چکه چکه قطرات باران از سوراخ سایبان راهي برای خودنمایی یافته اند. آسمان شلاق های قدرت را بر زمین ناتوان می زند. دیروز ابر های خسته از وعده باریدن فردا شب شلوغ را داده بودند. می دانی وقتی خورشید برود چه چیزی پدید خواهد آمد؟ ماه! خیر تاريکي، تاريکي می آید. انسان ها از تاريکي می ترسند چون وقتی میاد تنهایی را از هر لحظه ای دیگری بیشتر لمس می کنند.
در این بخش با بازیگران سریال عروس تاريکي آشنا می شویم. سریال عروس تاريکي یک درام عاشقانه اسـت و بازیگرانی از جمله: رضا کیانیان، رویا نونهالی، نرگس محمدی در آن بـه ایفای نقش پرداخته اند. سریال عروس تاريکي قرار اسـت از 25 خرداد ماه و از شبکه 1 سیما روی آنتن تلویزیون برود، در ادامه با مطرح ترین بازیگران این مجموعه تلویزیونی بـه طور کامل آشنا می شویم.
ادامه مطلب
شب را همچون یک دریا بدان که درونش از تاريکي قیرگون پر شده است. آنگاه شنا نابلدی را فرض کن که در مواجههی با این سراسر تاريکي، به ناگاه فکرش مبهوت میشود. حتی فرصتی نیست تا آدمی نفسی چاق کند. پس سیاهی تمام وجود را فرا خواهد گرفت و غریق، در یک آن و بی هیچ تقلایی؛ به خوابی فرو میرود که برادر مرگ است: -چه بسیار آدمیانی که دیگر از خواب شب بیدار نشدند و راهي سفر آخرت شدند.کمی برگردیم عقب: در آخرین لحظات که خیال آدمی تا خرخره غرق در تاريکي شب شده و چیز
کلید رو توی قفل چرخوند و وارد سرزمین عجایبی که متروک شده بود پا گذاشت.تب خفیفی که داشت سستش کرده بود. دلش میخواست پیش بقیه بمونه اما احساس کرد باید تنهاشون بزاره.همه ی اون احساس خوب کم کم محو شد و از بین رفت.دست و پا نمیزد. آروم بود اما نه از نوع آرومش. آروم بود چون نتونسته بود دل بکنه و توی تزریق آرامش شکست خورده بود.چشم هاش رو با وحشت میون اون همه تاريکي باز نگه داشته بود اما تاريکي هنوز همون بود.تند تند تلک زد اما اون تاريکي با عدالت و تندی
- نجم معلوم:مثل زهرا تو هم معصومیدر راه رضا ساکن قمیدر تاريکي این جهان بی نورهمچو نجمی و معلومی
- آوازه قم:چونکه او آمد، خاک نفسی تازه گرفتو به یمن قدمش قم آوازه گرفتهرکه که خواسته حاجتی از حق، چون روااز حضرت معصومه(س) و دوازده(ع) گرفت
- کاش راهي قم میشدم:کاش که من راهي به قم میشدمدر حرم معصومه گم میشدماز کرم اش میشدمش من نصیبمست ز دستش ز می و خُم میشدم
سعید فلاحی
ترس از تاريکي در کودکان از جمله اختلالات اضطرابی است که کودک ترس شدید، افراطی و مداوم از تاريکي دارد. ترس از تاريکي به طور معمول در کودکان وجود دارد و ذهن آنها در هنگام خاموش شدن لامپ این سوال را مطرح میکند که حالا چه اتفاقی قراراست بیافتد. خوشبختانه روشهای درمانی موثری مانند درمان شناختی رفتاری برای این نوع از فوبیا وجود دارد. در ادامه مقاله به بررسی علل، نشانهها و درمان فوبی تاريکي در کودکان خواهیم پرداخت. پس تا انتهای مطلب با ما ه
به نام نامی الله
گمشدهای از دیار فراموشی با آن وجود کوچکش در لابهلای تاريکي خاطرات گذشته
به دنبال مسیر خوشبختی، نور جستوجو میکرد. غافل از اینکه غرق شدن در دیار
فراموشی و تاريکي راهي نیست که او را به روشنایی روزهای روشن برساند.
آخر روشنایی با وجود روشناییست که حق شعلهور شدن را به خود میدهد، جویا
شدن آن در انبوهی از کوههای تاريکي تنها ناامیدی را به وجودش تزریق خواهد کرد.
ندای وجودش به کمکش شتافت و به او فهماند که آینده پیشرویش،
من از تاريکي میترسم، همیشه می ترسیدم. از تنهایی در تاريکي خیلی بیشتر میترسم و تخیلاتم این ترس را بیشتر میکند.
امشب در سکوت محض خوابگاه، تنهایی در تاريکي نشستهام و فکر میکنم تاريکي و غم با حال بد و خاکستری بودنشان چراغی برای کشف درون هستند، برای کشف رازهای درون و تلههای شخصی و این عجیب است، خیلی خیلی زیاد. هرچند امشب این تنهایی را نمیخواهم.
روی نیمکت قرمز وسط خوابگاه نشستهام و سرما را عمیقتر حس میکنم و دلم میخواهد حرف بزنم ب
من از تاريکي میترسم، همیشه می ترسیدم. از تنهایی در تاريکي خیلی بیشتر میترسم و تخیلاتم این ترس را بیشتر میکند.
امشب در سکوت محض خوابگاه، تنهایی در تاريکي نشستهام و فکر میکنم تاريکي و غم با حال بد و خاکستری بودنشان چراغی برای کشف درون هستند، برای کشف رازهای درون و تلههای شخصی و این عجیب است، خیلی خیلی زیاد. هرچند امشب این تنهایی را نمیخواهم.
روی نیمکت قرمز وسط خوابگاه نشستهام و سرما را عمیقتر حس میکنم و دلم میخواهد حرف بزنم ب
ترس از شب و تاريکي یک احساس مشترک است که در بین کودکان و بزرگسالان دیده می شود
ترس از شب و تاريکي یک احساس مشترک است که
در بین کودکان و حتی بزرگسالان دیده می شود ، این ترس برخی اوقات به دلیل
استرس ناشی از فعالیت های روزمره و گاهی نیز به دلیل ایجاد توهم های ذهنی
در افراد پدیدار می شود.ترس از تاريکي یکی از انواع فوبیاست که در کودکان و
بزرگسالان دیده میشود، قابل درمان بوده و میتوان با کمک متخصص یا به
تنهایی بر آن غلبه کرد.
ادامه مطلب
یکی از بودن دل شاد است و دیگری در انتظار به دست آوردن. من آن پسر بچه ای هستم که هنوز منتظر است تا بشنود کلاغ قصه ها به خانه رسید یا خیر. در جای ایستاده ام که هیچ چیز نیست حتی آینه و در حالی که به تاريکي خیره شده ام به اعماق این فکر فرو رفته ام، من انتظار چه چیزی را می کشم؟!
- باید عرض کنم هیچ چیز!
+ هیچ چیز؟
- آره
+ امیدوارم همه چی بهتر شود.
- وقتی تاريکي میاد دیگر در انتظار شب نیستی!
+ اما! نوشته هات میگن در انتظار من هستی.
- تو، تو کیستی؟
+ من! نمی دون
برقا میرهمنازل ومعابر میشن قبرستانی سوت و کوراز نور ماه وستارگانم که پشت ابرها موندن خبری نیست.شمع روشن میکنیصدایی از بیرون میاددر رو باز میکنی چیزی دیده نمیشه، اما میبینی همون نور ضعیف از درب باز شده منزل به بیرون افتاده.در حالی که اگه اولین باری باشه که با این صحنه روبرو میشی، شاید انتظار میداشتی تاريکي غلیظ و غالب بیرون به داخل خونه می افتاد!!!و این یعنی تاريکي چیزی جز نبود روشنائی و نور در اون مکان نیست.ومژده ای ست که در جنگ بین نور و تا
خورشید تاريکيپمپاژ نور به تمام جهانیان در عصر ظلم و تاريکيبه تمام دنیا نشان خواهیم داد منتظران حضرت ولی عصر (عج) مطابق سیره ایشان و اجداد طاهرینش به دنبال استقرار اخلاق و انسانیت بر جامعه هستند و تا ظهور ایشان از پای نخواهند نشست.از مهمترین چالشهای ما در هم شکستن فضای کم هیاهوی نوای مهدوی و ظهور استعدادهای نهان دراین عرصه بوده است.به امید ظهور مولا و سرورمان حضرت حجت (عج) که صدالبته نزدیک است.شما با معرفی این سایت سهمی در این کار ارز
اتوبوس میرفت پایین و آدمها، مغازهها، هیاهوها، رنگها، نورها میرفتند بالا. تاريکي آمد و جای همه را گرفت. احساس کردم سوار سفینهای شدهام با کف بلورین که هنگام بالا رفتن، کوچک شدن و گم شدن زمین و زمان را به خوبی نمایش میدهد. همه چیز رنگ میبازد، دور میشود و در میان تاريکي گم میشود. وقتی همه جا تاریک شد، بر خلاف انتظارت میبینی که میبینی. یعنی تازه داری میبینی. تازه داشتم میدیدم انگار. یک سبکی خیلی راحتی سراغم آمد، بعد از میلی
تصویرهای سیاه و تاريکي که در مغزَت می لولنکله ات که از حجم هر خبر و اتفاق بدی هشدار انفجار می دهد،تاريکي هایی که در خودت خفه می کنیو دنیایِ متفاوتت.انقدر متفاوت که از ترس درک نشدن و طرد شدن به زبان نمی آوری هیچ کدام از ابعادش را !!و مغزی که تک تک سلول هایش در آهنگ های متال حل می شود
در تمام طول تاريکي سیرسیرکها فریاد زدند ماه ای ماه بزرگ در تمام طول تاريکي شاخه ها با آن دستان دراز که از آنها آهی شهوتناک سوی بالا می رفت و نسیم تسلیم به فرامین خدایانی نشناخته و مرموز و هزاران نفس پنهان در زندگی مخفی خاک و در آن دایره سیار نورانی شبتاب دقدقه در سقف چوبین لیلی در پره غوکها در مرداب همه با هم ‚ همه با هم یکریز تا سپیده دم فریاد زدند ماه ای ماه بزرگ . در تمام طول تاريکي ماه در مهتابی شعله کشید ماه دل تنهای شب خود بود داشت در ب
چرا از تاريکي می ترسیم؟
هزاران سال قبل تاريکي نمادی از خطر ، فعالیت شکارچیان و دوری از سرپناه و جامعه بود همچنین زمان شکار شیرها از ساعت 6 بعدازظهر به بعد بود و افراد به دلیل داشتن ترس ذاتی بیشتر ترجیح میدادند زمانی که ماه در آسمان کامل است از پناهگاههای خود بیرون بیایند غریزه حفاظت از خود در برابر حیوانات شکارچی و درنده در طول شبانه روز، به قرنها پیش برمیگردد همچنین در حدود یک قرن و نیم قبل ترس ذاتی از تاريکي سبب شد توماس ادیسون به فک
شب چه دراز
ترس من نابودی قبل از صبح
کاش قدر روز را می دانستم
روز از دست رفت و حال دستان خالی در برابر دریای طوفان سختی های این شب سرد
و چه سخت این شب سرد می گذرد.
جرم من در خواب بودن روزای ازدست رفته
کو بخششی که می گویی؟!
حال که اشتباه را فهمیده ام.
شاید این شب راه رسیدن به تو باشد.
چشمانم را ببندم و خود را بخواب بزنم و غرق در تاريکي شوم
و یا
با چشمانی باز به جنگ تاريکي روم
به احمد میگم با تاريکي گره خوردیم. میگه جمع نبند منو با خودت. میخوام بگم احمد! تو که تو تاريکي مارو تنها گذاشتی، نیستی ببینی چه تاريکي زیبایی. چشمم از دیدن فارغه، پام از راه رفتن. احمد همیشه میگفتی غصه شاخ و دم نداره، اما غصه هم شاخ داره هم دم. اَمَد! دریاب این غریب افتادرو، اَمَد، چی شد عاشقی؟ چی شد شیدایی؟
اگه اینطوری بهتره؛ اَمَد بیرون شو از تنم، برو تو آسمونا، برو خونه اصلیت، تنهام بذار تو این بلبشو، بذار قبضهت کنه فرشتهی مرگ. باهاش
شبی پر از تلاطم سکوتو من در اغوش تاريکي
چراغ خیابان چشمک زن
من رو بروی طناب رخت حیات
ستیز سایه ها چه می گوید
نبرد نور و تاريکي چه غوقا دارد
نفس برگ های درخت سماق
چی بویدنی است
گذر پیکانی خسته حس شدنی
و من تنها و بی قید در زندان تاريکي
نشسته بر کنجی روی دامن سیاهی
عجب حکایت دارد
عجب محبت دارد
عجب غربتی شدمم امشب
سر فراز وسر به پایین همه یک معنا شدن
دار تنگ نفس بی معنا شدست
سرمای پاییز چه دل انگیز شدست
دستی بر زلفان شب
پایی بر عنبر ترشی سماق
شکست
قصد دارم قدم در راهي بگذارم که فقط خدا می تواند من را به پایانش برساند
راهي زیبا و شاید شیرین و سخت
30 سال زندگی و درجا زدن ؛ حالا من قدم در راهي جدید گذاشته ام.
میخوام شرح تلاش هام رو ثبت کنم و آهسته آهسته این مسیر زیبا را تا آخر بروم .
ان شاا.
دیده ای؟ هر که وارد یک خانه ای تاریک شود. فانوس به همراه دارددنبال نوری میگردد و آن را روشن میکندو به روزنه های خانه روشنی ارزانی می دارد.زمانی که در زندگی ام گشتی، دل من کلبه ای محقر و تاريکي بود و تو همچون فانوس !آمدی و روشنایی ای از جنس امید به دلم بخشیدیو تزریق جانی دوباره ب جانم.با گرمای وجودت کور سوی شعله ی قلبم را شعله ور کردیدیده ای ؟نابینایی که میخواهد از خیابانی عبور کند . ساعتها کنار جاده ب انتظار صدایی از تردد قلیل ماشین هاس
آلیس و همراهانش با منفجر کردن سدی بزرگ، ارتش تاريکي را در زیر هزاران تن آب دفن کردند. ظاهرا پیروزی آن ها قطعی بود اما با زنده ماندن جنگجوی تاريکي نقشه ی آن ها نقش بر آب شد. جنگجوی تاريکي چنان طوفانی به پا کرد که بیشتر همراهان آلیس در این راه کشته شدند. اکنون آلیس برای کشف حقیقت باید به دنیای تاريکي ها سفر کند، مکانی که سال ها متروکه بوده و هیچ کس جرات رفتن به آن جا را نداشته است. همراه با آلیس به سرزمین متروکه سفر کرده و برای کشف حقیقت به قلب دنی
تاريکي توهم فراموشیست، گنگی و گیجی قرصهای خوابآور. خاطرهای محو و کدر در سرگیجهها تکرار میشود. پس میزنیم، مست میکنیم، خاک میپاشیم تا از یاد ببریم اما تصویر نیمهای در پس ذهن نشسته و از خاطر نمیرود. قلم را روی کاغذ میلرزانیم اما کلمه نمیشود. میخواهیم بگوییمش و بیرون بریزیم اما از زبان الکن ما فقط داد و ضجههای لالوار بیرون میزند. نه فراموشش کردهایم، نه دیگر یادمان میآید که چیست. تاريکي ترس ندارد. بیقرار نباید بش
⭐⭐⭐⭐⭐
ویژگی های محصول:
قطع: وزیری
نوع جلد: شومیز
مناسب برای: بزرگسالان
خرید با تخفیف ویژه کتاب آن سوی تاريکي اثر پری زنگنه نشر کتاب سرا
دسته بندی محصول :
#کتاب_لوازم_تحریر_و_هنر
برای خرید با تخفیف ویژه کتاب آن سوی تاريکي اثر پری زنگنه نشر کتاب سرا یا دیدن جزئیات بیشتر بر روی لینک زیر یا بر روی عنوان محصول کلیک کنید.کتاب آن سوی تاريکي ا
که آدمایِ دنیایِ تویِ آیینهها، نام نجاتدهندهشونو از کی میپرسن؟ که نجات دهنده، مرده است؟ که ما تویِ کدوم آیینه زندگی میکنیم که هنوز که هنوزه نتونستیم خودمونو نجات بدیم؟ که بعدش چی میشه؟ کی میدونه کِی قراره بشکنه این آیینهای که ما توشیم؟ چشم بستیم رویِ آینده. که اونقدر آیینه اینجاست که دیگه نمیدونم تصویرِ تویِ کدوم آیینه منم و کجایِ این همه سوالم. که ”من در شبها و روزهای شما زندانی بودم و دَری میجستم به شبها و روزهایِ بزر
انشا نوشته شده توسط رضاکاکائیان
در تاريکي شب با بال های رنگین خود که هر کدام از بال هایم همچون رنگین کمان رنگا های خیره کننده ای بر ان نقش بسته است که در تاريکي شب جلوه های زیباتری پیدا میک ند از این سو به آن سو پرواز می کنم تا به نوری برسم.
پروانه ها در شب هر کجا که نور کم هم که باشند به آنجا می روند و در آن نور پرواز میکنند همچونمعبودی که انگار بر دور ان می چرخد و معبود خود را طواف میکند.
در همین تاريکي به دنبال یک روشنایی می گشتم شعمی روشن ا
کانال ما در سروش
شب را می نویسمروی شیشه بخار زدهنه با قلم،با دست هایمشب را می نویسمدر باران در قدم هایمشب را می نویسمبا خواب هایم با داستان هایمشب را می نویسمدر دل تاريکي در دل تاريکي.شب را می نویسمبی تو ،بی ستاره
میلاد_شکیبا✒
ای آدمی که درد میکشی، کلمات من نه از جنسِ خوشحالکنک است و نه روانشناسانه و فاضلانه؛ این کلمات را کسی مثل تو مینویسد، و جون تو هم انسانی و درد را تجربه کردهای، نسبت به تو عشقِ بلاشرطی را در قلبش تجربه میکند؛ چرا که درد مشترکترین تجربهی انسانی است، و درد عمیقترین چیزی است که انسان را شایستهی عشق میکند.
به زندگیات نگاه میکنی و هیچ چیز سر جایش نیست، حالت از آدمهای دور و برت به هم میخورد، جهان اطراف به شکلِ تهدیدی ممتد درآمد
زیر پتو می لرزهیه نی نی کوچولومیگه میاد سراغمشبا یدونه لو لو
نی نی چرا میترسی؟تاريکي ترس ندارهببین برات آسمونستاره رو میاره
ماه قشنگو ببیندورش پر از ستاره سنی نی نازنینملو لو وجود نداره
اتاق تو همینهکه توی روز می بینیتاريکي ترس ندارهنترس از لو لو نی نی
شب دوست ما بچه هاستنی نی لا لا کن راحتتو شب به این قشنگیباید کرد استراحت
در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود
و کلام خدا بود
همان در آغاز با خدا بود
همه چیز به واسطه ی او پدید آمد
و از هر آنچه پدید آمد
هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت .
در او حیات بود و آن حیات ،
نور آدمیان بود .
این نور در تاريکي می درخشید و تاريکي آن را در نیافت .
انجیل یوحنا - 1:1 - 5:1
ساعت پخش و تکرار سریال تاريکي شب، روشنایی روز+ خلاصه داستان
این
سریال که به وقایع انقلاب می پردازد، در لوکیشنهای خانهای واقع در
خیابان ایتالیا و شهرک سینمایی دفاع مقدس مقابل دوربین رفت. همچنین مناطق
بازسازیشده در تهران که یادآور دهه ۵۰ است، از دیگر لوکیشنهای این سریال
بود.
دوات آنلاین-سریال
تاريکي شب، روشنایی روز به کارگردانی حجت قاسمزاده اصل و تهیه کنندگی
مجید رضابالا از سری
BluRay,Justice League Dark 2017,x265 HEVC,دانلود Justice League Dark 2017 720p,دانلود انیمیشن Justice League Dark 2017,دانلود انیمیشن Justice League Dark با کیفیت 1080p,دانلود انیمیشن لیگ عدالت در تاريکي Justice League Dark 2017,دانلود انیمیشن لیگ عدالت در تاريکي با دوبله فارسی,دانلود دوبله فارسی انیمیشن Justice League Dark 2017,دانلود دوبله فارسی انیمیشن لیگ عدالت در تاريکي Justice League Dark 2017,دانلود زیرنویس فارسی,دوبله فارسی,کیفیت بلوری,لیگ عدالت در تاريکي,
ادامه مطلب
منو تاريکي صدا کن. یک صدایی ته دلم مدام همینو تکرار میکنه . اصلا ربطی به این نداره که بزرگترین امتحانم خراب کردم . اصلا به این ربط نداره که بهترین دوستم پشتمو خالی کرد . اصلا به این ربطی نداره که بهترین دوستم رو تو این چندماه به سختی تحمل کردم . اصلا به این ربطی نداره که کوچیک و خوار شدم و کمترین ارزشی برای هیچکس ندارم . اصلا به این ربطی نداره که ماه هاست ارتباطم با او قطع شده . حالم اونقدر مزخرفه که میخوام هیچ چیزی رو به هیچ کاری ربط ندم فقط میخو
DVDRip,Fear(s) of the Dark 2007,ترس های تاريکي,دانلود Fear(s) of the Dark 2007 720p,دانلود انیمیشن Fear(s) of the Dark 2007,دانلود انیمیشن ترس از تاريکي Fear(s) of the Dark 2007,دانلود رایگان,دانلود زیرنویس فارسی,دانلود مستقیم انیمیشن Fear(s) of the Dark 2007 1080p,زبان اصلی,
ادامه مطلب
چند وقتیست مجموعهای از حسهای عجیب فرایم گرفتهاند. از حضور در جمعهای خانوادگی و دوستانه گریزانم. اگر هم به زور این اتفاق رخ دهد بسیار ساکتتر میشوم. دایره دوستانم محدود شدهاند. علاقهای به برقراری ارتباط با افراد جدید روزمرهام ندارم. احساس میکنم زودرنج شدهام. در عوض تاريکي، تاريکي مامن آرامشم شده است. برای رسیدن شب بیقرارم. هرچه به تاريکي نزدیکتر میشوم دُز بیشتری از مُسَکن تزریقم میشود. عجیبتر از همه، از این شرایط
خون از گوشهی لبش آرام به پایین چکه میکند؛ کسیدگر با احساسش، قلبش را نشانه رفته است؛ دیگری با احساسش، گوشهی تاريکي از اُتاق، دست و پا میزند، همانند مرغی که جلادوارانه، سرش را از تنش جدا کرده باشند! تاريکي سرد است؛ دیگر هیچچیز نمیتواند درونِ این تاريکي قلبش را به بازی بگیرد؛ حتی همین تاريکي، حتی همین سرمای اَبدی؛ باید چیزی درونِ مَغزش شکل بگیرد، چیزی شبیه به ترس، چیزی شبیه به هیولایی ترسناک درونِ ذهنش، اما عکسالعملی در کار نیس
و کهنگی،
هرگز در پستوی عشق،
راه نخواهد یافت.
تکرار،
بی ریشهایست
که از آفتاب میهراسد.
و هیچش نیست،
که هیچ نباشد.
شبها،
چشمان قرمز ماه،
خواب نمیگیرند تا مگر آن،
چشمان عاشق را خواب کنند.
و در لای سنگ ریزههای ساحل نور،
تاريکي راهش را نمیداند.
و اگر تاريکي،
بودنت را حس کند،
زوال تنها راه نجاتش است!
و هیچگاه کهنه نمیشود،
کسی که چشمش،
عشق را متولد کند.
درباره این سایت