نتایج جستجو برای عبارت :

در زوایای جدیدی خودم را شرح می دهم باور نمی کنم خودم را شده ام‌گردو غبار محض به بی ثبات شدن می اندیشمgo

آدم باید چقدر قوی باشه که جا نزنه ؟ اینو از خودم پرسیدم وقتی تو راه برگشت به خونه بودم. آدم باید چقدر قوی باشه و چقدر کلمه داشته باشه که برای خودش از اميد بگه ؟ بگه که زندگی سیاه نیست درحالی که وسط تاریکی وایستاده! یجوریم که انگار رو لبه‌ی دره موندم و ت که بخورم مقصدم مرگه . ولی نميتونم از کنار پرتگاه بيام کنار. اونجا موندم و به خودم ميگم که زندگی سیاه نیست ، آدما سیاه نیستن، قلبت سیاه نیست . بعد ميخوام که این حرف‌ها رو باور کنم . باورم ميکنم .
بي نامم  و مثل دیگر ناشناسان در غباری غمبار پر از آرزو و ذوق نشسته ام! 
تو ميدانی نامم چیست به هیچکس نگو جز خودم!    بگو تا خودم را بشناسم و تو را که صادقی،!      نامم را بگو و دستت را به من بده،
 
نمي دانم ، چرا نامم را حتی به خودم نميگویی؟!
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نميشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمي رسد این بهار بعد از تو
چرا نميرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که ميروم به نیستی و بي خیال خودم
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم
و بعد از تو من با خودم بد شدمخودم ایستادم خودم رد شدم
زمين لرزه پر کرد روح مرادچار گسلهای ممتد شدم
اسیر ستیزه دچار جنونمسلمان نگردیده مرتد شدم
تو رفتی و جاماند من از خودمدو نیمه دو جان مجرد شدم
چنان سخت از ریشه دل تیشه خوردکه در زنده ماندن مردد شدم
وهرجا دلم خواست عاشق شودخودم روبروی خودم سد شدم
تو رفتی ولی بغض من وا نشدتو رفتی و من با خودم بد شدم جاویدان رافی
مي‌خوام حواسم یکم به خودم باشه. چای رو دم گذاشتم و چراغا رو روشن کردم. به صداهای درون و بيرون بي‌توجهم. مي‌خوام کارای عقب‌افتاده رو کم کم انجام بدم. آهنگای قشنگ و شاد مي‌خوام گوش بدم. مي‌خوام وقتی بهت فک ميکنم فقط لبخند محوی بزنم و رد بشم. حس بد این روزا رو مي‌خوام بریزم دور. نمي‌خوام کسی که جلوی موفقیتمو ميگیره خودم باشم. که از ازل تا ابد خودم بودم. چراغا رو روشن بذار هاجر. چای دم کشیده و نون بربری و پنیر و گردو منتظرتن.
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
مي نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
مي نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نميخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
سهم من از زندگی خیلی بيشتر از این حرفاس!از وقتی شروع کردم به دوست داشتن خودم،به حرکت در جهت ایده آل های خودم حالم بهتر شد،خوب شد کاملن حتی!چیزی ک من بهش نیاز دارم یه ادم خفنه !ولی نه یه پارتنر خفن نه!خودم !خودم باید به خودم حس ارزش بدم!
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی ميگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم
ميدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت
صبا پا ميشدیم باهم درد و دل ميکردیم صب بخیر ميگفتیم، شبا به بي کسی و تنهایی خودمون ميخندیدیم و ميشدیم همه کسه هم 
نميدونم چرا رفتکجا رفت.چرا تنهام گذاشت
گاهی دست خودم را مي گیرم، ميبرم یک گوشه، برای خودم دلسوزی ميکنم، گاهی پای درد و دل هایم مي نشینم، اشک ميریزم، خودم را بغل ميکنم،شانه هایم را نوازش ميکنم، اشک هایم را پاک ميکنم، گاهی قربان صدقه خودم ميروم، خودم را برای خودم لوس ميکنم، ناز خودم را ميکشم، آخر تمام این ها، بلند ميشوم و به زندگی ام ادامه ميدهم، ميدانی سخت است، ميدانی باور کن مشکل است، گاهی دلم برای خودم ميسوزد، اما بلند ميشوم، دوباره و دوباره بلند ميشوم، من بيماری ام را پذیرفته
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک ميز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی ميکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
   چند روز پیش ها داشتم فکر ميکردم اگر یک روزی توانستم در زمان به عقب برگردم، چه چیزی را همراه خودم بياورم که بقبه ابن قضیه را باور کنند؟ آن اتوبوس کوچک مدرسه موشها را با خودم بياورم یا آن عروسک پارچه ای دماغ کوچولویی که شبيه آنابل اصلی بود یا آن بشقاب و کاسه ی بزرگ سفالی که نقش چند سوار کار در حال چوگان بازی کفش نقش بسته بود یا اصلا یکی از بشقاب های ملامين مان که پر از برگ های سبز بود؟ آخرش به این نتیجه رسیدم که هر چه بياورم باور نميکنند. بهتر ا
هميشه سعی ميکنم با آدمهایی بشینم، صحبت کنم و رابطه داشته باشم که از نظر خط فکری باهام هماهنگ باشن، در حالی که قبلاها هميشه ميخواستم با آدمهایی که باهام خیلی فرق دارن و حتی در جهت کاملا مخالفی هستن گفتگو کنم، به عبارتی دلم ميخواست خودم رو به چالش بکشم! واقعا نميدونم با اینکه آزار ميدیدم با اینکارم، چرا ادامه مي‌دادم. لذت نمي‌بردم و فقط مي‌خواستم باورهای خودم رو مدام به چالش بکشم و ازشون ایراد بگیرم، یه نقطه ضعف توشون پیدا کنم و به خودم ثابت
یه چیزایی هست که من فهميدم که لنگ مي زنم توش
ولی باید ت بخورم غبار از سر شانه هام بریزه که بتونم حرکتی بکنم
اینطوری زیر خروارها خاک، تپش گاه گاهِ دل، فقط یه خاک اندک به پا مي کنه به یه شعاع قابل اغماض؛ اگر واقعا این حجم خاک از روی دل بخواد تده بشه، شاید طوفانی بشه!
از بسیاری غبار های بنشسته.
از من به خودم: ای بي خبر بکوش که صاحب خبر شوی.
ميتونستم بهترین باشم.
ميتونستم،شاید ميتونستم.
 
هیچ وقت نخواستم شبيه کسی دیگه باشم
اما خواستم شبيه کس دیگه ای "خوب" باشم
نشد "خوبِ خودم" باشم
 
تونستم بهترین باشم اما نه اون بهترینی که خودم ميخواستم
بهترینی که اونها ميخواستن
و این یعنی هنوزم دورم
از خودم،
از خوب خودم،
و از هر چیزی که تا الان براش دست و پا ميزدم
 
 
 
دلم بدجور برای خودم تنگ شده ولی نميتونم به این سادگیا با خودم اشتی کنم چون من دیگه اون ادم ساده و مهربون قبلی نیستم هیولای درونم بدجورطغیان کرده 
اگه فرصت کنم گاهی به خودم سر بزنم اونوقت که مي بينم از خودم خیلی فاصله گرفتم و بدجور دلتنگ خودم ميشم
سلام
از نت بيزار شدم. دلم مي خواست مثل دو سال پیش برم پیش حاج خانوم و ایشون بگه گوشیت رو‌ بزار پیش من و‌ برو! 
اما دلم اینجوری هم نميخواد! دلم مي خواد که خودم با دست خودم بگذارمش کنار! باید زودتر این‌ کار رو بکنم تا بيش از این تباه نشدم! 
تا بيش از این هر چه کشته ام نسوزوندم و به خاک سیاه ننشستم! 
آدم انقدر سست عنصر، نوبره! 
حالم از خودم و این همه سستی ام بهم مي خوره! چقدر راحت شیطون رو کنارم ميبينم و همچنان مي تازم!
نمي دونم منتظر کدوم معجزه نشست
نوشتن از تاریکی.و سیاهی و درد و رنج خیلی ساده است ، به راحتی ميتونیم این حالات رو به تصویر بکشیم ، چون با گوشت و پوست و استخوان درکش کردیم و به تک تک سلول هامون نفوذ کرده ، انقدری که جایی برای سفیدی نیست ، مجالی نیست تا شادی یه دل سیر جولون بده و بتازه .با خودم عهد کردم تمام تمرکزم بذارم روی خودم ، ببينم واقعا چی هستم، جهان ناشناخته درونم چقدر سیاهِ یا چقدر سفید باید بشکنم این دژ سرسخت خوشبينی رو، باید از نو بسازم ، تمام باورها و آموخته هاشو د
نوشتن از تاریکی.و سیاهی و درد و رنج خیلی ساده است ، به راحتی ميتونیم این حالات رو به تصویر بکشیم ، چون با گوشت و پوست و استخوان درکش کردیم و به تک تک سلول هامون نفوذ کرده ، انقدری که جایی برای سفیدی نیست ، مجالی نیست تا شادی یه دل سیر جولون بده و بتازه .با خودم عهد کردم تمام تمرکزم بذارم روی خودم ، ببينم واقعا چی هستم، جهان ناشناخته درونم چقدر سیاهِ یا چقدر سفید باید بشکنم این دژ سرسخت خوشبينی رو، باید از نو بسازم ، تمام باورها و آموخته هاشو د
منو باور نداره. مدام ميگه اینو ول کن برو سراغ چیز دیگه . برو زبانهارو ادامه بده یا اصلا برو دانشگاه زبان فرانسه. هیم ميگم برام مهم نیست زبانو ميتونم ادامه بدم خودم و دلم ميخواد فلسفه بخونم و برم دانشگاه نه رشته های دیگه ای. من اینو انتخاب کردمو دوست دارم. نباید نااميدش کنم. باید ثابت کنم که ميتونم از پسش بر بيام. این که منو باور کنن که به چیزی که دوست دارم مي رسم. فقط کاش بتونم. فقط کاش انجامش بدم. فقط کاش تا آخر راهو تلاش کنمو برم. اینجوری که ميش
از معضلاتم این هست که وقتی زنگ مي‌زنم شرکت سابق و عصبانی هستم چرا بعد از چهار ماه پولم رو پرداخت نکردن، بهم مي‌گن: "همه جا همين طور هست، یه مدت طول مي‌کشه تا تسویه حساب بشه." باور ميکنم. یعنی تلفن رو قطع ميکنم در حالی‌که تو ذهنم به خودم مي‌گم خوب پس همه جا همين‌طوریه.
بعد هی به خودم تشر مي‌زنم که بابا یارو دروغ گفت تا خودش رو تبرئه کنه، حق با تو بود.
هر بار، هر باااار!
مغز گردو یا چهار مغز نوعی خشکبار مقوی است که با خارج کردن آن از پوسته سخت گردو قابل استفاده‌است. مغز گردو را با نام غذای مغز نیز بيان کرده‌اند، زیرا مغز گردو سرشار از امگا۳ است که باعث کارکرد بهتر مغز مي‌شود. گردو یا جوز[۱] (از فارسی ميانه goz[۲]) ميوهای گرد، با دو پوسته، یکی نرم و سبزرنگ که به تدریج خشک مي‌شود و از بين مي‌رود و دیگری سخت و چوبي است. مغز آن خوراکی است و روغن فراوان دارد.
ادامه مطلب
از عملکرد خودم تو ٦-٧ ماه گذشته بسیار ناراضیم و بابتش شرمگینمباید خودم رو یه جوری تنبيه کنم تا یاد بگیرم اینقدر لوس ننر نباشم و با تموم مشکلات و ناراحتیا بازم به کارایی که برام مهم و البته مفیدن برسم.
شاید موبایلم رو ببرم بفروشم و به جاش یه گوشی ضعیف مثل هواری یا سامسونگ بخرم.گرچه یکم مي ترسم که بعدا پشیمون شم.
یه‌جوری دیر به دیر ميام که وقتی کلیک ميکنم گرد و غبار بلند ميشه.
چقدر گم شدم توی زندگی. چقدر تصورم از چنین، دور بود ولی به سرم اومد.
مي‌خوام از خودم یه برنده قلمداد کنم ولی نمي‌دونم چرا نمي‌تونم یا اینکه چرا مصادیق برنده‌شدنم رو فراموش کردم.
خیلی گنگ مي‌نویسم و خودم مي‌دونم.
من همون نوزادم.
همون نوزاد!
 مثلِ کویر که‌آب را باور نمي‌کند
من مدتی‌ست خواب را باور نميکنم
موهات را در مقنعه هم گیس کن که من
این پوششِ حجاب را باور نميکنم
اَعمال تو اگر تماماً هم کلیشه‌ای ست
مِن بعد کارِ ناب را باور نميکنم
مجبور یعنی؛ مرده ،ولی درخصوصِ تو
من حقِ انتخاب را باور نمي کنم
از شعرها نپرس، نمي‌پرسم از خودم
حتی همين جواب را باور نميکنم
در سینه بي‌حساب به خودم مشت مي‌زنم
از علم‌ها حساب را باور نميکنم
آیا گناهکار خودمم توی انزوا ؟
آری خودم ثواب را
متحوّل کننده­های تیپ شخصیتی هشت
 1- من اکنون رها مي­کنم
تمام خشم­ ها، غضب­ ها و خشونت ­ورزی­ ها ایناگرام را از زندگی خودم.
 ٢- من اکنون رها مي­کنم
غیرانسانی کردن رفتارهای خودم را با نقض کردن حقوق دیگران به روشهای مختلف.
٣- من اکنون رها مي­کنم
تعدی و سوء استفاده ی زبانی و عملی نسبت به دیگران را .
۴- من اکنون رها مي­کنم
این باور را که انتقام، مرا از دردها و رنج ­هایم، آزاد خواهد کرد.
 ۵- من اکنون رها مي­کنم
سخت دل بودن در مصیبت ها را
6- من اکنون رها
ميگن زمان که بگذرد درد آرام ميشود 
چرا زمان درد مرا عميق تر ميکند خب
تمام روز سعی ميکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بيرون 
بيایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در ميروم 
باز برميگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم مي آیم دستی به صورتم ميکشم
خیس است .
دفعه بعد باید حواسم را بيشتر جمع خودم کنم 
 
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهی و نوشته های ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هایی که نخ های کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هیچکس نمي داند ، اری خودم برای خودم،چه اهميتی دارد که کسی به من نه گل هدیه ميدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همين زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد
 تو کل زندگیم هیچ چیزم دقیقا  برای خودم نیست .
هیچ چیز
حتی گاها احساس ميکنم من خودمم برای خودم نیستم .
نميدونم در آینده یعنی روزی مياد که ببينم تمام من برای خودمه!!
نميدونم .
من تنها چیزی ک دلم ميخواد اینه ک رها و ازاد باشم .
خودم برای خودم باشم . همين
نميدونم تاوان چی رو دارم پس ميدم؛ واقعاً نميدونم چوب چی رو دارم ميخورم؛ چوب سادگی و احمق بودنم؟
ده ماه تمامه که همه زندگیم شده یه دختر، خودمو به آب و آتیش زدم که اونو واسه خودم نگه دارم، خودمو کشتم که از بودن با من خوشحال باشه، آخر سر خودم با دستای خودم دلشو ميشکنم، اعتمادشو خدشه دار ميکنم و اشک خودم و خودشو درميارم.
باور کردنی نیست بگم من تا به حال توی زندگیم نه دوست دختری داشتم و نه دنبال برنامه ای بودم و نه عاشق شدم تا اینکه پ» را دیدم و یک
سلام و درود دوباره خدمت عزیزان گلم
در مورد پذیرش خودم به درک این رسیدم که:
 خودم را بپذیرم 
با خودم کنار بيام 
با خودم نجنگم  
از سر راه خودم برم کنار 
اینو باید 100% بپذیرم 
که من همينم با همين صفات خوب و بد 
خودم را دوست داشته باشم و به خودم احترام بزارم.
یک مسئله ای که سالها در ذهن من بود ، این بود که همه بي عیب و نقص هستند و من تنها ، عیب دارم.
و این معیوب بودن من باعث رنج و کینه نسبت به خودم مي شد.
و حالا به این آگاهی رسیدم که همه و همه بدون هی
نزارید کسی روتون برچسب بزنه حتی خودتونامروز تنها روزی بود ک خودم رو خودم برچسب نزاشتم و اعتماد بنفس داشتم اما بقیه آدم ها سعی ميکردن قضاوتم کنن
حداقل دوست خودم قضاوتم کرد درصورتی ک رفتار من از نظر خودم کاملاً درست بود! پس در نتیجه من لازم نیست تو کلیشه اون جا بشم!
باور کنید مي‌خوام بنویسم ولی همش وقت نمي شه . تو بيکاری غرق شدم . کلی‌چیزا هستن که مي خوام بنویسم ولی بيکاری وقتشو بهم نمي‌دهد. ولی حداقلش مي خوام‌بگم امروز روز جهانی آتئیست هاست . مي خوام خودم به خودم بگم روزم مبارک ! 
پ.ن : این پست ادامه دارد.
ميخواهم کمي هم به فکر خودم باشم، از این به بعد از آن خودم باشم، دلسوز خودم باشم، مفسر خودم باشم، عاشق خودم باشم، به دنبال اهداف و آرمان خودم باشم. در حال خودم باشم. هر کسی به خودش، برای خودش، ناراحت خودم باشم، گریان خودم باشم، خندان خودم باشم اما با این همه باز هم نگاه به کسانی دارم، تا دیگرانی نباشند که باشند این هدف ميسر نميشود. لااقل کسانی باید باشند که گند به حالت نزنند، ضدحال نباشند، اخیار کالخیار نباشند. آره بخدا، هر چه شد شد، هر چه
من یک زنم، دلم که بگیرد هزار راه برای کنار آمدن با خودم دارم، مثلا ميروم سراغ بِه‌های خشک شده روی ميز و دانه دانه جمع‌شان ميکنم و دلتنگی‌هایم را لابه‌لای‌شان ميکارم. یا شاید بروم سراغ سیب‌زمينی‌ها و با دلتنگی‌هایم ریزریزشان کنم و برایت دمپختک بپزم، گاهی هم آرام و بي صدا روی برگ گل‌ها دستمال ميکشم و غبار دلم را قاطی غبار برگ‌ها دور ميریزم. اما راستش را بخواهی، هیچکدام از این کارها جای خورشید چشم‌هایت را نميگیرد وقتی از پشت کوه‌ غصه‌
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابي که هزاران بار سر نفهمي خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .
یه روز خودم رو مي‌کشم . قول ميد
شاید چریکی راست ميگفت. شاید واقعا وقتشه که برم و همه چیز توی ذهنم همينقدر قشنگ بمونه و از خودم خاطره های خوبي هم بذارم و بعد همه چی سر وقت تموم شده ی خودش، تموم بشه. تا وقتی که دوست داشته ميشم و بودنم بهتر از نبودنم باشه. احساس تنفر دارم نسبت به خودم دقیقا الآن. بخاطر احساساتم. به هر کسی. به گفتنش. به اینکه خودم رو به بقیه نشون دادم و با احساساتی بودنم خودم رو از چشم همه انداختم و حال همه رو از خودم به هم زدم و دراما ساختم نميدونم. فاک مای سلف. 
#ابراهیم رفیعی هم اکنون فردی ۲۶ ساله مي باشم که به تمام آرزوهایم که دوست داشتم و اميدوار بودم برسم نرسیدم همش تقصیر نداشتن سرمایه هست واسه ما دیگه هیچ کس وجود نداره ضامنمون بشه من دوست دارم خودم اوستای خودم باشم کسی نتونه بهم دستور بده و کار غلط رو به من یاد بده یا‌ بخواد چیزی که دلش ميخاد از من بسازه من دوست دارم اون چیزی که هستم و مطمئنم ميشم رو از خودم بسازم البته اینا همش فکره خودمه من الان واقعا خودم واسه خودم کار ميکنم یعنی خودم اوستا و
یکی از اخلاقای عجیبم اینه که دلم نمياد کسی که از من خوشش اومده رو برنجونمشاید علت اینکه معمولا باهام راحتن و زود خودشونو لو مي دن هم همينه 
جدیدا این اخلاقم بدتر هم شده! سعی مي کنم به اون شخص کمک کنم بفهمه چی در من هست که باید کجا دنبالش بگرده! 
مسئله ی تحمل ماه بودن خیلی پیچیده س. یه ماه نگاه ها رو به خودش جلب مي کنه. چون عجیبه. اما باید دور بمونه 
یه ساله توی ترکم. ترک بعضی عادت ها و آدم ها. این باعث شده ماه تر هم بشم
سخته سخته سخته . 
سخت تر بود
با تو بزرگ شدم و با تو خندیدنِ قهقهه‌وار رو یاد گرفتم. من حتی ریسه رفتن با بي‌مزه‌ترین مزه‌پرونی‌هاتم دوست داشتم. حتی وقتی با لهجه‌ی قشنگ شمالیت مي‌گفتی ۱۸ سالته، باور مي‌کردم. برادرم به سادگیِ من مي‌خندید. مي‌گفت داره شوخی مي‌کنه. اما باور کن من باور مي‌کردم که ۱۸ سالته. اما مي‌دونی غمگین‌تر از این که خودم حالا ۱۸ رو رد کردم، چیه؟اینه که سخت باور ميکنم. خب.مثلا وقتی شبکه خبر مي‌گه اوضاع درست مي‌شه، باور نميکنم. وقتی فلان مسئول
به طرز غمگین کننده ای تابستون ها هم دیگه مثه قبل نیست. فصلی که هميشه منتظرش بودم نیست. تمام تابستون به چیزهایی که ازم گرفته فکر مي کنم چیزهایی که خودم با اراده ی خودم ولی نه به ميل خودم رهاشون کردم، برای داشتنشون زیادی ضعیف بودم. این، این که تصميم خودم بود، من رو مي کشه یه روز! 
اینقدر گیر کردم روی مستقیم حرف زدن که جز مستقیم نمي تونم صحبت کنم انگار.
 
دارم یه چیز جدید مي بينم. "گیر کردن توی ذهن".
قبلا مي نوشتم اونچه رو که تو ذهنم بود. الآن خیلی وقته نمي نویسم "واقعا(به معنی با تمام وجود)".
نوشته هام نه "سفر کردنِ به ذهن"، پرتاب گیرکردگی های ذهنی شدن.
این روزا، یه سطح ضعیفتری از "ارتباطِ خودم با خودم توی نوشته هام"و توی "حرف زدنم با بعضی آدما" پیدا مي کنم.
و این خوشاینده! چون راه ارتباطی هست به سمت مهسای گیرکرده پشت گرد و غبا
اگه خودم خودم رو چشم نزنم داره این روند ترک به خوبي پیش ميره. هنوز اميدوارم یا دلم مي‌خواد ح برگرده ننتها دارم بدون مراسم سوگواری زندگی ميکنم. اميدوارم همينجور خوب پیش بره. 
دلم مي‌خواد برگردم به روزهای تنهایی و لذت بي کسی و با خود بودن. کاش بلد شوم خودم را بغل کنم و درس بخوانم و مطالعه کنم و به خودم بپردازم و بهره‌ام را از زندگی افزون کنم بجای آن رمانتیک بازی‌ها
بسم‌ا.
 
مي نویسم که نگی فراموشت کردم. یاد حرفت مي افتم که گفتی تو نخواستی منو فراموش کنی ، نخواستی جایگزینم کنی و بعد دلم خیلی مي گیره. این چه قضاوت غیر منصفانه ای بود؟ من اگرم مي خواستم تو فراموش شدنی نبودی بي انصاف.
توام دلت تنگ مي شه؟
ریمایندرای آیفون اون عکس رو نشون دادن که رفته بودیم لتیان. باغ گردو. سرمای هوا و گرمای تو. همون عکسی که قراره بعد از چند سال عینش رو بگیریم و هنوزم دلم اميد داره که ميگیریم.
امروز خیلی دوریم از اون روزا ، ولی مي دونی ق
درمان آلرژی به گردو غبار !
 
تصاویر
شرح
عکس العمل های آلرژیتیک
رفتار
حذف
جلوگیری
بردن
کنه گرد و غبار یکی از شایع ترین آلرژی ها و محرک های آسم است که در خانه شما کمين مي کند.
در حالی که این موجودات ميکروسکوپی شبيه به اشکالات کوچک هستند ، کنه های گرد و غبار در واقع نیش بر روی پوست شما نمي گذارند. اما مي توانند باعث بروز بثورات پوستی شوند. همچنین به احتمال زیاد علائم آلرژی دیگری مانند عطسه و قطره بعد از زایمان نیز دارید.
ما در این مقاله قصد داریم تا
خیلی بيشتر از آنچه که فکرش را بکنید دلم گرفته، هنوز هم نمي خواهم خودم را از تب و تاب بيندازم و مدام با خودم زمزمه مي کنم:
ﺎﻫﺎﻫ ﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﺮﺩ به خودم ميگویم در دیاری که پر از دیوار استﺑﻪ ﺠﺎ ﺑﺎﺪ ﺭﻓﺖ؟ﺑﻪ ﻪ ﺑﺎﺪ ﻮﺳﺖ؟ﺑﻪ ﻪ ﺑﺎﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻮﺪ :ﺑﺸﻦ ﺩﻮﺍﺭ ، ﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭ !ﻪ ﺳﻮﺍﻟ ﺩﺍﺭ؟!ﺗﻮ " خدﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻭ " ﺧﺪﺍ "ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁﺧر با توست.
سهراب سپهری
سلام
دارم به خودم ایمان ميارم که روانشناس خوبي هستم حداقل برای خودم.
من یه اعتقاد عجیبي دارم اونهم این هست که هرکس ميتونه برای خودش بهترین دکتر باشه در زمينه جسمي و روحی و
دلیلم این هست که هیچکس بهتر از خودمون ما رو نميشناسه.
مثلا همين مدت که وضع روحیم افتضاح بود، دارم سعی مي کنم حال خودم را بهبود بدم و کمي هم موفق بودم. البته اشاره کنم هنوز حالم خوب نیست ولی پیشرفت خوبي داشتم. درواقع اميد را در بعضی از مسایل خاص از زندگیم حذف کردم ولی در کل
تاب آوردن این زندگی از حدود ابعاد تحمل من بسیار فراتر است. گاهی با خودم مي‌گویم اگر توسط موجوداتی باهوش‌تر خلق شده باشیم لابد آن بيرون حسابي بهمان مي‌خندند. پیش خودشان مي‌گویند این احمق به راحتی با کشتن خودش مي‌تواند از این دردها خلاص شود و همه چیز را reset کند اما دارد این همه با خودش مي‌جنگد. شاید خودکشی در کنار مواد مخدر جزو bugهای این جهان خلق‌شده است. یک نوع درِپشتی برای هکرهای جهان که دیوارآتشش مذهب است. تقریبا برایم مسلم شده که خدایی و
تو اون‌کسی هستی که صبحانه درست مي‌کنه مي‌ذاره جلوم.《 یا من هواه اعزه و اذلنی》 رو قطع مي‌کنی و بغلم مي‌کنی گریه کنم. من از خجالت آب مي‌شم. زخمام درمان‌شدنی بنظر نميان. دلم مي‌خواد باور کنم عاشقمي. دلم مي‌خواد باور کنم واقعیه. نمي‌تونم. نمي‌تونم. بيش‌تر گریه ميکنم. 《 لطیف است شب》 رو پرت ميکنم تو دیوار. دلم مي‌خواد باور کنم نمي‌تونی باهام دعوا کنی. دلم مي‌خواد باور کنم یه روز از پیش بابات نميای و بگی 《 جان کلامشون درسته》. دلم مي‌خو
این منم قوی تر از هميشه 
به خودم تبریک مي گم 
حالا وقتشه 
وقت کاری که بهمن 95 نمي فهميدم یعنی چی 
اما حالا مي فهمم 
فقط باید رفت جلوتر حتی اگه انگار همه چی از دست رفته 
حتی وقتی انگار هیچ چیزی نیست و ته قلب خالی شده
باید رفت
اون جلوتر چیزای بهتری هست 
جواب سوال ها 
پاسخی برای رنج ها و غم ها
بالاخره غبار مي ره 
خورشید مياد 
چشم هام مي بينه .
 
× که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد 
× خورشیدی که درون هر کدوم از ماست 
خورشیدی که باید بيدار کنیم
بهم گفت دلم برایت تنگ شده بود. برایش لبخند زدم. گفت چی شده؟ برایش خندیدم. گفت چرا مي‌خندی؟ گفتم ها؟ خودم را برای کی به نفهمي مي‌زنم؟ برای او؟ مي‌داند آنقدر‌ها نفهم نیستم. برای خودم؟ مي‌دانم اصلا نفهم نیستم. گفتم هیچ باور نميکنم دلت برایم تنگ شده باشد. اخم کرد. گره‌خورده و در ذوق خورده و جاخورده. چرا؟ مگر چی شده؟ باور نميکنم. گفتم چون ندیدم دلت تنگ شده باشد. گفتم دلت تنگ شده بود وقت مي‌‌کردی پیام بدهی، زنگ بزنی، من را ببينی. گفت اما من دلم
امروز شنبه است. بيست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمين روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست این است که حال خوبي ندارم. روح آرامي ندارم. وضع مطلوبي ندارم . چرایش را نمي دانم. از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز ِ خودم راضی نیستم. احساس مي کنم برای هیچ چیز زندگی ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان این جنگ هم بر هیچ کس مترتب نیست الا خودم  
باید تمام کنم
باید شروع کنم.

تمام نوشته های 96 و 97 را برداشتم. این جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
مي خوام دوباره شروع کنم. تواناییش رو دارم، خودم رو باور دارم و خدا رو، اما نميشه (حداقل تا الان که نشده). واقعا نمي دونم چرا اما جا نمي مونم و نمي ایستم تا دنیا بره. منم باید حرکت کنم و از امروز، از همين حالا مي خوام بيش تر تلاش کنم، خیلی بيش تر. زمان کوتاهه و راه طولانی. تا امروز هر چی نشده از امروز به بعد باید بشه. این رو برای خودم مي نویسم در آینده تا ثبت بشه، از روزِ هیچ برای روزهای بهتر. این یک مثبت نوشت الکی نخواهد بود. قول مي دم اول به خودم، بع
از برنامه های اجتماعی فقط واتساپ را گذاشته ام 
دیشب تلگرام را هم مثل  اینستا از صفحه ی گوشی پاک کردم 
تا کمي به خود بيایم و درگیر خودم باشم فقط خودم 
به زندگی واقعی ام برگردم 
افکارم جمع خودم باشد
تا کمي کمتر به او فکر کنم 
وقتی به دینگ دینگ ميگویم همه فکر و ذهنم درگیر  اوست باور نميکند 
 وقتی از خواب بيدار ميشوم به اولین چیزی که فکر ميکنم تویی
برای همين است اول صبح به تو زنگ ميزنم 
او ميخندد و ميگوید:  آی آی دروغگووو
جوجوکو  : بخدا راست ميگ
     این روزها حال خیلی خوبي دارم. انگار که یه فشاری از روی قلبم برداشته شده؛ با خودم مهربان تر شدم؛ بيشتر به خودم حق ميدم؛ بيشتر به خودم کمک ميکنم که رشد کنم؛ کمتر سرزنش یا گله ميکنم از خودم؛ بيشتر به حس و حالم توجه ميکنم تا حجم کارهای مونده در خانه و از همه مهمتر بيشتر حق اشتباه و ایده آل عمل نکردن به خودم ميدم.
     بيشتر پسر و همسرم رو دوست دارم. کمتر ميزان نخوابيدن پسرم برام دغدغه اس؛ کمتر کارهای نکرده همسرم آزارم ميده.
     از همه مهمتر دوت
گذشته من بخشی از وجود و هویت من هست و من نباید اونو طرد کنم. معنای رشد همين هست و یک پله بالاتر رفتن به معنای انکار و طرد پله های پایین تر نیست.
پذیرش و قبول گذشته، حس بهتری بهم ميده تا طرد کردن اون. وقتی گذشته خودم رو طرد مي کنم از خودم بيزار ميشم. پس گذشته خودم رو هر چه هست مي پذیرم و در کنار خودم نگه ميدارم.
مثلا دیگه از هیچ کس ننویسم و احساساتم رو خاک کنم و بي توجه بهشون باشم.
شاید یه نوعی از مبارزه باشه.مبارزه با هر چیزی!
یا مثلا دیگه با زبونم از پشت به دندون هام فشار نیارم
یا بيخیال باشم نسبت به درد توی استخون هام
یا اینکه کالباس توی ساندویچ هامو درنیارم!
یا بيشتر درگیر زندگی خودم بشم.غرق بشم توی خودم.
بيشتر دنیای خودمو دوست داشته باشم و بيشتر برای خودم باشم.
یا بيشتر برای "خودم" وقت بذارم این دفعه.
دل تو دلم نبود که عکسای امشب برسه دستم و ببينم که چه شکلی شدم با اون آرایش دست و پا شکسته ی خودم و آقا نگم که خودم عاشق خودم شدم و منتظرم کار وخونه و ماشین و غیره جور شه برم خواستگاری خودم! ( مزاح) 
ولی جدی باید با آرایش آشتی کنم رژگونه ی هلویی معجزه ميکنه
سایه اسموکی خیلی به من مياد
رژ لب زرشکی هم بهم مياد
و بعد قرن ها تونستم مدل مویی که بهم مياد رو پیدا کنم و عشق کنم با موهای بلندم
چقدر اون پیراهن سفید با گل های مشکی هم به تنم نشست اصلا از واجباته
به نام او
چند روزی ميشه که اومدم خونه و همه چی مرتبه به جز خودم.
و دوباره شروع یک جنگ نابرابر با خودم بر سر موضوعی نامعلوم.
خسته از فضا های مجازی
با خودم به مشکل خوردم و دلم ميخواد دور شم از همه!
دلم تنهایی قدم زدن تو انقلاب زیر بارونو ميخواد که یه نسیم خنکی هم بياد و صدای خش خش برگا زیر پام.
هوا اینجا خنکه دو روزه.سرده درواقع!
دو سه هفته دیگه عقد دختر ع و بي خیالم نسبت به همه چی!
انگار ک بدم اومده از همه چیز و از همه کس.
انگار از خودم جدا شدم و دا
نزدیک به چهل و پنج دقیقه س که پشت کیبورد نشستم و زل زدم به صفحه خالی رو به روم و نميدونم چی مي‌خوام بنویسم.
اما ميدونم غمگینم.
ميدونم عصبانیم.
ميدونم انگار تمام محتویات شکمم رو بهم گره زدن.
چند روزیه دچار بحران هویتی شدم و دیگه نميدونم اگر قرار باشه خودم رو فقط با سه صفت توصیف کنم، چی ميتونم بگم؟ سه صفت که سهله، من حتی نميتونم خودم رو فقط با یک صفت توصیف کنم.
خودم رو نميبينم. دیگه خودی نميبينم.
هر روز هشت صبح بيدار ميشم و تا ساعت ها در تخت به خودم
اون تغییری که سعی کردم توی خودم ایجاد کنم اوضاع رو بهتر کرد. هم سخت‎گیریم رو کمتر کردم و هم سعی کردم مهربون‎تر باشم. اول از همه با خودم و بعد با بقیه.
سعی کردم ببخشم و به دل نگیرم.
سعی کردم نادیده بگیرم تا بتونم با آرامش بيشتری زندگی کنم و بخوابم.
نادیده بگیرم هر حرفی رو که اذیتم ميکنه و آروم از کنارش رد بشم. البته نه اینکه بي‌تفاوت باشم ولی خودمو از قید و بند فکر آدما و جوری که به من و درمورد من فکر مي‌کنن رها کنم و خودم باشم.
برای خودم ارزش قائ
قصه همينقدر مسخره است که وقتی من نگرانم بابت نظر دیگران و اصلا تو رو نميبينم تو به من دلداری ميدی که نظر دیگران هر چی که باشه مسئولیتش با تو نیست که ناراحتی.
همينقدر تلخ که در حالی که من از تنهایی خودم و کمرنگ بودن کس دیگری بي تاب و تلخم, تو از بي توجهی من شکسته و خسته ای
همينقدر که وقتی من به یه نفر دیگه بابت رفتارش تیکه ميپرونم, تو برای به دست اوردن حتی ذره ای توجه حاضری از محبت کردن شروع کنی و به لج دراوردن و عصبانی کردن و اذیت کردن ختم کنی.
فهميدم که این اخیر یه اشتباهی مي کردم. بر اساس یه سری تئوری روانشناسی همش خودم رو ناتوان فرض مي کردم. فک مي کردم همه این مسائل از کودکیم شکل گرفته و من قوی نیستم و نمي تونم قوی باشم. با مروز خاطرات گذشته خودم قبل اینکه با این تئوری روانشناسی مواجه بشم فهميدم که با این فکر خودم ، خودم رو نسبت به قبل تضعیف کردم!چه قدر عجیبه! قدرت تلقین! چقدر پیچیده اس! حالا الان چه شکلی این فکر غلطو درستش کنم؟!:)))))
یکی از سخت ترین کارهای زندگی برام کنترل کردن ذهن خو
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بيایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که ميخواهم برای حال خوبش تلاش کنم.خودم را آنقدر دوست دارم که ميخواهم فقط برای او زندگی کنم.هرچندهراز گاهی دلم را ميشکند اما باز هم دوستش دارم و ميبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش ميگیرمش
بيش از هر چیز و هر کسی دارم خودم رو ميشناسمچیزی ک ناراحتم ميکنه، کسی ک آزارم ميده رو نادیده ميگیرم و تمرکزم رو روی خودم قرار ميدم
عزیزترین و مهم ترین شخص زندگی من، خودم هستم!  نه دیگران و نه خانوادم!
خیلی حرف ها و صحبت ها و آدم ها رو دارم پاک ميکنم
نميدونم چقدر ميتونه لذت بخش باشه این که دوباره برگشتم و انگشت هام رو برای نوشتن کلمات روی کیبرد حرکت ميدم.
برای مایی که با وبلاگ و فرند فید و توییتر بزرگ شدیم نوشتن بزرگترین نعمته و دیگه اینستاگرام و توییتر و فیس بوک برای من کافی نبود. 
باید برای خودم و از خودم جایی مينوشتم تا حالم بهتر باشه و اینجا شروع دوباره است برای کمک به خودم.
 
از اولین وبلاگ نویسی تا الان 13 سال ميگذره و من هنوز نتونستم باور کنم یک حورای 28 ساله شدم
سلام
گاهی وقتا آدم همه کس و همه چیز رو مقصر ميدونه
جز خودشو
امشب ميخوام بگم
از خودم گله دارم
از خودم ناراحتم.
زیادی به خودم بها دادم که نميتونم جلوش رو بگیرم
خدایا خودِ من را در خودِمن زمين بزن
من به نگاهت نیاز دارم
فردا روز زیارتی امام رضاست.
کاش نبودم 
من: فکر مي‌کنی مشکل اصلیت چیه؟
خودم: بي‌قراری. نه، نه! عادت به بي‌قراری. شایدم عادت به بي‌قراریِ کنترل‌نشده. یا عادتِ کنترل‌نشده به بي‌قراری . یا . اَه! ولش کن. هر چی مي‌ری ته نداره لامصب. کش مياد.
من: آره؛ کش مياد. راه حل چیه به نظرت؟
خودم: واقعاً معلوم نیست؟! کنترلِ عادت به بي‌قراری . یا عادت به کنترلِ بي‌قراری . یا .
من: چه جوری یعنی؟
خودم: اگه مي‌دونستم مزاحم اوقات شریف جنابالی نمي‌شدم. خودم یه گِلی سرم مي‌گرفتم.
من: منطقیه.
خودم: خ
طبيعت گرم وخشک دارد.گردو ميوه مغزدار باارزشی است ویتامين B موجوددرآن کاهش دهنده استرس است که درشادابي وحفظ سلامت پوست نقش مهمي دارد.گردو باعث مي شود روده ها کار دفع را راحتر انجام دهند.مصرف گردودر رشدفیزیکی کودکان بسیار مفید است.
ادامه مطلب
وقت‌هایی مثل حالا که به فکرشم، منتظر پیامشم و اینها با خودم فکر مي‌کنن اونن الان تو فکر منه. بعد از خودم مي‌پرسم واقعا اون الان تو فکر منه؟ و بعد با خودم مي‌گم اگه نبود منم بهش فکر نمي‌کردم و داشتم کار خودم رو مي‌کردم. و اینجور خودم رو تسلی مي‌دم. واقعیت اینه که دیگه پیر شدی برای این بازی‌ها برای عشق و عاشقی‌ها. واقعیت اینه که قرار نیست کسی عاشقت بشه و تو هم. هورمون هم نباشه وقتش گذشته. اونم یکی کوچکتر از تو، خب خودش زندگی و دغدغه‌های خودش
ميگفت تاکید بيش از حد بر ایگو، زندگی مارو تباه ميکنه اتفاقا، فروید باید ساکت بشه. نزدیکی بيش از حد بر ابژه(شی ء، دیگری، دوزخِ سارتر)، موجب اضطراب است. (درد من هم همين بود) به دلیل اینکه ما در جهانِ دیگری، ثانوی هستیم، همانطور که جهان من ابتدا برای خودم است. و ترس از دوم بودن، ترس از تفاوت معیارها و متر و اندازه های جهان او و جهان من، باعث اضطرابمان است.  اما من ترسم از دست دادنِ دنیای خودم در مواجهه با دیگری ها بود.
یه ریدمان فجیع کردم 
طرفم برگشته چنان بارم کرده که نميتونم به خودم اجازه بدم برم عذرخواهی 
از روانی و سایکوز تا حق داشتن بچه ها هرچی در موردت مي گفتن تا برو خودتو نشون یه دکتر بده تا. 
اون چیزی که من بهش بستمم یه چیز درشتی بود 
خاک بر سر من که هر حرفی رو باور مي کنم 
خاک بر سر من که از قوه عقل خودم استفاده نمي کنم 
مسئله اینه کسی که حرفهای پشت سر منو از بچه ها شنیده نميره پشت سرم حرف بزنه؟ چرا 
صد و پنجاه درصد 
کاش دیروز که زنگ زد و گفت من یه گوهی
معمولا اینجوری فکر ميکنم که از خودم خوشم نمياد. نه! بدتر. از خودم بدم مياد.
اما وقتی دقیق‌تر فکر ميکنم و ميبنیم تا حالا چند ده بار برگشتم و نوشته‌ها قبلیم رو ميخونم ميفهمم که در واقع از خودم خیلی خوشم مياد و تظاهر ميکنم، خوشم نمياد! بلکه اینجور متواضع به نظر برسم. با این فکر بيشتر از خودم خوشم نمياد. نه! بدم مياد.
آدم هایی که ثبات شخصیتی دارن تعدادشون خیلییی کمه. حتی اگه اخلاق بدی هم داشته باشن در مقایسه با اونایی که شخصیت متزلی دارن بسیااار قابل تحمل تر و زندگی باهاشون راحت تره.حداقل دیگه ميدونی با چی و کی طرفی. ميدونی اگه فلان کار رو کردی چه واکنشی دریافت ميکنی 
و من؟ اینجا دارم با کسانی زندگی ميکنم که نميتونم پیش بينیشون کنم.که یه روز خوووبن و یه روز به شدت نفرت انگیز
و خودِ خودآزارم تصميم گرفتم به زندگی کردن باهاشون ادامه بدم و مسئولیتش رو پذیر
تو که نیستی از خودم بي‌خبرم
کی بياد و کی بشه همسفرم
دل من از تو جدا نیست
این هوا بي تو هوا نیست
چی بگم از کی بگم وای
دیگه غم یکی دوتا نیست
**
تو که نیستی از خودم بي‌خبرم
کی بياد و کی بشه همسفرم
دستم از دست تو دور
این شروع ماجراست
روز و شب، هفته و ماه
قصه های غصه هاست
بودن اینجا که منم
مرگ بي چون و چراست
همه چی از بد و خوب 
قصه رنگ و ریاست
**
تو که نیستی از خودم بي‌خبرم
کی بياد و کی بشه همسفرم
عشق و مستی پیش تو
پشت دیوار
غم غربت نداره
اونجا که خونه
بهم گفت برو قدم بزن، گفتم، آخه الان؟!
وجودم از هر حسی تهی شده، ميفهمي اگه بگم در این لحظه خالی ام‌؟ خالی ام از هر چی.
قدم ميزنم، آروم و پیوسته. هر لحظه سبک تر ميشم، گونه هام یخ زدن، نوک دماغم رو ميتونم تصور کنم که قرمز شده، سعی ميکنم خوب باشم، این تنها چیزی هست که یاد گرفتم، فقط خودم ميتونم به خودم کمک کنم، فقط خودم ميتونم یه کاری برای حالم کنم، خیلی سخته هیچ کس نباشه بهش زنگ بزنی بگی فقط ميخوام حرف بزنم :( حالا که همچین کسی نیست خودم یه کاری مي
لَکان ميگفت تاکید بيش از حد بر ایگو، زندگی مارو تباه ميکنه اتفاقا، فروید باید ساکت بشه. نزدیکی بيش از حد بر ابژه(شی ء، دیگری، دوزخِ سارتر)، موجب اضطراب است. (درد من هم همين بود) به دلیل اینکه ما در جهانِ دیگری، ثانوی هستیم، همانطور که جهان من ابتدا برای خودم است. و ترس از دوم بودن، ترس از تفاوت معیارها و متر و اندازه های جهان او و جهان من، باعث اضطرابمان است.  اما من ترسم از دست دادنِ دنیای خودم در مواجهه با دیگری ها بود.
با تشکر از دوست عزیزمون آنه ی عزیز بالاخره موفق شدم وبلاگ قبلی رو از دسترس خارج کنمکه نه چشم خودم بهش بيفته نه کس دیگه ای 
دوست ندارم از اوضاع این روزا چیزی بنویسم.نه اینکه حالم بد باشه نهحالم خوبهزندگی رو رواله.فقط دوس دارم بي خبر از همه چی و همه بي خبر از من به زندگیم ادامه بدم.
امسال رو باید رو.خودم و هدف هام سرمایه گذاری کنمدیگه همه توجه ها فقط به خودم خواهد بودهمه هزینه ها هم برای خودم ميشه برو بریم اپریلهواتو دارم
آخرین انتقال از وبلاگ پسرچوپان در بلاگفا به وبلاگ پسرچوپان در بيان




درخت گردو از پست لینکدین مهر 97

درخت مثمر در شهر را دوست دارم. موقعی که مرحوم همسرم عضو شورای شهر بود
طرحی به او دادم اما متخصص ها قبول نکردند. خودم جلوی خانه ام درخت گردو
کاشتم. یکی گفت ریشه اش پی ساختمان را خراب مي کند. یکی گفت ریشه در راه
فاضلاب نفوذ و مسدود مي کند. دیگری گفت از شاخه اش به پشت بام مي رود.
وهمه گفتند بچه ها برای انداختن گردو سنگ پرت مي کنند و شیشه پن
رضا هستم متولد 8 فروردین 68 تمام عمرم با درد و پای چلاقم زندگی کرده و هميشه توی جمع ها سعی کرده ام تا ناپیدا باشم تا مسخره نشوم تا شاید بتونم با درد م کنار بيام و هميشه تنها بودم و توی غار تنهایی خودم سر کرده ام اما متاسفانه مدتی ست یعنی از 96 تا حالا از این غار اومدم بيرون توی غار حالم بهتر بود کمتر با آدم ها سروکلاه ميزدم و خودم بودم و خودم !!!! سعی دارم دوباره برگردم توی غار تنهایی خودم 
همش با خودم چند تا جمله رو مرور ميکنم تا یادم بمونه و بشه ملکه  ذهنم
پای تصميم هایی که مي گیرم مستحکم بایستم، قوی و باثبات
سعی کنم به بهترین نحو ممکن کاری رو که هدفم هست انجام بدم
دوباره تاکید ميکنم به خودم که پای تصميم هام با ثبات بایستم
و قبلش اینکه تصميمم رو با دودوتا چهارتا و بعد هم توکل بر خودش بگیرم
خوشبختی واقعی چیه؟! جوابش رو اندک اندک دارم پیدا ميکنم و بهش پایبند ميشم
از هیچی به جز غضب و خشم و حتی همين که جزء بنده های مشمول رحمت خدا نب
دقیقا الان یک ماه هست که دست و دلم به مطالعه آزاد نرفته و وقتم رو دارم به بطالت تمام مي گذرونم،قرار بود بعد از سفر کربلا یک بازنگری در خودم انجام بدم ببينم با خودم چند چندم؟!،به همين بهانه دست از مطالعه کشیدم تا کمي بيشتر درباره آموخته هام فکر کنم.و الان نه چیز جديدي یاد گرفتم و نه بازنگری درباره خودم انجام دادم و نه درباره آموخته هام فکر کردم.
ادامه مطلب
فقط ميخوام بگم که اميدوارم به آینده. واقعا به آینده اميدوارم. نه اینکه اميد داشته باشم فقط، نه. باور قلبي دارم. به اینکه سرانجام خونه‌ی گرمي خواهم داشت. به اینکه دوست‌ها و جمع قشنگ خودم رو خواهم داشت. به به ثمر رسیدن رویاها و آرزوهای شخصی باور قلبي دارم.  باور قلبي.
از اونجایی که خودم نه تنها به مورد لیلی اضافه شدم، بلکه سه چهار روزی هم هست که سرفه ميکنم، در کمال خوش‌بينی دارم تلاش ميکنم به خودم دلداری بدهم که عدم تجویز دارو برای تقویت سیستم ایمنی بدن خودم خوب هست و من به حکمت ماجرا پی نبرده‌ام هنوز :-)
حالا الان من یک چیزی مي‌گویم و شما مي‌خندید و باور نمي‌کنید‌؛خودم روزهای اول مدام غر مي‌زدم و دلم آرام و قرار نداشت.اما مي‌خواهم بگویم این روز ها،اوج از دست دادن روزهایی که بدون کرونا مي‌تواستند خیلی قشنگ‌تر باشند و اوج دوری از آدم ها و مکان دوست داشتنی‌ام،ته ته دلم ثبات دارد.آرام و متین نشسته یک گوشه و سرش گرم حسینِ جان و رحمة‌للعالمين و باب‌الحوائج است.دلِ دلم،گرم است به همين زیبایی‌ها،به همين آدم ها و آدم‌هایی که خادمشان شده‌ان
بسم الله
 
هميشه فکر مي‌کردم خودم را باید کتاب کنم اما وسطای همان فکرهای قشنگ قشنگ، مي‌زدم به سرم که نه! من دوست ندارم فاش شوم. حسِ خوبي به فاش شدن نداشتم. ولی فکر ميکنم دیگر وقتش رسیده که از خودم تا به خودم را تغییر دهم و زندگیم را در مسیرِ از خودم به دیگران، پیش ببرم.
.
متأسفانه بعد از هر کاری، هر تصميمي، و هر حرفی، شروع ميکنم به جنگیدن با خودم و کوبيدنِ خودم؛ که نباید این کارو مي‌کردی، نباید این حرفو مي‌زدی، اصلاً تو هیچی نگی کسی نمي‌گه لالی. خیلی سخت مي‌گیرم به خودم. با اینکه مي‌دونم نه کار بدی کردم نه حرف بدی زدم.البته، جدیداً دارم سعی ميکنم بفهمم علت این که به خودم گیر مي‌دم چیه؟ آیا حرف یا رفتاری که سر زده، واقعاً بد بوده؟و با کمال تعجب، حس ميکنم اگه بازم توی موقعیت مشابه قرار بگیرم، همون‌ک
به سوی توست اگر این نگاه، دست خودم نیستصبوری از دل تنگم نخواه، دست خودم نیستنخوان به گوش من دلسپرده، پند، که این عشقاگر درست، اگر اشتباه، دست خودم نیستهمين که پلک گشودی به ناز. پر زد و دیدمدلی که دست خودم بود، آه، دست خودم نیستمرا ببخش که مي خواهمت اگرچه بعیدیکه من پلنگم و رویای ماه دست خودم نیستبرای از تو نوشتن، ردیف شد کلماتمکه اختیار غزل، هیچ گاه دست خودم نیستسجاد رشیدی پور
اول سلآم، خیلی وقته که مينویسم، از دفترخاطراتی که روز تولد دخترداییم برام خریدن تا دفترچه سبزی که اولین خرید خودم برا خودم بود تا دنیای چنل نویسی و تا نت نویسی توو گوشیم و الآن اینجا دیگه اینجا نوشتن برام هیجان انگیز نیست، تایپ کردن لذت بخش نیست حتی، ولی خوندنتون و نوشتن خودم این حوالی گاهی ميتونه قشنگ باشه =)
اولین نفر خودم به خودم خوشومد ميگم پس =)))
اولین رفیق واقعی و مجازی من، اینجا، دختری از جنس باد
و شاید حالاحالالا اینجا تنهاترین بمون
سلام
گاهی اوقات آدم باید به خودش انرژی بده.  انرژی مثبت.
منم اومدم اینجا تا به خودم انرژی بدم.  چونکه فردا تولدمه.  مثل هميشه یک دوست خیلی خوب دارم که یک روز زودتر ساعت 8 صبح تولدم را تبریک گفت. واقعاً شگفت زده شدم.  حتی خودم هم به یاد تولدم نبودم. 
اصلاً فکر نمي کردم، امروز کسی باشه و تولدم را تبریک بگه. 
مي دونید من 27 اسفند به دنیا اومدم.  یعنی اصلا قرار نبود در این روز به دنیا بيام. نمي دونم چرا در دیدن این دنیا عجله کردم و 12 روز زودتر به دنیا
امروز صبح با اکراه بيدار شدم و خواستم برای ادامه کار پریروزم برم کرمانشاه 
خب خیلی زورکی بود و دقیقا دم در تصميم گرفتم نرم و کار دو نفر از بنده های خدا رو راه بندازم و کار خودم بزارم برای روز شنبه. البته بخاطر بنده های خدا نبود بخاطر خود خودم بود واقعا حوصله  نداشتم خودم رو ماچ کردم و گفتم امروز رو بي خیال من شو عشق دلم خیلی خسته م , و عقلم گفت ایرادی نداره دختر استراحت کن چون اگه با این حال بری بعید ميدونم کارت درست شه.
بسم او .
اگر بخواهم دقیق تر به زندگی ام نگاه کنم منشأ اصلی شکست های زندگی ام ترس هایم بوده است. ترس هایی که ناشی از نبود خودباوری کافی و اعتماد به خودم و توانایی هایم بوده. بارها در تجربه های زندگی ام به خودم ثابت شده که توانایی هایم کم نیست. نمي‌خواهم خودبزرگ بين باشم. شاید دارم تلاش ميکنم دست از خود کوچک بينی بر دارم.
ادامه مطلب
هر وقت احساس مي کنم خدا رو فراموش کردم، نگاهی به دست هایم مي اندازم. از دوربين گوشه اتاق به خودم نگاه ميکنم و به چیستی خودم فکر ميکنم. همين کافیه که خالق خودم رو حاضر ببينم.
انتظار یه بيت شعر عارفانه نداشته باش. متاسفانه من زیاد اهل شعر نیستم.
کالبدم بدنم جسمم همون هست که سابق بود. ولی روحم ریزش کرده.
انگار یکی دست و پا داره اما لمس شده  و فلج هست.
یه بخشی از من نیست. احساس پیچکی رو دارم که دیوارش ریخته.
حواسم هست باید به خودم مسلط باشم و از خودم مراقبت کنم اما فرصت دلسوزی و آه و ناله به خودم ندم. 
به قول امير وضعیت سفید : ( که چقدر شبيه بود احوالاتش به احوالات من) قوی باش مرد! 
بعضی موقع ها خیلی از خودم‌تعجب ميکنم .
خیلی زیاد 
از اینکه تو روز هزاران هزارتا فکر مياد تو ذهنم،  خیلی عجیبه ، بعضا حرفها و فکرهای خیلی خیلی متناقض هم
از خودم تعجب ميکنم که با خودم قرار یه کاری رو ميذارم و بهش عمل نميکنم.
از خودم تعجب ميکنم که نميدونم‌ چمه!
بلاتکلیف و نامعلوم الحال .
این یکی تعجبم دیگه سر به فلک کشیده ، من‌هنوزم تو خیالاتم زندگی ميکنم ، من هنوز هزارتا موقعیت تصور ميکنم برا خودم و توشون غرق غرق ميشم و مثلا با حضور یه آدم حق
با خودم قرار گذاشتم اگر این مدت تموم شد سر هفتمين چهارشنبه پاک ميکنم اینجارو
اصلا هم با خودم شوخی ندارم!
اصن نميدونم چی شد ک اینجا تبدیل ب این شد
چی شد ک نوشتم
تمام اميد و عزممو جمع ميکنم
و بعد از این ۷ هفته همه چی تموم ميشه
والسلام
این اخرین باریه ک به خودم فرصت ميدم
امروز دوباره تونستم زود بيدار شم و از ساعت چهار هم بيدارم. حتی با این که نميخواستم با مامان اینا سحری بخورم خودم بيدار شدم. به خاطر همين چیزای کوچولو هم به خودم افتخار ميکنم. صبح زود بيدار شدن یه لطف دیگه ای داره خب. یعنی ميشه یروز به آرزوم برسم؟ آرزو. اصلا برآورده شدنی هست؟ کی منو باور ميکنه؟ تقریبا هیچکس.  شاید مامانم شاید مها شاید . ببخیال. مشاورم ميگه هر وقت بحث ميکشه به یه موضوع جدی من ميخندمو ميگم بيخیال. خب ادم نميدونه که چی ميشه که. 
من
The Nutcracker in 3D 2009,دانلود انیميشن گردو شکن,دانلود انیميشن گردو شکن با دوبله فارسی,دانلود انیميشن گردو شکن با کیفیت 720p,دانلود انیميشن گردوشکن با حجم کم,دانلود دوبله فارسی انیميشن گردو شکن,دانلود دوبله فارسی فیلم The Nutcracker in 3D,دانلود دوبله فارسی فیلم گردو شکن,دانلود دوبله گلوری انیميشن The Nutcracker,دانلود مستقیم انیميشن The Nutcracker,
ادامه مطلب
کیک فوری خرما و گردو
مواد لازم
خرمای خردشده نصف پیمانهآبجوش و روغن نباتی از هر کدام 1/3پیمانهجوش‌شیرین نصف قاشق چایخوریشکرو آرد از هر کدام یک پیمانهتخم‌مرغ دو عددنمک نصف قاشق چایخوریگردوی خردشده 1/4 پیمانه
کیک فوری خرمـا و گردو
ادامه مطلب
امروز از کتاب فلسفه‌ی تنهایی رسیدم به آنجا که خلوت را توضیح مي‌دهد. مي‌گوید خلوت یعنی با خود بودن‌. در کنار خود بودن. تاب آوردن این با خود بودن. خوب که نگاه ميکنم به نظرم هیچ وقت خلوت نداشته‌ام حتی این روزها که به مدد ج.ا. اینترنت قطع شده و دستم از توییتر و فیسبوک و اینستا کوتاه است به اینجا پناه آورده‌ام. من بلد نبودم هیچ‌گاه با خودم تنها باشم. من هميشه در تنهایی به جمع و نت و اینها پناه برده‌ام. من در واقع همان آدم جمعی‌ای هستم که بودم. ا
آخرین بار این‌قدر باران شدید بود که نمي‌شد جایی را دید. تمام بعدازظهر را منتظرت بودم که شاید بتوانم چند کلمه با تو حرف بزنم. آخر شب بالاخره آمدی و همان چند جمله و همان نگاه‌های کوتاه چند هفته‌ام را به هم ریخت.تمام آرزوها، تمام دل‌خوشی‌ها و تمام حس‌ها را با تو دفن کرده‌ام. حس ميکنم مرده‌ام. آمده‌ام اینجا تا شاید کلمه‌ها مثل ضربه‌های پیاپی تیشه زمين را بشکافند. دنبال تو نمي‌گردم. دنبال خودم مي‌گردم؛ دنبال کسی که مرد، دنبال کسی که گم ش
* از خودم خواسته بودم یه مدتی ( که نميدونم کوتاهه یا طولانی) غرق بشم تو خودم!
ميخوام خودم جوابِ سوال خودمو پیدا کنم
ميخوام ببينم با غرق شدن ميشه شنا یاد گرفت؟
* از طرفی مي‌ترسم نکنه تو این مدت یهو به خودم بيام و ببينم زمان رو از دست دادم!
* ميبينی یا نه؟ که همه‌ی زندگیم، همه‌ی حالات و رفتار و احساساتم، همه و همه شده وابسته به تو! ازم خواسته بودی یه وب بزنم و از تو بنویسم. این وب رو زدم که از تو بنویسم ولی همش داره ميشه از منِ وابسته به تو
* انقد ک
 
از خبرهای خوب متنفرم. از بس بي دوام و مزخرفن. عمر هیچ خبر خوبي برام بيشتر از ۲۴ ساعت نیست. نهایت ۲۴ ساعت. بعدش دوباره بارونِ گُه و ناخوشیه که مي باره. نمي دونم از کی، ولی مدت هاست که خبرای خوب خوشحالم نميکنن، به جاش تن و بدنمو ميلرزونن. ميدونم که باید منتظر اشک باشم. به مزخرفاتِ جذب و فلان اعتقادی ندارم. و حالم از خودم بهم ميخوره که هربار اميدوارتر از قبل با خودم ميگم این دیگه آخرشه، این یکی دیگه عطرش موندگاره، این یکی دیگه قراره خوشیا رو دنبال
جنس : صد در صد چوب گردو (ریشه درخت گردو)سایز : ۵۰*۵۰نکته مثبت :- چوبي که کار شده عمر بالایی دارد ب این جهت که از پایین ترین نقطه درخت ساخته شده و رگه های سیاه در وسط تخته بيان‌گر این موضوع ميباشد-تخته نرد + شطرنج-چوب  گردو -چندین لایه با ضخامت پلی استر دومواد کار شده براقی جنس همانند ایینه به دید ميرسد - چوب گردو خالص  با کلاف بسیار سخت و سفت -تحمل وزن بالا -ضد اب ۱۰۰ درصد_ضدخش
از خودم خسته م.
دلم گرفته.
فکر ميکنم به م.ح.ز علاقه مند شدم ولی نميدونم.
دو روزه خودش پیام نداده و وقتی ميگه بعدا ميبينمت نمياد. فکر کنم باید دل بکشم.
مثل ح.ح.
چقدر بدم مياد از خودم، چقدر بدم مياد.
این روزها بيشتر ميخوابم. که قبلش تو خیالم باشم.
ته همه شون، از خودم بدم مياد.
همين.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها