نتایج جستجو برای عبارت :

بچه ها میدونید قراره یه پسره بیاد معلم تخصوصیمون بشه

معلم جلوه ای از کبریا ئی است # معلم کردگاری ماورائی است
معلم کودکان را پخته سازد # معلم عاشق هر ابتدایی است
معلم واقعیت را بگوید # معلم فارق از هر ادعایی است
معلم هر خطایی را ببیند # معلم عامل هر راهنمایی است
معلم جهل را بی چاره سازد # معلم رهبر دانش گرائی است
معلم تیرگی از شب بگیرد # معلم هر شبی را روشنایی است
معلم را من گرجی فدایش# معلم گر چه خود هم یک فدایی است
دختره و پسره تو خونه تنها بودن.پسره ب دختره گفت دوسم داری؟؟.دختره گفت اره.پسرگفت ثابت کندختره  تک تک لباساشو دراورد.دختره ب پسره گفت تو چی دوسم داری؟؟.پسره گفت اره.دختره گفت ثابت کن.پسره تک تک لباسای دختره رو کرد تنش.از دید مثبتش ب این ماجرا فک کنید ن منفی.
دختره و پسره تو خونه تنها بودن.پسره ب دختره گفت دوسم داری؟؟.دختره گفت اره.پسرگفت ثابت کندختره  تک تک لباساشو دراورد.دختره ب پسره گفت تو چی دوسم داری؟؟.پسره گفت اره.دختره گفت ثابت کن.پسره تک تک لباسای دختره رو کرد تنش.
 
حروف درس الفبا ی ما معلم بودتمام صحبت ما یک صدا معلم بود
به روی تخته ی چوبی همیشه بی پایانشروع نام خدابود، تا معلم بود
نگاه روشن دنیای کودکی هایمبه خشم و بوسه ی مادر ؤ یامعلم بود
خدا به وسعت ایمان به شکل هر واژهؤ جمله جمله ی ایثار ،با معلم بود
قسم به نام پیام آوران آگاهیتمام درد بشر را دوا معلم بود
شکوه صبر وصلابت چو کوه می باریدسه تیغ مهر ؤ سنگ بلا معلم بود
به دشتهای پر ازغنچه های پراحساسگلی شکفته به نام وفا ،معلم بود
به هیچ زندگی و پوچ مرگ ،
‏مامانه توی فروشگاه به بچش گفت چیپس و پفک نمیخرم برات







پسره چیپسو باز کرد گفت حالا مجبوری بخری
دهه نودیا واقعا گودزیلان
 
معلم به دانش آموزاش میگه : بچه ها شما دلتون پاکه دعاکنید بارون بياد .





یکیشون پا میشه

میگه : ما اگه دلمون پاک بود تا حالا شما صد دفعه رفته بودی زیر تریلی
الان خیلیا هستن تو اینستا هم میبینمشون در به در دنبال اون پسرین که به خیال خودشون لگد زده به پهلوی دختر چادريه
خب مومن يه ذره چشاتو واکن ببین جفت پاهای پسره رو زمینه و رنگ شلواری که داره لگد میزنه با رنگ شلوار پسره فرق داره بعد تگ بزن مغیره زمانت را بشناس و جایزه بزار برا هرکسی که اون پسره رو بهت معرفی کنه :/
بابام رفته يه پسری رو برای من خواستگاری کرده
جمله بالا رو باور کنید.بابام و دوستش وقتی هردو بهم درمورد این پسره که پزشکم هست حرف زدن گفتم چرا پسر بیچاره رو میخواین بذارید توی معذوریت و هرچی سعی کردن به من بقبولونن که واقعا خونواده پسر خواستگاری کردن نمیتونم قبول کنم.پسره همسن من و پسر همکلاسی دبیرستان بابامه.توی ازمون دستیاری امسال رشته وشهری که میخواسته نیورده و حالا میخواد درس بخونه دوباره و يه جای سبک کار کنه.بابام و واسطه این وسط م
داشتم نو اینستا ول میگشتم الکى. يهو این پسره رو دیدم 
رفتم تو پیجش از روى کنجکاوى
که دیدم ایشون یکمممم به جناب کیم ته ته شباهت دارن*-*
ولى اسمشو نمى دونم. اسم پیجش تو عکس هست
پسره:
هیچکسسسس تهیونگ نمیشه
ولى شباهت داره یکم 
تهیونگ:
(نکشتتون )
نظرتون چيه؟ 
فقط همین عکس از پسره شبيه ته بود. چنتا از پستاسو دیدم شبيه نبود خیلى*___*
صداشم. بد نبود:)
پسره کره ايه
صورت تهیونگ استخون بندیش درشت تره این پسره یخورده ریزه میزس
 
 
❤️از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟گفت: نقطه‌ ای که حول محور قلب میگردداز معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت: سقوط سلسله‌ی قلباز معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟گفت: پاک‌ترین احساساز معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟گفت: عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن می‌سوزداز معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟گفت: عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست❤️از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟گفت : عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر میگذارداز معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟گفت:
معلم معنیِ اعجازِ با عشق اشت
دلیل و جرئتِ پروازِ با عشق است
به راز علم هر کس واقف آمد، گفت
معلم صاحب این رازِ با عشق است
اگر در راه دانش انتهایی نیست، بی شک
سر آغاز مسیر آغازِ با عشق است
به ساز علم می رقصند آنان که یقین کردند
قلم در دست او، یک ساز با عشق است
برای باغ گل، یک باغبان کافیست
معلم چون که انسان سازِ با عشق است
اگر در آسمان علم پر پر می زنی، یعنی
معلم باعثِ پروازِ با عشق است
#حمید_رفایی 
#روز_معلم_مبارک
@hamidrefaeipoem
امروز رفته بودم پیش دوستم.
برگشت گفت که فلانی؛ اسم تی ای مون چی بودش؟
منم نگاش کردم.
گفت مثلا باقالی پور؟
گفتم آره انگار
گفت تو با اون رل زدی آیا؟
گفتم وات؟
گفت بچه ها میگفتن تو با اون رل زدی؟ جان من نکردی؟
من : دقیقا کی همچین حرفی زده؟
تازه میگه یادم نیس عن خانوم.
گفتم والا آش نخورده دهن سوخته.
یا.
بیان برن این تو همشون.
تازه آخرش میگه پسره بد هم نیستا. قبلا میگفت اه پیف چون پسره تحویلش نمیگرفت.
گفتم گوه نخور.
حس میکنم چوب تو اونجای پسره کردن چو
از صبح دارم با یکی از پسرا گروه کارآموزی در مورد یکی از کارآموزی ها دعوا میکنم
دو تا دروغ کله گنده بهم گفت و تا شب دستش رو شد ! بعد دید دیگه کاری ازش برنمیاد
کل گروهو ریخت به هم و چیزای مسخره و بی ربط رو به هم ربط میداد
آخر هم تو پی وی من همه ی پی ام هاشو پاک کرد
تا حالا تو عمرم چنین آدم بیشعوری ندیده بودم ، جدی میگم ، خیلی نفهمه
ممکنه گروه کارآموزیمون رو تو تابستون به هم بزنه
به درک ب هم بزنه، حالا انگار همگروهی های الانم چه تحفه هایی هستن
اگه
با تموم احساسم داد میزنم ."برو ولی همه در ها رو پنجره ها رو وا میذارم تا که بیای .خورشید و ماه رو حتی خدا رو قسم میدم خیلی زیاد تا که بیای ‌‌‌.ینی میشه بیای ؟؟؟"و اتاق مرتب میکنم واسه پذیرایی از کسی که قراره بياد ولی تو نیست .که مامان در رو باز میکنه میگه:" اونی که قراره بياد گربه اس؟که از پنجره بياد تو؟در میزنه .باز میکنیم .میاد عین آقاها میشینه تو خونه دیگه .!این شعرا چيه میخونی؟؟؟در ضمن خدا رو قسم میدی بده .خورشید و ماه چه صیغه ايه؟"
بغض
کنون سرباز قرآنی معلم
محصل جسم و تو جانی معلم
محصل چون قمر محتاج نور است
توئی خورشید نورانی معلم
بود پروانه علمت محصل
که تو شمع فروزانی معلم
توئی آن باغبان با فضیلت
که گلها را نگهبانی معلم
تو سازی از محصل های دینی
وطن را چون گلستانی معلم
زدی پا در رکاب علم و تقوی
که اکنون همچو لقمانی معلم
تو با آن حربه ایمان و دانش
چو شمعی فروزانی معلم
سکانس یک :
مهران مدیری به پسره میگه شغل شما چيه؟ 
میگه خانه دار :)))))
(خنده ی حضار)
- نه واقعا! بیکارید؟
-آره :)))
- درس خوندید؟
-کارشناسی عمران میخوندم ولش کردم :)))))
-چرا؟
-نمیدونم :)))) (یعنی طرف نمیدونه چرا درس خوندن رو ول کرده :|) 
(باز خنده ی حضار)
- نمیدونی چرا؟؟ خب الان چیکار میکنی؟
- هیچی . با رفقا دور همیم :))))))) (در حالی که داره چهارپنج تا جوونِ علافِ الکی خوشِ خندان رو با دست نشون میده و احتمالا داره به بی عاری خودش میخنده)

سکانس دو:
مهران مدیری به علی
چند روز پیش آبه نخست وزیر ژاپن اومد تهران. نکات سفرشو خودتون بهتر ميدونيد اما تو این چند روز هرچی خوندم تو خبرگزاریا درباره این بوده که آقای آبه به چه دلیلی اومده و قراره چی رو از ایران بکنه ببره. حتی یکی هم به پیشرفتی که قراره ایران از این روابط ببره نپرداختن البته تا اونجا که من دیدم.حتی چندتا از خبرگزاریا مثل اسپوتنیک به دلایل ی مثل آشتی ایران و آمریکا و دیدار مقامات دو کشور  اشاره کردن ولی کوچکترین نشونه ای که قراره برای ایران این کشو
 
 
خب! این وبلاگ قراره که چی باشه؟ قراره يه جایی باشه که روند فکری من، و چیزایی که برام مهم‌ان توش نوشته بشن و يه تمرینی باشه برای نویسندگی‌ام. بازتابی باشه از هر روزم.
قرار نیست که از توش هیچ شاهکار، و هیچ ناتور دشتی در بياد. قراره که يه جا برای حرف زدن و لذت بردن از نوشتن باشه، همین و بس.
اسمش چرا رواقه؟
این وبلاگ از نظر سنتی رواق نیست، مجموعه فضای شکل گرفته از تکرار طاق‌ها نیست. نه قراره وامدار سنت باشه، و نه وامدار تجدد - بلکه این اسم به روا
چندسال پیش دوران راهنمایی با یکی دوست شدم که از ساده بودنش خوشم می آمد این دوستی ادامه دار شد تا چندسال بعد دوران دبیرستان عاشق دوست برادرش شد یک حس دو طرفه اومدن خواستگاری مادرش گفت نه اون موقع هم پسره کار درست و حسابی نداشت یکسال بعد با یک پسر ثروتمند ازدواج کرد به حدی موقعیت پسره خوب بود که نمیفهمیدیم چطور باهم ازدواج کردن دو سه بار دوران عقد دیدمش مدام مینالید که زهرا ازدواج نکنیا دلیل حرفش رو نمی فهمیدم تا اینکه عروسیش شد دعوت شدم سال ا
گفت الهام دیروز اون پسره رو دیدم.لباسا داغون.ریش نامرتب.هر موی ریشش يه وری تو هوا ول بود
با همون يه دست لباس همیشگی و کهنه.
اگه يه وقت تو رو گرفت درستش کن خواهشااین چه وضعشه.
در همون حین پسره ی اشفته با لباسای کهنه و يه دبه شیر زیر بغل از جلومون رد شد.
خوبه حداقل شیر میخوره زیر اون همه شگی استخوناش سفت بمونه
تجسم رویاها :))))
راستش فکر میکرم وقتی برم سر کلاس پیش دانشگاهی  بشینم فقط قراره با انبوهی از معلم هایی رو به رو بشم که قراره يه عالمه مطلب بچپونن تو مخمون که چجوری تست بزنیم و این چرت و پرتا یا يه عالمه نکته های مزخرف و فرمول های مزخرف تر که  چجوری به جای ایکس ثانيه تست و حل کردن تو ایکس صدم ثانيه تست رو حل کنیم ، اما خب اینجوری نبود با انبوهی از معلم هایی رو به رو شدم که مشتاق بودن که بچه ها بفهمن ، معلم هایی که از این حجم از ذوقشون برای یاد دادن تو هم ذوق میکنی ،
خیلی ناراحتم :(
مامان بیشعور برگشته بهم میگه دختر تا يه سنی باید ازدواج کنه
بعد مردم چی میگن
گفتم مردم گه میخورن چیزی بگن
خدا لعنتت کنه دوست پسر سابق که کل زندگی و عمرمو پات گذاشتم
لعنت بهت سین که اینو تو جونم انداختی
لعنت به زبونم که قبولشش کردم
که بعد ۵ سال اون بشه شادوماد و منم دختر ترشیده منتظر خواستگار
همینجور اشکام داره میاد پایین
فردا مادر يه پسره میخواد بياد منو ببینه
میخوام صد سال نبینه
کثافت

<<< انشالله به حق ۵تن مادر پسره ازون س
رمان کی فکرشو میکرد؟نویسنده : دختر باران کاربرخلاصه :این داستان، داستان غروره… داستان عشق… داستان يه دختر با يه گذشته که خودش باهاش کنار اومده اما اطرافیانش هنوز فراموش نکردن، يه دختر از جنس احساس که نگاهش برای خودشم غریبه است… داستان دختری که خودشم روزایی رو که اهمیت میداد فراموش کرده… این داستان، داست يه پسرم هست، يه پسر که گذشته اشو فراموش کرده و ولی میخواد آینده اشو خودش بسازه. داستان يه پسر که برای پر کردن خلاء افکارش به رقص و موسیق
امروز يه اقا پسر ایرانی دیدیم
 
بچه ها کپییییییییییی حرفایی که من هر روز اینجا مینویسم حرف میزد.
 
دقیقاااا ایده هاش درباره سوشال دموکراسی، اینکه اینا همه سر و ته کامیونیزمن
درباره کانادا
درباره زندگی
درباره اروپا
درباره امریکا
همه چی!
 
انگار کپی من بود!
 
میگفت وقتی توی جامعه خیلی بچرخی و خیلی فکر کنی و خیلی درگیر جزئیاتش بشی همین میشه!
 
قراره باز همو ببینیم و گپ بزنیم!
 الان یعنی زمانی که تا حدودی تموم مراحل پشت سر گذاشته شده باید بگم من اصلا به شغل معلمی علاقه ندارم ، هیچوقت از بچگی تا الان به تنها شغلی که فکر نکردم معلمی بوده . 
دو روز پیش برای مصاحبه گزینش با هزار جور دردسر تهران بودم .
تو راه همش به این فکر میکردم چرا وقتی علاقه ندارم دارم ادامه میدم ، وقتی رسیدم تهران برای مصاحبه وقتی اون خانم پرسیدن چرا میخوای معلم شی ؟ سکوت نکردم همون لحظه جواب خودمو گرفت ، من دارم ادامه میدم فقط بخاطر اینکه عاشق ارت
يه معلم دینی داشتیم که ادم خیلی خوبی بود. دوستم مجتبی يه روز که از اقای دینی کتک خورده بود خواست جبران کنه. يه روز مجتبی رفت يه قورباغه گرفت و گذاشت تو کشوی میز معلم. وقتی معلم کشو رو باز کرد قور باغه اب دهانش رو ریخت رو معلم و پرید بیرون. معلم هم خیلی عصبانی نشد و همه ما رو برد دفتر. مدیر گفت همه باید ولی هاشونو بیارن یا بگید کی بوده. هیچ کس چیزی نگفت مدیر به همه ما يه شیلنگ زد. یکی از بچه ها که خیلی ترسیده بود مجتبی را لو داد. و مجتبی سیری کتک خورد.
چهارشنبه مامانو بردم دکتر. گفتم همون قرص قبلی رو بده. بعد از اونجا رفتیم پیتزا خوردیم. من که دوس داشتم ولی میدونم مامان با اکراه خوردش.
همون روز فهمیدم واسم خواستگار پیدا شده. اولش ذوق کردم اما بعد که مامان گفت مادر پسره میخواد اول ببیندت حس گوسفند بودن بهم دست داد. بعد که فکر کردم دیدم من آدم اینجور ازدواج نیستم. به مامان گفتم کلا ردش کن بره. نه میدونم کی بودن نه هیچی. ولی حس کالا بودن بهم دس داد و من حاضر نشدم مثل يه کالا بیان ببیننم و ببینن خوش
يه خانمی اومد خونمون منو دید که مثلا اگه پسندید دفعه دیگه پسرشو بیاره. اومد و حالا ظاهرا پسندیده که قرار گذاشتن پنجشنبه بیان. نمیدونم که باید باهاش صحبت کنم یا نه. خب راستش اولین باره که قراره پسره بياد و منم بی تجربه. ولی خب يه سری سوال آماده کردم و به این امیدم که نیاد از من به قصد کشت سوال بپرسه.
اونوقت میدونین مامانم برگشته چی بهم میگه؟؟
میگه انصافا اگه قرار شد برین حرف بزنین يه سوالایی بپرس معلوم باشه بزرگ شدی!!
یکم نگام کرد و ادامه داد: نری
انشا درباره ی روز معلم انشا ادبی در مورد معلم انشا در مورد معلم خوب و بد انشا در مورد معلم با مقدمه انشا در مورد شخصیت معلم انشا در مورد شغل معلمی انشا در مورد معلم نگارش انشا درمورد معلم با مقدمه و نتیجه
انشا در ادامه مطلب
ادامه مطلب
انیمه ی دختر گرگی و شاهزاده سیاه رو دیدم امروز چون نتم جدیدا کم سرعت شده نمیتونستم فیلمی چیزی دانلود کنم دیگه مجبوری نشستم دیدمش و توصيه میکنم که شده از بی حوصلگی کلتونو بکوبونید به دیوار نبینید این انیمه ی چرت رو:/ 
پسره قشنگ يه نکبت احمق از خود راضی چندشه که کلی سرش حرص خوردم دختره هم احمقههههه :/ اون یکی پسره که عتشق دختره شده بود خجالتی بود چقدر کیوت بود کاش دختره میرف با اون !! 
اصلا این انیمه رو که میدیدم فکر میکردم دارم از اون رمان ایرانی
تو جلسه خواستگاری دختره به پسره میگه خودتو معرفی کن
پسره میگه: 28سالمه، پزشکم، دوتا خونه دارم، ماشینم لکـسوس مشکيه، بابام کارخونه داره، تک فرزندم 
و شما ؟ 
دختر : دیونه این چه سواليه
من زنتم دیگه
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الان دیگه هیچ پسری چشممو نمیگیره.
نهایتا برا دو روز روز سوم کلا یادم میره یارو کی بود.
پسره تو المان زندگی میکنه اومده منو زارت فالو کرده.
با چند تا دخترای دیگه.
من نمیفهمم واسه چی يه نفر که تو المان زندگی میکنه میاد فالو میکنه دخترای ایرانی رو.
مطمئنم با روزی ۱۰۰ تا دختر میلاسه.
کاملا مشخصه دخترای اروپایی محلش نمیدن.
حالا پسره
بور با نمک حتی در مواردی ناز.
منم بهش بک داده بودم.
چندین ماه بود که فقط تو فالورام و اینا بود.
بعد يه روز داشتم استوری ش
يه دختر پسره روبروی من نشستن، بعد از يه سری بحث‌ها که کردن، که البته تمامشون از سمت دختره بود از جمله: دیگه نمیخوام درس بخونم. مامانت کی تورو دنیا آورد(!). جایی کار میکنم چند برابر اتاقمه. پوستر فلان، این چایيه بهمان، عکس العملای پسره تبدیل شده به: عه! چه جالب.اوه! جدی؟.چقد خوب!
بعنوان يه ناظر، بطور واضح موضوعاتی برای دخترا جالبه برای پسرا نیست! سوالی که پیش میاد اینه تو زندگی متأهلی چجوری چندین سال باهم تعامل انجام میشه؟!
.
پ.ن: خدایی خیل
معلم بودن دنیای خیلی خیلی هیجان انگیزی است که همیشه دوست داشتم تجربه اش کنم. وقتی وارد دنیای گرافیک شدم هیچوقت فکر نمیکردم یک روز اسم خودم را معلم گرافیک بگذارم! ولی امروز دوست دار خودم را یک معلم گرافیک خطاب کنم و با معلم بودنم کلی حال کنم. 
حالا من بیشتر از ۲۰ شاگرد در حوزه های مختلف وب و گرافیک دارم و بابت تک تک شان از خودم افتخار در میکنم!
از وقتی خبر ازدواج اون دختر 10 ساله با پسر 22 ساله رو شنیدم و اخبار رو دنبال کردم ، در نهایت این خبر اعلام شد که اون عقد باطل شد ، قوه قضائيه اون عقد رو باطل اعلام کرده ، دوستانی که در جریان هستن میتونن بهم بگن که مگه همچین چیزی ممکنه ؟؟؟
 
من کاری ندارم که اون کودک همسری هست و هزار داستان پشتشه ، اینا نه ، مگه میشه عقدی صورت بگیره بعد قوه قضائيه بگه باطله؟ اگه اینطوری باشه پس اگه  مثلا دوست دختر يه پسره ، در غیاب پسره میره با یکی دیگه ازدواج میکنه
سلااااام
امروز اولین جلسه رو رفتم يه موسسه زبان استخدام شدم از ماه ششم بیمه دارم و کلا ۶ ساعت در روزه.
 ای خووووبه ولی ناراحت همه دقایقی هستم که از سید دورم.
تقریبا ۲ یا ۳ ساعت اومده رو ساعات ددری قبلیمون
عووووضی فهمید قراره سوپرایزش کنم برا کفش.
ولی همچنان سر جاشه در اولیییین فرصت.
اوضاع مالی این برجمون يه ذره خیییییلی داغونه. 
از برجای بعدی بهتر میشه مطمئنم
من
نباید
یادم
بره
قراره
معلم
بشم
نه؛
کارمند امور اداری زبانکده!!!
#
محمدم همه تل
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
 
 
 
همانطور که ميدونيد قراره با بچه های مسجدی يه نشريه بسازیم . قراره این نشريه با کمک بچه بسیجی های مسجد حضرت جوادالائمه (ع) نوشته بشه . موضوعاتی که قراره داخل نشريه نوشته بشه و قراره شما یک یا چند تا از موضوع های زیر رو انتخاب کنید و مطالب خودتو رو برای ما بفرستید به شماره ی آقای سلامی یا شیخ زنگنه مطالب تون رو بفرستید .  موضوعاتی که قراره داخل نشريه بياد اینا هستن :
ادامه مطلب
پسره با نامزدش رو موتور با سرعت بالا داشته میرفته
دختر محکم پسر رو بغل میکنه .
میگه : من میترسم آروم تر برو
پسره میگه : اول بگو دوست دارم .
دختره میگه : دوست دارم .
پسره میگه :
بلندددددددددددددد تر
دختر داد میزنه دوسست داااااااااارم .
پسره میگه :
این کلاه ایمنی رو از سرم بردار بزار سرت اذیتم میکنه .
فردای اون روز در رومه چاپ میشه .
دو سرنشین سوار بر موتور تصادف کردند
ولی یکی از اون ها زندس .
اونی که گلاه گذاشته بود سرش
سلامتی پسری که .
ف
کلا من ادم بی جنبه ای تشریف دارم!
تو تعطیلات هر چیو که کلی واسش تلاش کرده بودمو خراب کردم!!!همشو خراب کردم!
و الان دوباره باید واسه درست کردنش جون بدم!
قبول داری ادما بی خودی ب سمت هم کشیده نمیشن؟!مخصوصا وقتی که میینی این کششه دو طرفه اس!واقعا باید فرار کنی از همچین چیزی!!!واقعا!
اونم دو تا ادمی که انقد کرم درون و عوضیت درونشون فعاله واقعا!
قبلا عاشق دانشکده بودم!ینی ولم میکردن شبم همینجا میموندم!
اما الان.الان واقعا تمرکز ندارم اینجا.واقعا این

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها