نتایج جستجو برای عبارت :

دوباره هجده سالگی

+و من چقدر در بی اینترنتی این پست را در مغزم مرور کردم!+
نیامدم مثل پارسال از روزهایم گزارش بدهم.آمده ام از خودم بگویم.از نقطه ی صفر.از بحران زندگی بعد هجده سالگي.
منی که دیگر قطره های باران را،درز آجر ها را،نمیشمرم.منی که خیره به چشم هاش نشدم،گریه نکردم،با کمیل نمردم و با عهد زنده نشدم.منی که بوی گند رخوت گرفته ام.
هرروز رفیقم را ندیدم،به جای نمازخانه ی مدرسه و خواب خوش در آن،از پله های دانشکده بالا دویدم و به جای دویدن به کتابخانه و قاپیدن هشت
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی
اگر سن پذیرش طلبه در حوزه علمیه  به( نه ۹)سال کاهش یابد شاهد چه برکاتی خواهیم بود
طبق روایت سنی که فرد مورد مواخذه قرار میگیرد هجده سال است
که رشد معنوی او باید کامل شود
تحقیق کنیم چند نفر از بزرگان علمی ما در سن هجده سالگي از نظر علمی مجتهد بودند و استاد مسلط بودند
کاش اساتید حوزه بگونه ای برنامه ریزی میکردند که در سن هجده سالگي فرد طلبه از نظر اخلاق و علوم لازم کامل شده باشند
بیایید با هم روراست باشیم. 
بهتر است هیچوقت بچه‌ها را با دنیای کتاب‌ و قصه‌ها آشنا نکنیم که یک روزی وقتی گوشه‌ی تخت دراز کشیده‌اند و سرشان را آویزان کرده‌اند که بلکه بهش به قدر کافی خون برسد و چراغی روشن کند، هی از خودشان نپرسند چرا قصه‌ی من توی فصل اول گیر کرده بعد از این همه سال؟»
وقتی فکر می‌کنم یک دختر دیگر توی همین اقوام ما هست که اگر حالش خراب شد می‌رود یک لاک جدید یا مانتوی نو می‌خرد و بعد تا مدت‌ها حالش خوش است، می‌خواهم خرخره
چهار روز از عمر پاییز مانده چقدر امسال سرد بود حتی در روز های آفتابی هم سرد بود یک سردی عجیبی انگار پاییز رفته بود درون من از درون سردم میشد و هیچ لباسی گرمم نمیکرد رو به آفتاب مینشستم تا مگر آب شوم چون مدام احساس یخ زدگی داشتم چقدر سریع گذشت انگار همین دیروز آمده بود هنوز روز اول پاییز را یادم است و همه ی روز های دیگرش را هم یادم است چه روزهای کوتاهی بود و هی کوتاه تر میشد تا جایی که به آفتاب فرصت نمیداد تا یخ وجود مرا آب کند بدی حافظه خوب همین
یادم نیست دقیقا از چه سنی شروع کردم به این کار ولی شمردن سالایی که تا هیجده سالگي پیش رو دارم برام یه عادت شده بودانگاری یه جور ددلاین بود واسمددلاین واسه رسیدن به شرایطی که دوست دارم توش باشم و اختیاراتی که میخاستم داشته باشمچه چیز هیجده سالگي برام خاص و ویژه بود واقعا؟نمیدونمدلم برای خودم تنگ شدهبرای اون دختر کله خر و عاشق درسخیلی دور شدم ازش خیلی زیاد
یادم نیست دقیقا از چه سنی شروع کردم به این کار ولی شمردن سالایی که تا هیجده سالگي پیش رو دارم برام یه عادت شده بود
انگاری یه جور ددلاین بود واسم
ددلاین واسه رسیدن به شرایطی که دوست دارم توش باشم و اختیاراتی که میخاستم داشته باشم
چه چیز هیجده سالگي برام خاص و ویژه بود واقعا؟
نمیدونم
دلم برای خودم تنگ شده
برای اون سمیه کله خر و عاشق درس
خیلی دور شدم ازش خیلی زیاد
بیخودی خیال نباف، اگر بافتی دور دنیایت خیال نپیچ. آدمی هیچ وقت نمی داند کی و به کجا می رود. شاید روزی برسد که هشت از بهار گذشته یکهو وسط بیست و چند سالگي، وقتی باید حرص بخوری برای مقاله ها و پایان نامه ی وامانده روی دستت، نشسته ای و دنبال کد قالب می گردی برای وبلاگی که روزگاری هجده سالگي هایت را توی آن زندگی می کردی با نوشتن آرزوهای مخفی بلند بالا توی پست های منتشر نشده ات، با کد آهنگ ساختن برای مخاطبانت، با سر و کله زدن با کامنت های :" وبلاگ خوب
انقده اتفاقای جورواجور افتاده من نمیدونم اصلا چی بگم!شاید یه روزی سر فرصت بشینم اساسی بنویسم یه رمز گنده هم بذارم روی پست که مبادا ابرو و شرفم با خاک یکی شه :))))
ا.م و کلی ماجرای دیگه.
اومدم فقط بنویسم پیرتر شدم دیدین؟هجده سالگي جذابه؟فکر نمیکنم.
فیک عمارت بنگتان ها
+۱۶
نویسنده:بیون بکی

خلاصه فیک:گو-می-جین یه دختر هجده ساله است که توی یه شهر خیلی کوچک داخل یه دره که هیچ راه فراری نداره زندگی میکنه.توی همین روز های هجده سالگي چند همشهری دیوانه و جذاب به اون شهر تبعید میشن و توی یه عمارت زندگی میکنن.می-جین هم که دل خوشی از این ها نداره توی روز تولدش با عشق اولش روبه رو میشه و احساس میکنه خوشحال ترین دختر دنیاس اما اون همشهری ها این رو ازش میگیرن.درست مثل بقیه چیز ها

ادامه مطلب
آن‌گاه که از دست کسی کاری ساخته‌ نیست و دارند تو را به جهنم می‌برند، نوشتن، عروج به بهشتی خود ساخته است. به یک باره از به صلیب کشیده شدن رهایی پیدا می‌کنی و پسر خدا که هیچ، خود خدا می‌شوی. دیگر مهم نیست پسر باشی و تا هجده سالگي برای حکم اعدام به جرم قتل عمد امانت داده باشند و یا دختر باشی و تا هجده سالگي برای حکم ازدواج به جرم تولد غیر‌عمد همان امان را هم نداده باشند. برگ‌های سفید نه هم‌چون کفن به روی تو بلکه هم‌چون برف به زیر ردپایی از قلم
بسم الله
 
تولد پدیده ایست بس ناعجیب و روزیست از روزهای خداوند؛
اما گویند که تولد هجده سالگي تفاوتی دارد بس شگرف که گذر آدمی از کودکی به جمع آدم بزرگ هاست! پس این تولد را به لیست سه تولد مهم زندگی مردانه مان اضافه میکنیم، به جمع زاد روزمان و چهل سالگي که در پی آن حکایت هایی بس شنیدنی آمده است!
اما آنچه امروز در مورخه بیست و ششم و فروردین ماه یک هزار و سیصد و نود و نه هجری شمسی برای من و هم روز زادان نگونبختم رخداده بس شگرف تر و عجیب تر از آن چیز ها
دختر که باشی این‌گونه‌ای.
گاهی میان بلبشوهای هجدهسالگي‌ات دلت می‌خواهد مادر باشی.
کنکوری که باشی این‌گونه‌ای.
گاهی وقتا دلت می‌خواد سرتو بکوبی توی دیوار.
 
پ‌.ن: نتایج اعلام شد. کی قدرت اینو داره که از زیر زبونم حرف بکشه؟! :دی
صد و نه روز از تولدم گذشته!
میدونم سن فقط یه عددِ،اما شناسنامه دیروز و فردایِ منِ،هجده بیست یا شایدم سی،فرق چندانی نمیکنه،زیاد مهم نیست ولی اینکه کجا و وکی زمین خوردم و چطوری پاشدم مهمِ،اینکه چی رو کی آویزه گوشم کردم مهمِ اینکه کی وقت شکستم کنارم بود مهمِ،اینکه کدوم سال های زندگیم با بغض و ترس بزرگترین تصمیم هامو گرفتم مهمِ،مثلا شاید یه روز حوالی سیزده سالگي فهمیدم اسمِ دیگه فریاد سکوتِ!
یا وقتی شب های تکرار نشدنی هجده سالگيمو سپری میکردم
صد و نه روز از تولدم گذشته!
میدونم سن فقط یه عددِ،اما شناسنامه دیروز و فردایِ منِ،هجده بیست یا شایدم سی،فرق چندانی نمیکنه،زیاد مهم نیست ولی اینکه کجا و وکی زمین خوردم و چطوری پاشدم مهمِ،اینکه چی رو کی آویزه گوشم کردم مهمِ اینکه کی وقت شکستم کنارم بود مهمِ،اینکه کدوم سال های زندگیم با بغض و ترس بزرگترین تصمیم هامو گرفتم مهمِ،مثلا شاید یه روز حوالی سیزده سالگي فهمیدم اسمِ دیگه فریاد سکوتِ!
یا وقتی شب های تکرار نشدنی هجده سالگيمو سپری میکردم
هوروزی هجده بار خلع بدن نمودن سندالعرفان قدوة العرفاء الراشدین السید النجیب میرزا ابوالقاسم شریفی ذهبی (راز) شیرازیذکر و فکرم داد و در خلوت نشانداز حضیضِ تن به اوج دل رساندسِیر ها حاصل شدم از کشف و دیدهرچه کردم عرض او کم می شنیدآخرم گفت ، ای پسر ، اینجا بایستدر طریقت دل به این ها بسته نیستسعی کن تا خلع تن حاصل شودگرددت دل زنده ، جان کامل شودچون شود خلع بدن حاصل تو رانفس میرد ، دل شود کامل تو رادر ریاضت روز و شب من تن زدمتا دمی خلع بدن حاصل شدمع
دختر زیبایِ من. به لبه‌های هجدهسالگي نزدیک می‌شوم.
و فکر می‌کنم که شاید تنها خیرِ ماجراهایِ ریز و درشتِ زندگیِ من به تو برسد. در برابرِ همه‌ی گیجی‌ها، اینکه در این هجده‌سال، اتفاقاتِ زندگی برایم تنفسی از میانِ رنج‌ها بوده- رنج‌های کوچک و بزرگ. رنج‌های داروهای رنگ‌رنگ و رنج‌های عمیق انسان- تنها نفعش برای توست. در عوض، هزاران سال افسانه دارم که برایت تعریف کنم. هیچوقت تا به حال برایت آن آهنگِ هایده را گذاشته‌ام که می‌خواَند تنها افس
طلاق و پایان زندگی مشترک از جمله مسائلی است که خیلی ها با آن دست و پنجه نرم می کنند و درگیرش هستند. اما با طلاق گرفتن فصل جدیدی از زندگی با شرایط جدید آغاز می شود که باید خود را با آن وفق دهید تا دچار افسردگی و مشکلات روحی پس از طلاق نشوید. و بتوانید دوباره به زندگی برگردید. در ادامه راههایی را بیانش می کنیم که به شما کمک خواهند کرد.
در این مقاله می خواهیم این هجده گام را به صورت خلاصه معرفی کنیم.
ادامه مطلب
تا سن هجده سالگي
تمام عروسها و جنس مونث فامیل (با جنس مذکر زیاد ارتباطی نداشتم) بهم میگفتن من خیلی زشتم.
وقتی رفتم خوابگاه
بچه ها بعضیاشون میگفتن که من یه دختر چشم درشت و سفید و خوشگلم.
اصلا باورم نمیشد که خوشگل باشم
دوست پسرمم میگفت زشتم
سالها گذشت
جوونیم سپری شد
و الان یکی دو ساله که باور کردم که منم خوشگلم.
فرصتی نمانده است بیا همدیگر را بغل کنیم فردا یا من تو را می کشم یا تو چاقو را در آب خواهی شست همین چند سطر دنیا به همین چند سطر رسیده است به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است به دنیا نیاید بهتر است اصلاً این فیلم را به عقب برگردان آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین پلنگی شود که می دود در دشت های دور آن قدر که عصاها پیاده به جنگل برگردند و پرندگان دوباره بر زمین زمین نه به عقب تر برگرد بگذار خدا دوباره دست هایش را بشوید در آینه بنگرد شای
نفرات برتر کنکور اعلام شدند؟ الان وقت این است که این نفرات برتر، از قلم چی پول بگیرند و بگویند آزمون هایش را شرکت می کرده اند. از گزینه دو هم. و بعد بگویند فقط کتاب های گاج را می خوانده اند. و فقط خیلی سبز و کلاغ سفید و پرتقال خونی هم! البته همه ی اینها بعد از این است که به سفارش صدا و سیما گفته اند هیچ آزمونی شرکت نکرده اند و هیچ کتاب کمک درسی نخوانده اند، الا نص اتم و اکمل کتب درسی رسمی!
در انتخاب مهد کودک در منطقه هجده تهران یکی از دغدغه های اساسی والدبن اطلاع از کامل ترین لیست مهد کودک های منطقه 18 تهران و آدرس و شماره تلفن ان ها ست . مرکز مشاوره مدارس هیوا برای رفاه حال شهروندان لیست مهد کودک های منطقه هجده تهران را آماده نموده تا شهروندان منطقه هجده تهران بتوانند با استفاده از آن به آدرس و شماوره تلفن مهد کودک های منطقه ۱۸ تهران دسترسی داشته باشند . 
برای مطالعه متن کامل خبر بر روی لینک زیر کلیک نمایید :
 
 
 
www.heyvagroup.com/
طلاق و پایان زندگی مشترک از جمله مسائلی است که خیلی ها با آن دست و پنجه نرم می کنند و درگیرش هستند. اما با طلاق گرفتن فصل جدیدی از زندگی با شرایط جدید آغاز می شود که باید خود را با آن وفق دهید تا دچار افسردگی و مشکلات روحی پس از طلاق نشوید. و بتوانید دوباره به زندگی برگردید. در ادامه راههایی را بیانش می کنیم که به شما کمک خواهند کرد.
در این مقاله می خواهیم این هجده گام را به صورت خلاصه معرفی کنیم.

ادامه مطلب
اگر قایقت شکست ، باشد !!! ." دلت " نشکند . " دلی " نشکنی .
اگر پارویت را آب برد ، باشد !!! ." ابرویت " را آب نبرد . ابرویی نبری .
اگر صیدت از دستت رفت ، باشد !!! ." امیدت " از دست نرود ،" امید " کسی را " نا امید " نکنی .امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت ،دستانت را که داری .پس " خدای مان " را شکر کنیم .و دوباره شکر کنیم .و دوباره شکر کنیم ." دست " که داریم .دوباره " به دست " می آوریم .دوباره " می خریم " .دوباره " می سازیم " .و دوباره " می خندیم "
آفتاب نیوز: در سال 1992 بود که پسری 15 ساله به تیمی ثروتمند فوتبال بنام کشاورز تهران پیوست و از آنجا تصمیم گرفت که فوتبالش جیمی است که موفق شده 7 گل در بازی 65 در همان زمان ، تبدیل شدن به یک. او یک ستاره بود ، در هجده سالگي به سایپا پیوست و در سن 21 سالگي با پرسپولیس قرارداد عمده ای امضا کرد و در همان زمان به یک مشهور و جوان در دنیای فوتبال در فوتبال بین المللی تبدیل شد. .بنابراین ، او شاید قبل از آن هدف ملی مشهور و مشهور باشد ، اما خوش…
ادامه این نوشته
دو روزه یکی از دغدغه‌های ذهنی من این شده که چجوری با یک سری آدم که در رشته‌های روانشناسی و علوم ارتباط و حقوق تحصیل کرده‌اند و خیلی ذهن فلسفی ندارند امیلِ روسو بخوانم. چجوری درگیر روسو کنم‌شان و رومه‌وار امیل را نخوانند. چجوری ذهنشان را در فرانسه قرن هجده نگه دارم که نپرد در زمان حال و امیل را در چارچوب خودش نفهمیده، از زاویه اکنون نقدش نکنند.
کارم شده سرچ کردن درباره چگونه یک حلقه مطالعاتی خوب داشته باشیم؟»(شبیه چگونه‌های زرد دیگر ن
فیک عمارت بنگتان ها
 
ژانر:انگست.زندگی روزانه.رمنس.جوانان
(بدون کاپل)شخصیت ها:گومی جین-دی او-بانگتان ها-سوهو.
محدودیت سنی:+۱۴
نویسنده:مکنه بکی
 
 
خلاصه فیک:گو-می-جین یه دختر هجده ساله است که توی یه شهر خیلی کوچک داخل یه دره که هیچ راه فراری نداره زندگی میکنه.توی همین روز های هجده سالگي چند همشهری دیوانه و جذاب به اون شهر تبعید میشن و توی یه عمارت زندگی میکنن.می-جین هم که دل خوشی از این ها نداره توی روز تولدش با عشق اولش روبه رو میشه و احساس میکن
تئاتری بودم که بخاطر آنکه هنوز اینجا و در این شهر روی اجراست و نمیخواهم نظر شتابزده‌ای به حاصل کار تیم تلاشگرشان بدهم، نامش را نمی‌نویسم. از یک نمایشنامه‌ی آمریکای جنوبی اقتباس شده بود ولی نسبت صحنه‌های احساسی و اجرای روابط خصوصی بین بازیگران مرد و زن به صحنه‌های جدی خیلی زیاد بود. به نظر من آمد این یک درجه‌ی آزادی است که اجرای تئاتر در خارج کشور در اختیار مجموعه‌ی بازیگران و کارگردان قرار می‌دهد. قبل از این هم یک تئاتر دیگر اینجا اجرا
فیک عمارت بنگتان ها
 
ژانر:انگست.زندگی روزانه.رمنس.جوانان
(بدون کاپل)شخصیت ها:گومی جین-دی او-بانگتان ها-سوهو.
محدودیت سنی:+۱۴
نویسنده:بیون بکی

خلاصه فیک:گو-می-جین یه دختر هجده ساله است که توی یه شهر خیلی کوچک داخل یه دره که هیچ راه فراری نداره زندگی میکنه.توی همین روز های هجده سالگي چند همشهری دیوانه و جذاب به اون شهر تبعید میشن و توی یه عمارت زندگی میکنن.می-جین هم که دل خوشی از این ها نداره توی روز تولدش با عشق اولش روبه رو میشه و احساس میکنه خو
هری پاترها را دوباره دیدم. همه را ظرف دو روز. پرت شدم به نوجوانی، روزهایی که یواشکی شب را بیدار می‌ماندم و تا صبح می‌خواندم. روزهایی که هر جلدش را از جایی جور می‌کردم. یکی را از دوست رضوانه. یکی را از کتابخانه. یکی را از کتابخانه‌ی شهر دیگر، به واسطه‌ی نرگس. یکی را از زهرا. روز‌هایی که تمام راه مدرسه را با زهرا درباره‌‌اش حرف می‌زدیم و باز کافی نبود. روز‌های افسردگی بعد از تمام شدن جلد هفتم. روزهای دوباره و دوباره خواندن بخش‌هایی که دوست د
سید مرتضی آوینی؛
سید مرتضی آوینی که کامران هم صدایش می‌کردند، در شهریور ۱۳۲۶ در شهر ری به دنیا آمد و مثل هر ایرانی دیگری، به فراخور روزگار و شرایط، به تحصیل پرداخت. او در هجده سالگي با اخذ مدرک دیپلم راهی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و تحصیل خود را در رشته معماری آغاز کرد.
مرتضی جوانی پر فراز و نشیبی را از سر گذراند و در دوره‌های مختلف زندگی‌اش در سال‌های پیش از انقلاب مشرب‌های فکری و شیوه‌های زندگی گوناگونی را تجربه کرد. او در ا
۱۸-۳۰ سالگي عجیب‌ترین دوران زندگی احتمالا؛ پر از گیجی و سوال و تردید
نمی‌دانم این همه مسئله و noise تنها توی سر من است یا نه اما گاهی خسته می‌شوم و جوابی برایش ندارم.
برای توصیفش تا این زمان می‌توانم بگویم:
حال افسردگی گاه‌گاهی
تنهایی‌کرکننده
سئوالات عجیب و زیاد در مورد هویت، آزادی، شخصیت، افسردگی، آینده، دویدن برای فهم بیشتر و رشد و تا حد زیادی بیهوده، نوشتن و غرق در کلمات.
دوازده ‌‌‌سالی که آدم را می‌کشد تا تمام شود.
هر روزش پر از فکر و
ادمیزاد فکر میکنه یه روز به از دست دادن ها عادت میکنه یه روز وقتی قراره از دست بده یچیزی نمی چسبه بیخ گلوش اما دوباره و دوباره این غصه تکرار میشه دوباره و دوباره ادم درد میکشه و میدونی چیه ؟ هیچ کاریم نمیتونه بکنه نقطه سر خط .
پشت پنجره ایستاد و پرده را کنار زد. صفدر و گلی هنوز هم داشتند سر گلدان شکسته دعوا می‌کردند. صدایش را بالا برد و به پشت‌سر برگشت:
-بهت می‌گم همه چیز. نمی‌فهمی؟
ناهید یک قدم دیگر جلو آمد و مقابلش قرار گرفت. دستان لرزانش را بالا آورد و اشکش را پاک کرد و گفت:
-آخه بابا.
با فریادی که در اتاق پیچید، یک لحظه دنیا بخاطر این‌همه غربتش سکوت کرد. 
-به من نگو بابا. تو برای من هیچی نیستی!
ناهید چنگی به دامنش زد و محکم آن را مچاله کرد. در هجدهمین بهار زندگی‌اش
یک:
سوخت انتهای قلب شمعیت و دیگر نداشتی .
با نور چشم تو . نشستیم و ساختیم!!!
دو:
ابر خوردیم زیر چتر و چای هم!
کلوچه ها گریستند که جای ما کجاست؟!
سه:
خوردیم غصه تورا و تو با داستان عشق .
چون سعدی گلستان ساختی و .مسجع جوابمان!

چهار:
نیاز پشت نیاز که پنجره ی اتاق
باید رو به ماه باشد .
چقدر درگیر حرف های زندگی چقدر .
حتی یکبار هم فرصت دیدار ماه .نشد!
پنج:
لوله ی تفنگ رو به گلوی من مرتب . حرف می زد!
حتی یکیش هم!به گوش گلوی من . نمی رسید!
شش:
مزار شش گو
دیروز تولدِ قمری‌م بود . یکمِ شعبان :))
می‌خواستم یه پست راجع به تولدم بذارم که دیگه نذاشتم :))
دیروز تا عصر به بطالت گذاشت متاسفانه ولی بعد پا شدم برا خودم کاپ کیک پختم؛ بدترین کاپ کیکِ تاریخ رو پختم ولی مهم نبود واسم؛ چون قرار نبود به این دلیل تولدم مبارک نباشه!
یه شمع گذاشتم روی کیک و روشنش کردم، مامان و علی اومدن و گفتن: آرزو کن؛ آرزو کردم و شمع رو فوت کردم و بعد اونا کُلی واسم دست زدن :))
من همیشه سعی می‌کنم روزِ تولدم به مفیدترین و شادتری
تنها زندگی کردن انتخاب خودش بود، ولی نه تا این اندازه تنها. بدترین جنبه‌ی تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی _ یا تحمل می‌کنی، یا غرق می‌شوی. باید سخت تلاش کنی تا ذهن گرسنه‌ات را از نگاه به گذشته بازداری تا نابود نشوی.
| یکی مثل همه _ فیلیپ راث، ترجمه‌ی پیمان خاکسار، نشر چشمه |
 
سلام.
خسته نباشید دوباره!!!
منم برگشتم دوباره!!!
هنوزم منتظرم دوباره!!!
دوباره،دوباره،دوباره!!!
خب امتحانا هم تمام شد و تابستون تقریبا آزاده و فعالیت دارم.(اما بازم به همون شرط همیشگی:بازدید از وب،ارسال نظر و.)
اخرین مطلبم برای بهمن بود که یه نظر سنجی گذاشتته بودم و تا الان فقط نه تا نظر داده شد.
برای همین اعصابم خیلی خورد بود و دوباره بلاگ رو ول کردم.
اما الان دوباره برگشتم و تا چند روز آینده هم یه نظر سنجی می ذارم و ایشالا یه هدیه ای هم در نظر می
بازی امشب
‏⬅ رئال مادرید از کیت سیاهش استفاده خواهد کرد و گلر از کیت آبی / آژاکس هم با کیت قرمز و سفید"
⬅ ورزشگاه با سقف باز خواهد بود
⬅ 2500 هوادار رئال در ورزشگاه خواهند بود
⬅ گروه داوری VAR و خط دروازه نیز حاضر خواهند بود
⬅ بازی با یک دقیقه سکوت بخاطر ایمیلیانو سالا شروع خواهد شد

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها