نتایج جستجو برای عبارت :

ویسگون دورهمی منو دوستام

دیروز با حجم زیادی از اطلاعات مواجه شدم. دوتا از دوستام بعد از دو سال احساسات بی‌جواب داشتن نسبت به هم، وارد رابطه شدن. دوتا از دوستام که کات کرده بودن برگشتن. یکی از دوستام با یه پسره که دو سال از خودش کوچیکتره رل زده. یکی دیگه از دوستام رفته دفتر دوس‌پسرش خوابیده. حد روابط بچه‌ها رو فهمیدم :) اون یکی دوستم از طرف سپاه مورد بررسی قرار گرفته. کلا دیروز خیلی چیزا فهمیدم. دیگه منو بمباران اطلاعاتی نکنین نامردا. من کشش ندارم.
این دو کلمه توضیحی لازم نداره انصافا 
دیدمش و دلم نلرزید 
همزمان یه آه کشیدم و دقت که کردم دیدم ته دلم یه چیزی غمگین شد 
تالار میلاد شبی که خوش نگذشت 
شب عروسی 
دروغ نشه رقصیدن با دوستام خوب بود اون وسط 
فقط رقصیدن با دوستام
میدونی چی دلم می خواد؟ با دوستام دوباره برم کوه، مسیرش هم سخت باشه، هم سخت باشه هم ترسناک، جوری که به سرم بزنه نکنه الان زندگیم تموم بشه؟ فقط وقتی با دوستام میرم کوه بی معرفتی های آدم هایی مثل تو یادم میره. ببخشید که اندازه نیستیم!
حالا درسته که من پست نمیذارمبه این معنا نیست که من مُردم =////
واقعا خبر خاصی نیست
۱۴ روز ۱۴ روز فرجه های قلم چی رو میگذرونیم
میخوام اسفند یه روز برم دانشکده پزشکی شیراز ببینم کیا از دوستام بهمن قبول شدن
مهر ۹۷ .بهمن ۹۷ و بعدیش دیگه ورودی خودِ خودمه ^____^ . مهر ۹۸
البته شیراز نه تهران *_____* بعععععله دیگه اینجوریاس
یه سال دیرتر از دوستام برم و یه دانشگاه بهتر نباشه؟!!؟؟!!!!! چه غلطاااااا
یکی از چیزهایی که باعث میشه ذوق کنم اینه که دوستای دانشگاهم هر وقت کلاسامون هماهنگ نمیشه و ترمی رو باهاشون کلاس ندارم بهم میگن چقدر ترم پیش سخت بود تو نبودی کلی اذیت شدم دلم واست تنگ شده بود.
یا بعد چندوقت یهو یکیشون پیام بده این ترم تو رو ندیدم کلی دلم واست تنگ شده و بعد از اینکه باهاش حرف زدم بهم بگه من اگه تورو نداشتم چیکار میکردم؟ 
وقتی اینارو از دوستام میشنوم کلی ذوق میکنم و حس میکنم چقدر خوشبختم که با وجود اینکه آدمی نیستم که مدام با هم
دیشب شیفت شب بودم به مسئول بخشمون گفتم من صبح زودتر برم چون ساعت ۱۰ صبح باید امتحان کتبی بدم باید برم دانشگاه.سریع اومدم خونه صبحانه خوردم و رفتم دانشگاه.امتحان رو که دادم تموم شد با سه تا از دوستام اومدیم سمت شهر.دو تا از دوستام ساکن کرج هستن وگفتن حالا که امتحان رو دادیم تموم شده ترم آخر هم هستیم،بریم شهر شما با هم باشیم.
تو راه که داشتیم می یومدیم زنگ زدم به بابام گفتم می شه امروز ماشین رو به من بدی بابا؟
با دوستام رفتم جلوی محل کار بابام و م
سلام دوستان.
چند وقت پیش عرفان بهنام پور (یکی از دوستام)اومد تو بیان.حالا ماهان افشارپور(یکی دیگه از دوستام که تو چالش نامه به گذشته معرفیش کردم)هم بیانی شده.
لطفا این دو وبلاگ رو دنبال کنید.
mahan87.blog.ir
erfan87.blog.ir 
پ.ن:من نویسنده ی هردو وبلاگ هستم.
 
 
سخت ترین و بهترین هفته زندگیم رو تجربه کردم آزارهای همسایه و حمایت دوستام و استادام و خواهرم باعث شد یکی از متناقض ترین هفته ها رو تجربه کنم .
یک روز دوست داشتم مثل خیلی از دوستام احساس نابی رو تجربه کنم که تجربه میکردن این روزها هفتاد درصد ایستادنم و جنگیدنم به خاطر حسیه که تجربه میکنم گاهی اندازه یک ابر زن قدرت میگیرم و گاهی ضعیف ترین موجود دنیا میشم تمام سختی ها را تحمل میکنم تا قلبم آروم بگیره عادت شریف زندگیمه تا سر حد مرگ مقاومت و بعد ره
امروز صبح گفتم برم ارایشگاه ابروها و سبیلمو تمیز کنم.
اینجا ارایشگاه خیلییییییییی گرونه
برای صورت کامل حدود 45 دلار میگیرن
و برای ابرو و سبیل 20 دلار.
کل کار هم فقط 10 دقیقه هست!
خلاصه
برگشتم و نشستیم با هم خونه ایم حدود دو ساعت حرف زدیم.
بعدش یکی از دوستام زنگ زد که شامو بیا خونه ما
بعد یکی دیگه از دوستام زنگ زد که شامو بیا خونه ما!
اولی رو رفتم
بچه ها اش ایرانی و پلوی خومشزه داشت!
برای منیکه این چیزا رو فقط تو رستورانا و مهمونیا میبینم این خیلیییی
حالم گرفته بود 
استوری گذاشتم و فقط دوستام باز بودن 
نوشتم اگه فردا نبودم چیکار میکردید؟
یکیشون نوشته 
بروگمشو این حرفا چیه 
اون یکی میگه خاک تو سرت تو دیگه چرا اینو میگی 
یکی میگه منم میام 
:/
اینا مثلا دوستن یا ازراعیل؟
اینقدر خندیدم و مسخره کردیم که حالم جا اومده.
اگر دوستام نبودن الان تو بیمارستان سلامی(دیوونه خونه شیراز) بستری بودم
من و دوستام تو مدرسه روزای خیلی خوبی رو داشتیم
که چندتاشون رو براتون میگم
.
.
خب من و دوستام چندتا عکس از BTS چاپ کرده بودیم 
و اوردیم مدرسه و به بچه های کلاسمون نشون دادیم
و گفتیم اینا دوست پسرامونن (من نگفتم )
.
.
یه بار برای روز ۲۲ بهمن میخواستیم بریم راهپیمایی 
و قرار گذاشتیم پیکسل های BTS مون رو بزنیم رو کیفمون 
و انگشتر هامون رو تو دستمون کنیم ( اول اسم بایسامون روشه )
بعد یکی از دوستام پیکسل جین رو دید و گفت:  این عکس دوست پسرش زده رو پیکسل
داشتم بلاگ مجید گروسی رو میخوندم یه پست داشت که میگفت دوباره دارم زیاد پست میزارم یعنی که احتمالا از دوستام دور شدم اینو من به شدت تو خودم حس میکنم یعنی مثل اینکه مقداره ثابتی روابط اجتماعی توم وجود داره که باید خالی شه و اگه نتونم رو دوستام خالیش کنم میام روی بلاگ میریزمش که شامل چس ناله و اینا میشه 
خلاصه این که پست نیزارم از نظر خودم خیلی خوبه و همش به خواطر دوست های جدیدیه که پیدا کردم
 بلاگ مجید هم اینه  magaroo.blog.ir بعد خیلی ادم خفنیه ولی خو
یکی از شب های امتحان دانشگاه که کلا بیخیال درس شده بودم با دوستام رفتم بیرون.
تا ساعتای 11 بیرون بودیم وقتی بیرون بودیم به دوستام گفتم برگشتیم خوابگاه شروع میکنیم به درس خوندن .
اونا هم گفتن حتما شروع میکنیم به درس خوندن و تا صبح درس میخونیم.
زمستون بود و هوا سرد .
وقتی برگشتیم حسابی خسته بودیم پس تصمیم گرفتیم به جای درس یه خورده بخوابیم .
خلاصه خوابیدیم تا صبح 
 
صبح هم که رفتیم استاد نیومد سر امتحان
بعد با کلی خوشحالی برگشتیم خوابگاه و PES ب
ی روز تو مدرسه بودیم.بخاطر ی مراسمی رفتیم نمازخونه با دوستام.
بعدش سقف نماز خونمون ی قسمتیش اومده بود پایین .دوستامم(قد بلندا.من که قدم کوتاهه کلا*-*).میپریدن دستشونو بزنن به سقف و خلاصه میخورد.بعد منم اومدم برا اینکه متفاوت عمل کنم پامو اوردم بالا که یک نریو چاکی(اسم حرکت پا تو تکواندو)بزنم خلاصه فرش سر بود منم جوراب پام بود یهو دیدم زیر پام خالی شد.پخش زمین شدم*-*
الان ی سال و نیم از اون موضوع گذشته هنوزم دوستام یادشون میاد ی ساعت بهم می
راضیم نمیکنه
هیچی راضیم نمیکنه
نوشتن، خوندن، حرف زدن، خوابیدن،،،
هیچی 
احساس میکنم به یه چیز جدید نیاز دارم ولی نمیدونم چی
دلم میخواد دیده بشم، شنیده بشم.
دوستام
دوستام از همه بیشتر رو اعصابمن
دوستشون دارم. دوست داشتنشون اذیتم میکنه. حس مالکیت ندارم بهشون ولی میخوام هروقت که میخوام باشن.
هی کانالِ جدید، پیجِ جدید، سر رسید جدید. ولی هیچ کدوم راضیم نمیکنه.
.
.
.
میدونی مشکل کجاست؟
آدم باید دلش گرم باشه. گرمِ بودنِ یه نفر. گرمِ توجه کردنش.
حالا ب
برنامه ويسگون (Wisgoon) یک شبکه اجتماعی ایرانی است و این امکان را فراهم آورده تا کاربران بتوانند تصاویر مورد علاقه خود را با استفاده از این برنامه به اشتراک بگذارند. در این مقاله قصد داریم تا به معرفی برنامه ويسگون (Wisgoon) بپردازیم.
ادامه مطلب
من به اندازه موهای سرم تنهایی سفر رفتم و فیلم تو سالن سینما دیدم، کافه و رستورانش هم تنها بودم، بیمارستان که همیشه، ولی فقط این تنها بودن تو یه مکان عمومی برای فوتبال دیدنه که نمی‌چسپه بهم. الان سر بعضی بازی و نتیجه‌ها با دوستام شرط می‌بندم، وسط شام خوردن و بازی دیدن معدود دخترهای فوتبالی‌ خوابگاه خودگویی می‌کنم، به داور، بازیکن خودی و غیرخودی فحش می‌دم، توئیت ورزشی می‌خونم و هم‌اتاقی متنفر از فوتبالم رو اینجوری با خودم همراه می‌کنم
از دیشب تا الان، سه تااز دوستامو دیدم
دیشب شام با یکی از دوستام بودن
امروز صبحانه با یکی دیگه
و شام با یکی دیگه.
دو تاشون ایرانی و یکی وایت
میدونین گاهی فکر میکنم
هر بار میرم پیش دوستام یا اونا میان دیدنم
کلی انرژی و امید میگیرن و کلا مغزشون متمرکز میشه و کلی هدفمند میشن و .
ولی من همچین دختری توی زندگیم ندارم.
یعنی چنین کسی موجود نیست برای من
و با وجود داشتن دوستای زیاد ولی باز من در درون خودم احساس تنهایی میکنم چون کسی نیست که منو feed کنه ولی م
دنبال زندگی بهتر دوییدن چقدر سخت شده . ولی همیشه سعی کردم قوی باشم .  همیشه سعی کردم توی هر کاری که شروع می کنم نهایت سعیم رو بکنم . امروز یک نمونه کارم رو فرستادم و با این متن روبرو شدم که نمونه کارت به درد ما نمی خوره . مهم هم نیست . گاهی فکر می کنم برم با کسی و کمکش کنم کاری کنه و هرچی سود کردیم نصف نصف . دوست داشتم مثل یکی از دوستام ویدیو یوتیوب بسازم و استریمر بشم . ولی کامپیوترش رو ندارم که بازی کنم . ندارم که استریم کنم . اصلا همین وبلاگ رو هم با
امروز یه تجربه جالب داشتم
من عاشق والم یا همون نهنگ، می‌دونم که چقدر موجودات دوست داشتنی هستن،
یکم در موردشان خوندم، انواع اشون، تغذیه هاشون، شباهتشون به دلفین ها و
و علاقمندیم بیشتر هم شد و کلی عکس وال برای پوشه بک گراندم  ودانلود کردم همین طور اکانت های اینستا مرتبط فالو کردم.
از نظر من وال ها موجوداتی هستند که در حین عظمت و هرکول بودنشون بسیار موجودات مهربون و باهوشی هستند .
اونقدر علاقمند شدم به شخصیتشون که اگر قرار بود اقیانوس خونه
حضور موسسه کودک ایمن ـ ناجی فردا در هشتمین دورهمي فعالان حوزه کودک و نوجوان
محورهای دورهمي هشتم:
۱. سخنرانی اساتید برجسته کودک و نوجوان
۲. ارائه فعالیت ها و اقدامات تعدادی از فعالان حوزه کودک و نوجوان
۳. رونمایی محصولات تولید شده اعضای دورهمي و کتاب دورهمي
۴. شبکه سازی و هم افزایی میان اعضا
بعد از اهنگای نازنینم نوبت حرکت بعدی بود:)) بعله ! خرید*_*
ی سری چیزا همیشه دوس داشتم بخرمشون رو یافتم 
دوتا جوراب خوشگل خریدم:))) کی فکرشو میکرد یروز من عاشق جوراب بشم (از قسمت شستنشون بدم میاد)
یه کیف زرد خوشگل دیدم اما نمیدونم چرا مغازه بسته بود:((( همون مونده با کفش و مانتو:/ 
چرا واقعا خرید اینقدر حالو جا میاره!!!!!
+ی سر هم رفتم لیزر:دی پوستم حساسه دیگه گفتم بزار راه بهترو امتحان کنم 
• روز ب روز از دیدن دوستام هیجان زده تر میشم از باهم بودنمون(دی
سلام چطورید دوست جونا؟ احساس میکنم دیگه توی وبلاگ نوشتن حال نمیده، موافقید که توی اینستا بنویسم؟
حدود 5 روز بوشهر بودم این 5امین سفرم به بوشهر هست از وقتی توی زندگیم یادمه، بااینکه متولد این استانم ولی گذرم خیلی کم به این شهر افتاده، برا کارا شرکت دوستم رفته بودم این سری، ورفته بودم خونه یکی از دوستام که اقوام دور هم میشن، علت انتخابم واسه موندن این بود که بین بقیه اقوام دور و نزدیک خونه اینا راحتترم یه ساختمون چندواحدی دارن که کل خانوادشون
آقا پارسال داداشم یه ماشین حساب مهندسی بهم هدیه داد گفت نیازت میشه.پارسال موقع امتحانای ترم دوم دوستم ازم گرفتش و دیگه تا الان هنوز دسته خودم نبوده.
هروقتم خودم امتحان داشتم از کسه دیگه گرفتم یا اصلا ماشین حساب نبردم سره امتحان.
 
حالا هفته پیش دوستم منو دیده و میگه ماشین حسابتو پیدا کردم (چون تو  تابستونم دستش بوده و یادش نمیومد چکارش کرده)، یه امتحان دیگه باهاش بدم‌بهت میدم.
بعد‌ یکی دیگه از دوستام امروز منو دیده میگه ماشین حسابتو میدی،
امسال بر خلافِ همیشه شب یلدا سهم من شد خوابگاه
نه تجربه تلخی بود و نه شیرین
یه دلم دل دل میکرد که پر بزنه و بره تو اون کوچه قدیمی خونه باباجون و 
یه پلاستیک پر نون خامه ای بگیره دستشو و سفره یلدا رو بچینه
از اون آلو سهم دل شکموش بشه و خونشون هی دولا راست بشه، هی کار کنه، هی تو دلش غر بزنه به نوه های تنبل و هی غر بزنه و هی غر بزنه
تهشم ک برمیگرده خونه بشینه سفره غرشو جلو مامانش باز کنه و بگه خیلی تنبلن این فامیلات!: دی
چرا من و تو باید فقط کار کنی
خب صبح کلاس دومیم هم نرفتم :/ رسما خودمو مسخره کردم که اون همه تا دانشگاه رفتم :/
تنها کار مفیدم گرفتن نامه ای از مدیر گروه بود . واسه پیچوندن درسهای عمومی :) همچین
مدیرگروه باحالی داریم ما :)
خب از دانشگاه برگشتم شهر و رفتم ستاد بیمارستان ، فرم کاردانشجوییم رو دادم و ثبت نام کردم
درست اولین روز 24 سالگیم :) ، هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت فکر نمیکردم اولین روز 24 سالگیم
برم اقدام کنم واسه سر کار رفتن ،اونم چی ؟ کاز پرستاری . حتی 1 بار هم در موردش فکر ن
سلام به همه ی دوستای خوبم.
میخوام براتون راجع به اولین سفرهایی که با دوستام رفته بودم بگم، اما لازم قبلش یه پیش زمینه بدم بهتون.
من دوران دانشجویی چند تا هم اطاقی خوب داشتم که الانم جزو دوستام هستن، یکی از این هم اطاقیا و دوستای خوب من ساکن کیش بود.
ما با هم قرار گذاشتیم که بعد از امتحانای بهمن ماه بریم کیش با این دوستمون.
ادامه مطلب
سلام این وبلاگ در حال ساخته و هنوز پستی نمایش داده نمیشهلطفا شکیبا باشید خخخخخخخ
نه جدا یه مقدار صبر کنید تا من با کلی سوپرایز بیام
                                                           با کلی پست کی پاپی باحال
                                                                         مرسی دوستام.
یکی از خصلتهای ما ادمها همینه.همینه که گاهی دلت تنگ میشه برای همون جمع ها و دورهمي های ساده و بی فایده با همون ادمهای تکراریه همیشگی باهمون حرفا
بی فایده یعنی خیلی چیز خاصی بهت اضافه نمیشه نه اینکه بخوام توهینی بکنم.
همه چیز خوبهخداروشکر منم خوبم خداروشکر فقط الان دلم تنگه و بی حوصلگی شدیدی بهم دست داده.
هیچ هم از سرم نمیره که نمیره.رفتم نشستم درس خوندم.با دوستام حرف زدمم یه کوچولو چت کردم ولی فایده ندارهانگار دلم میخ
دیگه با اجازتون یه ساعتو نیمم باز تو ترافیک بودیم تا من برسم به منزلمون! یعنی حیف این قرار ما که همش به ترافیکو استرس گذشت البته که خب تو ترافیک ور دل هم بودیمو حرف زدیم ولی یه چندبار داشتیم تصادف میکردیم دیگه سعی کردم زیاد صحبت نکنم بعد که رسیدم خونه با اینکه خیلی استرس کشیده بودم ولی حالم خوب بودکلی انرژی گرفته بودم.اومدم نشستم با دوستام صحبت کردم اونا هم کلییییی انرژی منفی دادن بهم و راجع به هادسون(!) بدی گفتن و تمام حس خوبم نابود شد. 
قب
به نام خدا
خانواده م و دوستام مثل من فکر نمیکنن، یعنی تا الان کمتر کسی را دیدم که ی رنگی از افکار من را داره.، جرات، این کلمه همیشه پر از مفهوم بوده برای من، شاید من به قدر کافی شجاع نیستم .، 
متفاوتم. بخاطرش خیلی سرزنش شدم .، و همین طور گاهی تشویق .
من همیشه برای همه گنگ بودم حتی برای خودم، زیاد میشنوم چته، چرا همیشه انقدر یخی، چرا خوشحال نمیشی، چرا لبخند نمیزنی . ؟
خب آره منتهی من خودمم و از این موضوع خجالت نمیکشم، ولی بخاطرش ازخودم مت
بچه ها
:)
 
امروز یکی از دوستام بهم گفت، هر آدم عاقلی قطعا به دنبال اینه که یه دوست مثل تو داشته باشه.
 
گفت، تو باسواد و باهوشی، وقتی یه حرفی رو میزنی، محکم به زبون میاری و ازش مطمئنی. قابل اطمینانی و میشه لذت برد موقع گپ زدن باهات.
 
اینقدر ذوق کردم :))))))))
سلام
امروز هم روز خوبی بوده ولی نمیدونم چرا الان زیاد حال و حوصله ندارم. به دو تا از دوستام زنگ زدم و کمی با اونها صحبت کیدم. حالم خیلی بهتر شد.
دوست دوووووووووووووووووووووووووووووست. هیچی نمیتونه جای دوست را تو زندگی آدم بگیره.
اگه کسی از من بپرسه چطور شد نامزدی  کردی با این که پروسه زمان بری بود 
دو سال طول کشید فقط تا همو دیدیم ولی بازم باید بگم خودمم گیج میزنم چی شد
وقتی از آشنایی خودمون و بنی می گفتم دوستام می گفتند یعنی واقعا میخوای باهاش ازدواج کنی ؟؟
خب منم چون موقع ازدواج خواهرام خونه نبودم هیچ تصویری از عروس شدن نداشتم و میگفتم یعنی واقعا میشه نامزدی کنیم؟ بنظرتون امکانش هست که بهم برسیم ؟یعنی میشه خانواده م موافقت کنند 
الان نامزدی کردیم ، نمی دونم خوا
نمایشگاه برام یکی از لذت بخش‌ترینهای زندگیم بود تا جایی که می‌تونم براش زار زار گریه کنم.
دلم تنگ شده برای دوستام، برای بچه‌ها، برای کتابها، تبلیغ کردن، حرف زدن، حتی آدرس دقیق دادن
سال دیگه اگه ازم خواستن بازم میرم؟
قطعا
از ساله پیش که یکی از دوستام ادرسه بلاگو پیدا کرده بود پستامو یه سریاشو  نمیزاشتم 
چراش که واضحه 
و زمانه منتشر شدنه پستارو میزاشتم ساله دیگه تا ارزشه اطلاعاتش کم بشه :))(مگه cie عه؟) 
حالا الان یه هو دیدم این خود سانسوریا چیه اینه بالاخره یکی از من های موجوده نباید سانسورش کرد ولی مشکل اینه که من های مختلفم مخاتب های مختلف داشتن مثلا منه توی خانواده با منه توی گروه دبیرستان با منه توی گروهه راهنمایی و منه توی گروه بچه های شمال(این یکی هر چه زو
اووووف یعنی من پدرم دراومد تا هفته ی پیش به اتمام رسیدحسابی داستان وار بود همه چیز و رو اعصاب.خداروشکر هندل شد.
ازتون میخوام از خدا بخواین هرانچه که بهترین هست رو رقم بزنه
بریم به امتحان مدیکال لاتین و فیزیولوژی برسیم که این هفته پر از کار هست برام‍♀️
دیگه اینکه جریان چیه رو انشالله اگه بتونم براتون توضیح میدم در اینده
 
حسابی دلتنگ دانشکده ام.دوستامبغل کردنخندیدنهای از ته دلپیاده روی با دوستامکافه رفتنا.اشپزی کرد
.
چجوری نجات بدم خودمو؟
________________________
من واقعا یک احمقم . باز هم دیروز کلی وقت تلف کردم ، باز هم امروز دیر از خواب بیدار شدم و باز هم قراره گند بزنم فردا.
دوستام همه تموم کردن و الان دوره میکنن و من احمق فقط ۵ جلسه رو خوندم(: و ۷ تای دیگه دارم تا تازه فقط اسلایداشو تموم کنم
+چرا مشکی
پوشیدی؟
—دیگه لباسی نداشتم.
+ چرا صدات گرفته؟
—سرما خوردم
+ دستت چی شده؟
—خوردم زمین
+ چرا نوشته هات همه دپن
—خو سبکشه همین طوری
+داشتی گریه میکردی؟
— داشتم پیاز خورد میکردم
+چرا ناراحتی؟
—فقط یه کوچولو خستم
+ چرا همش به یه نقطه خیره میشی؟
— آخه خوابم میاد
+چرا واسه همه چی یه دلیل الکی میاری؟
— آخه کسی نمیفهمه

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها