نتایج جستجو برای عبارت :

شکوفایی ممات هستم. من مفسر مرگم. لبریز دردم. من نفس های دلم را می شنوم. با خودم لجبازی می کنم. خودم را سرزنش می کنم. از خودم گذر می کنم. در خودم شادی می کنم. از محاسبه گری پیش بینی خسته ام. از تکرر زمان ها مکان ها خسته شده ام. گاهی نبوغ خلاقیت وارد میدان

من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
مي نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
مي نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهاي خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نميخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
من ازون دسته آدم هاي هستم که 
هميشه توقعم بالاست و اصطلاحا آرمان گرا هستم
و سال هاست دارم این رو ميبینم 
و از این سوپرمن سازی شخصی ام مراقبت ميکنم
که بهم آسیب نزنه و هر کاری رو به هر قیمتی
بخصوص رد شد از خودم انجام نده
وقتی تونستم قضاوت دیگران رو در مورد خودم درک کنم
و بفهمم هر کسی خودش رو در من پیدا ميکنه، ميبینه و سرزنش مي‌کنه،
نوبت قضاوت ها و سرزنش هاي خودم رسید.
توجهم به این موضوع جلب شد که سرزنش فردی من هم
اون زمانی اتفاق مي‌افته که من فقط
من انقدر به دنیایِ خودم عادت کرده بودم که وقتی تو یه جمعی بودم همه سلول هاي تاریکم مثل بمب منفجر ميشدن و انقدر سروصداهاي مغزم زیاد ميشد که فقط ميخواستم فرار کنم بدوم بی مقصد فقط بدوم
گاهي وقتا انقد از دنیام و تاریکی هاش خسته ميشدم که فقط ميخواستم دو دستی آدمایِ دنیامو نگه دارمحس جنون بهم دست ميدادميخواستم کله مو بکنم بندازم دور
کلمه ها
خودم
دوست دارم خودمو رها کنم
رویاهامو
و متلاشی بشم
من زندگی رو نمي فهمم .
ا ی ن ح س ن ف  ر ت م
چشامو
از خودم خسته م.
دلم گرفته.
فکر ميکنم به م.ح.ز علاقه مند شدم ولی نميدونم.
دو روزه خودش پیام نداده و وقتی ميگه بعدا ميبینمت نمياد. فکر کنم باید دل بکشم.
مثل ح.ح.
چقدر بدم مياد از خودم، چقدر بدم مياد.
این روزها بیشتر ميخوابم. که قبلش تو خیالم باشم.
ته همه شون، از خودم بدم مياد.
همين.
ادم ایده ال گرایى هستم. ترجیح ميدهم همه جا بهترین باشم. البته گشاد هم هستم و این دو قطب مخالف هميشه مرا زجر ميدهند. هميشه قبل از امتحان هايم استرس بیش از حد باعث ميشود تا درس نخوانم و بخوابم. این بار ولى همه چیز فرق داشت. ترس از دوباره پاس نشدن این درس به شدت گیرى روحم را اذیت ميکرد. دیگر خسته شده بودم از اینهمه غلبه ى گشادى بر ایده ال گرایى. دوست داشتم به دوران اوجم برگردم. همان روزهايى که براى خودم یادداشت هاى کوچک رنگ مينوشتم و خودم را تشویق مي
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل هاي سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نميشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمي رسد این بهار بعد از تو
چرا نميرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که ميروم به نیستی و بی خیال خودم
من وقتایی که ناراحت و سرخورده هستم، یا اتفاق بدی برام افتاده، به جای مراقبت از خودم، بیشتر با خودم لجبازی مي کنم؛ مثلا غذاهاي بد مي خورم، یا از پوستم مراقبت نمي کنم. یه جورایی انگار از خودم انتقام مي گیرم. البته دلیلش رو نمي دونم. شاید ته دلم ميخوام خودم رو به خاطر حال بدم تنبیه و سرزنش کنم. گاهي وقتا هم توی موقعیت هاي خوب به خودم اجازه لذت بردن از زندگی رو نميدم. فکر مي کنم بیشتر سختگیری هام بی جاست. البته بهتره بگم توی مسیر درستی نیست چون زندگ
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم
و بعد از تو من با خودم بد شدمخودم ایستادم خودم رد شدم
زمين لرزه پر کرد روح مرادچار گسلهاي ممتد شدم
اسیر ستیزه دچار جنونمسلمان نگردیده مرتد شدم
تو رفتی و جاماند من از خودمدو نیمه دو جان مجرد شدم
چنان سخت از ریشه دل تیشه خوردکه در زنده ماندن مردد شدم
وهرجا دلم خواست عاشق شودخودم روبروی خودم سد شدم
تو رفتی ولی بغض من وا نشدتو رفتی و من با خودم بد شدم جاویدان رافی
ميخواهم کمي هم به فکر خودم باشم، از این به بعد از آن خودم باشم، دلسوز خودم باشم، مفسر خودم باشم، عاشق خودم باشم، به دنبال اهداف و آرمان خودم باشم. در حال خودم باشم. هر کسی به خودش، برای خودش، ناراحت خودم باشم، گريان خودم باشم، خندان خودم باشم اما با این همه باز هم نگاه به کسانی دارم، تا دیگرانی نباشند که باشند این هدف ميسر نميشود. لااقل کسانی باید باشند که گند به حالت نزنند، ضدحال نباشند، اخیار کالخیار نباشند. آره بخدا، هر چه شد شد، هر چه
خسته شدم از زنگای وقت و بی وقتت! اخلاق مزخرف خودم کمه جواب تو رو هم باید دم به دقیقه بدم !
به تو چه کجا مي رم؟ به تو چه چیکار ميکنم؟ به تو چه چند مي خوابم چند بیدار ميشم؟ مگه تو بابامي؟ اصلا بابامم اینقدر گیر نميداد بهم!!
خسته شدم ازت . از رفتارای مزخرفت . از صدای رو اعصابت که مدام داره توو گوشام مي پیچه؟ نوار مغزیم دفتر نقاشیت شده؟!
بعد اون یارو ، حالا نفر بعدی از این ور بوم افتاده؟!     سلیقه ندارم که ، بانک جمع آوری اساتید دارم واسه خودم !!
رو زن
از خودم ،خسته ام .
از تپش هاي قلبم، خسته ام.
از اشک هاي داغی که  روی گونه هايم سرازیر مي شوند خسته ام.
از زندگی کردن ، خسته ام .
از سعی در اشک نریختن، خسته ام .
از نفس کشیدن .
از بعضی از آدمای زندگیم.
از خدا .
از احساسات متفاوتم،  خسته ام .
از دیدن بعضی از آدما، خسته ام.
از نگاه سنگین بعضی ها ،خسته ام.
ازلحن هاي نیش دار .
از خندیدن .
از اینکه عاشق چیزی باشم .
از فکر کردن .
از دیدن .
از دلم .
از ، از ، از 
همه چی، خسته ام .
قرار نبود اینجوری
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک ميز، زیر شاخه هاي درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی ميکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
سهم من از زندگی خیلی بیشتر از این حرفاس!از وقتی شروع کردم به دوست داشتن خودم،به حرکت در جهت ایده آل هاي خودم حالم بهتر شد،خوب شد کاملن حتی!چیزی ک من بهش نیاز دارم یه ادم خفنه !ولی نه یه پارتنر خفن نه!خودم !خودم باید به خودم حس ارزش بدم!
هیچ جا جای من نیستهیچ احساسی مال من نیست
هیچ موفقیتی خوشحالم نميکنه
از تک تک لحظه هاي فکر کردنم متنفرم
یه روز باید خودم رو بندازم سطل آشغال
از این شخصیتِِ بی محتوا خسته م
.
.
ولی ندیدن بهتره از نبودنش؟
.
.
آخ که دلم لک زده واسه یه لحظه خودم بودن
این روزا پر شدم از دوست داشتنِ آدمای زندگیم
حس ميکنم یه منِ از دست رفته دارم
یه من که شده برای بقیه، که خوششون بیاد، که ناراحت نشن، که تصورشون عوض نشه، که ازم خسته نشن؟
.
.
گفت من همينم که هستم ولی تو اگه یکی
نباید شبایی مثل امشب که خیلی خسته ام حرف بزنم. به چیزی جز متنفرم نميتونم فکر کنم. مجبور کردن خودم به مثبت فکر کردن و مثبت گفتن و بخشیدن و مهربون بودن، انقدر خسته ام کرده که حتی یه لبخند دیگه هم نميتونم بزنم. خاطرات و زخمای قدیمي ام دارن مثل موریانه از درون گوشتم رو ميجون و من تلاش ميکنم بهشون بخندم. به خاطره ی نی ساما ميخندم به خاطره ی اردلان ميخندم به جای خالی والرین ميخندم و به جدا شدن به زور بهترین دوست جدیدم که برام مثل جدایی یه عضو بدن بود م
دلم بدجور برای خودم تنگ شده ولی نميتونم به این سادگیا با خودم اشتی کنم چون من دیگه اون ادم ساده و مهربون قبلی نیستم هیولای درونم بدجورطغیان کرده 
اگه فرصت کنم گاهي به خودم سر بزنم اونوقت که مي بینم از خودم خیلی فاصله گرفتم و بدجور دلتنگ خودم ميشم
یه سری شبا دنبال یه کوچه هايی ميگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گريه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم
ميدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت
صبا پا ميشدیم باهم درد و دل ميکردیم صب بخیر ميگفتیم، شبا به بی کسی و تنهايی خودمون ميخندیدیم و ميشدیم همه کسه هم 
نميدونم چرا رفتکجا رفت.چرا تنهام گذاشت
خسته شدم از زنگای وقت و بی وقتت! اخلاق مزخرف خودم کمه جواب تو رو هم باید دم به دقیقه بدم !
به تو چه کجا مي رم؟ به تو چه چیکار ميکنم؟ به تو چه چند مي خوابم چند بیدار ميشم؟ مگه تو بابامي؟ اصلا بابامم اینقدر گیر نميداد بهم!!
خسته شدم ازت . از رفتارای مزخرفت . از صدای رو اعصابت که مدام داره توو گوشام مي پیچه؟ نوار مغزیم دفتر نقاشیت شده؟!
بعد اون یارو ، حالا نفر بعدی از این ور بوم افتاده؟!     سلیقه ندارم که ، بانک جمع آوری اساتید دارم واسه خودم !!
رو زن
اینکه من یه اشتباهو چندبار در شیوه هاي مختلف تکرار ميکنم فقط ميتونه نشون دهنده ی حماقتم باشه و بس:////// خدایا خسته نشدی از اینکه فقط منو از این راه امتحان ميکنی؟من خسته شدم:/به جان خودم :/ حالم داره بهم ميخوره از خودم اول از خودم دوم و از همه :/خدایا خاهشا پیمنتی:(من الان در موقعیتیم ک دارم یه اشتباهو تکرار ميکنم و بدون فهميدن اینکه چرا و من ميدونم ک قبلا اینکارو کردم ولی باز دارم تکرارش ميکنم خیلییی حس بدیه:(
خسته‌ام از این تلاطم، از این بدی تمام‌قد آشکار و زور الکی برای جمع و جور کردن، زور الکی برای خر کردن خودم، زور الکی واسه نخوندن خبرا، زور الکی واسه وارد نشدن به بحثای ی، زور الکی واسه رقصیدن با گرگا، زور الکی واسه هی زر و زر کوچیک‌تر کردن آرزوها، زور الکی واسه سرزنش خودم که لابد من خیلی پرتوقعم»، زور الکی واسه مصون موندن از سیل بدبختی که همه ما رو داره با خودش مي‌بره، زور الکی واسه پرت‌کردن حواس ذهنم به کتابا، زور الکی واسه پیدا کردن
به نام او
چند روزی ميشه که اومدم خونه و همه چی مرتبه به جز خودم.
و دوباره شروع یک جنگ نابرابر با خودم بر سر موضوعی نامعلوم.
خسته از فضا هاي مجازی
با خودم به مشکل خوردم و دلم ميخواد دور شم از همه!
دلم تنهايی قدم زدن تو انقلاب زیر بارونو ميخواد که یه نسیم خنکی هم بیاد و صدای خش خش برگا زیر پام.
هوا اینجا خنکه دو روزه.سرده درواقع!
دو سه هفته دیگه عقد دختر ع و بی خیالم نسبت به همه چی!
انگار ک بدم اومده از همه چیز و از همه کس.
انگار از خودم جدا شدم و دا
تا حرف ميزنی، ميگن ناشکری نکن خدا قهرش ميگیره
تا حرف نميزنی، ميگن چه مرگته چرا هیچی نميگی
خسته شدم دیگه
ازین وضعیت نکبتی خسته شدم
از فشار و استرس و نگرانی خسته شدم
از غر شنیدن و بازخواست شدن خسته شدم دیگه
از فضولیای آشنا و غریب خسته شدم دیگه
از زندگی کردن اینجوری خسته شدم
از زور زدن واسه ایجاد تغییر و بجاش درجا زدن، خسته شدم
از تنهايی و بی کسی خسته شدم
از انگ چسبوندن این و اون خسته شدم
از فهميده نشدن و درک نشدن خسته شدم
از گوشیم، از لپ تاپم، از
امروز صبح با اکراه بیدار شدم و خواستم برای ادامه کار پریروزم برم کرمانشاه 
خب خیلی زورکی بود و دقیقا دم در تصميم گرفتم نرم و کار دو نفر از بنده هاي خدا رو راه بندازم و کار خودم بزارم برای روز شنبه. البته بخاطر بنده هاي خدا نبود بخاطر خود خودم بود واقعا حوصله  نداشتم خودم رو ماچ کردم و گفتم امروز رو بی خیال من شو عشق دلم خیلی خسته م , و عقلم گفت ایرادی نداره دختر استراحت کن چون اگه با این حال بری بعید ميدونم کارت درست شه.
سلام
دارم به خودم ایمان ميارم که روانشناس خوبی هستم حداقل برای خودم.
من یه اعتقاد عجیبی دارم اونهم این هست که هرکس ميتونه برای خودش بهترین دکتر باشه در زمينه جسمي و روحی و
دلیلم این هست که هیچکس بهتر از خودمون ما رو نميشناسه.
مثلا همين مدت که وضع روحیم افتضاح بود، دارم سعی مي کنم حال خودم را بهبود بدم و کمي هم موفق بودم. البته اشاره کنم هنوز حالم خوب نیست ولی پيشرفت خوبی داشتم. درواقع اميد را در بعضی از مسایل خاص از زندگیم حذف کردم ولی در کل
این روزها من هستم و ذهنی که خستگی هايش روی دستم مانده!
هميشه به بدترین شکل ممکن خودم را سرزنش ميکردم،هر روز صبح از خودم نااميد و نااميدتر ميشدم و اهداف کمال گرایانه ام را به شدت پروبال ميدادم اما امروز دقیقا همين حالا که مي نویسم دلم برای ذهن بیچاره ام سوخت!
خودم را مثل والدی سخت گیر دیدم که هر روز فریادهاي سخت و خشنش را حواله ی فرزندش ميکند و توقع دارد نتیجه رفتارش رشد و پيشرفت او باشد!
من امروز فهميدم سال هاست خودم را دوست نداشته ام!سال هاست
مطمئنم یه جایی از وجودم ، یه گوشه ای از ذهنم کز کرده 
زانوهاش رو بغل کرده و اشک ميریزه 
منتظره دستش رو بگیرم و بکشمش بیرون 
همون دختری که شکست و نا اميدی تو کلش نمي رفت 
همون دختری که تا نفس اخر ميجنگید.
خسته شدم 
انگیزه ندارم 
 هدفم مثل یه پارچه ی قرمز واسه یه گاو دست و پا شکسته ست
یا حداقل گاوی که فکر ميکنه دست پاش شکسته .
باید دست خودم رو بگیرم .به خودم آرامش بدم ، بگم هیوا اگه نشد نشد ، من پيشتم ،دستت رو ميگیرم دوباره با هم بلند شیم .
خیلی
ميگن زمان که بگذرد درد آرام ميشود 
چرا زمان درد مرا عميق تر ميکند خب
تمام روز سعی ميکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بیرون 
بیایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در ميروم 
باز برميگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم مي آیم دستی به صورتم ميکشم
خیس است .
دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 
 
     این روزها حال خیلی خوبی دارم. انگار که یه فشاری از روی قلبم برداشته شده؛ با خودم مهربان تر شدم؛ بیشتر به خودم حق ميدم؛ بیشتر به خودم کمک ميکنم که رشد کنم؛ کمتر سرزنش یا گله ميکنم از خودم؛ بیشتر به حس و حالم توجه ميکنم تا حجم کارهاي مونده در خانه و از همه مهمتر بیشتر حق اشتباه و ایده آل عمل نکردن به خودم ميدم.
     بیشتر پسر و همسرم رو دوست دارم. کمتر ميزان نخوابیدن پسرم برام دغدغه اس؛ کمتر کارهاي نکرده همسرم آزارم ميده.
     از همه مهمتر دوت
#ابراهیم رفیعی هم اکنون فردی ۲۶ ساله مي باشم که به تمام آرزوهايم که دوست داشتم و اميدوار بودم برسم نرسیدم همش تقصیر نداشتن سرمایه هست واسه ما دیگه هیچ کس وجود نداره ضامنمون بشه من دوست دارم خودم اوستای خودم باشم کسی نتونه بهم دستور بده و کار غلط رو به من یاد بده یا‌ بخواد چیزی که دلش ميخاد از من بسازه من دوست دارم اون چیزی که هستم و مطمئنم ميشم رو از خودم بسازم البته اینا همش فکره خودمه من الان واقعا خودم واسه خودم کار ميکنم یعنی خودم اوستا و
نوشتن از تاریکی.و سیاهی و درد و رنج خیلی ساده است ، به راحتی ميتونیم این حالات رو به تصویر بکشیم ، چون با گوشت و پوست و استخوان درکش کردیم و به تک تک سلول هامون نفوذ کرده ، انقدری که جایی برای سفیدی نیست ، مجالی نیست تا شادي یه دل سیر جولون بده و بتازه .با خودم عهد کردم تمام تمرکزم بذارم روی خودم ، ببینم واقعا چی هستم، جهان ناشناخته درونم چقدر سیاهِ یا چقدر سفید باید بشکنم این دژ سرسخت خوشبيني رو، باید از نو بسازم ، تمام باورها و آموخته هاشو د
نوشتن از تاریکی.و سیاهی و درد و رنج خیلی ساده است ، به راحتی ميتونیم این حالات رو به تصویر بکشیم ، چون با گوشت و پوست و استخوان درکش کردیم و به تک تک سلول هامون نفوذ کرده ، انقدری که جایی برای سفیدی نیست ، مجالی نیست تا شادي یه دل سیر جولون بده و بتازه .با خودم عهد کردم تمام تمرکزم بذارم روی خودم ، ببینم واقعا چی هستم، جهان ناشناخته درونم چقدر سیاهِ یا چقدر سفید باید بشکنم این دژ سرسخت خوشبيني رو، باید از نو بسازم ، تمام باورها و آموخته هاشو د
وقتی خسته و داغونم باید آرایش کنم باید خط چشم بکشم و رژ لب بزنم آینه بگیرم دستم و غش و ضعف کنم واسه خودم، باید به خودم یادآوری کنم که زیبا و با ارزشم باید خودمو واسه خودم به نمایش بذارم و یادم بیاد که چقدر خودمو دوست دارم.
یا مثلا آهنگ موجود در مطلب قبلی رو با هیجان برای خودم بخونم و انرژی نهفته ام فوران کنه.
یا از اون سلفی هاي شگفت انگیز بگیرم و خودمو حالمو ثبت کنم خیلی وقته عکس نگرفتم دقیقا بعد از خبر دیسک و افتادن رو دور دکتر رفتن.
یک روز بعد از قرنطینه در چهار راه ادبیات تو یک چشم به راه خواهی داشت در حالی که مي خواهد توجه تو را جلب کند با پرتاب موشک هاي ناشیانه اش نشانه اش معلوم است با چشم هاي بی قراری که دو دو مي زند در جیب سمت راستش یک شاخه گل رز است 
برای پيش گویی ان چنان روزی حرف زیاد داشتم ولی الان خسته ام و خوابم مي اید ولی اگر واقعا اخرین روزهاي دنیاست چرا ما قبل قرنطینه و ما بعدش من فقط باید به خودم تنها بگویم به قدر کشنندگی این ویروس و فاصله احتماعی ترس الود ادم ه
در خواب بیدار بودن و بیدار خواب بودن برای هر کسی معنی و درک خاص دارد. هر کسی بنا به تجربه اش این معنا را درک خواهد کرد. اما من در عذابم از این آپشن انسانی‌ام. دلم مي‌خواهد سرم را بکوبم دیوار تا خودِ ورّاجم که دائم دارد با خودم حرف مي زند تکه تکه شود. اندازه دانه هاي خاکشیر شود که دیگر نشود با کنار هم قرار دادن ساخته شود. هی ور مي زند، هی تز مي دهد، حکم مي کند، دستور مي دهد، سرزنش مي کند، رویا بافی هاي اضافی از نوع غلط زیادی مي کند، ور مي زند، ور مي
تغییر کردن واقعا سخته، توی هر مسئله ای سخته. حس عدم امنیت به آدم القا ميکنه:|. شایدم فقط من اینجوریم؛پای انجام دادن که ميرسه، ترجیح ميدم توی موقعیتی که هستم بمونم. حتی بعضی از خواسته هام رو، به دلایل خیلی چرتی که نمي دونم منشاش چیه؛ دنبالش نميرم. در حد همون خواسته ميمونن:(
حالا وقتی سعی کنی شخصیتتو عوض کنی، رفتارت رو عوض کنی، طرز فکرت رو تغییر بدی، سختیش چندین برابر ميشن. اینجور چیزا توی عمق وجود آدم، ریشه دارن. نميشه راحت عوضشون کرد. ولی دوست د
من با تمام وجود، عاشق وقتایی ام که خودم رو پرت ميکنم تو بغلت و نميتونم بهت سلام کنم از بس پر از عشق و دلتنگی ام برات :) و تو که قلب منو به تسخیر درمياری وقتی اونقدر منو بغلت نگه ميداری تا خودم خسته شم و دستمو شل کنم و بپیچم بیرون از بغل پر از زندگیت *____* ^_____^

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها