نتایج جستجو برای عبارت :

در خانه ات را ببند همسایه ات را نکن

به هر طرف نظر کنم ریا ریا ریا ریابه هر سویی گذر کنم هوا هوا هوا هوا
به چهره شکل آدمی به سیره هیچ دم مز این جماعت زبون دلا سوا سوا سوا
سوی خدا چو گشته‌ای ز خلق خیره باز شوکه خلق سهم اهرمن و سهم دل خدا خدا
نظر به رنگ‌ها مکن که رنگ کار نفس و بسبیا به شهر سادگان شنو نوا نوا نوا 
اگر چه بینوا منم نه بند مال و آهنمنه این منم که بی‌منم ز خسّ و خاشکان رها
ببند چشم و نوش کن ز باده‌های روشنیببند گوش و گوش کن صدا صدا صدا صدا
روم ز خوابگاه تن که نیست تن رفی
امروز پسرم درس عجیبی به من داد.با مداد شمعی روی دیوار رو خط خطی و سیاه کرده بود. وقتی متوجه شدم صداش کردم و با تظاهر به ناراحتی گفتم که"عزیزم من اینجا چیزهای ناراحت کننده ای میبینم. به نظرت باید چکار کنم؟" خیلی خونسرد سری ت داد و گفت:"خب پاکش کن. اگه پاک نمیشه چشماتو ببند!" به همین سادگی! تمام فلسفه آرامش رو در همین جمله کوتاه به من پر ادعا و تحصیلکرده یادآوری کرد و آموخت. "پاکش کن،اگه پاک نمیشه چشماتو ببند". و من فکر میکنم به تمام
آقای مسئولی که ساعت صد میلیونی دستت میکنی، خودت رو به . نزن
آقای مسئولی که گوشی آیفون دستته، تو دم از حمایت محصول داخلی و فلان نزن
آقای مسئولی که بچه ات با رانت و لابی و پارتی داره میلیاردی وام میگره و نمیده، تو یکی ببند لطفا
آقای مسئولی که بچه ات توی آمریکا و کانادا و انگلیس و سایر کشورهای غربیه، تو هم ببند لطفا و دم از استکبار و غرب زدگی و اینا نزن
شماها هستین که وضعیت مملکت رو به این روز درآوردین.
رگزنی نصرانی گوید روزی هنگام نماز ظهر امام عسگری ع مرا خواست   فرمود این این رگرا بزن و رگی بدست من داد که انرا از رگهاییکه زده میشود  نمیشناختم با خود گفتم امری شگفت تر از این ندیده ام بمن دستور میدهدهنگام  ظهر رگ بزنم در صورتیکه وقت رگ زدن  نیست و دیگر اینکه رگی را که نمیشناسم بمن مینماید  سپس فرمود در همین خانه منثظر باش  چون شب شد مرا خواست و فرمود خون را باز کن باز کردم سپس فرمود ببند بستم فرمود در همین خانه با
 
 
ش چون نصف شب شد مرا خواس
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد از اولین روز ست در خانه جدید، ضمن صرف صبحانه ، زن متوجه شد که همسايه اش در حال آویزان کردن لباسهای شسته اش است.
زن جوان به همسرش گفت: لباس ها چندان تمییز نیست. انگار نمی داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد. همسرش نگاهی به او کرد اما چیزی نگفت.
هر بار که زن همسايه لباس های شسته اش را برای خشک شدن آویزان می کرد، زن جوان همان گفته ها را تکرار می کرد تا اینکه حدود یک ماه ب
مانی رهنما چشماتو ببند
دانلود آهنگ زیبای مانی رهنما بنام چشماتو ببند
پخش آنلاین و لینک دانلود پرسرعت آهنگ چشماتو ببند با صدای مانی رهنما
لینک مستقیم دانلود آهنگ ایرانی چشماتو ببند مانی رهنما با بالاترین کیفیت
دانلود آهنگ جدید مانی رهنما به نام چشماتو ببند
دانلود موزیک مانی رهنما بنام چشماتو ببند با لینک مستقیم و پخش آنلاین
آهنگ ایرانی مانی رهنما بنام چشماتو ببند
Mani Rahnama Cheshmato Beband
 
دانلود با کیفیت 320
Download
دانلود با کیفیت 128
Download
 
 
 محمّد طیّار گوید: 
 
 
وارد مدینه شدم و منزلی می‏طلبیدم تا اجاره کنم، 
به خانه‏ای وارد شدم که دارای دو اطاق بود و دری میان آن دو قرار داشت 
و در یکی از آنها زنی زندگی می‏کرد آن زن به من گفت: این اطاق را اجاره کن، 
گفتم: این دو اطاق به هم راه دارد و من جوان هستم تو نیز جوانی و صلاح نیست، 
گفت: تو اجاره کن من در را می‏بندم، من پذیرفتم و متاعم را به آنجا بردم، 
و بدو گفتم: در را ببند، گفت: از اینجا نسیم می‏آید بگذار باز باشد، 
گفتم: من و تو هر دو جوا
امروز صبح اداره بودم و یکی از کارمندها بهم گفت چرا میخوای با فلانی کار کنی؟ باهاش سنگ‌هاتو وا بکن و قرارداد محکمی ببند!
ته دلم خالی شد . قبلا به رییس گفته بودم قرارداد بنویسیم و گفتش بذار یه کم پیش بریم فعلا. و من دیگه چیزی نگفتم 
اصرار نمی‌خوام بکنم چون با نصف حقوق من افراد زیادی میان براش کار می‌کنن ،دور و برم زیادن از این آدم‌ها 
اینجا دو شیفت پونصد ششصد  حقوق می‌گیرن در حالیکه من هشت و نیم تا دوازده و نیم ساعت کاریم محسوب میشه فقط 
معلم
+وقتی دلت آسمون داشته باشه
چه تو چاهِ کنعان باشی
چه تو زندانِ هارون
آسمونِ آبی بالا سرتِ !
_از کجا این آسمونُ پیدا کنم مرتضی ؟
+فقط چشماتو باز کن ؛
تا آسمونِ چشمایِ صاحبتُ بالاسرت ببینی
زمین و آسمون از چشمای اون نور می‌گیرند پسر !
چشماتو رو خودت ببند . ببند .

+مرتضی 
_مسلم 
#خداحافظ_رفیق
چشمانت را ببندی و انتخاب کنی
یا او دستانش را ببند و تو انتخاب کنی
فرقی ندارد
وقتی نمیتوانی ببینی
گل یا پوچ که بازی میکردیم از انتخاب میترسیدم
میگفت برای اینکه نترسی تو چشمانت را ببند من دستانم را باز میکنم
همیشه وقتی چشم هایم را میبستم انتخاب هایم درست بود
بزرگتر که شدم فهمیدم چشم هایم را که میبستم اگر میدید دارم اشتباه انتخاب میکنم جای دست هایش را عوض میکرد
چشمانت را ببندی و انتخاب کنی
یا او دستانش را ببند و تو انتخاب کنی
فرق دارد عزیز من
به ساختمان مان زده بود. همسايه ی طبقه ی اول مان رفته بود مسافرت. ها زیر نظر داشتند خانه اش را. نیمه شب از نبودنش سوءاستفاده کرده بودند و زده بودند به خانه اش. من خواب بودم. ساعت 3:15 بود که بیدار شدم. ساعت را نگاه کردم دیدم زودتر از روزهای دیگر بیدار شده ام. بعد فهمیدم که از سروصدا بیدار شده ام. فکر کردم باز همسايه طبقه پایینی نصفه شبی از بندر برایش بار آمده دارد خالی می کند. دوباره دراز کشیدم بخوابم که دیدم باز صدای کوبیدن می آید. 
رفتم از پن
طوری نزی که مرگ تو رامش خانه شود
حضور زنده ات اوج عذاب کسانو حفظ حُرمتَت اصل و پایه نباشد، احترام توعین ریا و ترس وی از جناب خداوجود اهل خانه مملو درداحترام ضرور، همه رایشکنجه ی سخت کرد .!
تا کی غرور تو قاتل عقل و شعورتا کی تو اهل دخالت و زورزبان حکم تو نیش زننده چو زنبور
بیا و لب به حقِ دینِ نداشته، ببندخداشناس نِه ای - (تو خود خدای خودی) -دهان گُنده ببند و کُنده مباشآتش نفرت بیش به اهل خانه مپاشبرای اهل خانه ی خویشسکوت کن و مایه ی زجر و هبوط،نم
Ashvan
Bekhand
#Ashvan
اگه دلت گرفته
اگه که ناامیدی
اگه تو اوج سختی
بازم ادامه میدی
اگه دلشوره داری 
نمیخوابی انقدر که بیقراری
 نباید ناامید باشی
 چون تو خدارو داری
تو برو زیر بارون
 نگاه به این و اون نکن و 
دستتو بگیر رو به روی آسمون 
بخند چشاتو ببند
برو پیش مادرت 
فکر کن این باره آخره 
بگو که دوسش داری 
همیشه تا آخرش 
خندید توام بخند
کمک کن به کسی که محتاجه به نون شب 
حاضره بده واسه بچش حتی جونشم
زیر نور شمع 
تو آغوش هم 
اگه خندیدن تو هم بخند 
تو برو
غیرطنز:
همسايه ی انسان یکی از نزدیک ترین دوست یا خویشاوند و یا همراه اوست. همسايه از خوردن و آشامیدن همسايه خود بهتر از دیگران اطلاع دارد. در مواقع نیاز دست یکدیگر را می گیرند و به کمک و یاری یکدیگر می شتابند. در زمان تنهایی ، غم و شادی ، عزا و عروسی همیشه زودترین کسی است که مطلع می شود و با حضور خود به یاری همسايه می آید. در گوشه گوشه ی ایران ما همیشه دورهمی های همسايه ها در کوچه و خانه همیشگی بوده است و با دورهمی ها و برگزای کلاس های خیاطی و آشپز
ﻓﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺪ ﻭ ﺑﺬﺍﺭﺪ ﺟﻠﻮ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ، ﺑﺒﻨﺪ ﻣﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻦ ﻓﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮ ﻫﻤﻪ ﺨﺶ ﻨﻨﺪ؟
ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ و با همسرم ﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ؟ ﺍﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺴﺘ ﺍﻦ ﻓﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﻨﻨﺪ ﻌﻨ ﺧﻮﺏ ﻧﺴﺘ !
ﺍﻦ ﺗﻌﺮﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ،
یعنی ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺳﺮﺕ ﺑﺬﺍﺭ ﻭ ﺑِﺮَﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭ ﺑﺰﻧ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮ.
ﺳﺨﺖ ﺗﻼﺵ ﻨﺪ ﻭ ﺭﻫﺎ ﻨﺪ . ﺯﻥ ﺑﺎﺪ، ﻮﻝ ﺎﻓ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ خانه ای ﺑﺮﺍ ﺧﻮﺩ ﺗﻬﻪ ﻨﺪﺣﺘ ﺍﺮ ﻧﺎﺯ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ .یک ﺯن ﺑﺎﺪ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﺪﺍﺯ ﺷﻐﻠ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺩﻫﺪﺭﺍﺑﻄﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻨﺪ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺩﻭﺳﺘ ﺩﺭ ﺑﺎﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻨﻪﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘ ﺷﺎﻥ ﺁﺳﺐ ﺑﺒﻨﺪ .ﺑﺪﺍﻧﺪ ﻮﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻧﺪ ﻨﺪ، ﺣﺘ ﺍﺮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ .ﺑﺎﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﻪ ﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﻪ ﺎﺭﻫﺎ
روزی باران شدیدی می بارید. ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسايه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسايه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟همسايه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسايه ملا پنجره را ب
مستعمره شدن دیگرانعشق نام دارد.!پس من هرگز شعار استقلالسر نخواهم داد!
عهدنامه‌ی مفصل، پاریس،
گلستان و ترکمانچای و ژنو با من ببند
نه! اصلا بیا و در من مداخله نظامی کن.
اگر حکومت توبر این دل استبداد است پس درود بر دیکتاتور.!
روزی باران شدیدی می بارید.ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد.در همین حین همسايه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.ملا داد زد: آهای فلانی!کجا با این عجله؟
همسايه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟
همسايه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت.
چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسايه ملا پنجره را با
چشم های مرا ببند دست های مرا ببند مرا به لبه ی پرتگاه ببر با یک اشاره مرا پرت کن در کشتی مسافری بی مسافر می خواهم به آن سوی اقیانوس ها بروم حتی اگر غرق شوم بهتر است تا این که رو به روی هم ارزو کنیم کاش دیگری زودتر می مرد روز بعد به ساحل خواهم رسید لب های کبودم برای اخرین بار نام تو را  فریاد کردند دست هایم به سمت تو دراز شده بودند خواسته ی محالی بود تو مرا ترک می کردی تا با من سقوط نکنی 
 
نمی دانی چه قدر به تنهایی ابی اقیانوس محتاجم تو هم برو در شل
 می‌گویند در روزگاران قدیم دو همسايه بودند که همیشه با هم دعوا داشتند. روزی با هم قرار گذاشتند هر کدام داروی بسازند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری در آسایش باشد. یکی از همسايه‌ها رفت به عطاری بازار، قوی‌ترین سم را خرید و به همسايه داد تا بخورد. همسايه سم را خورد و رفت به خانه‌اش‌ او قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را پر از آب گرم کنند و یک ظرف دوغ پر نمک آماده سازند.
ادامه مطلب
+ انگار پنیر پیتزا ریختن توی شب- ها؟+ کش میاد،شب باید طولانی باشه نه اینکه کش بیاد،هی کش میاد،کش میاد،یهو شترق در میره میخوره توی چشم و چار آدم،آدم هی دلهره‌ی در رفتنش رو داره- چشتو ببند خب لااقل که در رفت نخوره تو چشت+ اوه، اونکه بدتره، درد فکرا از درد در رفتن کشه بیشتره
امروز سربازای جدید رو پذیرش کردیم، قرار بود همشون زیر دیپلم باشند که خداروشکر کنسل شد و همش 3 تا زیر دیپلم داشتیم و بقیه دیپلم،میگن ارتش لحظه ای هستش یعنی همینبچه های خوبی به نظر میرسیدن تا ببینیم توی کار چی پیش میاد
ولی خب نمیدونم من خیلی عقب مونده هستم یا من دارم اشتباه میکنماینقدر که حرف های رکیک شده مث نقل و نبات بین همه که ادم بعضی وقتا فک میکنه مشکل از خودشه که خط قرمزش این چیزاس
پسره گنده یه جمله رکیک استفاده کرد و همه زدن زیر خندهگفتم
به تو دل ندهم به که دل بدهم تو بگو چه کنم دلتنگم
نه کنار توام نه قرار توام نه برای خودم میجنگم
آه از این بی خوابی از عمری بی تابی این بوده تقدیرم
روزی از فرداها شاید در رویاها دستت را میگیرم
دستم را بگیر چشمت را ببند با من گریه کن همراهم بخند
عمر رفته را رها کن تو فقط مرا صدا کن
اشکم را ببین غرق بارانم هم پر از دردم هم پریشانم
عمر رفته را رها کن تو فقط مرا صدا کن دستم را بگیر
همه باور من رخ دیگر من که میان دلم پنهانی
تو بگو دل من همه حاصل من که تو در
روزی مردی ثروتمند برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی وسیع با درختان پر از میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد .
یک روز صبح زود مرد ثروتمند خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است . سطل را تمیز، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسايه ببرد. وقتی ه
عاقل شدم , دوباره که دیوانه ات شوم با پای خود شکار تو آمد سر کمند جان می دهم برای تو چون شمع و وقت صبح بر خویش دل نبندی و بر عشق دل ببند این جان که در هوای تو از تن بدر نرفت ساده ولی برای تو صد دل ز خویش کند افتاده ام به پای تو چون خاک در رهت مگذر ز من که خاک ز جایش شود بلند در قلب و نبض من به میان است پای عشق جان داده ام به خنده ات آرام تر بخند . #الهام_ملک_محمدی
⁦✍️⁩چند نکته درباره معماری!
⁦✔️⁩در اسلام ساختن بناهای بلند ممنوع است و سبک معماری باید افقی باشد و نه عمودی.
⁦✔️⁩توالت باید در مکان دورتر از محل زندگی باشد؛خدا مخرج انسان را در پوشیده ترین نقطه بدن قرار داده پس محل دفع هم باید نقطه پنهانی باشد تا حیا و عفت میان خانواده محفوظ بماند.
⁦✔️⁩در معماری سابق ایرانی؛ در جلوی خانه ها محلی برای نشستن و معاشرت با همسايه ها وجود داشته است در حالی که اکنون در آپارتمان ها همسايه ها از هم بی خبر هست
دروغ نگو دوست من!
نگو صخره های شمالی را شبانه به دوش خواهم گرفت.
شبانه به دریا خواهم زد
نگو کوه را و جهان را به زودی جابه جا خواهم کرد،
نگو ظلمات بی راه را از پیشروی به سوی ستاره باز خواهم داشت،
نگو براندازیِ بادها در دستورِ کامل کلماتِ من است.
هیچ نگو!
فقط خم شو
بند کفشِ سمت راست ات را ببند،
عجله دارم،
اتوبوس خواهد رفت.
*سید علی صالحی
برای سعید یه تی شرت قرمز خریدم. گفتم چشمهاتو ببند تا تنت نکردم چشمهات رو باز نکن.یادم باشه این بار رفتم خرید برای پرهام پرستو هدیه بخرم. هدیه خریدن یه جور پیام دادن به آدمهاست؛ آهای! من حواسم بهت هست؛ برای تو وقت صرف میکنم این یعنی علاقه م واقعیت داره. 
 
  روز ازل عشق تو شد باعث پیدایش من
من خود طوفان و تو هم ساحل آرامش من 
 
هیچ عجب نیست که با دست خودت رام شدم
در بر و آغوش تو جا می شود آسایش من 
 
از دل و جانم زده ام تا که غمت بیش کنم 
چهره ام از گریه پر است این همه پیرایش من
 
ی امانم بده ای دیده دمی پلک ببند 
سیل محبت به ره افتاده از این بارش من
 
با دل پر مهرت اگر بر سر من دست کشی
تا قد و بالای بلندت برسد دانش من 
 
صحبت خود نیست ولی با تو سخن ها دارم 
با خطر شورش چشمت چه کند سازش من ؟؟
امشبی که‌ خانه‌ی موسی بن جعفر روشن است
آسمان عرش هم چندین برابر روشن است
بضعه‌ی طاهاست این مولود شیرین و ملیح
که به یُمنِ مَقدمش‌ چشم پیمبر روشن است
جلوه فرموده علی دوم از آل علی
بی‌گمان امشب دل اولادِ حیدر روشن است
چشم ظاهر را ببند و چشم باطن باز کن
تا ببینی پهنه‌ی گیتی سراسر روشن است
نورباران است صحن از همت خدام او
این‌حرم‌ این‌روزها یک جور دیگر روشن است
چشم‌های زائران را خوش نوازش می‌کند 
چون‌چراغ گنبدش با نور کوثر روشن است
در قیاس
فردی مسلمان همسايه ای کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند همسايه کافر رو لعن و نفرین می کرد :خدایا ! جان این همسايه کافر من را بگیر, مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید) زمان گذشت و مسلمان بیمار شد. دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد .

ادامه مطلب
حالااگر پنجره‌های طبقه دوم باز است ببند! » چی میشه؟⠀ .⠀ .⠀ نکته: دقت کنید در ترکیبات اضافی،پسوند متصل به کلمه دوم، تابع شخصیت کلمه‌ی اوله و در سوال تست قبل هم چون ائو یا خانه» متعلق به بیزیم ما » است باید پسوند متصلش ضمیر متصل مناسب بیز» باشد یعنی ایمیز» Bizim evimiz نکته ۲: هنوز به پسوند ki» نرسیدیم! .⠀ . #آذربایجان #ترکی_آذربایجانی #آموزش_ترکی
(Feed generated with FetchRSS)http://bit.ly/2SrzrpN
#آموزش_نوین_و_استاندارد_ترکی_آذربایجانی@turkce_faAzarilearn.blog.ir
مشاهده مطلب
حیوانات بهترین دوستان ما هستند . ان ها همراهان فوق العاده ای برای ما هستند . به ما حس خوب و مثبتی می دهند و به صاحبانشان بسیار وفادار هستند .  بر خی حیوانات به طرز باور نکردنی شجاع هستند و زندگی خودشان را برای انسانها به خطر می اندازند 
 
در زیر به داستانی واقعی  می پردازیم . 
جوانی بیست ساله بعلت نزاع خیابانی  با افرادی شرور مواجه می شود . شب بعلت وضعیت نامناسب و سر و صورت خونی به پشت بام  خانه اش می رود و شب را در انجا می خوابد . تا پدر و مادرش
بهار پشت زمستان بهار پشت بهاردلم گرفت از این گردش و از این تکرارنفس کشیدن وقتی که استخوان به گلونگاه کردن وقتی که در نگاهت خاراگر به شهر روی طعنه های رهگذراناگر به خانه بمانی غم در و دیوارنمانده است تو را در کنار همراهیکه دوستان تو را میخرند با دینارنه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکندهکه جمع کردنشان در کنار هم دشواربه صبرشان که بخوانی به جنگ مشتاق اندبه جنگشان که بخوانی نشسته اند کنارتو از رعیت خود بیمناکی و همه جارعیت است که تشویش دارد از دربار
به نام خداروزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.
یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسايه ببرد.
وقتی همسايه صدای در زدن
سکوت درمانی 
 
ﺳﻮﺕ ﻦ !
ﻫﻨﺎﻣﻪ ﻧﻤﺪﺍﻧ ﻪ ﺑﻮ، ﻪ ﺎﺳﺦ ﺩﻫ ﻭ ﺎ ﻄﻮﺭ ﺑﻮ, ﻓﻘﻂ
ﺳﻮﺕ ﻦ!
ﺎﻫ ﻧﻔﺘﻦ ﺷﺮﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺳﺒ ﻣﻨﺪ . ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﻮﺕ ﻦ .
ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺳﻌ ﻦ ﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻧﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳﻮﺕ ﻨ
ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫ ﺳﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﻦ ﻨﺪ .
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻪ ﻧﻔﻬﻤﺪ ﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﺒﺖ ﺁﻣﺪ، ﺴ ﺭﺍ
ﻣﻘﺼﺮ ﻧﻦ, ﺳﻮﺕ ﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﻞِ ﺍﺻﻠ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺁ
راستش این یک تصویر و یا یک آهنگ عشقی نیست. برغم ظاهرش، برای من یک عشق یکطرفه، یک حس خوددوست داشتنی بودن، هست. ما در دنیا تئوری مشترک نداریم، یعنی همیشه پای فقط یک نفر و آن هم خودمان در میان است که دارد از میان می رود و شدیدن نگران خود و دایه دلسوز خویش می شویم. اگر این عشق هم باشد، نسبت به خودم است. یعنی دلم برای خودم می رنجد که، هرچه بیشتر می فهمی سزاوار رنج بیشتری می گردی.مسئله ی که امروز دامن گیر شده و ما به خاطر حاکمیت در عذابیم و بخاطر حا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها