نتایج جستجو برای عبارت :

حسن به اشک مادرمgo

مادرم مثل اسمش خیلی معصومه.
 
همیشه میگه دلش میخواسته من پسرباشم ، میگه بچه اول که پسر باشه خیال مادر از باقی بچه هاش راحت تره.
 
از یه جایی به بعد خواستم پسرش باشم تا دل مادرم نگران نباشه.
 
رشته ای که میخواستم و استعدادشو داشتم نرفتم ، خوندم وخوندم وخوندم تا همونی بشه مادرم میخواد.
 
مادر من ، خوب مطلق منه!
 
اگه کسی برنجونتش از اون شخص متنفرمیشم.
 
بی ادب میشم جلوی راننده ای که باسرعت  میره و اعتراض میکنه به آروم راه رفتن مادرم.
 
مرتب موهاشو
مادرم هرشب برایم قصه ای می خواند،که میگفت:با به دنیا آمدن کودکی جدید،زن نیز،برای دیگربار،در جهانی دیگر،متولد می شود.موطن جدیدش می شود بهشت.من شناسنامه ی مادرم را دیده بودم.مادرم اهل هیچ کجا نبود!جای محل تولد در شناسنامه اش خالی بود.بهشت را که دیگر در شناسنامه نمی نویسند.
 
دانلود پاورپوینت هم خوانی" مادرم زهرا"
 
دانلود پی دی اف هم خوانی " مادرم زهرا"
 
 
 
مادرم زهرا مادرم زهرا (2)
مادرم زهرا مادرم
دخترت هستم و مهربان مادری
دست من، دست تو، تو بهشت منی،جانم
مادرم زهرا مادرم زهرا (2)
مادرم زهرا مادرم
هستی­ام حسینو دل دهم دست تو
تا ظهور مهدی، مأنم هستی تو، جانم
مادرم زهرا مادرم زهرا (2)
مادرم زهرا مادرم
منصوره، معصومه، زکیه، حکیمه
دخترت هستم و مادری فاطمه، جانم
مادرم زهرا مادرم زهرا (2)
مادرم زهرا مادرم
ــــــــــــ
وقت هایی که حالم خوب نیست، مادرم یک تخم مرغ را داخل کیسه فریزر می گذارد، آن را هم بین پارچه ای و شروع می کند به فشار دادن سر و تَهِ تخم مرغ، با هر فشار یک اسم می گوید، کسی که اسمش برده می شود و سپس تخم مرغ می شکند من را "چشم" زده است! و مادرم معتقد است که باید بعد از این قضیه من حالم بهتر شود!
چند شب پیش همین اتفاقات افتاد، مادرم یک اسمِ قریب را صدا زد و تخم مرغ شکست! جفتمان با تعجب به هم نگاه کردیم و بعد مادرم رفت. بهتر نشدم، بدتر هم نشدم! حال آشنایی ن
مادرم هرشب برایم قصه ای می خواند،که میگفت:با به دنیا آمدن کودکی جدید،زن نیز،برای دیگربار،در جهانی دیگر،متولد می شود.موطن جدیدش می شود بهشت.من شناسنامه ی مادرم را دیده بودم.مادرم اهل هیچ کجا نبود!جای محل تولد در شناسنامه اش خالی بود.بهشت را که دیگر در شناسنامه نمی نویسند.
هروقت مادرم رو بغل میکنم یاد اون طفلونکیها میوفتم و گریه میکنم
من گریه میکنم
مادرم گریه میکنه
همدیگرو بغل میکنیم،محکمه محکمو از خدا طلب ارامش داریم برای عزیزانی که عزیزهاشونو از دست دادن
تا قبل از اینکه بیام ایران،تنهایی اشکهام میریختالان تو بغل مادرم اشکهام سرایز میشه
اولین باریه که اومدم ایران و هم ذوق میکنم و هم گریه.با لبخندِ نه از ته دل
خدایا صبرمون بده.
 
سلام
امروز وقتی از خواب بیدارشدم شنیدم که مادرم میخواهد برود وبرود حلیم ونون تازه بخرد وبیاید تا باهم ودورهم صبحانه بخوریم و پدرم از کارمادرم خوشش امد و گفت: علی هم  با خو دتببر تا دست تنها هستی وبعد مادرم گفت باشد   وبعد هم من هم رفتم تا لباس بپوشم و تا دنبال مادرم برو م 
منو مادرم ام روز یک پیاده روی اساسی کردیم  و مادوتا اول رفتیم حلیم گرفتیم و بعد رفتیم نون سنگک برای صبحانه گرفتیم  و بعد رفتیم خانه و یک صبحانه ی درجه یک خوردیم.
یه کم بعد از
بسم رب الرفیق_ مثلا مادرت رو ببین مربا دوست نداره، ولی برای شادی دیگران انواع مرباها رو درست میکنه و همیشه خونتون پره مرباس. .+هیچوقت تا اون موقع به این فکر نکرده بودم که مادرم چه فداکاری هایی میکنه که کاملا از چشم من پوشیده شده؛ نه که پوشیده شده باشه، برام عادی شده. شاید حتی خیلی هاش شده وظیفه! مادرم هیچ وقت نگفت لباس هات رو خودت اتو کن، ظرف ها رو بشور، خونه رو جارو کن، لباس ها رو پهن کن، فلان چیز رو برام بخر! مادرم حتی هیچوقت نگفت: امروز استرا
همین نیم ساعت پیش،میخواستیم بریم بهشت فاطمه که سرخاک بستگانمون.
 راه افتادیم
وسطای راه،یه جایی جاده ۲ بانده بودتریلی از روبرو اومد،پدرم خواب رفته بود.ماشین ما مستقیممم.تریلی مستقیمممفقط یک لحظه مادرم داااااد کشییییید داااااری چیکاااار میکنیمن و خواهرم دیدیم تریلی داره مستقیم میاااد،ماهم روبروش!!!!!خلاااصهههه.با داااااد مادرم،پدرم از خواب پرید و فرمون رو کج کرد و جون سالم بدرد بردیم.
اره دوستان عزیز.داااد مادرم ن
بعد از تموم شدن دوره مهدکوک‌، لباسی مثل لباس فارغ ‌التحصیل های دانشگاه تنم کردند و آماده عکس گرفتن شده بودم!
مادرم برای کاری ترک کرد مهدکودک رو و تقریبا یک ساعت گذشت و نیومد. خیلی احساس تنهایی کردم. نمیخواستم اون لحظه که ازم عکس میگیرن تنها باشم.
مادرم یک ساعت و چند دقیقه بعد برگشت. چشمام پر از اشک شده بود. هنوز بعضی وقت ها مادرم به شوخی یا جدی با دیدن قاب عکس گوشه اتاقم میگه گریه نمی کردی عکس قشنگ تری می شد.
 
دوباره بعد اون همه سال به عکس نگا
¤ مادرم مرد بود.
 له باوکم پرسی- پیاو به چکه‌سیک الین؟وتی: روله‌که‌م؛ پیاو او که‌سه‌یه‌که خوی له ریگه‌ی ئاسایشو هیوری بنه‌ماله خوی فیدا بکات.له لای خوم بیرم که‌رده‌وه؛خوزگه منیش وه‌کو دایکمپیاو بوایه‌م!. ₪ برگردان فارسی: از پدرم پرسیدم:- مرد به چه کسی میگویند؟گفت: دلبندممرد کسی است کهخود رافدای آسایش و راحتیخانواده میکندمنم اندیشیدمکاش منممانند مادرممرد بودم!. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
 حضرت ابیجعفر  امام باقر ع در سال 57 متولد شد و  سال 114 در گذشت و 57  سال داشت و در بقیع مدینه پهلوی  فبر  پدرش  علی بن الحسینع  مدفون گشت و مادرش ام عبدالله دختر حسن ابن علی بن ابیطالب علیهماالسلام وعلی ذریتهم الهاویه  1 امام باقر ع مادرم زیر دبواری نشسته بود نا گاه شکاف  خورد و صدای ریزش سختی بگوش رسبد مادرم با دست اشاره کرد و گفت نه بحق مصطی خدا بتو اجازه فرود امدن ندهد ودیوار در هوا معلق ایستاد تا مادرم از انجا  گذشت سپس پدرم ع صد دینار دینار
پدر و مادر در زندگی انسان خیلی مهم هستند.
برای خود من که ثابت شده از پدرم گرفته که همیشه پشت منه تا مادرم که همیشه نگران منه در واقعیت من زندگیمو مدیون اونها هستم.دراین نوشته میخواهم از اونا تشکرکنم که من رو به این سن وسال و مقام رساندن.
برو ای باد 
برو تا ان سوی خواب عطشناک کبوترها 
در انجا بر فراز گنبد نیلی 
زنی را خسته و مغموم
بر درگاه می بینی 
که با چشمان مخمورش 
تمام کوچه را 
در انتظار و حسرت دیدار می کاود 
بگو م ای باد 
تو را کی برده ام از یاد 
ترا کی برده ام از یاد 
   بهمن ماه ۱۳۹۸  علیرضا حسنی تقدیم به مادر 
 
من وقتی بزرگ شدم میخواهم آدم بدی بشوم تا بتوانم برای پدرم خانه‏‌ی باغ‏دار و از آن ماشینهایی که خیلی تند میروند بخرم تا مادرم دیگر به ماشینش نگوید ابو قرازه.
برای مادرم هم یک عالمه طلا میخرم تا دستهایش و گردنش به خاطر سنگینی آن قوی شود و بتواند در واقعیت هم مثل رؤیاهایش، عمه آزیتا را که همیشه النگو هایش را به رخ مادرم میکشد، خفه کند.
 
هفته‏ی پیش پدرم بعد از اخبار یک عالمه در باره ی آقای سلطان سکه حرف زد. پدرم میگوید آقای سلطان سکه آدم بدی است
چند روزی می بینم اوضاع خانه آشفته است. مادرم مضطرب است و پدرم شب ها به خانه نمی آید. اوایلش مادرم همه چیز را عادی جلوه می داد و درباره پدرم هم می گفت دیر به خانه می آید. اوایل هم قابل باور بود ولی دیشب که ازش پرسیدم چرا واقعا بابا اینقدر دیر می آید به خانه می آید در جواب گفت که رفته است تهران برای پروژه اش. اما بابا که چمدانش را نبرده است او هیچوقت اینقدر ناگهانی به تهران نمی رود قطعا. فهمیدم قضایایی پیش آمده اصرار کردم و سعی کردم که بفهمن چه شده ک
بسم الله الرحمن الرحیمسلام
بعد از آخرین تماس که من توی بیمارستان بودم و خبر ربایش مادرم توسط تیم تروریستی که فاطمه رو یده بود، به تهران دادم، اومدم توی اتاق فاطمه و پیشش موندم. پرستارا بهش می رسیدن و منم فقط به فاطمه نگاه میکردم و فکر میکردم برای مادرم باید چیکار کنیم.
آخرین تماس تروریستهای مستقر در مازندران هم میدونید چه زمانی بود دیگه؟ همون موقعی که مادرم و یدند و مادرم خیال میکرد اونا رو من فرستادم و از پرسنل بیمارستان و یا از همکا
حضرت دوست توی حموم حالش بد شده و مادرزاد اومده بیرون مادرم میگه محمد بیا زودی که نره بیرون.
حواله برداشتم توی هال میدووم دنبالش. می بینم مادرم داره میخنده. یکم عصبی میشم
درا رو قفل میکنم و لباسش رو میزارم کنارش که هر وقت حالش جا اومد بپوشه.
ترجیح میدم برگردم توی اتاق.
نمیدونم پدرای دیگه چطوری هستن ولی پدر من نمونه بارز. نگم بهتره تو این چند ساعتی که از خونه مادرم برگشتم انقدر از دست بابام حرص خوردم که دیگه حس میکنم همین الانه که قلبم منفجر بشه از حجم این اندوه. داره کاری میکنه بالاخره منم یه روز ولش کنم برم پیش مادرم. همه ی پدرا خوب نیستن از هر صد نفر یکیش بد میشه که اونم نصیب ما شده. چرا تموم نمیشه این روزا؟؟؟
مادرم آدم بی‌هیاهویی‌ست. مثال همان حدیثی‌ست که نمی‌دانم چه کسی گفته. که غم مومن در دلش است و شادی‌اش در چهره‌اش! مادرم همین است. از همان آدم‌هایی که می‌توانیم نوبل صلح را بدون هیچ پارتی بازی، با خلوص تمام به او تقدیم کنیم. از آن آدم‌هایی که دشمنش را با خوبی‌اش شرمنده می‌کند. هوای دوستانش را دارد. از همان مادرهایی که در سریال‌های بریتانیایی دیده می‌شوند. مهربان، رقیق، شیرینی‌پزی ماهر که همیشه خانه‌اش بوی وانیل می‌دهد و مینی‌مالیستی
چشمامو که باز کردم برای هزارمین بار فهمیدم ک دگ نمیخوام با پدر و مادرم زندگی کنم.
هرچقدر خوبهرچقدر دلسوزهرچقدر مهربون
من دیگه ن می تو نم!
مسخرس ک اجازه ندارم مستقل زندگی کنم
باید طرح برم یه جای خیلی دور
تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
در عالم کودکی به مادرم قول دادم ،که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.مادرم مرا بوسید.و گفت : نمی توانی عزیزم !گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .ولی خوب که فکر می کردم مادرم را دوست داشتم .معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل
⭐⭐⭐⭐⭐
ویژگی های محصول:
قطع: رقعی
نوع جلد: شومیز
خرید با تخفیف ویژه کتاب مادرم آسمان من است اثر علیرضا شاهی
دسته بندی محصول :
#کتاب_لوازم_تحریر_و_هنر
برای خرید با تخفیف ویژه کتاب مادرم آسمان من است اثر علیرضا شاهی یا دیدن جزئیات بیشتر بر روی لینک زیر یا بر روی عنوان محصول کلیک کنید.کتاب مادرم آسمان من است اثر علیرضا شاهی
[عکس 320×320]
دیدن توضیحات و خرید با تخفیف ویژهمشاهده مطلب در کانال
یک ماه پیش م کاموا خریدیم و یک جفت میل هم همراهش برداشتیم. مادرم می خواهد آنها را شال و کلاه کند. از همان روز مادرم شروع به بافتن کرد و الان تا حدودی شال را تمام کرده است. 
برادر من دامپزشک است و برای خودش یک گربه ی ملوس دارد.اول از او خوشم می آمد‌٫ تا اینکه یک روز شال زیبایم را شکافته شده دیدم. حدس می زدم کار گربه باشد و حدسم هم درست بود.
آن روز آنقدر گریه کردم که خوابم برد و در خواب غرق شدم:
یک گربه ی بزرگتر از من جلوی رویم بود. داخل یک خان ک
✍️نامه ای به مادرم .سلام مادراول نامه ام به نام خدا .خدایی که بهم نشون دادی مهربونهخدایی که بهم نشون دادی چقدر بخشندس.و اما بعد .مادرم من پسرم آسمان به زمین بچسبد زمین به آسمان .درست یا غلط غرور مردانه ام اجازه نمیدهد همیشه موقع دیدار مانند کودکی تورا در آغوش بگیرم و از داشتنت لذت ببرمولی خدا میداند دلم آنقدر برای نوازش کردن موهایم با دستانت تنگ است که نمیشد نوشت .مادرم آنقدر فهیمانه مرا تربیت کردی که امروزه وقتی کسی از من تعریفی میکن
مادر مسلما برای همه ی ما مقام و درجه بالایی دارد و همه ما به دنبال ارائه بهترین هدیه برای مادر هستیم که بتونیم زحمات و رنج هایی که برای ما کشیده را جبران کنیم.
اما بهترین کادو برای مادر
من که به شخصه مدت زیادی بود که دنبال بهترین کادو و هدیه برای مادرم بودم که بهش هدیه بدم .
داستان از اونجا شروع شد که تمام تلاشمو کردم که بهترین کادو رو برای مادرم بخرم که رسیدم به سایت کادو کارد و کلی هدیه برای مادرم نظرمو جلب کرد.
برای خرید کادو روز مادر رفتم سای
تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود
هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود
دستِ بی‌اجازه‌ی پدر، بلند. وای از زبانِ تلخِ مادرم
کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود
مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچه‌هات را به مرزها فروخت 
مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود
پای حجله‌های خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید 
او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پای‌بندِ تن نبود
توی واژه‌نامه جای جنگ،
یکی از دوستانم بعد از کلاس مرا تا جایی رساند. خیلی با هم صحبت کردیم، خیلی درد دل کردیم. میگفت: خواهرم هفده سال هست که کانادا اقامت دارد. خودم هم چند باری کانادا رفته ام، اما بعد از چند روز دلم میگیرد. سوار هواپیما میشوم و برمیگردم. اصلا من دلم لک میزند برای فحش دادن های ملت پشت چراغ قرمز! دلم تنگ میشود برای صف های بانک.به زاینده رود اشاره کرد و گفت: اصلا دلم برای مادرم تنگ میشود. نگاه کن، مادرم چطور آغوشش را برای من باز کرده، نگاه کن از شکنج موها
خیلی اوقات توی برخی مهمونی ها یه سری خانومای محترمی که م مشغول صحبت می شن و وقتی حرف از بچه ها می شه سن من رو می پرسن. وقتی مادرم می گه ۲۶ سال اون ها هم می گن سن ازدواجه”. بله، در این فرهنگ تنها وظیفه ی دختر ازدواجه و تنها چیزی که به اون هویت می بخشه در کنار مرد قرار گرفتنه. می دونم این غر زدن های من در این موارد تکراری شده، اما در قبال این اذهان متعفن و جنسیت زده سکوت کردن خیانته.
متن ترانه آرون افشار به نام مادر

مادرم حرفی بزنکه تشنه لالایی اممن که جان میدمبرایت همدم تنهایی اممن همیشه کودکم آغوش تو جای من است من اگر خوبم دعایت پشت دنیای من استبوسه بر دستان گرمت میزنم شاه دلم با حضورت خانه روشن میشود ماه دلمهرچه میخواهد دلم پیش تو پیدا میشود این همه خوبی چه جوری در دلت جا میشودمادر همه جان و تنم شوق نفس کشیدنم به موی تو قسم تویی تویی همه جان و تنممادر همه جان و تنم شوق نفس کشیدنم به موی تو قسم تویی تویی همه جان و تنمماد
پدر و مادرم  چند روزی است به سفر رفته اند و در هنگام بدرقه ی امیرعباس برای سفر مشهد در کنارمان نبودند. مادرم ناراحت بود که چرا سفر خودشان را چند روز عقب نینداخته بودند و پدرم شب قبل تماس گرفت و با امیر خداحافظی کرد و از امیر شماره ی کارتش را خواست تا توشه ی سفرش را برایش کارت به کارت کند. 
اینجور مواقع ناخودآگاه یاد پیرمرد و تمام نفهمی هایش می افتم!
سلام دوستان عزیزم امیدوارم حالتون خوب باشه.
میخوام از وقتی به دنیا اومدم رو براتون تعریف کنم ، روزی که من به دنیا اومدم به خاطره یه سری مشکلات منو داخل دستگاه گذاشتن و تا دو روز مادرم من رو ندید ،مادرم فکرمیکرد من زنده نموندم یا یه مشکله بدی داشتم که منو پیشش نبردن واسه همین هرروز گریه میکرد تا منو بردن پیشش مادرم میگه اینقدر کوچولو بودی میترسیدم بغلت کنم طوری که اگه زیره چادر بغلت میکردم کسی متوجهت نمیشد ، میگفت مادربزرگم میگفت این دختر تا
[داخلی. خانه‌ی مادرم در تهران]شرت‌هایم را شسته بودم. من همیشه یک تَشت شرت برای شستن دارم! رفتم تا یکی را از روی بالکن بردارم. مادرم با حالتی خندان، شوکه و سرزنشگر گفت ئــه!» منظورش این بود که چرا بدون حجاب رفته‌ام بیرون! در شهرکی نظامی زندگی می‌کنند و نگران بود که ممکن است این برهنگی‌»های من کار دستشان بدهد. شرت پشت‌بازِ توریِ فیروزه‌ای رنگم را برداشتم.- اینو می‌خوای بپوشی؟؟!!! دکترا می‌گن آدم عفونت می‌کنه!+ با اینا راحت‌ترم. مشکل
اون موردی که هفته پیش مادرم تماس گرفته بود و گفته بودند دخترمون
میخواد درسش رو بخونه و جواب نه داده بودند، دیروز تماس گرفتند خودشون و
گفتند حالا بیاین یه جلسه صحبت کنیم!
خب طبیعتا زیاد گیر ندادیم که چرا نظرشون رو عوض کردند، فردا صبح قراره
م برم دنبالشون تا با هم بریم شاه چراغ و اونجا صحبت کنیم.
اینبار حتما حواسم هست که اگر مورد رو پسندیدم کمترین اطلاعات رو بدم و طرف رو توی موضع انتخاب شونده بزارم نه انتخاب کننده. 
هرچند هنوز هم ترجیح
خدا مادرم را کجا میبرند
گمانم برای شفا میبرند
من و خانه داری
من و سوگواری
خدا مادرم
ببین با تو گوید که بی من مرو
تو باشی طبیبم
نگویی غریبم
خدا مادرم
صدای طپشهای قلبم شنو
ببین با تو گویم طبیبم مرو
تو باشی طبیبم
نگویی غریبم
مرا هم ببر
مادرم  درس   مهربانی   را
از  برایم  چه  خوب  معنا   کرد
آنکه با حرف های ساده خود
طبع   شعر   مرا   شکوفا   کرد
مادرم،  آب   بود   و   آیینه
خویش را  نزد خویش  پیدا کرد
روز و شب  در  کنار  گهواره
کار  امروز   و   کار   فردا   کرد
روشنی بخش جان من مادر
دل  من  را  به  رنگ  دریا  کرد
کوله باری   ز  نور  از  امید
از    برای    سفر    مهیَا    کرد
زیر  اقدام   او   بهشت  برین
برگه اش  را  خدای  امضا  کرد
هر که از مِهر  مادری  سرشار
وصف خورشید  ع
40 روز پیش خبر مرگ دختر عموی سی و چند ساله‌ام را شنیدم. مرگی ناگهانی و بی‌خبر. همانقدر ناگوار و شوکه کننده مثل وقتی که در بچگی امتحانی را خوب می‌دادم و وقتی با نمره‌ی افتضاحش روبرو می‌شدم نمی‌دانستم چه کار کنم.امروز 40 روز از آن بُهت گذشت. بُهتی که آرام آرام یخش شکسته شد. یخی که برعکس همیشه، سرد نبود، داغ بود.زندگی این روزهایم جوری بود که پدر و مادرم را نمی‌دیدم. هرروز و هرساعت کنار زنعمو و عمویم بودند. روزهایی که سرکار بودم م چت می‌کر
چادرت، بهترین پناه من
پناهی بهتر از این ندارم
 
 
چرا می ترسم
از دور شدن از مادرم می ترسم
نفس های کم و بیش که به من زندگی دوباره می دن، از مادرم زهراست
از اینکه لحظه ای دستم از گوشه چادرش جدا بشه می ترسم
هنوزم، محکم نچسبیدم گاهی می رم پِیِ بازیچه ها مشغول میشم
 
وقتی که دیدی هر کاری که می کنی، دنیایی یا آخرتی، بازم یادش بودی، و از یادت نبرد مادرت رو 
بدون این مادر داره نگاهت می کنه
چه لحظه های شیرینی
ساعت ۶ صبح امد دم در خونمون که عذر خواهی کنه و  گفت جمع کن بریم شهر خودمون ,خونمون. !!!
نخواستم برم اما دیدم اگر نرم عقده ای میشه که جلوی بابام ,عذر خواهیشو زمین انداختم. هر چند پدر مادرم اصلا نفهمیدن ما دعوا کردیم. ,مادرم گفت ناهار بمونین شب برین. . 
 
توی اوج این اتفاقات بد ,وام ازدواجمون رو هم ریختن به حسابمون,صد میلیون . اول قرار بود شوهر وام بده به من که ماشینمو عوض کنم اما الان گفت پراید خیلی هم ماشین خوبیه ! ۲۰۶ استهلاکش بالاست که من وامم
من تا شروع دبیرستان به طرز دیوانه واری به مادرم وابسته بودم. مادر من وقتی خونه رو ترک میکرد اگه یکم رفتنش طولانی میشد من شروع میکردم به زار زدن و تصور کنید که یه نوجوون ۱۴ ساله بودم! خواهر برادر کوچیک تر من باید از من مراقبت میکردن نه من از اونا!
من در کل دوران تحصیلم با درسای حفظی مشکل داشتم. من تا آخر دوران راهنمایی دینی رو م میخوندم! ولی در تحلیل و ریاضیات اینطور نبود. با اینکه به دلیل معلمای بد از ریاضی رونده شده بودم اما همیشه قوی بو
مایلم که امروز را در تاریخ زندگی‌ام ثبت کنم: همراه مادرم در متروهای تهران بودم و برای اولین بار کسی از من پرسید فر موهات طبیعیه یا بابلیسه؟» و من قند توی دلم آب شد! حالا من هم جزو جامعه‌ی قشنگ مو فرفری‌ها هستم!
 
 
پ.ن: آنفولانزایم هنوز خوب نشده. مادرم کار اداری داشت و به ناچار از پاکدشت تا تهران او را همراهی کردم. امروز هوا کثافت محض بود. ماسک زدیم. سردرد دارم. خیلی از موضوعاتی که باید درباره‌ی آن‌ها می‌نوشتم از ذهنم پریده‌اند و بابتش غم
چند روزی بیش تا نوروز نیست من ندانم راز این نوروز چیست
از همان دوران دور کودکی حال من تا این کنون بازم یکیست
کل سال آیا نبودم دلخوشی علتش را نیک باید بنگریست
خنده و شادی به روی مادرم باید آرم صدر علت های لیست
شادی اش ما را به شادی می کشاند گویی ما را داده اند صد نمره بیست
گرچه اینک جسم او از ما جداست روحش اما می کند هر لحظه زیست
بهر من بود او پدر هم مادرم برتر از مهرش بگو جانم که کیست
روز شادی ، گرجی از غم کم بگو بر غم ا
دانلود آهنگ آرون افشار مادر
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * مادر * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , آرون افشار باشید.
دانلود آهنگ آرون افشار به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Aron Afshar called Madar With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ آرون افشار به نام مادر
مادرم حرفی بزن که تشنه لالایی ام من که جان میدم برایت همدم تنهایی اممن همیشه کودکم آغوش تو جای من است من اگر خوبم دعایت پشت دنیای من
برادر بزرگم اسمش میلاد بود.
قرار بود سه تا بچه داشته باشیم تو خونه و اسم هر سه با میم شروع شه و اسم من میترا بود.
هنوزم البته اقوام منو میترا صدا میزنن. یعنی به هر اسمی صدا میزنن به جز اسم واقعی خودم.
برادرم به دلایلی از دنیا رفت.
من هنوز به دنیا نیومده بودم
عمه م سر سه سوت به سرعت اسم اولین پسری که از بچه های خواهراش به دنیا اومد گذاشت میلاد
یعنی نه گذاشت نه برداشت گذاشت میلاد.
مادرم افسردگی گرفت بعد از مرگ برادر بزرگم
و برای من آرزو و کابوس و فان
مادرم یه مدتی رفته بود شهر دیگه و نبود. وقتی اومد بدو بدو رفتم سمتش و براش با آغوش باز کردم اونم با دستانی که زیاد رو به بالا باز شده بود. قبلا چنین کاری نمی کردم یعنی احوالپرسی داغ بود اما نه این شکلی. خلاصه نوآوری جذابی بود. هر دو کیف کردیم.
مادرم ای بهتر از فصل بهار
مادرم روشن تر از هر چشمه سار
:)
تکست متن آهنگ نشد ایمان غلامی
رفتی و مثل تو در دنیای من پیدا نشد قلب من بی تو حریف بغض این دنیا نشد
عشق تو کابوس شد در خواب هایم جان گرفت لحظه ای بعد از تو دیگر خواب من رویا نشد
گفتی از فردا به فکر روزگاری تازه باش سال ها رفت و برای من ولی فردا نشد
مادرم اشک مرا دید و کنارم گریه کرد هیچکس جز مادرم همدرد قلب ما نشد
==
وقت رفتن بغض کردم گم شدم در خاطرات هیچکس اندازه من بعد تو تنها نشد
قول دادم در خیالاتم نباشی لحظه ای قول دادم تا فراموشت کنم اما نشد
گ
دیر وقت بود که از حمام اومدم بیرون
دیدم چراغا خاموشه و مامان و بابا خوابن
تو دلم خوشحال شدم که مامان خوابه
مگرنه باز شروع میکرد به گفتن : زود باش موهاتو خشک کن و روسری بزن سرما نخوری و بیا این ژاکت رو بپوش و
از پله ها آروم رفتم بالا و اومدم توی اتاقم
بعدشم انگار که قرص خواب خورده باشم، سریع خوابم برد
چند ساعت بعد حس کردم ینفر اومد توی اتاق
رفت بخاری رو زیاد کرد
و اومد پتو رو بکشه روم
که گفتم: مامان تویی؟
گفت: اره، موهاتو خوب خشک کردی سرما نخور
سلام خدمت کاربران گرامی
سوال من اینه چگونه بدون کمک مادرم و بدون رفتن به کلاس آشپزیی یه کدبانو عالی بشم؟
راستش من عاشق و شیفته هنر آشپزیی هستم. مادرم نمیتونه بهم یاد بده چون مریضه دیابت داره،   برای زخم های پاش بده بیاد تو آشپزخونه و همین طور کمرش هم درد میکنه که با عصا راه میره، هزینه های کلاس آشپزیی هم بسیار بالاست و پول ندارم بدم، من بخوام حتی حلوا و شله زرد درست کنم به تنهایی خب یه چیز شیرینه و مادرم نمیتونه تست کنه چون دیابت داره. پس نمی
مادرم !
زمانی که خبر شهادتم را شنیدی ، گریه نکن.
زمان تشییع و تدفینم گریه نکن.
زمان خواندن وصیت نامه ام ، گریه نکن.
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش میکنند ، و ن ما عفت را.
وقتی جامعه ما و بی حجابی فرا گرفت ، 
مادرم گریه کن که اسلام در خطر است!
(وصیت نامه شهید سعید زقاقی)
 
قبلا فکر میکردم لجاجت های عجیب و غریبم تماما ارث پدری ست. تا اینکه الان واضح شد که چیزکی از مادر هم بهره بردم.
پدرم در حالی که به مادرم التماس میکرد که فلان کار را انجام بدهیم،  از مادرم جواب شنید که "این کار را انجام نمیدهیم، چون هفت سال قبل تو به حرفم گوش ندادی و انجام ندادی"!
دقت کردید؟! هفت سال قبل!
بچه بودم
مادرم
هر وقت دلتنگ می‌شد
دست من رو می‌گرفت می رفتیم اینجا.
من آدم ها رو می‌دیدم 
مادرم رو
بعدم میرفتم جلوی ضریح رو خانم رو میبوسیدم
و گاهی، بودن کنار این خانم رو بیشتر از پارکِ توی حیاطش و آبخوری اش و سید مهربونش دوست داشتم.
ساعت هاا سرگرم بودم اونجا.

سیده ملک خاتون»
بسم رب اهرا (س)من بدم ولی مادر رو خیلی دوست دارم 
می‌دونم شاید بدترین آدم رو زمین باشم ولی وقتی به دهه فاطمیه نزدیک میشیم خیلی قلبم سنگین میشه خیلی 
سیلی و روی ماه نه باور نمیکنم 
به اسمت قسم تو قلبم حرم داری ⁦❤️⁩
امشب دلم گرفته نمی‌دونم دلم هوای روضه مادرم زهرا (س)رو کرده
مردم شهید بابایی را به ‌خوبی شناخته ‌اند و اکنون باید بیشتر پیرامون شخصیت مادرم صحبت کنم تا جامعه بداند مادرم برای تعالی پدر زحمت ‌های بسیاری را متحمل شده است. در حقیقت از دامن زن، مرد به معراج می ‌رود. همراهی و هم فکری مادرم با پدر توانست شرایط را برای رسیدنش به سرمنزل مقصود آماده و مهیا کند. در تمام شرایط سخت و نبودن‌ های پدر، مادرم بود که با تمام سختی‌ های پیش ‌رو اوضاع خانه را آرام می ‌کرد تا بتوانیم به درس و مشق خود برسیم.

ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید آرون افشار به نام مادر
آهنگ زیبا و خاص در موزیکِ تو : ♫ دانلود آهنگ مادر
Download New Music BY : Aron Afshar | Madar With Text And 2 Quality 320 And 128 On Musiceto
متن آهنگ مادر آرون افشار
♬♬♬
مادرم حرفی بزن که تشنه لالایی ام من که جان میدم برایت همدم تنهایی اممن همیشه کودکم آغوش تو جای من است من اگر خوبم دعایت پشت دنیای من استبوسه بر دستان گرمت میزنم شاه دلم با حضورت خانه روشن میشود ماه دلمهرچه میخواهد دلم پیش تو پیدا میشود این همه خوبی چه جوری در دلت جا میشود
تک
وقتی بچه بودیم، مادرم یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت.مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپ
جشن تولد 35 سالگی ام هر چند با تشریفات برگزار کردم اما به دلم نچسبید چون فقط من و همسرم در خانه حضور داشتیم . تا سال قبل که در خانه بابام بودم و در عقد بودیم وقتی زمان تولد می رسید مادرم بهم یه هدیه ناقابل می داد به قول خودش و میگفت کم ما کرم شما و روبوسی میکردم م و بهم تبریک میگفت . هدیه مادرم چی بود ؟ یک پاکت پول که معمولا مبلغ 50 یا 100 هزار تومان پول داخلش میگذاشت و میداد . هنوز پاکت ها و نامه هایی که برای تولدم نوشته رو به یادگار نگه داشتم .
امروز ظحر من داشتم در حیاط چوب بازی می کردم  کهوقتی رفتم توی خانه فهمی دم که نا ها ر کتلت داریم به مادرم گفتم که که مامان صادات سس گوجه برای کتلت ناهار امروز داریم  وبعدمادرم بهمن گفت که نه سس گوجه نداریم ومن گفتم که کتلت بدون نو شابه   کتلت نمی شود  وبعد مادرم به من گفت باشد و خودت برو  از کوثر 14 نوشابه و سوس گوجه بخر واز آنجا که در حیاط  بودن و چوب بازی کردن  خیلی داشت به من خوش می گذشت گفتم  خیلو خوب باشه  
وقتی که کمی بیشتر  بازی کردم یعنی وق
♫ دانلود آهنگ مادرم حرفی بزن که تشنه لالایی ام من که جان میدم برایت همدم تنهایی ام به نام مادر با صدای آرون افشار به همراه متن ترانه و بهترین کیفیت
Download New Music BY : Ali Aron Afshar | Madar With Text And 2 Quality 320 And 128 On Musiceto
متن آهنگ مادر آرون افشار
♬♬♬
مادرم حرفی بزن که تشنه لالایی ام من که جان میدم برایت همدم تنهایی اممن همیشه کودکم آغوش تو جای من است من اگر خوبم دعایت پشت دنیای من استبوسه بر دستان گرمت میزنم شاه دلم با حضورت خانه روشن میشود ماه دلمهرچه میخواهد
پدر من پارسال مرد. مادرم می‌گه بهترین کار اینه که وانمود کنم هیچ وقت دوستش نداشتم و اون هم هیچوقت دوستم نداشته. اون وقت دیگه حالم بد نمیشه.گفتم: این کار رو میکنی؟آره.فایده‌ای داره؟فکر کنم آره.مادرم میگه باید وانمود کنیم اصلا نبوده، باید فکر کنم چیزهایی که ازش یادم میاد همه‌اش خواب و خیاله.فایده‌ای داره؟فکر کنم آره. گاهی مطمئن نیستم چیزی که ازش یادمه واقعیته یا خیال. تو هم باید امتحان کنی. ضرر نداره که.
بندبازان/ دیوید آلموند/ ترجمه شهلا انت
پیشت نشستم و چشمام اشک حلقه زده. به معده ورم کرده ات نگاه میکتم و صورت و پوستت. کی وقت کردی اینقدر صورتت لاغر شه؟؟ چرا اون چشمای خوشگلت اینقدر بی رمق شده فرشته من؟؟؟ کاش بهم میگفتن ی گلی اون سر دنیاست که باید از نوک کوه قاف بکنی و بیاری تا حال مامانت خوب بشه و من همین فردا میرفتم. فرشته من چی کار کنم برات؟؟؟؟دستم رو گرفتی و گذاشتی رو معده ات و گفتی کاش دستت رو میزاشتی خوب میشد. هر روز پیگیر دکترتی که جرا نمیاد از کانادا. معلومه کلی داری تحمل میکن
چند روز پیش مادرم بهم گفت یکی از لباس هاتو بدیم خیاط برات درست کنه.منم قبول کردم چند باری رفتم لباس رو پوشیدم و خانم خیاط لباسو برام درست کرد.آخرین باری که رفته بودم اونجا موقع برگشتنی یه خانمی مادرم رو صدا زد(فروشنده ی مغازه ی نزدیک خونه ی خانم خیاط بود)
من رفتم تو ماشین نشستم.بعدا مادرم گفت خانم فروشنده گفته یکی از دوستام برای پسرش دنبال یه دختر برای ازدواج می گرده می شه شماره تلفنتون رو بدین برای دخترتون خدمت برسن؟
بعد از چند روز بالاخره ام
سلام.
امروز از اول صبحی اعصابم خورد شد.زنگ زدن گفتن امروز نیرو کم داریم شیفت می یای؟منم گفتم باشه می رم ولی بعدا پیش خودم گفتم شیفت هام زیاد بوده این ماه خب یکی دیگه شیفت بره.زنگ زدم به مسئول شیفت صبح گفت که حالا شما بیا ، سرپرستار باید یه فکری کنه به جای کمبودها.
همینطور که داشتیم صحبت می کردم یه دفعه صدای کوبیده شدن شنیدم(جا داره بگم که من و مادرم تو ماشین نشسته بودیم من جای راننده بودم پدرم ماشینشو به من داده بود یه کاری داشتم م رفته ب
متن اهنگ سردار مهراد جم
باروت و اشک و خون و خاکستر تقدیر این خاک مقدس شداین اشتباهو ما نمیبخشیم تکلیف این بازی مشخص شداین قطره ها دریا میشن وقتی خونت شبیه چشمه میجوشهبا بغض خون رو لباس تو ایران لباس رزم میپوشهما خواب بودیم و تورو کشتن شرمندتم سردار شرمندهامروز اما مادرم داره بندای پوتینم رو میبندهما خواب بودیم و تورو کشتن شرمندتم سردار شرمندهامروز اما مادرم داره بندای پوتینم رو میبندهمیبینم اون روزی رو که این بوم مثل جهنم غرق آتیشهرفته ع
سلام من علی محمد هستم
من دیشب وقتی می خواستم به خوا بم  مبایلم را ساعت هشت صبح کوک کردم وبعد مادرم به من گفت که علی وفردا  ساعت هشت صبح تو بی دار نمی شی  واگر فردا گوشییت زنگ زد با کتک بیدارت میکنم ومن هم گفتم باشد  ومن را فردا با کتک بی دار کنید چون میدانستم اگر صبح زود مادرم من را بیدار کنه می توانم به کارها و ورزش  شم برسم وبعد از یکم بازی رفتم وهمراه همه ی خانواده یعنی من به همراه پدر ومادرم ودوتا برادر هایم مهدی وامیر حسین  رفتیم وخوابیدیم
دیشب خیلی خسته بودم و ساعت ۱۰ خوابیدم صبح ساعت ۶ و نیم بیدار شدم ولی هنوز خوابم میومد رفتم پیش مادرم و ساعت ۸ دوباره خوابم برد کلی خواب استرس آور دیدم از جمله اینکه دو نفر با چاقو بهم حمله کردن و من چاقو رو ازشون گرفتم و فرو کردم توی گردن شون و در رفتم و همش استرس این رو دارم که پلیس میاد و به جرم قتل عمد دستگیرم می‌کنه ولی همش با خودم میگفتم چرا وقتی چاقو رو فرو کردم خون فواره نزد قاعدتاً باید شریان کاروتیدشون پاره شده باشه  تا اونجایی که خواب
سلامی مجدد به شما دوستان عزیز
ادامه:2-3 روز آخر شهریور رو استراحت کردم و از اول دوباره شروع کردم و برای ازمون جامع پایه قلمچی آماده میشدم ،دیگه حتی مادرم هم باورش نمی شد که من دارم انقدر درس میخونم(راستش یه حس غرور بهم دست داده بود که مادرم داشت ازم تعریف می کرد)
ادامه مطلب
بسم الله 
 مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان. مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت.فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت.و از آن پس تاکی که همسایه ما بود، رفیقم شد.و او بود که به من گفت: همه عالم می روند و همه عالم می دوند، پس تو هم رفتن و دویدن بیاموز.من خن
♫ دانلود آهنگ مادرم حرفی بزن که تشنه لالایی ام من که جان میدم برایت همدم تنهایی ام به نام مادر با صدای آرون افشار به همراه متن ترانه و بهترین کیفیت
Download New Music BY : Ali Aron Afshar | Madar With Text And 2 Quality 320 And 128 On Musiceto
متن آهنگ مادر آرون افشار
♬♬♬
مادرم حرفی بزن که تشنه لالایی ام من که جان میدم برایت همدم تنهایی اممن همیشه کودکم آغوش تو جای من است من اگر خوبم دعایت پشت دنیای من استبوسه بر دستان گرمت میزنم شاه دلم با حضورت خانه روشن میشود ماه دلمهرچه میخواهد
بسم الله الرحمن الرحیم
گفت : در می زنند مهمان است            گفت: آیا صدای سلمان است؟این صدا، نه صدای طوفان است             مزن این خانهء مسلمان است                                 مادرم رفت پشت در، اما
گفت: آرام ما خدا داریم                       ما کجا کار با شما داریمو اگر روضه ای به پا داریم                    پدرم رفته ما عزاداریم                      پشت در سوخت بال و پر، اما
آسمان را به ریسمان بردند                 آسمان را کشان کشان بردندپیش
مادرم داره از پدرم جدا میشه تمام وسایل خونه رو مادرم با پس اندازش گرفته ما بچه ها شاهدیم آیا در صورت طلاق میتواند این وسایل را از پدرم بگیرد؟ آیا شهادت و تصدیق ما تاثیری دارد؟ چه روشی وجود دارد تا بتوانیم این وسایل را بگیریم؟

سلام بله. ولی فاکتور داشته باشند خیلی بهتر است

منبع: سایت وکالت دادراه
من و مادرم اخلاقیاتمون نقطه مقابل همه .
آهنگ هایی که من گوش میکنم مادرم دوست نداره و  آهنگ وفیلمایی که اون خوشش میاد من نمیپسندم.
سلیقمون تو خرید کردن وانتخاب لباس هم تفاهم نداریم.
ولی کاملا باهم کنارمیایم و به علایق همدیگه احترام میزاریم.
اما تنها مسئله ای که باهاش به تفاهم نمیرسیم اشپزی و خیاطیه.
هرچقدر اون خیاطی و دوخت ودوز  دوست داره من بیزارم 
اصلا منو شکنجه کنند ولی نگن بیا خیاطی یادبگیر :)
ادامه مطلب
یا رب
.
از تصویر دلخراش جیغ زدنت تو انستیتوپاستور تا بغض ترکیده ی من جلوی خانم های بخش اطلاعات، از گریه های تو, از درد پاهای کوچولوت. از بی قراری هات که گرسنه ای ولی نمیتونی شیر بخوری. از چشمای معصوم و نازت ک بی رمق منو نگاه میکنند از بغضی که چنگ انداخته به گلوی من . فقط همش تو دلم میگم اگه محبت مادر به بچش انقدره که طاقت گریه هاشو نداره، اگه حد محبت مادر انقدره که بی تاب میشه، پس امامم چقدر شیعیانشو دوست داره؟ پس خدا چقدر به ما مهربونتر و دل
ساعت یازده شب است. من و مادرم خانه‌ی پدربزرگم هستیم. همه رفته اند. مادرم با موبایلش سرگرم است. من دراز کشیده‌ام روی کاناپه. سَرم از شدت سر و صداهای اعضای فامیل که از صبح رفته‌اند و آمده‌اند در حال انفجار است. من برای بار هفتصد و شصت و چهارم یا پنجم به یک دنیا سؤال تکراری جواب داده‌ام. پدربزرگم در حالی که منتظر است پدرم بیاید دنبالمان و برویم خانه‌مان و راحت شود و بخوابد، خودش را با یک تسبیح سرگرم کرده است به گمانم در تلاش است که تسبیح مذکور ر
می‌گفت:ببین من آدم دروغ و دغل بافتن نیستم.نمیگم تو اولیمی، بودن!قبلِ تو خیلیا بودن، همه شونم وقتی اومدن گمون می‌کردم عشقن، کنارشونم بدک نبود حالم، می گفتم، می‌شنیدم، روزگار می‌گذروندم خلاصه.نبودناشونم یه چند صباحی حالمو بد می‌کرد اما هرچی بود می‌گذشت!اما تو نبودنات نمی‌گذره.تو نبودنات حالمو بد نمی‌کنه، می‌کُشه فقط!من با خیلیا خندیدم، اما فقط برا توئه که چشمام تر می‌شه، فقط رفتن توئه که به گریه م میندازه حتی فکر و خیالش!ببین من در
من کودکی فوق‌العاده‌ای داشته‌ام. مادرم زن دانایی بود که قبل از دوران مدرسه در خانه به من خواندن و نوشتن را یاد داد. همیشه برایم کتاب می‌خواند و خیلی زود من با کتاب، خواندن و نوشتن انس گرفتم. بیشتر ساعات روز را در کتابخانه‌ی مادرم و در کنار او می‌گذراندم. بوی کتاب‌ها و عطر دست‌های مادرم، موهای همیشه بافته‌اش، لبخند‌ و نوازش‌هایش همیشه در حافظه‌ی چشم‌هایم زنده‌ است. مادرم عصرها پشت پیانو می‌نشست و گوش مرا با بهترین‌ قطعات موسیقی کلا
بعضی موقع ها دلم به حال خودم میسوزه.
خیلی خیلی تنهام.
به جز پدر و مادر، هیچ کس دیگه ای رو به عنوان یه دلسوز واقعی ندارم.
و واقعا حس خورد شدن و له شدن می کنم که یه روزی سایه پدرومادرم بالا سرم نباشه.
پدر واقعا مثل کوه می مونه پشت آدم.
توی زندگیم هرکاری کردم بعد خدا، پدرم پشتم بود. مثل کوه. همیشه گفت برو جلو. محکم باش. توقف نکن. 
هر موقع از زندگی ناامید میشم، پدرم واقعا نجاتم میده.
و مادرم.
هرچه بخواهم بگویم و بنویسم از محبت این دو، کم گفتم. مادرم فکر
رفتم به خانه مادرمخانه بچگیها.
همه جا شعر باریده بود. توی خانه اش، روی بالشش و لحاف جهیزیه اش خوابیدم و خودم را در آغوشش احساس کردم. بود همان دور و برها بود. و داشت از دیدن نوه های قشنگش کیف می کرد و از شعر خواندن دختر کوچولوی برادر بزرگم دلش ضعف می رفت: تپلو ام تپلوصورتم مثل هلو
همان دور و برها می پلکید مواظب بود سیمانهای بنایی برادر کوچکترم خوب آب بخورند، و برای موفقیت فیلم برادر وسطی نذر می کرد. و قد و بالای نوه اولش را سیل می کرد .که وقت
من مردِ مادرم
تا همین دیروز پسر بودم
و حالا مادرم
با حفظ سمت ، شدم
امروز مردِ مادرم
چون بیوه ای شبیه تصویر سینمایی یک حماسه
در غاری افسونگر به تنهایی
اسطوره ی آینده زاییدم
مردِ مادر شدم
همینقدر افسانه
و چیست این اگر این نیست؟
که به مدت معلوم مادرم درد کشیدم
آدمی دیگر زاییدم
از ظاهرم معلوم بود و حالا دو نفریم
و اولی آیا هنوز زنده است؟
چیستم این اگر مردِ مادر نیستم؟
که هرچه اولی ام بد باشد اگر بمیرد خواهم گریست
مردِ مادر شدم
همینقدر جدی ، چندش
عادت سر کردن با چیزهایی که ندارم ان قدر برای خودم طبیعی شده که یادم رفته با کسی راجع به ش حرف بزنم. منظورم چیزایی نیست که ازم دورن یا فعلن ندارمشون؛ منظورم چیزاییه که اساسن نمی تونم داشته باشم یا وجود ندارن. مثلن خواهرم که دستای همو می گیریم . مثلن فامیلای پرجمعیتمون که با هم می ریم تفریح و درد دل می کنیم . مثلن خدا. مثلن مادرم که از ۱۰-۹ سالگی باهاش حرف زدم. اتفاقات مدرسه رو براش تعریف کردم و از اون طرفم شوخیاشو برای همکلاسیام گفتم و هیچ وقت عذ
هیچ احساسی به تنها خواهرم ندارم. (از خودم بزرگ تره)
 
کسی که تا زمان مجردیش اگه قرار بود حتی یدونه جوراب بخرم باید می بود و نظر میداد وگر نه نمیتونستم تصمیم بگیرم.
 
و بعد ازدواجش به خاطر همسرش کلا دیگه ازش دست شستم.
 
روابطمون طوریه که هیچکس باور نمیکنه من یه خواهرم دارم. بماند که بیشتر این روابط از اون طرف خراب شد.
 
و الان هیچ احساسی بهش ندارم.
 
واقعا این حالم طبیعیه؟
 
بود و نبودش دیگه برام فرقی نداره.
نه ناراحتش میشم و نه نگرانش. فقط حرص میخو
سلام دوستان گرامی
من به تازگی توی خانواده برتر عضو شدم و علت مطرح کردن مشکلم اینجا به این خاطره که احساس کردم اینجا واقعا براشون مهمه و راه حل های خوبی میدن، سایت های دیگه هم هست ولی فقط از تاپیک های خاله زنک و مسخره استقبال میکنن. 
مشکل من چیه؟
۲۶ سالمه، مادرم خیلی عصبیه و اخلاقش بده و گاهی تحمل ناپذیره برام. نمیدونم چه جوری باهاش رفتار کنم؟ اعتماد به نفسش هم خیلی پایینه، هم پدرم هم مادرم. و الان من، خواهر بزرگتر و برادرم هم اعتماد به نفس ندا
 
پس از ۲۱ سال زندگی مشترک ، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. آن زن مادرم بود که ۱۹ سال پیش از این بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم…آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم ولی مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده ؟ او از آن دسته افرادی
سلام.اسم من سیدمیثم یزدانی است.دوستانم مرا میثم کوچولو صدا می زنند.امروز می خواهم داستانی را برایتان تعریف کنم.
(داشتم م در خیابان قدم می زدم که ناگهان نوشته ای توجهم را به خود جلب کرد.پس مدتی به خود آمدم.اطرافم را نگاه کردم؛امّا دیگر مادرم را ندیدم!خیلی ترسیده بودم.از ترس جیغ بلندی کشیدم و شروع کردم به گریه کردن.پس از مدتی با خودم فکر کردم:<<گریه کردن فایده ای ندارد.>>پس دیگر گریه نکردم.نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.آیا من ماد
دانلود آهنگ جدید به نام قسم به جون مادرم شد دیگه بار آخرم (سینا حجازی + کیفیت بالا Mp3)
Ahang ghasam be jon madaram shod dige bare akharam az Sina Hejazi
دانلود آهنگ قسم به جون مادرم شد دیگه بار آخرم (سینا حجازی + کیفیت بالا Mp3)
دیدی که چی شد آخرش عشقم پریده از سرش
چشمون سیاه دیگه رفت با یه دلدار دیگه
قسم به جون مادرم شد دیگه بار آخرم
دل ندمو دل نگیرم دیگه یار خوشگل نگیرم
به نام من بوده به کام دیگرون رفته مه خراب من
روزا همش گیجم آخه شبا میاد پیشم میاد به خواب من
قسم به جون مادرم
شهید مجتبی واعظی
متولد:1372
شهادت:1392
به نقل از خواهـر شهید: 
مجتبی ازبچگی عاشق هیئت،مسجد،دسته و روضه بود و همیشه در این مراسم حضوری فعال داشت.
مجتبی آخری ها قبل رفتن واقعا تغییر کرده بود و فقط حرفش این بود که من باید بروم سوریه.
خلاصه مجتبی» هر روز التماس میکرد تا پدر و مادرم رضایت دهند برود سوریه ولی مادرم چون خیلی وابسته برادرم بود به هیچ عنوان راضی نمیشد
چندبار همینطور گفت و اصرار کرد و خانواده اجازه نداد تا اینکه محرم و صفر رسید و مجتبی ه
صدای من از دهاتی دور که در آن نه هیاهوی دروغ گفتن بود و نه سکوت خیانت کردن سرچشمه می گیرد. بشنو صدای مرا که صدا من، هویت من است. من می نازم به صدای زنگولهِ گوسفندی که برای رفع عطش تنشگی مرا دنبال می کند. من می نازم  به نغمه مادرم که برای برادر کوچکم آرام آرام در گوشش زمزمه می کند. گاهی عشق را سحرگاهان زمانی که با بانگ "الله اکبر" پدرم بر می خزیم می بینم. صدای پیچیده در برگ های سرو که باز نسیم مهمانشان شده است. گاهی هم عاشق میشوم، عاشق شُر شُر آب که ا
صدای من از دهاتی دور که در آن نه هیاهوی دروغ گفتن بود و نه سکوت خیانت کردن سرچشمه می گیرد. بشنو صدای مرا که صدا من، هویت من است. من می نازم به صدای زنگولهِ گوسفندی که برای رفع عطش تنشگی مرا دنبال می کند. من می نازم  به نغمه مادرم که برای برادر کوچکم آرام آرام در گوشش زمزمه می کند. گاهی عشق را سحرگاهان زمانی که با بانگ "الله اکبر" پدرم بر می خزیم می بینم. صدای پیچیده در برگ های سرو که باز نسیم مهمانشان شده است. گاهی هم عاشق میشوم، عاشق شُر شُر آب که ا
مادرم همیشه از ضرب المثل هایی که مادر بزرگم( مادر پدرم) میگفته یاد میکنه. هر اتفاقی که میوفته اگه براش ضرب المثلی وجود داشته باشه میگه خدا بیامرز مادر شوهرم اینو میگفت.
سوالی که همیشه تو ذهنم بود این بود که مادر بزرگم با اینکه سواد نداشته اینارو چجوری بلد بوده.یه ضرب المثل هایی هم هست که واقعا نشنیدم
 
حالا دیروز یه چیز  دیگه هم ذهنمو درگیر کرد، این بود که اصلا مادرم چجوری این همه رو تو ذهنش نگه داشته ، شاید مثلا اینا برای ۲۰ ،۳۰ سال پیش باشه
سه ماه تابستان پشت پنجره راه پله ما گلی بود که پدر مادرم هر روز پرده آن پنجره را برای آفتاب گرفتن گل کنار می زدند و موقع شب زمانی که پنجره راه پله از پشت یعنی کوچه معلوم بود من مجبور بودم با شرایط سختی که دیده نشوم آن پنجره را ببندم.
امروز دراولین روز رسمی پائیزی با این که هوا اینجا بیست روزی هست پائیزی شده متوجه شدم آن گلدان گل مصنوعی دارد به قدری هم شبیه گل واقعی است که شناختش سخت است. دقیقا به یاد ندارم کی جای گل اصلی با مصنوعی عوض شد ولی این ن
دلم هوای اون لحظاتو کرد یه لحظه .هوای مادرم 
هوای قلبش
مهرش
رنجش
و هوای احساس هماهنگش با طبیعت نسبت به من
دستای گرمش روی صورتم تو زمستون
و حس چسبوندن لُپام به چادر سردش تو تابستون
دلم برای خیییلی سال قبل تنگ شده
برای خودم زمانی که تو رحم بودم !
زندانی یک بند 
بند ناف
از اون بند که آزاد شدم 
نمیدونم چی شد افتادم تو دام هزار تا بند دیگه !
و مادرم که روز به روز حس میکرد داره منو بیشتر از دست میده
و من که روز به روز حس میکردم خودمو بیشتر از دست میدم
پ
تو همین حین صدای مادرم هم دراومدمادر: ای بابا باز شما دوتا مثل سگ و گربه افتادین به جون هم؟!خندیدم و گفتمشقایق: اون اول افتاد به جون منمادر بحث بین مارو تموم کرد و من هم که فرصت رو مناسب میدیدم جفت پا اشکان رو انداختم تو اتاقش و گفتم که مزاحم خلوت من و مامانم نشهخیلی آروم و شمرده به مامانم گفتمشقایق: مامان من و میشا و نفس قبول شدیم.مادرم با خوشحالی گفتمامان: وای چه خوب تو تهران قبول شدیسرم رو انداختم پایین و گفتمشقایق: نه . تو . تو ش
 
صبیه علّامه طباطبائى، همسر شهید آیةالله قدوسى، مى گوید:
 
رفتار [علامه] م بسیار احترام آمیز و دوستانه بود. همیشه طورى رفتار مى کردند که گویى مشتاق دیدار مادرم هستند. پدرم همیشه از گذشت و تحمل مادرم تمجید مى کرد و مى گفت که این زن یازده سال و نیم در نجف تحمل هر سختى را کرده است. هشت بچه اش را پس از تولد از دست داده و دم نزده [است ] و در همه این مدت من مشغول درس خواندن بودم و او تنها در خانه.
 
در خانه اصلًا مایل نبودند کارهاى شخصى شان را کس دی
اون زن اول شد مثل پارسال!
با قهقه گفت ضایه شدی خیلی خوشحالم که زمینت زدم
میخواستم بهش بگم اویییییی کجایی بنده خدا؟!
من دخترتم
از خونِ توام حالا شدی دشمنِ درجه یکم نه؟!
ولی وقتی دیدم از تهِ تهِ دلش خوشحاله که به قولِ خودش من و مادرم رو زمین زده و ما سوختیم گذاشتم با توهماش خوش باشه
ما میریم هم من هم مادرم!
اینجا مزین به نام سیدالشهداس
اقا ما رفتیم ولی با دلای شکسته.‌.
شاید خیلی حرفم شعاری باشه ولی روزی رو میبینم که من و مادرم باید بهشون بخندیم
هر کسی به ما می‌رسید، سعی داشت به مادرم کمک کند که بیاید روی پله برقی. حالا من، دخترش کنارش ایستاده‌ام، مدام هم می‌گویم که نیازی نیست، استرس ندهید، خودشان بلدند، هولشان نکنید، شما بفرمایید بروید، اما باز هم گوش کسی بدهکار نیست. همه متخصص سوار کردن آدم‌ها بر پله برقی شده‌اند! یک پیرمرد در حالی که می‌گفت "نترس، نترس، بیا" آمد کنارمان و یک لحظه ترسیدم بیاید دست مادرم را بگیرد ببرد روی پله! :))) یک پیرزن هم مادرم را کنار زد و گفت "ببین، منو ببین
باروت و اشک و خون و خاکستر تقدیر این خاک مقدس شد
این اشتباه رو ما نمیبخشیم
تکلیف این بازی مشخص شد
این قطره ها دریا میشن وقتی
خونت شبیه چشمه میجوشه
با بغض خون رو لباس تو، ایران لباس رزم میپوشه
ما خواب بودیم و تورو کشتن، شرمندتم سردار شرمنده
امروز اما مادرم داره بند های پوتینم رو میبنده
ما خواب بودیم و تورو کشتن شرمندتم سردار شرمنده
امروز اما مادرم داره بندای پوتینم رو میبنده
مثل جهنم غرق آتیشه
رفته علمدار و علم برپاست
خونت گریبان گیرشون میشه
دیشب باید می رفتم بیمارستان ولی مادرم گفت شیفتم رو با یکی از دوستام جا به جا کنم تا با خانواده بتونم جمعه ی قبل از ماه رمضون رو طبیعت و اطراف شهرمون برم.
تو چند پست قبلی گفته بودم که با همکاری که قبلا توضیح داده بودم شیفتم، ولی یکی دیگه منشی بود.در واقع "دیشب "این آقا شیفت بود که قسمت نشد شیفت باشم با ایشون(پیش خودم گفتم اگه به مادرم بگم نه من نمی یام و این حرف ها بهش بگم چی؟بگم به خاطر منشی نمی خوام با شما بیام طبیعت؟)
فکر کنم تا آخر ماه دیگه باها
سلام 
من یه خانم حدودا 26 سال هستم. مدت کوتاهیه که عروسی کردم، اومدم سر خونه زندگیم. خانواده من شهر دیگه ای هستن، 3 ساعتی باهاشون فاصله دارم. . تا خواهریم . خواهر .ـم ناتنی هست و از ازدواج اول مادرم. نزدیک . سالشه و چون از بچگی محبت درست و حسابی از مادر و پدر ندیده و شوهر اول مادرم خیلی تو گوشش خونده که از مادرم فاصله بگیره کلا خیلی عصبی، بدبین، خشن  و همیشه ناراحته.
همه جوره احترامش رو داریم، اصلا اون رو ناتنی نمیدونیم، مادرم و ما همیشه محبت و ع
سلام.اسم من سیدمیثم یزدانی است.دوستانم مرا میثم کوچولو صدا می زنند.امروز می خواهم داستانی را برایتان تعریف کنم.
(داشتم م در خیابان قدم می زدم که ناگهان نوشته ای توجهم را به خود جلب کرد.پس مدتی به خود آمدم.اطرافم را نگاه کردم؛امّا دیگر مادرم را ندیدم!خیلی ترسیده بودم.از ترس جیغ بلندی کشیدم و شروع کردم به گریه کردن.پس از مدتی با خودم فکر کردم:<<گریه کردن فایده ای ندارد.>>پس دیگر گریه نکردم.نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.آیا من ماد
قسمت نهم
دختر زبان گشود :
یکباره احساس وجود کردم ، حس زندگی و زنده بودن رو به خوبی درک می کردم احساس می کردم که در امن ترین جای دنیا یعنی در رحم مادرم هر لحظه در حال شکل گرفتن بودم.
مدتی که گذشت صدا ها را هم می فهمیدم ، نه همه صداها اما بودند صداهایی که با گوشت و پوست احساس می کردم صدای آشنا چیزی یا کسی به نام مادر. اوایل به خوبی احساس می کردم که امید وعشقی که در قلب من موج میزد ریشه در امید و عشقی داره که مادرم در قلبش و با عواطفش به من منتقل می کرد
در مدت زمانی کوتاه چند نفر از نزدیکان مادرم، از جمله بچه‌ی برادرش، بچه‌ی خواهرش و بچه‌ی عمویش به شهادت رسیدند. هم‌زمان من و برادرم مدام می رفتیم جبهه و می‌آمدیم و خال هم بهمان نمی‌افتاد. چندوقتی متوجه شدم مادرم یک جوری به ما نگاه می‌کند! تا این که یک روز ما کنار و گفت: ننه! شما کجای جبهه هستین که طوری‌تون نمیشه؟ نکنه شما جبهه نمی رین. نکنه میرین یک جای دیگه، بعد برمی‌گردین می گین ما جبهه بودیم؟ اگه این‌طوریه حداقل به من بگید» دیدم خیلی د
سلام
دختری ٢١ ساله هستم، به دلیل دعواهای پدر و مادرم یه وقت هایی ترس عجیبی از ازدواج دارم و شدیدا فکرم رو مشغول میکنه این موضوع، چون با کسی در ارتباطم و به هم دیگه علاقه مندیم و قصدمون ازدواجه.، از همین جا معذرت میخوام اگه متنم خیلی طولانیه ولی مجبورم کامل توضیح بدم.
دعواهای خونه ی ما معمولا با مسائل خیلی جزئی و در حقیقت چرت شروع میشه یا آدم های از نظر من بی ارزش (خانواده پدریم) و کارهایی که تو گذشته کردن و .
مادرم جوش میاره و بحث میکنه و پدرم
سلام من علی هستم
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدمخیلی دلم میخواست که بازم  بخواهم  ولی هم بچها نگزاشتن وهم پدر بزرگ من آمده  بود خانه ی ماومن برای احترام به پدربزرگم ازخواب بیدار شدم ورفتم دبه پدربزرگ پدریم سلام کردم و نشستم روی تخت وبعد من بلند شدم ورفتم دشویی ونعد از دشوییرفتن  رفتم وبعد رفتم و کمک مادرم کردم وسفره ی صبحانه را پهن کردیم وپدر بزرگم برای ما خامه عسل آورد وما یعنی من ودوتانرادر هایم یعنی مهدی وامیرحسین صبحانه خوردیم  وپدر و
دانلود آهنگ جدید آرون افشار به نام مادر
آهنگ زیبا و خاص در موزیکِ تو : ♫ دانلود آهنگ مادر
Download New Music BY : Aron Afshar | Madar With Text And 2 Quality 320 And 128 On Musiceto
متن آهنگ مادر آرون افشار
♬♬♬
مادرم حرفی بزن که تشنه لالایی ام من که جان میدم برایت همدم تنهایی اممن همیشه کودکم آغوش تو جای من است من اگر خوبم دعایت پشت دنیای من استبوسه بر دستان گرمت میزنم شاه دلم با حضورت خانه روشن میشود ماه دلمهرچه میخواهد دلم پیش تو پیدا میشود این همه خوبی چه جوری در دلت جا میشو
*این متن برای مسابقه ی داستان نویسی برای مهربانی مهر توسط علی صالحی در تاریخ 11/3/97 نوشته شده است*

مادرم از ما متنفر بود، برای همین هم ما را ترک کرد. پدرم
از ما متنفر بود، برای همین هم مانع ادامه تحصیلمان شد. به نظرم می ­آید پاییز سال
هشتاد و یک بود، درست پنج سال بعد جدایی پدر و مادرم، ما را از تهران به وردیچ آورد.
حس میکنم دلیل اصلی این­کار هم هزینه ی کمتر زندگی در روستا بود. وضع خانواده ­ی ما
خوب بود اما بعد از اعتیاد پدرم همه­ چیز نابود شد.
ادامه
میگن وقتی کسی زندگی توی دنیای واقعی‌ش خیلی اوکیه، کمتر سر میزنه مجازی! از یه طرف دیگه هم میگن تلقین، شرایط رو میکشه سمت خودش و شرایط اون چیزی میشه که به خودت تلقین میکنی.خواستم نقشی رو برای خودم بازی کنم که نیستم. مسخرس ولی شاید یکم دلم خوش بشه قبل از اینکه اینترنتم رو وصل کنم آخرین بازدیدم رو ببینم چقد قبل تره و بگم نکنه واقعا تو وضعیت خوبی بودم.
دعواهای توی خونه از ۸ سالگی برای اینجانب قابل حس شد و خیلی وقته که قابل درک!مادرم واقعا غیر قابل ت

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها