نتایج جستجو برای عبارت :

صدایم رابشنو

متن آهنگ صدايم بزن چارتار
هم عاقبت مردم کاشانه به دوشم من گام و گذر را به رسیدن نفروشممن صورت ماتی که به آیینه نیاید شعری که نه دیوانه نه فرزانه درآیدصدايم بزن که شاید زمستان من سرآید مرا زنده کن به تابیدنی که تنها ز رویت برآیدصدايم بزن که بی تو فرو خفته در سکوتم به بال و پری نجاتم بده که من رو به رو با سقوطم
ادامه مطلب
صدايم بزن چارتار
متن آهنگ جدید چارتار به نام صدايم بزن
هم عاقبت مردم کاشانه به دوشم
من‌گام‌و گذر را به رسیدن‌نفروشم
من صورت ماتی که به ایینه نیاید
شعری که نه دیوانه فرزانه دراید
صدايم‌بزن که شاید زمستان من سراید
مرا زنده کن‌به تابیدنی که تنها ز رویت براید
صدايم‌بزن که بی تو فروخفته در سکوتم
به بال و پری نجاتم بده که من روبرو با سقوطم
سرتا سر این بحر پراکنده سراب است
حال قمر و شمس و زمین بی تو خراب است
حتی اگر اندوه تو در سینه بریزم
رسوا تر
صدايم کن
بند _ دلم بند است
به صدایت
وقتی میخوانی ام ماه من
.
تو باشی
و من باشم
و رفتن
من بپرسم کجا می رویم
و تو بگویی 
" داریم میریم کوه ؛ شکار آهو "
و بخندی و چشمک بزنی
و قند در دلم آب شود
و تلخی های زندگی
از یادم برود
و باز زندگی کنم
نزیستن هایم را
در اینهمه مردن  .
روح وحشی
+این زندگی نیست . مرگ تدریجی است زیر شکنجه ی نبودن ها
بوی بهار می آید
کلاغ های شوم
اندوه در قارقارشان فریاد
می روند از روزگارم 
و من دگرباره
 آواز سر خواهم داد
نام ات را
ای بهار من
بهار من
بهار من
و من دگر باره 
خواهم رقصید
بر مزار اندوه ها و رنج ها
به شوق
و چشم هایم خواهند خندید
و چشم هایم زیبا خواهند شد
نام ات را فریاد خواهم زد
با هزاران دوستت دارم
هل هله کنان
بوی بهار می آید
بهار روزگار من .
روح وحشی
+بهار صدايم می کند .
ماه من
دل روشنی دارم ای عشق
صدايم کن از هر کجا میتوانی
صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن
صدايم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست
بگو با کدامین نفس میتوان تا کبوتر سفر کرد
بگو با کدامین افق میتوان تا شقایق خطر کرد
*
مرا میشناسی تو ای عشق
من از آشنایان احساس آبم
و همسایه ام مهربانیست
و طوفان یک گل، مرا زیرو رو کرد
پرم از عبورپرستو
صدای صنوبر ، سلام سپیدار
پرم از شکیب و شکوه درختان
و در من طپش های قلب
یا رضا من همانم که تا صدايم کردی 
برگشتم
از همان زمان لبیک گفتم و هرچه صدایت میکنم دیگر تحویلم نمیگیری 
باشد
گدا جوابش چه می ارزد 
اما من گدایی ام را تکرار میکنم 
اما شما که صدايم کردی 
و چیست راز این پاسخ ندادن نمیدانم. 
احتمالا با گروه موسیقی چارتار آشنا هستید و آهنگ‌هایش را شنیدید. به نظرم یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد این گروه ادبیات ترانه‌هایش است. در این ترانه‌ها مثل دیگر اشعار خواننده‌های دیگر از عشق و تنهایی و دوست داشتن دیده می‌شود ولی با ساختار ادبیاتی فاخر و خاص. برای مثال یکی از جدیدترین تراک‌های جدید منتشر شده به نام (صدايم بزن) را در زیر می‌خوانیم. ضمنا تمام اشعار ترانه‌های منتشر شده مختص شاعر همین گروه سراییده شده:
هم عاقبت مردم کاشانه به
سلام! امیدوارم سال نو پر از برکت و خبرخوش و موفقیت باشه براتون :)
ده‌ها خط نوشته‌م. از حال خوب این‌روزهام؛ از سیل؛ از دیروز و مرگ‌ جنینی که پدر و مادرش شونزده‌ساله که چشم‌انتظارش بودن و به‌دنیا نیومده، از عزیزترین‌های ما بود. نزدنش رو به زدنش ترجیح دادم. حرف رو می‌گم. چرا؟ نمی‌دونم! به‌جاش صدايم بزن چارتار رو زمزمه کردم . 
هم‌عاقبت مردم کاشانه‌به‌دوشممن گام و گذر را به رسیدن نفروشممن صورت ماتی که به آیینه نیایدشعری که نه دیوانه نه فر
سه‎شنبه شب رفته بودیم خانه‎ی شهید عبد الصالح زارع» مدافعِ اسلام، زیاد گذشت و خوش؛ یک چیزی که می‎خواهم بگویمش این است که به خواب مادرش و حرفی زده: از بس که بابا می‎گفته دارم عباس بزرگ می‌کنم برای حضرت زینب کبری، این‎ جا عباس صدايم می‌کنند.»توی فکرم، بابای من دارد مرا برای چه بزرگ می‎کند و آن جا چه صدايم می‎کنند؟
حتی اگر صدايم به تو نمی رسد، با تو سخن خواهم گفت. من تمام دردم را در این واژه ها می ریزم. 
برای قلبی که عاشقم نبوده است، برای دستی که هرگز مرا نوازش نکرده است، برای استخوان هایی که در آغوشم فشرده نشده است، تو خوب میدانی که بیش از این نمیتوانم دوستت داشته باشم. 
من تو را در انبوه موشک ها، گرانی ها، گریه ها، خنده ها، دروغ ها و ترس ها دوست خواهم داشت. من در انبوه جمعیت که صدایشان گوش آدم را کر میکند، فریاد میکشم که دوستت دارم. حتی اگر سیلاب بلوچستان
مرا دعوت کرده اند تا بخشیده شوم، مرا احضار کرده اند تا از بی راه ها استقلال یابم، مرا جلب کرده اند تا از پیچش بیرون بیایم و واقف شعاع شوم و روز را حساسیت کنم. ولی هنوز گویی بخشی از من در پیچش مانده است. هنوز گویی نمی توانم خود را از بندهای مرموز به خشکی امدن دست و پایم آزاد کنم. هنوز گویی نمی توانم چشمانم را قائم و تمام به سو روز باز کنم. می خواهم از این در باخبر منحوس و داخل را صدا بزنم. می خواهم از این در متوجه شوم و نور را ببینم. می خواهم. داخل هم
حالا که گریه میکنم دلم نگرفته دلم شکسته دلم شکسته ای دوست اما تو صدایش را شنیدی باور میکنی که خسته ام مثل همان شبی که یک‌ بلوار را پیاده رفتم و گاهی میانه راه داد کشیدم چون مطمئن بودم هیچکس صدايم را نمی شنود از تو چه پنهان که آن موقع اصلا یادم نبود که صدايم را میشنوی یا نه آن شب هم قلبم شکسته بود دلم میخواست راهی که می روم پایانی نداشته باشد بروم و آنقدر دور شوم که همه چیز و همه کس را فراموش کنم فراموش کنم چگونه قلبم شکسته و هیچکس هم دیگر مرا به
کنار حوض می نشینم، ماهی ها تو را از من می خواهند؟ نسیم سراغ پیچش موهای تو را از من می گیرد؟ نمی دانم چگونه بهشون بگویم: دیگر تو را نخواهند دید. قدم برداشتی و ما تنها ماندیم. ادامه بده من دارم دنبالت می کنم. تو دیگر مرا دوست نداری، چه قبر نمناکی.
اگه اینجا خوشحال نیستی به حرف های من گوش نده و ادامه بده، برو به سمتی که در آن گنجشکان هر صبح لبخند به لبهایت می آورند. نمی توانم دروغ بگویم: زمانی که مهتاب به ملاقاتم می آید در آغوشش خواهم گرفت و تا زمان ر
 
 
 همه چیز از فایده افتاده است انگار. نه از سکوت و نه از تکلّم آبی گرم نمی‌شود. می‌توانم برای سالها با خودم عهد ببندم که صم بکم باشم ولی آخرش چه؟ باید چه کرد؟ می‌خواهم بنویسم چیزی را که نمی‌دانم چه چیزی است و جالب اینکه می‌نویسم و نمی‌دانم چرا، فایده‌اش چیست؟ سکوت می‌کنی که چه چیز را بگویی، سکوت می‌کنی که چه چیز را نگویی، می‌خواهم فریاد بزنم امّا عارم می‌آید، دیگران چه گناهی کرده‌اند که با لحن نخراشیده‌ی گنگ من از خود بیخود شوند؟
مرد همسایه آواز می خواند. به لطف در و دیوار های نازک تر از کاغذ صدایش توی راهرو ساختمان اکو می شود. شعرش نامفهوم و گنگ است ولی صدایش زیباست. سکوت می کنم و به نوای آهنگین صدایش گوش می دهم و تصور می کنم چه شکلی است. شکم گنده و با کله ای خربزه ای شکل که ته خربزه اش یک مشت موی سیاه گذاشته بماند که اسمش را ریش بگذاریم! یا .
 می دانم جوان است چون بچه ندارند، چون زنش را دیده ام که نوعروس است و به شدت مغرور. پس می باید جوان باشد.
در همین فکرهای مهربان بودم ک
به درگاهی پناه آورده ام کز در نمی راند.
که هرکس را که درماندست سوی خویش می خواند.
امید اولی که هر زمان او را رها کردم
امید آخرم شد نام او را تا صدا کردم
''خداوندا؟خداوندا؟قرارم باش یارم باش
جهان تاریکی محض است می ترسم کنارم باش''
اگر گم کرده ام در این همه بیراهه راهم را
تویی که می بری سوی سپیدی ها نگاهم را
صدايم میکنی وقتی صدايم غیر آهی نیست
خطابخشی به اشک و توبه میبخشی گناهم را.!
 
من آدم ناگهانی ها بودم 
آدم دوست داشتن های یهویی از همین هایی که هرچه هم میشود ته نمیکشد مثلا مینشستم به چیزهایی که دلم میخواست فکر میکردم و میشدم نداشته های خودم برای همین معدود آدم های دوروبرم همین هایی که خواسته و ناخواسته صدايم را نگاهم را لحن صحبت کردنم را راه رفتنم را و حتی نفس کشیدنم را گوشه ای از زندگیشان داشتند مثلا یکهو نگاهشان میکنم و میگویم دوستشان دارم بی دلیل اما واقعی از همان هایی که ته دل میشود حسشان کرد مثلا بهشان فکر هم میک
خلوت دلگیری است خلوت من:
نه هوای اشراق دارد و نه هوای غم و جدایی
فقط دلگیر است.
صدايم بی انرژیست:
پس مینویسم
صدايم هست
ولی قدرت دستور به حنجره ام را ندارند
و
پاهایی که دیگر خسته از تکرار رفتن شده اند.
برای پاهایم بازگشت مفهومی ندارند!
آنها فقط می روند و این منم که:
می روم که بروم و می روم که بازگردم.
بی خیالش داشتم میگفتم:
خلوت دلگیری است خلوت من:
نمی دانم اصلا دلگیری چیست!؟
ولی بی نام و نشان نمی توان رها کرد فرزند خود را
فرزند بی چاره ی من
آها!
بی چ
وقت رفتن است
با اینکه نمی خواهم
این آخرین درخواستم است
فراموش نکردن من
با اینکه خیلی دشوار است
به یاد آوردن من
شب صدايم می کند
منتظر است تا شروع به رفتن کنم
خیلی وقت است چمدان را بسته ام
با خاطره های از خودمان
خاطره های که انگار تنها در یاد من هستند
شب دلسرد است
از دوباره برگشتن من
ستاره با پوزخندی می گوید:
سبک برو که زود خواهی برگشت
زندگی: 
شاید یک نگاه باشد،
این را زمانی فهمیدم که نگاهت را از من برداشتی
زندگی:
 شاید یک کلمه باشد،
این را زمانی
کانال ما در سروش
یک روز بر می گردی و خاطره های پشت سر گذاشته را نظاره میکنی، به دنبال نشانی از من .یک روز برمیگردی و در میان هیاهوی شهر صدايم میزنی به امید اینکه شاید پاسخی بشنوی . چشم هایت در انبوهی از جمعیت سوسو میزند تا شاید کسی شبیه مرا بیابی .یک روز برمیگردی که من دیگر دچارت نیستم و آن روز برای همیشه معنای دیر کردن را میفهمی.صدايم میزنی . نگاهت میکنم .برایم از عشق میگویی از تک تک لحظاتمان.برایم آواز میخوانی ، مثل قدیم تر ها در کوچه ه
دم غروب، داشتم به خانه بر می گشتم که ناگهان کسی صدايم زد:- علیرضا!برگشتم سوی صدا، تعجب کردم. مسجد ثامن الائمه بود که با لبخندی، در آن سوی خیابان ایستاده بود و مرا صدا میزد. یعنی بروم پیشش؟ چقدر دلم برایش تنگ شده. مدتی است که الکی الکی درس را بهانه کرده ام و مسجد نرفته ام. چه می شود اگر فقط چند دقیقه بروم پیش مسجد و زود زود برگردم کنار درس ها؟ در این فکر ها بودم که عقل‌ با گستاخی به حرف آمد که: - بیخیال بابا! دلت خوش است! برگرد خانه درس هایت را بخوان

نمی‌توانستم در آن وضعیت ببینمش
دوست نداشتم هیچگاه مریضی اش را ببینم
از اتاق عمل تا بخش دنبال تختش رفتم اما جرات نکردم جلو بروم
جلوی در اتاقش ایستادم اما جرات نکردم داخل بروم
تمام ترس زندگی‌ام دیدنش روی تخت بیمارستان بود
رفتم توی راهرو قدم پشت قدم دور می‌شدم
سنگینی دستی روی شانه‌ام حس کردم
گفت اگر میخواهی گریه کن
بغضم ترکید اما صدايم در نمی‌آمد
قدم هایم را تندتر کردم
رسیدم به انتهای راهرو 
دستم را ستون کردم روی دیوار و سرم  را پایین ان
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به.
تمام مدت همین یک جمله را زمزمه میکردم و مثل دیوانه ها کل حیاط را دور می‌زدم
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به
ربنا لا تحملنا ما لاطاقة لنا به.


نمی‌توانستم در آن وضعیت ببینمش
دوست نداشتم هیچگاه مریضی اش را ببینم
از اتاق عمل تا بخش دنبال تختش رفتم اما جرات نکردم جلو بروم
جلوی در اتاقش ایستادم اما جرات نکردم داخل بر
آنقدر خندیدم که صدايم بی شک تا اتاق ِ بغلی رفت, چه فکری می کنند?! هر چه! مهم من و خنده های ته دلی َم است و دقایق و ساعات ِ خوش ِ آغازین ِ امروز که نشان از خوب بودن ِ تمام روز دارد:) 
وَ
"-آره خب, چاق بودن ک بد نیس.
+بهترین حرفی بود که تو تموم عمرت زدی:))"
وَ
*این گونه شد که در سومین ساعت از چاردهمین روز عه پاییز, ما نیز کوچ نمودیم~.~
::هوالرفیق::
سال سوم دبیرستان بود، معلم ریاضی برگه‌ها را پخش کرد و گفت: لطفا اول اسم‌تان را بنویسید.» چند لحظه‌ای نگذشته بود که تاکید کرد: اسم‌تان را کامل بنویسید.»من دو تا اسم دارم، در خانه "کسری" صدايم می‌کنند؛ دوستان صمیمی و دیگران هم. نه اصلا بگذار این طور بگویم: وقتی که سال اول ابتدایی همان روز اول.
 
 
ادامه مطلب
به نام تو که اویی برای تو ، هیچگاه دیر نیست :) گویا باز مرا خواندی ، که دلم یاد تو کرد. صدايم می زنی ، صدایت می زنم ؛ صدایت می زنم ، صدايم میزنی. و این چنین ، هیچ صدایی جز تو نیست. اگر نبودی ، نمی دانستمت ، نمی خواندمت ، و نمی یافتمت. نشانت کجا بود ؟ گفتی قلب های شکسته!؟ یا. دوباره بگو لطفا" شنیدم می آیم منتظرم بمان! هر گام ما به سوی تو ، نخستین خواهد بود :) لطفت بود که مرا بازگرداند ؛ لطفا" مرا بازمگردان! ممنون. هر که با کریم کارش افتاد
صبا خانمصبا خانمصبا خانم.از صدای شما که در گوشم می‌پیچد و ساعت‌هاست که صدايم می‌زند متنفرم. لطفا دهانتان را ببندید. دهانتان توی ذهن من وول می‌خورد، پیچ و تاب می‌خورد، گریه می‌کند، فریاد می‌کشد و توان حرکت را از من ‌می‌گیرد. لطفا خفه شوید.
ای صدايم همه با موج تو تنظیم شده
دوستت دارم و ماه شبِ هستیم شده
روزگار من از آن روز که تو آمده ای
با نگاه های مه آلود تو تقویم شده
من که محکوم به جرم تو شدم باز  ولی
جرم زیبایی ات آیا به تو تفهیم شده؟
دور از آغوش تو دلتنگ ترینم آری
پهلوانی که به آغوش تو تسلیم شده
بی تو با هرچه که باشد همه محکوم شدم
مثل مظلوم ترین کشور تحریم شده
نه فقط این غزل تازه سید ، بلکه  
دفتر عاشقی من به تو تقدیم شده
شعر هایی در وصف آب
بیا تا قدر این نعمـت بدانیم که در بحران بی آبی نمانیمبیا از بهر حفظ آن بکوشیم وجود آب را ارزش شماریماز این سـرمایه خوب الهی برای نسل خود باقی گذاریمچنین فرموده بر ما حیّ دانا که زنده هر چه را از آب داریمبـیا تا در نگـاه تشـنه آب به سان ابـر بـارانی بـباریمبرای مصرف خوب و درستش نهال صرفه جویی را بکاریمنجات آب بر ما شد وظیفه بر انجامش بـیـا همـت گذاریمصدای آب یعنی زندگانی بیا دل را به این نجوا سپاریم
صدای پای آب

صدای پای آب آ
کاش همین الان کسی صدايم بزند.بیدار شوم و ببینم تمام آنچه از رنج تو دیدم خواب بود .
کاش کسی همین الان بیاید،کسی که از همه ی آدم های دنیا قوی تر است و به تو آنچه را که لایقش هستی ببخشد.
این ها که نمی شود اما کاش حداقل هر چه زودتر برویم به ۱۰سال بعد و ببینم تو خودت یک تنه حقت را گرفته ای .
تو همیشه عزیزترینی برای من . 
موسیقی آرام را به ضرباهنگ‌های یکسره و مهیج ترجیح می‌دهم. چه در باکلام و چه در بی‌کلام.
حوالی اردیبهشت، دوتایشان به جانم نشست. صدايم بزن» از چارتار و آرام من» از محمد معتمدی.
امشب یکی دیگرشان را یافتم. این‌بار هم از محمد معتمدی.
بشنوید
داستانی واقعی از یک پزشک!
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدايم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می‌بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می‌کنم و شما عمل می‌کنید.
ادامه مطلب
از خاطرم میروی. آزاده میشوم. آزاده‌تر از الانی که بی‌شرم به چشم بقیه نگاه میکنم و حرف میزنم. آزاده‌تر از همیشه. دنیا است دیگر. همه چیز بند ِاحتمالات است. صدایت به گوش من نمیرسد. تو اصلا دنبال شنیدن صدايم نیستی. حماقت همین حالتی است که من دارم. زندگی است دیگر. همه چیز بند ِ احتمالات است. هوا که تغییر میکند گلودرد میشوم. کانادای سرد و تگزاس گرم، همه جا را با همین حال گشته‌ام. چرا مردم فکر میکنند قرار نیست پاریس را هیچوقت اینطور بگردند؟ زندگی هم
دوباره بجه بشوم و سرم را بگذارم روی شانهء کلمه هایت و فکر کنم جایم امن است. خیالت را بیاورم کنار دلم و چای بنوشیم. بنویسم و رویا ببافم که چشم هایت چه شکلی شده اند وقت خواندنش. بروم دورهمی دوستانه و برای هیچکس تعریف نکنم تو را دارم. صدايم کنی شب تاب و بمیرم و زنده شوم. دوباره دنیا سفید که نه، بشود همان خاکستری که بود. می شود؟ این همه، این همه، این همه همه همه همه سیاه.
ابان عزیز تو تمام میشوی و من دلشوره تمام زمان های گذشته را در تو جا میگذارم تا روایت خستگی هایم را به فردا و فردا هانگویم و منی دیگر در جایی ساکت گوشه چشمان باران زده ات برای همیشه جا بماند منی که با تردید به گیجی مطلقی از جنس خواب رسیدم به جنس غروب های جمعه ای که پر از سردرد هستند
ابان عزیز سال 98 دل من هیچوقت برای تو و تمام اضطراب هایت تنگ نمی شود می دانم این عین بی انصافیست که تو را در قفسه ای کنار زیرزمین متروک خاطراتم بگذارم اما بگذار فرامو
دایی آیه به آیه قرآن تلاوت میکند  و بعد از هر کدام صدای محزون گریه اش در خانه میپیچد و میدانم  شانه هایش میلرزد 
مامان ظرف هارا میشوید و گفته ام وقتی موقع آب کشیدنش شد صدايم کند 
نور ملایم غروب اتاقم را در آغوش گرفته و هیچ چیز برایم عادی نشده و هنوز ذوق میکنم از دیدنش
 مهدی با عمه به لواسان رفته و ریحانه .
پنجره مثل همیشه باز بود، و پرده کرکره های کثیف اتاق کنار زده. ترکیب نور آبی و قرمز نئون، ثانیه ای یک بار میرفت و می آمد. خوب اگر گوش میکردی، صدایش را هم میشنیدی،‌ روشن که بود. و باز قطع میشد، صدا و نور؛ هم زمان. من که دیگر عادت کرده بودم.
 
میخواستم از تختم بلند شوم اما نمیشد. الان مثلا،‌ شکمم میخارید. وسط، کمی بالای ناف. از روی تیشرتم خاراندمش. به اندازه دو بار بنفش و سیاه شدن اتاق. تختم دقیقا زیر پنجره بود،‌ برای استقبال از این زنده ترین موجود
دل روشنی دارم ای عشق صدايم کن از هر کجا می توانیصدا کن مرا از صدف های بارانصدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتنصدايم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشقچه رازی استبگو با کدامین نفسمی توان تا کبوتر سفر کرد؟بگو با کدامین افقمی توان تا شقایق خطر کرد؟ 

مرا می شناسی تو ای عشق من از آشنایان احساس آبمو همسایه ام مهربانی است و طوفان یک گلمرا زیرورو کرد 
پرم از عبور پرستوصدای صنوبر،سلام سپیدار پرم از شکیب و شکوه درختانو در من تپش های قلب عل
صابر
سهرابی، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس، به همراه محسن پرهیزگار،
رئیس حراست و کارشناس حقوقی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس و سید علی
اکبر ، مسئول امور شهرستان های این اداره کل به شهرستان کازرون سفر
کرد.
انتشار: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس - کازرون نما - شهرسبز - عصرکازرون -
ادامه مطلب

آخرین جستجو ها