نتایج جستجو برای عبارت :

مقنعه میکشم

مقنعه تترون نخی آلین همان مقنعه ساده بوده و از پارچه نساجی بروجرد که بهترین پارچه برای مقنعه نخی می باشد دوخته شده است و برای استفاده روزمره دانش آموزان، دانشجویان، کارمندان و . مورد استفاده دارد.
خرید آنلاین مقنعه بروجرد
ساعت ۲ صبح مریض رو با ایست قلبی تنفسی اوردن ،واقعا توی چرت بودیم همگی که در لحظه پریدیم بیرون از اتاق و رفتیم اتاق cpr ، دستکش پوشیدیم و شروع کردیم پشت هم cpr.
حین cpr مقنعه ی من افتاد .
اون وسط هعی میدیدم یه دستی میخوره به سر من سعی میکنه مقنعه بذاره سرم.
منم هعی گفتم نکن نکن.
تهش مجبور شدم بدجور فریاد بزنم دست به من نزن.
آخرم موفق نشد.
و این تمرکزم رو به هم میزد وسط cpr واقعا روی مخم بود.
اومدم پایین استراحت (پله میذاریم بغل تخت مریض میریم بالا ت
مرکز پخش روسری دهقان با سابقه 20 ساله اقدام به عرضه انواع روسری از کارخانه ها و تولیدی های مختلف حاضر در کشور میکندهمچنین انواع مقنعه مدارسی (دبستانی - دبیرستانی- معلمی -کارمندی)در سایزها و رنگها مختلف تولید و به مشتریان عزیز عرضه میگردد.برای دیدن انواع نمونه های روسری و مقنعه به شماره 09175675851 در واتس اپ یا تلگرام پیام دهید.
نشستم. مقنعه‌مو درآوردم. چشمم افتاد به نوری که از لای در باز کناریم افتاده بود بیرون. می‌دونستم کسی اونجا نیست. نه تنها حال نداشتم که بلند شم و خاموشش کنم، بلکه حال نداشتم به بلند شدن فکر کنم حتی! فکری به ذهنم رسید، مقنعه رو گلوله کردم و پرت کردم سمت کلید برق. اگه فکر کردید بنده خواهر آرش کمانگیر هستم و تیرم به هدف اصابت کرد، درست فکر کردید. چون مجبور شدم پاشم و برم مقنعه‌مو از پشت میز بردارم تا چروک نشده و ضمنش کلید رو هم زدم :)
دلم نه قیلی می‌
 
یک  : 
 
چند روز پیش با مانتو اسپرت و روسری رفتم دانشگاه که چند تا از اساتید دانشگاه رو ببینم ،  دقیقا زمان امتحانات دانشگاه بود
دیدم تنها شخص غریبه و کسی که قیافه اش  با دیگران فرق میکنه  منم :| همه خانوم ها  بدون استثناء مقنعه پوش و یا چادری بودند و من تنها کسی بودم که با روسری اومده بودم و به چشم می اومدم اینقدددد حرص خوردم که نگین و نپرسین :|
اینم بگم اصلا حواسم نبود که باید حتما مقنعه بپوشم بعد برم :| البته بماند که اگر یادمم بود 
بازم مقنع
 
 اوایل چادر و مقنعه اش  فرقی با بلوز برایش نداشت* .
گرما و سرمانداشت.پشت فرمان ماشین و موقع رفتن کنار دریا نداشت .راحت می پوشیدشان
بعد از مدتی حس کرد رانندگی با چادر سخت شده نمی دانست چرا چادر یهو آمده توی دست و پایش. برای همین موقع رانندگی چادر را گذاشت صندلی عقب تا آزاد شود از آن همه دست و پاگیری .اشکالی هم نداشت! موقع پیاده شدن می پوشیدش!
مدتی بعدتر حس کرد چادرش چقدر سنگین شده! و کنترلش سخت مخصوصا موقعی که کتاب به بغل است (یا بچه به بغل ی
 
 اوایل چادر و مقنعه اش  فرقی با بلوز برایش نداشت* .
گرما و سرمانداشت.پشت فرمان ماشین و موقع رفتن کنار دریا نداشت .راحت می پوشیدشان
بعد از مدتی حس کرد رانندگی با چادر سخت شده نمی دانست چرا چادر یهو آمده توی دست و پایش. برای همین موقع رانندگی چادر را گذاشت صندلی عقب تا آزاد شود از آن همه دست و پاگیری .اشکالی هم نداشت! موقع پیاده شدن می پوشیدش!
مدتی بعدتر حس کرد چادرش چقدر سنگین شده! و کنترلش سخت مخصوصا موقعی که کتاب به بغل است (یا بچه به بغل ی
من که نمی‌دانم دقیقا یعنی چه، اما حورا فکر می‌کند قیافه‌ی من "کیوت" است و لازم می‌داند هر ۵ دقیقه یک بار این را به خودم اعلام کند.
او امروز وقتی که داشتم وضو می‌گرفتم و برای مسح سر مقنعه‌ام را عقب کشیده بودم، گفت که این‌جوری قیافه‌ام حتی بهتر هم می‌شود و اگر گوش‌هایم را هم بیرون از مقنعه بگذارم که دیگر هیچی!
حورا در طول زنگ‌های تفریح می‌آید و بدون توجه به این که من حداقل ۷ سال ازش بزرگترم و تا حدودی حکم معلمش را هم دارم، برّ و بر توی چشم‌
همیشه دوست داشتی رنگ لباس‌هایی که می‌پوشیدی در یک طیف رنگی باشند. یک روز آبی آسمانی تا آبی سیر. یک روز بنفش روشن تا تاریک‌ترین بنفش. و مقنعه مشکی‌ات که روزهای پوشیدنش را از بر بودم. مقنعه اجباریِ مشکی که اگر نمی‌پوشیدی حراست دانشگاه با چشمش تمامت را می‌درید. اما خب نمی‌دانستند با آن مقنعه بیشتر دلبر می‌شوی تا با شال قرمز و آبی‌ات. همین بود که درمانده‌شان کرده بود و هر روز چند دقیقه نه‌چندان کمی را معطل‌شان بودی در آن شکنجه‌گاه لعنتی. ت
مانتو سرای شیک پوشان 
عرضه کننده 
انواع  شال   روسری  مقنعه   و.
بابهترین کیفیت کمترین هزینه
آدرس   صالح شهر روبه روی تاسیسات آب
                                                                                                                              تبلیغات صالح شهر   
                                                                                                          علیرضا بساک
تو پارک نشستیم، یهو مقنعه‌مو می‌کشم رو صورتم.
پرنی می‌گه: اوا داری گریه می‌کنی؟
می‌خندم. می‌گم: نه بابا، حساسیته، کل صورتم می‌خاره. 
دوری با یه نگاه موشکافانه نگاهم می‌کنه و می‌گه: کسی که صورتش می‌خاره، چشماش پر اشک می‌شن و هی دماغشو می‌کشه بالا؟
لبخند می‌زنم. 
شنوندگان عزیز صدای منو میشنوید از عرااااااق 
انت المبهم ( نیایین بگین انا بود)
لا تکلم فارسی with انا
پیشاپیش عذر میخوام که قراره زیاد پست بزارم.
* به مامان گفتم میگم بعد مرز روسری ها رو میگیرن ، مقنعه رو در بیاره یا زوده؟؟
* ترکیب عینک و کلاه و ماسک رو تصور کنین بعد میگم پوشیه می خوام
 
چراا چراااااا آدمو عصبی میکنید!
کتتونو کجا خریدین؟ مقنعه تون چه مدلیه؟عطرتون اسمش چیه!!!میدونید کجاش میزنم به سیم آخر؟!اونجا که خیلی کلی جواب میدی میگن اگه امکانش هست بریزم به حسابتون برام بخرید!!!!! :| :/
تو دانشگاه زیاد درگیر این ماجرا میشدم،حقیقتش این ِِ منننننننننننننن واقعا متنفرم ا این ست کردنا!تو هررررزمینه ای،عطر لباس تو محیط کار اونم! یهو نشستیم دفتر همه با یه عطر و بو!با یه کت!با یه مقنعه!خب چرا آدمو حرص می دید!مگه من میپرسم شما از ک
فردا یک مهر است و به یقین، به تکرار ِ این سال‌ها، فردا کلی دختربچه‌ی کلاس اولی با کفش و کوله‌ی صورتی می‌ریزند توی خیابان‌ها و اتوبوس‌ها و متروها .‌‌ در حالی که توی مانتو و شلوار‌های مدرسه‌شان گم شده اند و خط مقنعه‌هایشان از زیر چانه رسیده است به کنارِ گوش.
 
 
 
 
 
پ.ن:
فردا اولین یک مهری ست که دیگر نه مدرسه دارم و نه دانشگاه. بعد از شانزده سال . 
مش یخی 
موهامم که رنگ مشکی کردم 
میشه؟ 
دکلره زیاد میخواد؟ 
قشنگ میشه؟ 
من سبزه ام خوب میشه؟ 
مش کم بذارم یا زیاد؟ 
بگم اصصصصلا نزدیک ریشه ها نبره که از زیر مقنعه دیده نشه یا نه زشت میشه اگه از ریشه خیلی دورباشه؟ 
لازمه بگم موهام مردونه است؟ 
معلوم نیست بتونم برم چون اول باید شیفتم درست بشه 
پالتو پوشیدم کوله رو انداختم رفتم.
همکارم گفت: سروری چادرت کو؟! اشاره کردم به کیفم.
گفت "نمیشه" که. سرت کن.
خنده م گرفته بود. بامزه بود این رفتار از کسی که جلوی خدماتی های آقا گاه و بیگاه روسری و مقنعه ش بر دوشش هست و فقط در برابر مدیران اام به حجاب رو حس میکنه.
با لبخند رد شدم. "نمیشه" مال سوسن بود و من هنوز فاطمه هستم.
چروک شدن و پرز اخذ جامه ها یگانه از مسائلی است که تقریباً در بیشتر ایام با آن سروکار داریم. بعد بهتر است برای صرفه جویی در وقتمان ،ترفندها و راه‌هایی را بدانیم الی از چروک شدن پوشاک ها و پرز اخذ جامه ها بازداری کنیم.
جلوگیری از چروک شدن پوشاک ‌ها :
۱- اگر پوشاک را با دست شسته‌اید برای اینکه  پوشاک شما کمتر چروک شود و برای اتو کردن لباس خود کمتر زحمت بکشید. پروانه ندهید آب جامه شما از دست برود و آن‌ها را اختناق ندهید. لباس‌های خویش را کاملاً خی
 
جو اطراف جعبه ها سنگین است و نمی شود راحت نفس کشید. دکمه بالای پیراهنم را باز می کنم. هوا گرم است. فقط یکی دو قدم تا جعبه اول مانده. هرچه ذکر و آیه بلدم می خوانم. نمی دانم از خدا چه بخواهم؟ از خدا می خواهم آرامم کند. نگاه می کنم؛ خانمی با مقنعه مشکی خوابیده. صورتش سالم سالم است. فقط یک خط قرمز از زیر مقنعه تا کنار صورتش کشیده شده. حتی کش چادر هم سرجایش مانده و فقط کمی کج شده. جوانتر از مادر است. می درخشد. انگار تصویر جوانی مادر را دیده ام. آرام می شو
جو اطراف جعبه ها سنگین است و نمی شود راحت نفس کشید. دکمه بالای پیراهنم را باز می کنم. هوا گرم است. فقط یکی دو قدم تا جعبه اول مانده. هرچه ذکر و آیه بلدم می خوانم. نمی دانم از خدا چه بخواهم؟ از خدا می خواهم آرامم کند. نگاه می کنم؛ خانمی با مقنعه مشکی خوابیده. صورتش سالم سالم است. فقط یک خط قرمز از زیر مقنعه تا کنار صورتش کشیده شده. حتی کش چادر هم سرجایش مانده و فقط کمی کج شده. جوانتر از مادر است. می درخشد. انگار تصویر جوانی مادر را دیده ام. آرام می شوم؛
اومدم دنبال امضاهای فارغ التحصیلیم و از امروز صبح علی الطلوع تا همین الان در کنار فحش های رکیک پیکی بلایندرزی،این جمله هر چندثانیه یکبار توی ذهنم تکرار میشه که are you kidding me?.کارمندها یا کلا نیستن،یا خودشون نیستن و به یکی سپردن که کارشون رو انجام بده و اون جانشین، کار فرد اصلی رو بلد نیست و باید هر ثانیه یکبار تلفن بزنه که این بهترین حالته،و یا خود جانشین محترم هم نیست که این بدترین حالته.از صبح انقدر از این ساختمون و به اون ساختمون،از این بی
سلام
بدون مقدمه بگم من از همون اول که رفتم مدرسه و مجبور شدم لباس فرم و بعدش تو دبیرستان چادر مشکی بپوشم در عذاب بودم. (اون زمان حتی لباس فرم های مدرسه هم تیره بود) چون از رنگ‌های تیره بدم می اومد.
به خاطر اصرار خانواده می پوشیدم. اینکه وای مردم چی میگن، وای زشته، وای شهر کوچیکه ضایع هست نپوشی و .، دانشگاه که رفتم باز همین بود، مانتوها مشکی مقنعه مشکی دیگه نهایتاً سرمه‌ای و باز هم چادر مشکی.
چون ترم‌های اول پوشبدم دیگه ترم های بالاتر گفتم نپو
بمونه به یادگار برای خودم که کل پرستارها و سوپروایزر صبح به استادم گفتن که اگر اینترن فلانی زاده نبود ، مریض مرده بود. 
و استاد به من با مقنعه ی کج و کوله و صورت چرب و عرقی و موهای پریشون بیرون زده ، نگاه کرد ، خندید ، گفت مطمئن بودم میتونی نگهش داری ، حالا برو خونه و بخواب. 
و خب من خوشحالم از این که دیشب با همه ی خستگی هاش ، یه تجربه ی بی نظیر بود از این که مستقلا و در لحظه تصمیمی برای مریض گرفتم و قاطعانه اجراش کردم که منجر به زنده موندن مریض
شاید ۲۰ سال پیش کسی به مخیله‌اش هم نمی رسید روزی در خیابانهای شهر، دخترانی را مشاهده کند که آن سالها مردم شاید آنها را در سالن های عروسی هم نمی دیدند. دخترانی بزک کرده با موهای پف کرده و بیرون ریخته و مانتوهایی کوتاه و تنگ و شلوارهایی تنگتر! این روند ۲۰ سال طول کشید تا به اینجا رسید. استعمار و استکبار صبر و حوصله زیادی دارد، بر عکس بعضی از ماها.
 ⬅️اولین کار، گرفتن چادر بود از ن ما. گفتند چادر حجاب برتر است و می‌شود برتر نبود! بین خوب و
امروز سر کلاس ظهر
درحالی که همه تو چرت بعد از نهار بودن و کلاس در سکوت مطلق
من هندزفری تو گوشم بود و داشتم با ولووم بالا گونه ی امیر عباس گلاب رو گوش میدادم
دیدم دو تا از دوستام دارن بهم نگاه می کنن و اشاره می کنن و می خندن
یه گوشی هم دست یکی شون بود
فک کردم داشتن ازم عکس می گرفتن که سوژه م کنن
تو همون حال و هوای عرفانی خودم وسط کلاس ساکت زارتی داد زدم که عکس گرفتی؟
چهل تا چشم بود که ییهو به سمتم برگشت
و دستی که رفت زیر مقنعه و هندزفری رو در آورد
و ت
و مثل همیشه، دو نفر دوست بودند. دو دختر با مقنعه و کوله پشتی و تشکیلات. خستگیِ یک روز طاقت فرسا در دانشگاه را با دو ظرف سیب زمینی با سس مخصوص از تن به در می کردند.  پشت یکی از میزهای کوچک فودکورت نشسته بودند و به یک موضوع فوق العاده بی مزه از ته دل می خندیدند. یکی شان درحالی که خودش را با برگه ی منو باد می زد، پرسید:
-ینی هیچ وقت از همدیگه خسته نمی شین؟!
دومی که هنوز لبخند به لب داشت سرش را محکم بالا انداخت و گفت:
-نچ. محال ممکنه. همیشه برام هیجان انگی
امروز مثل همیشه به زور از خواب بیدار شدم (فی الواقع بیدارم کردن) و سریع مقنعه و پالتوم رو پوشیدم و آماده شدم که برم . مامانم یه نگاه به سر و صورتم کرد و گفت اگه وقت کردی یه رژم بزن! حال نداشتم و گفتم حالا ببینم تو دانشگاه میزنم یا نه. رسیدم کلاس و کیفمو گذاشتم و رفتم دستشویی که یه رژ بزنم! چراغ دستشویی رو روشن کردم و دختری که اونجا بود ازم تشکر کرد (بلد نبود چطوری روشن کنه)
رژم رو که زدم، یه دختر دیگه بهم گفت: خوشگلی ولی با رژ خوشگلتر میشی .
حالا من
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم . دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه . پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم .

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
هر سری که گرافیتی ميکشم انگار یه بار دیگه روح تو بدنم دمیده میشه 
این روز مرگی انگار روحی رو تومه ذره ذره میکشه میره
و این که تنهایی چه قد دلم میخاست بکشم البته یا تنهایی یا با امید با اون که ميکشم هم حس میکنم توش سهم دارم هم اینکه زیبا میشن یا میشه گقت خودم دوسشون دارم 
مثلا وقتی با دلارام ميکشم این حس سهم داشتن و اینکه تاسیره مهمی دارم رویه کاره نهایی رو اصلا ندارم حالا نمیدونم وقتی با بقیه هم ميکشم اونام همین حسو دارن نسبت به من یا نه کاش که
هی می‌گردم کلمه‌ای پیدا کنم برای وصف اینکه دنیا در شکل فیزیکی خودش
چطور در تراکنش بین چشم و مغزم تحلیل می‌شود؛ چیزی نیست. فقط مثلا امروز که
توی سالن نشسته بودیم قبل از شروع امتحان، توی خیام، و بچه‌ها شوخی
می‌کردند و همه‌چیز آبی بود، تمام دنیا به چشمم بیش از اندازه سوررئال آمد.
دوربین صفحه‌ای را نشان می‌داد که نصفش سیاهی مقنعه من بود، نصف دیگرش
پسری که مورب سمت راستم نشسته بود. و همانجا ایستاده بود دوربین و فقط
صداها را می‌شنید.
مرگ ا
من کجام؟
زنده ام اما وسط هیاهوی این روزها گمشده م 
دنبال خودم میگشتم.
گشتمــ
گشتمــ
گشتمــ
اما نبودم
من کجام؟
میدونم که زنده ام.
هنوز عشق رو حس میکنم
و از خودگذشتگی رو
پس نفس ميکشم
اما صدایی نیست
همه جا سکوته
این قدر ترسیدم که فقط نفس ميکشم
ترسیدم
بیا 
بهم بگو چی دوست داری
تا برات انجام بدم.
من کجام؟
زنده ام 
اما فقط نفس ميکشم
 
هی می‌گردم کلمه‌ای پیدا کنم برای وصف اینکه دنیا در شکل فیزیکی خودش
چطور در تراکنش بین چشم و مغزم تحلیل می‌شود؛ چیزی نیست. فقط مثلا امروز که
توی سالن نشسته بودیم قبل از شروع امتحان، توی خیام، و بچه‌ها شوخی
می‌کردند و همه‌چیز آبی بود، تمام دنیا به چشمم بیش از اندازه سوررئال آمد.
دوربین صفحه‌ای را نشان می‌داد که نصفش سیاهی مقنعه من بود، نصف دیگرش
پسری که مورب سمت راستم نشسته بود. و همانجا ایستاده بود دوربین و فقط
صداها را می‌شنید.

مرگ
یه شتبه جدیده، یه فرصت جدید برای این که این هفته بیشتر خودت باشی. پالتویی که دیشب ته جیبش رو دوختم رو میپوشم، مقنعه خاکستری و شلواری کهه جدد تر از بقیه خزیدم و آبی روشنه. با پیرهن مردونه صورتی. زود از اتاق خارج میشم و یواش یواش میام پایین. کنار بلوار ۴ تا پلاستیک سیاه بزرگه که توش پر برگه. فکر میکنم به قبر دسته جمعی فکر نکنم به چی فکر کنم؟ مجبور نیستی فکر کنی. از آدمی که بقیه منو به اون تبدیل کردن خوشم نمیاد ولی میخوام اون نباشم و میدونم که تا الا
هندزفری‌ تو گوشم بود با ولوم بالا طبق معمول دلم تنهایی میخواست! دلم میخواست بزنم به یه راه و برم و فقط برم یه راهی که توش آشناهای زیادی رو ببینم پیش یه سری‌هاشون واستم و کلی نگاهشون کنم و از یه سری ها هم فقط عبور کنم دلم میخواست هندزفری به گوش، با کفشای ونس، با یه مانتوی جلو بسته‌ی گشاد که استینای پف و گشاد داره، با یه مقنعه‌ی مشکی که بهمم میاد، با یه کوله پشتی که روش پره از پیکسلای رنگارنگ، کنار خیابون راه برم و برگای نارنجی رنگی که از د
هندزفری‌ها تو گوشم بودن با ولوم بالا طبق معمول دلم تنهایی میخواست! دلم میخواست بزنم به یه راه و برم و فقط برم یه راهی که توش آشناهای زیادی رو ببینم پیش یه سری‌هاشون واستم و کلی نگاهشون کنم و از یه سری ها هم فقط عبور کنم دلم میخواست هندزفری به گوش، با کفشای ونس، با یه مانتوی جلو بسته‌ی گشاد که استینای پف و گشاد داره، با یه مقنعه‌ی مشکی که بهمم میاد، با یه کوله پشتی که روش پره از پیکسلای رنگارنگ، کنار خیابون راه برم و برگای نارنجی رنگی که
گوشه دنج اتاقم بی قراری ميکشم
تکه های خاطراتم راکنارم چیده ام
پشت عکس یادگاری،یادگاری ميکشم
روزگارم را اگر یک روز #نقاشی کنم
یک قفس با خاطرات یک قناری ميکشم
شهریار
#نقاشی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
علی‌رغم اعتراض برخی از مخالفین حجاب در ایران حجاب اجباری به نحو اجبار و اام صد درصد وجود ندارد چرا که در مسئله حجاب دو نوع اجبار متصور است: الف- اجبار در نوع حجاب: یعنی اینکه همه مم به پوشیدن نوع خاصی از چادر، مقنعه، روسری، روبند و یا برقع شوند. این نوع از اجبار […]
نوشته آیا واقعاً در ایران حجاب اجباری وجود دارد؟ اولین بار در گناه شناسی. پدیدار شد.
در قضیه فدک شکل خاص حجاب حضرت زهرا را هنگام خروج از منزل این گونه توصیف نموده اند:
حضرت زهرا(س) هنگام خروج از منزل مقنعه را محکم به سر بستند و جلباب (چادر) را به گونه ای که تمام بدن آن حضرت را می پوشاند و گوشه های آن به زمین می رسید به تن کردند و به همراه گروهی از نزدیکان و ن قوم خود به سوی مسجد حرکت کردند. (طبرسی الاحتجاج ج 1 ص 98)
 
حضرت امام حسن علیه السلام در کیفیت  حضور  حضرت فاطمه در جمع می فرمایند:
مادرم روسری بر سر نمود و چارقد بلند خود را پو
آموزش نازکدوزی
آموزش طراحی دوخت مقدماتی میباشد که ازانواع متدهای خیاطی مانند مولر،متریک،گرلاوین،ایتالیایی میباشد که با به روزترین و جدیدترین الگوها بدون پرو میباشدو هنر جو پس از گذراندن این دوره توانایی رسم الگو ،برش ودوخت مدلها را  خواهد داشت مدلها شامل دامن ها ،بالاتنه و برشها همراه با یقه ها و انتقال پنسها و نقایص اندام و مدلهای آستین میباشد .در پایان این دوره که به صورت عمومی و خصوصی و نیمه خصوصی برگزار میشود قادر به دوختن دامن،بلوز

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها