نتایج جستجو برای عبارت :

داستان بابا دختر

پدربه دختر:پاشو دخترم یه لیوان آب واسه بابا بیار
دختر:ول کن بابا دارم تلویزیون میبینم. حال ندارم
دختر کوچیکتر:بابا ولش کن این خیلی بی تربیته پاشو برو خودت بخور
برای منم بیار

دقت کردید عروس دریایی داریم ولی دوماد دریایی نداریم !
.
.
.
.
یعنی بی شوهری تو عمق دریا هم موج میزنه
 
 
بدترین قسمت سرماخوردگی اینه که : 
 
آبریزش بینی داری بعد تو یه جمع یکی
 
 یه چیز باحال تعریف میکنه میزنی زیر خنده 
 
یه حباب اندازه توپ هفت سنگ از
 
 دماغت میزنه ب
داستان قشنگ مورچه و کک
روزی، روزگاری کک و مورچه ای با هم دوست بودند. یک روز کک به مورچه گفت دلم از گشنگی ضعف می رود.» مورچه گفت من هم مثل تو.» کک گفت بریم چیزی بگیریم و شکم مان را وصله پینه کنیم.» و نشستند به صحبت که چه بگیریم؟ چه نگیریم؟» گردو بگیریم پوست دارد.» کشمش بگیریم دم دارد.» سنجد بگیریم هسته دارد.» بهتر است گندم بگیریم ببریم آسیاب آرد کنیم؛ بیاریم خانه نان بپزیم و بخوریم.» کک رفت گندم گرفت آورد داد به مورچه. مورچه گندم را ب
رمان کی فکرشو میکرد؟نویسنده : دختر باران کاربرخلاصه :این داستان، داستان غروره… داستان عشق… داستان یه دختر با یه گذشته که خودش باهاش کنار اومده اما اطرافیانش هنوز فراموش نکردن، یه دختر از جنس احساس که نگاهش برای خودشم غریبه است… داستان دختری که خودشم روزایی رو که اهمیت میداد فراموش کرده… این داستان، داست یه پسرم هست، یه پسر که گذشته اشو فراموش کرده و ولی میخواد آینده اشو خودش بسازه. داستان یه پسر که برای پر کردن خلاء افکارش به رقص و موسیق
 یکی از پسرهای فامیل، بعد از گرفتن فوق لیسانس شیمی از یه دانشگاه توپ ! پارسال کنکور تجربی داد و پزشکی بین الملل قبول شد . 
پسر خوب و سالمیه . و بسیار پیگیر و پر تلاش ! حالا یه مقدار سنش داره زیاد میشه و میخواد زوجه اختیار کنه .
به بابام گفته که دنبال کیس مناسب میگردم و . امروز صبح بابام داشت دوستای من رو پایین بالا میکرد ببینه کدومشون لیاقتش رو دارن مامانم نیت شوم بابا رو فهمید و گفت بیکاااریا ! پسره کار و باری نداره دانشجوعه خیلی هنر کنه از پس ش
  دختر یعنی چی؟!؟!؟!؟
میگن دختر یعنی ظرافت
یعنی زیبایی در عین سادگی
یعنی درست حرف بزن صاف وایسا درست راه برو
دختر یعنی نجابت یعنی سرت پایین باشه
یعنی تو خیابون به هرکسی نگاه نکنی
یعنی انقدر برا خودت ارزش قائل باشی که نزاری طرف مقابلت که
حتما عشقته یه بار گوشی رو روت قطع کنه
دختر یعنی بابا بابا گفتناش
شبا تنها تو اتاق بودنو ترسیدناش
دختر یعنی خانوم بودن  یه دختر مثه خواهر یلدا
دختر یعنی بزرگ بودن تو بچه گیاش
دختر یعنی تجربه تو بازیای بچه گونه
د
سلام به تکه ای از وجودم
 
دختر عزیزم در این دوماهی که مهمون خونه ی من و بابا احسان شدی زندگی ما رنگ و بوی دگری پیدا کرده.الان همه ی فکرمون تو شدی که چیکار کنیم خوشبخت ترین دختر دنیا باشی
دختر عزیزم تو زیبا ترین و ناز ترین دختر دنیایی
دوستت دارم 
 
 
۴دی ماه ۱۳۹۸
​​​​​داشتم واسه مامان و بابا همین موضوع پست قبل رو میگفتم، که فلانی رو یادتونه؟ عکسشو نیگا کنین 
بعد مامان تشخیص میداد فلانی چه عملی کرده و فلان. منم داشتم چسناله میکردم که عی بابا پس منم برم یه خطی با چاقو بندازم رو صورتم عمل و اینا که نمیتونیم
بابا یه دفعه متوجه موضوع شد. گفت: " روی ناشسته چو ماهش نگرید! چشم بی سرمه سیاهش نگرید. دختر من از همون اولش خوشکل بود ناز بابا."
نمیدونم الان بابا داره میگه قربون دست و پای بلوری یا واقعا همین جوریه
همون لحظه که گفتی "الاه اکبر" عاشقت شدم! واسه‌م فرقی نمی‌کرد انتحاری باشی یا یه جوونِ کلّه‌خر که مسخره‌بازیش گل کرده. چون شجاع بودی عاشقت شدم. مامان همیشه می‌گفت "دختر نباید عاشق بشه!" اما من حرفشُ قبول نداشتم. مامان وقتی مُرد، بابا واسه تشییع جنازه‌ش نیومد، چون بابا شلوارش دوتا شده بود! حقیقت اینه که مامان عاشقِ بابا نبود و طبق قانون سوم نیوتون بابا هم عاشق مامان نبود.راستی کِی از زندان آزاد می‌شی؟ اگه آزاد شدی خبر بده. منتظرتم پسر شجاع،
 
دیدین چند سالی هست تو ایران پسره زانو میزنه و خواستگاری میکنه و دختره یهو از شدت خوشحالی اشک میریزه و بالا پایین میپره؟ من اینا رو اصلا درک نمیکنم.
بابا این خوشحالی برا دختر غربی‌ه. اونجا روابط دختر پسر آزاده و بدون محدودیت تو انتخاب، با هرکس بخوان هستن و نیاز به ازدواج نیست. بعد پیشنهاد ازدواج یعنی تثببیت رابطه عاشقانه شون. نه تو ایران که توی دختر نمیتونی رابطه ازاد داشته باشی و فقط از راه ازدواج میتونی باهاش باشی. تو که خواستگاری تنها گز
سلام 
دلم می خواد داستان بنویسم شاید زیاد استاد نباشم در این کار ولی خوب. 
خوشحال میشم نظراتتون رو بگید
داستان شاید مثل خیلی داستانای دیگه شروع بشه یه فرد تنها بدون خانواده یکی که داره با خودش می جنگه که چیزی که حقه شرو بگیره ولی خوب. 
دلم نمی خواد مثل رمان‌های بی مزه ای باشه که داخلش یه دختر یه پسر و یه عشق آتشین که خودشون رو به در و دیوار میزن تا بهم برسن و دختر یه زیبایی خیره کننده داره د پسرم پولدار ترین پسر شهر
یه داستان سادس با معماهای
دانلود رمان دختر خراب pdf رایگان و بدون سانسور
داستان بیگناه! معروف به دختر خراب یکی از بهترین داستان های نوشته سیاوش.س
این داستان رو بدون سانسور میتونید از وبلاگ ما دانلود کنید
داستان بیگناه،داستان یک دختر خراب هست که با پیرمردی همخوابه میشه و.
برای دانلود اینجا را کلیک کنید
زمستون بود. یه شب بابا حالش بد شد؛ فشار خونش بالا رفت. تو راه بیمارستان به مامان گفت: من اگر بمیرم تو شوهر میکنی؟ مامان سر بابا رو بغل کرد زد زیر گریه گفت خدا نکنه تو نباشی. بابا گفت من بمیرم هم طاقت ندارم یه مرد دیگه زنم رو بگیره! امید خندید آروم گفت بابا جون تا زن خودته که کسی.بعد بقیه حرفشو از چشم غره مامان خورد. بابا گفت: هیچیم نمیشه بچه ها؛ مگه من میذارم زنماستغفرالله. چقدر خندیدیم باهم.
+ برای شام شامی بخوریم . بذار به بابا بگم نون باگت بخر
در و باز کردم رفتم رو پاگرد اول و گفتم 
+ بابا ؟
_ یهو صدا تلق . تولوق
+پسر جون ؟؟؟
_ سکوت
در حینی که با لباس خونه  پله ها رو به سمت پایین طی میکردم صدا زدم
+ بابا ؟؟
_ یهو صدای کارگر بابا رو شنیدم که الان میاد . حاجی . حاجی 
+ و من بعد گذشت نیم ساعت هنوز نتونستم قسمت پسر جون رو درک کنم :|||||
نمیدونم الان باید این متن رو بنویسم یانه.
اصن نمیدونم نوشتنش درسته یا نه.
وقتایی که دیر وقت با هم چت میکردیم اینجوری میگذشت.: آقای دکتر که بابا صداش میکردم یا میگفت چرا تااینوقت شب بیداری؟!! برو بخواب تا نیومدم بخورمت! عکس یه ببر هم میفرستاد!
یا میگفت خوابم میاد یه عکس از خودت بده ببینم اگه نداری اسکلم نکن میرم بخوابم!
یا وقتی میومدیم صحبت کنیم تا خوابمون ببره همیشه اون زودتر بیهوش میشد!
میگفتش دختر من از اون بچه هاییه که مثلا بابا  میاد بخوابو
دلم برای این دختر کبابه 
یادم با کتک کاری بابا مامان و بچگی گند خودم که می افته از آینده این دختر میترسم 
خدایا آینده این دختر مثل من نکن. مثل من ناخواسته یکی مثل باباش انتخاب نکنه
دلم آتیشه. انگار آینده تباه شده ش میبینم 
 انگاری اینم زندگیش مثل ابراهیمه و من از الان دارم دق میکنم سر این موضوع
خدایا گله از تو نیست اشکال از تو نیست 
از ما بنده هاست  کمکمون کن 
کمکشون کن نذار این دوتا تباه بشن 
خدااااااااااااااااااااا
معرفی کتاب رمان گلشیفته
کتاب گلشیفته داستان رقابت کاری بین دو مرد است که باعث می‌شود تقاصش را یک دختر پس بدهد. یک دختر تنها و بی‌پناه. و نتیجه‌ی اش می‌شود 7 سال دوری.
در بخشی از کتاب رمان گلشیفته می‌خوانیم:
هانیه_ البالو. شفتالو. کجایی؟ شفتالو تو که اینجایی. چرا صدات در نمیاد؟_ شفتالو و زهر مار. اسم به این قشنگی درست بگو دیگه.هانیه_ خب حالا. همچین میگه اسم به این قشنگی انگار میخواد بگه هانیه. برو بابا تو هم با این اسمت. اخه اینم اسمه تو داری
    آخه با خودمون چی فکر میکردیم ،‌میخاستیم زودی بزرگ شیم که چی ؟ بابا خودمون بودیم و خدا ، دنیا مون کوچیک و خلوت ، قد سیاره های منظومه شمسی ! بابا داشتیم بازی مون رو میکردیم ، زندگی مون رو میکردیم ، درک که بزرگا رو نمی فهمیدیم ، درک که بزرگا تو جمع شون راه مون نمی دادن ، درک دنیا اصن ، اگر بتونم یکبار دیگه لمسش کنم .
    هی گفتیم بزرگ میشیم داستان میکنیم ، حال میده ، قمپز میکنیم ، هی گفتیم ،‌هی شنفتیم ، هی برنامه کردیم و داستان ، بابا فکر میکردیم
طفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید .
مانده عبایی کنج زندان از تن تو
یوسف! چرا خونین شده پیراهن تو؟
از استخوانهای شکسته خوب پیداست
میراث دار خون زهرا» بودن تو
این تازیانه با زبان بی زبانی
دارد خجالت از صبوری کردن تو
در چاه غم هستی اسیر، اما اسیر است
زندان و زندان بان آن بر دامن تو
دوری ز معصومه تو را دلتنگ کرده 
او هم به فکر جایگاه و مأمن تو
هرشب به امیدی که بابایش بیاید
یک دم نخوابیده به شوق دیدن تو
دوری دختر از پدر سخت است،
من عمه هستم تو بابا محرم محسن ربانی بوستان کتاب قم
من عمه هستم تو بابا : روایت کربلا از زبان حضرت رقیه(س) خطاب به علی اصغر
من عمه هستم تو بابا : محسن ربانی، بوستان کتاب قم
معرفی:
اینبار کربلا را از زاویه نگاه دختر امام بخوانیماین کتاب را قلباً دوست دارم خیلی زیاد…از زبان حضرت رقیه (س) خطاب به حضرت علی اصغر است که در دنیای کودکانه خود از ابتدای همراهی بابا تا شهادت حضرت را روایت می‌کند و این جمله زیبا که : رابطه من و تو مثل رابطه عمه زینب و باباست
امروز نتایج دکتری اومد!منی که هیچی نخونده بودم و فقط یدونه تخصصی زده بودم مجاز شدم
الانم دو جا دعوت به مصاحبه :)))))))
خودم خندم گرفت!
دو تا دانشگاه صنعتی
هر چند دانشگاهای قوی ای نیستن
ولی جالبه
هنوز به مامان بابا نگفتم 
میدونم بگم داستان میشه
اما الان میخوام به بابا بگم
مطمئنم از فردا همه جا باید بشینن بگن و پز بدن :|
یکی از بزرگترین اختلاف نظرهای من و بابا در ازدواج است. همین طور یکی از بزرگترین تفاهم های من و بابا. در ملاک و شرایط و وچون و چرای ازدواج دختران اختلاف نظرمان مشهود است و در چون و چرای  ازدواج پسرها تفاهم نظرمان.
چند روزی بود حرف از ازدواج برادر محترم بود. هر کسی حرفی می زد و اظهار نظری می کرد. خودش می گفت: عمرا. با شرایط امروزی و توقعات دخترها، بمیرد هم تن به ازدواج نمی دهد. فلانی را دیدی ازدواج کرد بد بخت شد. گرفتار شد. همیشه دعوا و تشنج که چی؟ م
بهترین بابای دنیا#پدر
یکی بود یکی نبود، یه موش کوچولو به اسم موش قزی با پدرش زندگی می کرد. بابا موشه از صبح تا شب کار میکرد و شب که به خونه می رسید خسته بود و می خواست استراحت کنه. اما موش قزی شروع می کرد به سر و صدا و بالا و پائین پریدن، تا اینکه بابا موشی سرش درد می گرفت و داد می زد: موش قزی چقد سر و صدا میکنی؟
موش قزی هم گوشه ای کز میکرد و با بابا موشی قهر می کرد.
یکبار پیش خودش گفت: فردا از اینجا می رم تا یه بابای خوب برای خودم پیدا کنم.
فردای آن رو
 جملات زیبای کتاب بابا لنگ دراز

جملات زیبای جین وبستر نامه های بابا لنگ دراز جین وبستر نویسنده بابا لنگ دراز

نامه های زیبای بابا لنگ دراز به جودی ابوت نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز

حتما کارتون جذاب و شیرین بابا لنگ دراز را
دیده اید. همان جودی ابوت معروف و دوست داشتنی! قصه ای که جزو یکی از جالب
ترین و محبوب ترین داستان های نوجوانان در جهان است. نویسنده این داستان
شیرین و خواندنی خانم آلیس جین چندلر وبستر معروف به جین است. داستان
باب
مریم می گه بابا برات یه هدیه کوچیک گذاشته کنار که وقتی اومدی بدیمش بهت :(
رها می گه: بابا به هرکدوممون تک به تک گفته بود این دفعه حالم بد شد نبریدم بیمارستان. دوست دارم تو خونه م بمیرم. رها گفت خوشحالم چون فکر می کنم خوشحاله.
میلاد گفت: بابا بین خواهرزاده برادرزاده هاش تو رو از همه بیشتر دوست داشت.
گفت بابا هفتاد سالش بود ولی از من تندتر راه میرفت.
چی بگه آدم جز گریه؟
رمان ارباب سالار
دانلود رمان عاشقانه ارباب سالار اثر leily با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم
داستان یک دختره ، دختری که همیشه تنها بوده همانند رمانهای دیگر ، دختر قصه نه نازپرورده است نه سوگلی و با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری نداشته همیشه له شده و همین له شدناش هیچ غروری رو برای اون باقی نزاشته ، دختر قصه مغرور نیست اتفاقا خیلی هم مهربونه ، حتی برای اونایی که بهش بد کردن ، اما پسر قص تا دلت بخواد غرور داره ، خودخواهه و
ایرج پزشک زاد طنز پرداز مشهور ایرانی و خالق کتاب دایی جان ناپلئون از خاطرات دوران کودکی اش می گوید:
از بابا پرسیدم بچه چه جوری میاد توی شکم مامانش؟بابا کمی فکر کرد. بعد گفت بیا بریم توی حیاط!به حیاط رفتیم بابا یکی از بته های گل سرخ رو نشون داد و گفت:- این بته اول یک تخم کوچیک بوده. بعد این تخم رو تو زمین کاشتیم. بعد بهش آب دادیم و بعد از مدتی بزرگ شد و حالا شده این بته بزرگ که می‌بینی. منم تخم تو رو توی شکم مامانت کاشتم و بعد تو آمدی. -با دست کاشتی ی
کتابی که این هفته خوندیم دختر رعیت بودو طبق نظریه چندصدایی باختین بررسیش کردیم.خلاصه این نظریه میگه که کتابهایی ارزش ادبی دارن که نویسنده قصد القای جهت فکری خودش به مخاطب رو نداره و اجازه میده تمام شخصیت های داستان خط فکری خودشون رو آزادانه نشون بدن.قرار نیست ته همه ی داستانها خطوط فکری همسان بشن و
جالبه که کتابهایی که میخونیم رو با این نظریه بررسی کنیم
آخر این کتاب دختر رعیت من رو شوکه کرد.اصلا انتظار اون همه بی رحمی رو نداشتم اما کلا پا
[داستان سی‌ و سوم]نام #داستان: #شب_های_روشننویسنده: #فئودور_داستایفسکی.تنهایی، از یک مردْ متروکه ساخته. با جهان کنار نیامده است. در افکارش زندگی می کند. راه ها را همه بن‌بست می پندارد. و در همین زمان است، که در پیاده روی های شبانه اش با دختری آشنا می شود. مردْ زمانه اش را نمی شناسد؛ و خودش را نیز. دختر هم در انتظار کسی مانده است. چهار شب در زمانی مقرر باید در محلی به انتظار معشوقه ی دختر بایستند. و این، تنها از یک مرد مجنون و یک دختر عاشق بر می آید.
من یکی از دوست‌های عسل، یعنی همان بچه خرسه هستم. من هم دیگر بچه آدم نیستم، من تازگی یک بچه گربه شده‌ام؛ اما نه برای اینکه عاشق غذای گربه‌ای باشم، نه! من حالم از موش به هم می‌خورد. من آرزو کردم بچه گربه شوم، فقط برای اینکه گربه‌ها به مدرسه نمی ‏روند. گربه‌ی خانه‌ی ما که همین طور بود. از او یاد گرفتم که گربه شوم.
گربه‌ی خانه از صبح تا شب دور حیاط ش بازی می‌کرد. وقتی می‌رفتم مدرسه، می‌پرید روی دیوار و به من پز می‌داد که از درس خواندن
پسرک با صدایی لرزان گفت: بابا پس فردا از طرف مدرسه می برن اردو ده هزار تومن پول بهم میدی؟؟ بابا سرشو بلند نکرد؛ با صدای آرام گفت: فردا کمی بیشتر مسافر می برم. پسر با وعده شیرین پدر خوابید. صبح رفت کنار پنجره. باران ریز و تندی می بارید. قطره های باران برای رسیدن به زمین انگار مسابقه داشتند. بند دل پسرک پاره شد . باخود گفت: تو این بارون که کسی سوار موتور بابا نمی شه. حالا قطرات اشک پسرک با قطرات بارون هماهنگ شده بود.
من یکی از دوست‌های عسل، یعنی همان بچه خرسه هستم. من هم دیگر بچه آدم نیستم، من تازگی یک بچه گربه شده‌ام؛ اما نه برای اینکه عاشق غذای گربه‌ای باشم، نه! من حالم از موش به هم می‌خورد. من آرزو کردم بچه گربه شوم، فقط برای اینکه گربه‌ها به مدرسه نمی ‏روند. گربه‌ی خانه‌ی ما که همین طور بود. از او یاد گرفتم که گربه شوم.
گربه‌ی خانه از صبح تا شب دور حیاط ش بازی می‌کرد. وقتی می‌رفتم مدرسه، می‌پرید روی دیوار و به من پز می‌داد که از درس خواندن
فردا روز جهانی هتروکرومیا س.
وقتی پنج سالم بود آرزو داشتم یه دختر داشته باشم که چشماش عین چشمای بابا باشه.بابا یه قصه برای چشماش داشت .میگفت چشم عسلیش مال یه سرباز جوان اس راییل یه میگفت وقتی بچه بوده چشمش سنگ میخوره و میبرنش اونجا برای درمان چون تو ایران نمیشد درمانش کرد بزرگتر که شدم دیدم فقط بابا نیس که چشماش انقدر جذاب و تا به تاس. کسای دیگه هم بودن توی فامیل.
من هنوزم آرزو دارم یه بچه با چشمای تابه تا داشته باشم 
روز این آدمای خیلییییی
امروز خیلی حالم خوب بود و البته هنوزم هست، حس اذیت کردن مردم درونم گل کرده بود و تصمیم گرفتم که با خط جدیدم به دختر داییم ( مریم ) پیام بدم ، این متن پیام ها ما هس:
من: سلام مری چطوری؟
مریم: سلام ببخشید شما؟
من: منم دیگه!
مریم: میدونم تویی، خب کی هستی؟ اسمت چیه؟!!
من: بابا منم دیگه ، حسن!
مریم: حسن کیه؟ اشتباه گرفتی آقا
من: مگه تو مریم نیستی دختر فلانی!
مریم: آره ولی تو اشتباه گرفتی
من: عجب روزگاری شده ها منو نمیشناسی؟
مریم: برو گمشو، یه ساعته منو درگیر
دخترکِ نوپا با پدرش آمده بودند پارک. بابای پُرحوصله‌اش، بی هیچ حرفی، پشتِ سَرِ پنگوئن خانم» راه می‌رفت و هوایش را داشت. دخترک قدم که تند کرد، یکهو تِلِپ، خورد زمین! همان مدلی، چهار دست و پا که افتاده بود، مانده بود! بابا سریع آمد، بلندش کرد، تابی بهش داد و آرام گذاشتش زمین، روی پاهایش. کوچولو، تعادلش را که به دست آورد، لبخندی زد و راه افتاد! همین قضیه سه-چهار بار دیگر هم تکرار شد، که یک باره دخترک خودش را پرت کرد روی زمین!! بابا که فهمیده بود
دلم تنگ شد واسه قدیما، واسه روزایی که دختر بچه شش ،هفت ساله بودم، واسه کوچه بن بست کنار خونه بابا بزرگ ،واسه شیطنت کردنا و بازی کردنمون.واسه اون حوض مربعی شکل کنار باغچه ،واسه خونه ای که خیلی وقته چراغش خاموشِ
دلم تنگ شد واسه روزای عید که  بی قرار قبلی و دعوت و هماهنگی،همه جمع بودیم خونه بابا بزرگ ،واسه جمعمون که جمع  بود.روزای عید قربان بی اراده ذهنم میره به سال های بچگی و روزای خوب وخوش گذشته .روزایی که بعد فوت بابا بزرگ و مامانبزرگ حکم
یه روز بابا با خانواده دوستش می‌خواست بره سراب. اومد به من و خواهرم گیر داد که الا و بلا شما باید بیاید. گیر ها. نه اصرار. در حد اگه نیای دختر من نیستی. به  مامان هم نگفت. مامان ناراحت شد ولی گفت شما برید من امتحان دارم درس می‌خونم خونه ساکته. رفتیم. اون روز از همه دنیا متنفر بودم. حالم داشت از اون جو کوفتی بهم می‌خورد. 
یه جا مهمون دوست بابا رو به خواهرم به مامان اشاره کرد. اون گفت مامانم امتحان داشت نیومد. اسرا پرید وسط حرفش گفت خب اینم مامانته
تو اوایل مدت رهبری آقای علوی، ظاهرا اتفاقی نیفتاد
ولی دشمنان قیام اون روستا، میدونستن که آقای علوی هم مثل آقای آگاهه، در خفا جنگ نرم رو آغاز کردن
بین مردم شبهه پخش کردن .
برنامه دشمنا این بود که تو چهل سال، قیامو نابود کنن .
قسمت دوم داستان نه بابا . شوخی نکن از خودم
 
ایزوگام
جنت
شرکت ایزوگام بام گستر با کادری مجرب و متعهد آماده
همکاری با کلیه ارگان ها و سازمان های دولتی و خصوصی و شخصی در سراسر ایران
می باشد.
ایزوگام بام گستر برای انجام تمام پروژه های کاری خود از نیرو متبحر و متخصص در زمینه ایزوگام ، قیرگونی ، آسفالت استفاده میکند.
نمایندگی رسمی کلیه ایزوگام های دلیجان (۱۱۷ ، شرق ، مشهد ، پشم شیشه) با سابقه کاری ۲۰ ساله
پخش عمده و جزئی به کلیه نقاط ایران مستقیم از کارخانه
انجام کلیه کارهای ایزوگام در سراس

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها