نتایج جستجو برای عبارت :

در زوایای جدیدی خودم را شرح میدهم

گاهی دست خودم را می گیرم، میبرم یک گوشه، برای خودم دلسوزی میکنم، گاهی پای درد و دل هایم می نشینم، اشک میریزم، خودم را بغل میکنم،شانه هایم را نوازش میکنم، اشک هایم را پاک میکنم، گاهی قربان صدقه خودم میروم، خودم را برای خودم لوس میکنم، ناز خودم را میکشم، آخر تمام این ها، بلند میشوم و به زندگی ام ادامه ميدهم، میدانی سخت است، میدانی باور کن مشکل است، گاهی دلم برای خودم میسوزد، اما بلند میشوم، دوباره و دوباره بلند میشوم، من بیماری ام را پذیرفته
یاد گرفتم که 
مقایسه نکنم  
به جایگاه دیگران کاری ندارم 
جایگاه خودم مهم است 
خود را با خو. مقایسه میکنم و جایگاه خود رو نسبت به خود بهبود ميدهم 
احساس خودم مهم است 
نظر خودم مهم است 
نه دیگران 
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
توکل بر خدا 
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم
و بعد از تو من با خودم بد شدمخودم ایستادم خودم رد شدم
زمین لرزه پر کرد روح مرادچار گسلهای ممتد شدم
اسیر ستیزه دچار جنونمسلمان نگردیده مرتد شدم
تو رفتی و جاماند من از خودمدو نیمه دو جان مجرد شدم
چنان سخت از ریشه دل تیشه خوردکه در زنده ماندن مردد شدم
وهرجا دلم خواست عاشق شودخودم روبروی خودم سد شدم
تو رفتی ولی بغض من وا نشدتو رفتی و من با خودم بد شدم جاویدان رافی
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
چهارمین ترم است که به خودم قول ميدهم معدلم خوب شود اما هربار بدتر و بدتر میشود انگار که قرار نیست هیچوقت طعم دانشجوى زرنگ بودن را بچشم. در طول ترم به سختى تلاش میکنم. کارگاه هایم را بدون غیبت و با جلسات اضافى میروم. هنوز میزى که درست میکنم تمام نشده. میترسم استادمان به کسانى که چندتاام دى اف برش زده اند که انرا هم خودشان برش نزده اند نمره ى بیشترى دهد. هربار که یاد بدبختى هایى که این ترم در کارگاه کشیده ام میافتم به خودم فحش ميدهم که چرا همیشه س
سهم من از زندگی خیلی بیشتر از این حرفاس!از وقتی شروع کردم به دوست داشتن خودم،به حرکت در جهت ایده آل های خودم حالم بهتر شد،خوب شد کاملن حتی!چیزی ک من بهش نیاز دارم یه ادم خفنه !ولی نه یه پارتنر خفن نه!خودم !خودم باید به خودم حس ارزش بدم!
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی میگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم
میدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت
صبا پا میشدیم باهم درد و دل میکردیم صب بخیر میگفتیم، شبا به بی کسی و تنهایی خودمون میخندیدیم و میشدیم همه کسه هم 
نمیدونم چرا رفتکجا رفت.چرا تنهام گذاشت
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
به تازگی متوجه شده ام که با دو گروه از آدمها نمیتوانم معاشرت کنم:
خصوصا اگر این رابطه بخواهد عمیق باشد.
دسته ی اول مزخرف و سطحی اند ، که ارزش معاشرت ندارند.
دسته ی دوم خوب و باارزش اند، که خودم را لایق معاشرت با آنها نمیدانم.
و چون انسان ها از این دو دسته خارج نیستند؛ بالطبع تنهایی را ترجیح ميدهم و خودم را تحمل میکنم.
گرچه من هر دو دسته را دوست میدارم.
دلم بدجور برای خودم تنگ شده ولی نمیتونم به این سادگیا با خودم اشتی کنم چون من دیگه اون ادم ساده و مهربون قبلی نیستم هیولای درونم بدجورطغیان کرده 
اگه فرصت کنم گاهی به خودم سر بزنم اونوقت که می بینم از خودم خیلی فاصله گرفتم و بدجور دلتنگ خودم میشم
می‌خواستم تمام نوشته‌ها و نانوشته‌هایم را منتقل کنم به اکانت فیک توئیتر. اکانتی که از سال ۲۰۱۶ ساخته‌ام و هر مزخرفی را دلم خواسته گفته‌ام. آنجا بی‌اندازه شبیه خودم شده‌ام و چندین برابر وبلاگ دنبال‌کننده دارم. به علاوه‌ی کامنت، لایک، ریت و فلان.
خب که چه؟ میسر نیست. من از اینکه خودم باشم خوشم نمی‌آید. بیشتر به این دلیل که شخصیت‌های شبیه خودم را دوست ندارم. آدم‌هایی که بی‌جهت شادی می‌کنند؛ آدم‌هایی که درونشان غمناک است و بیرونشان خوش
بسم الله
 
هوای آن روزهای خوب را کردم
همان روزهای سبز
انگار آن سال ها صورتی بودم
الان هم خوبم
خیلی خوب
ولی این خوب گاهی زود خسته می شود
و همین هم مرا می ترساند
با چشم های وحشت زده به گذشته خیره می شوم و فقط میخواهم بفهمم که آن روزها چرا بهتر بودم
و فقط به یک چیز می رسم:
بی خبری!!
و به خودم حق ميدهم بابت همه سرخوشی ها
ولی انگار هرچه بیشتر بدانی نفس کشیدن سخت تر می شود
ولی همه این ها و همه این روزها می گذرد
به خودم نوید روزهایی را ميدهم که این دره را ط
ماییم و نوای بی نوایی بسمه الله اگر حریف مایی 
هرکی با ما درافتاد ورافتاد » 
در قاموس ما ترس نیست حالا میخواد آمریکا باشه یا اروپا و اسرائیل. 
شما که تهمت ترس به من میزنی ، آگاه باش. ما بهمین راحتی از دشمن نمیترسیم. 
عزیزان من خودم اخبار گوش ميدهم ، نیازی به تفسیرهای شما ندارم. اخبارهای داخلی هم گوش ميدهم
اصلا حرف و حروف شما چیست؟ 
 
بگذریم.
 
کسی مثل من چیزی برای از دست دادن ندارد پس از آمریکا برای چه بترسم ؟ 
من وطن پرستم ولی شماها با پیامه
انگار یک جایش میلنگد. دقیقا نمیدانم از کی شروع کرده به لنگیدن. ولی این روزها بیشتر دارم لنگیدنش را میبینم. جلوی چشم‌هایم. میخواهد پاشد بایستد قد علم کند بگوید ببین من همان‌م. همان شیر بیشه‌ی چندوقت پیش. اما نمیتواند. سخت است. سعی میکنم لنگیدنش را نبینم. به روی خودم نمی‌آورم. ادامه ميدهم. ادامه ميدهم تا فکر نکند واقعا دارد میلنگد. چشمانم را میبندم و لبخند میزنم. خسته ام. خستگی‌ام را نمیبیند. با چشمان خسته بهش لبخند میزنم. او هم لنگیدنش را ن
میگن زمان که بگذرد درد آرام میشود 
چرا زمان درد مرا عمیق تر میکند خب
تمام روز سعی میکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بیرون 
بیایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در میروم 
باز برمیگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم می آیم دستی به صورتم میکشم
خیس است .
دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 
 
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهی و نوشته های ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هایی که نخ های کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هیچکس نمی داند ، اری خودم برای خودم،چه اهمیتی دارد که کسی به من نه گل هدیه میدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همین زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد
دقیقا الان یک ماه هست که دست و دلم به مطالعه آزاد نرفته و وقتم رو دارم به بطالت تمام می گذرونم،قرار بود بعد از سفر کربلا یک بازنگری در خودم انجام بدم ببینم با خودم چند چندم؟!،به همین بهانه دست از مطالعه کشیدم تا کمی بیشتر درباره آموخته هام فکر کنم.و الان نه چیز جديدي یاد گرفتم و نه بازنگری درباره خودم انجام دادم و نه درباره آموخته هام فکر کردم.
ادامه مطلب
 تو کل زندگیم هیچ چیزم دقیقا  برای خودم نیست .
هیچ چیز
حتی گاها احساس میکنم من خودمم برای خودم نیستم .
نمیدونم در آینده یعنی روزی میاد که ببینم تمام من برای خودمه!!
نمیدونم .
من تنها چیزی ک دلم میخواد اینه ک رها و ازاد باشم .
خودم برای خودم باشم . همین
سلام و درود دوباره خدمت عزیزان گلم
در مورد پذیرش خودم به درک این رسیدم که:
 خودم را بپذیرم 
با خودم کنار بیام 
با خودم نجنگم  
از سر راه خودم برم کنار 
اینو باید 100% بپذیرم 
که من همینم با همین صفات خوب و بد 
خودم را دوست داشته باشم و به خودم احترام بزارم.
یک مسئله ای که سالها در ذهن من بود ، این بود که همه بی عیب و نقص هستند و من تنها ، عیب دارم.
و این معیوب بودن من باعث رنج و کینه نسبت به خودم می شد.
و حالا به این آگاهی رسیدم که همه و همه بدون هی
نزارید کسی روتون برچسب بزنه حتی خودتونامروز تنها روزی بود ک خودم رو خودم برچسب نزاشتم و اعتماد بنفس داشتم اما بقیه آدم ها سعی میکردن قضاوتم کنن
حداقل دوست خودم قضاوتم کرد درصورتی ک رفتار من از نظر خودم کاملاً درست بود! پس در نتیجه من لازم نیست تو کلیشه اون جا بشم!
میخواهم کمی هم به فکر خودم باشم، از این به بعد از آن خودم باشم، دلسوز خودم باشم، مفسر خودم باشم، عاشق خودم باشم، به دنبال اهداف و آرمان خودم باشم. در حال خودم باشم. هر کسی به خودش، برای خودش، ناراحت خودم باشم، گریان خودم باشم، خندان خودم باشم اما با این همه باز هم نگاه به کسانی دارم، تا دیگرانی نباشند که باشند این هدف میسر نمیشود. لااقل کسانی باید باشند که گند به حالت نزنند، ضدحال نباشند، اخیار کالخیار نباشند. آره بخدا، هر چه شد شد، هر چه
ادم ایده ال گرایى هستم. ترجیح ميدهم همه جا بهترین باشم. البته گشاد هم هستم و این دو قطب مخالف همیشه مرا زجر میدهند. همیشه قبل از امتحان هایم استرس بیش از حد باعث میشود تا درس نخوانم و بخوابم. این بار ولى همه چیز فرق داشت. ترس از دوباره پاس نشدن این درس به شدت گیرى روحم را اذیت میکرد. دیگر خسته شده بودم از اینهمه غلبه ى گشادى بر ایده ال گرایى. دوست داشتم به دوران اوجم برگردم. همان روزهایى که براى خودم یادداشت هاى کوچک رنگ مینوشتم و خودم را تشویق می
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابی که هزاران بار سر نفهمی خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .
یه روز خودم رو می‌کشم . قول مید
شاید چریکی راست میگفت. شاید واقعا وقتشه که برم و همه چیز توی ذهنم همینقدر قشنگ بمونه و از خودم خاطره های خوبی هم بذارم و بعد همه چی سر وقت تموم شده ی خودش، تموم بشه. تا وقتی که دوست داشته میشم و بودنم بهتر از نبودنم باشه. احساس تنفر دارم نسبت به خودم دقیقا الآن. بخاطر احساساتم. به هر کسی. به گفتنش. به اینکه خودم رو به بقیه نشون دادم و با احساساتی بودنم خودم رو از چشم همه انداختم و حال همه رو از خودم به هم زدم و دراما ساختم نمیدونم. فاک مای سلف. 
#ابراهیم رفیعی هم اکنون فردی ۲۶ ساله می باشم که به تمام آرزوهایم که دوست داشتم و امیدوار بودم برسم نرسیدم همش تقصیر نداشتن سرمایه هست واسه ما دیگه هیچ کس وجود نداره ضامنمون بشه من دوست دارم خودم اوستای خودم باشم کسی نتونه بهم دستور بده و کار غلط رو به من یاد بده یا‌ بخواد چیزی که دلش میخاد از من بسازه من دوست دارم اون چیزی که هستم و مطمئنم میشم رو از خودم بسازم البته اینا همش فکره خودمه من الان واقعا خودم واسه خودم کار میکنم یعنی خودم اوستا و
دیدن فیلم خودم لحظه ای که به تخت بسته شدم، گردنم را به یک سمت کج کرده ام و پاهایم _ تنها عضوی که میتوانم تکان بدهم_ را با کلافگی تکان ميدهم، رنج اورد است. 
شرح حمله ها هم دارد جانم را میگیرد. پس این بیمارستان کوفتی کی تمام میشود. 
به طرز غمگین کننده ای تابستون ها هم دیگه مثه قبل نیست. فصلی که همیشه منتظرش بودم نیست. تمام تابستون به چیزهایی که ازم گرفته فکر می کنم چیزهایی که خودم با اراده ی خودم ولی نه به میل خودم رهاشون کردم، برای داشتنشون زیادی ضعیف بودم. این، این که تصمیم خودم بود، من رو می کشه یه روز! 
اگه خودم خودم رو چشم نزنم داره این روند ترک به خوبی پیش میره. هنوز امیدوارم یا دلم می‌خواد ح برگرده ننتها دارم بدون مراسم سوگواری زندگی می‌کنم. امیدوارم همینجور خوب پیش بره. 
دلم می‌خواد برگردم به روزهای تنهایی و لذت بی کسی و با خود بودن. کاش بلد شوم خودم را بغل کنم و درس بخوانم و مطالعه کنم و به خودم بپردازم و بهره‌ام را از زندگی افزون کنم بجای آن رمانتیک بازی‌ها
بسم‌ا.
خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را بکنید دلم گرفته، هنوز هم نمی خواهم خودم را از تب و تاب بیندازم و مدام با خودم زمزمه می کنم:
ﺎﻫﺎﻫ ﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﺮﺩ به خودم میگویم در دیاری که پر از دیوار استﺑﻪ ﺠﺎ ﺑﺎﺪ ﺭﻓﺖ؟ﺑﻪ ﻪ ﺑﺎﺪ ﻮﺳﺖ؟ﺑﻪ ﻪ ﺑﺎﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻮﺪ :ﺑﺸﻦ ﺩﻮﺍﺭ ، ﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭ !ﻪ ﺳﻮﺍﻟ ﺩﺍﺭ؟!ﺗﻮ " خدﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻭ " ﺧﺪﺍ "ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁﺧر با توست.
سهراب سپهری
سلام
دارم به خودم ایمان میارم که روانشناس خوبی هستم حداقل برای خودم.
من یه اعتقاد عجیبی دارم اونهم این هست که هرکس میتونه برای خودش بهترین دکتر باشه در زمینه جسمی و روحی و
دلیلم این هست که هیچکس بهتر از خودمون ما رو نمیشناسه.
مثلا همین مدت که وضع روحیم افتضاح بود، دارم سعی می کنم حال خودم را بهبود بدم و کمی هم موفق بودم. البته اشاره کنم هنوز حالم خوب نیست ولی پیشرفت خوبی داشتم. درواقع امید را در بعضی از مسایل خاص از زندگیم حذف کردم ولی در کل
انی لا املک فی الدنیا
الا عینک.
و احزانی
که من در دنیا چیزی ندارم
جز چشمهایت.
و غم هایم
(نزار قبانی)

من امروز از دیروز دلتنگ تر هستم. قلبم تیر میکشد، نفسم بالا نمی آید. میخواهم خودم را دور بیندازم، اما دلم، ذره ذره وجودم به خواستن تو آغشته است. میترسم در حق خودم اجحاف کرده باشم. 
راه میروم، مینشینم، خسته میشوم، تنها میشوم اما فقط تو را میخواهم. کم میشوم، تکه تکه میشوم،آب میشوم، اما دست از خواستنت برنمیدارم. که من جز چشم هایت، و غم هایم چیزی ند
امروز شنبه است. بیست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمین روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست این است که حال خوبی ندارم. روح آرامی ندارم. وضع مطلوبی ندارم . چرایش را نمی دانم. از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز ِ خودم راضی نیستم. احساس می کنم برای هیچ چیز زندگی ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان این جنگ هم بر هیچ کس مترتب نیست الا خودم  
باید تمام کنم. 
باید شروع کنم.

تمام نوشته های 96 و 97 را برداشتم. این جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
چهارساعت و نیم.
و هیچ چیز مرا به اندازه ان نیم ساعتی که خودم را مجبور کردم لذت بخش نبود
 مطمئنم فردا روز بهتری است
قول ميدهم که باشد
۴۷ روز مانده به جشن پیروزی.
طاقت بیار
بجنگ
دیر نیست
هر روز بهتر میشوم تا بشود
فقط به خودت و بیست خرداد فکر کن و دیگر هیچ چیز برایت مهم نباشد
من میتوانم
خدایا ناامیدم نکن 
ببخش
بپذیرم
دارم فکر می کنم که تقریبا تو یک سال گذشته خیلی کارا انجام دادم. کارایی که در راستای هدفمه.توی یک سال گذشته موفق شدم یه مقاله ISI چاپ کنم
تو یک سال گذشته دو تا مدرک لیسانس و ارشدم رو آزاد کردم و اووووه خدا میدونه چقدر بابتش بدو بدو کردم
تو یک سال گذشته تقریبا روزهای زیادیش رو زبان خوندم و تا حد هوش و استعداد خودم سعی کردم خودمو ارتقا ببخشم.
این سه تا کار، که برای خودم خیلی ارزشمندن، نشون میده اونقدرام کم کار نبودم، هر چند همیشه از خودم ناراضی ام.
ب
سلام
سال جدید و قرن جدید شروع شد. عید همگی مبارک
بدون مقدمه،
همه ی شهر، همه لباس ها، همه ماشین ها، همه خونه ها و همه و همه نو شدند اما ملاک اصلی برای سال نو و جدید اینه که "آدم جديدي" بشیم.
همه چیز بلاخره کهنه میشه ولی اگه بتونیم آدم جديدي بشیم و تغییر و تحول و متعالی بشیم این کهنه نمیشه.
پ ن:
به امیدی آدم جدید شدن خودم با تلاش خودم
دلم بدجور تنگ مشهد الرضاس.امام رضا خودت دعوتم که که حالمو میدونی.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها