الان بچه شیش ماهه تخت دو نفره داره واسش موزیک لایت میذارن با نور کم تا بخوابه اونوقت زمان ما میذاشتنمون رو پاهاشون به حالت سانترفیوژ انقد تمون میدادن تا پلاسمای خونمون جدا میشد میرفتیم تو کما
بد میگفتن چه معصومانه خوابیده
چقدر آروم میشم وقتی کنارتون میشینمچقدر نفس کشیدنتون واسم لذت بخشه
چقدر معصومین وقتی بهتون نگاه میکنم
شما ها نفس می کشین
من زندگی میکنم با همین نفس شما
دستای کوچولوتون می بوسم
آروم بقلتون میکنم
ولی اینقدر از صبح شیطنت کردین که بیهوشه بیهوشین
وقتی بوتون میکنم بوی بهشت میدین
نمیدونم چرا لذتی بالاتر از این توی دنیا واسم نیست
خدایا ممنونم
دغدغه های هرکس از جنس خودش است. منحصر به فرد است نمیتوانی بگویی مشکلات او مشکل نیست در تربیت و محیط زندگی او مشکلی که از نظر تو کوچک است از نظر او بزرگ است. برای همین است که نمیشود آدم ها را قضاوت کرد. برای همین است که آدم هایی که قضاوت می شوند رنج میبرند. همه مان از قضاوت شدن رنج می بریم
تنهایی، غربت، شادی، غم و خیلی از واژه هایی که شبانه روز با آنها زندگی می کنیم برای هرکداممان تعریف متفاوتی دارند.
تنهایی کسی را کم نشماریم
غربت کس
دغدغه های هرکس از جنس خودش است. منحصر به فرد است نمیتوانی بگویی مشکلات او مشکل نیست در تربیت و محیط زندگی او مشکلی که از نظور تو کوچک است از نظر او بزرگ است. برای همین است که نمیشود آدم ها را قضاوت کرد. برای همین است که آدم هایی که قضاوت می شوند رنج میبرند. همه مان از قضاوت شئن رنج می بریم
تنهایی، غربت، شادی، غم و خیلی از واژه هایی که شبانه روز با آنها زندگی می کنیم برای هرکداممان تعریف متفاوتی دارند.
تنهایی کسی را کم نشماریم
غربت کسی
دغدغه های هرکس از جنس خودش است. منحصر به فرد است نمیتوانی بگویی مشکلات او مشکل نیست در تربیت و محیط زندگی او مشکلی که از نظور تو کوچک است از نظر او بزرگ است. برای همین است که نمیشود آدم ها را قضاوت کرد. برای همین است که آدم هایی که قضاوت می شوند رنج میبرند. همه مان از قضاوت شئن رنج می بریم
تنهایی، غربت، شادی، غم و خیلی از واژه هایی که شبانه روز با آنها زندگی می کنیم برای هرکداممان تعریف متفاوتی دارند.
تنهایی کسی را کم نشماریم
غربت کسی
گاهی نگاه یه نگاه نیست!!
گاه قاب میشه و میچسبه به دیوار چشمانت!
گاه یه نگاه میشه فکر وخیال لحظه به لحظه ی زندگیت!
گاه یه نگاه میشه فرمانروای جوانح و جوارحت!
گاه یه نگاه یعنی یه عمر تمام!
گاه یه نگاه یعنی ابدیت!
به نگاه اینقدر ساده نگاه کردن، از سادگی ما انسانهاست!!
سلام دوستان
من دیشب یه متنی رو نوشتم که امروز بیام اینجا پست کنم، ولی برحسب اتفاق توی نظرات یکی از پست ها به این نظر برخوردم:
"من فکر میکنم با جنس مخالف هایی که اطرافم هستند، با اینکه خوش برخورد هستم، ولی بلد نیستم در طرف طوری حس ایحاد کنم که با من ارتباط عاطفی ایجاد کنه. به قولی: حس خواهرانه ایجاد کردم!"
این نظر کاملا گویای سوال اولی هست که من می خوام بپرسم.
من سال آخر دانشگاه هستم تا الان نه از سمت کسی پیشنهادی مبنی بر دوستی دریافت کردم، و نه
میشدی و به میرساندیام. لبهایم در طواف بوسه به دور پاهایت، آن پاهای سفیدت. لبهایت که بوسیدن نمیدانستند اما به هنگام بوسیدن به الههی بوسه میماندند. آبشار موهای سیاهت که روان میشدند بر روی کپلهایت و منی که جز سجده در برابر زانویت چه کاری میتوانستم کرد؟ نالههای شهوتناک آمیخته به درد تو که فضای اتاق را پر میکرد و انگار، تمام اجزا و اشیای اتاق در مشاهدهی تو و تنها منی که توانایی لمس تو را داشتم. دستانم، آلودهی خی
برنامه ويسگون (Wisgoon) یک شبکه اجتماعی ایرانی است و این امکان را فراهم آورده تا کاربران بتوانند تصاویر مورد علاقه خود را با استفاده از این برنامه به اشتراک بگذارند. در این مقاله قصد داریم تا به معرفی برنامه ويسگون (Wisgoon) بپردازیم.
ادامه مطلب
سلام.
امروز میخوام چندتا از لذتهام را تووبلاگم بنویس فقط چندتاشا
شاید بااین کاربتونم به لذتهای زندگیت اضافه کنم
البته ازسعی میکنم هرهفته تعدادبهش اضافه کنم البته اون لذتهایی که قابله نوشتن باشه
نگاه کردن به بچه هام وقتی به خواب عمیق فرورفتن
نگاه به چشمها ودستهای همسرم
نگاه به عکسهای یادگاری
نگاه به تلاش وپشتکار مورچه ها
نگاه به دریا
نگاه به ماه روزاولش وچهاردهم
نگاه به طلوع وغروب خورشید
نگاه به دریا
نگاه به حرم ایمه
وخیلی نگاههای دیگه.
با نگاه به داخل برجام امضا شد
با نگاه به داخل دلار ۴ برابر شد
با نگاه به داخل طلا ۵ برابر شد
با نگاه به داخل بنزین ۳ برابر شد
با نگاه به داخل تورم ۴ برابر شد
با نگاه به داخل پراید ۳ برابر شد
با نگاه به داخل قیمت چیزا ۳ برابر شد
البته با نگاه به داخل امریکا و اروپا
#من_بلد_نیستم
وقتی بچهتر بودیم به ما میگفتند آیندهسازان! هنوز هم به بچههایمان میگویند احتمالا. حتی اسم کتابهای کنکور و تستمان آیندهسازان بود! از مدرسه تا آشنایان و غیره به ما میگفتند شما آینده کشور را میسازید. شما فرداهای کشور را رقم میزنید. یا آن لحن حماسی که میگفت: آینده از آن شماست» کشور مال شماست. این قلههائی که گفتم، متعلق به شماست» و ما با صداقت معصومانه خویش باور میکردیم!
ادامه مطلب
چه فراز و نشیبی دارد نگاهها.آن هنگام که به شب نگاه می کنی و جز سیاهی نمیبینی.آن هنگام که به آسمان نگاه می کنی و جز قفس نمیبینی.آن هنگام که به زندگی نگاه می کنی و جز حسرت نمیبینی.آن هنگام که به شعر نگاه می کنی و جز غم نمیبینیآن هنگام که به تاریخ نگاه می کنی و جز خون نمیبینی.آن هنگام که به خدا نگاه می کنی و جز شرم نمیبینیچه فراز و نشیبی دارد نگاههاآن هنگام که به قلباش نگاه می کنی و جز نفرت نمیبینی.آن هنگام که به چشم
بازدر بهاری سبز از یادتبی قرار قرارهای گمشده در نسیمک های بهاریو خنده هاییکه در گذر زمان باد با خود برد!
ما از نسل کوچه های سوخته در آفتاب انتظارآه انتظار و انتظارچه معصومانهچشم به نامه ای در زیر سنگدلسوخته یک خنده ریزماآفرینش عشق را در رواق های گونه های شرم تجربه داریم!ما همچنان پاس می داربم،احترام یک بوسه کی در خلوتی کوچه سوخته از عشق!
آه ای کوچه ها خمیده در خاکستر سالهای رفته بر بادای بادگیرهای از نفس افتادهای رواق های پر از خاطره های
اسکار پسر ده سالهایه که سرطان داره و دکتر به زنده موندنش امیدی نداره. مامی صورتی پرستارشه و از اسکار خواسته تا هرروزی برای خدا نامه بنویسه. توی اینکتاب ما نامههای اسکار کوچولو رو میخونیم.
جملات کتاب منو یاد شازده کوچولو مینداختن. به نظر من خیلی خیلی کتاب قشنگی بود. هرچند خب نگاه کتاب به خدا از دید مسیحیته ( تثلیث )، با اینحال قشنگ بود.
یه اشکال دیگه هم به نظر من این بود که جملات در حد بچهی ۷ ۸ ساله بودن نه ده ساله. بچهی ده ساله دیگه اینج
تو جنس دوم نیستی دخترم. تو فقط در قیاس با برادرت که همزمان با او رشد میکنی صبورتر و آرامتری. تو قبل از آنکه تحت تاثیر تربیت خانواده و فرهنگ جامعهات قرار بگیری، بیقراری برادرت را برای شیر میبینی و صبر میکنی. تو مرا حیران میکنی دخترم؛ وقتی هر دوی شما را در کنار هم میبینم. تو زنی؛ تماماً زن؛ از بدو خلقتت. تو حتی گریهات ریز و بریده است. تو هرگز پیوسته جیغ نمیکشی. تو لطیفی و خندههای دلبرانه را خوب بلدی. تو حتی پاهایت را کمتر و نرم
راستش رو بخوای فکر میکردم هیچوقت به عکساش نگاه نمیکنم چون من آدم نگاه کردن به عکسا نیستم و هیچوقت هم جز نگاه گذرا به عکسایی که قبلا ازش داشتم بهشون نگاه نمیکردم.ولی حالا که خیلی شده روزی چند بار و هر بار چند دقیقه بهشون نگاه میکنم یه هععییی میگم؛)
عشق هر روز از یک جا سرِ آغازیدن میگیرد. یک روز از عطر خوش لوبیاهای سبز تازه که آهسته در تابه سرخ میشوند. گاهی از بوی بادمجان کبابی. یک روز از تماشای عاشقانه تابلوی خوشنویسی برادر جان، با نور ملایمی که به خطوطش تابیده. وقتی از حرارت دلچسب یک استکان چای شیرین شده با عسل. یک روز از قدمهای سنگین و آهسته میان سبزیجات تازه و معطر چیده شده در ترهبار. گاهی از نوازش شورانگیز برگ نوی یک گیاه در گلدان یا خنکای مطبوع صبحگاه جمعهی اتوبان وقتی حاشیه
ای دورترین حضور زیبای عالم!
آنگاهی که در تو اندیشهام، ثانیهها در تکاپویی ارغوانی؛ آوازی شوق بر میتابد.
[ما] از میان ما بر تافته است و دیگر آیندهای زمینی را بعید تجسم میشود.
امیدم به آن است که گرمایی آفتاب بر ترانه زندگیات، طغیانی از هارمونی را سرودی اقیانوس!
تنها همین را خواستارم! آیندهای رویا بر فراز وجود بیبدیل او و شاید چندپارهای از تنفس عطر آرامش معصومانههایش
اسب احساس خود را از طریق چشم و گوش نشان می دهد:
دقت:اسب گوش و گردنش را به طرف بالا صاف می شود.
رضایت:اسب خودرا به اسب دیگری می مالد.
ناامنی:اسب گوش هایش صاف می شود و حالت معصومانه به خود می گیرد.
دفاع.تهدید:اسب سرش را به طرف جلو می رود و گوش هایش به طرف عقب می رود.
ممنون از اینکه مطلب من را خواندید
لطفا نظر برای من بفرستین
می خوام برات از بابا بگم.
خدا رو شکر حالش خوبه. همیشه یه مشت دارو همراهشه.
نگران نباش! فقط فشار خون داره، با یکم پیری زود رس که حاصل غم روزگاره،
چشماش کم سو شدن، گوشاش سنگین شدن، با همین سنّ پایین خیلی پیر شده.
با رفتنت خیلی تنها شد، حتی فرصت گریه پیدا نکرد،
چون نمی خواست کسی اشکاشو ببینه.
مادرم با رفتنت دوباره پیداش کردم؛ برای بودنِ باهاش جنگیدم و دوباره به دستش آوردم.
عاشقانه دوستش دارم و تمام زندگیم رو فداش می کنم.
عاشق چشماشم؛ زیباترین و م
ما آدمها فکر میکنیم همیشه باید دانشمندا و نابغه ها باید از زندگیشون بنویسن و چاپش کنن. در صورتی که زندگی تک تک ما ارزش داره. یکی مثه من دوست داشتم مامانم اهل نوشتن بود از سیر تا پیاز زندگیش رو مینوشت و من میخوندمش. میفهمیدم چطور شب رو به روز رسونده و روز رو به شب. با اینکه فقط یه زن معمولیه. به خودم میگم من بنویسم و بمونه برای آینده بچه هام. مگه میشه آدم یه عمر زندگی رو با همه تلخ و شیرینی هاش پشت سر بگذاره و حرفی برای زدن نداشته باشه. یه کار گر معم
به این کودک نگاه کنید!!!
یک جوجه در دست چپ و پولی در دست دیگرش و چشمانی که معصومانه و مضطرب طلب یاری میکنند .
بخوانید داستان این کودک هندی را :
کودک هندی در شمال شرق کشور در Sairang منطقه Mizoram در حال دوچرخه سواری بود که ناگهان با دوچرخه، جوجه مرغ همسایه را زیر گرفت.
این پسربچه مرغ را در دست گرفته و با پولی که داشت به بیمارستان نزدیک خانه رفت و از دکتر خواست تا مرغ را درمان کند.
عکسی که از وی و داستانش در بیمارستان گرفته شد، به سرعت وایرال شده و در سا
چه روزهایی که با شوق رفتم سمت بچه ها،چه روزهایی که سعی کردم تمومِ نگرانی و انرژی منفی رو پشت درِ مهد بقچه پیچ کنم و بذارم همون دم در،چه روزهایی که بچه ها غبارِ نگرانی رو از روی دلم پاک کردند با وارد شدن به دنیای معصومانه و پاکشون.سال تحصیلی 97_98 تموم شد و از حالا دلم برای تک تکشون تنگ شده.
پ.ن: شکارِ لحظه ی خداحافظی توسط یکی از همکاران :)
بغل کردن یکی از بچه ها مصادف با چنین صحنه ای میشه،دُرست مثل قل خوردن گوله برفی که یهو تبدیل به بهمن میشه :))
نگاه مکعبی یا شش جهتی یک اصطلاح است.
یعنی آدم هر عملی را که میخواهد انجام بدهد، از چند جهت به آن نگاه کند.
ما آدمها معمولا از همان یک جهتی که اول به ذهنمان میاید، کاری را انجام میدهیم یا نمیدهیم.
ولی در نگاه مکعبی سعی میکنیم از چند زاویهی دیگر هم به قضیه نگاه کنیم.
مثلا دوست دارم فلان چیز را به دوستم بگویم.
نگاه مکعبی میگوید: اثراتش را هم بررسی کن!
اگر بگویی، اثراتش و عواقب آن چیست؟
شاد میکند یا ناراحت؟
یا مثلا رفتار یکی ناراحتم می
نگاه مکعبی یا شش جهتی یک اصطلاحه؛ یعنی آدم هر عملی رو میخواد انجام بده، از چند جهت بهش نگاه کنه.
ما آدما معمولا از همون یک جهتی که اول به ذهنمون میاد کاری رو انجام میدیم یا نمیدیم، ولی در نگاه مکعبی سعی میکنیم از چند زاویه ی دیگه هم به قضیه نگاه کنیم.
مثلا دوست دارم فلان چیز رو به دوستم بگم،
نگاه مکعبی میگه:
اثراتش رو هم بررسی کن، اگه بگی، اثراتش و عواقبشش چیه؟
شاد میکنه یا ناراحت؟
یا مثلا رفتار یکی ناراحتم میکنه، تو ذهنم اول میگم:
قطع راب
نشستهام به تماشای چشم چون پریاتکه سهم من بشود یک نگاه سرسریاتکه سهم من بشود سرزمین موهایتاگر اجازه دهد مرزهای روسریاتزمان عرضهی لبخندها حواست نیستکه کشته میدهد این خندههای دلبریاتنگاه کن که دوباره به خود بگویم کاشکه این نگاه نباشد نگاه آخریاتمگر چه کرده دل بیگناه من خانمکه دل نمیکنی از شیوهی ستمگریات؟!چه قدر مثل تو باشم، تو هم کمی من باشکه در معامله ثابت شود برادریات!مصطفی الوندی سطوت
رو به روی آینه ایستاده بود و موهای بلندش را شانه میزد.خورشید از گوشه ی پنجره ی اتاق دستش را لای موهایش می کشید و نوازشش می کرد .
دخترک معصومانه می خندید .
انگار که عشقِ مادرانه ی خورشید در قلبش نفوذ کرده بود.
دخترک در آینه به چشمانش لبخند زد .
هوا ابری شد .
طوفان شد .
بادِ وحشی زوزه کشان خودش را به شیشه ی پنجره ی اتاق می کوبید .
دخترک ترسید .
از جلوی آینه کنار رفت .
هنوز دستش به دستان ِ پنجره نرسیده بود که پرده های سفید اتاق به رقص د
جزایر زیبا و رویایی جهان را با تور اندونزی تجربه کنید
اندونزی همچون جواهری هزار نقش و نگار، غرق در فرهنگ و طبیعت بکرش، زینت بخش آب های اقیانوسی می باشد و به جرات می توان گفت که هیچ سرزمینی را نمی توانید پیدا کنید که این گونه طبیعت خیال انگیز و بامعنا خالق جهانی سراسر شگفتی شده باشند؛ در این کشور موسیقی باد امواج نیلگون را به رقص واداشته و شما محصور این همه شگفتی می شوید و نیز می توان در نخستین اشعه صبحگاهی چشم در نگاه معصومانه آفتاب بد
شب را تا صبح منتظرش ماندم . منتظر تا بیدار شود از خواب غمگینش. او شبیه یک دختر بچه ی کوچک لجباز میخوابد. وقتی میخوابد ، بیشتر شبیه اسمش می شود . معصومانه و گرم. دوست دارم ، دوست داشتم همواره شادی را بهش هدیه میدادم .لبخند که بزند، انگار که من همه ی عمر خوشبخت بوده ام. منتظرش ماندم تا بیدار شود . تا بگوید بیا و دست هایش را برایم باز کند . مادر ، تو چقدر بی نهایت هستی . و من چه سنگدل نابینای کودنی هستم . من تورا میخواهم . تویی که گم کرده ام آغوشش را . ه
نگاه تو ، برای من تمام عاشقانه هاستو حال من ، حال خوش ترانه هاستتو آمدی به این تنم ، چو جان تازه آمدیهوای تو برده مرا ، چه بی بهانه آمدینگاه کن ببین که من ، چگونه بی قرار توپرسه به کوچه ها زدم ، به شوق خاطرات تونفس درون سینه ام ، حبس شد و تو میرسیمنم که چشم می شوم ، خیره به قاب اطلسی
. به اعتقاد من ٰدنیا تنها یک بخش است، دنیای اغنیا و در حاشیه آن توده ای از زباله های آلوده آن به نام دیگران!
از ماهیت اصلی روح چیزی نمی دانم، اما این را کاملا فهمیده ام که روح از کدام بخش بدن تا مرز انهدام سقوط میکند،
از نقطه سیاه رنگ و ریزی در مردمک چشم.
و اینکه نگاه انسان ها،از نگاه گرگ ها نیز ناپایدارتر است و آنچه در نگاه انسان ها دیده میشود، به مراتب وحشتناک تر از نگاه گرگ هاست.»
کریستین بوبن - دیوانه وار
ادامه مطلب
وقتی بعضی چیزارو نمیبینمو انتخاب میکنم که نگاه نکنمبیاد می اورم و بعد از خودم میپرسم حسم چیه؟!و میگم شبیه اینکه به زخمت نگاه کنی و یاد دردت بیفتیاما مطمئنی جای زخم هم خوب میشه مثل همیشه
به پشت سرت که نگاه نکنی.حس میکنی دور شدی خیلی دور
و همین حس خیلی چیزا رو تسکین میده
، یک چیز دیگری هم وجود دارد که این روزها ذهنم را خیلی درگیر کرده. از این زاویه که نگاهش میکنم ، معشوقه بودن، به نسبت تمام شغل هایی که مجبور هستیم در زندگی مان بپذیریم، آسان ترین شغل دنیاست. ( البته تاکیدم بر از این زاویه» ست چون که از زاویه ی دیگری، مضطرب ترین شغل دنیا هم هست ) منظورم این است که از دانش آموز یا دانشجو بودن ساده تر است، از وکیل شدن ساده تر است، از آگاه بودن ساده تر است، از روشنفکر بودن ساده تر است، و تقریباٌ از همهچیز. و بخش
کلیک کنید
4
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
-به به میبینم درسخون شدی. بابا یواش ترپیاده شو با هم بریم.!
پریناز کنارش نشست و موهای بلند و مواجش را که روی شانه رها شده
بودرا بایه کش مشکی نازک محکم بست وگفت:نه بابا یکی تو سر خودم
میزنم ده تا توسرکتابها، هیچ رقمه توی این کله ام نمیره، که نمیره!
مژگان که انگارتازه چیزی به ذهنش رسیده باشد با حالت تهاجمی
گفت:ببینم پرینار از ظهرتا حالاپنج تا پیامک فرستادم برات چرا جواب
ندادی؟
با حالت معصومانه ای گفت:به خدا هیچ
امروز کسی را دیدم که در پس عینک آفتابیاش در نگاه اول شبیه تو بود. همان نگاه اول وجودم را لرزاند، یادت افتادم، دلتنگت شدم ولی نبودی!
نبودنت بر تمام جانم نشست. دوباره با خودم مرور کردم که چرا نگاه تو هیچگاه قسمت من نشد! سهم من از این زندگی چیست؟
بی تو چیزی برایم دوست داشتنی نیست.
بیا.
سلام حضرت اول
سلام حضرت آخر
سلام حضرت ظاهر
سلام حضرت باطن
خورشید
به جبر تکلیفش
در آستان حضرتت میتابد
وگرنه خوب میداند
در عرصهی سیمرغانهی جنابت
جایی برای عرض اندام نیست.
او
ذرهای است که با نیمنگاه حضرتت
به آسمان نشسته
و آفتابی میکند.
نگاه تو علت است
مرا
معلول علتت گردان.
پنجره اتاق خوابش را باز کرد و لبخند زد باد خنک بهار روی صورتش حس تازگی داشت .بهار روی تخت خوابیده و موهای بلندش روی صورت کمرنگش ریخته بود چه معصومانه لبخند میزد ،به بهار نگاه کرد روزهای سختی را گذرانده بودند و حالا بهار نقطه اتصالش با دنیا بود .یادش آمد وقتی فهمیدند بهار مبتلا به اوتیسم است آرش با عصبانیت آنها را ترک کرده بود.اوتیسم برایشان پایان روزهای خوش بود . روزهای اول بعد از رفتن آرش فکر میکرد دنیا زمستان شده اما خیلی زود فهمید که بای
اکسید آهن
نام علمی و همچنین نام صنعتی این عنصر اکسید آهن است و همچنین می توانیم به نام های دیگر آن مثل هماتیت و یا مگنتیت اشاره کرد.
اکسید آهن چیست؟
اکسید اهن ترکیبی شیمیایی است که از آهن و اکسیژن تشکیل شدهاست. شکل ظاهری اکسید آهن اخرایی رنگ است و حالت پودری داردو به صورت بسته بندی مورد استفاده قرار می گیرد.حدود ۱۶ نوع اکسید آهن و اکسی هیدروکسید وجود دارد. این اکسید در بسیاری از فرایندهای طبیعیِ بیولوژیکی و ژئولوژیکی نقش مهمی را ایفا می
درباره این سایت