نتایج جستجو برای عبارت :

قسمت۷۰خواهران برادرانم

امروز یکی از سخت ترین روزهای زندگیم بود.
این حجم از ناراحتی و غصه و اشک های گاه و بی گاهم از کنترلم خارجه.
آهکاش زنده بودین خواهران و برادرانم.
دریغ و افسوس.
هیچ وقت فکر نمیکردم از کشور و ملیتم اینقدر خجالت بکشم.
گناه ما چی بوده که نباید رنگ آرامش رو ببینیم.
بعد از اینکه تعداد قابل توجهی از انبیاء و اوصیاء و اولیاء رو نام می‌بره و بر اونها درود می‌فرسته، می فرماید اللّهُمَّ اجعَلهُم اِخوانی فیک 
اغراق نیست که بگم همینجای دعا دوست داشتم از فرط شوق جان بدم
+دعای امّ‌داود.
+خداوندا آنها را برادران من در راه خودت قرار بده.
+ راستش اول نوشته بودم از فرط شرم، بعد دیدم حس شوقش برام خیییلی پررنگ‌تر بود. برای همین به شوق تبدیل کردم. این سخاوت امام در دعا و این بلندپروازی بسیااار دلنشین بود برام :)
ابواصباح کنانی گوید خدمت امام صادق ع بودم بر انحضرت وارد شد و عرض کرد یا ابا عبدالله من از فرزندانمو ناسپاسیشان و از برادرانم و جفا کاریشان نزد شما  شکایت اورده ام با این ساالخوردگی من حضرت صادق ع فرمود ای پیر مرد همانا برای حق دولتی است   برای باطل هم دولتی است وهرکدامیک از ایندو در دولت رفیقش خوار است و همانا کمترین مصیبتی که در دولت باطل بمومن رسدازار کشیدن از فرزندان و جفا کاری برادران اواست و هیچ مومنی نباشد که در دولت باطل اسایشی ببین
هوای خونه غمگین بود.هر کسی به طریقی خودش رو خواب کرد و دودش رفت توی چشم من که تازه شبم از الان شروع میشه.پهن شدم روی تخت و آهنگ"هزار و یک شب" ابی توی سرم پلی میشه و باهاش میخونمبه عکسی که پسرک رذل همکلاسیم از عقدش گذاشته نگاه میکنم و توی دلم برای دخترک زیبا غصه میخورم.بنظرم موقع تحقیق از خواستگارتون به جای مراجعه به دوست و آشنا،از همکلاسی هاش چندتا سوال بپرسین.اون دختر به ذهنش هم خطور نمیکنه ما چه چیزهایی از همسرش با همین دو چشم روی کلّه
کابوس‌های ترسناکم به واقعیت بدل شده بود. می‌دویدم و فریاد می‌کشیدم. موج انفجار‌ها که تنم را به عقب می‌راند، میتوانستم احساس کنم. سر و صدای رزم شبانه داشت سرم را منفجر می‌کرد. دیگر کم مانده بود تانک بیاورند! اگر تاخت و تاز تانک را می‌دیدم، همان جا بیهوش میشدم و همه از شر جیغ‌هایم راحت می‌شدند!  
دیگران ولی آرام بودند. انگار فقط من بودم که اینقدر گوش‌هایم حساس، اعصابم ضعیف و روانم متلاطم بود. برایم عجیب نبود. می‌دانستم کمتر کسی گذشته‌ای
کابوس‌های ترسناکم به واقعیت بدل شده بود. می‌دویدم و فریاد می‌کشیدم. موج انفجار‌ها که تنم را به عقب می‌راند، میتوانستم احساس کنم. سر و صدای رزم شبانه داشت سرم را منفجر می‌کرد. دیگر کم مانده بود تانک بیاورند! اگر تاخت و تاز تانک را می‌دیدم، همان جا بیهوش میشدم و همه از شر جیغ‌هایم راحت می‌شدند!  
دیگران ولی آرام بودند. انگار فقط من بودم که اینقدر گوش‌هایم حساس، اعصابم ضعیف و روانم متلاطم بود. برایم عجیب نبود. می‌دانستم کمتر کسی گذشته‌ای
همچنین هم‌بستگی و هم‌دردی مردم ستم‌دیده‌ی فلسطین و برادرانم در جنبش مقاومت حماس با شما ملت سرافراز ایران زمین را اعلام می‌دارم و امیدوارم که این اوضاع دشوار هرچه زودتر به سر آید و ایامی پر از شادی،‌ نشاط و خرمی در پی آن آید.
ادامه مطلب
همچنین هم‌بستگی و هم‌دردی مردم ستم‌دیده‌ی فلسطین و برادرانم در جنبش مقاومت حماس با شما ملت سرافراز ایران زمین را اعلام می‌دارم و امیدوارم که این اوضاع دشوار هرچه زودتر به سر آید و ایامی پر از شادی،‌ نشاط و خرمی در پی آن آید.
ادامه مطلب
فــــرازےازوصیتنــــــامــــہ
《ان‌شاءالله پرهیزگار باشید و تقوا پیشه کنید و بدانید کلید اسرار نماز اول وقت است. برادرانم را به حفظ حیا و خواهرانم را به حفظ حجاب اسلامی و همه را به خوردن لقمه حلال وصیت می‌کنم؛ همه شما عزیزان را به سبقت در کارهای خیر و صله رحم سفارش می‌کنم》
مــــدافــع حــــــرم
سرهنگ‌شھیدمجتبــی‌ذوالفقارنسب
《ســــالــــروزولادتــــــــــ
@modafeanharam77
نام شهید : هجیر
نام پدر : محمدباقر
تاریخ تولد : 1344
محل تولد : روستای نصرآباد
تاریخ شهادت : 64/9/20
محل شهادت : هورالهویزه
زیارتگاه : روستای قاسم آباد
وصیتنامه
بسمه تعالى
به نام خداوند بخشنده و مهربان انا لله و انا الیه راجعون
ولاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
گمان نکنید آنهائیکه شهیدشده اند مرده اند بلکه آنه زنده اند وپیش خداى خودشان روزى مى گیرند پدرومادرگرامى و عزیزم سلام ممکن است وقتى که شما این نوشته را مى خوان
 
مراقب چشم زخم باشیم
خونه ها پر شده از بیماریها و مشکلات.طلاق مرگ و میر و دلیل اون خود ماییمتعجب نکنیدخواهران و برادرانمنیازی نیست دیگران بدونند که آیا من در زندگی مشترکم با همسر خود خوشبختم یا نه!نیازی نیست از غذا یا نوشیدنی خود عکس بگیریم آن را برای گروهها بفرستیمحتی اگر همسرمون یه دونه شکلات واسمون میاره،از اون عکس میگیریم و می‌فرستیم گروه و زیرش مینویسیم؛ ای تاج سرم ازت ممنونم❤️
برادرم خواهرم.شاید دختر مجردی دم بخت باشد و به خاط
با سلام.
از همه برادرانم خواهشمندم امسال با توجه به افزایش بی سابقه قیمتها ،از خرید آجیل خود داری کنید.
حواستون به همسایه،فامیل ،هم وطن،و دوستتون باشه که دستش خالی هست و شاید برای تهیه مایحتاج زندگیش حسابی تو دردسر هست و دیدن اینکه شما کیلو کیلو آجیل گذاشتید تو سفره،براش سخت باشه و باعث بشه پیش خانواده شرمنده بشه که خییلییی سخته.
حواستون به بچه های کار باشه که هم درس میخونن هم تو مترو و پیاده رو و. دارن دستفروشی میکنن و خیلیهاشون مجبورا برا
شهید مدافع حرم منصور مسلمی سواری
تاریخ تولد : 1360/03/02 
محل تولد : سوسنگرد 
تاریخ شهادت : 1392/08/20 
محل شهادت : حلب - سوریه 
وضعیت تاهل : متاهل با 4 فرزند 
محل مزار شهید : اهواز - قبرستان سید هادی
فرازی وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم 
قرآن شریف که همه انسان‌ها اعتقاد دارند که می‌فرماید کل نفس ذائقة الموت» انسان ناگذیر مرگ را می‌پذیرد.
من دین به گردن ندارم. از کسی در واقع بدهکار نیستم. همین تمام وصایای من است. خودم با عشق [و] علاقه [ای] که به عمه
وصیت نامه شهید ابراهیم پری پور ، شهرستان قاین 
پدر و مادر و برادران و خواهر گرامی:
 تنها خواهشی که از شما دارم این است که امام را تنها نگذارید از فرامین این رهبر عظیم الشان پیروی کنید و همیشه دعایتان برای سلامتی امام باشد.
برادرانم و همشهریان! از شما می خواهم که در گروههای مقاومت بسیج شرکت کنید تا به فرموده امام عزیزمان ارتش 20 میلیونی مهیا شود.  والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته- ابراهیم پری پور- 21/8/61
 
#همیار #شهید #عبدالرضا #سرحدینام پدر: علیمرادتاریخ تولد: 1346/06/10محل تولد: هرسین کرمانشاهتاریخ شهادت: 1367/04/21محل شهادت: اهوام منطقه عملیاتی: زبیداتمحل دفن: گار شهدای ازگلهوصیت نامه: ای برادرانم اگر توانستید نگذارید که اسلحه من بر زمین بماند و راه من را ادامه دهید.
لینک معرفی شهدای جمهوری اسلامی ایران در پیامرسان بومی سروش
#همیار #شهید #عبدالرضا #سرحدینام پدر: علیمرادتاریخ تولد: 1346/06/10محل تولد: هرسین کرمانشاهتاریخ شهادت: 1367/04/21محل شهادت: اهوام منطقه عملیاتی: زبیداتمحل دفن: گار شهدای ازگلهوصیت نامه: ای برادرانم اگر توانستید نگذارید که اسلحه من بر زمین بماند و راه من را ادامه دهید.
لینک معرفی شهدای جمهوری اسلامی ایران در پیامرسان بومی سروش
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) یکبار دیگر به هنگام تأویل در وضع شیعیان آخرامان دستها را به سوی آسمان برافراشت و گفت:
خداوندا! برادرانم را به من بنمایان. یکی از اصحاب گفت: مگر ما برادران شما نیستیم؟ ای رسول گرامی خدا!!!

فرمود: نه، شما یاران من هستید. برادران من کسانی هستند که در آخرامان می آیند، و به من ندیده ایمان می آورند. خداوند آنها را پیش از آنکه از صلب پدران به رحم مادران در آیند، با نام خود و پدرانشان به من معرفی نموده است که استقامت
سلام
دختری ۲۰ ساله هستم، چادری و با حجاب، زیبایی در حد متوسط، از یک خانواده ی خوب. نه اهل دوست پسری بودم نه هستم، از یک پسری خوشم میاد ولی هیچ وقت بهش نگفتم، چون فعلا از قیافه ش خوشم میاد چیزی راجع به اخلاقیاتش نمیدونم. 
خواستگار خوب هم زیاد دارم وقتی کسی به خواستگاری بنده میاد خانواده م اصلا توجه نمیکنن، یعنی خیلی براشون مهم نیست به جز برادران بزرگم، پدرم هم نظر نمیدن میگن هر چی خودش میگه و این برای من عذاب دهنده ست، اگه ناراضین خوب بگن، ولی
شهید، سیدنصرالدین حسینی زیارانی: پدر و مادر عزیزم! امیدوارم که شما عزیزان همیشه در راه اسلام باشید و با کفر و ناحق مبارزه کنید و دشمنان دین را از بین ببرید. اگر من شهید شدم، کسی برایم گریه نکند و لباس سیاه نپوشد؛ بلکه لباس های تمیز و رنگارنگ بپوشد و کسی نباید از من تعریف نماید؛ چون آن وقت احساس غرور کرده و این غرور باعث می شود که من از اسلام و دینم دور شوم و این گناه بزرگی برایم می باشد. مادرم! شما را به خدا قسم می دهم که مرا حلال کنی و پدر عزیزم!
فرق است میان شعری که انتظار را در گریه و زاری منحصر می کند و ندبه ی مبارزان را به مخدر منتظرنمایان تبدیل می کند، با شعری که منتقم را در کنار مستضعفین و آنها که واقعا فقط امیدشان به اوست تصویر می کند.
اولی کلا دلش می خواهد فقط گریه کند و عشق بازی های مبتذل را به صمصام المنتظر نسبت دهد.
دومی حالش حال اوست که فرمود هرگاه در میدان مبارزه، فشار بر ما زیاد می شد، به نبی خدا پناه می آوردیم و انرژی می گرفتیم.
اولی می گوید: چه شب ها که زهرا دعا کرده تا ما ه
(1)
یکی از دینامیک های اساسی این دنیا در مکانیزم خواستن است. انگار اگر به او ایمان داشته باشی و دلت از دنیا چیزی را بیش از حد بخواهد نمی دهند. هرقدر هم بکوشی نمی شود. باید رهایش کنی تا بدهند. به محض آنکه دیگر نخواهی من حیث لایحتسب می رسد. به از آن که فکر می کرده ای. از دست باید شست تا به دست آید. حکایت درخشانی است از وحی الهی به داوود نبی علیه السلام:
 قالَ اَمیرُالمُؤمِنین علیه السلام: اَوْحَى اللّه ُ اِلى داوُودَ: یا داوُودُ! تُریدُ وَ اُریدُ وَ ل
دل از هوا و هوس ها بریده اند اینانشراب لم یزلی را چشیده اند اینان
تمام هستی شان را به کف گرفتند ومتاع جنتشان را خریده اند اینان
 
شهید بزرگوار در بخشی از وصیت نامه اش می نویسد:
از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست الان دو جهاد در پیش داریم اول جهاد نفس که واجب‌تر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم می‌شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت، حتی در جهاد با دشمن‌ها احتمال می‌رود که طرف کشته
سلام
من دختری هستم که یک ساله در عقد بسر میبرم، عروسی مون رو قراره پاییز و بعد از محرم و صفر بگیریم، من هنوز جهیزیه ی آنچنانی نگرفتم، فقط 4 دست ظرف آرکوپال و سرویس قاشق چنگال و چند مورد دیگه، تیکه های بزرگ و اصلی رو نگرفتم هنوز و خیلی چیز های دیگه.
من دانشگاه آزاد درس خوندم و امسال تموم میکنم، خرج تحصیلم تقریبا 35 میلیون شد و پدرم من رو فرستاد دانشگاه در صورتی که هیچ کدوم از خواهر و برادرانم دانشگاه آزاد نرفتند، من هم تصمیم گرفته بودم از همون
 
 
 
 
شعر مازندرانی
#غزل_تبری#روح_اله_نظرنژاد_کدخدا#اِسپه_رازقیصُبْ جا بِدوشِ دُختِ پیغمبر گِرمْبهیا یَعْله تا شو، سینه ی حیدر گِرمبهامشو تموم انس و جن وِه نور یارمْهگِر سبزِ قنداقه شه بال ِسَر گِرمبهبِشْکُفته اِسپه رازقی ماهِ زمین سَرمن ماهتو وه شاخه ی احمر گِرمبهمردم نَدینه اُونگِدر با شی دِ تا چِش!من دوشِ پیغمبر ره شی منبر گِرمبهاین فاطمه (س) اون فاطمه* فرقی نکاندهمن شی برارونِ دل وَر وَر گِرمبههر جا که زینب دَوّه من اونجه دَرِمْبهسق
شعر مازندرانی






#غزل_تبری#روح_اله_نظرنژاد_کدخدا#اِسپه_رازقیصُبْ جا بِدوشِ دُختِ پیغمبر گِرمْبه یا یَعْله تا شو، سینه ی حیدر گِرمبهامشو تموم انس و جن وِه نور یارمْهگِر سبزِ قنداقه شه بال ِسَر گِرمبهبِشْکُفته اِسپه رازقی ماهِ زمین سَرمن ماهتو وه شاخه ی احمر گِرمبهمردم نَدینه اُونگِدر با شی دِ تا چِش!من دوشِ پیغمبر ره شی منبر گِرمبهاین فاطمه (س) اون فاطمه* فرقی نکاندهمن شی برارونِ دل وَر وَر گِرمبههر جا که زینب دَوّه
(1)
یکی از دینامیک های اساسی این دنیا در مکانیزم خواستن است. انگار اگر به او ایمان داشته باشی و دلت از دنیا چیزی را بیش از حد بخواهد نمی دهند. هرقدر هم بکوشی نمی شود. باید رهایش کنی تا بدهند. به محض آنکه دیگر نخواهی من حیث لایحتسب می رسد. به از آن که فکر می کرده ای. از دست باید شست تا به دست آید. حکایت درخشانی است از وحی الهی به داوود نبی علیه السلام:
 قالَ اَمیرُالمُؤمِنین علیه السلام: اَوْحَى اللّه ُ اِلى داوُودَ: یا داوُودُ! تُریدُ وَ اُریدُ وَ ل
امروز کلی فکر کردم که اگز بخوام بنویسم در مورد چی بنویسم که رفتم تو خیالات کودکی خودم  ، زمانی که 6 یا 7 ساله بودم.برخلاف سایر خواهر و برادرانم بشدت اهل خیالبافی و ساختن چیزای عجیب بودم که تو خیالاتم جون میگرفتن و میشدن برام یه دوست.
که خب البته برای دیگران ابن جور حرف ها و کارها غیر معمولی بود بیشتر میشدم باعث خنده .
البته مادرم بر خلاف دیگران سعی داشت این خصوصیت بشدت فعال من رو کنترل کنه و کلی برام کتاب می خرید تا لااقل توی دنیای کتاب ها سیر
در میان هق هق گریه از او خواستم از جانب من از برادرانش، به ویژه عباس، حلالیت بطلبد و خداحافظی کند. ضمناً از آنان دعوت کردم که اگر به شام آمدند، محنت سرای مرا نیز متبرک کنند. جعفر که در مرز نوجوانی و جوانی بود، با لحنی محجوب گفت: برادرم عباس بر شما درود فرستاد و گفت بگو ای زید، دیری نخواهد گذشت که من و برادرانم در معیت سرورمان حسین بر تو خواهیم گذشت و از بلندا، سلامت را پاسخ خواهیم داد.»
خدا مرا ببخشد که با شنیدن این پیام، از شوق بر خود لرزیدم. ت
هیچ "سلامتی" در میان نیست،

وقتی زندان و چاقو و آتش، در انتظارِ
مبارزان است.
همان که تقدیمِ برادرانم شد: فرشید_هکی؛
اسماعیل بخشی؛ سپیده ی .بزرگ!
این چه کلماتی ست که به انسان ها هدیه می
شوند؛
همین ها که امید می دهند به
"عشق" ، "سرخوشی" ، "سلامت" ، "کامروائی"
و .
دروغ هایی از پسِ دروغ،
وعده هایی از جنسِ ابله مزاجی؛
توصیه های سرمایه داری به آینده ای چنین و
چنان،
وقتی حتا نان در دسترسم نیست؟!
مرگ و فضاحت و پلیدی،
هجوم می آورند به ما،
سبز پوشانی از عب
نام و نام خانوادگى: عبّاس باقرى تشکّرى
 نام پدر: على
تاریخ و محلّ تولّد: 1344/12/8 ـ مشهد
تاریخ ومحلّ شهادت: 1362/12/15 ـ جزیره‏ مجنون
آخرین سمت: فرمانده گردان عبدالله از لشکر 5 نصر
عبّاس باقرى تشکّرى  فرزند على در سال1344در شهرستان مشهد متولّد شد.
صورتى نورانى داشت. انگار سیّد بود. کودکى پر جنب وجوش، باهوش و فعّال بود. براى یادگیرى قرآن به مسجد کرامت مى‏رفت. قران مى‏خواند و به دیگران یادمى‏داد. از همان کودکى نمازخواندن را شروع کرد به طورى که از 10 سال
به نام خدا
سلام و عرض ادب خدمت استاد ارجمند و عزیزم، جناب آقای سامانی دبیر علوم
من رامین مرادی منش دانش آموز مدرسه راهنمایی نمونه ابن سینا از ۶۷ و ۶۸ (یاخچی آباد)تا  ۶۹ و ۷۰ (واوان) هستم.
نفر کنار دست راست شما
دیشب در یک مهمانی خانوادگی (۹۸/۱۱/۲۴) همراه دوست و برادرانم عزیزم علی محمدلو و سعید قریشی (در عکس نفر نشسته ردیف جلوی شما و مقابل دست چپ شما که به دوربین خیره شده) ذکر خاطرات گذشته و جنابعالی شد.
سری به این وبلاگ زدم و از مطالب اون لذت بردم.
م
 
با وجود گذشت ۳۴ سال از شهادت دو برادر، وقتی نامشان را بر زبان می‌آورد، اشک از چشمانش جاری می‌شود. می‌گوید: داغ آن‌ها همیشه برایم تازه است. هیچ‌وقت چهره‌شان را فراموش نخواهم کرد اما این را یک افتخار برای خود می‌دانم» وایولت گِوَرگیزیان»، خواهر شهیدان چارلیس و روبن گورگیزیان»، از جامعه مسیحیان آشوری ایران است که دو برادر خود را در یک روز از دست می‌دهد.
زمان تقریبی مطالعه : 8 دقیقه
تاریخ : یکشنبه 1397/11/14 ساعت 09:02

 

 این خواهر صبور در گفت
این داستان کسی هست که در معرض مرگ قرار گرفت و با عزرائیل ملاقات کرد و حتی در حالت مکاشفه قبل از مرگ، اهل بیت (ع) را هم زیارت کرد ولی با دعای مادر دوباره به دنیا برگشت.  نقل از علامه طهرانی: یکی از اقوام‌ ما که‌ از اهل‌ علم بود‌ برای من‌ نقل‌ کرد: در ایامی که‌ در سامرّاء بودم‌، به‌ مرض‌ حصبۀ سختی مبتلا شدم‌ و هرچه‌ مداوا نمودند مفید واقع‌ نشد.مادرم‌ با برادرانم‌ مرا از سامرّاء به‌ کاظمین‌ برای معالجه‌ آوردند و نزدیک‌ به‌ صحن‌ یک‌ مسا
بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- بالهام از بزرگان وحضرت استادمعزز ایت الله زبرجد رحمت علیه- هسته خرما راتصور کنید که درحالیکه جسم همان هسته باشد روح اش درخت خرماباشد-حال تصور کنید روح اش باتمام هستی درارتباط  باشد که عرفا بیان میکنند قطره نمیتواند رودخانه ودریا شود ولی در دل رودخانه ودریا با دریادرارتباط است حال فعل او در چه میزان است –حضرت استادمعزز فرمودند درقیامت ودرپای ترازو ارزش فعل مشخص میشود- یک ضربه ششیرحضرت علی علیه السل
حدودا ۱۰،۱۲ سال پیش بود، آن موقع‌‌ هنوز موبایل به فراوانی حالا نبود و هر کس با کسی کار داشت باید با تلفن خانه تماس می‌گرفت، ساعت حدود ده صبح بود که تلفن زنگ خورد و طبق معمول منِ کودک با صدای کودک‌تر تلفن را برداشتم:
_ الو
_ سلام
_سلام خوبی؟
فرد پشت تلفن مثل خیلی‌های دیگر انقدر گرم شروع به احوال‌پرسی کرد که من برای بار هزارم به اشتباه فکر کردم یکی از برادرانم است و مثل خودش خیلی گرم جواب دادم!
_ [خیلی با ذوق و شوق] ممنون، تو خوبی؟خسته نباشی!
_خیل
بسم الله الرحمن الرحیم طلبة شهید: حسین رستمیان» ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم باَنّ لهم الجنّه یقاتلون فی سبیل‌الله فیقتلون و یقتلون…» (توبه / 11) بدرستیکه خداوند متعال می‌خرد از مردم و معامله می‌کند با مردم با نفسهایشان و اموالشان و در ازای آن خداوند به آنها بهشت عطا می‌کند پس کشته می‌شوند و می‌کشند. با درود و سلام به امام زمان(عج) و نائب بر حقش امام خمینی و شهدای صدر اسلام تاکنون و اما امیدوارم که این انقلاب به انقلاب حضر
 
مادرم در محیط عربی پرورش یافته بود. جد مادرم که از اصفهان به نجف مهاجرت کرد، از خاندان میردامادی» ساکن در نجف آباد اصفهان بود. شاخه هایی از این خاندان در نجف اشرف هستند.
پدرِ مادرم از علمای فاضل و عرب زبان بود و لذا مادرم در خانه ای پرورش یافت که به عربی تکلم می کردند. ایشان پیش از بلوغ با خانواده خود به ایران آمد و لذا با عربی عامیانه معمول در نجف آشنایی داشت. مادرم با قرآن به خوبی آشنا بود و با احادیث شریف و کتب عربی نیز آشنایی داشت.
 
در مدر
شهید سعید علی‌مددی شهید ۱۸ ساله تهرانی است که پیکر وی بعد از گذشت ۳۲ سال پیدا شد.
متن وصیت‌نامه این شهید بزرگوار به شرح زیر است.
بسم الله الرحمن الرحیم
وجعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً فاغشینهم فهم لایبصرون». من سعید علی‌مددی» بنا به وظیفه شرعی که احساس کردم برای جهاد در جبهه حق علیه باطل به جبهه رفتم و این راه را آگاهانه انتخاب کردم و انشاءالله خداوند تبارک و تعالی مرا بپذیرد و مرا در زمره پویندگان راهش جای دهد. راهی که از هابیل

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها