نتایج جستجو برای عبارت :

خَندَه کنان

یک ترانه به لهجهٔ قزوینی از شهید مقبل:
[۶]

یه خانه داشتیمان کُنج بلاغی
 
خانه مان مِماندش عین سلاغی

یه کرسی داشتیمان سه‌ پایه‌ای داشت
 
لحاف کرسیمان چل تا پینه داشت

یه پنجره داشتیم روشنا مِداد
 
اگه کهنه مِبستی، نیم شفا مِداد

یه‌هو دیدم صدای فش‌فش در آمد
 
لنگه دَرمان از جاش یهو در آمد

یادت مِیاد قدیم چه وضعی داشتیم
 
زیر لحاف کُرسیمان دیزی مِذاشتیم

از اشعار کهن و بامزهٔ قزوینی دربارهٔ مراسم خواستگاری:
[۷]

نَمِدانیم چو کُنیم هرجا مِریم
نقاشی هایت را در دلم قاب میگیرم.
بند دلم را به عشق تو گره میزنم
با قطره قطره ی خونم نام تو را بر جوهره ی وجود خاکیم هک میکنم
قلمم را به رقص در می آورم. رقصی به سوی تو.
 
رقص کنان. شادی کنان. به سوی تو می آیم.
میدانی که جز وصل تو آرزویی در سر شیدای من نیست. 
جز دیدن لبخند تو مگر ثروتی هست؟ 
آری قلمم را به رقص در می آورم برای تو 
برای تو ای زیبای من.
چرخ‌ن رقص‌کنان مستِ مستآن مه مسرور به جانم نشست گفت که پیراهن خود باز کنبازگشودم به جهانی که هست نیست بُدم هست شدم هستِ هستهست همه تاب و میانم شکست سال نو آواز نو کردم به جانزان دم نو بال نهانم برست آن همه انسان که بُدم هیچ شدبال برون شد ز دو بن‌بست دست مرگ تو مرگ من و مرگ جهانزندگی نوست برِ مرگ پست عارض چشمان توام، عرصه نیستغمزه کند گر فلک غم‌پرست شب سوی ما گیر نهان حلمیاساعت می باز به بزم الست
من به تو خندیدم
چون که می دانستمتو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را یدیپدرم از پی تو تند دویدو نمی دانستی باغبان باغچه همسایهپدر پیر من استمن به تو خندیدمتا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهمبغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من وسیب دندان زده از دست من افتاد به خاکدل من گفت: بروچون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را .و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرامحیرت و بغض تو تکرار کنانمی دهد آزارمو من اندیشه کنان غرق در
قبلا یکبار رامین دخترایی که در مقابل جمله تو مال منی پسرا واکنش نشون میدن رو نقد کرده بود
اون روز من هم به عنوان چنگیز واکنش نشون دادم و نتوستم بر بتابم که یکی به من بگه مال منی ؟ والا . مال دیگه چیه اخه؟ اصن صوبت درستی نمی باشد 
تا اینکه هانیه خانومو دیدم . عاشقش شدم. هر روز . بیشتر از دیروز و اون وقت بود که خودآگاه و ناخودآگاه .زمزمه کنان و فریاد کنان میگفتم تو هانیه ی منی . تو هانیه لجباز منی . تو هانیه وحشی منی . تو مال منی :)
اینا رو گفتم
غروب روز قبل اربعین پارسال، تو یه موکب نزدیکای عمود ۱۲۰۰ خوابیدیم.
صبح بعد نماز صبح به پیاده رویمون ادامه دادیم تا حدودای ه‍شت صبح رسیدیم کربلا.
شهر آنقدر شلوغ بود که حرکتمون خیلی کند شده بود و بالاخره ساعت ده ۱۱ رسیدیم بین الحرمین.
دیدم اون وسط طناب کشیدن و یک مسیری درست شده که مردم دارن هروله کنان می دوند، کفشامو دادم به همسفرم، خودمو رسوندم اون وسط، از طناب رد شدم و منم هروله کنان قاطی موج دریا شدم.
گاهی بجای یک مراسم مفصل عقد کنان ، به یک مراسم ساده مثل نامزدی اکتفا میشود یا مراسم عقد کنان به صورت ساده و خانگی برگزار میشود ، در این صورت شاید به جای یک کیک بزرگ و چند طبقه یک کیک نامزدی ساده ولی شیک و خوشگل یک یا طبقه کافی باشد. اینجا ما برای شما عکس ۲۴ مدل خاص و شیک کیک عقد و نامزدی را گردآوری کرده ایم که از آنها ایده بگیرید . امیدوارم مورد توجه شما قرار بگیرد.
ایده های ساده و شیک برای کیک نامزدی 
برای مشاهده ادامه متن به لینک زیر مراجع کنید
  روز سوسک کشان بی سنگر!
آشغال دم در گذران بی ادعا! ☺
شوفر تاکسی های بی حقوق!
 کت شلوار پوشان بی اتو و دکمه!
شیران بی غرش و دندان!
 جوراب پوشان قانع!
جارو کنان و شیشه پاکنان استاد‍
 بند بازان نصب پرده!
 همدمان همیشه بد!
 بچه های لوس مامان جوناشون! ‍
خروپف کنان سلب اسایش!
این فوتبال دوستان همیشه ادعا بی تحرک! ⚽️
اخبار گوش کنان تکراری!
روشنفکران به روز واسه خواهراشون! ‍♀️
سبیل تراشان همیشه نامیزون! ✂️
هنوز بگم یا بسه!?!?
خلاصه روز مردان سر تا
و من افتادم زخمی بر خاک
دخترک رفت و پسر نیز مرا تنها بر خاک گذاشت
خنده و گریه یشان رفت به باد
سیب دندانزده ی خاک آلود
اینچنین می گوید :
ساعتی رفت و من آزرده شدم
همه در فکر شدم چه کسی من را  از زمین بر خواهد داشت
چه کسی باز مرا خواهد خواست
که صدایی آمد کولی غمزده ای دید مرا ا
اشک شادی در چشم
از زمینم بر داشت
و مرا با خود برد
او که در گوشه ی مخروبه اطراف دهات
پدر پیری داشت
شاد و خندان به پدر کرد سلام
پدر امروز خدا سیبم داد
تا که باهم بخوریم
جای دندا
غرق در کتاب بود،ابروان سیاهش همانند رشته کوه های زاگرس با چین و چروک های زیبا به یک دیکر پیوسته بودند.
چمانش راتنگ و اخمش را غلیظ تر کرد لبش را گزید،چشمانش را روی هم گذاشت.       کتاب را بست و به سمت پناه گاهش قدم برداشت.
  پله ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت روی بام ایستاد و به نا کجا آباد خیره شد.            در فکر دخترک داستان بود آیا دخترک به خوشبختی خواهد رسید؟؟؟                 دستان بلورینش را در جیب هایش فرو برد سرش را روبه آسمان گرفت چشما
مهم نیست چجوری! بلند شو!با همین جمله که توی ذهنم میچرخید،زنگ زدم به رفیقِ عزیز و شرط و شروط گذاشتم که یه سه‌شنبه رو خالی کنیم برای هم.که اگه قرارِ سینما بریم،نریم!که اگه قرارِ بشینیم درس بخونیم،نخونیم!که اگه قرارِ تا لنگِ ظهر بخوابیم،نخوابیم!گفتم این روزهای آخریِ پاییز،بیا به قولی که بهت دادم،عمل کنم.بیا بریم یه کوچه که کُلی برگ‌های زرد و نارنجی پهنِ زمینش شده.بیا بریم خش‌خش کنیم رفیق!شال و کلاه کردیم و رفتیم.روی برگ‌های خشک و نیمه‌جون
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را یدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
( حمید مصدق )
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را یدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانس
در قفس مینام رو باز کردم که بیاد بیرون بازی کنه و طبق عادت در تراس رو بستم و نشستم کنارش که بیاد و بازی کنیم. بابا اومده از گرمی هوا گله کرد و در تراس رو باز کرد و نشست دم در که نذاره مینا بره بیرون، یهو گوشیش زنگ میخوره مادر بزرگ گرامی غرق صحبت با گل پسرش میشه که مینا در یک چشم بهم زدن بال میزنه و میره بیرون و من جیغ و گریه و داد و بابا بابا کنان، دخترم رفت تو حیاط همسادمون نصب شبی
هیچی دیگه لباس پوشیده نپوشیده با چشمانی خون وصورتی گلگون به خانه ه
در قفس مینام رو باز کردم که بیاد بیرون بازی کنه و طبق عادت در تراس رو بستم و نشستم کنارش که بیاد و بازی کنیم. بابا اومده از گرمی هوا گله کرد و در تراس رو باز کرد و نشست دم در که نذاره مینا بره بیرون، یهو گوشیش زنگ میخوره مادر بزرگ گرامی غرق صحبت با گل پسرش میشه که مینا در یک چشم بهم زدن بال میزنه و میره بیرون و من جیغ و گریه و داد و بابا بابا کنان، دخترم رفت تو حیاط همسادمون نصب شبی
هیچی دیگه لباس پوشیده نپوشیده با چشمانی خون وصورتی گلگون به خانه ه
غیر حیدر چه کسی شافع م بشود
جز علی کیست که بر فاطمه همسر بشود
عشق مولا نشود قسمت هر بی سر و پا
تا ملک سجده کنان سائل این در بشود
تا سحر شیعه فقط ذکر علی میگیرد
تا که مشمول دعای شب مادر بشود
در زمین گشتم و در اوج فلک هم حتی
هیچکس نیست که هم پایه ی حیدر بشود
تیغ ابروش کند معرکه در میدانها
لشکری در پی یک حادثه بی سر بشود
جز علی هیچکسی لایق این منسب نیست
تا که بر خلق جهان سید و رهبر بشود
حق علی، قبله علی ، اصل عبادات علی
منکرش گفته نبی بزدل و کافر بش
بسم الله الرحمن الرحیم
در کوچه،دل مرده ی من منتظر توست
تا زنده شود رقص کنان وقت عبورت
از دست تونان داشت عجب عطرعجیبی
این شعله ی عشق است مگر زیر تنورت؟
 
+نیمه رمضان ها مست میشوم از بوی باران رحمت میهمانی خدا که با نام شما معطر ترمیشود پسر ارشد شاه نجف
+ یک طوری اینترنت زود به زود ته میکشه که بی عذاب وجدان حتی نمیشه ساندکلاود رو پلی کرد. همون اینترنت دائمِ افتان و خیزان و لخ لخ کنان بهتر بود شاید. 
+ نیمه شب دیشب به این فکر رسیدم که ترجیح میدم زشتی‌هام بریزه تو صورتم تا تو قلبم. اینجوری بیشتر سعی میکنم زیبا باشم. 
 
 
تو تلگرام یه کانالی دیده بودم که محتواش اعلام روزای هفته بود:
امروز چهارشنبه س. 
امروز پنجشنبه س. 
اونموقع مثل خیلی ها گفتم چه مسخره خب، ولی ته ذهنم یه چیزی بهم میگفت نه یه چیزی داره توش، 
امروز که تمام روز منتظر ساعت چهار بودم تا برم کلاس فلسفه و از دست درسا خلاص کنم خودمو(چه خلاصی ای، ملت میرن یه بغلی، یه قدمی، یه سلامی، یه علیکی، منم منتظرم از چاه دربیام برم تو اقیانوس)، وقتی رسیدم اونجا منشی یه نگاه عجیبی بهم انداخت و مجبور شدم خودمو معرفی
دلم میخواد داد بزنم و حنجرم رو داغون کنم و دو طرف لبام تا بناگوش جرررر بخوره بعدشم بشینم زمزمه کنان با نخ سوزن بدوزمشون و توی اینه به خودم لبخند بزنم:))

ولی در این شرایط چنین چیزی ممکن نیست. 
هنوزم سردمه. مثل امروز ظهر. واقعا دوسش دارم این حسو:))
اینترنت ما وصل شده فقط مسئولین گفتن برای اتصال اول باید گوشی رو محکم بکوبیم تو دیوار که قشنگ تنظیمات جا بیفته بعد هم هر ۵ دقیقه گوشی ت بدین که ته نشین نشه:/
 
 
کدوم شهر هستین و وضعیت اینترنت چطوره؟
ما همچنان refresh کنان به انتظار نشسته ایم!
 
ماشین سبز لجنی با شیشه های دودی از سر کوچه پیدا میشه. به خاطر تاخیر ده دقیقه ایش با توپ پر میرم سمت ماشین که
میبینم صندلی جلو یه جعبه بزرگ پر خرت و پرته. یه اخم میکنم و جیغ جیغ کنان در عقب رو باز میکنم و میگم :
_اینا چیه جلو گذاشتی؟!اه.من میخوام جلو.
دهنم باز میمونه.
آقای غریبه با لبخند میگه :
_بفرمایین.
 چشام گرد میشه و ناخوداگاه با خنده و جیغ میگم:
_وای اشتباه گرفتم
تند تند دست کیم رو میگیرم و بدو بدو کنان میرم تو خونه.اونجا قشنگ میخندم.بلند :)
چ
 
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشستهمه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست
 
هر که استاد به کاری بنشست آخر کارکار آن دارد آن کز طلب آن ننشست
 
هر که تشویش سر زلف پریشان تو دیدتا ابد از دل او فکر پریشان ننشست
 
هر که را بوی گلستان وصال تو رسیدهمچنین رقص کنان تا به گلستان ننشست
 
#مولانا
خوابم نبُردمیون صدای بلند رویاهام و نم نم بارون نتونستم بخوابم.باید از این به بعد موقع خواب یه چوب بلند بگیرم دستم و دونه دونه ی این جاه طلبی ها رو هیس هیس کنان ساکت کنم بلکه دو دقیقه چشمام روی هم بره.
*نمیتونم وصف کنم این تنهایی چقدر خوشمزه ست.این تنهایی و درس خواندن های دلی.
بالا بلند عشوه گر نقش باز من 
کوتاه کرد قصه زهد دراز من دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علمبا من چه کرد دیده ی معشوقه باز من
می ترسم از خرابی ایمان که می برد 
محراب ابروی تو حضور نماز من 
 مست است یار و یاد حریفان نمی کند
ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من 
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن 
گردد شمامه کرمش کار ساز من 
بر خود چو شمع خنده کنان گریه می کنم 
تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من
حافظ رحمه الله
با تمام تظاهر به عاقل بودن، باز هوای چرند سُرایی به سَرم زده! اونهایی که با نوع و شیوهٔ چرندیاتم آشنایی دارن احتمالن تووی دلشون میگن: این بازم خُل شد! و میروند که رفته باشند، که مثلن بگذارند یکه و تنها، آزاد و رها، جدا از هر ریسمان، در آسمانِ پرستارهٔ موهوماتِ توخالی، پرواز کنان خوش باشم.
دوش آمد به برم رقص کنان رقص سماگفتمش این که , چه حالیست چه حالید شماصحبت پیر مغان را به که گویم به که گویم , که مگوستراز اهل دل واهل دل و اسرار خداسر بر آورد نگاری ونگاری که به بزمم بنشستگفت سالک بنگر آینه راصوفیه کاشف اسرار شمایید شماسر زدن بر سوی کویش نتوانم ، نتوانم دیگراین طریقیست که بی سر که بی سر برود سوی خدا
وایت فلیپ (white philipe)
رئیس شرکت igi
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زبل سعید
یاقی لیبیایی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جک پری بوی (jack pryboy)
فروشنده اسلحه روسی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کویست روبرت (quest robbert)
یکی از کار کنان شرکت sas
ـــــــــــــــــــ
#سعدی
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد.پسر را گفت: باید که این سخن با هیچ کس در میان ننهی.
گفت: ای پدر فرمان تو راست، نگویمو لیکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانیکه مصلحت در نهان داشتن چیست؟ 
گفت: تا مصیبت دو نشود:یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.
مگوی اندُه خویش با دشمنانکه لاحَول» گویند شادی کنان
کلش آو کلنز (Clash Of Clans) یک بازی سبک RTS است که در آن شما منابع را
جمع می کنید ، یک ارتش می سازید و ساختمان های مختلفی بنا می کنید ، سپس به
نبرد با دیگر بازی کنان می پردازید .شما با ساخت یک دهکده کار خود را آغاز
می کنید و همینطور یک زن که شبیه وایکینگ ها لباس پوشیده است شما را
راهنمایی می کند
ادامه مطلب
آمبولانس ایستاد روبه‌روی سنگر. بچه‌ها خسته و کوفته یکی‌یکی از داخلش پریدند پایین. اونا به حاج مسلم -پیرمرد مقر- سلام می‌کردند و آن‌طرف‌تر می‌ایستادند. حاج مسلم نگاهشان می‌کرد و می‌گفت: سلام بابا اومدید؟ الهی شکر! 
   همه که پیاده شدند، حاج مسلم چشمش افتاد به کسی که دراز به دراز افتاده بود ته آمبولانس. او را که دید، تند رفت جلو و گفت: بابا این دیگه کیه؟ شجاعی گفت: بابامسلم، اکبر کاراته هم پرید. حاج مسلم زد به سینه‌اش و گریه‌کنان گفت: ای خد
همیشه عاشق این شعر بودم :)
گرچه حتما 95 درصد بیانی ها خوندنش ولی دیدم حیفه دوباره یادی ازش نکنیم .

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را یدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب‌آلود به من کرد نگاه
سیب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال‌هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان می‌دهد آزارم
و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
- حمید مصدق
ادامه مط
اما جمعی از اهالی این ده هم سفالگرند. در لب کوزه گری اشتغال سنتی اهالی سبو کنان بوده و بیش از۵۰ کارگاه سبو گری در این منطقه دائر است. کوزه کنان از سال های گذشته تاکنون یکی از مراکز واقعی سفالگری نه عزب در استان، بلکه تو کشور و تا اینکه یک محل شناخته شده بین المللی نیز است. مردم این شهر سابقه چندین هزار ساله در این هنر- صنعت دارند. بر همین اساس شهرداری کوزه کنان، داخل کنار اقدامات عمرانی شهری، به توسعه سفالگری بی قراری همت گمارده است. رضا پورمه
پنج ماهه که بودی به کمک دلارام جان نشستی, تا روز قبلش هی میگفت " مامان, مهرو رو بنشونیم دیگه" و میگفتم: نه هنوز زوده عزیزدلم
اما آنروز تو را جلوی خودش نشاند و دید که کاملا به حفظ تعالت مسلط هستی و ذوق کنان و جیغ کشان فریاد زد : " مااااماااان مهرو خودش نشسته " و گیسو بدو بدو رفت پیشش و جیغ زد وااای مامان مهرو تونست بشینه 
و ما ذوووق. و ما غشش. و ما خوشحاااال. از تو فیلم گرفتیم و برای خانواده فرستادیم.
ای من به قربان تو و ذوق خودت
مانده ام تنها 
به چه مانند کنم این غم تنهایی خویش 
به کجا بگریزم 
مقصد یار کجاست 
شاید آن گوشه نورانی میخانه یار 
خلوتی باشد به کنار 
تا رها سازم اندوه دلم را 
چو خزانی که در آن برگ ها 
از غم هجر تو بی تاب کنان 
فتادند زمین 
 
شاعر : ابراهیم حجتی نژاد 
کلش آو کلنز (Clash Of Clans) یک بازی سبک RTS است که در آن شما منابع را
جمع می کنید ، یک ارتش می سازید و ساختمان های مختلفی بنا می کنید ، سپس به
نبرد با دیگر بازی کنان می پردازید .شما با ساخت یک دهکده کار خود را آغاز
می کنید و همینطور یک زن که شبیه وایکینگ ها لباس پوشیده است شما را
راهنمایی می کند
ادامه مطلب
بانو جان
ای کاش میشد بدایت هر روز بنویسم که چقدر در لحظاتی تو را مطالبه میکنم
تو را برای همفکری
تو را برای اینکه سر بر بالین بگدارم‌ ارام شوم و دوباره شروع کنم
همچون کودکی که دوان دوان و گریه کنان به مادر خویش پناه میبرد آرام میگیرو و دوباره
بانو جان 
چه کنم با این بی تابی و تمنای دلم
ای کاش فقط میدانستی که این یک تمنای هزار تو برتوست 
که جز خدای تو و با دستان تو آرام نمیگیرد
بانو جان
دریابم مرا
بوی بهار می آید
کلاغ های شوم
اندوه در قارقارشان فریاد
می روند از روزگارم 
و من دگرباره
 آواز سر خواهم داد
نام ات را
ای بهار من
بهار من
بهار من
و من دگر باره 
خواهم رقصید
بر مزار اندوه ها و رنج ها
به شوق
و چشم هایم خواهند خندید
و چشم هایم زیبا خواهند شد
نام ات را فریاد خواهم زد
با هزاران دوستت دارم
هل هله کنان
بوی بهار می آید
بهار روزگار من .
روح وحشی
+بهار صدایم می کند .
ماه من
اول بهار متولد شد
آرام آرام رشد کرد
از باد و باران های بهاری جان سالم به در برد
تابستان که رسید، بزرگ و تنومند شده بود
سبزه سبز
آفتاب سوزان را به جان میخرید و‌ زیباتر میشد
هر روز صبح خودش را از لابلای برگ ها جلوتر می اورد تا آفتاب بیشتری به او بتابد
کم کم هوا رو به خنکی رفت
شبها به دیگر برگها میچسبید تا گرم بماند و با آفتاب ظهر، خودآرایی میکرد
پاییز نزدیک بود
دیگر رنگ به رخساره نداشت
رنگ رویش مثل خورشید زرد شده بود
دستانش رو به نارنجی میرفت
این

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها