نتایج جستجو برای عبارت :

درخواب دوست دخترم دیده بود که من جلوی چشمان او با یه دختر دیگری در رابطه جنسی بودم او هم میدید امد سیلی محکمی به در گوشم زد گفت دگه اسممو به دهنت نیا ی

  گوشم پره از حرفايي که در مورد ارزش دختر ميگن که ب هيچکدومشم عمل نميشه. حتا گوشم پره از تعريف دخترها از خودشون! چه حوصله اي دارن از خودشون تعريف ميکنن! آدم نا کامل تعريف نداره که!  من ي دخترم که با تو♡ معنا دارم من ي دخترم که از وجود داشتن تو♡ وجود دارم من ي دخترم که با تو♡ احساس ارزشمند بودن ميکنم من ي دخترم که با تو♡ از دختر بودنم شاکرم من ي دخترم که با تو♡ زيبام من ي دخترم که با تو♡ خوشحالم من ي دخترم که با تو♡ منييت رو کنار گذاشتم. م
شب ها کسي در گوشم آيه مي خواند.
صدايش آرام و ملايم است؛مَنْ احَسَّ مِنْ نَفْسِه جُبْناً فَلا يغُزْ.کسي که خود را ترسو حس مي کند، به جنگ نرود.  من يک مادرم و براي خوشبختي دخترم بدون ترس
به جنگ دنيا مي روم.
اوّلين کسي که عشق را در من برانگيخته مي کند؛
دخترم است. خواه زمين سياه باشد يا سفيد.
خواه تاريک باشد يا روشن.
براي خنده هاي دخترم جان مي دهمگفته اند اگر دختر داشته باشي،
دنيا و آدم ها و س و ظلمات و  عرفيات او را خواهند ترساند. من براي دخترم
 
 
ي پسره خيلي خوشگل و خوش تيپ تو شبکه پويا ديدهميگه مامانم من دلم ميخاد با اين ازدواج کنم
 
تلوزيون داشت ي کارتون نشون ميداد من فقط صداشو ميشنيدميهو ي صداي بامزه اومد برگشتم نگاه کردم ي مار خيلي بزرگ بود با تهجب گفتم عه اين مارهگفت اره يني تو نميفهمي تو ک بزرگي تو ک درس ميخ ني يني نميفهمي اين ماره منم ميفهمم تو ک بزرگتري از منخودتو بيارتوي من تو جونم پوستم نامدمدندتدکدکليپ هاي رقص ميذاشتيم با هم ميرقصيديم ب ي کليپي رسيديم زن و شوهر باهم مير
داستان  دختربلا_با_چشمک_هاش
 
سال آخر دبيرستان بودم و خيلي آدم خجالتي تا به اون سن که رسيده بودم نتوسته بودم دوست دختري براي خودم پيدا کنم ولي اين اواخر تو راه مدرسه يه #دختريلي_خوشگل نظرمو به خودش جلب کرده بود .
.
اون هر روز از مسيري که من ميرفتم عبور مي کرد !
اون با دوست اش که دختر زشتي هم بود باهم بودند ولي خودش خيلي دختر زيبايي بود ، جالب اينکه تا به من ميرسيدند.
 دوست اون دختره محل نمي گذاشت ولي خودش به من چشمک ميزد من اوايل بي تفاوت بود
عاشق اسمم شدم
تا صدا کردي منو
روزي که داشتم از خيابون رد ميشدم
اون L90 سفيد رو ديدم، ولي بازم رفتم وسط خيابون
ترسيدي
اسممو بلند داد شدي
با جيغ و با ترس
ولي نميدوني من او لحظه چقدر خوشحال بودم
اولين بار بود که اسممو صدا ميزدي
عاشق اسمم شدم
تا صدا کردي منو
يادش بخير :)
دهقان پير با ناله ميگفت: ارباب…
آخر درد من يکي دوتا نيست، با وجود اين همه بدبختي نمي‌دانم ديگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفريده است. دخترم همه چيز را دوتا مي‌بيند.
ارباب پرخاش کرد که : بدبخت، چهل سال است نان مرا زهرمار مي‌‌کني، مگر کور هستي نمي‌بيني که چشم دختر من هم چپ است؟!
دهقان گفت: چرا ارباب مي‌بينم اما چيزي که هست،
دختر شما همه‌ي اين خوشبختي‌‌ها را "دو تا" مي‌بيند،
ولي دختر من، اين همه بدبختي را .
 من يک دخترم.
لوس پدر، عشق مامان و همبازي برادر.هميشه قبل از خواب، خيالبافي مي کنم.هميشه هنگام خريد، بهانه ي عروسکي ديگر را مي گيرم.هر شب، در آغوش پدرم مي خوابم؛و صبح ها با بوسه ي مادرم از خواب بيدار مي شوم.عاشق رنگ بنفش و صورتي ام.عاشق چشمان آبي و موهاي خرمايي ام.عاشق خانه اي هزار طبقه کنار قصر سفيدبرفي ام.ولي با اينکه هيچ کدام از اينها را ندارم، خوشحالم.چون مي دانم بهترين مخلوق خداوند هستم؛مهربان تر ازسفيد برفي، زيباتر از سيندرلا،بازيگوش
دخترم عاشق خانواده شوهرش شده
مادري هستم 40 ساله، دو دختر دارم 18 و 8 ساله. از روزي که دختر بزرگم ازدواج کرده با بي‌احترامي‌هاي شديد به پدرش و من و حسادت به خواهر کوچکش، باعث ايجاد بي محبتي در خانواده و سبک کردن شوهرش شده است. جوري رفتار مي‌کند که انگار خانواده شوهرش از همه بهتر هستند و ما از آن‌ها کمتريم. بدجور عاشق خانواده شوهرش شده است. اين روزها دختر کوچکم هم رفتارهاي او را الگو قرار داده است و از روزي‌ مي ترسم که دختر کوچکم ديگر خانواده خو
من يک دخترم که متاسفانه با وجود تفاوت هاي فاحش با بقيه دخترا، هنوز قلب دارم و ممکنه آدما رو دوست داشته باشم، بهشون عادت کنم و غيره. خب من ازين قرتي بازيا خوشم نمياد و دوس پسر ندارم و نخواهم داشت. ولي ديروز يه پسري که برام خيلي هم عزيز بود بهم گفت تو بايد خودتو اصلاح کني! پرسيدم چطوري؟ گفت بايد بيشتر دختر باشي! . باشه. چي؟!يني چي که بيشتر دختر باشم؟ جواب داد: يني به چيزايي که بايد اهميت بدي و بي تفاوت نباشي، زياد فوتبالي هستي و کل کل ميکني، و فحش ه
من؟ دختر بي اراده ي اين داستانم. اگر پاک شوم، مرا مي بخشي؟ فقط لازم است اين را بدانم که خيالم راحت باشد که راهي هست. وقت هايي که از کلاس بچه ها دارم مي روم سمت دفتر، وقت هايي که در جلسه وقت نماز مي شود، وقت هايي که منتظر اسنپ جلوي در خانه ايستاده ام، شب ها که مي خواهم بخوابم، از تو مي پرسم: آيا هنوز هم مي شود کاري براي زندگي ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آيه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اينکه کسي
من؟ دختر بي اراده ي اين داستانم. اگر پاک شوم، مرا مي بخشي؟ فقط لازم است اين را بدانم که خيالم راحت باشد که راهي هست. وقت هايي که از کلاس بچه ها دارم مي روم سمت دفتر، وقت هايي که در جلسه وقت نماز مي شود، وقت هايي که منتظر اسنپ جلوي در خانه ايستاده ام، شب ها که مي خواهم بخوابم، از تو مي پرسم: آيا هنوز هم مي شود کاري براي زندگي ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آيه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اينکه کسي
سلام
دختري ۲۲ ساله هستم. همزمان ۳ تا خواستگار دارم که فقط يکي شون از نظر قيافه به دلم نشسته که ۲۴ سالشه، ولي دو نفر از آشنايان که همديگه رو نميشناسن بهم گفتن که اين پسر با يه دختر قبلا دوست بود و رابطه جدي داشته، قبلش ازش پرسيده بودم که قبلا رابطه اي داشتين يا نه ؟ گفته بود نه.
وقتي من بهش گفتم که فاميل مون ميگه با فلان دختر دوست بوديد ، گفت چيز جدي اي نبود، خواستم واسه ازدواج آشنا بشيم ديدم به درد هم نميخوريم و . ، شرايطش تقريبا خوبه، خانواده
سلام به تکه اي از وجودم
 
دختر عزيزم در اين دوماهي که مهمون خونه ي من و بابا احسان شدي زندگي ما رنگ و بوي دگري پيدا کرده.الان همه ي فکرمون تو شدي که چيکار کنيم خوشبخت ترين دختر دنيا باشي
دختر عزيزم تو زيبا ترين و ناز ترين دختر دنيايي
دوستت دارم 
 
 
۴دي ماه ۱۳۹۸
ساعت نزديک 7 بود. داشت دير مي‌شد. لباس‌هاي دختر کوچکم را تنش مي‌کردم و اضطراب معطل شدن سرويس مدرسه‌اش هولم کرده بود. از اين اتاق به آن اتاق دنبال جمع کردن وسايلش بودم که ديدم دختر بزرگم باز هم رختخوابش را جمع نکرده رفته بود، چادر نمازش هم جلوي دست و پا بود. با پا چادر را کنار انداختم که رد شوم . ناگهان تنم لرزيد .- واي چه کردم؟!انگار پتکي روي سرم خورده باشد؛ آنقدر احساس سنگيني کردم که تا لحظاتي مثل برق‌گرفته‌ها سرجايم خشکم زد.- با پا؟! چادر؟!
با سيمکارتي که قلمچي بهم جايزه داده بود، يه اکانت تلگرام دارم و باهاش کانال هايي رو که بنا به دلايلي نميخوام ادمين از حضورم باخبر بشه ميخونم. خودم هم نميدونم شماره اش چنده ديگه چه برسه به اطرافيان. :))
کِرم يا شايد خر درونم فرمان داد که به "ر" با اين اکانت پيام بده و حرفي که ميخواستي رو در رو بهش بگي و نشد رو اينطوري بگو. من هم مغزم رو به کار گرفتم تا بالاخره کلمات کنار هم چيده شدن و يه جمله ي بي نقص براش فرستادم! پنج دقيقه بعد خوندش. خلاصه ي چيزي که
دلم رابطه جنسي ميخواد!
ميدونم زشته اين حرفا رو زدن، ولي خب وبلاگمه و دوست دارم توش بنويسم.
واقعااااااااااااااااااا دلم رابطه جنسي ميخواد و تمام بدنم و فکرم و همه چيم بهش معطوفه و به شدت درد دارم.
متاسفانه هرگز خوديي نکردم و يه بارم در جواني خواستم انجام بدم و ديدم اصلا خوشم نيومد و به روحياتم نميخوره.
جدا دلم رابطه جنسي ميخواد.
صورتش را تا ميتوانست به من نزديک کرد و در حاليکه شالش را با دو دستش باز تر کرده بود تا کسي صورتش را نبيند، به چشمانم زل زد. چانه هايش لرزيد و بعد مردمک چشمانش شروع کردند به رقصيدن و از گوشه ي چشم چپش  اشکي جاري شد و بعد زد زير گريه و رفت کنار.
پشت سرش ساعت ديواري پاندول داري که بي حرکت روي ديوار روبرويي آويزان بود، ساعت 5 عصر يا شايد هم نيمه شب را نشان ميداد.
صداي مهمان‌ها خيلي گنگ و نامفهوم و بَم به گوشم ميرسيد. طوري که انگار چيزي در گوشم فرو کرده
امروز19دي97 هست ودو روز ديگه تو ميشي سه ماه تمام ان شاءالله
اي روزا خيلي روزهاي شيرينه،و تو هر روز بامزه تر و دوست داشتني تر ميشي و دل مامان بابات رو آب ميندازي که گازت بگيريم ولي ايقد تو عشقي که فقط با محکم بوسيدنت کمي آروم ميشي
اي روزا بيشتر ميخندي و پشت سر همم ميگي اغو،يه شب داشتي پستونک ميخوردي من گفتم دخترم شب بخير و تو گفتي اغو وااااي چقدر ذوق زده شدم و يه عالمه بوسيدمت.
امشب برا بار اول من و بابا تو رو برديم تو حموم رو پاهاي من شستيمت ،يه
اولين بار که شب تا صبح را گريه کرده بودم وقتي بود که براي اولين بار رتبه ي کنکورم آمده بود و من ۵ صبح بعد از اعلام نتايج خوابم برده بود و حوالي هشت صبح با چشماني پف کرده از خواب پريده بودم. اصولا من وقتي اين حجم اشک ميريزم که بفهمم روياهايم در حال ويرانيست و اين حق من نيست.
مثل آن شب که فلاني در جواب محبت هايم جوري با من رفتار کرد که حقم نبود و من به قدري شبش اشک ريخته بودم که قرار صبحم براي اموزش رانندگي را تمام مدت سرم پايين بود و به چهره ي مرد آم
"غزل بسيار زيبا از استاد رضا ولي پور"
مصرع شعرم چو فروردين چشمان تو شد*مطلعش با مقطعش رنگين چشمان تو شد
کافري بودم به سبک دوره ي جهل حجاز*موءمنم آيين من آيين چشمان تو شد
تا که خواندم سوره اي از مصحف چشمان تو*کار من فقط اينجا تبيين چشمان تو شد
گرچه دوري ظاهراً ليکن چه نزديکي به من*امتداد خاطرم تاچين چشمان تو شد
در خيالم دستم از دستان گرمت گر گرفت*گرد باغ خاطرم پرچين چشمان توشد
ناصرالدين شاه چشمانت مرا تبعيد کرد*اين رگ دل ببريده از فين چشمان تو شد
براي بار دوم دخترم کارش به اورژانس رسيد
قلبم هزار تيکه اس
من امروز بيشتر از هميشه بي مادريم را حس کردم
پدرم پيشم بود ولي
خيلي بده هيشکي نتونه اين حس هات را درک کنه که بتونه ارومت کنه

دختر کوچولوم خوب شو امشب تب نکن امشب بالا نيار
من طاقت درد کشيدنت را ندارم
من از زندگي اينقدر بدي ديدم که ديگه ظرفيتم تکميل شده
امروز داد زدم و گريه کردم داد زدم در برابر خشونت هاي کلامي
من يه دخترم 
دختري که روياش رو باخت چون پسر نبود 
دختري که ظاهرش رو مسخره ميکنن چون چيزي نيست که بقيه ميخوان 
دختري که ناديده گرفته شد از روز تولدش 
من يه دخترم و امروز داد زدم در برابر همه نامردي ها 
متهم شدم به نمک نشناسي 
نفرين شدم طبق معمول 
ولي هيچکس نميدونه من چقدر دارم زندگي رو براي رفتن سبک ميکنم 
يا رفتن از اين خونه يا با 10 تا آسپرين رفتن از اين دنيا
من يه دخترم که داره ميجنگ
روزي اگر دخترم ذوق زده ازم امير ارسلان نامدار پرسيد با شور و شوق تمام عاشقانه اش را بگويم، زمزمه کنم زير گوشش!
دخترم را پر توقع کنم يا خيالبافي! چه اشکالي دارد ؟
دخترم ياد بگيرد پرنسس است و هر سربازي ناجي خوشبختي اش نيست!
به دخترم ياد بدهيم بانو بودن را!

و وقتي انتخاب کردن به چنگ و دندان حريم قصر بسازد،حتي ويرانه را!
دخترم پي خوشبختي اصالت وار برود!



آدنا
بهت زنگ زده بودم. گفته بودم بيا ميدون درکه منو بردار. يه ربعم طول نکشيد که رسيديمنو که ديدي ترسيدي.  از خز ِ کلاه ِ کاپشنم آب مي چکيد. گفتي از کي بيروني ؟ گفتم از چهار. ساعتت رو نگاه کردي. گفتي هفت و نيمه. گفتم خب هفت و نيم باشه. گفتي زير اين بارون بودي کل اين سه ساعت و نيم رو ؟ گفتم زير اين بارون بودم کل اين سه ساعت و نيم رو. گفتي کجا بودي ؟ گفتم دانشگاه. گفتي پس چرا سر از اينجا در اوردي ؟ گفتم نمي دونم. تاکسي سوار شدم، يه جايي که نمي دونم کجا بود گ
شما دوست خيالي داشتيد تا حالا؟من داشتم.
بچه که بودم، دو تا دوست خيالي داشتم. اسم يکي شون دُستُلي بود، اسم اون يکي هم خانوم علي زاده.
آره، اسماي عجيبي ان.
آخه بابام يه دوستي داشت که فاميليش دوست علي بود، (عين همون ميلاد دوست فاطمه‍♀️) و من اينو شنيده بودم و براي خودم دستلي رو ساخته بودم.
خانوم  علي زاده هم يکي از آشناهاي مامان بود.
جالب اينه که هيچي ازشون يادم نيست، اين که چه شکلي بودن، يا بهشون چي مي گفتم و اينا. مامان مي گه درموردشون با ما حرف
تو جنس دوم نيستي دخترم. تو فقط در قياس با برادرت که هم‌زمان با او رشد مي‌کني صبورتر و آرام‌تري. تو قبل از آنکه تحت تاثير تربيت خانواده و فرهنگ جامعه‌ات قرار بگيري، بي‌قراري برادرت را براي شير مي‌بيني و صبر مي‌کني. تو مرا حيران مي‌کني دخترم؛ وقتي هر دوي شما را در کنار هم مي‌بينم. تو زني؛ تماماً زن؛ از بدو خلقتت. تو حتي گريه‌ات ريز و بريده است. تو هرگز پيوسته جيغ نمي‌کشي. تو لطيفي و خنده‌هاي دلبرانه را خوب بلدي. تو حتي پاهايت را کمتر و نرم‌
پَشه هه دم گوشم وز وز ميکرد، هي با دست پسش مي زدم
يه بار، دو بار، سه بار، باز ميومد
يهو نشست کنار گوشم و ساکت شد
بعد چند ثانيه، ديدم صداش از تو سرم مياد!
بله، رفته بود داخل گوشم!
حالا گير کرده بود و خودشو ميزد به در و ديوار
اولش که باورم نشد، گفتم حتما باز کنارمه اشتباه فکر مي کنم
ولي وقتي ديدم نه، قشنگ تو سرم حسش ميکنم،
کل خونه رو با جيــــغ بنفشم بيدار کردم!
.
› شايد براتون عجيب باشه دوستان، ولي همون چند لحظه مرگ رو جلو چشام ديدم!
منتظر بودم هر آ
در عهدي که جوييدن آدامس هاي پرحجم خرسي که فک و دندون و نابود ميکرد رو بورس بود مامان بزرگم هميشه بهم ميگفت دختر بايد آدامسشو نصف کنه نصفشو بذاره لاي دستمال کاغذي و داخل کيفش نصف ديگش هم بذاره پشت دندونش و هر چند دقيقه يکبار تو دهنش بچرخونه:)))از اون جايي که بچه ي حرف گوش کني بودم و رابطه ي خوبي با کيف نداشتم هميشه نصف آدامسام به نحوي حروم ميشد،يا تو جيبام له ميشد يا توسط کس ديگه غارت ميشد:|
در کل آدم آدامس خوري نيستمتفريحي ميجوعم:)
 ولي اين عادت
حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست
 
جامعه ما طوري برنامه ريزي شده که آدم‌هاي برون‌گرا را طبيعي‌تر فرض کند و به همه توصيه کند مثل آن‌ها زندگي کنند.
من دوران نوجواني خودم را تقريبا توي يک فضاي خاکستري عذاب‌آلود گذراندم و اگرچه به شدت اهل فوتبال بازي کردن توي کوچه بودم و رفقاي زيادي داشتم اما اگر يک ساعت کتاب دستم مي گرفتم که بخوانم فکر مي کردم دارم يک کار غيرمعمولي انجام مي‌دهم. همه‌ش فکر‌مي‌کنم اگر اعتماد به نفسش را داشتم مثل خودم باشم حا
سلام وقت بخير دوستان
من دختري هستم ما بين ۲۲ تا ۲۶ که چند وقت پيش درگير يه رابطه بودم و علاقه هم داشتيم اما بخاطر يه مسائلي پدرم رضايت نداد و خواستگار رو رد کرد. اون موقع که من تو فکر اين آقا بودم همسايه ما از مامانم منو براي آشناشون سراغ گرفت که بعد از آشنايي بيان خواستگاري و من گفتم نميخواد .
مادرم ميگفت موقعيت خوبي داره، خانواده خوبين و دنبال دختر خوب ميگردن و اين حرف ها. مادرم به حرف من گفتن نه يکي ديگه دخترم رو ميخواد بذار بيان ببينيم چي مي
برخلاف هميشه که افتخار ميکردم به اينکه پسر نيستم و هرچه بقيه بحث ميکردن که پسر بهتر است(وليس الذکر کالانثي) من قانع نميشدم,امشب دلم ميخواست پسر بودم.
دلم که ميگرفت لباسم را ميپوشيدم و هندزفري را در گوش ميگذاشتم و ميرفتم هرجايي که آرام شوم.البته بصورت کاملا مودبانه؛به مادرم اطلاع ميدادم و شايد پيامي با محتواي "با اجازتون من ميرم بيرون!زود برميگردم" براي پدرم.
حداقل خيالشان راحت بود که اتفاقي نمي افتد.پسر است ديگر.ميتواند مواظب خودش باشد!
سلام بچه ها
واقعيتش من مدتي با پسري دوست بودم و در طول مدت دوستي متوجه خيانت هاش و روابط موازي شدم. بعد اين قضيه سرد شدم نسبت به رابطه، اين وسط هم مشکلات و دعواهايي بين مون اتفاق افتاد و در نهايت يه روز برگشت تو اوج ناباوري بهم گفت يکي ديگه رو ميخواد براي ازدواج و رابطه رو کات کرد.
جوري که واقعا شکستم، تو بدترين شرايط تنهام گذاشت. ولي بعدش دوباره برگشت. در حالي که هنوزم اون دختر تو زندگيش بود، منم نميخواستم شخص سوم رابطه باشم و با وجود عشق و علا
تولد دخترم نزديک بود و نمي دونستم براش کادو چي بخرم؟ باسايتي به اسم  دوزلي بوک» آشنا شدم که چند قصه‌ ي کودکانه ي جذاب دارد و مي شود اسامي قهرمان هاي اونها رو به سليقه ي خودت انتخاب کني.
مشخصات، علايق و کاراکتر مورد علاقه دخترم را ثبت کردم و کتاب‌ داستاني تحويل گرفتم که قهرمان آن دخترم بود
در بيان اينکه منظور از رابطه جنسي چيست بايد گفت اين رابطه و تعريف آن به مسائل متعددي بستگي دارد. اغلب اوقات منظور ما از انواع رابطه جنسي اعمالي است که صرفه نظر از دختر يا پسر بودن مان انجام مي دهيم. معني رابطه جنسي مي تواند شامل هر عمل جنسي که انجام مي دهيد باشد، چه خودتان با خود انجام دهيد (تعريف خوديي) چه با فردي ديگر. همانطور که قبلا در سايت ويکي روان گفتيم احساسات جنسي احساساتي هيجاني هستند و به دليل وجود آن هاست که مي توانيم اعمال
بابابزرگم به موهام نگاه کرد و گفت جاي دستهاي دخترم رو هنوز روش مي بينم.موهام رو توي دستش گرفت و گريه کرد.
من اغلب شبها روي کاناپه ولو بودم و سرم روي پاي مامان بود کتاب ميخوندم؛ اينستا چک ميکردم و مامان هم يا قرآن و کتاب ميخوند يا تلويزيون ميديد يا سرگرم گوشيش بود . بعد از مامان ديگه روي کاناپه نخوابيدم جز يک شب که از چهلم بابا اومديم و سرم روي پاي سعيد بود خوابيده بودم. تا دستش رو برد لاي موهام از خواب پريدم چون بوي مامان لحظه اي مشامم رو پر کر
در هيچ»٬ چيزي ديده بودم،و از ليواني خالي آب نوشيده بودم،و در خياباني که وجود نداشت راه رفته بودم،و زير باراني که هرگز نباريد خيس شده بودم،و براي موسيقي‌اي که وجود نداشت ترانه‌اي گفته بودم،و آن روزها قهرمان داستاني بودم که هرگز نوشته نشده بود،و بعد چشم‌هايي را ديدم که هرگز نگاهم نکرد،و عاشق چشم‌هايي شدم، بي‌آنکه بدانم حتي وجود نداشته اند،و در آغوشي گريستم که هرگز برايم باز نشد،و دل به قولي سپردم که هرگز ندادي‌اش،و در گوشم زمزمه‌ي حر
پدر براي اولين بار ديد که دخترش به جاي اينکه دو ساعت با تلفن حرف بزنه بعد از يک ربع حرف زدن تلفن رو قطع کرد. پدر پرسيد: کي بود؟ دختر جواب داد: شماره رو عوضي گرفته بودهميشه پشت سر هر مرد موفق ، زني است که نتونسته جلوي موفقيت شو بگيره .يه روز يه دختر دعا مي کنه خدايا : من چيزي براي خودم نمي خوام فقط يه داماد خوب و خوشگل نصيب مادرم کن.بهانه ي دخترا: ۱ – فاصله سني مون خيلي زياده(يعني خيلي از مرحله پرتي) ۲ – من به تو علاقه به اون صورت ندارم (يعني خيلي
طي خواب بعد از ظهر، ذهنم فعال شده بود روي دوخت هاي تزييني، بنابراين خواب عميقي نداشتم، بخاطر سر و صدا پنبه چپونده بودم تو گوشم که فايده اي هم نداشت، همون کورسوي اميدم محمد از گوشم درآورد ميکشيد زير دماغم قلقلکم بده
صبح هم يه ترفند ديگه
وقتي داداش چهارمي هنوز اينجا بود اين ماجراي هر روزه و صد البته دو طرفه بود

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها