نتایج جستجو برای عبارت :

فال شیخ رجبعلی خیاط

شيخ رجبعلي خياط میفرمود
بطری وقتی پر است و می‌خواهیخالی اش کنی ، خمش می‌کنی .هر چه خم شود خالی تر می‌شود ؛اگر کاملا رو به زمین گرفته شودسریع تر خالی می‌شود .
دل آدم هم همین طور است ؛گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم ، غصه ،از حرف‌ها و طعنه‌های دیگران .
قرآن می‌گوید :
"هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛
خم شو و به خاک بیفت ؛
" این نسخه‌ای است که خداوند برایپیامبرش پیچیده است.
تا کنون ایشان را ندیده بودم، به محض ورود به اتاقش ، مجذوب صورت نورانی اش شدم، بعد از نشستن و معرفی کردن خودم، برایم چای آورد.
آن لحظه از خود بی خود شدم، حس عجیبی داشتم.
علاوه بر اینکه روحیه معنویش مرا مجذوب خود کند، مجذوب قفسه های کتاب شدم که اطراف اتاقش فرا گرفته بود.
همه ی حالاتش را به خوبی یادم است، حرف زدنش، خندیدنش، گریه هایش، حتی گفتن بسم الله قبل از چای خوردن.
گاهی از خدا می‌گفتند و گاهی از اهل بیت ، گاهی لبخند می‌زد و گاهی اشک می‌ریخت.
 
بسم الله الرحمن الرحیم#
 
 
لگد شتر و شيخ رجبعلي خياط
شيخ رجبعلي خياط تعریف میکرد:در بازار بودم، اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت.سریع استغفار کردم و به راهم ادامه دادم.!قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم می‌گذشتند…ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود نزدیک بوداتفاق بدی برام بیافته!به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد.این لگد شتر چه بود؟!در عالم معنا گفتند:شيخ رجبعلي! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کرد
بهترین خياط
در کوچه‌ای چهار خياط مغازه داشتند. همیشه با هم بحث می‌کردند. یک روز، اولین خياط یک تابلو بالای مغازه‌اش نصب کرد. روی تابلو نوشته شده بود: بهترین خياط شهر»
دومین خياط روی تابلوی بالای سردر مغازه‌اش نوشت: بهترین خياط کشور»سومین خياط نوشت: بهترین خياط دنیا»
چهارمین خياط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یک خط کوچک نوشت: بهترین خياط این کوچه»
ﺍﺯ رجبعلي خياط ﺮﺳﺪﻧﺪ ﻄﻮﺭ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘ ﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺎ ﺑﻨﺎ ﻨ؟
ﺮﺍ ﺍﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻣ؟
ﻪ ﺰ ﺳﺒﺐ ﻣﺸﻮﺩ ﻪ ﻫﺎﻩ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ؟
ﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻪ ﺩﺎﺭ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﻧﻤﺸﻮ؟
ﻔت ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﺮﺩﻡ:
۱. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﺮ ﻧﻤﺧﻮﺭﺩ، ﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!۲. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﺑﻨﺪ، ﺲ ﺣﺎ ﺮﺩﻡ!۳. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻪ ﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﺩﻫﺪ، ﺲ ﺗﻼﺵ ﺮﺩﻡ!۴. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻪ ﺎﺎﻥ ﺎﺭﻡ ﻣﺮ ﺍﺳﺖ
توی یه جمعی نشسته بودم نمیدونم چی شد که حرف به اینجا رسید و تعریف کردم که توی یکی از کتاب‌ها از قول شيخ رجبعلي خياط گفتن به نامحرم نگاه نکنید، اگر هم نگاهتون افتاد بگید یا خیر حبیب و محبوب صل علی محمد و آل محمد. این خیلی اثر داره
دیدم که براشون عجیب بود وشروع کردن به خندیدن و مسخره کردن که آخه خیلی زیاد چشممون میفته و مگه میشه آدم به نامحرم نگاه نکنه؟ و با حالت تمسخری داشتن ادامه میدادن. وقتی نگاهشون میکردم یاد فال گرفتن هاشون افتادم اینکه یکی
من خرس خياطم 
فقط یک خرس هست که خياط است.
فقط یک نفر است که خرس خياط را شکل داده است و انگشت برای تایپ. آن منم، صاحب این وبلاگ. لطفا هر چه دلتان خواست بردارید ولی خرس خياط را برای من واگذارید. او فقط من را دارد و من او را می دانم. او بدون من می میرد من بدون او گم می شوم.
روزی نیکیتا خروشچف، نخست وزیر سابق شوروی، از خياط مخصو صش خواست تا از قواره پارچه ای که آورده بود، برای او یک دست کت و شلوار بدوزد. خياط بعد از اندازه گیری ابعاد بدن خروشچف گفت که اندازه پارچه کافی نیست. خروشچف پارچه را پس گرفت و در سفری که به بلگراد داشت از یک خياط یوگوسلاو خواست تا برای او یک دست، کت و شلوار بدوزد. خياط بعد از اندازه گیری گفت که پارچه کاملاً اندازه است و او حتی می تواند یک جلیقه اضافی نیز بدوزد. خروشچف با تعجب از او پرسید که چر
اینجا چیزی که داریم یک خرس خياط درست و حسابی است که امروز توانایی دوخت لباسی زیبا را در خود کشف کرده است. خرس خياط از بس هیجان زده است تمام روز را کار کرده است روی لباس جدید. سر شانه های لباس دوخته شده است اما فقط خود خرس خياط می داند که این لباس است. هر کس که نگاه کند یک پارچه ی سیاه و سفید با لکه های آبرنگی می بیپند که بیشتر شبیه کیسه ی برنجی است تا لباس با مدل جدید. 
خرس خياط هم چون دل توی دلش نیست به نظرات عجولانه ی دیگران وقعی نمی گذارد و می رود
                                             به نام خدا 
در زمان های قدیم ی در دل شب در خیابان به دنبال مکانی برای ی می گشت . ولی چیزی برا یدن پیدا نکرد. در حالی که داشت در کوچه و خیابان های شهر قدم می زد ،چشمش‌به یکمغازه خياطی افتاد مرد خياط مشغول دوختن لباس زیبایی 
بود و داخل مغازه شد تا در فرصتی طلایی و مناسب آن لباس زیبا را بد.مرد خياط همان طور که در حال دوختن لباس بود با خودش زیر لب می گفت ای زبان من امشب کار نکن که سرم را از دست بده
                                             به نام خدا 
در زمان های قدیم ی در دل شب در خیابان به دنبال مکانی برای ی می گشت . ولی چیزی برا یدن پیدا نکرد. در حالی که داشت در کوچه و خیابان های شهر قدم می زد ،چشمش‌به یکمغازه خياطی افتاد مرد خياط مشغول دوختن لباس زیبایی 
بود و داخل مغازه شد تا در فرصتی طلایی و مناسب آن لباس زیبا را بد.مرد خياط همان طور که در حال دوختن لباس بود با خودش زیر لب می گفت ای زبان من امشب کار نکن که سرم را از دست بده
زن به شیطان گفت: آیا آن مرد خياط را می بینی؟ می توانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد؟ شیطان گفت: آری و این کار بسیار آسان است. شیطان به سوی مرد خياط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خياط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد. پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خياط اعتراف کرد. سپس زن گفت: اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن. زن به طرف مرد خياط رفت و به او گفت: چند متری از این پارچه ی زیبا می خواهم.
امام زمان عجل الله فرجه چگونه صاحب خانه ای را می پسندد:
شيخ رجبعلي زندگی ساده ای داشت، خودش خياطی می کرد و با دسترنج خودش به سختی روزگار می گذراند، شيخ مستاجری داشت که در قسمتی از خانه ی او ساکن بودند، زن و شوهر جوانی بودند که احتیاج به منزل داشتند، ۲۰ ریال هم ماهیانه به شيخ اجاره می دادند.
پس از مدتی مستاجر شيخ رجبعلي خياط صاحب فرزند شد، مرد مستاجر به خانه ی شيخ رفت، شيخ در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپ اقامه گفت و برای فرزندش دعا کرد.
مادر و
سلام سلام 
خرس خياط این مدت خیلی چیزها از سر گذرونده و هنوز توی باتلاق اتفاقات دست و پا می زنه اما همه اش بد نبوده و لای به لایش اتفاقات قشنگ و رنگی هم بوده است.  مثل شاخه هایی از درختان که دراز شده اند تا خرس دست بیندازد و خودش را بیرون بکشد. همین می شود دلخوشی برای جنگ با بدی ها و ناملایمات. 
خرس خياط این مدت چهار کیلو لاغر کرده و حالا کسی جرات ندارد بگوید خرس گنده! 
خرس خياط این مدت خياط خانه اش را بیشتر تبلیغ کرده است و خیلی ها فهمیدن واقعا با
 
خرس خياط یک انبار باروت زیر شهر را کشف کرده است. این خبری بود که لازم نبود اخبار اعلام کند. خود به خود، چهره به چهره، نگاه به نگاه منتقل شد. 
اولین نفر کسی بود که خرس خياط را در حال خروج از دری زیرزمینی دید. چهره مبهوت و گنگ خرس خياط با امواج نامرئی نگاهش لحظه ای و کوتاهش خبر را انتقال کرد. ناقل خرس خياط بود و بعد فراگیر شد. 
 
 شهری ساخته شده روی انبار باروت؟ یا باروت تعبیه شده زیر شهر؟ یا باروت تزریق شده به تن شهر؟ زیاد فرقی نمی کند. اما حالا ت
سر و گوشش زیاد میجنبید. دخترخاله‌ی رجبعلي را میگویم. عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود. عاشق پسرخاله‌‌ی جوان یک لاقبائی که کارگر ساده‌ی یک خياطی بود و اندک درآمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم. بدجوری عاشقش شده بود. آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود.
رجبعليِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد، اما عاشق سینه‌چاکش هم نبود. دخترخاله‌ی عاشق مترصّد فرصتی بود تا به کامش برسد و رجبعلي
مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگی‌اش رسیده بود، کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد: تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خياط هیچ برای فقیران»
 
اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آنرا نقطه گذاری کند.پس تکلیف آن همه ثروت چه می‌شد؟؟؟
 
برادر زاده او تصمیم گرفتآن را اینگونه تغییر دهد: تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه! برای برادر زاده‌ام. هرگز به خياط. هیچ برای فقیرا
بسم الله الرحمن الرحیم            سلام و تحیت 
نقل می کنند پادشاهی هر هفته صنفی از اصناف را اذن ملاقات عام می داد !یک هفته نوبت صنف خياط ها بود .غالب خياط های شهر به سوی کاخ شاهنشاه حرکت کردند .ناگهان ملازمان کاخ دیدند پالان دوز ها هم آمدند !!!با تعجب پرسیدند :
ادامه مطلب
خاطره ای از شيخ رجبعلي خياط


آقای سید قاسم شجاعی از مبلغین توانا و موفق مجالس مذهبی در خاطرات خود
آوده است:


 من از نوجوانی به سخنرانی و روضه خوانی در محافل دینی و مذهبی اشتغال داشتم
و لحن و سخن گرم من موجب شده بود که به مجالس زیادی دعوت شوم. از جمله روزهای هفتم
ماه به منزل جناب مرحوم آقاشيخ رجبعلي خياط نرسیده به بازارچه، بعد از کوچه سیاهها
می رفتم. از پله ها بالا می رفتیم و در منزل ایشان برای خانم ها روضه می خواندیم. اتاق
جناب شيخ هم طبقه پائین
خرس خياط نشسته است توی اتاقش. پهن روی زمین با پاهای باز از دو طرف و برش می‌زند، می‌دوزد و حاصل دوخت و دوزش را برانداز می کند. اما خیلی زود مجبور می‌شود بشکافد، جر بدهد و با قیچی تیکه تیکه کند. تیکه هایی اندازه نوک دماغش. تمام این اتفاقات با عصبانیتی مخلوط با سرزنش خود! خوب چه کارش می شود کرد وقتی آنچه می‌خواهد  مناسب ذایقه اش از آب در نمی‌آید!!!
قلاب دست می‌گیرد و می‌بافد. این از دامنش، این از جیب و این یکی دیگر. این از یقه و گردن که باید فراخ ب
جزوه مکانیک خاک - استاد خياط (دانشگاه شریف)
جزوه مکانیک خاک –استاد خياط (دانشگاه شریف)، در قالب فایل pdf، بصورت تایپ شده، در 95 صفحه. این فایل ، جزوه درس مکانیک خاک استاد خياط (دانشگاه شریف) مربوط به دوره کارشناسی دانشجویان رشته مهندسی عمران است که در آن ضمن ارایه درس ، مباحث پیرامون آن با ذکر و حل مثال شرح داده شده است.
قصه‌گویی در شب، نیرنگهای خياطان را نقل می‌کرد که چگونه از پارچه‌های مردم می‌ند. عدة زیادی دور او جمع شده بودند و با جان و دل گوش می‌دادند. نقال از پارچه ی بیرحمانه خياطان می‌گفت. در این زمان مردی از سرزمین مغولستان از این سخنان به شدت عصبانی شد و به نقال گفت: ای قصه‌گو در شهر شما کدام خياط در حیله‌گری از همه ماهرتر است؟ نقال گفت: در شهر ما خياطی است به نام پورشش» که در پارچه ی زبانزد همه است. مغول گفت: ولی او نمی‌تواند از من پارچه
یکی از شاگردان شيخ رجبعلي خياط  که نزدیک به سی سال با ایشان بوده نقل می‌کرد که شيخ به من می‌فرمود:
روح شخصی از علمای اهل معنا - ‌که ساکن یکی از شهرهای بزرگ ایران بود - را در برزح دیدم که تأسف می‌خورد و مرتب بر زانوی خود می‌زد و می‌گفت:
وای بر من، آمدم، و عملی خالص برای خدا ندارم!از او پرسیدم که چرا چنین می کند؟پاسخ داد:
در ایام حیات، روزی با یکی از اهل معنا که کاسب بود برخورد کردم، او مرا به برخی از خصوصیات باطنی خود متذکر ساخت، پس از جدا شدن
 
خرس خياط صبح به صبح، وقتی همه مردم خوابند چند قطره اشک می ریزد. این قطره اشک همراه با سیلی از آب بینی و  درد قفسه سینه همراه است. 
گاهی وقتی لقمه پنیر و خیار مانده از شب قبل را می گذارد دهنش یک قطره اشک هم مانند سس روی لقمه اش می چکد و می خورد.
خرس خياط عادت دارد دل برای خودش بسوزاند. چون هیچ کس خبر ندارد چه بر سر زندگی و روزگارش آمده. هیچ کس خبر ندارد در جزیره ی تنهایی اش چه می گذرد. همه از کم پیدا بودنش شاکی اند و فکری که خودشان دلشان می خواهد را
 
#خياط سلطنتی: اظافه شد به لیستِ *فیلم هایی برای ندیدن๏︿๏
 
شما این سینمایی رو دیدید؟
نظر شما چی بود؟
 
 
پی نوشت:
چندین تا پست منتشر نشده و کامل نشده دارم(。ŏ_ŏ)
یه انیمیشن طوری•.•›
دو تا کی دراما♪\(*^▽^*)/\(*^▽^*)/
یه هالیوودی(♥ω♥ ) ~♪
یه کتاب(。’▽’。)♡
و چند تا دیگه. (دو تا چالش، شخصیت هام و.)(๑¯ω¯๑)
درمورد کدوم بیشتر کنجکاوید؟ کدومو زودتر تکمیل کنم؟
خرس خياط این روزها احساسات متناقضی دارد. بعضی وقت ها حالش از زندگی بهم می خورد و یک ساعت بعدش عاشق زندگی است ؛ با احتیاط از خیابان می گذرد، قرص هایش را سروقت می خورد، درد پایش را درمان می کند و فکر می کند نکند ام اس گرفته باشد!
اینقدر دنیایش پیچاپیچ شده، گره افتاده به نخ زندگی اش، سوراخ سوزن خياطی تنگ تر شده که احساس خفگی به او دست می دهد. 
شاید این هوای گرم بی تربیت هم، دستی در این تنگنا داشته باشد. شاید این ضعف جسمی هم یک پس گردنیی به روال زندگی
خرس خياط نشسته است و خمیازه می‌کشد و همزمان گردنش را می‌خاراند. با پاهای دراز شد و باز از هم. لباس هایی که دوخته و در باد کولر می رقصند را نگاه می‌کند. با چشم‌های گرد و ناامید و خسته. این‌ تصویر ظاهری قضییه‌ی خرس خياط است.
 از قیافه و پوسته‌ی هر کسی تا همین حد می‌شود فهمید یا دید. در واقع یک بچه این گونه همه چیز را می‌بیند. هر آنچه می‌بیند را کمال‌یافته می‌داند و تمام. غافل از اینکه در کُنه فرد چیزهایی است که یا باید به زبان آورده شود یا خود
بسته مقدماتی خياط کوچولو
رده سنی بالای 4 سال
حاوی صفحه سوراخ شده تمرین دوخت، عروسک نمدی با حاشیه سوراخ شده، دوخت دگمه، وسایل کاردستی رو یخچالی، سوزن های مخصوص کودکان، الیاف،قیچی، چسب و
مناسب برای یادگیری ابتدایی دوخت و دوز، افزایش قدرت تمرکز و دقت کودکان و مهارت دست انها.

بسته یک خياط کوچولو
مناسب کودکان بالای 6 سال
حاوی، صفحه سوراخ شده تمرین دوخت، صفحه یادگیری دوخت دگمه با طرح ماشین، لباسهای عروسکی با حاشیه سوراخ شده، وسایل دوخت کیف ن
می دونید احساسات ن در موهایشان است. زنی که موهای بلندش را پهن می کند روی شانه ها، یا حلقه مویی را دور انگشتانش می پیچاند و باز می کند. یا موی بلندش را پشت گوش می زند، طوری که دوباره رها شود و او دوباره این کار را تکرار کند، عاشق است، عاشق زندگی. دلش شاد است و زندگی دارد به روالی که می خواهد می چرخد. امید دارد و اگر ندارد نور امید را می بیند. 
اما وای به روزی که حالش پریشان شود و هر چه صبر کند، تلاش کند اوضاع به سامان نگردد. دست به قیچی این آلت قت
 
خرس خياط نیاز به تزریق شادی دارد. این چیز کمیاب و سخت به دست آوردنی و زود از کف رفتنی! یه کمی هم پانسمان لازم است که زخم های کهنه اش سر باز نکند. البته زخم های روحش!
خرس خياط موهایش کم پشت شده، زیر چشمانش دو تا کیسه پرباد اندازه یک نعلبکی جا گرفته، خمیده راه می رود و تا یادش می آید که کسی نگاهش می کند و می خواهد راست بایستد، پشتش تیر می کشد و راست نمی شود. اگر خیلی لوث باشد می گوید جای خنجرهایی است که از پشت خورده ام و هیچ وقت درمان نخواهد شد. ولی ن
یه روز یه نفر میاد خدمت حاج شيخ رجبعلي خياط و درخواست یک دست کت و شلوار پسرانه می کند. مرحوم شيخ می فرمایند: چه اندازه باشه، پسرت ریزه یا درشته؟خریدار میگه معمولیه. 
همون وقت پسر بچه ای با همون خصوصیات جسمی داشته از اونجا رد میشده خریدار از اون پسرک میخواد که بیاد و اون کت و شلوار را تنش کنه تا سایز بزنه. بعد از اینکه پسر بچه لباس تنش می کنه، خریدار میگه خوبه درش بیار.پسرک به خیال اینکه کت و شلوار مال خودشه یه دفعه حالت پژمردگی و غم بهش دست میده
خرس خياط ولو شده‌بود روی حصیرش و کتاب چطور دوخته‌هایمان را زیبا، دوز کنیم» می‌خواند. کتاب به نکاتی اشاره کرده بود که هیچ وقت به مغز خرس خياط خطور نکرده‌بود و حتی از کنار کله‌اش هم اتفاقی عبور نکرده‌بود. حیرت زده از روش‌های بریدن و دوختن، می‌خواند و حواسش به خوراک روی اجاق نبود. 
نزدیکی‌های ظهر بود و خوراک که آشِ عسل بود، قل‌قل‌کنان با محتویاتش می‌جوشید و در قابلمه بالا و پایین پران، سرِ خوراک داد می‌زد: یواش‌تر! از کت و کول افتادم.
خ
سلااااام بچه هاااا خیلی الان ذوق زده ام
چون یه مانتو رو خودم طراحی کردم و خودمم دوختمش خیییییلییییی حس خوبی دارم الان
اینکه میتونی از دومتر پارچه برای خودت اثری و خلق کنی خیلی لذت بخشِ واقعا
و اگر خودت طراحی کنی اون اثر برای خود خود خودت میشه
یه لباس مختص خودت❤️
اینکه میگم طراحی نه اینکه یه کارخاص کرده باشم هرچی تو ذهنم بود و رو الگو پیاده کردم
دخترا تابستون فرصت و از دست ندید برید خياطی یاد بگیرید پشیمون میشید
بگم که من اصلا علاقه ای نداشت
آشنایی با شغل خياط
اگر به پارچه و مد و لباس علاقه زیادی داشته و فرد منظم و دقیقی هستید، این شغل مناسب شماست.
خياطی
هنر و حرفه دوخت انواع لباس، پرده و . است. خياط فردی است که بر اساس
سفارشات مشتریان به دوخت انواع لباس، پرده و . می پردازد. برخی از خياط
ها به صورت فردی و برخی در کارگاه های خياطی یا شرکت های تولید لباس، همراه
گروهی از خياط ها کار می کنند.
هنر خياطی در بسیاری موارد با هنرهای
دیگر مانند بافتنی، رودوزی، تکه دوزی، قلاب بافی، سنگ دوز
آدمی که خوشی نکرده باشد با یه مقدار صدای بلند موزیک و رقص، با بوی عطرهای جورواجور سردرد می گیرد. خوشی برایش مثل سم می شود و آزاردهنده. هر چند خود نیز طعم خوب خوش بودن را حس می کند. 
خوشی کردن را باید بلد بود. باید آنقدر تکرار کرد تا روشش را یاد گرفت. 
خرس خياط لذت بردن را یاد نگرفته است. چون لذتی را ندیده است. خرس خياط درست کردن قهوه ترک را هم بلد نیست. چون تا کنون ندیده است. لذت و هیجان بانجی جامپینگ را هم درک نمی کند و می ترسد چون هیچ وقت تجربه نک
یادم نبود جمعه است تا وقتی که دست های هوا را روی گلویم احساس کردم. یک جور خفگیِ کبود و سنگین. ریه‌های بدبخت چه گناهی کرده‌اند نصیب منِ مازوخیسم شده‌اند.
لعنت به من!
 همین کم مانده، برای اعضاء بدنم و امعا و احشایم دل بسوزانم و عذاب وجدان داشته باشم که چرا این بلاها را سرشان می‌آورم. به خدا من خودم هم دست خودم نیستم. نمی دانم کی هستم و کجا هستم و چرا هستم و چرا باید باشم!!!
 
دست زمانم شاید! به گمانم دست روزگار! هر چند نمی‌دانم روزگار در کل چیست!
و
آره. هنوزم همه چیز غم انگیزه. هرچقدر خودت رو گول بزنی و سرت رو گرم کنی، مشغول چیزایی ک دوس داری بشی و امیالت رو تامین کنی. توی اون نقطه از شب ک ساعت هاش متفاوته ولی خب، اومدنش حتمیه به خودت میای و احساسش می کنی. حفره ی بزرگی ک انگار، تو نقطه ثقل وجودت داری. احساسش می کنی و ساکت می شی. و دیگه هیچ کاری نیست ک انجام بدی، همه چیزای خوب و گرم دنیا محو می شه. چقدر کوچیک و سرگردون. می دونی از چی حرف می زنم. احساسش می کنی، هر روز. ک داره تمام وجودت رو درون خود

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها