نتایج جستجو برای عبارت :

رها ناهشیار می‌نویسم

کانال ما در سروش
شب را می نویسمروی شیشه بخار زدهنه با قلم،با دست هایمشب را می نویسمدر باران در قدم هایمشب را می نویسمبا خواب هایم با داستان هایمشب را می نویسمدر دل تاریکی در دل تاریکی.‌‌شب را می نویسمبی تو ،بی ستاره
میلاد_شکیبا✒
می نویسم سیل
می خوانم:او خواهد آمد
می نویسم زله
می خوانم:او خواهد آمد
می نویسم گرانی و اغتشاش
می خوانم:او خواهد آمد
می نویسم آلودگیِ هوا
می خوانم:او خواهد آمد.
می نویسم شهادتِ سردار
می خوانم: او خواهد آمد.
می نویسم سقوط هواپیما
می خوانم:او خواهد آمد.
می نویسم کرونا
می خوانم :او خواهد آمد.
می نویسم کُشت وکشتار مسلمانانِ هند
می خوانم: او خواهد آمد.
اینها همه بهانه اند;
زمین تو را می خواهد امامِ مهربانم
#اللهم عجل لولیک الفرج
حدیث نفس است؟ اشکال ندارد. مي‌نويسم که برایم بماند. مي‌نويسم که چند وقت بعد به خاطر این یک سال علافی و ول‌گردی –که تا حال شش ماهش گذشته- خودم را سرزنش نکنم. احوال خودم در این چند سال را مي‌نويسم تا بماند برای دیگران. شاید کسی خواست این راه را نرود. شاید کسی چیزی فهمید از این چند خط که نگذاشت او هم به سرگشتگی من دچار شود. مي‌نويسم که بماند.
ادامه مطلب
مادر عزیزم 
           تورا با جوهر زر می نویسم
                                               شبیه در و گوهر می نویسم
                                                                           درون دفتر شعرم همیشه                                    
                                                                                                             به جای عشق ، مادر می نویسم 
برایت می نویسم ک بخوانی روزی. برایت می نویسم چون نیست جز تو برایم گوشی. برایت می نویسم ک هوا بس ناجوانمردانه سرد است. هم اکنون به وقت تنهایی هامان ساعت چند است؟ می نویسم برایت، چون ک حرف هست، زیادش هم. می خواهم ببینی خط های روی ساعدم را هم. می خواهم بدانی ک بعد تو، شب ها فرقی نکرد. با تو هم تنها بودم و بعد تو تنهایی نه، فرقی نکرد. می خواهم پهن شود لبخند به صورتت، بی قرص. نه زندگی کردن درون شب ها را، این چنین بی صبح. از یاد برده است چشمانت روشنایی را
برایت می نویسم ک بخوانی روزی. برایت می نویسم چون نیست جز تو برایم گوشی. برایت می نویسم ک هوا بس ناجوانمردانه سرد است. هم اکنون به وقت تنهایی هامان ساعت چند است؟ می نویسم برایت، چون ک حرف هست، زیادش هم. می خواهم ببینی خط های روی ساعدم را هم. می خواهم بدانی ک بعد تو، شب ها فرقی نکرد. با تو هم تنها بودم و بعد تو تنهایی نه، فرقی نکرد. می خواهم پهن شود لبخند به صورتت، بی قرص. نه زندگی کردن درون شب ها را، بی صبح. از یاد برده است چشمانت روشنایی را، غرق در
ثبت وقایع خیلی برام مهمه.
انگار میترسم که خوشی خاطره هام تموم بشه
زودی ثبت شون می‌کنم.
حتی ناراحتی هام هم
افکارم رو هم.
دیدید یه سری آدم ها از همه چیز عکس میگیرن؟
من همه چیز رو مي‌نويسم!
گاهی وقت ها هم به خودم میگم فازت چیه؟ مگه میخوای رمان چندفصلی چاپ کنی؟ 
ولی باز هم مي‌نويسم:)
آخه هر وقت نوشته هام رو میخونم میگم چه خوب که نوشتم! 
و در نتیجه علی رغم فرصتی که ازم می گیره، علی رغم اینکه یه جورایی وابسته شدم به نوشتن، ولی باز هم مي‌نويسم!

از بی
بعضی مطالب را چندین بار می نویسم و اگر لازم باشه هزاران بار دیگر هم می نویسم. چرا؟ چون آنقدر برام مهم هستند که باید بنویسم.
این چیزهایی که می نویسم شاید خنده دار باشه و برای اون افرادی که اصول مدیریت را نگاشته اند جوکی بیش نباشد ولی به هر حال اینها شاید برای اونها جوک باشه ولی برای ما خاطره است.
ادامه مطلب
امشبم مثل هرشب دوباره برات گریه کردمگریه کردمگریه کردم که شاید بدونی بگی برمیگردمامشبم زل زدم مثل هرشب به عکست رو دیوارگریه کردمگریه کردم که شاید بگیری تو دستای سردمکجایی بیا خیلی تنهامکجایی که تاریکه دنیامبرات می نویسم یه نامهکجایی که غم تو چشامهکجایی که من بی قرارمکجایی که طاقت ندارمکجایی بیا بسه دوریچجوری تونستی چجوریامشبم مثل هرشب یه نامه برات می نویسممی نویسممی نویسم میخوام خون بشه چشم خیسمامشبم پر شده کاغذ از اسمت از اشک چشمممی ن
می نویسم که یادم باشه شبی نشستم کارهای دیگران رو‌ انجام دادم در حالی که فرداش خودم ارائه برای درس جنین شناسی داشتم و خیلی از کارهام مونده بود. می نویسم که یادم باشه بازم ”نه” نگفتم و دیگران اولویتم بودن . یادم باشه که یه زمانی این جمله احساس خوبی داشت ولی الان فقط مایه احساسات بده واسم می نویسم که یادم باشه دیگران اولویتم بودن 
1.خب میدونین من شکست عشقیامم مسخرس. یه عکس یارو رو تو اینستا میبینم، کسی که پشتش وایساده رم میبینم مثل دیوونه ها میزنم زیر گریه. بعد میرم تلگرام با صبا کلی می خندم و همه چی یادم میره. خوبه دیگه اینجوری. فراموشی اینجوری قشنگه.
2.دیوونه شدم! یه کم دارم درس میخونم این روزا چون حالم بده! حالم که بد میشه درس میخونم چون بلد نیستم هیچی رو و یه بهونه موجه برای گریه کردن پیدا میکنم. موقع خوندن، جمله ها مغزمو میجون! قول دادم اون تایما چون وسط درسه سمت گوشی
داریم می رویم. اما من می نویسم. آنجا هم می نویسم. در کره ی ماه هم می نویسم. می نویسم چون نیاز دارم. می نویسم چون مطمئنم آنجا حتی با دیدن یک صحنه ی کوتاه هم متنی به ذهنم می رسد. باید بنویسم. باید تمرین کنم. روزی یک ساعت باید بنویسم و چندین ساعت بخوانم. من کسی بودم که موقع امتحان های ترم شب ها بیدار می ماندم تا کتاب بخوانم و روزها برای امتحان فردایم تلاش می کردم. من کسی هستم که در زنگ ریاضی کتاب می خوانم. زنگ ادبیات کتاب می خوانم. زنگ علوم کتاب می خوانم
چرا؟ چرا؟ چرا؟ 
فقط چون زن بودم؟
فقط چون زنم؟ 
فقط چون زنم باید مدام دلیل بیاورم و توضیح بدهم 
که چرا وبلاگ می نویسم؟
چرا پنهانی می نویسم؟
چرا درد دل می نویسم؟
چرا دربارهء فلانی و بهمانی و رنجهایی که از دستشان کشیدم می نویسم؟ 
چرا به وبلاگ قدیمم برگشتم؟ چرا این طرفی رفتم؟ چرا آنطرفی رفتم؟ چرا گفتم الف چرا گفتم ب؟
به تو چه؟ 
به هیچ کس ربطی ندارد.
چرا باید برای یک نوشته کوچک در یک وبلاگ دورافتاده دلیل بیاورم؟ 
و آنها اتفاقات توی شلوارشان را بلن
هی مي‌نويسم هی پاک می‌کنم. هی مي‌نويسم هی منتشر نمی‌کنم. 
یه عالمه سیاهی تو مغزم منفجر شده.
کاش منم مثل گوسفندهای دور و برم به گوسفند بودنم پی نمی‌بردم هیچ وقت. سرمو مینداختم پایین  انقدر یونجه می‌خوردم که در ثانیه می‌توپیدم یا انقدر از گشنگی مععع مععع می‌کردم که جونم دربیاد. 
 
آنقدر می نویسم و پاک می کنم و می نویسم و پاک می کنم و نتیجه ای نمی دهد و هر روز روی این ها تلنبار می شود و این صدای لعنتی هم هر روز بیشتر از دیروز بی استفاده می ماند که آخرش رودل می کنم. این خط این هم نشان. در حال حاضر تنها چیزی که مرا از منفجر کردن وبلاگ با پست های احمقانه باز می دارد روز های مرده» است و این امید که فردا باشگاه دارم و آنجا ناخواسته خالی می شوم .
نوشتن گاهی مانند جان کندن است هر روز میگویم که مینویسم اما نمی نویسم هر روز برنامه دارم که بنویسم اما نمی نویسم هر روز روزها میگذرد و من نمی نویسم اما امشب نوشتم تا نوشته باشم بعد از ماهها مینویسم اما به هر حال نوشتم فردا هم مینویسم پس فردا هم مینویسم و پسون فردا هم خواهم نوشت هر روز و هر روز مینویسم. چون باید بنویسم چون دوست دارم بنویسم چون نوشتن را دوست دارم پس مینویسم. 
راستشو بخواین فکر میکردم بیشتر از یه نفر مخاطب داشته باشه وبلاگم ولی من واقعا نمي‌نويسم برای اینکه کسی بخونه. مي‌نويسم که هیاهوی ذهنم آروم بشه. فقط همین. و واقعا خدا رو شکر میکنم که تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم. جدیدا صداهای توی سرم خیلی آروم‌تر شدن.
خیلی وقتها می شنویم که خیلیا می گن آخرش چی؟ 
هر چی از عمر آدم می گذره متوجه می شوی که آخر موضوع قبلی چیز مهمی نبود خب حالا میروی دنبال آخر موضوع بعدی؟ ولی آخرش چی؟
 
به نظر هیچ وقت نباید دنبال آخرش باشی. بهتر نیست بجای آخرش به اولش و در حین انجامش فکر کنیم.
 
اگر از شروع یک کار و انجام یک کار لذت نبریم آیا از آخرش لذت می بریم؟ 
 
به نظر من که بهتره در لحظه زندگی بهتری کنیم و با امید آخرش خود را اذیت نکنیم. 
 
این وبلاگ هم همینه و دارم می نویسم برای خ
در فضای وبلاگ، کانال، توییتر، اینستاگرام، غریبم. انگار همه‌ی خوانندگانم برایم غریبه‌اند. هر کجا که مي‌نويسم ناراحتم، انگار که دارم روی دیوار خانه‌ی همسایه مي‌نويسم. اگر ننویسم در خودم نابود می‌شوم و اگر بنویسم، تنهایی‌ام دو چندان می‌شود. از هر فضایی گریزانم و به هر فضایی وابسته.
+ من از زندگی تو هوات خسته‌م
سلام.
الان که دارم می نویسم ساعت ۲:۴۳ دقیقه شبه
و فقط دارم فحش می دم به این صفحه گوشی که چرا انقدر نورش زیاده و کم تر از این نمی شه . دارم کور می شم.
از اینا که بگذریم.
 
می دونم شاید برای بعضیا مسخره به نظر برسه.می نویسم ، شاید کمی خالی شدم .
ادامه مطلب
من تنگه دلم اما میدونم که تو نهفراموشت می کنم این دفعه قول دادم به خودمفراموش می کنم اگه ازم بربیاداگه عکسای تو به حرف بیاداگه وسط تابستون برف بیاددنبالت دنیا رو من گشتمرفته ی بی برگشتمنشونتو از کی بگیرمخودت بگو رفتی کجا از پیش مندورترین نزدیک مننذار تو رو از من بگیرن.:)حالا که قراره حذف شه.می نویسم و می نویسم.با باد و بارون و رعد می رقصم.جام خون سر می کشم و پایکوبی می کنم.هرا!قربانی رو بپذیر!
تو در این مدت بارها گفته ای که عاشقانه مرا دوست داری. درباره‌ی زبان جهانی عشق چیزهایی گفته ای و درسهای خوب و دلنشینی به من یاد داده ای. و کم کم من حس می‌کنم که جزئی از وجود تو هستم.#کیمیاگر#پائولوکوئیلو
 
 پ.ن:
دلم تا برایت تنگ می شود
نه شعر می خوانم
نه ترانه گوش می دهم
نه حرف هایمان را تکرار می کنم
 
دلم تا برایت تنگ می شود
می نشینم
اسمت را
می نویسم
می نویسم
می نویسم
بعد می گویم
این همه او
پس دلتنگی چرا؟
 
دلم تا برایت تنگ می شود
میم مالکیت
به آخر
بهم میگن بنویس، بنویس تا ثبت بشه تمام این روزایی که داره میگذره، میگن وقتی بیست سال بعد برمیگردی و میخونی مسیر رشدت رو که میبینی یه نفس عمیق میکشی و به خودت افتخار می کنی که تونستی که ادامه دادی. من؟ فقط میخندم و میگم شماها خبر ندارین از روزایی که مثل یه معتاد باید هر روز وبلاگمو آپدیت میکردم. خبر ندارین از روزهایی که یک عالمه دوست مجازی داشتم که خیلیاشون به دنیای واقعیم هم اومدن و الان شدن صمیمی ترین دوستام. خبر ندارین از روزایی که بلاگفا
دو روز است که با م به هم زده‌ام و فیسبوکم را چک نمی‌کنم. همین حالا هم با ترس مي‌نويسم که نکند خودم را چشم بزنم، اما مي‌نويسم چون موفقیتی‌ست در این دو روز که هم ۳ ساعت هر روز درس خواندم و هم با خودم بیشتر بودم و خوش‌تر، بی تمنا و کاش این بی‌تمنایی دوام داشته باشد. خواهم که نخواهم؟! نمی‌دانم شرایط چگونه پیش خواهد رفت اما کاش دوام یابد. اگرچه تمنای عشق رهایم نمی‌کند لیکن باید حالم را بلد بشوم و با تشنگی سر کنم و کاش یادبگیرم کوه شوم.
برای تو می نویسم
تویی دور از من
پاره ای از تنم
زیباترین بخش وجودم
پرمعناترین بخش روحم 
جدا از من در سرزمینی دیگر
در آغوش دیگری
چشمان زیبایت سهم چشمان دیگری
برای تو می نویسم
تنها برای تو
برای آرامش روحم و برای آرام دلم
برای اشکهایم و چشمهایت
برای عطر نفسها و بوی نه ات
برای لبان تشنه ام و لبان زیبایت می نویسم
برای آرزوی به آغوش کشیدنت
گرفتن دستان پر مهرت
برای صدای زمزمه لبان زیبایت می نویسم
نوشته هایم فرزندان من اند
حاصل هم آغوشی روح عریان
اگر ، محققی هستی مثلا در آذربایجان 
بدنبال نوشتن یک کتاب ترکی هستی که سروصدا بکنه. 
چه بهتر از ترکی اویغوری » 
 
فقط قیمتم بالاست و تا آنجا که بیاد آورم مستند می نویسم. 
 
چون ، مایه‌ی لازمه ندارم باید اعتماد کنی و اطمینان کنی!  پول رو می گویم.
 
قیمتم بالاست. 
پیش فقط 15 میلیون میگیرم. هرقسمت که تحویل دهم نیز نقد حساب می‌کنم. 
بقیه کارها پای خودت! 
شاعرشو 
کتابی بزبان ساده در مورد اوزان عروضی می نویسم. 
اینهم قیمتش بالاست چون حاصل 20 سال عمره.
چقدر دوست دارم این فکرهایی که تو سرم میچرخه رو بنویسم.
اما نمیتونم!
واقعا نمیتونم.
حسرت میخورم به وبلاگ‌هایی که افکارشون رو به اشتراک میذارن ولی من جرئتشو ندارم.
نه اینکه از خودم فرار کنم، از خودم نه، از مخاطبام فرار میکنم.
و همین نشون میده که من برای خودم نمي‌نويسم!
کل فلسفه وجودی وبم زیر سوال رفت اصلا!
هعی روزگار :/
اگر به شعر و شاعری خیلی علاقمندی داری پس :
 
کتاب ، واج و هجا را می نویسم.
 
برای ابتدا ، به مبلغی برای چاپ احتیاج است.
 
تا آخر اینکه به تمرین شعر سُرایی بپردازیم.
 
تک تک علوم واجب را می نویسم فقط زمان لازم است.
 
سلسله‌های کتب را لیست می‌کنم. بعداز واج و هجا ، بحر و ارکان ، علم بدیع و.
 
در تماس باشید.
برای یک اثر کامل ، کمک از هرجهت لازمست.
مطمئنا قیمت همچین کتابی بالاست ، قدر زر زرگر بداند! قدر گوهر گوهری!
خیلی موضوعات و خیلی از موارد هستند که قابلیت نوشته شدن رو دارند و من نمي‌نويسم. نه از رویِ بی حوصلگی و تنبلی. نمي‌نويسم چون می‌خواهم حس آن لحظه را در اعماقِ وجودم نگه دارم. می‌خواهم در آن لحظه تا مرزِ فراموشی دنیا قدم بر دارم. می‌خواهم مثل رازی باشد که در دهلیزِ قلبم دفنش می‌کنم و چند بیل خون رویش می‌ریزم!
می نویسم بر فراز آسمان پرسپولیس قرمز ترین عشق جهان!

می نویسم بر سر کوه بلند پرسپولیس فرمانروایی سربلند!

می نویسم بر تن آب روان پرسپولیس تیم همیشه قهرمان!

می نویسم بر شقایق های سرخ پرسپولیس گاری از گلهای سرخ!
  | perspolis |
امروز کلا دوست داشتم فقط راه بروم و چیزی ننویسم ولی آخرش نتونستم و الان پشت لپ تاب دارم می نویسم.
نوشتن یه جورایی اعتیاد میاره و انگار یه چیزی کم دارم وقتی نمی نویسم.
انگار اونایی که مطلبت را می خونند و نظر می دهند می شوند دوستهای عزیزت. باهاشون ارتباط می گیری و .
 
من همه شما را دوست دارم
مدادم رامیتراشم.
 
مثلِ کلاسِ سومِ دبستانی ها
کمی جسورانه ترازکلاس اولی هاودومی ها
بیخیال هراس از کلاس پنجمی ها
می نویسم
نمی ترسم
می نویسم
پاک می کنم ومی نویسم
می نویسم از زندگی
ازآنچه آموخته ام 
وباز هم.
 
می نویسم
 حالا مدت‌هاست دست از خیال و رویا و تلاش برای آینده کشیده‌ام و روزها در سکوت کارهایی را می‌کنم که آن‌لحظه دلم می‌خواهد
مدت‌هاست ساکت و از دور به آدم‌ها نگاه می‌کنم و کلماتم را زیر لب می‌گویم تلاشی برای بیان احساسم به آدم‌ها نمی‌کنم و برای خودم حفظ می‌کنم. انگار این‌طور بیشتر و بهتر ارزش‌شان حفظ می‌شود
در خیال با دوستانم حرف می‌زنم، برایشان نامه مي‌نويسم و هم‌چنان با هم حرف نمی‌زنیم و دیگر منتظر کلمات‌شان نیستم
غمگین می‌شوم، اش
دانشگاه نیست که، عملاً دارالمجانینه! این ترم بهم یه درس داده‌ن به اسم کارگاهِ نرم‌افزار، ولی خودِ کارگاهِ مشارٌالیه (که می‌شه سایت) رو در اختیارمون نذاشته‌ن! می‌دونین یعنی چی؟! یعنی باید کدنویسی درس بدم، بدون این‌که کامپیوتری وجود داشته باشه!!
یعنی تصور کنین، من، سر کلاس، پای تخته: [یک خط کد پای تخته مي‌نويسم.] خب بچه‌ها، الان فرض کنین این خط رو تایپ کردم و اینتر زدم.» [سریع یه خط زیر خط قبلی مي‌نويسم. با حالت غافلگیرانه:] اِه! این جواب
در این خلوت روزهایم را می نویسم. کارهای زندگی. خیابان ها. خریدها. آدم هایم. اشیا. واژه ها. شعر. شاید هم خلوت نیست چون خودم خواسته ام و این یعنی چیزهایی را هم نمی نویسم. تا هر جای هر سو هم که بتوانی بدوی، جاهایی هست و وقت هایی که خودت می گویی این سمت نرو یا دور بزن و برگرد یا بنشین و نفسی تازه کن.به هرحال این ها هم طوری است از این زندگی. این نوشته ها. این ننوشتن ها و پاک کردن ها یا دور ریختن ها. جدی نیست آن قدر که فکر می کنم. هست. فقط هست  مثل خیلی چیزهای
لطفا اشتباه نخوانید!
می نویسم تنگ بخوانید تنگمی نویسم کشتی بخوانید کشتیحتی می گویم کشتی بزرگی در دریا نمایش دادندولی دریا اسم سالن بود، پس بخوانید کشتی
می نویسم غیبت بخوانید زندان بخوانید سیاهی بخوانید نفرین هیچ شباهتی نیست؛این تاریکی یک موضوع کاملا روشن است ولی باز اشتباه می خوانیم و می گوییم غیبت؛ یعنی میشود همین طور ادامه داد، یعنی شلوغش نکن اینجوریاهم نیست
عجیب است این اشتباه خواندنلطفا غیبت را اشتباه نخوانید!
نمی‌دونم کار درستیه که داستان بنویسم یا نه ولی ازون‌جایی که کسی نمی‌خونه پس مي‌نويسم
هنوز به سبک خودم فکر نکردم، هنوز نمی‌دونم هدفم چیه؟ فقط می نویسم . . .
داستان ازین قراره که یکی از بهترین روز های بارانی پاییز را شروع کردم، البته که روز به تنهایی همیشه خوبه، اگر بارانی و پاییزی باشه که حتما عالیه ولی خب چه میشه کرد همیشه همینطور خوب نمی مونه
ادامه مطلب
اولش قرار نبود بنویسم اینجا. قرار بر تثبیت بود و بعد نوشتن؛ ولی وقتی حرف‌هایی هست که باید نوشته بشن اما جایی رو پیدا نمی‌کنی پس رو میاری به وبلاگی که خیلی وقته خاک می‌خوره. برای من هم بهتره. چراکه کسی نمی‌خونه اینجا رو و با خیال راحت مي‌نويسم. آمارش رو هم چک کردم دیدم نه جدی‌جدی متروکه. اینجا نوشتن مثل بودن در یه حالت خلا می‌مونه؛ آزاد و رها.
شاید هم روزی صاحبش دلش بخواد پاک اینجا رو.
الله‌اعلم.
تا اون موقع مي‌نويسم اینجا.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها