نتایج جستجو برای عبارت :

متن درست من از عشق غزل می خوانم

مي نویسم سیل
مي خوانم:او خواهد آمد
مي نویسم زله
مي خوانم:او خواهد آمد
مي نویسم گرانی و اغتشاش
مي خوانم:او خواهد آمد
مي نویسم آلودگیِ هوا
مي خوانم:او خواهد آمد.
مي نویسم شهادتِ سردار
مي خوانم: او خواهد آمد.
مي نویسم سقوط هواپیما
مي خوانم:او خواهد آمد.
مي نویسم کرونا
مي خوانم :او خواهد آمد.
مي نویسم کُشت وکشتار مسلمانانِ هند
مي خوانم: او خواهد آمد.
اینها همه بهانه اند;
زمين تو را مي خواهد امامِ مهربانم
#اللهم عجل لولیک الفرج
حال من همه‌ی این‌ها را تکّه‌تکّه مي‌خواهم، همه این‌ها را پاره‌پاره مي‌خواهم. هر که بر سر جان خویش، به پای تخت خویش، به پایتخت خویش مي‌خواهم. حال همه را به پایتخت خویش ميخوانم.

همه را بر سر جان خویش ميخوانم، بر سر جای خویش. هر که به دین خویش، به سرزمين خویش ميخوانم. آنک برادران توأمان. 
ن به آستان خویش ميخوانم و مردان به آستان خویش، و هر دو از خویش رها ميخوانم.
حلمي | هنر و معنویت
 
برای پرنده ­ی در بندبرای ماهی در تُنگ بلور آببرای رفیقم که زندانی استزیرا، آن چه مي‌اندیشد را بر زبان مي‌راند.
برای گُل­های قطع شدهبرای علف لگدمال شدهبرای درختان مقطوعبرای پیکرهایی که شکنجه شدند
من نام ترا ميخوانم: آزادی!
 
برای دندان­های به هم‌ فشرده برای خشم فرو خوردهبرای استخوان در گلو برا ی دهان­هایی که نمي‌خوانندبرای بوسه در مخفی­گاهبرا ی مصرع سانسور شدهبرای نامي که ممنوع است
من نام ترا ميخوانم: آزادی!
 
برای عقیده‌ای که پیگ
داریم مي رویم. اما من مي نویسم. آنجا هم مي نویسم. در کره ی ماه هم مي نویسم. مي نویسم چون نیاز دارم. مي نویسم چون مطمئنم آنجا حتی با دیدن یک صحنه ی کوتاه هم متنی به ذهنم مي رسد. باید بنویسم. باید تمرین کنم. روزی یک ساعت باید بنویسم و چندین ساعت بخوانم. من کسی بودم که موقع امتحان های ترم شب ها بیدار مي ماندم تا کتاب بخوانم و روزها برای امتحان فردایم تلاش مي کردم. من کسی هستم که در زنگ ریاضی کتاب مي خوانم. زنگ ادبیات کتاب مي خوانم. زنگ علوم کتاب مي خوانم
 
من مسلمانم .قبله‌ام یک گل سرخجانمازم چشمه ، مُهرم نور .دشت سجاده من !من وضو با تپش پنجره‌ها مي‌گیرم !در نمازم جریان دارد ماهجریان دارد طیفسنگ از پشت نمازم پیداستهمه ذرات نمازم متبلور شده استمن نمازم را وقتی ميخوانم ،که اذانش راباد گفته باشد سر گلدسته سرو !من نمازم راپِیِ تکبیره الاحرام علف ميخوانم !پِیِ قد قامت موج .
| سهراب سپهری |
 
من از متن نمي‌گویم، از بطن مي‌گویم. سخن از دل است، از گِل نیست. من دم دل مي‌زنم، زین سبب است پیرامونم خلوت است. جلوه‌ی پایین کشته‌ام تا جلوه‌ی بالا گیرم. از روز رو گرفته‌ام تا در شب بدرخشم. تصویر نمي‌دانم، از نور قرن‌هاست جان برده‌ام. تنها صدا مي‌دانم، تنها صدا مي‌رانم. 
من شعر نمي‌دانم،از لامکان صفحه ميخوانم.
حلمي | هنر و معنویت
معشوقِ جان به بهار آغشتۀ منیکه موهای خیس‌ات را خدایان بر سینه‌ام مي‌ریزند و مرا خواب مي‌کنندیک روزَمي که بوی شانۀ تو خواب مي‌بَرَدَممعشوقِ جان به بهار آغشتۀ منی تو شانه بزنهنگامۀ منیمن دست‌های تو را با بوسه‌هایم تُک مي‌زدممن دست‌های تو را در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌امتو در گلوی من مخفی شدیصبحانۀ پنهانیِ منی وقتی که نیستیمن چشم‌های تو را هم در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌امنَحرم کنند اگر همه مي‌بینند که تو نگاهِ گلوگاهِ پنهانیِ
ميخوانم و ميخوانم و ميخوانم. تحلیل، هم‌دردی، استدلال، اعتراض، گله‌گی، حمله،. پیمانه که پر شد، موبایل را روی پتو مي‌اندازم. به سقفی که حالا روشن شده زل مي‌زنم، پیمانه را سر مي‌کشم و خالی مي‌گذارم روبروی مغزم. فکر مي‌کنم و فکر مي‌کنم و فکر مي‌کنم. حرف فلانی حساب است، استدلال فلانی هم درست به نظر مي‌رسد، اعتراض فلانی هم به‌حق است، عصبانیت فلانی هم قابل درک است. همه‌شان هم‌زمان درستند؟ چرا همه‌چیز اینقدر واضح و اینقدر گنگ است؟ چر
یک سال نه اما اگر دفعه قبلی که پست مي‌گذاشتم اینجا زمستان بود امشب هم کم از آن ندارد و بارش باران شدیدی گرفته. ميدان تیر فردا کنسل شد. احتمالا کمي دیرتر از خواب بیدار شوم. هر شب یک کتاب را نیمه کاره ميخوانم و به جای خواندن کانال های تلگرامي، مثل گذشته وبلاگ ميخوانم و حس خوبی بهم مي‌دهد. به دوستی گفتم دلم برای عطر و بوی اینجا تنگ شده بود. ظهر شیرشاه جدید را دیدم و همراهش گریه کردم. برایم عجیب بود. همين. زیاده عرضی نیست :)
 
دوباره روی آورده ام به دیدن فیلم هایی که هزار بار دیده ام شان.
واین تنها به خاطرخانه نشینی اجباری از هراس ابتلا به مرض واگیردار نیست. هميشه آخر سال فیلم هایی را که هزار بار در طی سال دیده ام را برای بار هزار و یکم مي بینم.
باز "چهارشنبه سوری"را دیدم باز "پل های مدیسون کانتی" را باز "چند کیلو خرما برای مراسم تدفین را باز" دی یِرجان را" و.بی وقفه کتاب مي خوانم،کتابهایی که به واسطه ی مشغله ها نیمه کاره مانده بودند .دارم "بیست نامه و چهارده چهره بر
 
 
 دیگر دیر است برای چنین حرفی ولی اگر یکبار تنها یکبار به عقب برمي‌گشتم بکوب درس ميخوانم، از همان راهنمایی حتّی، مثل خر ميخوانم، شبانه‌روز ميخوانم، دیگر چیزی را به استعداد و محفوظات و قدرت قلم حواله نمي‌کردم، چرت‌ترین درس‌ها را هم شونصدبار مي‌خواندم که ملکه‌ی ذهنم شود. هميشه به مقدار کفایت و حتّی کمتر از کفایت خواندم و از آنجایی که خیلی از مطالب را علم لاینفع مي‌دانستم، بی‌رغبتی کردم و پشتکار به خرج ندادم و حال از این بابت ن
من مسلمانمقبله ام ،یک گل سرخجانمازم ،چشمه
مُهرم نوردشت ،سجاده منمن وضو با تپش پنجره‌ها مي‌گیرمدر نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیفسنگ از پشت نمازم پیداستهمه ذرات نمازم، متبلور شده است
من نمازم را وقتی ميخوانم که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرومن نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف ميخوانمپی "قد قامت" موجکعبه ام بر لب آبکعبه ام زیر اقاقی هاستکعبه ام مثل نسیم، مي‌رود باغ به باغ، مي‌رود شهر به شهر"حجر الاسود" من، روشنی باغچه است
معشوقِ جان به بهار آغشتۀ منیکه موهای خیس‌ات را خدایان بر سینه‌ام مي‌ریزند و مرا خواب مي‌کنندیک روزَمي که بوی شانۀ تو خواب مي‌بَرَدَممعشوقِ جان به بهار آغشتۀ منی تو شانه بزنهنگامۀ منیمن دست‌های تو را با بوسه‌هایم تُک مي‌زدممن دست‌های تو را در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌امتو در گلوی من مخفی شدی #براهوونصبحانۀ پنهانیِ منی وقتی که نیستیمن چشم‌های تو را هم در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌امنَحرم کنند اگر همه مي‌بینند که تو نگاهِ گلوگاه
   
نیستی هرشب برایت شعر مي خوانم هنوزپای قولی که تو یادت رفته مي مانم هنوزمي نشینم خاطراتت را مرتب مي کنمدر مرور اولین دیدار، ویرانم هنوزکاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوزراه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ایمن برای ردپاهایت خیابانم هنوزبا جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفتبی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوزبعد تو من مانده ام با سالهای بی بهاربعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوزدست هایم را رها کردی ميان زندگ
 
دوباره روی آورده ام به دیدن فیلم هایی که هزار بار دیده ام شان.
واین تنها به خاطرخانه نشینی اجباری از هراس ابتلا به مرض واگیردار نیست. هميشه آخر سال فیلم هایی را که هزار بار در طی سال دیده ام را برای بار هزار و یکم مي بینم.
باز "چهارشنبه سوری"را دیدم باز "پل های مدیسون کانتی" را باز "چند کیلو خرما برای مراسم تدفین را باز" دی یِرجان را" و.بی وقفه کتاب مي خوانم،کتابهایی که به واسطه ی مشغله ها نیمه کاره مانده بودند .دارم "بیست نامه و چهارده چهره بر
معشوقِ جان به بهار آغشتۀ منیکه موهای خیس‌ات را خدایان بر سینه‌ام مي‌ریزند و مرا خواب مي‌کنندیک روزَمي که بوی شانۀ تو خواب مي‌بَرَدَممعشوقِ جان به بهار آغشتۀ منی تو شانه بزنهنگامۀ منی #فاط‌‌‌من دست‌های تو را با بوسه‌هایم تُک مي‌زدممن دست‌های تو را در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌امتو در گلوی من مخفی شدی #براهوونصبحانۀ پنهانیِ منی وقتی که نیستیمن چشم‌های تو را هم در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌امنَحرم کنند اگر همه مي‌بینند که تو نگا
کار چیست و چرا نیست؟ 
هر کس این روزها با من صحبت و می بکند این جمله را از من خواهد شنید: از کارَت انرژی بگیر و به آن بازگردان». توضیح-اش این است که: جان دلم! نمي‌توانی در این سن و سال (شما بگذارید بیست و پنج به بالا)  از چیزی، جز کار ات، انرژی بگیری. نمي‌توانی به خودت این وعده را بدهی که من دارم درس ميخوانم تا »، فعلا این کلاس را مي‌روم تا »، انتظار مي‌کشم تا ….»، زبان ميخوانم تا .»، تا بی تا(!)، الان نمي‌توانی بی‌کار باشی و همز
من مسلمانمقبله ام ،یک گل سرخجانمازم ،چشمه
مُهرم نوردشت ،سجاده منمن وضو با تپش پنجره‌ها مي‌گیرمدر نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیفسنگ از پشت نمازم پیداستهمه ذرات نمازم، متبلور شده است
من نمازم را وقتی ميخوانم که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرومن نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف ميخوانمپی "قد قامت" موجکعبه ام بر لب آبکعبه ام زیر اقاقی هاستکعبه ام مثل نسیم، مي‌رود باغ به باغ، مي‌رود شهر به شهر"حجر الاسود" من، روشنی باغچه است
خدایا خیلی دوستت دارم : آموزش رفتارهای درست و صحیح با توجه به صفات خداوند
 
خدایا خیلی دوستت دارم : سهام الاندلسی/علی باباجانی، نشر براق
معرفی:
کودک قصه ی ما دلش مي‌خواهد که خدا او را دوست داشته باشد. پس دست به کارهایی مي‌زند که از صفات خداوند هستند، مثل عدالت، زیبایی، مهربانی و بخشندگی و علمعمق موضوع قصه همراه با متن روان و دلنشین و تصویرگری هنری جذاب و انیميشنی باعث خاص بودن این کتاب شده است.آموزش رفتار های درست و صحیحی که با توجه به صفات
.باسمه تعالی
دعا های قرآنی
امن یجیب(۳)
غزل۴
عبادت کن خدا ی کبریا را
که او پاسخ دهد هر دم ندا را
بخوانم من دعا امن یجیبا
شفا ده ای خدا هر بینوا را
اگر چه آیه همسان دعا نیست
ولی مردم بخوانندش دعا را
منم بیچاره و مضطر پریشان
بدان پاسخ دهد یزدان گدا را
که را خوانم به هنگام مناجات
دل بشکسته مي خواند خدا را
اجابت کن که تو حاجت روایی
پذیرد ناله و سوز گدا را
رها سازی مرا از هر مصیبت
بدست آرند بیماران شفا را
گروهی راه دیگر بر گزینند
خدایا کن هدایت این گدا
به هوای این روز های ماه مبارک که چند خط بیشتر قرآن ميخوانم.
هی هرچند آیه که ميخوانم. بعدش یک آیه پشت بندش مي آید.آی بنده هایی که گناه کردید اگه توبه کردید خدا را مهربان ميابید.یعنی.بنده های جان این ماه ماه شماست.من آغوشم را برای شما باز کرده‌ام.نکند نا اميد شوید.نکند این ماه تمام شود و شما جزء پاک شده ها نباشید.
نکند.
بعد . ولی خدا.نگاهش. رفتارش.قلبش.مثل خدا مي‌ماند.
جلوه ای از خدا مي‌داند.یعنی چه؟
یعنی ولی غریب‌ش. مهدی غر
نه متنفر نیستم، از هیچ کس متنفر نیستم، از همه ی کسانی که حق دارند از من متنفر باشند، از همه ی کسانی که حتی حق ندارند. حق ندارند؟ حق زمانی که جنبه ی سلبی پیدا ميکند عجیب ميشود، چطور ميشود به چشمم های کسی نگاه کرد و گفت حق نداری از من متنفر باشی!؟ همه ی آدمهایی که دیده ام، همه ی آدمهایی که ندیده ام، همه ی آدمهایی که آگاهانه به آنها آسیب زده ام، همه ی آدمهایی که نا آگاهانه به آنها آسیب زده ام، همه ی آدمهایی که به آنها آسیب نزدم، همه ی آدمهایی که گما
معشوقِ جان به بهار آغشتۀ منیکه موهای خیس‌ات را خدایان بر سینه‌ام مي‌ریزند و مرا خواب مي‌کنندیک روزَمي که بوی شانۀ تو خواب مي‌بَرَدَممعشوقِ جان به بهار آغشتۀ منی تو شانه بزنهنگامۀ منی #فاط‌‌‌من دست‌های تو را با بوسه‌هایم تُک مي‌زدممن دست‌های تو را در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌امتو در گلوی من مخفی شدی #براهوونصبحانۀ پنهانیِ منی وقتی که نیستیمن چشم‌های تو را هم در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌امنَحرم کنند اگر همه مي‌بینند که تو نگا
بالا مي‌روم، پایین مي‌روم. از توی اتاق دفترچه‌‌ام را برمي‌دارم، از توی لیوان یک خودکار آبی. تکه آینه را در مشتم مي‌فشارم. مي‌نشینم کنار بخاری. یک دسته کاغذ توی کلاسور مي‌گذارم. دفترچه‌ی آبی را مي‌گذارم پهلویم باشد. سرچ مي‌کنم، بالا و پایین مي‌روم. بین مقاله‌ها مي‌گردم دنبال ایهام‌های حافظ. تا صفحه‌ها باز بشود، مي‌روم تلگرام، مي‌آیم پشت پنجره، رفرش مي‌کنم. بغض توی گلویم بالا مي‌رود، پایین مي‌رود. سطرهای مقاله را تندتند رد مي‌کن
من آدمي معمولی‌ام با دغدغه‌هایی معمولی. هیچ وقت فکر عوض کردن دنیا و ریشه کن کردن ظلم و بدی را در سر نپرورانده‌ام. 
هیچ‌گاه در پی سامان دادن به تمام ناسامانی‌های این جهان نبوده‌ام. من آدمي معمولی‌ام که آرمانشهری‌ در ذهنم نساخته‌ام که برایش بجنگم. 
من خیلی معمولی زندگی مي‌کنم. من کتاب ميخوانم اما نه پشت ميز، نه همراه با نسکافه و شکلات تلخ و نه با دفتری که یادداشت‌هایی در آن بنویسم. من کتاب ميخوانم وقتی به رهاترین حالت ممکن، دراز کشید
همچنان مينویسم و پاک ميکنم
انگاری قلم از قلمدانش دل کنده و ميل به هیچ فعلی ندارد.
خب حالا بگذریم دستم به هیچ کاری که نمي رود هیچ؛بدنم هم درد ميکند(که البته این یکی از آثار رقص بیش از حد در عروسی بود)
خواب بیش از حد.
زمانی که دیگر نیست.
حتی دیگر حوصله شبکه های اجتماعی را هم ندارم.
حتی فضای صميمي بیان.
زمان زیادی است که وبلاگ های دوستانم را نمي خوانم.شاید برخی را گه گدار سر زده ميبینم و گاها نظری ميفرستم.
 
+اگر نیستم و نمي خوانم،دلخور نباشی
همچنان مينویسم و پاک ميکنم
انگاری قلم از قلمدانش دل کنده و ميل به هیچ فعلی ندارد.
خب حالا بگذریم دستم به هیچ کاری که نمي رود هیچ؛بدنم هم درد ميکند(که البته این یکی از آثار رقص بیش از حد در عروسی بود)
خواب بیش از حد.
زمانی که دیگر نیست.
حتی دیگر حوصله شبکه های اجتماعی را هم ندارم.
حتی فضای صميمي بیان.
زمان زیادی است که وبلاگ های دوستانم را نمي خوانم.شاید برخی را گه گدار سر زده ميبینم و گاها نظری ميفرستم.
 
+اگر نیستم و نمي خوانم،دلخور نباشی
بازدر بهاری سبز از یادتبی قرار قرارهای گمشده در نسیمک های بهاریو خنده هاییکه در گذر زمان باد با خود برد!
ما از نسل کوچه های سوخته در آفتاب انتظارآه انتظار و انتظارچه معصومانهچشم به نامه ای در زیر سنگدلسوخته یک خنده ریزماآفرینش عشق را در رواق های گونه های شرم تجربه داریم!ما همچنان پاس مي داربم،احترام یک بوسه کی در خلوتی کوچه سوخته از عشق!
آه ای کوچه ها خميده در خاکستر سالهای رفته بر بادای بادگیرهای از نفس افتادهای رواق های پر از خاطره های
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم.خرده هوشی.سر سوزن ذوقی.
مادری دارم بهتر از برگ درخت.
دوستانی بهتر از آب روان
وخدایی که در این نزدیکیست:
لای این شب بو ها.پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب.روی قانون گیاه
من مسلمانم .قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم جشمه. مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها ميگیرم
در نمازم جریان دارد ماه .جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی مي خوانم
که اذانش را باد.گفته باشد سر گلدست
دوباره کنج اتاق کز کرده و به یان تیرسن گوش ميدهم
سیگار را بر ميدارم
جمله روی پاکت را مي خوانم:
ترک سیگار موجب سلامتی و افزایش طول عمر مي شود
دیگر سلامتی و طول عمر چه اهميتی دارد؟
مگر دیگر اميدی هست؟
اميد به چه؟
جهان بوی پوچی مي دهد
بسم الله
 
دیروز همراه خواهر دومي، به بازار رفتم و چند چیز ميز رنگی رنگی برای خودم خریدم. خرید برای بستن بار و بندیل جهتِ سفری دوباره را از همين روزها شروع کردم. هنوز چهل روزی باقی‌ست. چهل روز! وقت ورزشم را از روز به شب منتقل کردم و همزمان با بودن خانواده‌ی یکی از عموها در خانه، من به اتاق آمدم و ورزش کردم. باید خودم را به جنبش مي‌انداختم تا خوشحال‌تر شوم. ورزش، واقعا خوشحالم مي‌کند. حتی اگر فلسفه‌ی هیچ‌کدام از حرکاتی را که انجام مي‌دهم ندا
هر چه گفتم عیان شود به خدا
پیر ما هم جوان شَود به خدا
در ميخانه را گشاد یقین
ساقی عاشقان شود به خدا
هر چه گفتم همه چنان گردید
هر چه گویم همان شود به خدا
از سر ذوق این سخن گفتم
بشنو از من که آن شود به خدا
آینه پیش چشم مي آرم
نور آن رو عیان شود به خدا
باز علم بدیع مي خوانم
این معانی بیان شود به خدا
گوش کن گفتهٔ خوش سید
این چنین آن چنان شود به خدا
برایش چند خط تایپ کردم که این روزها ذهنم حسابی خسته است. کتاب نميخوانم یا اگر بخوانم لذت نمي‌برم. دلم یک کتاب مي‌خواهد با یک شخصیت زن معرکه که با آن کیف کنم. مثل جای خالی سلوچ، مثل سووشون. برایم نوشت: یکلیا و تنهایی او را بخوان. قربان ذهن خسته رفیق.»
این آدم‌ها که کلمه‌کلمه‌شان به‌ات حس امنیت مي‌دهد.
هميشه برایش ميخوانم نازترین مرد جهان نشسته روبروی من». و کیف مي‌کنم از غش غش خنده‌اش. چه فرقی مي‌کند کداممان برای دیگری بخواند و کدام با ناز غش کند؛ مهم جریان عشق است. جریان عشق در تمام لحظات زندگی. مهم تجربه‌ی لذت دو نفره است؛ کیفوری خوشایند اطمينان از خواستنی عميق.
خواندن زندگی افراد تاثیرگذار بر جامعه یکی از علایق من است
و شخصیت هایی را که دوست دارم زندگیشان را مي خوانم چون
بر این باورم که مي توانم از طرح زندگی آنان استفاده کرده و بر
زندگی خویش الگویی طراحی و مدلسازی نمایم.
ادامه مطلب
 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌
السلام علیک یا ابا صالح
چون مهر به نور خود، پیدایی و پنهانی 
با آن که ز من دوری نزدیک تر از جانی 
اوصاف کمالت را آیات جمالت را 
مي خوانم و مي بوسم انگار که قرآنی 
از صوت تو مبهوتم در حسن تو حیرانم 
تو حضرت داوودی یا یوسف کنعانی
•♡ ♡• انتظار•♡ ♡•
 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌
شبیه اسیر تازه آزاد شده ای هستم که با همه ی مات و مبهوت بودنش، دلتنگ روزهای قبل از اسارت است؛ روزهای بدون پایان نامه، روزهای بدون استرس نظر استاد، حالا برگشته ام به خود قبل از روزهای کارشناسی ارشد، کتاب مي خوانم، گاهی بلند تا محمدصادق هم بشنود و گاهی آرام تا بیشتر بتوانم لذت ببرم قبل از آنکه حرکات دهانم مانع از لذتم شود، پیاده روی مي کنم آن هم درست توی سرچراغی مغازه دارها وقتی چادر شب هنوز رنگ و رو رفته است اما چراغ های سهر دلبری اش را دو چندا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها