نتایج جستجو برای عبارت :

داستان.‌.بهلول

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….
ادامه در لینک زیر:
کلیک کنید
بهلول گروهى را دید که مسجدى مى سازند و ادعا مى کنند که براى خداست. او بر سنگى نوشت: بانى این مسجد بهلول است و آنرا شبانه بر در مسجد نصب کرد. روز بعد که کارگران سنگ را دیدند، به هارون الرشید ماجرا را گفتند. او بهلول را حاضر کرد و پرسید: چرا مسجدى را که من مى سازم به نام خودت کرده اى؟ بهلول گفت: اگر تو مسجد را براى خدا مى سازى، بگذار نام من بر آن باشد! خدا که مى داند بانى مسجد کیست، او که در پاداش دادن اشتباه نمى کند. اگر براى خداست چه نام من باشد چه نا
 
 
روزی بهلول از کوچه ای میگذشت، شخصی بالایش صدا زده گفت: ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم که فایده کنم؟ بهلول :  برو، تمباکو بخر! مردک تمباکو خرید، وقتیکه زمستان شد، تمباکو قیمت پیدا کرد. به قیمت خوبی به فروش رسید. بقیه هر قدر که ماند، هر چند که از عمر تمباکو میگذشت، چون تمباکوی کهنه قیمت زیاد تری داشت، لهذا به قیمت بسیار خوبتر فروخته میشد وسرانجام فایده بسیاری نصیب اوشد. یک روز باز بهلول از کوچه می گذشت که مردک بالایش صد ا زده و گ
حکایت زیبای بهلول و سوداگر
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.
ادامه مطلب
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت:بشکن و بخور و برای من دعا کن.بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد.!آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم.بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده‌ای، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است!!تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن،که خواجه خود روش بنده پروری داند!برگرفته از: @jomelat_Nab
مسخره کردن بهلول
 
شخص
ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به مسخره بگیرد . به بهلول گفت :
هیچ شباهتی بین من و تو هست ؟ بهلول گفت : البته که هست . مرد ثروتمند گفت :
چه چیز ما به همدیگر شبیه است ؟ بهلول جواب داد : دو چیز ما شبیه یکدیگر
است ، یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است و دیگری جیب تو و کله من که
هر دو پر هستن
بهلول گروهى را دید که مسجدى مى سازند و ادعا مى کنند که براى خداست. او بر سنگى نوشت: بانى این مسجد بهلول است و آنرا شبانه بر در مسجد نصب کرد. روز بعد که کارگران سنگ را دیدند، به هارون الرشید ماجرا را گفتند. او بهلول را حاضر کرد و پرسید: چرا مسجدى را که من مى سازم به نام خودت کرده اى؟ بهلول گفت: اگر تو مسجد را براى خدا مى سازى، بگذار نام من بر آن باشد! خدا که مى داند بانى مسجد کیست، او که در پاداش دادن اشتباه نمى کند. اگر براى خداست چه نام من باشد چه نا
"هارون الرشید" درخواست نمود کسی را برای "قضاوت" در بغداد انتخاب نمایید.
اطرافیان او همه با هم گفتند "عادل تر" از "بهلول" سراغ نداریم او را انتخاب نمایید.
"خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند."
بعد از دیدار با بهلول به او "پیشنهاد" قاضی شدن در بغداد را داد.
بهلول گفت: من "شایسته" این مقام نیستم و "صلاحیت" انجام چنین کاری را ندارم.
هارون الرشید گفت: تمام بزرگان بغداد تو را "انتخاب" کرده اند چگونه است که تو "قبول نمی کنی!"
بهلول جواب داد: من از "اوضاع و
#حڪایت‌آمـــوزنده
✍بهلول هارون را در حمام دید وگــفت: به من یڪ دیـــنار بدهڪاریطلب خود را می خـــواهــم.​
هارون گـفت: اجازه بده از حمامخارج شوم من ڪه اینجا عـریانمو چــیزی ندارم بدهــم.
​بهلول گفت: در روز_قیامت هماین چـنین عریان و بی چیز خواهیبود پس طلب دنــــیا را تا زنده ایبده ڪه حــمام آخــرت گـرم است ودسـتت خالـــی!!
┈┈•✾✾•┈┈
 
 
کتاب مبانی آب و هواشناسی نوشته دکتر بهلول علیجانی
کتاب مبانی آب و هواشناسی نوشته دکتر بهلول علیجانی ، دکتر محمدرضا کاویانی از سمت کد کتاب: 57. این کتاب که دربرگیرنده مباحث آب و هواشناسی» است، برای .
دانلود کتاب مبانی آب و هواشناسی 
نویسنده: محمدرضا کاویانی، بهلول علیجانی علم آب و هواشناسی ماهیت جغرافیایی دارد، اما از مفاهیم و اصول علوم پایه مانند فیزیک و ریاضی نیز استفاده .
مبانی آب و هواشناسی محمدرضا کاویانی بهلول علیجانی
روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :
من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
یک اینکه می گوید :
خداوند دیده نمی شود
پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد
دوم می گوید :
خدا شیطان را
ادامه مطلب
https://www.instagram.com/cnhamid.ir
www.CnHamid.ir
♦️♦️♦️ریاکاری 
می گویند عده اى مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید چه می کنید؟ گفتند مسجد می سازیم. گفت برای چه؟ پاسخ دادند برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد. سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول ر
بهلول هرروزشهربه شهرسواربریک جارومیرفت تاعلم وسوادهم بدست بیاورد.واردکوفه شدشهری که تمام خاک های آن بشدت بانورآفتاب عالم تاب خشکیده بود.علت راجویاشد.ملت کوفه گفتنددرمنطقه بالای رودبه خاطریک جنگ رودبسته شده وداریم ازشدت گرسنگی تلف میشویم.آب دراینجانیست.بهلول باخودگفت انسان هاجهت رفع نیازفقط به آب های دارای املاح وچشمه اکتفامیکنندانگارفقط خاکی که ترکیب رس وماسه وگیاه خاک باشدحاصل دارد.این جماعت ازنقش اکسیژنی که مصرف میکنندودی اکسیدک
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن
و هو بکل شیئ علیم
چند روز پیش یکی از دوستان قدیمی این عکس رو برام فرستادند 
 
کلی خاطرات برای من زنده شد .
یادش بخیر  تقریبا در سال 73 یا 74 بود که 
علامه شیخ محمد تقی بهلول در حدود 40 روز در کاشان بیتوته کردند 
اکثر این مدت رو منزل دوست خوبم حاج آقای رضا صدوقی بودند خاطرات زیادی برامون باقی ماند
یکی از خاطرات این بود که شبی در مسجد سرپله کاشان (خدا رحمت کند آیت الله اصیلی امام جماعت این مسجد) 
آقای بهلول گفتند راه
✍️ روزی بهلول داشت از کوچه ای می‌گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می‌گوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
1️⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمی‌شود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
2️⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
3️⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت
بهلول، یکی از عقلای مجانین سدهٔ دوم هجری و معاصر هارون‌الرشید بود. هارون و خلفای دیگر از بهلول موعظه می‌طلبیدند. بهلول را از شاگردان امام کاظم (ع) دانسته‌اند. زمانی که بهلول از سوی هارون‌الرشید در معرض خطر قرار گرفت خود را به جنون زد.
گویند روزگاری کار بر ایرانیان دشوار افتاده بود، و آن دشواری دندان طمع عثمانی را تیز کرده و سلطان عثمانی به طمع جهانگشایی چشم بر دشواری‌های ایرانیان دوخته بود. پس ایلچی فرستاد که همان سفیر است، تا ایرانیان را
یک روز عربی از بازار عبور می‌کرد که چشمش به دکان خوراک‌پزی افتاد ، از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد
 تکه نانی که داشت بر سر آن می‌گرفت و می‌خورد.هنگام رفتن صاحب دکان گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی.مردم جمع شدند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می‌گذشت. از بهلول تقاضای قضاوت کرد.بهلول به آشپز گفت: آیا این مرد از غذای تو خورده است؟
ادامه مطلب
 
 
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه. 
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ض
♦ دروغ از دیدگاه بهلول :
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ،*فیلسوف است*
کسی که راست و دروغ برای او یکی است، *چاپلوس است*
کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید، *دلال است*
کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد، *گدا است*
کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد، *قاضی است*
کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، *وکیل است*
کسی که جز راست چیزی نمی گوید، *بچه است*
کسی که به خودش هم دروغ می گوید، *متکبر است*
کسی که دروغ خودش را باور می کند، *
مى خواهم که روزى تو را مقرر کنمتا فکرت آسوده باشدبهلول گفت : مانعى ندارد ولى سه عیب دارد!#اول : نمى دانى به چه چیزى محتاجم ،تا مهیا کنى#دوم : نمى دانى چه وقت مى خواهم#سوم : نمى دانى چه قدر مى خواهمولى خداوند اینها را مى داند،با این تفاوت که اگر خطائى از من سر بزند تو حقوقم را قطع خواهى کردولى خداوند هرگز روزى بندگانش را قطع نخواهد کرد
مناظره جناب بهلول دانا قدس سره با ابو حنیفه
سید نعمت الله جزایری رضوان الله علیه می‌نویسد:
روی فی بعض الكتب إن البهلول أتى إلى المسجد یوماً وأبو حنیفة یقرّر للناس علومه ، فقال فی جملة كلامه : أن جعفر بن محمد (الصادق علیه السلام) تكلم فی مسائل ، ما یعجبنی كلامه فیها : الاُولى ، یقول : إن الله سبحانه موجود ، لكنه لا یُرى لا فی الدنیا ولا فی الآخرة ، وهل یكون موجود لا یُرى ؟ ما هذه إلاّ تناقض. الثانیة ، إنّه قال : إنّ الشیطان یُعذب فی النار مع أن الش
به بهلول گفتند:ﺑﺎ ﺍﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﺖ می ﺮﺧﻪ؟ﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﺮ، ﻢ ﻭ ﺑﺶ می سازیم.ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ می رﺳﻮﻧﻪ.
گفتند: ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﻪ ﻏﺮﺒﻪ ﺷﺪﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﺪ؟
ﻔﺖ: ﻧﻪ ﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ می کنم ﺎﻫ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﻪ ﺍ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﻪ ﻧﻤﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟ ﺑﻤﻮﻧﻢ.


ادامه مطلب
خلیفه بهلول را احضار کرد که مرا چندی است فکر خوب کار نمی کند، تدبیر چیست؟
گفت: بهتر است خلیفه طعام ملین تناول کنند، یا شربت انجیر بخورند و اگراین هر دو موثر نیافت، مسهلی قوی نماید تا فکرشان کماکان به کار خود ادامه دهد.!
تهیه کننده: سیدمحمدامین رضوی
گویند روزگاری کار بر ایرانیان دشوار افتاده بود، و آن دشواری دندان طمع عثمانی را تیز کرده و سلطان عثمانی به طمع جهانگشایی چشم بر دشواری های ایرانیان دوخته بود. پس ایلچی فرستاد که همان سفیر است، تا ایرانیان را بترساند و پس از آن کار خویش کند. 
ایلچی آمد و آنچنان که رسم ماست با عزت و احترام او را در کاخی نشاندند و خدمت ها کردند. به روز مذاکره رسمی وکیلان همه یک رای شدند که این مذاکره حساس است و بدون بهلول رفتن به آن دور از تدبیر کشورداری است. وزیر
 ---------------------------حکایت بهلول و جنید بغدادیشیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او، شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آریبهلول فرمود طعام چگونه می خ
 
خلاصه مباحث آب و هواشناسی ویژه آزمون کارشناسی ارشد و دکتری
با فرمت ورد در 116 صفحه
این مجموعه دربرگیرنده خلاصه مباحث مرتبط با آب و هواشناسی یا اقلیم شناسی همراه با تستهای مرتبط، به شرح زیر است:
1-مبانی آب و هواشناسی (شامل بررسی عناصر مختلف دما، بارش، رطوبت نسبی، فشار و شرایط سینوپتیکی و غیره )
2-آب و هوای ایران (ویژگی های اقلیمی ایران شامل پراکندگی اقلیمی، عوامل محلی، نواحی اقلیمی ایران و غیره)
این مطالب خلاصه ای از دو کتاب معروف زیر است:
1ـ مب
اینو شنیدین هر انسانی یه داستانی برای زندگیش داره؟؟؟
من زیاد شنیدم!!!
ولی دوست دارم ازشون بپرسم. 
واقعا!!!
داستان داریم تا داستان
بعضی داستان ها ارزش شنیدن نداره 
بعضی ها هم اصلا ارزش گفتن هم نداره
ولی خوش بحال اونی که یه داستان جذاب برای خودش داره
از اون داستان ها که فیلم ها رو از اون می سازن
مثله خیلی از شهدای انقلاب اسلامی 
از این داستان ها هم آرزوست
روزی در زمان هارون الرشید خبر امد که کاروان مالیاتی که از سمت خراسان به بغداد می اید مورد سرقت قرار گرفته و تعدادی از سارقان کشته و تنها یکی از سارقان موفق به فرار شد. هارون الرشید پرسید چه چیزی از کاروان به سرقت رفته؟گفتند:تنها مواد غذایی و بقیه مالیات اعم از طلا و جواهرات و پول دست نخورده
 
 
ادامه در لینک زیر:
 
کلیک کنید
سلام از امشب داستان اه دومم که اتاق شیشه ای نام داره رو به صورت قسمتی و یک روز در میان براتون می گذارم
امیدوارم دوست داشته باشید
نکته:داستان دوم من به نظر خودم یک رشد خیلی چشم گیری نسبت به داستان اولی داشته و تعلیق خوبی داره علاوه بر اینکه نوع پردازش قصه یا همون پیرنگ داستان هم به نوع خودش جالب شده بهتون قول می دم این داستان، داستان خوبیه و می تونید با لذت اون رو دنبال کنید (البته گاهی هم با غصه!)
قسمت های داستان رو از اینجا دنبال کنید
بدونید که این داستان در دو بخش منتشر میشه چون مطالب زیاد هست و خب هم حوصله ی کاربر سر میره هم حجم داستان زیاد میشه پس اگه قسمت اول منتشر شد منتظر قسمت دوم هم باشید.ما تو این داستان سعی کردیم همه جوانب رو در نظر بگیریم.البته این داستان از زبان اول شخصه که تو پبش داستان میشه به این پی برد.
پاورپوینت درس هفتم فارسی پایه هشتم دورۀ اول متوسطه
پاورپوینت درس هفتم فارسی پایه هشتم دورۀ اول متوسطه پاورپوینت درس هفتم فارسی هشتم پاورپوینت درس آداب نیکان فارسی پایه هشتم دورۀ اول متوسطه آداب نیکان آورده اند که شیخ جُنید بغدادی ،از عارفان قرن سوم هجری از شهر بیرون رفت و مریدان از پی او می رفتند.شیخ از احوال بهلول پرسید. مریدان گفتند:او مرد دیوانه ای است و تو را با او چه کار؟»گفت:او را طلب کنید که مرا با او کار است».او را در صحرایی یافتن
یک نامه  هزار و یک داستان
سندی نادر و مهم درباه مرحوم آیت الله بهلول
محل نگهداری سند : بایگانی راکد شهرداری زرقان فارس
عکس حج + زاهد مجاهد
بازنویس متن نامه فوق
وزارت داخله ایالت فارس
اداره.
دائره .
بتاریخ 6 ماه 5  / 1314
نمره 5405 ضمیمه
حکومت ارسنجان و کربال
سواد اعلامیه تلگرافی وزارت جلیله داخله راجع بسوء اعمال شیخ بهلول در مشهد و شرح واقعه آنجا ذیلاً برای اطلاع اِشعار میگردد طبق راپورت واصله از ایالت خراسان شب 19 شیخ بهلول نامی
داستان بلند به گونه‌ای از داستان‌ها گفته می‌شود که خصوصیات رمان و داستان کوتاه را هر دو در خود داشته باشد. در داستان بلند درست مانند داستان کوتاه معنا از اهمیت بالایی برخوردار بوده و فشردگی معنایی وجود دارد. همچنین شخصیت‌ها و زمان پیوسته در حرکت هستند، تمامی شخصیت‌ها به صورتی هماهنگ در جهت تصویر معناهای اصلی داستان نقش آفرینی می‌کنند و پیرنگ نیز از استحکام و انسجام بالایی برخوردار است. حال اینکه داستان بلند همچون رمان، شخصیت‌ها را گ
بعضی وقت‌ها برای آنکه دلم آرام شود قرآن باز می‌کنم.
باز کردم و سوره یوسف آمد. آنجا که حضرت یعقوب در فراق یوسف چنان اشک ریخت که چشمانش نابینا شد.
به حال دلم اثر نکرد! گفتم خدایا باز آدرس اشتباه دادی!
حال من کجا و داستان حضرت یوسف کجا؟!
چند روز بعدش نشستم به آواز حافظ خواندن. 
پدر گفت فال میگیری؟ گفتم نه. گفت حالا که کتاب دستت هست فاتحه‌ای بخوان و فالی بگیر!
حافظ گفت یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور.
دیروز دوباره قرآن را برداشتم.
شاید آیه‌
بهلول وقتی که شبانه روززمین48ساعت بودبدنیاآمد.آنگونه که اوزندگی مینمودهیچ فردی زندگی نمینمود.همه مانندنینجاروی صورت روبندداشتند.یاجهت خل نشان نشدن امامه برسرمیگذاشتند.یاریش بلندی میگذاشتندتاسلمانی نروندودرهزینه زندگی صرفه جویی کنند.دراین عصربرای مودرمکه ارزش قایل شده بود.بهترین راه سودجویی فراهم بود.افرادی که پول بابت سلمانی رفتن نمیدادند.درازای زدن مووریش به ازای وزن آن طلامیگرفتند.مثل این بودکه پول سلمانی رایکجاکودکنند.
تاحدی خر
این دومین داستان من است که به زودی منتشر می کنم.نام این داستان جنگ جهانی سوم است که بین چین و آمریکا اتفاق می افتد.در حقیقت من طبق پیش بینی هایی که از این جنگ شده سعی کردم داستان مهیج یک ژنرال چینی را به تصویر بکشم.حالا بریم یه پیش داستان از این داستان رو داشته باشیم:
چشمم به کاغذی خورد که در جیب یکی از سرباز های سوخته بود.روش نوشته بود اگه من مردم به همسر و دخترم بگین که خیلی دوستشان داشتم.
اسمش را خواندم:تاکاشی ایزاما.
با خودم گفتم اگر همسر و
سوال: در ده سال آینده خودت را کجا میبینی؟
جواب:من نمیدانم. اما شاید من بداند.
پ.ن:نوشتن این یکی از همه سخت تر، و شاید اعصاب خورد کن تر بود. فکر کنم از همه این چهار تا که تاحالا نوشتم بدتر شد. هرچه باشد، داستان ن.ر داستان جالبی نیست. نه خیلی تراژیک است، نه خیلی شاد و امیدبخش. داستانچه پردردسر» گونه ای است.
ادامه مطلب
 ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایماز بد حادثه این جا به پناه آمده ایم
ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدمتا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشتبه طلبکاری این مهرگیاه آمده ایم
با چنین گنج که شد خازن او روح امینبه گدایی به در خانه شاه آمده ایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاستکه در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم
آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببارکه به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
حافظ این خرقه پشمینه مینداز که مااز پی قافله با آ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها