نتایج جستجو برای عبارت :

دیگر نمیتوانم درد هایم را مرور کنم.واقعا دیگر توان انرژی ندارم

نوشته های ذخیره شده ام را مرور می‌کنم. به قدری زیبا برای همسرم نوشته ام که باورم نمی‌شود این ها را، همه ی  همه اش را واقعا من نوشتم؟ چقدر عاشقم و چقدر خوشحال. شب عروسیم هم خوشحال بودم. نمی‌توانستم لبخند پررنگم را ملایم کنم. شبیه کودکی هايم شده بودم؛ انگار چهار سالم است، نه دختری بیست و نه ساله که ماه هاست رسما همسر مردی شده و احتمالا چند وقت ديگر، مادرِ کودکی! نوشته هايم را مرور می‌کنم و به زندگی لبخند پررنگی می‌زنم.
می‌گفت: خب لیوان رو هم دم به دقیقه سرد و گرم کنی ترک برمی‌داره، جون آدمیزاد که جای خود داره!»
پ.ن: اتفاق خاصی نیفتاده، جز اینکه دیشب هر یه ساعت یه بار یه خواب جدید می‌دیدم :))))پ.ن۲: بازم یه امیدی هست به اینکه سخن همه‌چیز رو درست کنه. به اینکه من اشتباه فکر می‌کنم. به اینکه درست اومدم راه رو و کج نرفتم. چون هیچ سرنخی ندارم که کجای راه اشتباه شد که یهویی ورق برگشت. شاید برنگشته‌ها. ولی مشکل از اون صبریه که من دیگه ندارم. تحملی که دیگه ندارم. حتی عص
اینقد خسته و ویرونم که حتی توان باز کردن این سایت و نوشتن رو برات ندارم، انگار هر روز هر ثانیه و هر لحظه به مرگ نزدیکتر میشم
خیلی خسته و ناتوانم درست شدم مثل پیرمردی که داره با نگاه کردن به البوم عکس و مرور خاطراتش با روشن کردن پشت سر هم سیگارهاش و با پاک کردن اشک هایی که نمیخواد حتی احدی از وجودشون خبر دار بشه هر روز چوب خط زندگیشو میزنه تا وقتی مرد یکی بدونه که از روی پیری و ناوانی نمرده بلکه از دلتنگی و غصه، و بیکسی مرده
.
من می‌ترسم. از حرف زدن می‌ترسم. از حرف نزدن می‌ترسم. از گفتن می‌ترسم. از نگفتن می ترسم. از نوشتن می‌ترسم. از ننوشتن می‌ترسم. می‌ترسم بگویم اشک هايم بند نمی‌آیند. می‌ترسم بگویم بغض لعنتی ام تمام نمی‌شود. من بلد نیستم چرایش را توضیح بدهم‌. فقط می‌توانم بگویم اشک هايم بند نمی‌آیند. فقط می‌توانم بگویم نماز مغرب و عشایم به گریه گذشت. من فقط می‌توانم بگویم موبایلم روی پخش یک مداحی ست و دست هايم تند و تند روی تسبیح سی و سه مهره ام می‌چرخند. م
سلام
خیلی سخت  و غیرقابل باوره که بعد چندین سال تلاش و محبت خراب بشه
خراب بشه یعنی مجبور باشی از نقطه صفر شروع کنی
حال آدم های ورشکسته رو دارم
دیدی گاهی به گذشتت نگاه میکنی میگی واقعا چه توان و قوتی داشتم و الان ندارم
مثلا اگه برگردم به فلان سال دیگه نمیتونم فلان کارم رو انجام بدم
منم خیلی برام سخته از نقطه صفر شروع کنم
خواب مفید ندارم
زندگی مفید ندارم
همش اذیت شدنه همش عذابه
وبلاگم شده سراپا انرژي منفی خخ
روزهای بدی رو میگذرونم دعام کن
چو
قضیه اینه دلم میخواد وا بدم. دلم میخواد همه‌ی رویاهامو خاک کنم و وا بدم از تصویرایی که تو ذهنم ساختم. شاید الان بیشترین چیزی که دلم میخواد اصن همینه. تسلیم شدن. نمیدونم چرا اون صدای درونم خفه نمیشه و میگه دووم بیار. میگه گوشتو به توران خانوم بده که میگفت غم بزرگو به کار بزرگ مبدل کرده. قلیم میسوزه، سرم درد میکنه، و انرژي ندارم دیگه من. همش یاد اون حرفت میفتم که میگفتی انرژي ندارم من. نازنین انرژي ندارم. حالا من مدت‌هاست انرژي ندارم و سینه خیز ا
قرار بود دیگه منفی نویسی نکنم اما نمیتونم.خیلی احساس بدبختی میکنم خیلی.
احساس میکنم سربار خانواده م و این احساس هم درستههیچ چیز برای افتخار کردن ندارم جز بغضی که بعد مدت ها شکسته و یکم اروم ترم میکنه.
اونقدری احساس بدبختی میکنم که الان اگر فرشته مرگ بیاد سراغم با سر میپرم بغلش و میگم تمومش کن لعنتی. تمومش کن.
احساس خواری میکنم .احساس ذلت. نمیتونم توضیح بدم چون واژه ای ندارم.
خدایا لطفا اگر واقعا همه چی درست میشه فردا بیدارم کن.اگر ال
دست و دلم به هیچ کاری نمیرود، این مشاور خوابگاه هم مدام حرکات رلکسیشن پیشنهاد میکند. اصلا حوصله ش را ندارم. حوصله هیچ کاری را ندارم. نمیدانم چرا اینجور شده ام.دیشب گفته شد که یکی از بچه ها پذیرش از امریکا گرفته است؛ حالم بدجور گرفته شد. یعنی من اینقدر بی عرضه و بدبختم که توانایی هضم این گونه خبر ها را هم ندارم. حالم خوش نیست، ولی یک چیز را میدانم و آن این است که اگر خوب بجنگم شاید من هم موفق بشوم. اما قبل از این که بجنگم باید خودم را پیدا کنم. خودم
از دیشب دوباره حالم گرفته شد یه وقتایی حس میکنم که خیلی تنهام و هیچکس را ندارم تا بتوانم با او وقت بگذرانم. البته شاید واقعا اینطور نباشد شاید خیلی از آدم های اطرافم حاضرند با من وقت بگذرانند ولی از وقتی که او ولم کرد و رفت با یکی ديگر همش حس میکنم که تنهام و هیچکس را ندارم. از دیشب خیلی به این موضوع فکر کردم و واقعا داشتم دیوانه میشدم ديگر تا اینکه امروز ب این نتیجه رسیدم که اصلا یه سالی تنها باشم و کسی را ورد حریم خصوصی خود نکنم مگر چه می شود؟
خشک و زمستانی‌ام، بهار ندارمباخته‌ام، برگی اعتبار ندارمریشه که جز خاک بر سرم نتوان ریختشاخه که جز برف کوله‌بار ندارمملعبه‌ی دست کودکان جنونمیک گل مصنوعی‌ام که خار ندارمیک قدمی غزال زخمی‌ام اماپای عبور و دل شکار ندارمدیر رسیدم سر قرار، مهم نیستغیر خودم با کسی قرار ندارم شاهم، شاهی که مات قلعه‌ی دوری‌ستشاه پیاده که یک سوار ندارممثل همیشه تو را ندارم و از توبیشتر از این هم انتظار ندارممحمدحسین ملکیان
کارای مامانا واقعا سخته.
این یه هفته .که مجبور بودم کل کارای خونه رو انجام بدم
فهمیدم.صبحونه ناهار شام.چای دم کردن و ظرف شستن.
خونه مرتب کردن و.اوووه.
دارم از هوش میرم.
ساعت ۶ از خواب بیدار شدم.

المپیاد .فعلا بای بای.
مامان میگه ها:میگه وقتی مجبور باشی .کدبانو هم میشی.عجله نکن!
اوپس.واقعا توان رفتن دانشگاه رو ندارم.
کاش بگن استاد نمیاد.یا تعطیله.یا هرچی!
من‌هرروز ۳ تا دادخواست واسه بابا تایپ میکنم امروز جون خودکار دست گرفتن
از وقتی که از خواب بیدار شدم یک بند در مغزم با خودم حرف زدم ، هر وقت این حالت را پیدا میکنم ، یک نفر درون من می‌گوید : اوف نه توروخدا دوباره شروع نکن ، حوصله نق زدناتُ ندارم:/ شاید من کودک درون ندارم ، به جایش یک بالغ درون دارم که خیلی کلافه و خسته شده.و کودکم بیرون است:// من نق هايم را به جان خودم میزنم .حرص هايم را سر خودم خالی میکنم. مثلاً همین الان اینقدر وراجی کسی درون مغزم زیاد است که صداهای اطراف شبیه صدای ناخن کشیدن روی شیشه است و من باید با
تاریخ دوباره تکرار میشه. اما این بار پست ها رو بی رحمانه دیلیت نمیکنم. نزدیک به سیصد تا پست رو دونه دونه به حالت پیش نویس درمیارم و په اولینش که میرسم، دست نگه میدارم. برای اینکه بدونم دو سه سال یک بار این اتفاق میوفته و من گرچه خوشحالم از اینکه خاطرات زیادی رو اینجا ثبت کردم، اما قدرت مرور همه ش رو ندارم. قدرت مرورش رو ندارم و الان دیگه دل پاک کردنش رو هم ندارم. و آره من همونم که یک روزی وبلاگ بروکلیِ آب پز رو، چند سال بعد ترمه طلا و چند سال بعد ن
او هنوز همان است که قبلا بود؛ که دو ماه پیش، دوسال پیش.
سعی دارد این شرایط را قبول کند، اما نمیداند چگونه؟ چرا ؟ و به چه قیمت؟گاهی اوقات که یادش می‌رود ديگر همه‌چیز تمام شده‌است، بازمیگردد و با مرور خاطراتِ نه‌چندان دلچسب‌مان، حال» را از ما می‌رباید.
 
می‌خواهم از او ناراحت شوم اما نمیشود، نميتوانم.می‌خواهم سرش فریاد بزنم و بگویم :بس است ، تمامش کن؛ حالا همه‌چیز فرق میکند» نميتوانم.
او، تمامِ من است؛ نميتوانم از اشک‌های پنهانی
چند خط سکوت و چند صفحه‌ی سفید می‌گذارم بماند برای این شب‌ها که ديگر هیچ چیز از خدا نمی‌خواهم.
می‌گذارم بماند تا روز حسابش، نشانش بدهم و بگویم ببین! هیچ چیز از تو ديگر نخواستم. آخر مگر چندبار باید خواست؟ چند بار باید نشود تا ديگری امیدی به شدن نداشته باشی؟
کفر است؟
من در شب قدرت کفر می‌ورزم!
امیدم را از تو برداشته‌ام. ديگر هیچ شدنی نمی‌خواهم! ديگر نمی‌خواهم به خواسته‌هايم رسیدگی کنی. بگذار همه چیز همین‌گونه پیش برود. 
من ديگر امیدی ندارم
دوست ندارم هیچ‌کاری انجام بدم. اصلا به هیچی اندک علاقه‌ای هم ندارم. ناامیدم واقعا. نه دیگه دلم میخواد اپلای کنم. نه دیگه دلم میخواد درس بخونم. هیچ تصویری از آینده‌م ندارم. برام مهم نیست دیگه هیچی. میخوام دراز بکشم به سقف زل بزنم تا خوابم ببره. نیست بشم. کم کم محو بشم. 
میدونی کارما یعنی چه؟ یعنی همین حال الان من، همین که یه گوشه از جهانم که دوستش ندارم. همین که اندوه دلخواه دلم را ندارم. همین که از همه چیز مانده‌ام. همین که از کلمه‌ها دورم و نه حالی دارم و نه احوالی. 
من سال‌هاست دارم با خودم با میم با زندگی بد می‌کنم. سا‌هاست به همه چیز خیانت می‌کنم. حتی دلم برای خودم تنگ نمی‌شود. حتی سوزی به دلم نیست از اینهمه هیچ.
استاد می‌گفت شاید از درد زیاد است که اینجور شده‌ای اما خودم می‌دانم کارماست. بازگشت بدی‌
خریت من انتها نداردشاید هم زیادی منفی نگرم .نمی دانم کلا من هیچی نمیدانم!قسم میخورم تمام اطرافیان،چه کسی که یکبار مرا دیده چه کسی که مرا بزرگ کرده خیال می‌کنند من خودم را علامه دهر میدانم یا حداقل به خودم اطمینان دارم ،واقعا دارم به این فکر میکنم که هیچ کس !حتی یک نفر هم نیست که من را بشناسد امکان ندارد بتواند رفتار من را پیش بینی کند یا لااقل چیزی که در فکرم میگذرد بفهمند خب اینم از این ناشی می شود خودم هم خودم را نمیفهمم کلا نفهمم!الان که
خریت من انتها نداردشاید هم زیادی منفی نگرم .نمی دانم کلا من هیچی نمیدانم!قسم میخورم تمام اطرافیان،چه کسی که یکبار مرا دیده چه کسی که مرا بزرگ کرده خیال می‌کنند من خودم را علامه دهر میدانم یا حداقل به خودم اطمینان دارم ،واقعا دارم به این فکر میکنم که هیچ کس !حتی یک نفر هم نیست که من را بشناسد امکان ندارد بتواند رفتار من را پیش بینی کند یا لااقل چیزی که در فکرم میگذرد بفهمند خب اینم از این ناشی می شود خودم هم خودم را نمیفهمم کلا نفهمم!الان که
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
من دوس ندارم بهت کتاب قرض بدم
 
من دوس ندارم کتابامو به هیچکسی قرض بدم :| چرا درخواست میکنی پ
سلام
نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بگم اون مشغله بدجور ذهنمو درگیر کرده میترسم واقعا
واقعا هم تنبیه شدم به اندازه کافیاسمشو تنبیه نمیزارم میزارم تلنگر
ولی دیگه واقعا کافیه دیگه نا نمونده واسم دیگه اینبار محکم بگیریم دست همو منم سعی میکنم ول نکنم و بیام تو راه خود خودت: )
#له نشم واقعا طاقت ندارم
پ.ن:امروز دلم میخواد برم خرید*-*دفتر گل منگولی بگیرم*-* 
پ.ن2: میخوام راهمو پیدا کنم
#یه چن تا اهنگ + یه چن تا مداحی معرفی کنید. جدید و قشنگ باشن✌
هیچوقت نتوانستم راضی ات کنم، هیچوقت نتوانستم خوشحالت کنم . اندوه بزرگی است برایم .
همه ی سالها را مرور کردم . هیچوقت راضی نبودی، هیچوقت با شگفتی نگاهم نکردی . 
با همه ی تمنایی که در دل دارم ديگر نمی خواهم ببینمت . می ترسم با دارایی هايم بسنجی همه ی اشتیاقم را
من فقیرم ، فقیرم و جز عشق تو در دل هیچ چیز ديگری ندارم.
امروز زیر آسمان خوابیدم . به حرکت ابرها نگاه کردم ، بی خیال و رها . 
متن آهنگ باور موئر
باورت ندارم دیگه نه
حالِ من فاجعست واقعا مریضه
ولی نه ببین باورت ندارم دیگه
حالِ من فاجعست واقعا مریضه
نیومدم اصاً پی درصد بستن
منطق رفت زیر این دلِ سگ مصبم
حاضر شدم همه چی نصف شه از وسط
همه چی نصف شه از وسط
تصور کردم تو خانومِ خونمی
دنیا یه طرف تو واقعاً یه دونمی
با روح و بدن ظریفت کوهمی
(یه کوهِ بلند)
فرقی نداره یه کلبه یا قصر
حتی تراژدیش عاشقانست
همسفر همیم کل جاده رو
(کل جاده رو)
عشق میکردم وقتی لباسام تنت بود
با جون و دلمم
میشناسم
ساقی را 
عاشق است 
از این رو 
مرزی ندارم .
 
عشق به این دنیا بده کارم 
با اینکه
از کسی
قرضی ندارم .
 
به کفر من شک نکن 
خمره ایمان من محکم و مستحکم است
لرزی ندارم
 
 
دلبر من دائمن بر در دل حاضر است 
هر چه که گفتید 
بگویید
 
من
با شما
عرضی ندارم
 
 
 
 
 
اصلا حوصله ندارم بخوام راجع بشون یه پست بنویسم ولی این باید اینجا ثبت شه تا روزیکه بهش نیاز داشتم برگردم بخونم و الکی واسه چیزای مذخرف حرص نزنم.
یچیز جدیدی که کشف کردم من حتی تو پستامم توانایی ابراز وجود خود واقعیم رو ندارم.
گاهی واقعا کلافه میشم و میزنم به سیم آخر واسه رفتاراشون. گاهی انقدر ناراحت میشم که روحم درد میگیره از اینکه هردوشون دارن اذیت میشن. ولی این دوتا واقعا بدون همم نمیتونن.
باید سریعا درسمو تموم کنم برم از اینجا. این شرایطو د
اصلا حوصله ندارم بخوام راجع بشون یه پست بنویسم ولی این باید اینجا ثبت شه تا روزیکه بهش نیاز داشتم برگردم بخونم و الکی واسه چیزای مذخرف حرص نزنم.
یچیز جدیدی که کشف کردم من حتی تو پستامم توانایی ابراز وجود خود واقعیم رو ندارم.
گاهی واقعا کلافه میشم و میزنم به سیم آخر واسه رفتاراشون. گاهی انقدر ناراحت میشم که روحم درد میگیره از اینکه هردوشون دارن اذیت میشن. ولی این دوتا واقعا بدون همم نمیتونن.
باید سریعا درسمو تموم کنم برم از اینجا. این شرایطو د
هیچی بدتر از اونی نیست که چیزی رو که براش زحمت کشیدی،براش وقت گذاشتی،اعصاب گذاشتی ،انرژي گذاشتی رو یکی از راه نیومده بیاد
خراب کنه و بره !
صرفا به خاطر جواب ندادن به وقاحت بیش از اندازش !
حالم بده !
مسببشم خودم نیستم !
دلم میخواد بگم برو بمیر !
واقعا اینو میخوام بگم تو این لحظه :)
هیچ اعصابی هم ندارم ! هیچی ! به راحتی میتونم لب تاب روی پاهامو بزنم بشم :))
این چند روز عصبی بودن و قاط زدنم تهشم با یه چیز فوق العاده تموم شد ! مرسی بابت این همه انصاف و
ضوابط اختصاصی کفالت مادر1- شروط اصلی برای بهره‌مندی از معافیت كفالت مادر كدامند؟ جواب : الف) مادر به سبب طلاق یا فوت همسر فاقد شوهر باشد. ب) مشمول تنها فرزند ذكور بالای 18 سال برای مادر باشد. 2- مدت معافیت كفالت برای مادر چه مدتی است؟ جواب : الف ) درصورتی که 30 ماه از تاریخ ثبت طلاق گذشته باشد معافیت دائم تعلق خواهد گرفت . ب ) درصورتی که از تاریخ ثبت طلاق کمتر از 30 ماه گذشته باشد معافیت موقت به مشمول تعلق خواهد گرفت . 3- در چه صورت معافیت موقت 30 ماهه به
واقعا گاهی نمی‌تونم تشخیص بدم که چیزی که می‌خوام چیزیه که واقعا می‌خوام یا فقط چون می‌ترسم چیز دیگه‌ای رو بخوام اون رو می‌خوام یا چون راه رسیدن به اون یکی سخت‌تره این رو می‌خوام یا این قد همیشه محدود شدم باورم شده این رو می‌خوام یا چی.
دوست ندارم اینو. 
غمگین م،مضطرب م،نگران م،گیج م،خسته م،امیدوارم،سرگردان م،میلی به حرف زدن ندارم،میلی به نوشتن ندارم،میلی به خواندن ندارم،شب را روز می کنم و روز را شب،انتظاری از هیچ کس ندارم،از همه کس توقع دارم،از خودم انتظار ندارم،از خودم متوقع هستم،از خودم راضی  نیستمچند ماه.نه چند سال.آخرین کتابی که خواندم کیمیا گر بود و ادامه ندادمشچرا؟دست های م قهر کرده با بوی کتابهر کتابی را که شروع می کنم فقط چند صفحه می خوانم و بعد می گذارم کنارمی ترس
هیچ وقت فکر نمیکردم  یک روز بخوام برای همیشه از اینجا برم ! ولی شرمنده همه دوستان .
واقعا طاقت ندارم.هر روز که میام بیان و چشم میخوره به این اعداد و ارقام و حسرت روز های گذشته .
حق من این نبود‌بعد از یک سال تلاش  و این همه پست گذاشتن  نتیجه اش به مسدود کردن وبلاگ  و .
اولش خوش حال بودم که حدقل جون ۲۰۰ تا پست مو نجات دادم  و با عرض کردن آدرس اینجا رو نگه داشتم .
ولی الان میبنم انگار فایده نداره این همه  بنویس وقتی  وبت خواننده نداره
در این نوع مرور مطالب مهم را در حین خواندن کتاب یا جزوه 
علامت میزنیم و در زمان مرور همین نکات علامت زده را میخوانیم.
به نظر می آید این روش مرور،زمان زیادی را صرف خواهد کرد
 چون باز هم باید کتاب یا جزوه را بخوانید.
مرور با تست:
در این روش همراه با تست زدن درس ها را مرور میکنیم.
تست های هر مبحث را بصورت رندمی در بازه زمانی مختلف مرور پاسخ میدهیم تا مبحث برایمان بازیابی شود.
مرور از روی خلاصه نویسی:
این روش برای مطالعه مناسب و سریع ترین شکل مرور ا
چشمه اشک این هفته شب‌کار است. تمام روز به خود می‌پیچم. خفه‌ام و چیزی در گلویم نبض می‌زند. سعی می‌کنم زندگی روزمره را پیش ببرم. صورتم را با نوتروژینا می‌شویم، موهايم را خشک می‌کنم، چتری‌هايم که چتر چشمانم شده‌اند را بالا می‌دهم و لباس‌هايم را عوض می‌کنم. یکی دو تا کار داوطلبانه اینترنتی‌ام را راه می‌اندازم. بدنم سرد است. کف پاهايم، سر انگشتانم مثل میت سفید می‌شوند. دلم بهم می‌خورد اما نمی‌شود وسط روز بزنم زیر گریه. می‌ترسم آخر و عاق
چاره‌ای ندارم جز نوشتن وقتی نای حرف زدن برایم نمانده است. اینجا خلوت است می‌نویسم. و گرنه از گفتن غم پرهیز دارم ولی اگر ننویسم قالب تهی می‌کنم.
من همیشه از مواجهه با این روزها می‌ترسیدم،حالا درست وسط آن ایستاده‌ام.
کاش کابوس بود. 
کاش هیج کدام از این روزها نبود. 
قلبم ديگر در سینه‌ام بند نمی‌شود
هر چقدر تلاش می‌کنم خودم را مشغول نگه دارم، جز خیره ماندن به گوشه‌ای نتیجه ديگری عایدم نمی‌شود.
 من عمیق معتقدم گاهی باید در آغوش خدا ت
Federer و Djakovic (جاکویج) الان چهار ساعته دارن مسابقه میدن! همین الان و واقعا چهار ساعت طول کشیده بخاطر سطح بازی و نزدیک بودنشون.
حالا کار به این ندارم، تو کل زمین بازی بطور واضح صدای تشویق برای فدرر بیشتر از جاکویچه و چیزیکه برای من جالبه اینه خودشو از تک و تا ننداخته و همین سه دقیقه پیش نتیجه نزدیک به باختش رو به برد صد در صد اون ست تغییر داد!
تفسیری ندارم واقعا!
الان باز است ست رو برد شدن ۹-۸ به نفع جاکویچ و حالا این ست تعیین کننده س
ببینیم چی میشه!
در حال تجربه‌ی حس و حالی هستم که توصیفش برایم به شدت دشوار است. حالی مخلوط از احساس عمیق خفگی توام با بغضی در گلو همراه با ترسی تشدید شده و بلاتکلیفی فراوان. نمی‌توانم تصمیم بگیرم. نمی‌توانم کار درست، رفتار درست، انتخاب درست را تشخیص دهم. یک هفته فرصت خواسته‌ام تو گویی برای قمار زندگی‌ام. قمار شرایط فعلی و آرامشم. قمار هرآنچه دارم و ندارم. چطور می‌شود همه چیز را رها کرد و به راهی رفت که هیچ شناختی از آن نداری؟ چطور می‌شود همه‌ی اتفاقات رف
توان جنگیدن ندارم ديگر خدا رو شکر.
پشت  تلفن خانم فلانی نشسته است به تشریح ماجراها. که حرفش را به من ثابت کند .
و من هیچ حرفی برای گفتن ندارم. تک جمله می‌گویم گاهی می‌خندم و تمام.
حتی غمم نمی‌شود از این اتفاقات. 
این اتفاق خوبیست.
 
نه!
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
ديگر
در این زمانه دوست ندارم 
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست‌تر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می‌کند.
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، ديگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می‌گذارم.
تا روزگار بو نَبَرد.
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها