نتایج جستجو برای عبارت :

خدایی شیطنت

 برخی والدین از لجبازی و شيطنت کودکان شاکی هستند. کودکان دو نیاز دارند. شيطنت زیاد احساس گناه به همراه دارد، چون می دانند مادرشان ناراحت می شوند. کودکان عاشق مادرشان هستند حتی در اوج شيطنت چون می دانند مادر با کتک زدن آن ها آرام میشوند نیاز به کتک زدن می شود او کتک می خورند تا مادر آرام شوند.
 
مسئله دوم ارتباط مادر و فرزند است این توجه هم مثبت و منفی است اما اگر لاین ارتباطی از نوع توجه منفی است یعنی زمانی باشد که کودک در حال شيطنت است. ای
دانلود آهنگ جدید باربد به نام شيطنت
متن آهنگ جدید شيطنت - باربد
Скачать ноую песнюBarbod Sheytanat
Текст песни Sheytanat Barbod
شيطنت از چشم سیات میریزه عشوه از او قد وبالات میریزهЗло падает от глаз сатаны юбоь падает на него
خونه خرابم میکنه وقتی که زلف های تو روشونه هات میریزهМой дом разрушен, когда аши ботинки сброшены
چقدر دل تو گیراست چشات قشنگ و زیباست

ادامه مطلب
دانلود بهترین و زیبا ترین رمان نقاب شيطنت بافرمت pdf و فرمت apk
دانلود زیبا ترین و باحال ترین و بهترین رمان نقاب شيطنت با فرمت pdf
دانلود رمان های جدید و قشنگ و رمانتیک و عاشقانه رمان نقاب شيطنت
دانلود باحال ترین و خفن ترین و قشنگ ترین رمان های نقاب شيطنت
دانلود جدید ترین و باحال ترین و میزان ترین رمان های نقاب شيطنت

ادامه مطلب
سپاس خدايي را که خطا و عیبم را میداند و میپوشاند
سپاس خدايي را که یاری ام میکند
سپاس خدايي را که همراهی ام میکند تا آگاهم کند
سپاس خدايي را که آرامم میکند بعد از بی قراری هایم و حین آنها
مهرم نثار خدايي که با من مهربانی میکند با آنکه من مهرش را نادیده میگیرم
مرا در لطف خود پوشانده، به جانم گرمی میبخشد نگاهش و این مایه خرسندی و نشاط من است
تنها امیدم اوست در ناامیدی، و همه ی توانها را او می بخشد
میدانم که یاری ام میکند دستم را میگیرد و پیش میبرد
کودکی معصومان
 
سلام.معصومین هم زمانی که بچه بودند; بازی و شيطنت میکردند? کدومشون شیطون تر بودند?
در نهج البلاغه آمده است :لقد قرن الله به صلى الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم ومحاسن اخلاق العالم لیله و نهاره.{نهج البلاغه فیض الاسلام، جز ۴، خطبه ۲۳۴، بند ۶۱ ص ۸۱۱ چاپ وزیرى ؛ نهج البلاغه صبحى صالح، قطع جیبی ، خطبه ۱۹۲ ص ۳۰۰ )خداوند از آن زمان که رسول خدا از شیر بازگرفته شد بزرگترین فرشته اش را قرین وى
به نلم خدايي که جان آفرید                                 خدايي که نیکی در ما دمید
 
به نامش که دادش مرا  سرنوشت                      بدادش خوبی در انسان سرشت   
 
    بخوانش به لیل و نهارش دعا                          که هست آفرینش به نام خدا        
 
شاعر: حامد اصغرزاده
مگه میشه آدم , خدا رو دوست داشته باشه 
ولی کارایی کنه که خدا دوست نداره؟!

آره میشه 
چرا نشه؟!
من یکیو میشناسم که خیلی رفیقشو دوست داره 
اما همش کارایی میکنه که رفیقش دلخور میشه 
بعدش ازش معذرت خواهی میکنه 
و به شدت هم همدیگه رو دوست دارن!
قبول دارم که 
اگه عالم و عاقل برخورد کنه 
عزیزتره 
اما مییییشه 
باور کنید.

اونم خدايي که ستارالعیوبه 
خدايي که از مادر مهربون تره
خدايي که درِ توبه رو برا همین باز گذاشته
خدايي که سرزنش خطاهارو به سر بنده اش
استارت دوره آموزشی کارم زده شد، مغزم پر بود از نگرانی و انرژی منفی، رفت و آمد برام سخت بود، اما مثل همیشه خدايي در همین نزدیکی دستم رو گرفت و کارها رو برام حل کرد. خدايي که پیشاپیش ما بندها گام برمیداره و راهی که می رویم را آسان میکنه. خدایا شکرت که هوامو داری، خدایا شکرت که دلم را قرص می‌کنی، خدایا شکرت که کارها رو به همون سبک و سیاقی که صلاح میدونی پیش می بری. خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت.
جز امام عصر عجل‌الله‌تعالی فرجه چه کسی از درد دل هر فرد با خبر است؟
 
گاهی اوقات کاری می‌کنی که اشتباه هست و این اشتباه گریبان گیر زندگی‌ات می‌شود. زندگی‌ات را آن‌طوری که نمی‌پسندی برایت رقم می‌زند.
ولی خب، مگر نه اینکه ما باور داریم که خدايي هست. خدايي که بخشنده و مهربان هست و هر روز نام او را با این دو صفت بر زبان جاری می‌کنیم.
می‌شود که چنین خدايي که رحیم و رحمن و غفور است بعد از اینکه تو فهمیده‌ای که کاری را اشتباه انجام داده‌ای  و پ
سپاس خدايي را که به غیر او امیدی ندارم
و اگر جز به او امید داشته باشم نا امیدم می کند
سپاس خدايي را که تنها به خودش واگذارم کرد و کرامتم بخشید
و مرا به مردم نسپرد تا به من اهانت کنند و خوارم سازند
سپاس خدايي را که با من دوستی می کند
با اینکه هیچ نیازی به من ندارد.
سپاس خدايي را که چنان با من صبوری می کند
که انگار هیچ گناهی مرتکب نشده ام .
پروردگار من ، ستودنی ترین است نزد من
و شایسته ترین کس برای ستایش
                                        
خلاصه:
ازدواج اجباری که حاصل لجبازی با پدر است.
عشقی که از سر غرور قیدش را زد.
دختری که از سر شيطنت با پسری که هیچ علاقه ای به او ندارد ازدواج می کند و به خیالش بعد از مدتی از او طلاق می گیرد
آیا زندگی باب دل نازنین پیش می رود؟
رمان خدای شيطنت 
نشر به زودی از انجمن نویسندگی سروناز
نویسنده: هم نیاز
گلستان سعدی را باز میکنم: منت خدای را عزوجل
شاهنامه
مثنوی
فیه ما فیه
منطق الطیر
اما وقتی خودم نوشته ای مینویسم هرگز جرات نمیکنم حمد و ثنای خدا را بگویم. هرگز خودم را در مقام تحمیدیه نوشتن نمی دیده ام.
از اول هم این حرف ها از سر من زیاد بود.
خدایا؛ ای خدايي که میدانی ما قراضه ایم، اما به چشم خریدار نگاهمان میکنی.
ای خدايي که دوری ات دلم را بریان کرده است! خدايي که مرا در آغوش خودت خواهی گرفت و دل بریان شده را خنک خواهی کرد.
ای خدای خوبی ها، خدای گ
کلیه هام شذیدا درد میکنه
امروز حمله قلبی داشتم
قرص زیرزبونیم نبود قلبم مدام تیر میکشه
حرص و جوش این کمردرد بچه منو نابود کرد بگذریم از باقی شوربختیها
پس فردا وقت دکتر جراح داره ببینیم چی میگه
خدا گره از مشکلات همه باز کنه یکیش هم من
چی میشه مگه 
تو خدايي چیزی ازت کم نمیشه که
لطفا.‌‌.‌.
 
بنام خالق عشق
 
.خدا نه این همه دور بلکه بسیار نزدیک است و خدايي‌شدن نه عملی خارج از زندگی معمولی بلکه فرایندی است که در متن زندگی انسانی رخ می‌دهد و با همین رفتارهای عادی انسانی هم می‌توان خدايي شد و خدايي زیست.

در تصور خیلی از ما، خدايي‌شدن کار بسیار سختی است. خدا در دوردست‌ها نشسته است و انگار امکان رسیدن به نقطه‌ی مطلوب که همان خدايي‌شدن است، هم‌چون آرزویی بلند و دست‌نیافتنی به نظر می‌رسد. خیلی وقت‌ها هم که می‌خواهیم خدايي زندگ
 دلم میگه بهش تکست بدم . بگم: خدايي تو دلت واسم تنگ نمیشه.دلت واسه صدام تنگ نشده.دلت نمیخواد بشینم کلی حرف بزنم برات تو همش نگا چشام کنی
دختر منطقی اما میگه بزار راحت باشه . بزار منطقی فک کنه
ولی خدايي یکی بیاد بگه ینی چی میگذره تو دلش این روزا
و اینقدر یُسر ِ مع العسرَت را در چشمم فرو نکن،از خودم شرمم می آید !:)
 
به وقت خنده های شیرین ِ ۲۸ / ۳ / ۹۸ ، پس از گریه های تلخ ِ ۲۷ / ۳ / ۹۸
+هرچند ما به تقدم و زیادت ِ عسرت واقفیم اما شما آنقدر خدايي ، که با یسرهای هرچند کم و کوچکت جانمان را تازه میکنی،قلبمان را راضی میکنی.و چه خوب که شما اینقدر خدايي،به رغم اینهمه نابندگی ِ ما!:)
و اینقدر یُسر ِ مع العسرَت را در چشمم فرو نکن،از خودم شرمم می آید !:)
 
به وقت خنده های شیرین ِ ۲۸ / ۳ / ۹۸ ، پس از گریه های تلخ ِ ۲۷ / ۳ / ۹۷
+هرچند ما به تقدم و زیادت ِ عسرت واقفیم اما شما آنقدر خدايي ، که با یسرهای هرچند کم و کوچکت جانمان را تازه میکنی،قلبمان را راضی میکنی.و چه خوب که شما اینقدر خدايي،به رغم اینهمه نابندگی ِ ما!:)
خب بالاخره اولین شکایت از منم انجام شد.
همون مریضی که گفتم زونا داشت.رفت شکایت کرد و توسط متخصص عفونی دیده شده و تشخیص و درمان هر دو درست بوده و بهش گفتن پارانوییده.
خدايي یه پیر زن تنها انقدر امید به زندگی داره که دنبال این چیزا باشه؟
خدايي من یکی دارو اشتباه بهم بده با کمال میل ازش استقبال میکنم
امام صادق می‌فرمایند: العبودیت جوهره کنهها الربوبیت. بندگی گوهریست که ذاتش خدايي کردن» است.
یا در حدیث قدسی داریم: عبدی اطعنی کن مثلی! بنده من اطاعتم کن تا تو را مثل خودم کنم. و در ادامه بیان می‌کند همانطور که من به چیزی میگویم باش، پس می‌شود، تو هم به هرچه بگویی باش، می‌شود. 
ادامه مطلب
یار نبودیمن فقط به حرف ها و خواسته های سال پیشت عمل کردم و برگشتمجز این بود؟من فهمیدم که باید یار باشمو برای یار بودن چکار کنمتو یار بودی؟حتیاجازه ندادی یه مدت فکر کنم، از دوریم ناراحتیو خدا میبینهو خدا مقدر میکنهو خدا حواسش هستهمون خدايي که تو هم بهش پناه میبریهمون خدايي که وقتی بخوای با یه نفر دیگه ازدواج کنی، ازش کمک میگیریهمون خدامیبینه . . .و من در همه حال سعی میکنمشاکر خدا باشم .
از فشار زندگی نمیترسم چون میدانم که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبدیل میکند
میدانم خدای دیروز و امروز خدای فردا هم هست
ما اولین بار است که بندگی میکنیم ولی او قرنهاست که خدايي میکند
پس به او اعتماد دارم
برای داشتن اینچنین خدايي همیشه شادم.
هیچ وقت اونقدری خودمو دوست نداشتم که ساعت ها از خودم عکس بگیرم.نمیگم اصن هیچ عکسی ندارم.میگم از بین همون انگشت شمارا فقط یکی شونو دوست دارم که اونم نصفه ام.از این عکسایی که مطمئنم اگه ده ها سال از عمرم بگذره بازم هر وقت یکی بهم بگه تو چ شکلی ای؟همونو براش بفرستممگه آدم چقدر تغییر میکنه اصن:(
(میرم عکس رو باز میکنم و با تصویر خودم توی آینه مقایسه میکنم)
خب آره خیلی تغییر میکنه.شکسته تر میشه.لاغر میشه.دیگه لباش به اندازه قبل هم نمیخنده.د
خدای من تو برایم همان خدايي هستی که موسی را از نیل عبور داد. 
و همان خدايي که به تکه ای از چوب چنان نیرویی داد که لشکری سرکش وتا دتدان مصلح را در آب نیل غرق کرد. 
گرچه من هم برایت آن موسی نیستم. 
ولی برایم آن خدای قهار هستی. 
دستم را بگیر و از این نیل گذرم ده. 
نگذار آبرویم پیش خودم برد. 
خداوندا گنه کارم قبول. ولی مخلوق خودت هستم. 
من را نشکن. 
 
ناامیدی بدترین درد زندگی انسانه چیزی که بعدش تو بی چاره تمام عالم خواهی شد بعد از تمام اتفاقات سال گذشته وقتی دو هفته به کنکور مانده و تو خسته تر و تسلیم تر از همیشه با خودت بگوی چه میشد اگر تابستان بود چه میشد اگر زمانش بیشتر بود و فارق از تمام دنیا درصد تک تک درس هایت را نگاه کنی و افسوس بخوری وسط اشوب زندگیم خدايي احساس نمی کردم وقتی هر ماه مرگ عزیزی را به چشم میدیدم خدايي نبود وقتی خواهرم بیمارستان بود خدايي نبود وقتی زیر شانه هایش را برای
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم ، آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا .
به خدايي که خودم می‌دانم ، نه خدايي که برایم از خشم ، نه خدايي که برایم از قهر ، نه خدايي که برایم ز غضب ساخته‌اند .!
به خدايي که خودم می‌دانم ، به خدايي که دلش پروانه‌ست .
#سهراب_سپهری
#خدایاشکرت از ته دل











متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرها
مگر میشود خدايي به این عظمت و زیبایی وجود داشته باشد و انسان بدون هدف بماند؟مگر میشود خدايي به این بخشندگی وجود داشته باشد و انسان در یاس زندگی کند؟مگر میشود خدايي به این مهربانی وجود داشته باشد و انسان لحظه ای بدون اشتیاق بماند؟مگر میشود خدايي سراسر نور و رحمت وجود داشته باشد و انسان لحظه ای از حرکت به سوی او باز ایستد؟مگر میشود انسان سرچشمه نور وعشق را داشته باشد و عاشق نباشد؟مگر میشود جلوه های خلقت این خالق بی نظیر را، انسان ببیند و به ج
یه خدايي که اون بالاس و خیلی وقته فراموشش کردم
یه خدايي که نباید شک کنم دیگه بهش
چون اون جوری ب پوچی مطلق میرسم
حضورتو کنارم حس میکنم رب :(
وقتای خلوتم وقتی هیییچ کس نیست دورم
وقتی هربار ب زور بساطمو جم میکنم از دور اطرافیانم 
تو بودی
خیلی هم بودی حتی وقتی که چن سال پیش تو حرم اون خانومه رو فرستادی ک دلگرمم کنه
بهم بازم ثابت کن ک هستی کنارم
بگو ک تو هستی حتی اگ کل دنیا سر جنگ بگیره
بگو هستی و من درگیر نمیشم
بگو هستی و من هفته دیگ شادم
بگو هستی
آلودگی هوا که کار مدارس را به تعطیلی کشاند، همین که یکی دو روز شد یک هفته
دلم برای بچه‌ها تنگ شد 
این بار اما نه، دوست داشتم ببینمشان اما دلم تنگ نبود.عجیب بود حتی برای خودم. 
اما حالا، بعد این یک و ماه نیم، دلم برایشان تنگ شده، سه شنبه‌ای وقتی پیام‌هایشان را جواب میدادم، به تک تکشان میگفتم ویس بفرستید صدایتان را بشنوم.
به صدای دومی‌ها که میرسید، قطعا اگر کسی شدت شوق جیغم را می‌دید، دیوانه خطاب می‌کرد
حالا که زمزمه تعطیلی مدارس به گو
یک روایت قشنگ شنیدم که گفتم برای شما هم بگم
یک روز مردم مصر پیش فرعون آمدند و گفتند که : آهای فرعون ببین چند وقتی هست که باران نیامده و خشکسالی شده، تویی  که ادعای
خدايي میکنی خب یک دعایی یا کاری انجام بده که باران بیاید.وقتی یاران حضرت موسی این حرف ها را شنیدن ته دلشان گفتند: خب دیگه
وقتی فردا باران نیامد این مردم هم می فهمند که فرعون یک دروغگو هست. فردا شد و باران آمد.اصحاب تعجب کردند و حضرت موسی هم 
دلیل را از خدا پرسید. خدا گفت: دیشب فرعون روی
نمی دانم کلاس چندمی بودم. شاید سوم راهنمایی. دیگر نهایت نهایتش ، اول دبیرستانی بودم! شب بود.یادم است که لامپ اتاقم خاموش بود و اتاق منهای آن قسمتی که من بودم، غرق ِ تاریکی بود. پای کامپیوتر بودم. بهتر اگر بگویم، پای ِ یاهو مسنجر. با سارا چت می کردم. همیشه آن جا بیشتر از مدرسه با هم حرف می زدیم. نمی دانم بحث بین مان چه بود. فقط در این حد یادم است که سارا برایم نوشت : 
قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت به هم // من چنان درد کشیدم که خدا ریخت به هم.
حالا ا
باید دوباره به خلق‌کردن برخیزم. باید دوباره راهی که در پیش رویم نیست را بسازم. ذرّه ذرّه با خون جان خویش و خشت خشت با استخوان خویش آنچه در پیش رویم نیست را بسازم، و آن قلعه‌ها برآورم و آن عمارتها بنا کنم.
باید دوباره خدايي کنم. باید دوباره ضعف، سستی، کبر، منم‌منم، قیاس، ستیز، کوچکی، کودکی و حماقت، همه را به پای عشق قربانی کنم. باید دوباره این اژدهای هزار سر را امشب، سرهاش تک به تک فرو اندازم و یک به یک در هر رگ و ریشه‌ی خدا تا سحر برخیزم.
امشب
۳۹ سالشه. مجرده. روی هم سه چهار بار پیش اومده یه مکالمه‌ی کوتاه با هم داشته باشیم. هیچی به جز اسم و سن و دانشگاهم از من نمی‌دونه. دقیقا از دومین یا سومین مکالمه‌ای که با هم داشتیم، شروع کرد به خیال خودش نصیحت کردن :ببین تو خیلی دختر خوب و خانوم و سربه‌زیری هستی. منم همین بودم. همه هم میگفتن وای چه قدر این دختره خوبه! به تو هم حتما میگن. ولی اینا تهش به هیچ جا نمی‌رسه! شيطنت کن! دختر باید شیطون باشه.» (لازمه توضیح بدم منظورش از هیچ‌جا» ازدواجه
سلام پسر کوچلویه قشنگم الان در ماه اردیبهشت  سال 1398 هستیم و تو دو سال از  زندگیت میگذره گلم و من تصمیم گرفتم دیگه بهت شیر ندم چون داری آقا میشی و بزرگ میشی مامان جون میدونم وقتی بزرگ شدی و برات تعریف کنم چقدر بابت این از شیر گرفتنت بیتابی کردی و منو گاز گرفتی باورت نمیشه و یادت نمیمونه آره قشنگم شبها به سختی خوابیدی و تا چند مدت هر ناراحتی داشتی سرمن خالی کردی تا به لطف خدا دیگه عادت کردی و الان توی گهوارت روبروی تلوزیون دراز کشیدی و داری کارت
آینه چشمانت مرا مسخ خودش ساخت
 
من در آنها چیزی را دیدم که وصف ناشدنی بود
 
من خودی را دید چون تو و توی را دیدم چون من
 
من که بودم گه مسخ در آینه چشمانت به نظاره نشستم
 
و در آنها خدايي را دیدم که مرا مهربانانه دوست میداشت
 
من خدايي را دیدم که سرای زیبایهایی بی پایان بود
 
من در آنجا ندای را شنیدم که نا گفتنیست
 
من در آنجا بودم و خودی را دیدم
 
آری آن من بودم
 
منی که بی نهایتها را به نظاره نشسته بودم
 
بی نهایت عظمت
 
بی نهایت شکو
 
بی نهایت بزرگ
تو صبر از من توانی کرد و من 
من صبر از تو نتوانم
احساس میکنم باز دوتایی رفتن سفر در توضیح نبودنش هم میخواد مثل همیشه با شيطنت و خنده بگه چرا توقع داری همه جا با ما باشی؟ مشغول کار و زندگیت باش تا برگردیم. انقدر هم نپرس کِی برمیگردین. بعد هم بگه دختر تو چرا همش گوشی دستته! خداحافظ
هیچ چیز بدون تو شبیه گذشته نیست.شب ها که به رختخواب می آیم دلتنگ زمانی میشوم که من غرق خواب بودم و شيطنت های تو گل میکرد.
الان ساعت ده و نیم و من از فرط خستگی نای تکان خورن ندارم ولی چشمانم را می بندم و تو را تصور میکنم و باور کن تو همه ی انگیزه من هستی.
1)علم خداشناسی :یعنی بدانیم خدايي هست که بدون او نمی توانیم زندگی کنیم یعنی خدايي هست که بهاو مضطر هستیم نتیجه اش این است که هیچگاه مغرور نمی شویم خداشناسی یعنی باور کرده ایم که خداسبب ساز و سبب سوز است )سبب ساز یعنی خدايي که به اون مضطر هستیم و بدانیم که غیر از او کسی برایما کاری انجام نمیدهد نتیجه اش این است که هیچ گاه در زندگی ناامید نمی شویم و سبب سوز یعنی برنامهریزی می کنیم که کاری را در یک زمان معین انجام دهیم ولی اتفاقی رخ میدهد که نمیتوا
خستم از این همه امروز و فردا کردن و بی ارادگی .
از این همه استرس و اضطراب و فکر و فکر و فکر .
عذاب وجدان دارم شدید . خیلی وضعم خراب شده و همه میگن چرا دیگه مثل قبل نیستی . نمیدونم چمه . فقط میدونم از این وضع خسته شدم . از فکر کردن خسته شدن از اینکه هی برم تخمین رتبه قلمچی خسته شدم از اینکه بگم نمیتونم خسته شدم . از اینکه هی به بعدش فکر کنم خسته شدم . همینجا به خودم میگم : هر فکری مخصوصا برای انتخاب رشته و انتخاب مسیر بمونه برای بعد کنکور . فعلا نه برنا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها