نتایج جستجو برای عبارت :

بابام اخ دردم اومد

بعد از ظهر داشتیم میخوابیدیم داداشم نشسته بود بهش گفتم خب بخواب اومد بخوابه بالشو از زیر سرش کشیدم
 بابام اینو دید اومد یکی خوابوند زیر گوش راستم بعد یکی هم زیر گوش چپم
مادرم اینو دید اومد یه عالمه داداشمو زد
بابام اینو دید یه مشت زد تو کلیه ام
 ‌رفتم تو اتاق داداشم با کمربند بابام منو زد
اومدم بیرون دیدم داداشم داره بابامم میزنه
همیشه فکر می‌کردم بابام مامانمو اونقدری که باید دوست نداره
وقتایی که دعوا می‌کردن، تو ذهنم طلاق گرفتنشون رو هم تصور می‌کردم.
همیشه حس میکردم بابام یه آدم سنگ دل و سختیه که اگه یکیمون یه چیزیش بشه، نگاهمونم نمی‌کنه
از وقتی که مامانم مریض شد، بابام کاری کرد که فهمیدم این همه سال اشتباه کردم، کار کرد که فکر می‌کنم حتی مردای امروزی که انگار مهربونتر و عاشق‌ترن برای زنشون نمی‌کنن.
ذهنیتم کاملا عوض شد
بابام میتونه عاشق‌ترین مرد دنیا باشه
دی
دیشب سر سفره شام بودیم یهو واسه گوشی ام که روی اوپن بود ، پی ام اومد ؟ . . .بابام گفت بشین من میرم تا ببینم کیه و چی پیام داده . . .اما من سریع بلند شدم و قبل از اینکه پدرم بخودش حرکتی بده ، رفتم سمت گوشی متن را که خوندم ، دیدم بابام برام اس داده و نوشته که : حالا که پا شدی ، آب بیار سر سفرهیعنی هیتلر تو جنگاش اینجوری مغزش کار نمیکرد
درد دارم
دستم را که در گچ است نمی گویم
دکتر گفت بی حس است
دردم چیز دیگری ست
می دانم که می توانی حدس بزنی
آری،دردم تویی
درسته،از صبح تا شب پیشمی
اما فکرت جای دیگری ست
می دانی که می توانم حدس بزنم
آری،به او فکر می کنی
اما جانم،بدان
او به تو فکر نمی کند
اما من از صبح تا شب که پیشمی
به تو فکر می کنم 
به تو نگاه می کنم
و هر روز دوباره عاشقت می شوم
جدیدا بابام یاد گرفته هر چی کاره سخته بخاطر اینکه ورزش نمیکنم به اسم "بذار یه کم کار کنه ورزش شه بدنش سرحال بیاد" بندازه رو دوش من.
تو کوچه ما که فاضلاب آورده بودن ما میخواستیم لوله بندازیم از حیاطمون تا اگو،مامانم گفت برو به بابات کمک کن.(توجه کن،برو به بابات کمک کن)خلاصه رفتم بابام یه بیل داد دستم گفت زمینو بکن.یکی دو ساعت زمینو کندم (حالا بابام در طول این مدت داره با همسایه ها حرف میزنه منو نظارت میکنه 0_0 ).در همین حال و احوال مامانم اومد به با
الان بهار منه، اوج بهار یه هفته ای من الانه که بابام اومده پیشمون.
با هم میریم بیرون، حواسش هست سرم درد می گیره و کولرو روشن می کنه، برنامه شو با برنامه م هماهنگ می کنه که بیاد دنبالم، شبا جلوی تلویزیون سرمو می ذارم رو پاش نازم کنه، برام هله هوله بخره یهویی و از همه مهم تر بی توقع از کنارم بودن خوشحال باشه.
بابام با همه ی ایردای کوچیک و بزرگی که داره بهشت منه
پ.ن: قشنگی ماجرا اون جاست که آقای همسر از دیدن رابطه ی منو بابام ذوق میکنه کلی و خوشحاله
مامانم ﻪ ﺧﻂ ﺟﺪﺪ خریده بود، خواست بابامو سورپرایز ﻨﻪﺍﺯ تو ﺁﺷﺰﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ بابام‌ ﻪ ﺗﻮ ﺬﺮﺍ ﻧﺸﺴﺘﻪ sms داد: ﻋﺰﺰﻡ ﺍﻦ ﺧﻂ ﺟﺪﺪ ﻣﻨﻪ :'ll
بابام ﺟﻮﺍﺏ داده بود: ﻓﺪﺍتشم ﺑﻌﺪﺍ ﺑﻬﺖ ﻣﺰﻧﻢ ، ﺍﻦ ﻋﻨﺘﺮ خانوم ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺷﺰﺧﻮنه ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ!
یه فاتحه و صلوات برا بابام بخونید مرد خوبی بود
 
کسی که جمله‌ش رو با نمیخوام جسارت کنم» شروع میکنه، میخواد جسارت کنه و چه بسا  غلطم بکنه حتی.
 
+مامان سرم درد میکنه -گوشیو بزا کنار درست میشه+مام
بابام الان زنگ زده و با ترس و استرس مثل بچه ای که کار اشتباهی کرده، حرف میزنهگفتم چی شده؟میگه یه اس ام اس برای تو اومد،منم اومدم برات بفرستمش حذفش کردمبدون مکث بلند بلند میگم: عیب ندارهنه عیب نداره.عیب نداره بابااگه دوباره اومد برام بفرستش.جمله خودمو تکرار میکنه اگه دوباره اومد برات می فرستم.انگار که خیالش راحت شده باشه فوری میگه سلام برسون ،خداحافظ و گوشی رو قطع می کنه!!
نمی دونستم اون اس ام اس چی بود؟از کجا بود؟ اما مطمئنم هیچی ارزش ا
My tiny doctor vs My great doctor.
My daughter and My father.
#Terminator
پ.ن:
سلام
دو تا چایی ریختم با قندون گذاشتم تو سینی و اومدم کنار بابام رو مبل نشستم و چایی رو گذاشتم رو میز!
مشغول صحبت کردن بودیم که دیدم بصورت نامحسوس داره بهمون نزدیک میشه!
حنانه صداش کرد که کجا میری؟
خیلی جدی برگشت اشاره کرد به ما و گفت: "اَند" (ینی قند)
به بابا گفتم باباجان بی زحمت آروم اون قندونو بذارید کنار خودتون که این نره سراغش!
تا حرکت بابامو دید خیلی سوسکی و ریز با کلی ناز و عشوه اومد بغل بابام
یع دقدرچع دارم ذهنیاتم رو توش مینویسم .چن روز پیش بابام برگشتع میگع ذهنیاتت خوبع وعز فلان حرفت خوشم اومد.فک میکردم تو خونع امنیت و ازادی داریم من چ میدونستم بابام میرع طبقع پایین میشینع پشت میزم و دفدچع مو عز اول تا عاخر میخووونع.
شاااید باورتون نشع ولی وقتی فهمیدم مستقیم رفدم سروق دفدرچع چی نوشتمم و ننوشتم.شکر خدا  هنورز زندم
 
#یع فکر کاری دارم ک فقد باید عز پس این کنکور بربیام  باید عملیش کنم.فقد نیاز ب کمک چن تا بچع ها دارم ک تو ذهنمن
بابام رفته بود شیرینی بخره ولی دست خالی برگشت
همزمان با رسیدن بابام، مهمونامون هم رسیدن و یه بسته شیرینی برامون آورده بودن
مامانم که فکر کرده بود شیرینی رو بابام خریده، چید تو ظرف و آورد تعارف کرد به مهمونا!
حالا هی میگه تورو خدا ببخشید ما هیچ وقت از این شیرینی آشغالیا نمیخریدیم
به  ایلم  رستم  و  زالی  نواساوَ  شوهینِ   دلم   بالی   نواساز نسلِ قوچ و برنو دی کسی نیبهون و چاله و مالی  نواسا#میلاد_بهزادی 
 
یه دَم شَرتُو یه دَم بارونِ دردم
یه دَم بی اُو یه دَم کارونِ دردم
ندیدم روز خش وا تییَلِ خوم
چه کردم تا ابد مدیونِ دردم
#میلاد_بهزادی 
 
 
اجل  ری  وَ قِلبَم  کی  ایویی
چقد باید بووینم بی وَفویی  
غریوی وا دلِ پُر دَهسِ خوم نی
خدا  تقدیرمه  ایخا  جدویی
#میلاد_بهزادی 
 
عقابم باد و بارون پَر نَهِش سیم
زمونه ی نامسلم
من از بچگی خیلی ورزش رو دوست داشتم! شدیدا! همه‌چی رو پیگیری می‌کردم. حتی احبار ورزشی کریکت تو اون طرف هند رو!
اما بابام به زور منو از پیگیری این‌مدلی ورزش دور کرد.
مثلا یادمه یه روزی اومد و گفت از این به بعد ماکزیمم روزی اجازه داری نیم‌ساعت اخبار یا هرچیز ورزشی ببینی
من از بچگی خیلی نقاشی رو دوست داشتم و کلی هم زمان براش می‌ذاشتم.
اما بابام به زور منو از اون فضا دور کرد.
یادم میاد یه روزی جلو خودم به مامانم گفت من هرچی به این بچه بی محلی می‌ک
چند وقت پیش تو ماشین وقتی داشتیم می‌رفتیم کلاس، بابا گفت زنگ بزن ببین ننه‌ رو بردن دکتر یا نه. شماره رو تو گوشیش وارد کردم، آورد م بابا». یادم افتاد که بابا آقا رو تو گوشیشبابام» سیو کرده بود عمو هم بابای خودم». کیان همیشه مسخره می‌کرد می‌گفت انگار می‌خوان باباشونو ازشون بگیرن. 
الان ۷۳ روزه که باباشونو ازشون گرفتن. 
بچه بودم قرار بود عموم اینا بیان خونمون نذری داشتیم، بابام گفت: عموت که اومد میری جلوش اگه شیرینی آورده بود، میگی عمو خودت شیرینی هستی، چرا شیرینی آوردی، اگه گل آورد، میگی عمو خودت گلی چرا گل آوردی.
منم گفتم باشه، خلاصه!عمو اومد و دیدم واسه نذری یه گوسفند آورده!
 
من بچه بودم میفهمی؟؟؟ بچهههههههههه
وقتی اومد تو حیاط ،اول از همه مهرشو به دل بابام انداخت،کوچیک بود،خیلی کوچولو،بعد دل هممونو برد،زمستونا تو یه کارتون واسش خز گذاشتیم و توش میخوابید و واسش غذا میذاشتیم،من اولا کلی غر میزدم و بعد خودم شیفته اش شدم،نازش میکردم و واسش غذا میزاشتم و این موضوع رو قبلانم گفتم،من از تمام حیوون ها متنفر که نه ولی میونه خوشی باهاش نداشتم،خلاصه که همراهمون بود و همراهمونه و شکم اویزونش نشون داد یه مدته که نی نی داره طوسی سفید چشم سبزه ملوسمون،دیشب ک
سرخ و سفید و تپلممامان می گه مثل گلم
شیرین زبونی می کنمبابام می گه که بلبلم
وقتی که دامن می پوشممامان می گه عروسکم
ادابازی درمی آرمبابام می گه بانمکم
من نه گلم نه بلبلممن آدمم مثل شمام
شکل خودم رو می کشمکنار مامان و بابام
شاعر: شکوه قاسم نیا
 
سرخ و سفید و تپلم 
امشب شب سوم ماه رمضانه  تو مجلس بی اختیار همینطور یاد شب سوم محرم میوفتادم.شب سوم محرم خیلی احساسیه خیلی خاصه. خیلی دلتنگ محرم شدم؛ یعنی میتونم محرم امسال رو هم درک کنم.امشب به جای شعر روضه شب سوم رومیزارم
اومدی کنج ویرونهسرزدی آخر به این خونهتو ببخش گرفته ام لکنتچون لبام مثل تو پرخونهبابام بابام کجا بودی تو تاحالابابام بابام انگار تو هم زدن اینابابام بابام عمه میگفت رفتی سفربابا رفتی چرا رو نیزه هامن میدونم اخرشم از دیدنت سیر نمی
                 
امروز برای ناهار مهمون داشتیم .بعد از جمع و جور کردنا خسته بودم و از بابام خواستم منو ببره کلاس نقاشی. رفتنی ما با سرعت کم داشتیم می رفتیم که از روبرومون یه ماشین با سرعت زیااااد اومد،زد آینه بغلِ ماشین رو پود و رفت که رفت.

من رفتم کلاس و چون هوا خیلی سرده و برف اومده و.بابام زنگ زد گفت میام دنبالت،برگشتنی نزدیکای خونمون بابام خواست بپیچه تو کوچه زمین لیزززز بود رفتیم تو تیر برق با ماشین ، لاستیک پنچر شد کاپوت هم رفته داخل
مامان و بابام کفش ست خریدن و باهم‌میرن پیاده روی
بابام‌تقریبا هر روز برای مامانم پاستیل میخره
و قبل از اینکه لیوان هویج بستنیشو بخوره میپرسه مامانتون خورده؟!
(بعضی وقتا فکرمیکنم نکنه مامانم حاملست)
مامانم پیاله ی آخر‌ماست رو برای بابام‌نگه میداره و آروم‌بهم میگه دیگه به طور کامل پامو از خونه زندگیشون بکشم بیرون،مگه بابام با یه حقوق چقد میتونه به بچه هاش کمک کنه؟!
بابام بهم میگه این‌چند روز‌که اینجام من ظرفارو بشورم
مامانم میگه شام در
به بابام گفتم زن میخوام، گفت درآمدداری؟ گفتم تو هستی!گفت پول؟ گفتم تو داری!گفت خونه؟ گفتم: بگیر واسمگفت اگه قرار اینهمه خرج کنم خودم زن میگیرم خبهیچی دیگه قانع شدمالانم داریم برای بابام میرم خواستگاریبچه فامیلمون تازه به دنیا اومده واسش ۱۲۰ میلیون سیسمونی خریدن اونوقت من تا ۳ ماهگی تو بیمارستان گرو بودم تا بابام اینا پول بیارن منو ببرن
ادامه مطلب
یه روز بابام یه گلدون با گلش خرید آورد گذاشت رو تاقچه،
آقا من سه روز بش آب میدادم.
روز سوم وقتی از سر کار اومد گلدونو برداشت،
یه سینی با چاقو برداشت شروع کرد به قاچ کردن گلدون.
 
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 اونجا بود که ما تازه فهمیدیم آناناس چیه
.
 
-گفتم بد نیست امروز که روز آخره، یه پیرهن درست حسابی بپوشم
+چه خوب ممنونم ازت کریس،ولی فردا هم یه پیرهن قشنگ بپوش باشه؟ چون فردا اولین روز کاریته، البته اگه بخوای اینجا کار کنی
-بله قربان
+به هر حال خوش اومدی، به این سادگیام به اینجا نرسیدی
-نه قربان اصلا آسون نبود»
.
این چنتا دیالوگ از فیلم در جستجوی خوشبختیه.عصر که جوابا اومد بابام نشست باهام حرف زد. از خیلی چیزا گفت،از اینکه بهم افتخار میکنه که این چند سال پا پس نکشیدم،از اینکه واسه مرحله
بابا بزرگم حالش بد بود گفت برو دو تا کاغذ و خودکار بیار.گفتم بذار حالت خوب بشه بعدا اسم فامیل بازی میکنیم
نمیدونم چرا سکته کرد
 
                                               
 
بابام مخابرات کار میکرد یک بار بابابزرگم زنگ زد ١١٨ گفت مرتضی اونجاست؟ گوشیو بده بهش
اونام قطع کردن بعد میگفت این دروغ میگه میرم سر کار
 
                                                 
 
دستم تو دماغم بود ،بابام گفت دستتو در بیار حالمو بهم زدی،گفتم اگر جایی که ایستاده ای را
 
+عمل انجام شد. توده خیلی بزرگ بود مجبور شدن مقداری از بافت برست رو هم باهاش بردارن بالاجبار. 
 
+ دردم زیاد بود نمیتونستم گوشی بگیرم دستم . منم که راست دستم! الانم با دست چپم گوشی رو گذاشتم رو پام تایپ میکنم که راحت تر باشه. شاید بگم لپ تاپ بیارن . حداقل دکمه هاش بزرگتره. 
 
+دردم واقعا زیاده و دست راستم هم شده بادکنک :|
 
دیشب پروانه بزرگا اومده بود تو اتاقم. منم میترسیدم بیرونش کردم خوابیدم از پنجره خم نمیرفت بیرون. منم بگه خوابیدم بعد عی سروصدا میکرد بیدار میشدم! یهو مامانم اومد پنجره رو ببنده منم بیدار شدم گفتم بهش. گفت بیا پیش ما بخواب. بعد بابام صداشو بچگونه کرد گفت پروانه ترس داره؟! مامانم هم صبح صداشو بچگونه کرد گفت پروانه بچمو اذیت کردخ. منم کلی خودمو لو کردم :))))
راستی ستاره صب گفت هروقت اومد پروانه به خودم بگو بیرونش کنم :***
خب دیشب آقا پسر مامانشو از خواب بیدار میکنه که مامانی پاشو من دیگه دارم میام
مامانشو میارن بیمارستان و صبح ساعت 10:50 کوچولومون دنیا میاد
مامانم 8 صبح زنگ زد و گفتش که اومدن بیمارستان ولی پسره هنوز نیامده
هرچی گفتم مامانی ما راه بیفتیم گفت نه زوده :/
ساعت 9 بابام زنگ زد و مامانم گفت بیایید :/
دیگه تا بابام رفت ماشینو برد کارواش و من وسیله جمع کردم شد ی ربع 11
داشتیم از خونه میامدیم که مامانم زنگ زد پسرههههه اووووومد
دیگه با خوشحالی به سمت شهر خواهر
امروز صبح با صدای جیغ مامانم از خواب پریدم . 
-چیشده؟
+مووووش!
از ترسم بالای تخت ایستادم. داد میزدیم بابام بیاد بکشه. در اتاق بستم یه چادر انداختم پشت در که از زیر در نیاد داخل. و داشتم به این فکر میکردم که خب دیگه نمیاد داخل تختم مرتب میکردم که یهو بابام در باز کرد موش اومد تو @_@
جیییغ زدم در باز نکننننننن:/ 
رفتم بالا تخت. موش لای چای زیر در گیر افتاد . مامانم گف بیا بیرون مریم . ولی من نمیتونستم دیگه ت بخورم. بابام به زوور میخواست از تخت بیارتم
1. دیشب ساعت دو و نیم نصف شب از خواب یهو پا شدم رفتم چراغ اتاقو روشن کردمرفتم سر کیفم زارتی زیپشو وا کردم بابام بیدار بود همه خواب بودن دندوناش ریخت گفت چی شده؟؟بعد من با این قیافه 0.o بودم. گفتم سلام. برو بیرون قیافه بابام :|بعد گفتم میخوام برم مدرسه. برو بیرونقیافه بابام :|بعدش گفت ساعت دو و نیمه.گفتم اره. میخوام درس بخونم. برو بیرون بعد بابام فهمید رد دادم، رفتمنم باز ساعتو نگاه کردم. زیپ کیفمو بستم چراغو خاموش کردم خوابیدم :))
واقعا باور نمیک
بارش بادمجون رو شاهد بودین؟ باید بریم به مولفای کتاب عربی اطلاع بدیم که هرچه سریعتر درس بارش ماهی در هندوراسو بردارن و نسخه وطنیشو بذارن، بارش بادمجون در تهران :)))
فکر کردین کرونا اومد دیگه تهشه؟ بابا هنوز چند روز از ۹۸ مونده :))))
یا اصن نمیشد پفیلا بباره؟ :( میفتاد رو سر کسی دردم نداشت :((
+ دیدین هرروز جمعه ست؟!
امروز م حدودای ساعت چهار رفتیم لب ساحل 
محل اقامتمون خیلی فاصله کمی داشت 
رفتیم و یکم تو آب راه رفتیم و اومدیم صدف جمع کنیم . یه اقایی که معلوم بود جنوبی بود اومد و یه مشت صدف اورد گفت این برای شما . اولش گفتم چقدر مهربونه. بعدش دیدم به طرز حال بهم زنی داره سعی میکنه صمیمی بشه . 
خواهرت چند سالشه؟ تو چند سالته؟محل اقامتتون کجاست ؟کجایی هستین ؟
من سعی میکردم همه رو سر سنگین جواب بدم اما اون کوتاه نمی اومد.
اومد گفت بیاین اینجا پاچه شلوارت
آبروی باد اگر سمباده بر یاد بکشد، وای من که چه تو را از یاد من خواهد برد؟ وای که هر باد و برف و بورانی زخمه‌ای جدیدم می‌زند از عمق زخم تو. وای من که هر گریه‌ی آسمانم، آبستن از بخار خیس تن توست. وای من که از یادت نمی‌بَرم و نمی‌بُرم. وای من که دریغم از مرهمی برای یادت. وای من که از بی‌پناهی تو پناه بر شعر و الکل و سیگار و بیهودگی روزگار. وای من که مبتلای تو و اسیر بطالت بی‌تو. وای من که خشکه خشکه تکه‌های لبم زنده به بوسه‌باران لب‌هایت. وای من که
مامانم زن خیلی خوبیه.
از اون خوبایی که واسه خودش یه‌پا خانوم خونه‌ست.
از اونا که آشپزی و کدبانوییش بیسته!
از اون یی که با حرف زدن با مرد غریبه لپشون گل میندازه و چادرشو سفت میگیره!
مامانم خیلی زن خوبیه!
از اون خوبا که بابام دوست داره و هی قربونش میره و هی دورش میگرده!
چند سال پیش یه روز داداش بزرگم اومد و گفت عاشق شده!
می‌گفت طرف دختر خیلی خوبیه!
از اونا که تو دانشگاه جزء نمره‌اول‌هاست!
از اونا که ته منطقن و میشه یه عمر زندگیو باهاشون ساخت!
وای وای اصن نمیتونم باور کنم بعضی از
مردم اینقدر اشغالن
من بابام تو اژانس کار میکنه
یه رستوران تو محلمون هست زنگ میزنن 
ماشین میخوان حال اشپزشون بد بوده الکی به بابام 
میگن با موتور خورده زمین ببرش بیمارستان
بابامم سوارش میکنه میبره نگو کرونا داشته
الان جلو بیمارستان از هوش میره بابام میفهمه که کرونا بوده
نمیدونم بابام گرفته یا نه.
وای
 
متن آهنگ سالار عقیلی بنام نگار
دوستش میدارم و دردم نمیداند نگار
مبتلایش کن به دردم
ای طبیبا بی شمار
هرچه کردم مهربانی
بی وفایی کرد مرا
او نمیداند چه آورد
بر سرم دیوانه وار
او نمیداند چه آورد
بر سرم دیوانه وار
طاقتم تاب است و گشتم
بی تحمل این زمان
با شکیب و بی صبور
از درد دوری های یار
بیم رسوایی نمانده
آبرویم رفت و رفت
تا شدم انگشت نمای کوی و برزن
ای نگارا عشق من را
از نگاهم بر بخوان
ای طبیبا کو دوای درد
بی درمانِ یار
گر بماند یک نفس از عمر باقی
م
چند تکه نبات ریز رو ریخت در دستمال کاغذی گذاشتم در جیبم رفتم سرکار. نبات ها که تموم شد دیدم در دستمال نوشته: فاطمه خانم تو قلب منی.
همون لحظه تماس گرفتم خونه گفتم مامان؛ تو هم قلب منی دردت به جونم.
گفت لال بشی دختر. من پر از دردم. خدا نکنه دردی از من جون تو بریزه.
کاش میشد با فاطمه ای که کنار مامانش زندگی میکرد ملاقات داشته باشم بهش بگم چقدر خوشبخته. شاید هم لازم نیست بگم چون اون روزها با صدای بلند به مامان بابام میگفتم کنارشون خوشبختم. 
نه اینکه
به خاطر نگرانیم بابت نزدیک بودن ازمون و مطالب زیادی که باید بخونم و ترسم از خوب نشدن نتیجه و این همه پولی که خرجش کردم و قراره با بابا بریم ترکیه امتحان بدم و اگه خوب نشه احتمالا به خاطر هزینه ش دیگه امتحان ندم، مامانم گفتشقایق اصلا نگران پولش نباش، بابات همه هزینه ها رو میده، فقط تمرکز کن رو امتحانت که خوب بدی» بابام گفتبد هم امتحان دادی اشکال نداره!! باز امتحان میدی؛ فقط بعدی رو بنداز آنتالیا»:))دلم گرم شد. با اینکه می دونم ته تهش تو حساب
سلام!
دوست پسرم با دوستش رفته اسکاتلند. روز اول سفرش تا ۱۲ خوابیدم و بعد نان پختم، ماست درست کردم و شام برای مامان و بابام آماده کردم. اولش برام رفتن اش خیلی سخت بود. و سعی می کنم کم بهش پیام بدم که بتونه از طبیعت گردی لذت ببره.
این روز ها درگیرم با درست کردن وبسایتم و فکر کردن راجع به بهتر شدن در کارم. کار آزاد کردن خیلی سخت تر از چیزیه که فکر می کردم. و سرعت حرکت ام خیلی کند هست. امروز خشایار بهم پیشنهاد داد که باهاش همکاری کنم و یه آژانس عکس رو ت

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها