نتایج جستجو برای عبارت :

زندگی ناتمام

بله من به نقطه ضعف بزرگی در رابطه با خویشن خویش پی برده ام و آن ناتمام رها کردن کار هاست. برای همین تصمیم گرفتم قدم اول را بردارم و یکی از اولین کار هایی که برای همیشه ناتمام رها کرده ام را تمام کنم؛ نتیجه را در ادامه همین پست خواهم نوشت.
همه کار فلک خوب است و تام است،
فقط عیبی میان خاص و عام است.
خجالت م یکشیم از کار مؤمن،
خجالت دادن مؤمن حرام است.
چه نازی گه به نام پاک اسلام،
مسلمانی اگر ما را به نام است.
زوال آدمی هست احتمالی،
کمال آدمی گر در کلام است.
اسیر شرم خود گردد همیشه،
اگر شاهی به نفس خود غلام است.
نظام نظم این رزم است امروز،
در این جا ب ینظامیها نظام است.
ادا شد، حاجیا، حرف دل تو،
ولیکن دردهایت ناتمام است
 
عادلانه نیست بی تو سر کنم بی هوای تو
عادلانه نیست دوری من از دست های تو
عادلانه نیست من بمانم و حسرت مدام
عادلانه نیست قسمتم از این عشق ناتمام
هم مسیر من حال زندگي رو به راه نیست
هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست
هم مسیر من حال زندگي رو به راه نیست
هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست
سهم ما از این زندگي چرا عادلانه نیست
بی تو این شب ناتمام من عاشقانه نیست
بی تو میرود جانم از تنم ای پناه من
پای من بمان بی تو خسته ام تکیه گاه من
هم مسیر من حال زندگي
او بی کمالات بود.بدون اندکی رنگ و لعاب.خاکستری خاکستری.و کاملا غیر قابل اتکا.فقط گاهی احترام میگذاشت.آن هم سرسری!احترام هایش بیش از اندازه رسمی و و باعث تضاد اشکاری بین بقیه رفتار ها و حرف های  دریده اش با بعضی گفته های  اصالت امیزش میشد.اخلاق امروزش را فردا فراموش میکرد .تنها یک چیز بود که همیشه به یاد می اورد و ان رها کردن بود.و البته تسلیم شدن.انگار هیچ وقت  ماندن و حفظ کردن را نیاموخته بود.شاید برای همین هیچ وقت به اخلاقیات اهم
{معرفی کتب مهدوی - شماره 35}
 
کتاب "قدیمی ترین قصه عاشقانه ناتمام"
 
کتاب "قدیمی ترین قصه عاشقانه ناتمام" نوشته ی لیلا غلامزاده نطنزی است و دفتر نشر معارف، آن را به چاپ رسانده است.
نویسنده با سبکی خلاقانه، در قالب مباحثه ی استاد و دانشجویان در کلاس درس، به بیان جنبه هایی از سبک زندگي مهدوی میپردازد.
بخش اول داستان، استاد با بیان خاطره ای از دوران کودکی که مادرش برای او و خواهر و برادرش، مباحث مهدوی را بیان میکرده، بحث را شروع میکند و در ادامه به
این روز ها بیشتر از هر زمانی در خودم فرو رفته ام 
شدم ام یک افسرده ی خاموش 
مرگ را انتظار میکشم 
هر شب به امید دیگر بیدار نشدن به خواب میروم 
میخوابم اما باز صبح می شود و چشم هایم به روی بدبختی ها باز می شود 
بدبختی های ناتمام یک پرولتاریای افسرده
در زندگي ام همیشه برهه های مختلفی وجود داشتند که دچار افسردگی میشدم 
اما این بار 
این بار کمی فرق دارد 
این بار دیگر هیچ چیزی هیچ ارزشی ندارد 
همه چیز پوچ است.
یک پوچی ناتمام 
مثل همین درد عجیب
همین
این روز ها بیشتر از هر زمانی در خودم فرو رفته ام 
شدم ام یک افسرده ی خاموش 
مرگ را انتظار میکشم 
هر شب به امید دیگر بیدار نشدن به خواب میروم 
میخوابم اما باز صبح می شود و چشم هایم به روی بدبختی ها باز می شود 
بدبختی های ناتمام یک پرولتاریای افسرده
در زندگي ام همیشه برهه های مختلفی وجود داشتند که دچار افسردگی میشدم 
اما این بار 
این بار کمی فرق دارد 
این بار دیگر هیچ چیزی هیچ ارزشی ندارد 
همه چیز پوچ است.
یک پوچی ناتمام 
مثل همین درد عجیب
همین
مستند "داستان ناتمام یک حزب" به نویسندگی و کارگردانی سید مهدی دزفولی جمعه 7 تیرماه 1398 ساعت 21 از شبکه افق سیما پخش خواهد شد. این مستند که بازخوانی حادثه تروریسی 7 تیرماه 1360 می باشد به 10 سال فعالیت های حزب جمهوری اسلامی نیز می پردازد. 
برای مشاهده این مستند در سایت فیلیمو می توانید اینجا را کلیک نمائید.
من کیستم بجز دو سه خط شعر ناتمامیک روح بی اراده و یک مستی مدام
ای آنکه آسمان و زمین در مدار توستروی تو صبح روشن و موی تو رنگ شام
من دوست دارمت به همان شکل کودکیبی تاب و بی قرار ظهورم علی الدوام
ابروی توست عروه الوثقای اهل بیتگیسوی توست در دل من حبل لانفصام
پژمرده أم بدون تو یا ایها الربیعدر غربت م بدون تو یا ایهاالامام
از من بگیر غیر خودت هر چه هست راحتی همین کلام و همین شعر ناتمام
از تو تورا ندیدم و با تو نزیستمفهم شما کجا و من ساده ی عوام .
دارم
حوالی ساعت ۷ بعد از ظهر بود کنجکاو بودم ببینم چند ساعت تا لحظه تحویل سال باقی مانده. "ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه و ۳۰ ثانیه". لحظه‌ای به خودم آمدم و از ترس به خودم لرزیدم. فقط نیم ساعت به تحویل سال مانده و تو مانده‌ای و سیل این همه کار باقی مانده و ناتمام که روی هم انباشته می‌شوند. یک آن به خودم آمدم و تاریخ نوشته شده کنار ساعت را خواندم: روز یکم فروردین ۱۳۹۹. نفس راحتی کشیدم. ساعت هفت صبح فردا سال تحویل می‌شود نه هفت بعد از ظهر امروز. نمی‌دانم چرا دیگر آ
مستند "داستان ناتمام یک حزب" به نویسندگی و کارگردانی سید مهدی دزفولی جمعه 7 تیرماه 1398 ساعت 21 از شبکه افق سیما پخش خواهد شد. این مستند که بازخوانی حادثه تروریسی 7 تیرماه 1360 می باشد به 10 سال فعالیت های حزب جمهوری اسلامی نیز می پردازد. 
برای مشاهده این مستند در سایت فیلیمو می توانید اینجا را کلیک نمائید.
مشاهده در سایت تلویبیون (+)
 
مستند "داستان ناتمام یک حزب" به نویسندگی و کارگردانی سید مهدی دزفولی جمعه 7 تیرماه 1398 ساعت 21 از شبکه افق سیما پخش خواهد شد. این مستند که بازخوانی حادثه تروریسی 7 تیرماه 1360 می باشد به 10 سال فعالیت های حزب جمهوری اسلامی نیز می پردازد. 
 
برای مشاهده این مستند در سایت فیلیمو می توانید اینجا را کلیک نمائید.
 
مشاهده در سایت تلویبیون (+) و مشاهده در سایت شبکه افق (+)
 
توی چنین روز‌هایی بیشتر از قبل احساس فرسوده بودن می‌کنم خیلی زیاد، کارهایی که درست سر زمان تعیین شده‌ی خودشون انجام نمی‌شن، کارهای ناتمام هرشب و نگرانی‌های بی‌پایان من‌، این‌ها همه‌شون من رو به مرز دیوانگی می‌بره و بر می‌گردونه‌.
حکایت:
یکی از حکما را شنیدم که می گفت : هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آنکسی که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند .سخن را سر است اى خداوند و بن میاور سخن در میان سخن خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن تا نبیند خموش
pain and glory  رو دیدم . 
توی یکی از نقد های فیلم نوشته بود :
"یک چیزی درین اثر وجود دارد که ناتمام است ولی شاید بیانگر وضعیت خود زندگي است . درد و و افتخار شما را با یک غم شیرین تنها می گذارد ولی در کنار آن با یک اشتهای زیاد نسبت به فیلم بعدی "
و تقریبا حرف منم همینه بعلاوه ی این دو دیالوگ :
 " اما تنهایی همراه من بود و من نمی توانستم از قلبم بیرونش کنم " 
" عشق برای نجات دادن آدمی که عاشقش هستید کافی نیست . "
 
با نیمه عاشق ها ننشین. به نیمه رفقا اعتماد نکن. نصفه نیمه زندگي نکن. نصفه نیمه نمیر. نصفه نیمه امیدوار نباش. برای کسی که نصفه نیمه گوش می دهد نخوان. نصف جواب را انتخاب نکن. روی نیمه ای از حقیقت پافشاری نکن. رویای نصفه نیمه نخواه و نصفه نیمه امیدوار نباش. تا انتهای سکوتت ساکت باش و به حرف که آمدی تمام حرفت را بزن. سکوت نکن که حرف بزنی و حرف نزن که سکوت کنی. نصف، همان چیزی است که تو را میان آشنایانت غریب جلوه می دهد. اگر رضایت داری کاملا راضی باش و اگر
دور میز غذا نشسته ایم و رقیب به رسم همیشه، شکرگذاری را آغاز می کند."خدایا، شکرگذار تو هستیم که خانم الف هنوز باماست!"خنده ای ناتمام روی لبهایم نقش می بندد.و فکر می کنم رقیبت حسابی قدر است. عاشق نیست، اما بی برگ هم خوب دست می گیرد.با دوی خاج حکمش توی دست آخر،خوب حریف آس تو و بی بی دل من است.
خودم را یافته‌ام؟ خودم را دوست داشته‌ام؟ فقط کمی بیش از گذشته. نتیجه.؟ هنوز هم برای خویش کافی نیستم، و این سرآغاز داستان است؛ جدالی مستهلک و ناتمام برای به رسمیت شناختن وجودی که من است، هر آن‌چه سایه می‌نامند و هر آن‌چه که نور می‌انگارند، بی‌هیچ ممیزی و بدون کم و کاست. 
نبین به چهره جوان مانده‌ام.دلم پیر است
من از شکست و شکست از صدای من سیر است
تو را قسم به عزیزت که پیش من دیگر
نگو که شیر، اگر پیر هم شود شیر است
کسی مرا نپسندید و باز می‌چرخم
که این حکایتِ تلخِ چراغِ آژیر است.
چه قدر خاطره‌ی ناتمام دارم من!
که اسم تک تکشان حکمت است و تقدیر است
مرا امید به یک اتفاق تازه نده
برای خیلی از این اتفاق‌ها دیر است.
من از نماز به این نکته‌اش رسیدم که
سلام وقتِ خداحافظی چه دلگیر است!
| سید سعید صاحب علم |
این روزها حالی دارم که نمی دانم به مناسبت افزایش سن است و گذر عمر یا معلمی کردن و کسب تجربه.چقدر نیاموخته دارم و چقدر بیهوده و کم عمق است آنچه که خیال میکردم آموخته ام و در دست دارم.کاش آن زمان که خام بودم و بی تجربه و به دنبال بطالت و لذت، میفهمیدم و میدانستم آنچه امروز میدانم و میفهمم را.آن زمان دلسوز خودم نبودم و امروز هم.آن زمان سر به هوا بودم و امروز هم.درس زندگي باید آموخت. درسی برای تمام عمر و تمام ابعاد زندگي، که غیر ازین بی حاصلی و بی خبر
سال هاست می نویسم
همیشه دستگاه های تایپ قدیمی را دوست داشتم
یک بار از نزدیک دیدمش و علاقمندتر شدم
الان دیگه با سیستمم رفیقم و سال های متمادی است که با این می نویسم
دلم برای دفترهایم که بسیار در آن ها نوشته ام تنگ شده
و البته وقتی که به مرگ فکر میکنم به این فکر میکنم که چیا نوشتم؟ و کاش محو بشه از صفحه کاغذها و کسی نتونه بخونه
نوشتن حال ادم خوب میکنه حالا هر مدلش
انگار یه سری جمله و واژه است که باید برون ریزیش کنی بدون اینکه مخاطبی داشته
☑️ #گیسویت:
چشم تو در گیسویت
جاری است
و شب گیسویت در دل تنهایی من

☑️ # نخ:
 
پیراهن نخی ات را،
نگه دار برای من
تا روزی که صدای من
نخ نمای دوری ات شود

☑️ #اقیانوس:
جا گذاشته ام در اقیانوسی
دلم را 
اقیانوس آرام چشمان تو

☑️ #دریا:
تو به دریاهای طوفانی می اندیشی
من به ماهی های بی دریا

☑️ #شعر:
من شعر ناتمام عشق ام
تو قافیه ام باش
ردیف می شود
به نام تو
شعر زندگي

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید
با من تکرار کن:
مریض حالی ام خوش نیست
نه خواب راحتی دارم
نه مایلم به بیداری
درون ما تفاوت هاست
تو مبتلا به درمانی
و من دچار بیماری
کنار تخت میخوابم
مگر هوا که بند آمد
نفس کشیدنت باشم
تو روز میشوی هر شب
و صبح میشوی هر روز
تو خواب راحتی داری
تکرار کردی؟ آیا مرا تکرار کردی؟ آیا از روی جانِ روحم تقلب کردی و خواندی آنچه را که نباید؟؟؟؟
من گدای عشق نبودم.
من اگر لحظات بی شماری از زندگي ام را در شعله های گدازانِ حسرت سوختم و هر بار از نو ساخته شدم؛
من اگ
وُ دران دقیقه‌ی درْ آغاز
چشمِ تو در چشم میُفتادُ
بطنِ تو از بطن؛
و هفت دهلیزِ آسمان با هم
دهلیزِ هشتم را مخفی می‌کردند.
در خطّ‌ِ صورتِ تو
الفبا دو نیم شدُ
هر نیمه را
یک سوٓی چشمِ تو بلعید.
و بعد
پیکرِ معلقِ حوّا را، مادرم را
که نوشتی
با خود ولی خطاب به من
گفتی:
بر قرصِ ناتمام -خاکِ ملال‌آلود-
خیره
بمان تا ابد
به نونِ نامِ من
ای محکوم!
هر بار به این تصویر نگاه میکنم ترس همه وجودم را فرا می‌گیرد. همراه ترس، مجموعه ای از احساسات و عواطف ضد و نقیض هم.
با این عکس پر میشوم از عشق و نفرت، یاس و امید، بهت و تحسین، رنج و تسکین، تردید و یقین. کودکان این عکس تلفیقی هستند از رهایی و اسارت در دنیای محنت زده و غم بار. دنیایی که در آن حین بازی کودکانه شان، حین جست و خیزها و خنده های رها و سرودهای شادمانه شان کمین شوم مین های کاشته شده ای جلوی راهشان سبز میشود و از آنها سر و دست و پا و تن غارت
دیشب به این فکر می کردم که قصه ای که شروع کردم رو نیمه تموم گذاشتم و دیگه هم دنبالش رو نگرفتم. بعد یه کم که فکر کردم توی وبلاگ هایی که دنبال می کنم از این مدل قصه کم نیستبد نیست یه چالش قصه های نا تموم درست کنیم و داستان های نیمه کارمون رو تموم کنیم
همه جا ترس هست. ترس از لمس شدن، لمس کردن. این روزها دست به چیزی خارج از خانه نمیزنم، جز وقتهایی که چنگ میزنم به خاک و سنگ و علف ها تا برسم آن بالا و بالا و بالاتر و دستهایم را باز کنم رو به جایی که تو نیستی و بگذارم باد بوزد بر تمام تنم و شالم را پریشان کند و موهایم را زیر شال.
آخ که من ناتمام باد را دوست دارم. آنطور که می آید و انگار تمام خیالهای ناگوار و دردها و خستگی ها را می کند و می برد. آنطور که خیس و نمناکت نمی کند یا نمی سوزاند و خراشت نمی دهد
دروغ گفته‌اند. بدجوری هم. طوری که دیگر حقیقت را نمی‌توانی بیابی. خودمان هم گم شدیم. رویاهایی که به ما فروخته شد و جیب‌های دیگران را پرپول کرد و جیب‌های مارا خالی، کابوس‌هایی ناتمام شده‌اند. چرا من گول خوردم و خریدم؟ ساده و سرراست. چون یادم رفته بود انسان از بعدهای متفاوت تشکیل شده است. اگر یک بعد را خیلی رسیدگی کنم،‌ بعدها تا جایی گرسنگی می‌کشند و پس از مدتی به مثابه‌ی یک گرگ تو را می‌خورند تا این گرسنگی را جبران کنند. 
اگر مثل آدم خداحافظی کنی، غصه می خوری ولی خیالت راحت است. اما جدایی بدون خداحافظی بد است، خیلی بد. یک دیدار ناتمام است؛ ذهن ناچار می شود هی به عقب برگردد و درست یک ذره مانده به آخر متوقف بشود. انگار بروی به سینما و آخر فیلم را ندیده برق برود یا گوشه ای از آنجا آتش بگیرد، یا هزار و یک اتفاق دیگر بیفتد و اتفاق اصلی، که همان آخر فیلم یا خداحافظی است، نیفتد.
#فریبا_وفی
پ.ن: دم نویسندش گرم واقعا!
میخواهم از خیلی قبل تر ها شروع کنم از یک وبلاگِ دیگر و شروعی که ناتمام مانده اینجا را برای خودم مینویسم و میخوانم . برای تمامِ گذارهای ناشنیده ی تاریخ و عبور از تمامِ چیزهایی که برای من است . میدانم که دیگر رهایش نمیکنم میدانم که در وجودم قد و بالا گرفته است و میدانم که مرا در آغوش میگیزد که کلمه نه به ادایش که به لحن و نفوذش مقدس است .
 
این می‌تواند شروع هذیان های ذهن یک دیوانه باشد.یا شاید پایان دربه در گشتن ها برای یک صفحه‌ی سفید که گنجایش لااقل کمی از حرف هایش را داشته باشد.
به هر حال آغاز باشد یا پایان وصلش کرده‌ام به تو.مثل همیشه‌ی خودم که مدام میدوم سمت تو.حالا تو هم مثل همیشه‌ی خودت باش، انگار نه انگار.
اینجا تازه شروع شب است.شروع حرف های ناتمام.
-نیمه‌ی‌پنهان‌ماه
-فقط‌به‌سفارش‌"تو‌"می‌نویسم
بی تو با همه دارایی هایم انگار هیچ ندارمبی تو با همه آدمهای دور و برم باز هم تنهاهستمبی تو با همه هدفهای دور و نزدیکم بیهوده ام بی تو هر ثروتی بی ارزش می شودبی تو هر چه ببرم بازهم بازنده ام بی تو هر تمامی در من ناتمام است
ای معنای زندگي ام تو
 
درست یادم نیست از چند سالگی بهم الهام شد که در یکی از روزهای تابستانی بیست و دو یا سه سالگی خواهم مرد! و مردنم حتما چیزهایی را ناتمام می‌گذاشت که آن زمان برای رها کردن‌شان غصه می‌خوردم و برای همین از رسیدن روزهای تابستان بیزار و ترسان بودم. این شد که با تمام نیروی درونی‌ام در برابر مردن در بیست و سه سالگی» مقاومت کردم و با اصرار زیاد خواستم که زنده بمانم. 
خب، زنده ماندم.
بدون کوچک‌ترین اثری.
 
 
با توجه به شیوع بیماری کرونا و اهمیت مباحث حمایت های روانی و اجتماعی و همچنین عدم امکان برگزاری جلسات و کارگاه های آموزشی معاونت امور جوانان هلال احمر استان قم اقدام به برگزاری دو گفتگوی زنده اینترنتی با حضور اساتید برجسته روانشناسی کرد.
ادامه مطلب
کرونا ویروس بالاخره به ایران رسید و خیلی متاسفم که نمیتونم به خیلی از رویاهام برسم. امیدورام بتونم از این بلایا هم جان سالم به در ببرم تا حداقل بتونم آخرین آرزو یا هدف م رو اجرایی کنم.
شاید این موضوع یک بهانه خوب بود تا بتونم زودتر سر و سامانی به آرزوهای ناتمام زندگي م بدم و برای رسیدن بهشون برنامه ریزی مجددی داشته باشم. 
برسیم به اصل موضوع که برنامه ریزی برای برآورده کردن یکی از آرزوهای بزرگ‌م یعنی سایکل تورسیم‌ه. البته خیلی دوست داشتم قای
اما نگفته بود که میلی به زندگي.»هر چند گفته بود که  خیلی به زندگي.»دنباله گیر یک خبر نارسیده بود.در رومه ها که چو سیلی به زندگي،باریده‌اند، مثل قطاری ز تیربار.یا مثل نیش های رتیلی به زندگي.دستی به خاطرات خودش برد و هیچ چیز.جوری نمانده بود که میلی به زندگي.گفتم نرو، هنوز امیدی به ماندن است.شاید دعای عهد و  کمیلی به زندگي.معنا دهد، چنانکه برایم بعید نیست.نور ستاره های سهیلی به زندگي،افتد، چنانکه این شب یلدای ناتمام.خندید و گفت مثل طفیل
 
حس ملوانی که در دریای پهناوری مدام چشم می‌چرخاند تا  شاید جزیره‌ای خشکی ببیند. و ناگهان از خیلی دور نقطه‌ای می‌بیند و فریاد می‌زند خشکی خشکی!
اولش همان قدر دور است. همان قدر محو و شاید حتی نادیدنی.
 
سی سالگی اول جزیره‌ای دور در دریایی پهناور بود. حالا اما نزدیک است. همین جا سایه به سایه، پا به پا، کنارم راه می‌رود. حالا جزیره‌ای است که قدم‌هایم رویش راه می‌رود. 
همین قدر دور، همین قدر نزدیک
 
+ناتمام. فعلا منتشر شود برای ثبت تاریخ
امروز چه اتفاقاتی در انتظار شما می باشد… فال روزانه خود را اینجا بخوانید
فال روزانه متولدین فروردین ماه
شما از خوشحالی روی پای خود بند نیستید و می‌خواهید کارهای عجیب و غریب انجام دهید. اما این اصلا اهمیتی ندارد!! شما با کارهای ناتمام زیادی روبرو شده اید و قادر نیستید از آنها فرار کنید. کاری نکنید که ناامیدی بهتان غلبه کند. این را هم بدانید که از کوره در رفتن نه دیگران را خوشحال تر می‌سازد و نه خودتان را!
ادامه مطلب

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها