نتایج جستجو برای عبارت :

متن برای پدربزرگ مرحوم

گوشه ای از خانه و روی یک پتو نشسته است. لباس نخی گرمی بر تن دارد. سرش با اینکه از مو عاری است، چند تار موی سمج و گستاخ هم دارد. پوست صورتش، زبر است و خشن؛ آنچنان که اگر ببوسی او را، لب هایت می سوزند. چشم هایش انگار چراغ های کم سویی اند. او همیشه، در لاک تنهایی خویش فرو می رود؛ چیزی هم ندارد براي گفتن به دیگران، دل و دماغی هم برايش باقی نمانده.پدربزرگ، پاهایش را روی فرش دراز می کند؛ ‌و با حرکتی مانند دراز و نشست، گویا دارد ورزش می کند. با اینکار، بد
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ / مادربزرگ

پیام تسلیت فوت پدربزرگ و مادربزرگ
درگذشت پدربزرگ/مادبزرگ گرامی را به شما و خانواده محترمتان تسلیت می‌گویم.
امید که روح مرحوم مشمول رحمت بی منتهای الهی قرار گیرد.
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ
بابابزرگ یعنی قشنگ‌ترین کلمه دنیا
که هیچ مترادفی نمی‌تونی براش پیدا کنی!
نبودن‌هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمی‌کند
و آدم‌هایی هستند که هرگز تکرار نمی‌شوند
درگذشت پدربزرگ عزیز و مهربانت رو تسلیت می‌گم
براي خ
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ / مادربزرگ

پیام تسلیت فوت پدربزرگ و مادربزرگ
درگذشت پدربزرگ/مادبزرگ گرامی را به شما و خانواده محترمتان تسلیت می‌گویم.
امید که روح مرحوم مشمول رحمت بی منتهای الهی قرار گیرد.
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ
بابابزرگ یعنی قشنگ‌ترین کلمه دنیا
که هیچ مترادفی نمی‌تونی براش پیدا کنی!
نبودن‌هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمی‌کند
و آدم‌هایی هستند که هرگز تکرار نمی‌شوند
درگذشت پدربزرگ عزیز و مهربانت رو تسلیت می‌گم
براي خ
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ / مادربزرگ

پیام تسلیت فوت پدربزرگ و مادربزرگ
درگذشت پدربزرگ/مادبزرگ گرامی را به شما و خانواده محترمتان تسلیت می‌گویم.
امید که روح مرحوم مشمول رحمت بی منتهای الهی قرار گیرد.
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ
بابابزرگ یعنی قشنگ‌ترین کلمه دنیا
که هیچ مترادفی نمی‌تونی براش پیدا کنی!
نبودن‌هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمی‌کند
و آدم‌هایی هستند که هرگز تکرار نمی‌شوند
درگذشت پدربزرگ عزیز و مهربانت رو تسلیت می‌گم
براي خ
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ / مادربزرگ

پیام تسلیت فوت پدربزرگ و مادربزرگ
درگذشت پدربزرگ/مادبزرگ گرامی را به شما و خانواده محترمتان تسلیت می‌گویم.
امید که روح مرحوم مشمول رحمت بی منتهای الهی قرار گیرد.
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ
بابابزرگ یعنی قشنگ‌ترین کلمه دنیا
که هیچ مترادفی نمی‌تونی براش پیدا کنی!
نبودن‌هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمی‌کند
و آدم‌هایی هستند که هرگز تکرار نمی‌شوند
درگذشت پدربزرگ عزیز و مهربانت رو تسلیت می‌گم
براي خ
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ / مادربزرگ

پیام تسلیت فوت پدربزرگ و مادربزرگ
درگذشت پدربزرگ/مادبزرگ گرامی را به شما و خانواده محترمتان تسلیت می‌گویم.
امید که روح مرحوم مشمول رحمت بی منتهای الهی قرار گیرد.
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ
بابابزرگ یعنی قشنگ‌ترین کلمه دنیا
که هیچ مترادفی نمی‌تونی براش پیدا کنی!
نبودن‌هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمی‌کند
و آدم‌هایی هستند که هرگز تکرار نمی‌شوند
درگذشت پدربزرگ عزیز و مهربانت رو تسلیت می‌گم
براي خ
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ / مادربزرگ

پیام تسلیت فوت پدربزرگ و مادربزرگ
درگذشت پدربزرگ/مادبزرگ گرامی را به شما و خانواده محترمتان تسلیت می‌گویم.
امید که روح مرحوم مشمول رحمت بی منتهای الهی قرار گیرد.
اس ام اس تسلیت فوت پدربزرگ
بابابزرگ یعنی قشنگ‌ترین کلمه دنیا
که هیچ مترادفی نمی‌تونی براش پیدا کنی!
نبودن‌هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمی‌کند
و آدم‌هایی هستند که هرگز تکرار نمی‌شوند
درگذشت پدربزرگ عزیز و مهربانت رو تسلیت می‌گم
براي خ
سایت سرگرمی چفچفک :عکس نوشته درباره فوت پدر بزرگ براي پروفایل ، عکس های متن دار و غمگین راجع به از دست دادن بابابزرگم ، جملات کوتاه به همراه عکس نوشته های تامل برانگیز و جدید در مورد خاطرات پدربزرپ ، عکس نوشته های متنوع زیبا با موضوع مرگ پدربزرگم

عکس نوشته مرگ پدر بزرگ

عکس نوشته و متن زیبای غم از دست دادن پدربزرگ

عکس های متن دار دوست داشتن بابابزرگ و تنهایی

در غم از دست دادن بهترین باباجون دنیا

عکس نوشته های غمگین براي تسلیت فوت پدربزرگ 98
او مرد
انگارقرار بود بمیرد
خب،همه می میرند دیگر
او رفت
رفته به خاک
خب همه بعد از مردن مال خاک هستند دیگر
اما
خاکش، خاکش در نجف بود
به قول مادربزرگ خاکش را از وادی السلام برداشته بودند
او هم جنسش مثل پدربزرگ از نجف و وادی السلامش بود.
و
الان به وقت غروب و او در راه رسیدن به مولا
و پدربزرگ هم منتظرش
و ما دلتنگ، دلتنگ یک حرم، دلتنگ یک جدایی دیگر، دلتنگ
آخرش باید تنگی دل را رها کنیم و بگوییم
بگذار حالشان خوب باشد اگر تو مردی از اینج
تو یه کتابی خواندم که نوشته بود:
پیرمرد میگفت
با گذشت سالها می بینی که پیر شده ام
و امیدوارم داناتر هم شده باشم.
قدیم ترها وقتی توی خیابان و یا پارک ها راه می رفتی دست بیشتر پیرمردها مجله و رومه می دیدی،وقتی  هم خانه
پدربزرگ ها و مادربزرگ ها می رفتی کنج یکی از اتاق ها یک کتابخانه با کتاب های مورعلاقه شان بود،شنیدن اخبار و رادیو 
و دیدن مستندها هم از سرگرمی های جالب اونا بود.خب معلومه چنین پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی با کلی تجربه و آگاهی 
پیر
دومین یا سومین سحر ماه رمضون سال ۸۸ بود که پدربزرگ عزیزم سکته ی مغزی کرد و به کما رفت.
هیچ چیزی برام غم انگیزتر از دیدنش رو تخت بیمارستان نبود.
به زورِ دستگاه ها نفس می کشید و هر چی صداش می کردم بی فایده بود. دکتر می گفت صداتون رو میشنوه ولی مگه میشد صدام رو بشنوه و جوابمو نده؟
فقط دو روز رفتم ملاقاتش،بعدش همه ی نوه ها جمع شدیم تو خونه ی پدربزرگ تا منتظرش بمونیم.
یادم نیست دقیقا چند روز بعد بود اما یادمه اذان ظهر رو گفتن و همه ی نوه ها آماده ی نماز
السلام علیک یا اهل بیت النبوه (ع)آرامگاه ابدی مرد خدا، مرحوم کربلایی کرامت حسینی فرزند مرحوم زکیاین علمدار، دلش خیمه عاشقها بودویلچرش هیئت سیار شقایقها بوداو به دنیای دنی جز به دمی وصل نبوددَم او نیز بجز ذکر اباالفضل نبودگشت معلول به حکم ازلی از حرکتلیک ، با اذن خدا، بارش فیض و برکترفت تا با شهدا ، باز رفاقت بکندتا ز ما نزد خداوند شفاعت بکند بقیه و اصل شعر در
http://zarghan.blog.ir/post/98
عکس نوشته درباره فوت پدربزرگ براي پروفایل ، عکس های متن دار و غمگین راجع به از دست دادن بابابزرگم ، جملات کوتاه به همراه عکس نوشته های تامل برانگیز و جدید در مورد خاطرات پدربزرپ ، عکس نوشته های متنوع زیبا با موضوع مرگ پدربزرگم

عکس نوشته مرگ پدر بزرگ

عکس نوشته و متن زیبای غم از دست دادن پدربزرگ

عکس های متن دار دوست داشتن بابابزرگ و تنهایی

در غم از دست دادن بهترین باباجون دنیا

عکس نوشته های غمگین براي تسلیت فوت پدربزرگ 98 جدید

جملات قصار و ن
امروز تقریبا احساس خفتی درونخوار مرا فرا گرفته بودبالاخره پس از ۴۵ روز پایم را از درب خانه بیرون گذاشتم و به دورهمی خانه ی پدربزرگ رفتیمالبته من مقصر نبودم و تا توانستم حنجره خرج کردمحتی دیگر اعضای خانواده هم تقصیری نداشتندپدربزرگ ابهت خودش را دارد و از آنهاییست که حرفش حکم آخر استکم حرف اما سخت و مستحکمپدر و مادرم دیگر روی نه گفتن به تلفنهایش را نداشتنداما مرا بازهم احساسی از تهوع به خویش فرا گرفته
تاحالا به این موضوع فک کردی که ۵۰ سال دیگه ، داستان عشق مجازی تو چه طوری برا نوه ات تعریف میکنی ؟ اگه نمیدونی، حتما این مطلبو بخون.
 
این یادداشت رو خیلی وقت پیش نوشتم، یادم میاد زمانیکه تازه سایتمو زده بودم نوشتمش. خیلی فی البداهه و خودمونی.
 
قدیما، پدربزرگ ها و مادربزرگ ها پیش نوه ها می نشستن، گل میگفتن و گل میشنیدن ! و از خاطرات شیرین سال های قدیم تعریف میکردن و اگه جاش بود، نحوه آشناییشون باهمدیگه رو هم میگفتن . 
 
اما حالا چی ! بزرگتر ها خص
تاحالا به این موضوع فک کردی که ۵۰ سال دیگه ، داستان عشق مجازی تو چه طوری برا نوه ات تعریف میکنی ؟ اگه نمیدونی، حتما این مطلبو بخون.
 
این یادداشت رو خیلی وقت پیش نوشتم، یادم میاد زمانیکه تازه سایتمو زده بودم نوشتمش. خیلی فی البداهه و خودمونی.
 
قدیما، پدربزرگ ها و مادربزرگ ها پیش نوه ها می نشستن، گل میگفتن و گل میشنیدن ! و از خاطرات شیرین سال های قدیم تعریف میکردن و اگه جاش بود، نحوه آشناییشون باهمدیگه رو هم میگفتن . 
 
اما حالا چی ! بزرگتر ها خص
در این کلیپ به آدرس اینجا مرحوم سیدعبدالحسین و حاج سیدابراهیم در حال شروه خوانی هستند.این کلیپ به وسیله موبایل از تلویزیون ضبط شده است
به نظر می رسد قیر منزل حاج سیدابراهیم یا محل منزل مرحوم سیدناصر ضبط این شروه خوانی انجام شده است.
مرحوم سیدناصر و سیدمحمود هم در این کلیپ هستند
صدای سیدمقیم هم به گوش می رسد.
پدر بزرگ در یکی از روستا های کوچک غرب اصفهان زندگی می‌کرد.همان جا بزرگ ازدواج کرد.پدر بزرگ از خودش هیچ نداشت.بزرگ در یکی از اتاق های خانه ی پدرش زندگی شان را شروع کردند.پدربزرگ فقط یکی دو ماه به مکتبِ آن زمان رفته بود.از بچگی کار می‌کرد.روی زمین مردم هم کار می‌کرد.مثلا روی زمین پدرِ مادر بزرگ.روزانه مزد می‌گرفت.گاهی هم کمک بنا می‌شد.با همین دو کار که براي هیچ کدامشان دوام و تضمینی نبود،زندگی خود را می‌گرداند.
پدر بزرگ می دوید
من خاطره چندانی از پدربزرگ پدریم ندارم.۳ ساله بودم که فوت شدن.تنها خاطراتم فقط تعریف هایی هست که مامانم از پدربزرگم کردهخوبی هایی که گفته و جوری که صدام میزده تا یاد دارم خاطراتم از هر دو مادربزرگا و پدربزرگ مادریم بوده
و امروز دفتر عمر آقاجونم براي همیشه بسته شد.و شد خاطره که یادم بیاد و بگم بابابزرگم اینجور بود و اونجور
آقاجونم رفتخیلی قشنگ رفت.خودش میدونست وقت رفتنهتسلیم شد وصیتشو کردحلالیت هاشو طلبیدهمه رو
مرحوم آیت الله هادی علاقه وافری به کتاب و کتابخوانی داشتند. با توجه به استفاده عموم پژوهشگران و طالبان علم ازکتابخانه حوزه خاتم الانبیاء(صدر) و همچنین عدم وجود کتابخانه عمومی مناسب در سطح شهر بابل ، آن مرحوم به فکر احداث یک کتابخانه عمومی بزرگ برآمدند تا جوابگوی خیل مراجعه کنندگان و مشتاقان علم و دانش باشند.
کتابخانه عمومی آیت الله به همت والای مرحوم آیت الله شیخ هادی در سال 1373 بنا و در سال 1378 تاسیس گردید.این کتابخانه 
هرگاه مرحوم قاضی می‌شنید یکی از مریدان و یارانش متصدی منصبی از مناصب زعامت(ریاست) شده است، استعاذه می‌کرد و از شیطان به خداوند پناه می‌برد.✍ آیت الحق، ج ۱، ص ۴۴۷
-------------
سید هاشم رضوی نقل می‌کند که من بارها در مسجد کوفه و سهله او [مرحوم قاضی] را دنبال کردم و مواردی از تهجد و تلاوت قرآن و سجده‌های طولانی و تفکر و تأمل عمیق و خیره شدن‌ها و بهت زدگی‌های او (و برگشت دوباره او به حالت اولی، بعد از انتظار و تأمل دراز) را که شگفت انگیز و دهشت آور بو
پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد.او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد.آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بو
بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب.
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب.
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
دخترِ جوانِ مو بوری، پذیرفت به من در خانه درسِ خصوصی بدهد، بی آنکه مدیره اش بویی ببرند. او گاهی وقتها از املا گفتن دست می کشید تا با آه های عمیق دلتنگی اش را آرام کند: بهم می گفت که تا سرحدِّ مرگ خسته است، که در تنهاییِ دردناکی زندگی می کند، که براي داشتنِ شوهرْ حاضر به پرداختنِ هر چیزی بوده، هرکی می خواهد باشد .
وقتی شکایتهاش را به پدربزرگ گزارش می دادم، پدربزرگ ام می زد زیر خنده: او بسیار زشت تر از آن بود که مردی بخواهدش. من، نخندیدم: آیا می شد
حاج آقاى ما از مرحوم آقاى بروجردى نقل مى‏کرد که ایشان می ‏فرمود:
وقتى ما در نجف مشغول تحصیل بودیم، از ایران به آقایان نجف خبر رسید که مظفرالدین شاه مکرّر به خارج سفر مى‏کند و از خارجیها قرض می‏گیرد و در مقابل به آنها امتیاز مىیدهد. اگر این کار استمرار پیدا کند، تمام کشور در جریان این امتیازات از دست خواهد رفت و خوب است جماعتى بر کار شاه نظارت کنند تا این‏گونه مسائل سبب سقوط مملکت نشود.
همه علماى نجف حتى مرحوم آسید محمد کاظم یزدى با پیشنهاد
روزی مرحوم کاشی مشغول وضو گرفتن بودند که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد.
 با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می‌گرفت و همه آداب و ادعیه‌ی وضو را بجا می‌آورد؛ قبل از اینکه وضوی تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود.! به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: چه کار می‌کردی؟!» گفت: هیچ!» فرمود: تو هیچ کار نمی‌کردی؟!» گفت: نه!» می‌دانست که اگر بگوید نماز می‌خو
متاسفانه ساعتی قبل  سه تن از همشهریان در تصادف دلخراش پراید با تریلی در جاده بادرود به کاشان جان خود را از دست دادند
تصویری از خودوری مچاله شده پراید 141 متعلق به مرحوم ابوالفضل فلاحتی از همشهریان بادرودی که صبح امروز در برخورد با تریلر جان باخت.در این حادثه غم انگیز دو تن دیگر نیز جان باختند .جان باختگان تصادف صبح امروز محور بادرود-کاشان-مرحوم حاج نورالله فلاحتی (حدودا 70 ساله )-مرحوم ابوالفضل فلاحتی (راننده)؛حدودا 40 ساله-مرحومه هاجر نجفی همس
همه چیزمان شده دنیای مجازی ؟زندگیهایمان مجازی عشقهایمان مجازی که اگر بلاک شوی دیگر دستت ب جایی بند نیست و شکست سنگین ی ازعشق میخوری.اعتراض هایمان مجازی به همه کس و ناکس شخص  فحش میدهیم و مرگ میفرستیم.نه بر این و ان و گرانی.با هشتگ های رنگارنگقبلاً بود اعلامیه های دیوار چسبان با سوت های پاسبان و فرارهایماناکنون.هشتگ.و فیلتر از پاسبان و زدن اکانت دیگر.و تکرارسر شکستن هاهم همینطور .دعوا میکنیم همه کس هم را اباد میکنیم ولی جرات لوکیشن و ا
قصه‌ی من و رشت از 12 سالگی شروع شد، از تابستان 12 سالگی که با پدربزرگ رفتیم رشت پیش عمو و طلی جان
قصه‌ی من و رشت از خانه سفید خیابان گلسار و باغچه جادویی‌اش شروع شد
 عشق من به رشت با ابرهای مرطوب و پر قصه‌اش شروع شد. وقتی عصرها چهار نفری زیر آسمان چند رنگ مرطوبش می‌نشستیم و حرف می‌زدیم و دنیای ابرها را کشف می‌کردیم
با ابرها شروع شد و با جادوی بازارهای رنگی و ساغری‌سازان و آبی‌ها و صداهایش شدت گرفت
از یک جایی به بعد برايم شمال فقط گیلان بود و
✅ شب و روزی یک ساعت به خود بپرداز (وصیت میرزاى شیرازى به میرزا حسین قاضى قدّس اللّه سرّ هما) علامه حسن زاده آملیدر شب پنجشنبه 21 رجب المرجب 1387 ه. ق- 3/ 8/ 1346 ه. ش، از محضر مبارک استاد علامه طباطبائى با تنى چند از افاضل دوستان استفاده مى کردیم، در حاشیه جلسه درس، سخن از استادش مرحوم آقاى قاضى و اساتید و شاگردانش به میان آمد. از آن جمله فرمودند: آن مرحوم اساتید بسیار دیده است- و چند نفر را نام برده است- تا اینکه فرمودند: پدر او مرحوم حاج میرزا حسین قاضى
- امیر. امیر کبیر. بله، فامیلم کبیره. واسه شما جالبه، واسه من خیلی هم مسخره‌ست.
- حتماً یکی از اجدادم خیلی آدم گنده‌ای بوده واسه همین به ما می‌گن کبیر. مسخره چیه مومن، راست میگم. پدر و پدربزرگم همیشه چشماشونو درشت می‌کردن و یه طوری حرف می‌زدن انگار من رعیت بودم و اونا شاه، حالا بماند که از مال دنیا آه در بساط نداشتن. بعد یه بار از پدربزرگم پرسیدم که چرا به ما می‌گن کبیر؟
- ببخشید من یکم گلوم خشک شده بود. شما آب نمی‌خورید براتون بیارم؟. خب
حیدر علی خدایاری پدر مرحوم سحر خدایاری ملقب به دختر آبی در گفت و گو با مهر در تشریح جزئیات ماجرایی که براي دخترش رخ داده بود، اظهار کرد: دختر من از نظر عصبی مشکل داشت و در آن روز هم اعصابش به هم می‌ریزد و فحاشی می‌کند و با مامور نیروی انتظامی درگیر می شود.

ادامه مطلب
واقعا ورزش یکی از کارای خوبیه که میتونیم براي خودمون انجام بدیم.هرچی صبح دنبال چوب ایروبیکم گشتم ندیدمش.حس میکنم مامانم انداختتش دور! 
به ورزش با ایروبیک استپ بسنده کردیم! دلم پیاده روی میخواس که پایه نداشنم و البته میخواستم برم حمام دیگه نمی رسیدم! 
امیدوارم که شیطون گولم نزنه و از امروز دیگه خوردن آجیل و شیرینی و شام سنگین رو ترک بکنم.و همچنین ته دیگ نخورم ظهرها :/ و همینطور ترشی فلفل .
دیگه اینکه کاملا به تنبلی عادت کردم و خوشحال و خندان بر
 
به یاد دارم ما پسران به خانه پدربزرگمان مرحوم میردامادی می رفتیم، ایشان هم مثل پدرها و پدربزرگ های دیگر، یک ریال یا نیم ریال به ما می داد، که البته پول ناچیزی بود؛ اما پیش می آمد که مادر ناگزیر می شد همین مبلغ ناچیز را از ما بگیرد تا با آن براي شام ما چیزی بخرد. من در خانه پدر، از فقر چیزهایی دیده ام که در خانه علمای دیگر کمتر دیده می شود.
 
منبع: خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعی
 
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ‌ 
 درگذشت مرحوم محمدحسین بهمنی ( حسین حاج حسن ) را خدمت خانواده ایشان و تمامی بستگان و آشنایان تسلیت عرض می نماییم.
 
ضمناً به اطلاع می رساند مراسم دومین روز درگذشت ایشان فردا یکشنبه 15 دی ماه از ساعت 14 الی 15:30 در #مسجد_جامع برگزار می گردد!
 
142 سال پیش(سال ۱۲۵۷)، پارچه فروشی‌های بازار تهران، بعد از چند سال مقدمه چینی، هیئت خودشان را به اسم هیئت جان نثاران حسینی صنف بزاز تهران راه انداختند. محل هیأت هم مسجد میرزا موسی، نزدیک مسجد جامع بازار بود.براي این که مداحی و ی هیئت از همان ابتدا، اصیل باشد، طلبه‌ای از کربلا به نام حاج مرزوق وارد جمع هیئتی‌ها شد.اهل کربلا بود با صورتی سوخته اما قلبی نورانی. ی تهرانی‌های قدیم تا قبل از نقل مکان مرحوم حاج مرزوق حائری از کربلا ب
هایدی (Heidi)، دختر بچه‌ای پنج ساله است که یک سال بعد از تولدش، پدر و مادرش را در سانحه‌ای از دست‌ می‌دهد و خاله‌اش سرپرستی او را بر عهده‌ می‌گیرد. شروع داستان از زمانی است که خاله‌ی هایدی کاری در شهر فرانکفورت پیدا می‌کند و دیگر نمی‌تواند از او نگهداری کند. بنابراين تصمیم می‌گیرد که هایدی را نزد پدربزرگش که تنها فامیل اوست ببرد تا مسئولیت سرپرستی‌اش را به عهده بگیرد.
اما پدربزرگ در دامنه‌ی کوه‌های آلپ دور از روستا و مردمش، به تنهایی رو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها