نتایج جستجو برای عبارت :

شعر گردانی من از روئیدن خار بر سر دیوار دانستم که نانمی گردد از این بالا نشینی ها

مایه اصـل و نسب در گردش دوران زر است 
هر کسی صاحب زر است او از همه بالاتر است دود اگر بالا نشیند کسـر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد چون که او بالاتر استناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست
روی دریا، خس نشیند قعر دریا گوهر است شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشـتر استآهن و فولاد از یک کوه می آیند برون
آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است کـره اسـب ، از نجابت از پـس مـادر رود
کـره خـر ، از خـریت پیش پیش مـادر است کاکل
من می‌دانستم که عوض شده‌ام. می‌دانستم که تغییراتی در من ایجاد شده که مرا تبدیل به انسانی جدید کرده‌است. و می‌دانستم که اين تغییرات پایانی‌ام نیست. هر روز با مواجهه با هر مسئله‌ی کوچک و بزرگی، کارایی مغزم را می‌سنجیدم و خودم را در شرایط گوناگون امتحان می‌کردم.من عوض شده بودم و از اين بابت خوشحال بودم. کنترل زندگی‌ام را در دست داشتم و در حال ساخت دنیایی مطابق میلم بودم. معرکه بود.
گفتم: " آمین! "
پیش از آنکه دعا کنم، پیش از آنکه آرزوهای رنگارنگم را رو به رویم بچینم و یکی را انتخاب کنم.
همه چیز را به خودش واگذار کردم.
می دانستم که بیشتر از خودم نگران من است و می داند که رویاهای من پر از کوچه های بن بست و تاریک و بی فانوس است و اگر کسی دستم را نگیرد…
چشم هایم را بستم و از ته دل گفتم: "آمین"
چرا که می دانستم یکی آن بالا مرا دوست دارد.
روزگارتان به کام ؛ اوقاتتان به خوشی.
نوشته بودم هر وقت مرا گم کردی بالای یک بلندی دنبالم بگرد. طبقه‌ی آخر یک ساختمان بلند، روی پشت بام بیمارستان، بالای پل هوایی نزدیک خانه‌ام، بالای پله‌های پارک کوهستان. نوشته بودم هر وقت مرا گم کردی یک جای بلند. چه می‌دانستم؟ چه می‌دانستم گم شدن من، اصلا بودن یا نبودنم برایت هیچ اهمیتی ندارد؟ از کجا می‌دانستم که اگر نباشم فراموش می‌شوم طوری که انگار نبوده‌ام هیچ وقت. که حتا وقتی بودم هم فراموش شده‌ بودم؟
داشتم فکر می‌کردم کاش بعضی حرف
دانلود کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
ای کاش وقتی 20 ساله بودم؛ می دانستم - تی نیوزtnews.ir › site۳۱ تیر ۱۳۹۷ - اگر هنوز بیست ساله نشده اید یا اگر بیست ساله هستید و حتی اگر از بیست سالگی گذشته اید، خواندن کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم» .معرفی کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم می‌دانستم - مجله .https://suratiha.com › ای-کاش-وقتی-۲۰-ساله-بودم-می‌دانستم۱۳ شهریور ۱۳۹۷ - صورتی‌ها: امروز قصد دارم کتابی را به شما معرفی کنم که توان
کتاب "ای کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم." در رابطه با نحوه نگاه به فرصت ها، بالا بردن روحیه ریسک پذیری، کاهش ترس از شکست، بالا بردن روحی خلاقیت و کارآفرینی، استفاده بهینه از منابع، خارج شدن از چارچوب های مرسوم و . بحث ها و تجاربی رو نقل می کنه.
ادامه مطلب
کتاب "ای کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم." در رابطه با نحوه نگاه به فرصت ها، بالا بردن روحیه ریسک پذیری، کاهش ترس از شکست، بالا بردن روحی خلاقیت و کارآفرینی، استفاده بهینه از منابع، خارج شدن از چارچوب های مرسوم و . بحث ها و تجاربی رو نقل می کنه.
ادامه مطلب
کاش لغت ژاپنی خواهر» را می‌دانستم. آن‌گاه می‌توانستم او را با یک کلام خوب همراهی کنم. بودا، خدای او، می‌گفت: بخشیدن مال به یک انسان می‌تواند او را هفت سال سیر کند، اما یک کلام خوب می‌تواند او را هفتادوهفت سال سرشار نگه دارد.»چین و ژاپن ص ۶۹ و ۷۰
کتاب "ای کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم." در رابطه با نحوه نگاه به فرصت ها، بالا بردن روحیه ریسک پذیری، کاهش ترس از شکست، بالا بردن روحی خلاقیت و کارآفرینی، استفاده بهینه از منابع، خارج شدن از چارچوب های مرسوم و . بحث ها و تجاربی رو نقل می کنه.
ادامه مطلب
من نیک می‌دانستم که ایستادن در برابر خودکامگی، هزینه دارد
و در پی ارتقای توده‌ها بودن و بالاخص آگاه‌تر ساختن آنان، هزینه دارد.
و به مقابله برخاستن با امتیازها و بت‌ها از هر سنخ و گروه، هزینه دارد.
و می‌دانستم که دشمنی با من و یاران من و القای شبهه و تهمت بالا خواهد گرفت و به موجی لگام‌گسیخته و گسترده تبدیل خواهد شد.
با اين همه نیک می‌دانم که اين رسالت من است و امانتی است در دستم و نیز معنای حیات من است.
از اين رو، همه اين هزینه‌ها را، چون گ
از امام صادق علیه السلام پرسیدندبرنامه زندگی خود را بر چه بنا کردید؟  فرمودند بر چهار اصل:1⃣. دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی‌دهد، پس تلاش کردم؛2⃣. و دانستم که خدا مرا می‌بیند، پس حیا کردم؛3⃣. و دانستم رزق مرا دیگری نمی‌خورد، پس آرام شدم؛4⃣. و دانستم که پایان کارم مرگ است، پس مهیا شدم. 〰〰〰〰〰〰〰قیلَ لِلصَّادِقِ ع عَلَى مَا ذَا بَنَیْتَ أَمْرَکَ فَقَالَ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ1-عَلِمْتُ أَنَّ عَمَلِی لَا یَعْمَلُهُ غَیْرِی فَاجْ
خانه دلتنگِ غروبی خفه بودمثلِ امروز که تنگ است دلمپدرم گفت چراغو شب از شب پُر شدمن به خود گفتم یک روز گذشتمادرم آه کشید؛زود بر خواهد گشت.»ابری آهسته به چشمم لغزیدو سپس خوابم بردکه گمان داشت که هست اين همه درددر کمینِ دلِ آن کودکِ خُردآری، آن روز چو می رفت کسیداشتم آمدنش را باورمن نمی دانستممعنیِ هرگز» راتو چرا بازنگشتی دیگر؟آه ای واژه ی شومخو نکرده ست دلم با تو هنوزمن پس از اين همه سالچشم دارم در راهکه بیايند عزیزانم، آههـ الف سایه (هوشنگ
فایل پاورپوینت خود گرداني و خود سامانی در دسته بندی #آموزش در سایت فایل مهم قرار گرفت .
--------------------پاورپوینت خود گرداني و خود سامانی
دانلود فایل پاورپوینت خود گرداني و خود سامانی
عنوان فایل : پاورپوینت خود گرداني و خود سامانی
دسته بندی : آموزش
برچسب ها: مقاله پاورپوینت خود گرداني,تحقیق پاورپوینت خود سامانی,دانلود پاورپوینت خود گرداني,خرید پاورپوینت خود گرداني,خود گرداني و خود سامانی
پاورپوینت خود گرداني و خود سامانیتعداد اسلاید: 54
 
مقدم
 
ما قاسم سلیمانی را. نه؛ بگذارید از زبان خودم بنویسم، من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد می‌دانستم، یک ابرقهرمان، به قول آنور آبی ها یک سوپرمن.
آری؛ من قاسم سلیمانی را یک ابر مرد می‌دانستم؛ شبیه پدر در بچگی‌هایم. آن موقع که انتظار داشتم هر اتفاقی می‌افتد پدرم قرص و محکم روبه‌رویش بایستد و ناکارش کند و هیچ طوریش هم نشود.
من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد می‌دانستم؛ قرار همیشگی نانوشته‌مان اين بود که من شعار مرگ بر آمریکا بدهم و او ضربه های اساسی
او زمانی انجا به تفرج ایستاد ، زنی قاروره ( چیزی مثل پیشاب ) بیماری را باز آورد . او در آنجا نگاه کرد و گفت : اين بیمار جهود است . باز نگاه کرد و گفت تو خدمتکاری ؟
گفت : اری
گفت دیروز ماست خورده است ؟
زن گفت آری
مردم از علم او تعجب بنمودند و ابو علی را ازین جریان حیرت آمد
چندان توقف کرد که او از کار فارغ شد
پیش رفت و به مردک گفت اينها را از کجا معلوم کردی ؟
گفت از انجا که تورا شناختم که تو بوعلی هستی.
بوعلی گفت : اين مشکل تر.
بو علی چون الحاح ( پافشاری )
 دانلود کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم اثر تینا سیلیگsobhankala.com › کتاب-کاش-وقتی-بیست-ساله-بودم-می-دانستم-اثر-تی.کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم اثر تینا سیلیگ با موضوع دوره ای . خرید کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم از تینا سیلیگ، سبحان کالا، دانلود .ای کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم - عصرایرانhttps://www.asriran.com › صفحه نخست › اجتماعی۴ مهر ۱۳۹۸ - کتاب "ای کاش وقتی 20 ساله
من می دانستم آن لبخندها کار را خراب می کنند.آن همه شباهت؛ من به تو و تو به من.
من می دانستم تو آمدی که از بیخ و بنم بکنی و با اين حال؛ باز تن دادم به مرگ بی صدایی.
شهید شدن را بلدی؟ با لذت جان دادن در راه هدفی والا.؟
یا فقط شهید کردن و قربانی پس انداختن پشت سرت، را می دانی؟ 
شانه می زدی به مویم و من نوازش تار به تارش را حس می کردم.
همان جا میان جمع به دنیای خیال می بری ام و من از همه جا بی خبر، به دست هایم نگاه می کنم که دور بازوهای تو پیچک می تنند. سب
من می دانستم آن لبخندها کار را خراب می کنند.آن همه شباهت؛ من به تو و تو به من.
من می دانستم تو آمدی که از بیخ و بنم بکنی و با اين حال؛ باز تن دادم به مرگ بی صدایی.
شهید شدن را بلدی؟ با لذت جان دادن در راه هدفی والا.؟
یا فقط شهید کردن و قربانی پس انداختن پشت سرت، را می دانی؟ 
شانه می زدی به مویم و من نوازش تار به تارش را حس می کردم.
همان جا میان جمع به دنیای خیال می بری ام و من از همه جا بی خبر، به دست هایم نگاه می کنم که دور بازوهای تو پیچک می تنند. سب
نیازی به دروغ گفتن نبود زیرا اصلا واقعیت را نمی دانستم حتی اگر هم آن را می دانستم فقط یک واقعیت محسوب می شد و اگر هم اين طور نبود، خلاف آن واقعیت دیگری بود. حتی من و تو هم  در غیاب کوبلیان جور دیگری بودیم تا با او. من هم بدون تو جور دیگری هستم.  و فقط برای خودت همان کسی باقی می مانی که هرگز جور دیگری نیست. 
نفس بریده، هرتا مولر، ترجمه مهوش خرمی پور، کتابسرای تندیس، چاپ اول، 1389، 344 صفحه
 
اين پاورپوینت در31 اسلاید طراحی شده است در اين پاورپوینت مطالبی از آشنایی با نخل گرداني | آیین کهن عاشورا،تاریخچه نخل گرداني،روز مراسم نخل گرداني،باور های مردم و سایر مطالب مفید و ارزنده درمورد نخل گرداني در اين پاورپوینت درج شده است که امید واریم رضایت شما عزیزان را جلب نماید
 
 
جهت دانلود فایل کلیک کنید
دانلود رایگان کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
بخوانید.کتاب "ای کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم" - مرکز .karafarini.sharif.ir › کتابخانه › انتشارات › ترجمه۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ - کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم، می‌دانستم به همت مرکز کارآفرینی دانشگاه ترجمه و منتشر شد. نویسنده اين کتاب خانم پروفسور سیلیگ، مدیر .کتابخوانی: ای‌کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم - بیست .20ta30.com › .پنجاه و نهمین رویداد بیست‌تا‌سی» روز
کتاب صوتی ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم
دانلود کتاب
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دانلود کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم | تبادل نظر .www.ninisite.com › discussion › topic › دانلود-کتاب-ک.۲۰ دی ۱۳۹۸ - دانلود پی دی اف کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم قیمت کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم pdf کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم .
کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم می‌دانستم - محسن ابراهیمیmohsenebrahimy.ir › کتاب › ای-کاش-وقتی-۲۰-ساله-ب.۱۲ اسف
من اگر می‌دانستم، عریان‌تر می‌شدم و اين خوب نیست.
مرا گمراه کن زیرا نیک می‌دانم که همه‌چیز با همه‌چیز یکی است:
دو سنگ به هم می‌فرسايند، چیزی بین‌شان نیست، چیزی در میانه نیست. میانه یک هوس است، میانه خالی است.
حرصِِ من برای یافتنِ خالی‌ها تمامی ندارد. سگی دندان به دندان می‌فرساید، در جستجوی چیزی. میانه‌ها بر هم فشرده می‌شوند.
من اگر می‌دانستم، تمام نمی‌شدم، و از ناتمامی می‌ترسم. زیرا نیک می‌دانم که در ابدیت چیزی نیست.
افق خالی است، ا
نمی‌دانم بعد از چند سال، اما بعد از سال‌های طولانی بود که شیرین‌عسل خریدم. اولین گاز را که زدم خودم را از روی ذوق به سمت عقب پرت کردم و روی مبل ولو شدم. نمی‌دانم از طعم خود شیرین‌عسل بود یا از طعم خاطرات روزهای خوب و ساده‌تر. روزهایی که دلار 16 هزار تومان نبود. روزهایی که به خاطر ویروس کرونا قرنطینه نشده بودیم. روزهایی که حتی نمی‌دانستم مهاجرت چیست. از کثافتِ ت چیزی نمی‌دانستم. روزهایی که میگرن نداشتم. قرص ضد افسردگی نمی‌خوردم. روزها
 
ما قاسم سلیمانی را. نه؛ بگذارید از زبان خودم بنویسم، من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد می‌دانستم، یک ابرقهرمان، به قول آنور آبی ها یک سوپرمن.
آری؛ من قاسم سلیمانی را یک ابر مرد می‌دانستم؛ شبیه پدر در بچگی‌هایم. آن موقع که انتظار داشتم هر اتفاقی می‌افتد پدرم قرص و محکم روبه‌رویش بایستد و ناکارش کند و هیچ طوریش هم نشود.
من قاسم سلیمانی را یک ابرمرد می‌دانستم؛ قرار همیشگی نانوشته‌مان اين بود که من شعار مرگ بر آمریکا بدهم و او ضربه های اساسی
سال های پیش فکر می کردم همیشه عاشق می مانم. فکر می کردم حتما باید با کسی زندگی کنم که عاشقش می شوم و اگر اين طور نشود، نیمه شبی در سی سالگی، مجنون و بی قرار با دستی که روی کاغذ می لرزد، ناگهان از خانه ی امن و بی عشقم بیرون می زنم و در کوچه ها و خیابان های شهر آواره می شوم تا به دنبال معشوقم بگردم.سال های پیش فکر می کردم زندگی همیشه بر یک قرار می ماند. آن روزها نمی دانستم عشقی که بازتابی در خور نداشته باشد، انسان ها را خسته می کند. عاشق را خسته می کند
نیمه‌های شب بود یا دم‌دم‌های طلوع آفتاب یادم نیست. اما همان حوالی، توی خوابم، مامان برایم یک دفتر زرد باب‌اسفنجی خریده بود. تو راه برگشت به خانه فکر می‌کردم حالا توی دفتر جلد گلیمی قشنگم بنویسم، یا دفتر باب‌اسفنجی؟ 
دخترک از پشت ديوار سرک کشید و با ذوق به دندان‌خرگوشی‌های دفتر توی دستم نگاه کرد. و بعد من می‌دانستم انتخابم کدام است. 
عنوان: و اين رنگ و شکل جهانی است که اين روزها در آن قدم می‌زنم.
 


۰ 
بحران و سردرگمی قبل از انتخاب رشته تحصیلی، بعد از فارغ‌التحصیل‌شدن، هنگام انتخاب مسیر شغلی و تحصیلی، هنگام تصمیم گیری برای ازدواج و حتی بچه‌دار‌شدن ازجمله دوره‌های مهم و تأثیرگذار هر فرد است. دورانی که اگرچه خوشايند نیست، با داشتن مهارت‌های فردی لازم می‌توان به‌سلامت از آن عبور کرد.
دکتر تینا سیلیگ» مدرس خلاقیت دانشکدهٔ علوم مدیریتی دانشگاه استنفورد است. او در کتابش، ای کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم»، راهکارهایی برای گ
هوای شعر عشق تو چه شوری درمن آوردهزکوی عاشقان تک خوشه ای از خرمن آوردهزعطر عنبرین عطر گیسویش همی مستمکه دل از من ببرده وی ولی جان ایمن آوردهمن از اين شور و حال عاشقی البته دانستمکه دلبر با می عشقش مرا در گلشن آوردهاز اين تدبیر خوش فال برهمن لیک دانستمکه اين دلبر گل گیسو برای چون من آوردهدمی از کوی وی من برنگردم تا به وصل اوشوم نایلکه امید است پایم را به کوی و برزن آوردهنشاید عشق را نابود کردن در چنین حالیکه می در کف کند ساقی که گوید دشمن آورده
نمیدانم چه اتفاقی درحال وقوع بود، ذهنم به ناگاه پر شده بود و چیزهایی که می‌شنیدم همه جا همراهم بود،تمام لحظات در چشمم سیال بودند و آنچه در قلبم احساس می‌کردم گنگ اما آشنا بود، به سبکی پر قدم میزدم و به رهایی قاصدک هرجا که روزی رویایش را در سر داشتم، میرفتم، میخندیدم و تمام آینه انعکاس سرزندگی بود، آنچه تدریجا پیش آمده بود ناگهان سر برآورده بود و مرا میخواند، جدال تمام ناشدنی وجدان و شوق گلویم را میفشرد اما چشم هایم را بسته بودم و پیش میرفت
هیچ وقت تو زندگیم انقدر تو تصمیم گیری ناتوان نبوده ام. هیچ وقت نشده بوده که انقدر فکر کنم و به هیچ نتیجه ای نرسم.
از پارسال می دانستم که بالاخره اين انتخاب رشته می رسد. از پارسال هم می دانستم که بالاخره باید بین دو رشته ی تجربی و انسانی یکی را انتخاب کنم. اما هنوز نمی دانم کدامش از آخر؟ و مهم تر از همه، وقتی انتخابش کردم آن وقت چه؟ از آخر دکتر می شوی؟مترجم شفاهی یا کتبی؟ داروساز می شوی؟ استاد دانشگاه می شوی؟ چه رشته ای آن وقت؟ ادبیات فارسی؟ زبان
به مریم گفتم نمی خواهم از بخش تاریک وجودم فعلا حرفی بزنم؛ همان بخشی که اين روزها بر ناکامی متمرکز است. وقتی نمی نویسم اين بخش تاریک بزرگ تر می شود. نمی توانم خوب و درست از چیزی که گذشته بنویسم و شاید همین است که دارد همه چیز را سخت می کند. به او گفتم اين که نمی توانم بنویسم آزارم می دهد. واقعا آزارم می دهد و انگار که در برابر جهان من را نا توان تر کرده است. چند ماهی است مداوم فکر می کنم چه ناتوان و ضعیفم در برابر جهان. اين که در نهایت تمام ماجراها خ
#برشی_از_یک_کتاب
#رمان_اجتماعی
مدتی کوتاه،پاک گیج شده بودم و نمی دانستم تنهایی چه کنم. بیش از نیم قرن از سلیمان مراقبت کرده بودم . زندگی روزانه ام با محوریت خواسته های او و در همینشيني اش شکل گرفته بود. حالا آزاد بودم که طبق خواسته ام عمل کنم، اما خودم هم می دانستم اين آزادی توهمی بیش نیست، چون آنچه بیش از همه آرزویش را داشتم از دسترسم دور بود. مردم همیشه می گویند هدفی برای زندگی ات پیدا کن و همسو با آن زندگی کن. اما گاهی، وقتی عمر انسان به انتها
بسم الله الرحمن الرحیم
چند روز پیش داشتم از اين میگفتم که واه واه، چرا بعضی ها از خانه ماندن اين همه کلافه شدند . دیروز بعد خواندن نماز مغرب و عشاء نشسته بودم زار زار اشک می ریختم. حس عارفانه گرفته بودم؟ نه :/ اصلا. خودم هم نمی دانستم اين واکنشم برای چه چیزی ست؟ دستمال کاغذی برداشتم و توی خودم چنبره زدم. نیازی نبود هیچ تلاش خاصی بکنم. چکه چکه اشکها پایین می ریختند. گفتم دیدی میگفتی مردم چرا کلافه شدند از خانه نشيني؟ 
ماه رجب آمده ولی دل من یک ح
یکی از نمايندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و ناامید از خاورمیانه بازگشت. دوستی از وی پرسید: چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟ وی جواب داد: هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم اين بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراين سه پوستر زیر را طراحی کردم: پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیابان بیهوش افتاده بود. پوست
به گزارش همشهری آنلاين، عطاءالله مهاجرانی در توئیتی داخل خاصیت بوسیله ادعای حسین شریعتمداری در دستور کار دنیا آرا نوشت: حسین شریعتمداری در گفتگو با سیما گفته یکی از متفکران به دعوت مهاجرانی برای آموزش مسابقه ۸۸ بوسیله ایران آمد». آن متفکر هابرماس بود، سال ۱۳۸۲! بوسیله ایران آمد. سه گروه نقیض سفر هابرماس به ایران بودند، لابی صهیونیستی، سلطنت طلبان و مجاهدین ساختن. نمی دانستم شریعتمداری هم مخالف بوده است. » او در توئیتی دیگر نوشت: با آقا
اگر زندگی‌هایم را ورق بزنی، می‌رسی به آن روزها که من به تازگی از آغوشِ خدا گریخته بودم. آن روزها که نه طعمِ سنگ را می‌دانستم و نه صدای علف را می‌شناختم. گوش‌هایم فقط باد را می‌بویید و داشت بوسیدن را به آرامی از رود می‌آموخت. همان روزها که برای بقا، یاد گرفته بودم خنجر از استخوان بتراشم و صورتِ شکارم را روی ديوارهای غار نقش بیندازم. در مسلکِ شکارچی‌ها، اين‌گونه می‌شد روح شکار را به تسخیر خود درآورد. در قبیله‌ی ما همیشه قلم دست خنجر را می
به هیات نسیم آمدم
با پیراهن سفید و گل های ریز صورتی 
برای بیدار کردنت
برای قصه های آخر شب
با برگ های زرد پیراهنم 
به هیات باد آمدم
اما با دهان طوفان ها که بزرگتر است صدایت کردم 
سخن از آگاهی عشق بیهوده است 
آب برای جوشیدن تصمیم نمی گیرد
درخت برای روئيدن
من اما
نامت را بر دهان گرفتم
از بلندترین درخت ها بالا رفتم 
تا تو را چون پرنده ای آواز کنم
ارسلان باقری 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها