نتایج جستجو برای عبارت :

در زوایای جدیدی خودم را شرح می دهم باور نمی کنم خودم را شده ام‌گردو غبار محض به بی ثبات شدن می اندیشم

آدم باید چقدر قوی باشه که جا نزنه ؟ اینو از خودم پرسیدم وقتی تو راه برگشت به خونه بودم. آدم باید چقدر قوی باشه و چقدر کلمه داشته باشه که برای خودش از اميد بگه ؟ بگه که زندگی سیاه نیست درحالی که وسط تاریکی وایستاده! یجوریم که انگار رو لبه‌ی دره موندم و ت که بخورم مقصدم مرگه . ولی نميتونم از کنار پرتگاه بيام کنار. اونجا موندم و به خودم ميگم که زندگی سیاه نیست ، آدما سیاه نیستن، قلبت سیاه نیست . بعد ميخوام که این حرف‌ها رو باور کنم . باورم ميکنم .
بي نامم  و مثل دیگر ناشناسان در غباری غمبار پر از آرزو و ذوق نشسته ام! 
تو ميدانی نامم چیست به هیچکس نگو جز خودم!    بگو تا خودم را بشناسم و تو را که صادقی،!      نامم را بگو و دستت را به من بده،
 
نمي دانم ، چرا نامم را حتی به خودم نميگویی؟!
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نميشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمي رسد این بهار بعد از تو
چرا نميرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که ميروم به نیستی و بي خیال خودم
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم
و بعد از تو من با خودم بد شدمخودم ایستادم خودم رد شدم
زمين لرزه پر کرد روح مرادچار گسلهای ممتد شدم
اسیر ستیزه دچار جنونمسلمان نگردیده مرتد شدم
تو رفتی و جاماند من از خودمدو نیمه دو جان مجرد شدم
چنان سخت از ریشه دل تیشه خوردکه در زنده ماندن مردد شدم
وهرجا دلم خواست عاشق شودخودم روبروی خودم سد شدم
تو رفتی ولی بغض من وا نشدتو رفتی و من با خودم بد شدم جاویدان رافی
مي‌خوام حواسم یکم به خودم باشه. چای رو دم گذاشتم و چراغا رو روشن کردم. به صداهای درون و بيرون بي‌توجهم. مي‌خوام کارای عقب‌افتاده رو کم کم انجام بدم. آهنگای قشنگ و شاد مي‌خوام گوش بدم. مي‌خوام وقتی بهت فک ميکنم فقط لبخند محوی بزنم و رد بشم. حس بد این روزا رو مي‌خوام بریزم دور. نمي‌خوام کسی که جلوی موفقیتمو ميگیره خودم باشم. که از ازل تا ابد خودم بودم. چراغا رو روشن بذار هاجر. چای دم کشیده و نون بربری و پنیر و گردو منتظرتن.
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
مي نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
مي نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نميخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
سهم من از زندگی خیلی بيشتر از این حرفاس!از وقتی شروع کردم به دوست داشتن خودم،به حرکت در جهت ایده آل های خودم حالم بهتر شد،خوب شد کاملن حتی!چیزی ک من بهش نیاز دارم یه ادم خفنه !ولی نه یه پارتنر خفن نه!خودم !خودم باید به خودم حس ارزش بدم!
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی ميگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم
ميدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت
صبا پا ميشدیم باهم درد و دل ميکردیم صب بخیر ميگفتیم، شبا به بي کسی و تنهایی خودمون ميخندیدیم و ميشدیم همه کسه هم 
نميدونم چرا رفتکجا رفت.چرا تنهام گذاشت
گاهی دست خودم را مي گیرم، ميبرم یک گوشه، برای خودم دلسوزی ميکنم، گاهی پای درد و دل هایم مي نشینم، اشک ميریزم، خودم را بغل ميکنم،شانه هایم را نوازش ميکنم، اشک هایم را پاک ميکنم، گاهی قربان صدقه خودم ميروم، خودم را برای خودم لوس ميکنم، ناز خودم را ميکشم، آخر تمام این ها، بلند ميشوم و به زندگی ام ادامه ميدهم، ميدانی سخت است، ميدانی باور کن مشکل است، گاهی دلم برای خودم ميسوزد، اما بلند ميشوم، دوباره و دوباره بلند ميشوم، من بيماری ام را پذیرفته
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک ميز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی ميکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
   چند روز پیش ها داشتم فکر ميکردم اگر یک روزی توانستم در زمان به عقب برگردم، چه چیزی را همراه خودم بياورم که بقبه ابن قضیه را باور کنند؟ آن اتوبوس کوچک مدرسه موشها را با خودم بياورم یا آن عروسک پارچه ای دماغ کوچولویی که شبيه آنابل اصلی بود یا آن بشقاب و کاسه ی بزرگ سفالی که نقش چند سوار کار در حال چوگان بازی کفش نقش بسته بود یا اصلا یکی از بشقاب های ملامين مان که پر از برگ های سبز بود؟ آخرش به این نتیجه رسیدم که هر چه بياورم باور نميکنند. بهتر ا
هميشه سعی ميکنم با آدمهایی بشینم، صحبت کنم و رابطه داشته باشم که از نظر خط فکری باهام هماهنگ باشن، در حالی که قبلاها هميشه ميخواستم با آدمهایی که باهام خیلی فرق دارن و حتی در جهت کاملا مخالفی هستن گفتگو کنم، به عبارتی دلم ميخواست خودم رو به چالش بکشم! واقعا نميدونم با اینکه آزار ميدیدم با اینکارم، چرا ادامه مي‌دادم. لذت نمي‌بردم و فقط مي‌خواستم باورهای خودم رو مدام به چالش بکشم و ازشون ایراد بگیرم، یه نقطه ضعف توشون پیدا کنم و به خودم ثابت
یه چیزایی هست که من فهميدم که لنگ مي زنم توش
ولی باید ت بخورم غبار از سر شانه هام بریزه که بتونم حرکتی بکنم
اینطوری زیر خروارها خاک، تپش گاه گاهِ دل، فقط یه خاک اندک به پا مي کنه به یه شعاع قابل اغماض؛ اگر واقعا این حجم خاک از روی دل بخواد تده بشه، شاید طوفانی بشه!
از بسیاری غبار های بنشسته.
از من به خودم: ای بي خبر بکوش که صاحب خبر شوی.
ميتونستم بهترین باشم.
ميتونستم،شاید ميتونستم.
 
هیچ وقت نخواستم شبيه کسی دیگه باشم
اما خواستم شبيه کس دیگه ای "خوب" باشم
نشد "خوبِ خودم" باشم
 
تونستم بهترین باشم اما نه اون بهترینی که خودم ميخواستم
بهترینی که اونها ميخواستن
و این یعنی هنوزم دورم
از خودم،
از خوب خودم،
و از هر چیزی که تا الان براش دست و پا ميزدم
 
 
 
دلم بدجور برای خودم تنگ شده ولی نميتونم به این سادگیا با خودم اشتی کنم چون من دیگه اون ادم ساده و مهربون قبلی نیستم هیولای درونم بدجورطغیان کرده 
اگه فرصت کنم گاهی به خودم سر بزنم اونوقت که مي بينم از خودم خیلی فاصله گرفتم و بدجور دلتنگ خودم ميشم
سلام
از نت بيزار شدم. دلم مي خواست مثل دو سال پیش برم پیش حاج خانوم و ایشون بگه گوشیت رو‌ بزار پیش من و‌ برو! 
اما دلم اینجوری هم نميخواد! دلم مي خواد که خودم با دست خودم بگذارمش کنار! باید زودتر این‌ کار رو بکنم تا بيش از این تباه نشدم! 
تا بيش از این هر چه کشته ام نسوزوندم و به خاک سیاه ننشستم! 
آدم انقدر سست عنصر، نوبره! 
حالم از خودم و این همه سستی ام بهم مي خوره! چقدر راحت شیطون رو کنارم ميبينم و همچنان مي تازم!
نمي دونم منتظر کدوم معجزه نشست
نوشتن از تاریکی.و سیاهی و درد و رنج خیلی ساده است ، به راحتی ميتونیم این حالات رو به تصویر بکشیم ، چون با گوشت و پوست و استخوان درکش کردیم و به تک تک سلول هامون نفوذ کرده ، انقدری که جایی برای سفیدی نیست ، مجالی نیست تا شادی یه دل سیر جولون بده و بتازه .با خودم عهد کردم تمام تمرکزم بذارم روی خودم ، ببينم واقعا چی هستم، جهان ناشناخته درونم چقدر سیاهِ یا چقدر سفید باید بشکنم این دژ سرسخت خوشبينی رو، باید از نو بسازم ، تمام باورها و آموخته هاشو د
نوشتن از تاریکی.و سیاهی و درد و رنج خیلی ساده است ، به راحتی ميتونیم این حالات رو به تصویر بکشیم ، چون با گوشت و پوست و استخوان درکش کردیم و به تک تک سلول هامون نفوذ کرده ، انقدری که جایی برای سفیدی نیست ، مجالی نیست تا شادی یه دل سیر جولون بده و بتازه .با خودم عهد کردم تمام تمرکزم بذارم روی خودم ، ببينم واقعا چی هستم، جهان ناشناخته درونم چقدر سیاهِ یا چقدر سفید باید بشکنم این دژ سرسخت خوشبينی رو، باید از نو بسازم ، تمام باورها و آموخته هاشو د
منو باور نداره. مدام ميگه اینو ول کن برو سراغ چیز دیگه . برو زبانهارو ادامه بده یا اصلا برو دانشگاه زبان فرانسه. هیم ميگم برام مهم نیست زبانو ميتونم ادامه بدم خودم و دلم ميخواد فلسفه بخونم و برم دانشگاه نه رشته های دیگه ای. من اینو انتخاب کردمو دوست دارم. نباید نااميدش کنم. باید ثابت کنم که ميتونم از پسش بر بيام. این که منو باور کنن که به چیزی که دوست دارم مي رسم. فقط کاش بتونم. فقط کاش انجامش بدم. فقط کاش تا آخر راهو تلاش کنمو برم. اینجوری که ميش
از معضلاتم این هست که وقتی زنگ مي‌زنم شرکت سابق و عصبانی هستم چرا بعد از چهار ماه پولم رو پرداخت نکردن، بهم مي‌گن: "همه جا همين طور هست، یه مدت طول مي‌کشه تا تسویه حساب بشه." باور ميکنم. یعنی تلفن رو قطع ميکنم در حالی‌که تو ذهنم به خودم مي‌گم خوب پس همه جا همين‌طوریه.
بعد هی به خودم تشر مي‌زنم که بابا یارو دروغ گفت تا خودش رو تبرئه کنه، حق با تو بود.
هر بار، هر باااار!
از عملکرد خودم تو ٦-٧ ماه گذشته بسیار ناراضیم و بابتش شرمگینمباید خودم رو یه جوری تنبيه کنم تا یاد بگیرم اینقدر لوس ننر نباشم و با تموم مشکلات و ناراحتیا بازم به کارایی که برام مهم و البته مفیدن برسم.
شاید موبایلم رو ببرم بفروشم و به جاش یه گوشی ضعیف مثل هواری یا سامسونگ بخرم.گرچه یکم مي ترسم که بعدا پشیمون شم.
مغز گردو یا چهار مغز نوعی خشکبار مقوی است که با خارج کردن آن از پوسته سخت گردو قابل استفاده‌است. مغز گردو را با نام غذای مغز نیز بيان کرده‌اند، زیرا مغز گردو سرشار از امگا۳ است که باعث کارکرد بهتر مغز مي‌شود. گردو یا جوز[۱] (از فارسی ميانه goz[۲]) ميوهای گرد، با دو پوسته، یکی نرم و سبزرنگ که به تدریج خشک مي‌شود و از بين مي‌رود و دیگری سخت و چوبي است. مغز آن خوراکی است و روغن فراوان دارد.
ادامه مطلب
یه‌جوری دیر به دیر ميام که وقتی کلیک ميکنم گرد و غبار بلند ميشه.
چقدر گم شدم توی زندگی. چقدر تصورم از چنین، دور بود ولی به سرم اومد.
مي‌خوام از خودم یه برنده قلمداد کنم ولی نمي‌دونم چرا نمي‌تونم یا اینکه چرا مصادیق برنده‌شدنم رو فراموش کردم.
خیلی گنگ مي‌نویسم و خودم مي‌دونم.
من همون نوزادم.
همون نوزاد!
 مثلِ کویر که‌آب را باور نمي‌کند
من مدتی‌ست خواب را باور نميکنم
موهات را در مقنعه هم گیس کن که من
این پوششِ حجاب را باور نميکنم
اَعمال تو اگر تماماً هم کلیشه‌ای ست
مِن بعد کارِ ناب را باور نميکنم
مجبور یعنی؛ مرده ،ولی درخصوصِ تو
من حقِ انتخاب را باور نمي کنم
از شعرها نپرس، نمي‌پرسم از خودم
حتی همين جواب را باور نميکنم
در سینه بي‌حساب به خودم مشت مي‌زنم
از علم‌ها حساب را باور نميکنم
آیا گناهکار خودمم توی انزوا ؟
آری خودم ثواب را
متحوّل کننده­های تیپ شخصیتی هشت
 1- من اکنون رها مي­کنم
تمام خشم­ ها، غضب­ ها و خشونت ­ورزی­ ها ایناگرام را از زندگی خودم.
 ٢- من اکنون رها مي­کنم
غیرانسانی کردن رفتارهای خودم را با نقض کردن حقوق دیگران به روشهای مختلف.
٣- من اکنون رها مي­کنم
تعدی و سوء استفاده ی زبانی و عملی نسبت به دیگران را .
۴- من اکنون رها مي­کنم
این باور را که انتقام، مرا از دردها و رنج ­هایم، آزاد خواهد کرد.
 ۵- من اکنون رها مي­کنم
سخت دل بودن در مصیبت ها را
6- من اکنون رها
ميگن زمان که بگذرد درد آرام ميشود 
چرا زمان درد مرا عميق تر ميکند خب
تمام روز سعی ميکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بيرون 
بيایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در ميروم 
باز برميگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم مي آیم دستی به صورتم ميکشم
خیس است .
دفعه بعد باید حواسم را بيشتر جمع خودم کنم 
 
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهی و نوشته های ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هایی که نخ های کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هیچکس نمي داند ، اری خودم برای خودم،چه اهميتی دارد که کسی به من نه گل هدیه ميدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همين زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد
 تو کل زندگیم هیچ چیزم دقیقا  برای خودم نیست .
هیچ چیز
حتی گاها احساس ميکنم من خودمم برای خودم نیستم .
نميدونم در آینده یعنی روزی مياد که ببينم تمام من برای خودمه!!
نميدونم .
من تنها چیزی ک دلم ميخواد اینه ک رها و ازاد باشم .
خودم برای خودم باشم . همين
نميدونم تاوان چی رو دارم پس ميدم؛ واقعاً نميدونم چوب چی رو دارم ميخورم؛ چوب سادگی و احمق بودنم؟
ده ماه تمامه که همه زندگیم شده یه دختر، خودمو به آب و آتیش زدم که اونو واسه خودم نگه دارم، خودمو کشتم که از بودن با من خوشحال باشه، آخر سر خودم با دستای خودم دلشو ميشکنم، اعتمادشو خدشه دار ميکنم و اشک خودم و خودشو درميارم.
باور کردنی نیست بگم من تا به حال توی زندگیم نه دوست دختری داشتم و نه دنبال برنامه ای بودم و نه عاشق شدم تا اینکه پ» را دیدم و یک
سلام و درود دوباره خدمت عزیزان گلم
در مورد پذیرش خودم به درک این رسیدم که:
 خودم را بپذیرم 
با خودم کنار بيام 
با خودم نجنگم  
از سر راه خودم برم کنار 
اینو باید 100% بپذیرم 
که من همينم با همين صفات خوب و بد 
خودم را دوست داشته باشم و به خودم احترام بزارم.
یک مسئله ای که سالها در ذهن من بود ، این بود که همه بي عیب و نقص هستند و من تنها ، عیب دارم.
و این معیوب بودن من باعث رنج و کینه نسبت به خودم مي شد.
و حالا به این آگاهی رسیدم که همه و همه بدون هی
نزارید کسی روتون برچسب بزنه حتی خودتونامروز تنها روزی بود ک خودم رو خودم برچسب نزاشتم و اعتماد بنفس داشتم اما بقیه آدم ها سعی ميکردن قضاوتم کنن
حداقل دوست خودم قضاوتم کرد درصورتی ک رفتار من از نظر خودم کاملاً درست بود! پس در نتیجه من لازم نیست تو کلیشه اون جا بشم!
باور کنید مي‌خوام بنویسم ولی همش وقت نمي شه . تو بيکاری غرق شدم . کلی‌چیزا هستن که مي خوام بنویسم ولی بيکاری وقتشو بهم نمي‌دهد. ولی حداقلش مي خوام‌بگم امروز روز جهانی آتئیست هاست . مي خوام خودم به خودم بگم روزم مبارک ! 
پ.ن : این پست ادامه دارد.
ميخواهم کمي هم به فکر خودم باشم، از این به بعد از آن خودم باشم، دلسوز خودم باشم، مفسر خودم باشم، عاشق خودم باشم، به دنبال اهداف و آرمان خودم باشم. در حال خودم باشم. هر کسی به خودش، برای خودش، ناراحت خودم باشم، گریان خودم باشم، خندان خودم باشم اما با این همه باز هم نگاه به کسانی دارم، تا دیگرانی نباشند که باشند این هدف ميسر نميشود. لااقل کسانی باید باشند که گند به حالت نزنند، ضدحال نباشند، اخیار کالخیار نباشند. آره بخدا، هر چه شد شد، هر چه
من یک زنم، دلم که بگیرد هزار راه برای کنار آمدن با خودم دارم، مثلا ميروم سراغ بِه‌های خشک شده روی ميز و دانه دانه جمع‌شان ميکنم و دلتنگی‌هایم را لابه‌لای‌شان ميکارم. یا شاید بروم سراغ سیب‌زمينی‌ها و با دلتنگی‌هایم ریزریزشان کنم و برایت دمپختک بپزم، گاهی هم آرام و بي صدا روی برگ گل‌ها دستمال ميکشم و غبار دلم را قاطی غبار برگ‌ها دور ميریزم. اما راستش را بخواهی، هیچکدام از این کارها جای خورشید چشم‌هایت را نميگیرد وقتی از پشت کوه‌ غصه‌
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابي که هزاران بار سر نفهمي خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .
یه روز خودم رو مي‌کشم . قول ميد
شاید چریکی راست ميگفت. شاید واقعا وقتشه که برم و همه چیز توی ذهنم همينقدر قشنگ بمونه و از خودم خاطره های خوبي هم بذارم و بعد همه چی سر وقت تموم شده ی خودش، تموم بشه. تا وقتی که دوست داشته ميشم و بودنم بهتر از نبودنم باشه. احساس تنفر دارم نسبت به خودم دقیقا الآن. بخاطر احساساتم. به هر کسی. به گفتنش. به اینکه خودم رو به بقیه نشون دادم و با احساساتی بودنم خودم رو از چشم همه انداختم و حال همه رو از خودم به هم زدم و دراما ساختم نميدونم. فاک مای سلف. 
#ابراهیم رفیعی هم اکنون فردی ۲۶ ساله مي باشم که به تمام آرزوهایم که دوست داشتم و اميدوار بودم برسم نرسیدم همش تقصیر نداشتن سرمایه هست واسه ما دیگه هیچ کس وجود نداره ضامنمون بشه من دوست دارم خودم اوستای خودم باشم کسی نتونه بهم دستور بده و کار غلط رو به من یاد بده یا‌ بخواد چیزی که دلش ميخاد از من بسازه من دوست دارم اون چیزی که هستم و مطمئنم ميشم رو از خودم بسازم البته اینا همش فکره خودمه من الان واقعا خودم واسه خودم کار ميکنم یعنی خودم اوستا و
{Imam Mahdi in the Quran - No. 21-30}
 
{21}
The descriptions of the companions of Imam Mahdi (PBUH) in the Quran
O ye who believe! if any from among you turn back from his Faith, soon will Allah produce a people whom He will love as they will love Him,- lowly with the believers, mighty against the rejecters, fighting in the way of Allah, and never afraid of the reproaches of such as find fault. That is the grace of Allah, which He will bestow on whom He pleaseth. And Allah encompasseth all, and He knoweth all things. [The Quarn, Surah 5, verse 54]. (The same concept is availbale in Surah 6, verse 89)
It is narrated that the above verse is revealed about Imam Mahdi (PBUH)…
(Al-Burhan Fi Tafsir al-Quran, vol. 2, p. 315
Al-Ghayba al-Nu'mani, p. 316)
 
Read the rest 
ادامه مطلب

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها