نتایج جستجو برای عبارت :

تلاشم میکنم عالی باشم

سلااااااام :)
من این روزا حال روحی خیلی خوبی دارم، وقتی به خودم نگاه ميکنم متوجه میشم این خواست من بوده ک خوب باشم، خوشحال باشم :) من خواستم خوب باشم و خوب شدم :)
شادی رو ما بوجود میاریم، این ماییم که انتخاب میکنیم حالمون چطور باشه، از وقتی انتخاب کردم خوب باشم، حملات عصبیم کمتر شدن و بیماریم کنترل شده، این خودش به نوعی معجزست :)
من تلاش ميکنم برای خوب بودن، هر روز در تلاشم، هر روز به طور مداوم به خودم یادآوری ميکنم تا خوب و قوی باقی بمونم :)
مرسی
دلم میخواد فرار کنم خیلی سعی می کنم خوب باشم همون خوب بودنی که معیار منه . اما گاهی نمیشه ، گاهی نمیشه همیشه مثبت دید همه چیز رو ، نمیشه قوی بود همیشه ، نمیگم همیشه طبق معیارام بودم اما همیشه سعی ام رو فکر ميکنم کردم . گاهی دلم میخواد بعضی روزا تکرار بشه ، دلم میخواد همون حسا دوباره تو دلم حس شه ، اما نمیشه ، اون لحظه ها رفتن . اما خوب نفس کشیدم اون لحظه ها رو . خوب به یادم سپردم ، خوب باهاشون سر ميکنم ، خوب یادم مونده . هرچند که دلم میخواد همون حس
دلم میخواد فرار کنم خیلی سعی می کنم خوب باشم همون خوب بودنی که معیار منه . اما گاهی نمیشه ، گاهی نمیشه همیشه مثبت دید همه چیز رو ، نمیشه قوی بود همیشه ، نمیگم همیشه طبق معیارام بودم اما همیشه سعی ام رو فکر ميکنم کردم . گاهی دلم میخواد بعضی روزا تکرار بشه ، دلم میخواد همون حسا دوباره تو دلم حس شه ، اما نمیشه ، اون لحظه ها رفتن . اما خوب نفس کشیدم اون لحظه ها رو . خوب به یادم سپردم ، خوب باهاشون سر ميکنم ، خوب یادم مونده . هرچند که دلم میخواد همون حس
این اسم و انتخاب کردم و فک کنم بار ها و بارها هم این اسم و انتخاب خواهم کردماهی سیاه کوچولو» 
میخواستم مث اون باشم بجنگم، قوی باشم ، آرزو داشته باشم، شجاع باشم و به تلاشم ادامه بدم.
میخواستم از برگه بیام بیرون برم تا به اقیانوس برسم. 
ماهی سیاه کوچولو بهم بگو چرا شبیه تو نشدم؟ منم یه ماهی ام اما یه ماهی بیرون از آب داره ذره ذره جون میده
ماهی جون کاش بیای نجاتم بدی دستمو بگیری ببریم تا رودخونه تا دریا تا اقیانوس.
متن آهنگ کودتا
دنیارو مبهوت ميکنم وقتی سکوت ميکنم از انقلاب عاشقی
دارم سقوط ميکنم
یکی میگه عاشقت باشم عاشقت باشم باشم و باشم و باشم و باشم
یکی میگه با تو بد باشم سرد و تنهام باشم باشم و باشم و باشم و باشم
کودتا کن نگاه کن مرا نازنین رفتنت عاشقت را زند بر زمین
کودتا کن صدا کن مرا بهترین رفتنت عمر من را گرفته ببین
منبع : رز موزیک
من جز او دسته آدمهام که همه حرفهای تو دلم به آدمهای اطرافم‌میگم.یعنی تمام حسایی که اون آدمها برای من ایجاد کردن رو بهشون میگم.اگه ناراحت باشم میگم؛ناراحتم،اگه حس کنم باید بگم دوسشون دارم،میگم دوستش دارم.اگه حرفی و لازم باشه بگم میگم.من با کسایی که دوست دارم تعارف ندارم برای همین همه بهم‌میگن خیلی رُکی.البته من وقتی حرفم‌میزنم که در موردش خوب فکر کرده باشم و تمام جوانبش در نظر گرفته باشم.یعنی حتی در نظر میگیرم که حرف یا رفتاری از من ممکنه ب
راستی بچه ها
عوض کردن ادرس وبلاگتون و حتی ساختن وبلاگ جدید به هیچ دردی نمیخوره. ازین جهت که باز هم پیداتون میکنن.
با کی ووردها، با خود متن، و. پس بیخودی تلاش نکنین (من این کارو دو سه سال قبل انجام دادم که از دست دو سه نفر در امان باشم ولی متوجه شدم که عبث هست تلاشم).
چقد شروع سخته ، چقد نوشتن سراغاز برای هر متنی سخته کلمات تو سرم راه میرن ، اتفاقات جلو چشمم رد میشن اما سخته به زبون اوردنشون و نوشتنشون سعی ميکنم به طور وحشتناکی تحمل کنم همه چیز رو ، سعی ميکنم دختر خوبی باشم و کمتر غر بزنم به جون خودم و بقیه ، سعی ميکنم شادیم برای بقیه باشه و غمم برای خودم ، خلاصه سعی ميکنم ادم باشم . وقتی اخر ترم نزدیک میشه من میرم رو حد انفجار . چقدر دانشگاه میتونه سخت و فشرده باشه ؟ گفتم یکم میشه از زیر کارا در رفت میشه یک
نه که بچه پولدار باشم یا پول توی دست و بالم زیاد، حتی اگر وسواس نداشتم و OCD، بازم یه بخش از پولم رو هر جور بود کنار میذاشتم و زنگ می زدم کسی بیاد خونه م رو بشوره و تمیز کنه. زندگی کردن اینجا برام پر از حس کثافت شده و اصلا برام مهم نیست چقدر باید پول بدم برای تمیز کردن :/ حتی مهم نیست که چند روز دیگه میرم خونه و معلوم نیست کی برگردم. تمام تلاشم رو ميکنم هر راهی رو که فکر ميکنم مایه کثافتیه رو ببندم و اسید بریزم. امیدوارم اون خانومه حرف گوش کنه و مهربو
خب جشنواره درون سازمانی داریم برای انتخاب بهترین مدیر :)
 
من دارم تمام تلاشم رو ميکنم که من جزو اون برترین ها باشم
تا الان تلاشهام نسبتا خوب بوده ولی خب . هنوز تا رسیدن به رنک برترین تقریبا نصف راه دیگه دارم اما کمتر از نصف ماه دیگه مونده! 
 
میشه دعا کنید این روزها کارام خوب پیش بره من به بهترین رنک برسم مرسی :)
همتون شام مهمون من اگه مجموعه تحت پوشش من بتونه این رنک رو بگیره :* 
با تمام رکب هایی که خوردم 
ادم نمیشم و تمام تلاشم رو میذارم رو زندگی کردن تو مدینه فاضله ام !
+ وقتی به حرفای کسی گوش کردید بعدش سرش منت نذارید ناراحت میشه :)
+ تا الان یازده نفر بهم گفتن سخت میشه از زیر زبونت حرف کشید بیرون 
   ولی من همچنان معتقدم که یه ادم برون گرام که همه چیو بروز میدم :|
   و اینجا مسئله اینه که شناخت من از خودم درسته یا شناخت دیگران از من ؟
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم 
بی‌محکمه زندانی بازوی تو باشم 
پیچیده به پای دل من پیچش مویت 
تا باز زمین‌خورده‌ی گیسوی تو باشم 
کم بودن اسپند در این شهر سبب شد
دلواپس رؤیت شدن روی تو باشم 
طعم عسل عالي لب‌هات دلیلی‌ست
تا مشتری دائم کندوی تو باشم
تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است 
من رفتگری در پل خواجوی تو باشم 
امیر سهرابی
امروز سخنرانی های آقای شجاعی را گوش میکردم.
چقدر قشنگ حرف میزنه. 
امروز یادم اومد که چقدر خوشبختم و چقدر نعمت دارم و حواسم نیست.
من کلا سعی ميکنم به خدا خوش بین باشم و مشکلاتم را گردن خدا نندازم.ازش کمک بخواهم ولی سر خدا نگذارم.
امروز تصمیم گرفتم برای آرزوهایی که هنوز بهشون نرسیدم هم ناراحت نباشم.
من تمام تلاشم را ميکنم
میدونم خدا حواسش بهم هست. میدونم خدا باورم داره. میدونم خدا نگاهم میکنه.
خدایا اگه تو بخواهی صبر ميکنم ولی کمکم کن. کمکم کن ا
درطی مدّتی که توی سایت ها و وبلاگ های مختلف مطلب می نوشتم بار ها با این انتقاد مواجه شدم که چرا متن هام رو به زبان گفتار می نویسم.واقعّیت اینه که من همواره تلاشم رو کردم که متن ها و نوشته هام تا حدّامکان ساده و روان باشه و به دل بشینه و یکی از کارهایی که به نظرم برای نیل به این هدف لازم بود استفاده از زبان گفتار بود.لذا همیشه و به عمد تلاشم رو می کنم که متن هام تا حدّ امکان به زبان گفتار نزدیک باشند.
اگه بگم هدفم از سریای قبلم بیشتر و مهم تر شده دروغ نیست .
یه سری چیزا باید باشند تا همه چیز اوکی باشه .
مثل: ورزش کردن و گاهی اهنگ پلی کردن ولی ورزش از اهنگ پلی کردنم مهم تره و نقش اساسی داره خدایش .
باید تمام تلاشم رو بکنم حتی شده برای یک بار دیگه ام که شده قویتر پاشم نکه بگم الان شرایط فعلیم بده نه ولی اونی نیست که باید باشه راضیم نکه راضی نیستم ولی مطمئنم میشه که راضی ترم باشم اوکی و مفید باشم در هر صورت .
روی یه چیزایی کار کردم و تونستم ازشو
چرا نمیتونیم از حداکثر توانمون بهره ببریم؟!چرا نمیتونیم نهایت تلاشمون رو کنیم؟!
همیشه زمان هایی رو داشتیم که با خودمون بگیم؛بایدبیشتر تلاش میکردم.باید بیشتر سعیمو میکردم.میتونستم بیشتر تلاش کنم.باید وقت بیشتری روش میگذاشتم‌.
حالا من دقیقا در نقطه ی قبل از این جملات قرار دارم.با وجود اینکه میدونم که ممکنه در آینده همچین جملاتی رو استفاده کنم،چرا باز هم طبق همون روال قبلی دارم پیش میرم؟!چطور میتونم واقعا با آگاهی نهایت تلاشم رو بکنم؟
دارم
اگه بخوام ی شرح کوتاه از ما وقع زندگیم بدم
خلاصه ش اینه ک حالم خوبه. با نامزدم دارم زندگی ميکنم تو تهران. تو خونه ی خودمون نه تو خوابگاه. ی رفیق خوب و صمیمی که همیشه باهامه. زندگی خودم. قوانین خودم! 
از 2 فروردین نرفتم خونه مامان و بابا! دارم تافل میخونم. سخته. واقعا سخته. ولی شدنیه. تصمیم گرفتم با خودم مهربون تر باشم. قوی تر باشم. موفق تر باشم. خوشحال تر باشم
فهمیدم باید به اهداف ماهانه م خوشحال بودن رو اضافه کنم تا ساعاتی ک صرف فراغت می کنم زما
بگذار که دستان دعا گوی  تو باشمآیینه شوم باز فرا روی تو باشم
یک عمر غزل گفتنم از چشم تو بوده ستبگذار که در شعر تو بانوی تو باشم
آنگونه به صحرای جنونم بکشانیتا حلقه ای از سلسله ی موی تو باشم
زخمی که دو خنجر زده بر طاق دل منطرحی ست که من زخمی ی ابروی تو باشم
یک جرعه شراب از خم چشم تو حلال ستبگذار که من ساقی ی می جوی تو باشم
آبشخور دشت دل تو جای پلنگ ستای کاش که در چشم تو آهوی تو باشم
این طوق که بر دور گلویم شده چون داغداغی ست که هر لحظه پرستوی تو باش
تموم شد همه چیز تموم شد
آزاد آزاد شدم از هر آنچه که فکرشو بکنی از ترس از حرفهای دیگران از ترس از پسرفت از ترس از بدگویی کردناشون از ترس از زیرآب زدناشون از ترس از رعایت حجاب نردن.
حالا آزاده و رها هستم 
آزادم از زنجیرهابی که مسئولیت بهم بسته بود
خدایااااااا هزاران هزارا بار ازت ممنونم 
دد پوست خودم نمیگنجم
تمام تلاشم رو ميکنم به عهدهایی که باهات بستم پایبند باشم
این روزا حالم خیلی خوبه .
عاشق این خنده هایی هستم کا تا یادت میاد توی ذهنم ناخ
سال 99 درسته با کرونا و محدودیت های خاص خودش کمی غیر عادی هست، ولی برای من عاليه! عاليه چون با برنامه ریزی و هدف میرم جلو، عاليه چون تلاشم را برای بهتر شدن انجام میدم، عالي چون سعی ميکنم سبک زندگیم رو عوض کنم، عاليه چون دارم خودم را تغییر می دم، عاليه چون فهمیدم کسی جز خودم نمیتونه بهم کمک کنه، خدایا شکرت بابت این نیرو و قدرتی که امسال تو وجودم هست و دارم زندگی و قشنگیاش رو درک ميکنم.
کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.
کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.
کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،
بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.
کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،
هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.
کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،
بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.
کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،
تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.
کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری
، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.
دیشب ساعت 21، رسما 26 سالگی به پایان خودش رسید؛ با خوشی‌ها و نا خوشی‌هاش، روزهای خوب و بدش، خنده‌ها و گریه‌هاش، آرامش‌ها و استرس‌هاش. به عنوان جمع‌بندی می‌تونم بگم که از خودم رضایت نداشتم. تلاش‌هایی برای بهتر شدن شرایط داشتم ولی به نظر می‌رسه که ثمربخش نبودن.
الان چند ساعتی از شروع 27 سالگی من گذشته و من تمام تلاشم رو می‌کنم که امید رو در دلم زنده نگه‌دارم و فکرهای خوبی در مورد آینده داشته باشم. آدم‌ها با امید زنده‌ن و من امید دارم به ب
این روزا حالم یه جوریهجوری که نمیدونم باید خوشال باشم یا غمگین امیدوار باشم یا پر از یأسنمیدونمچشم بدوزم به یه آینده روشنیا مبهمبعد از گذشت این چندسال ، انکار زندگیم تازه داره شکل میگیرهانگار که همون دختر بچه ی عاشق تحقیق و پژوهش داره دوباره خودشو نشون میدهاما میترسهدرست مثل یه ماهی کوچولو که یه مدت از دریا دور بوده ، و حالا این دریای بزرگ براش یه دنیای نامعلوم و پر از شکه.
تا آخر مرداد باید دیتا ها مو دسته بندی کنم و هر چه سریعتر
من خود را دوست دارم، روی خود کار می‌کنم و خودسازی می‌کنم تا بتوانم با تمامیت و سرشار بودن خود به تو نزدیک شوم. من از خود مراقبت می‌کنم تا تو مجبور نباشی این کار را برای من انجام دهی. با سرشار بودن است که می‌توانم به خاطر تو خود، هدایا، محبت و تلاشم را بخشش کنم. من تنها کسی هستم که عهده‌دار خود و در نهایت مسئول خود و سلامت خود هستم. از این رو من به عنوان مباشرِ بزرگ‌ترین موهبتی که به من ارزانی شده است، یعنی زندگی‌ام، باید مراقبِ سلامت جسم، آ
معمولا تلاشم را کرده ام تا با حرف هایم آدم ها را نرنجانم، و خیلی وقت ها این اتفاق فقط با خودسانسوری و پنهان کردن برخی حقایق عملی میشد!
اما از دو روز پیش که وسط جروبحث حرف هایی که مدت ها توی دلم مانده بود را زدم و حرف هایی که مدت ها توی دلش بود، را زد، حال بهتری دارم! هرچند تلخ بود، اما همینکه مواجه شدن با واقعیت را بیشتر از این به تعویق نینداختم باعث شد حس خوبی داشته باشم.
اما. بعضی ها هستند که نیاز دارند تا با آن ها صادق نباشی تا حالشان خوب باشد
اگه بخوام شبیه کسی بشم باید کارهایی رو انجام بدم که اون انجام میده یعنی به نحوی که اون انجام میده انجام بدم. نمیشه بگم میخوام شبیه کسی بشم که خیلی تلاش کرده و بعد من پامو بندازم رو پامو سوت بزنم حالا تا شاید شبیهش بشم. خیلی احمقانه است. اگه بتونم تو اجرا خوب عمل کنم عالي میشه تمام تلاشم اینه وگرنه برنامه رو همه میتونن بنویسن. مهم اجرا کردن که خب باید از خیلی چیزها بزنم و من فکر ميکنم آماده ام. یعنی علاقمه و جز کار کردن چیکار دارم که انجام بدم و ب
حالا تقریبا بیشتر اوقات روز رو توی یک فضای دو متر مربعی گوشه هال میگذرونم. نزدیک به مودم. با جزوه ها و کتاب و لپ تاپ و گوشیم کلنجار میرم. همزمان به فیلم و امتحان اعصاب و عفونی و پروپزالم نوک میزنم و امیدوارم همش رو به موقع برسونم. چندان امیدی نمیره اما خب تلاشم رو ميکنم. البته نه همه تلاشم رو.کنج خونه م نشستم و سعی ميکنم اخبار ناراحت کننده رو ایگنور کنم. با دیدین گلایی که امیر برام میاره لبخند بزنم. چایم رو توی تراس سرد مزمزه کنم، از سیگارم کام ع
من رنج بسیار کشیده‌ام و می‌کشم اما به آرامی و در
عین کرامت رنج می‌برم. رنج را بخشی از زندگی می‌دانم، بخشی بسیار مهم! چگونه چیزی
بیاموزم اگر رنج نبرم؟! من اما به هنگام رنج آرام می‌مانم. چه کسی باور می‌کند من
رنجی بسیار عمیق دارم؟! گمان نمی‌کنم نباید رنجی باشد؛ گمان نمی‌کنم وجود رنج
نشانه‌ی اشکال است، گمان نمی‌کنم نباید در تکاپوی رفع رنج باشم اما سعی در غلبه بر
رنج را هم ندارم. بلکه در تلاشم رنج را عمیقا درک» کنم، بدون مقاومت! افسرده و
پری
امروز هفتادو سه روزه که خانوادمون سه نفری شده .تو این هفتادو سه روز وقتی بابا احسان نگاهت میکنه و شوق و ذوق تو چشماش حلقه میزنه قند تو دلم آب میشه و خدا را شکر ميکنم که فرشته ای بهم داده
عزیزدل دارم تمام تلاشم را ميکنم که شاد ترین مادر باشم و خستگیام نتونه روی روحیه ام تاثیرگذار باشه اخه دخترم بیشتر از هر چیز به ی مادر شاد احتیاج داره
راه سختی را در پیش دارممادری کردن.ولی قراره لحظه به لحظه اش شیرین ترین خاطرات را به یادگار بذارم.
به وقت
یعنی میشه روزی بیاد که من موسسه خودمو زده باشم؟
روزایی که همش در سفر باشم؟
کتابمو چاپ کرده باشم؟
ساز موردعلاقم رو یادگرفته باشم؟
رو پشت بوم خونم یه تلسکوپ خیلی گنده داشته باشم و تور ستاره گردی برگزار کنم؟
تو آزمایشگاه خودم رو کیسای مختلف تحقیق انجام بدم؟
روزایی که هدفام رو زندگی کنم؟
دیشب با حمید صحبت می کردم.
کلی سوالای تخصصی ازش پرسیدم.
گفت تو هنوز مرد نشدی.
گفت من اگه کسی رو دوست داشته باشم و اونم منو دوست داشته باشه، تمام تلاشم رو ميکنم تا دنیا رو به پاش بریزم و این چیزایی که تو می گی اصلا مهم نیست.
گفتم، آخه من هنوز نمیدونم که اونو دوست دارم و اونم منو دوست داره.
گفتم خیلی هنر کنم احساس خودم رو بفهمم، حرف دل اونو چه طوری باید متوجه بشم؟
گفت اگه دوستت داشته باشه قبولت میکنه، به شرطی که با صداقت جلو بری.
پای پدرش روی فرش خونه سر خورده بود و تا پدر از بیمارستان مرخص بشه به هم ریخته و آشفته بود.
دیروز که با آرامش گفت میفهممت میخواستم بگم پای آقا رضا از زندگی سُر نخورده؛ قطع شده. 
نمیتونم تنها برم بهشت زهرا.چند بار تلاشم رو کردم برم. یا تصادف ميکنم یا گم میشم.
احساس وقتهایی رو دارم که گم میشدم. خجالت میکشیدم به بقیه بگم گم شدم.
 
ادم ها به هم اعتماد میکنن
 
و وقتی طرف مقابل اون اعتماد رو با افشای اسرار اونها، تحقیر کردن اونها، سرکوفت زدن، حتی به یه نفر دیگه گفتن، زیر سوال میبره،
 
اون ادم که اعتماد کرده بوده، دیگه اون ادم قبلی نمیشه نسبت به اون طرف.
تموم میشه.
یه جایی تموم میشه.
تمام زندگیم
تمام تلاشم
این بوده و هست که اعتماد هیچ کس رو با بی حرمتی یا بی تفاوتی یا شکستن و برملا کردن اون راز جواب ندم و رازدار و معتمد خوبی باشم.
 
سلام هیک عزیزم.
حالت خوب است؟ امیدوارم باشد.
من هم خوبم، خدا را شکر.
داشتم به این فکر می‌کردم، که باید بدانی.
باید بدانی هیک، که تو هیولا نیستی. تو قشنگ‌ترین آدمی هستی که من در زندگی‌ام دیده‌ام. تو هیولا نیستی، می‌فهمی؟
تو زندگی من را نجات داده ای و به خاطرش باید به خودت افتخار کنی. نه که زندگی من چیز خاصی بوده باشد، اصلا مگر من که بوده‌ام و که هستم؟ اما تو با نجات‌دادنش، باعث شدی بخواهم آدم بهتری باشم. باعث شدی بخواهم تلاش تو را هدر ندهم. و ب
تصمیم دارم از فردا ادای انسان های منظم و با اراده و قوی رو بازی کنم‌.شاید بعد از چند ماه برام عادت شد .حتی اگه عادت هم نشد فعلا فقط چند ماه نیاز دارم تا این شکلی باشم.شاید اینطوری قوی تر عمل کردم.مهم نیست ادا ست یا عادت مهم اینکه کار داره انجام میشه هرچند که چه ادا باشه و چه عادت یا فرهنگ،در هر صورت انجامش سخته.من نهایت تلاشم رو ميکنم که ادای افراد موفق رو در بیارم اما مطمئن نیستم چقدر دووم میارم و نتیجش رو اینجا بعد از چند مدت طولانی میگم حتی اگ
میدانی چیه ناتانائیل؟ میخواهم دور باشم. از کسی که دوستم نداشته و ندارد و توانایی دوست داشتنم را ندارد و کسی که بسیار دوستم دارد ولی ناخواسته همیشه باعث می شود غمگین باشم. میخواهم دور باشم، آن قدر دور که دیگر به اجبار دوست نداشته باشم و بتوانم خودم باشم بدون مودیفیکیشن. من دیگر مسئولیتی ندارم، میخواهم تنها باشم، میخواهم یک انسان مجزا باشم که خودش تصمیم میگیرد چه احساسی داشته باشد و یا چه کار کند. از این تحمیل* متنفرم. 
من چلچراغ خانه‌ی پیراهنت باشمروزی کنارت همدمت عشقت زنت باشم
ای وای فکرش را بکن بین همه خوبانآخر ببینی من فقط وصل تنت باشم
شب‌های سرد زندگی حتی اگر آیدمن همدم دردت چراغ روشنت باشم
می‌خواهم اینجا باشی و هرشب کنار تودر حال عشق و مستی و بوسیدنت باشم
من آرزویم بود جای شانه‌ات بودمیا اینکه جای دکمه‌ی پیراهنت باشم
ای کاش من حس لطیف شعر تو بودمیا کاش می‌شد بوسه‌ای بر گردنت باشم 
چیز زیادی از حضور تو نمی‌خواهممن قانعم باشی و غرق دیدنت باشم
با ا
اعتراف ميکنم ک دیشب ساعت5 داشتم ب این فک میکردم ک من چرا باید یه مشاورفرهنگی باشم ب جای اینکه مافیا و گانگستر باشم؟:| و اعتراف ميکنم هروخت میرم ب اولین وبم سر میزنم میخوام سرمو بکوبم ب دیوار:| . فرزندم! تو نیز اعتراف کن تا گناهانت بخشوده شود!
انگشتام، انگشتامو حس ميکنم که دارم میشمارمشون.میشمارم روزا رو شبارو تا بیام پیشت
من گم شدم یا پیدا شدم؟
من یه قسمتایی از وجودمو از دست دادم اما قسمتی رو به دست آوردم
باید اول از همه یاد بگیرم حقیقتو بگم حقیقت حقیقت رو من چی میخوام؟
میدونی چیه یه چیزایی رو میدونم که نمیخوام اما باید انجام شه
من در تلاشم همچنان
باورت میشه از صبح هنوز شروع به کار کردن نکردم. یه کم خسته ام و دلم میخواد بخوابم. اما میدونم کار احمقانه ایه. خب یا صبحا خوبم شبها بد یا برعکس. به هر صورت خلق و خوم ثابت نیست خیلی نوسان داره لعنتی. بعضی وقتها خسته ام میکنه وقتی بهش دقت ميکنم. وقتی به خودم توجه ميکنم. میرم سعی کنم کار کنم و این حس افتادن روی تخت رو شکست بدم. زمان ندارم اما نمیدونمم که چرا دستم به کار کردنم نمیره. دلم میخواد اتفاق خوب برامبیفته. یه شادی بزرگ از ته دل. شادی ای که محال
خیلی استرس کنکور دارم. همش فکر ميکنم هیچ پخی نمیشم و این یکسال تلاشم از بین میره. اگه بالبنی مشهد قبول نشم دلم خیلی میسوزه واقعا داغون میشم
خیلی نا امیدم
مطمئنم که سه رقمی رو هوا میشم ولی من زیر ۴۰ میخوام تا روزانه فردوسی قبول شم
سلام
اکانت دوم توئیترم هم امشب لاک شد!
چرا رو نمیدونم ولی فعلا یک عدد بی‌توئیتر هستم.
دیگه توئیت‌های هیچکدومشون رو نمیتونم بخونم
و خب ارتباطم رو باهاشون از دست دادم.
فردا امتحان درسی رو دارم که برای چهارمین بار گرفتمش و هیچی نخوندم.
سعی ميکنم با منطق به خودم ثابت کنم گریه کردن و مقایسه‌ی پیوسته‌ی خودم با دیگران نه تنها واسم سودی نداره، بلکه من رو از یک آدم لوزر به یک سوپر لوزر تبدیل میکنه!
سعی ميکنم به خودم بقبولونم زندگی نیاز به جنگیدن دا
سلام شازده!
از تایپ خوشم نمیاد اما از تو وبلاگ نوشتن چرا! این روزا هیچ دل و دماغ دانشگاه ندارم.دل و دماغ برنامه ریزی و دوره ی درسا دل و دماغ درس خوندن حتی دل و دماغ تفریح کردن. دلم میخواد یه داستان مفصل بنویسم خودمو بذارم شخصیت اصلیش بعد براش یه دنیای متفاوت بسازم. شاید توی قصه ی متفاوتی که میسازم پدرم گلفروش باشه و کمکش کنم. شاید تو قصه ی متفاوتی که میسازم شجاعتشو داشته باشم که عاشق باشم که واقعی عاشق باشم، شجاعتشو داشته باشم که بد باشم شجاعتش
شب ظرفها رو شستم غذای فردا رو درست کردم که مجبور نباشم صبح زود بیداربشم.تا غذا سرد بشه نشستم یکی تو سر خودم زدم یکی تو سر درسها؛ سرچ کردم درباره اینکه چه طوری به همه ی کارهامون برسم. به یه ماتریس فوریت اهمیت رسیدم. تا بتونم عملی کنم زمان می بره اما تلاشم رو ميکنم.
از یه چیزایی توی خلقیات و شخصیتم ناراضی ام که دوست دارم تغییرشون بدماز اینکه ریز بینم ، از اینکه ناخوداگاه جنبه های پنهان هرکسی رو واسه خودم اشکار ميکنم ، از اینکه زیادی میفهمم راجع به مسائل و آدمها (این ویژگی مثبت نیست اصلا) ، از اینکه دنبال اینم که ته هر موضوعی رو بفهمم
نصف آرامش جهان در بی خبریه.
نمیدونم چرا زیادی حواسم به آدمهایی که دوست دارم هست.اشتباست
کلا از یه سری افراط و تفریط هایی در وجودم ناراضی ام.چرا؟ چون داره باعث میشه آدمهای اطر
در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشمدر عین کودک بودنم نان آورت باشمهر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهاتبا آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشموقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینییک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشمآنروزها می خواستم تا خواهرم باشییا من پسر باشم شما هم مادرم باشیتا آخر بازی سرم بر دامنت باشدچشمم به تصویر گل پیراهنت باشد
ادامه مطلب
باورت میشه از صبح هنوز شروع به کار کردن نکردم. یه کم خسته ام و دلم میخواد بخوابم. اما میدونم کار احمقانه ایه. خب یا صبحا خوبم شبها بد یا برعکس. به هر صورت خلق و خوم ثابت نیست خیلی نوسان داره لعنتی. بعضی وقتها خسته ام میکنه وقتی بهش دقت ميکنم. وقتی به خودم توجه ميکنم. میرم سعی کنم کار کنم و این حس افتادن روی تخت رو شکست بدم. زمان ندارم اما نمیدونمم که چرا دستم به کار کردنم نمیره. دلم میخواد اتفاق خوب برامبیفته. یه شادی بزرگ از ته دل. شادی ای که محال
تفاوت فکری من و بنیامین درباره مقوله ازدواج  اینه که من میگم عشقم تمام تلاشم رو برای خوشبختی مون ميکنم اگر نشد خودمون عذاب نمیدیم.
خب بنیامین میگه خشن میشه و میگه نههه,  هیچ وقت جدا نمی شیم,  آبرومون میره و ما تو آیینمون طلاق نفرین شدس,و طلاق نداریم.
همه حق دارن الا من
همه درست میگن الا من
همه رو باید درک کنم ولی به درک که درک نشدم
همه حق دارن اشتباه کنن ولی من نه
من باید کامل باشم
من باید بی عیب باشم
من باید مقتدر و قوی باشم
 
خدایا این ضربه هایی که میزنی چند امتیازیه؟
 
در آستانه ی میانسالی ام.خودم تغییراتمو احساس ميکنم.دیگه خیلی چیزا برام مهم نیست.واقعا میفهمم بزرگ شدن ینی چی!!!تازه میفهمم تنهایی چه شکلی بوده.
 
بنام خدا
داشتم پست قبلی مو میخوندم؛ تمام حرفم از خستگیم بود،از اتفاقای بدی که واسم افتاده بوده.داستان زندگی من اینه.هر صفحه اش که ورق میخوره بیشتر فرو میرم توی بدبختی.!میترسم ازینکه تا چند سال دیگه این حجم ناراحتی تبدیل به یه بیماری لاعلاج بشه و از یه جا بزنه بیرون!
میگن یه روز خوب میاد. ولی من فهمیدم که یه روز خوب هیچ وقت نمیاد ، هرچی جلوتر میری دردهات عمیق تر میشن و تو باید یاد بگیری باهمین زخم های عمیقت زندگی کنی. زندگی خودش یه زخم عمیقه
از وقتی که یادم می‌آید دوست داشتم و تلاش می‌کردم که در ورزش و و عضله سازی موفق باشم و بدنی عضلانی‌تر داشته باشم؛ شش روز در هفته باشگاه می‌رفتم، مرتب شیک پروتئین مصرف می‌کردم و روتین بدنسازی‌ام را مو به مو دنبال می‌کردم، خلاصه هر کاری می‌کردم تا کمی بزرگ‌تر شوم! اما اشتباهاتی داشتم که باعث شدند سال‌ها خسته و آشفته و دده باشم و هیچ نتیجه‌ای هم نگیرم. طی دو سه سال گذشته، بعد از یک دهه تلاش، رمز موفقیت در عضله سازی را کشف کردم! در حال حاضر
اینکه آدم از عشق به نفرت برسه قشنگ نیست ولی بهتر از عشق بی فرجامه. راضیم از حس نفرت توی وجودم. 
+ اومدم یه کتابخونه جدید :) 
فردا بعد از کلی روز بچه ها رو میبینم. باید به اعصابم مسلط باشم. نباید بدرفتار باشم. باید صبور باشم. باید باعرضه باشم.
احتمالا تجربه این را داشته‌اید یا شنیده‌اید که دانشجویان تحصیلات تکمیلی وقتی به یک دانشگاه خارجی درخواست پذیرش می‌دهند بعد از مدت‌ها گشت و گذار رشته و گرایش و استاد مورد نظرشون رو انتخاب می‌کنند و بعد گام بعدی را برمی‌دارند، بگذریم که در ایران بعد طی کنکور تازه دانشجو متوجه می‌شود چه دانشگاهی قبول شده و گرایش و علایق پژوهشی هر استاد چیست و چه بسا در این مرحله در دوراهی انصراف یا گرفتن مدرک پیش می‌رود.من اما تجربه‌ی متفاوتی داشتم یعنی
میخواهم کمی هم به فکر خودم باشم، از این به بعد از آن خودم باشم، دلسوز خودم باشم، مفسر خودم باشم، عاشق خودم باشم، به دنبال اهداف و آرمان خودم باشم. در حال خودم باشم. هر کسی به خودش، برای خودش، ناراحت خودم باشم، گریان خودم باشم، خندان خودم باشم اما با این همه باز هم نگاه به کسانی دارم، تا دیگرانی نباشند که باشند این هدف میسر نمیشود. لااقل کسانی باید باشند که گند به حالت نزنند، ضدحال نباشند، اخیار کالخیار نباشند. آره بخدا، هر چه شد شد، هر چه
واسه منِ دندونپزشکی که معمولا بچه‌ها ازم می ترسن و خیلی‌هاشون تمام وقت زیر دستم جیغ می‌زنن و گریه می‌کنن و می‌شه گفت بدترین اذیت های ممکن رو سرم میارن؛ ولی باز نهایت تلاشم رو می‌کنم که صبور باشم و سرشون داد نزنم، واقعا قابل درک نیست که چطور یه عده بچه‌دوست نیستن و تحمل سر و صدا و شیطنت‌های یک کودک رو ندارن.
همیشه می‌گفتم عشق بچه ی زیر دو سالم و وقتی بچه ام دو سالش شد، نمی‌خوامش دیگه؛ ولی الان بعضی وقت‌ها واسه بچه‌ی 6-7 ساله هم حتی ذوق می
بسم الله الرحمن الرحیمبه نام خدایی که به آدم قدرت انتخاب دادقدرت داد تا انتخاب کنه میخاد برنده باشه یا بازندهمن به خاطر آینده ی پسر و دخترم میخام بجنگم تا پیروز باشممن بخاطر شاد کردن همسرم میخام بجنگم تا پیروز باشممن انتخاب ميکنم برنده باشم چون خدا برنده ها را دوست دارهمن میخام پیروز باشم پس با تمام قدرت میجنگممیجنگم و برنده میشمقدرتمند میشم و موفق میشمبخاطر سربلندی بچه هامبخاطر اینده سازی بچه هام باید برنده باشممن پیروز میشم
سلام
نمیدونم چرا اینجوریهاما حتی الانم که بیشتر تلاش ميکنم هنوزم دوستای خوبی ندارم. این حالتو دوست ندارم. این که تا بهم نیاز نداشته باشن میرن. این که فقط من به این که میتونیم دوست های خوبی باشیم فکر ميکنم. حال همدیگرو فقط وقتی موضوعی برای حرف زدن باشه میپرسیم. حس ميکنم روابطمون پسته .یا حداقل ادمایی که من باهاشون دوستمو ارتباط دارم. شایدم دارم یکه به قاضی میرم. شاید منم بدم و دارم این مسئله رو درباره خودم نادید میگیرم. 
نمیدونمفقط خسته کن
بسم الله الرحمن الرحیمبه نام خدایی که به آدم قدرت انتخاب دادقدرت داد تا انتخاب کنه میخاد برنده باشه یا بازندهمن به خاطر آینده ی پسر و دخترم میخام بجنگم تا پیروز باشممن بخاطر شاد کردن همسرم میخام بجنگم تا پیروز باشممن انتخاب ميکنم برنده باشم چون خدا برنده ها را دوست دارهمن میخام پیروز باشم پس با تمام قدرت میجنگممیجنگم و برنده میشمقدرتمند میشم و موفق میشمبخاطر سربلندی بچه هامبخاطر اینده سازی بچه هام باید برنده باشممن پیروز میشم
دوران سنی حدود 17 تا 25 سالگی بهترین دوران زندگی یا طلایی ترین دوران هست که آدمی میتونه مسیرش رو مشخص کنه.
سال ب سال که ب سنم اضافه میشه فراز و نشیب های زندگی شخصیم هم زیاد میشه که الحمدلله بخیر گذشت.
هر سال ک از عمرم میگذره دیدم به دنیا واقع بینانه تر میشه.
آن شاالله بتونم بهترین دوران رو برای زندگی متاهلی و شریک زندگیم رقم زده باشم و رقم بزنم.
الحمدلله بهترین هدیه تولد امسالم رو از خدا گرفتم.
ب امید دیدنش.
#قابل توجه شریک زندگیم: هدف و تلاش
دوران سنی حدود 17 تا 25 سالگی بهترین دوران زندگی یا طلایی ترین دوران هست که آدمی میتونه مسیرش رو مشخص کنه.
سال ب سال که ب سنم اضافه میشه فراز و نشیب های زندگی شخصیم هم زیاد میشه که الحمدلله بخیر گذشت.
هر سال ک از عمرم میگذره دیدم و دنیا واقع بینانه تر میشه.
آن شاالله بتونم بهترین دوران رو برای زندگی متاهلی و شریک زندگیم رقم زده باشم و رقم بزنم.
الحمدلله بهترین هدیه تولد امسالم رو از خدا گرفتم.
ب امید دیدنش.
#قابل توجه شریک زندگیم: هدف و تلاشم
قلم در شراب زدو تو را کشید پروردگارت را درود.  تقدیم به منصوره عزیزمیکسال از یکی شدنم با تو میگذرد.حال که این را برایت مینویسم عاشقترین مرد روی زمینم.با تمام سختیهایی که هر روزه با انها دست وپنجه نرم ميکنم.و میدانم که مقدار زیادی از انها رو تو میدانی.و همیشه کمکم کردی که مشکلات رو در زندگی ام به راحتی پشت سر بگذارم.وجود تو در زندگی ام  ارامشی وصف ناپذیر دارد.ارامشی که فقط من میتوانم حسش کنم.وجود تو حلال همه مشکلات است.اصلا نبود تو  برای من بز
یه وقتا فکر ميکنم به اینکه واقعا چی میخوام؟
چرا هستم؟
کارِ منو کسی دیگه نمیتونه انجام بده تو این دنیا؟؟
شده حس کنید یه جایی گیر افتادین؟؟ نه عقب میرین نه جلو میاین!؟
الان بزرگترین آرزوم اینه که بیخیال عالم و آدم باشم
بیخیال هرچی خوب و بده
و فکر ميکنم درجا خواهم زد همچنان تا یاد بگیرم واقعا بیخیال باشم
وقتی میدونم از کنترل و اراده ی من خارجه
 
میتونستم بهترین باشم.
میتونستم،شاید میتونستم.
 
هیچ وقت نخواستم شبیه کسی دیگه باشم
اما خواستم شبیه کس دیگه ای "خوب" باشم
نشد "خوبِ خودم" باشم
 
تونستم بهترین باشم اما نه اون بهترینی که خودم میخواستم
بهترینی که اونها میخواستن
و این یعنی هنوزم دورم
از خودم،
از خوب خودم،
و از هر چیزی که تا الان براش دست و پا میزدم
 
 
 
احساس ميکنم آدم بدیم. به خاطر این که هیچکاری نميکنم یا حتی کارایی ميکنم که به نظر اشتباست از خودم متنفرم. . نمیدونم اشکال کارم چیه. نمیدونم چجوری باید درستش کنم. میترسم ادم مزخرفی باشم به خاطر همین متنفرم از ترس این که مزخرف باشم
سلام
دارم همه تلاشم را انجام میدم که حالم بهتر بشه.
هفته ای سه روز پیاده روی میرم.
توی خونه نرمش ميکنم.
غذای خوب می خورم.
کارهای روزمره را تعطیل نمی کنم و سعی می کنم به همه کارها برسم.
درسم را کمابیش میخونم.
کتابهای صوتی را همچنان گوش می دم.
به ظاهرم میرسم.
با خانواده و تعدای از دوستان در تماسم.
میخوام یه سری کلاس های اضافی دیگه برم.
با خدا صحبت می کنم (هر چند از ظواهر میشه فهمید به توافق نرسیدیم).
.
اینکه کار کنی برای بهتر شدن زندگی بدیهی به نظر میرسه، ولی  گاهی بعد از مدتی خوب که نگاه میکنی می بینی همون کاری که قرار بود در خدمت زندگی تو باشه، شده زندگیت
لذا تا حدممکن در انتخاب شغل دقت کنیم!!

+تو این شرایطی که بیکاری جوان هامون دغدغه اصلی خیلی از خانواده هاست، این حرف احتمالا آرمانی به نظر برسه، به همین دلیلم نوشتم تا حدممکن
+من خودم با تمام سوابق تحصیلی درخشانی که داشتم موقعیت های کاری خوبی رو صرفا به دلیل خانم بودن از دست دادم در حالی ک
آقا این پروژه ای که ما گرفتیم خیلی گردن کلفت تر از این حرف هاست.
فی الواقع به قول دوستان داریم به فنای سگ میرویم!
با research هایی که من داشته ام متوجه گردیدم که این موضوع بعضا تز کارشناسی ارشد افرادی در دانشگاه Arizona و South Carolina بوده است!
پشم هایم، اثر بزرگ علوی!
بله! درست شنیدید، این قصه سر دراز دارد
من باید نهایت تلاشم را بکنم تا بتوانم یک پیاده سازی ساده داشته باشم
و فعلا به مقاله فکر نکنم
بین خودمان باشد اما واقعا وقتی دیدم تز مستر بوده ترسیدم! تر
هر بار با دوستم صحبت می کنم، شروع میکنه به درد دل. که اشتباهات گذشته ی والدینش باعث شده نتونه به جایگاه مناسبی که می خواسته برسه. و هر بار باید براش توضیح بدم که من و تو نمیتونیم قضاوت کنیم اون در چه شرایطی چنین تصمیماتی گرفته. مادرم هم گاهی سرنوشتش رو متاثر از رفتار یا انتخاب های مادرش میدونه. و من.
من که هر روز به خودم یادآوری ميکنم باید مسئولیت خیلی از اتفاقات زندگی رو بپذیرم. از دیگران انتظاری نداشته باشم و نگاهم فقط به خودم باشه. من هم گاه
از اول تعطیلاتم یه کتاب تموم کردمدومی رو در حال خوندنم
گواهینامه گرفتم
هر روز ساز تمرین ميکنم
یه نیمچه مسافرت رفتم
هر روز همه مجازی جات رو شخم میزنم
و کلی با دوستام زر میزنم
چند روز رو مشغول طراحی و اجرای سقف اتاق بالا بودم :دی
امروزم رفتم رنگ درست کردم و سقفه رو رنگ کردم
فردا میرم یه دست دیگه م رنگش ميکنم
بعد میریم تو کار آشپز خونه
دو روزم هست که زبان کار ميکنم
ولی هنوووز
احساس ميکنم اونطور که باید از تابستونم استفاده نميکنم
داره هدر میره☹️
فکر ميکنم که
 
یه دختر وقتی دلش از یه پسر میشکنه،
فرض کنین پسره سرش داد زده،
تا مثلا حرفایی رو بهش زده یا رفتارهایی رو کرده که از دایره اصول و ارزش ها و کلا "کردار" اون خارج بوده.
اون دختر دیگه هرگز دلش به دست نمیاد.
 
این رو بهتون میگم چون خودم دخترم.
 
امروز داشتم توی راه به این فکر میکردم.
 
که ما ادمها دقیقا یه ظرفیت مشخص داریم.
 
و وقتی کسی ازون ظرفیت ما بالاتر میره و توی دلمون، ارامش، امنیت، شان و وقار، و احترام رو در عمق وجود ما میگذره،
یا به
این چند روز بیشتر از این که در گیر زندگی باشم درگیر مرگ بودم. مرگهای زیادیا برای خودم به تصویرکشیدم اما بیشتر درگیر این دوتا شدم تصادف با اتوموبیل، سرطان. همیشه فکر ميکنم نمیتونم مرگ بدون درد داشته باشم  ترجیح میدم موقع تصادف با اتوموبیل دوماه برم توکما بعدم اعضای بدنم اهدا بشه، درمورد سرطانم همینطور دوست دارم دیر تشخیص داده بشه وفقط دوماه فرصت داشته باشم، بعد ازهمه ی اینها نشستم و اروم اروم برا خودم اشک ریختم.امروز وقتی داشتم دراین مورد ح
زندگی با ترس از مرگ بدتره. باید یه تایم لیمیتی رو مشخص کنم. صددرصدی. قسم به جون مامان که هرچند باهاش بداخلاقم ناراحتیش بدتر از زجره برام. باید تا اون زمان خوب شده باشم، درمان ممکن نیست ولی باید بهتر شده باشم، اگه نه، بعدش مرگ موش سر می‌کشم. یا قورت می‌دم یا نوعش رو که پیدا کنم. بدرک که درد داره. بدرک که دل و روده‌ام رو بالا میارم. یا خوب میشم یا قبل دیر شدن تمومش ميکنم
اگه مدی نباشم پس نباید باشم. و مدی این نیست.
 
چقدر مدت زمان خوبه؟ یکسال؟ دوس
در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشمدر عین کودک بودنم نان آورت باشمهر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهاتبا آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشموقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینییک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشمآنروزها می خواستم تا خواهرم باشییا من پسر باشم شما هم مادرم باشیتا آخر بازی سرم بر دامنت باشدچشمم به تصویر گل پیراهنت باشد…
ادامه مطلب
سلام وقت تون بخیر
من امسال دندانپزشکی شهر دیگه ای قبول شدم و الان ترم دو هستم، تو هزینه هام یه کم به مشکل برخوردم، چند تا از دوستانم کار مشاوره تحصیلی انجام میدن اما وقتی ازشون راهنمایی خواستم برای وارد شدن به این کار پیچوندنم، البته بهشون حق میدم.
ولی هم تو شهر غریبم هم روابط اجتماعی پایینی دارم و از همه مهمتر چون دخترم میترسم هر آموزشگاهی برم، برای همین ازتون ممنون میشم اگر تجربه ای دارید به اشتراک بگذارید. میدونم هر کی که رتبه خوبی آورد د
بالاخره بعد از اینهمه بالا پایین پریدن و به این در و اون در زدن تازه دارم به این نتیجه میرسم که 
شاید تقدیر این بود که فقط یک حرفه رو دنبال کنم. 
کاش این نبود. یا بهتر بگم کاش این نباشه
چه امیدها و ارزو ها داشتم، چقدر امیدوار به همه مسائل نگاه می کردم
و‌ الان باید به همه اونهایی که بهم خرده می گرفتن بابت این طرز نگاه بگم من تسلیم ام.
همه تلاشم تا به امروز در جهت این بوده که کاری رو نیمه کاره نذارم و نذاشتم جز این یکی.
جز کار و درس!
همیشه خو
وقتی کینه نمیذاره رفتار درست رو داشته باشی
غرور رو خیلی راحت تر از کینه میتونم بشکنم!!
ولی زخمی ک برداشته باشم و هیچوقت مثل اولش نشده باشه رو نمیتونم فراموش کنم.
درکل حس ميکنم اخلاق بدیه ولی تو این ی مورد بخصوص دوس دارم بد باشم اصن! 
چجوریه ک حسی ک باید داشته باشم و ندارم؟
چرا حسم همش تحقیره؟ تنفره؟ چندشه؟
چرا تو اوج احساست مثبت حسم ترحم و دلسوزیه؟
چی باعثش شده؟!
فقط رفتار خودت یا رفتار دیگران هم؟!
# چرا ایران باخت؟!
خداوکیلی حقمون نبود
حیف اون
همیشه دوست داشتم از آن آدمهایی باشم که قلمبه سلمبه حرف می زنند  .‌از آنهایی که خوب بلدند شق و‌رق بایستند و نگاهشان نافذ باشد .از بچگی دوست داشتم بلد باشم سوتی ندهم ، تپق نزنم و سخنرانی خیره کننده داشته باشم
اما نشد‌. نمی شود . چون من برای نمک پرانی های جذاب و ساده بودنم به دنیا آمده ام
چون من ساده می پوشم و‌ ساده حرف میزنم وساده نگاه  ميکنم
چون رسم زندگی من ، سوتی دادن است !!
اما هر چه که باشم خودم هستم و لبخندم طبیعی است
خیلی وقت است که د
سعی ميکنم اروم باشم خیلی هم سعی ميکنم . خوشحالم از اینکه دارم مدیریت ميکنم خودم رو . کیف سفارش دادم منتظرم برسه و لنز جدید دوربینم هم رسید و احساس خوبی دارم سعی ميکنم یاد بگیرم چجوری حال خوب رو غالب کنم تو وجودم . چند روز بدی رو پشت سر گذاشتم . آرومم الان .
خب از اونجایی که میدونین من زندگی رو خیلی دوست دارم
و کاش بشه قبل مرگم کارایی که میخواستم همیشه انجام بدم رو انجام داده باشم
خب اینم لیست من
1. توی هر زمینه ای که حالا کنکور منو واردش میکنه تلاشمو کرده باشم و آدمی شم که به خودم افتخار کنم
( میخواد زبان باشه میخواد هنر باشه میخواد پیراپزشکی یا . باشه )
2. مستقل شده باشم و خونه ای مطابق سلیقم و ماشین داشته باشم با یه سگ یا گربه خونگی
3. به زبان های انگلیسی و ( آلمانی یا فرانسوی ) و اسپانیایی تسلط داشت
برای با برکت بودن روزهایم تصمیم گرفتم بین الطلوعین ها بیدار باشم.
از اذان صبح تا طلوع آفتاب
با خودم قرار گذاشتم به مدت ۴۰روز بین الطلوعین بیدار باشم و اگه یه روز برنامه اجرا نشد ، برای تنبیه شدن دوباره از صفر شروع ميکنم.
خدایا کمکم کن تو این مسیر
نمیدانم پرم سوخته؛ چشمم کور شد یا پای خیالم را از بالا بریده اند که اینطور بی حرکت نشسته ام گوشه ی زندگی؛ صبحانه آماده ميکنم، نهار، شام، روزی چند بار چای دم ميکنم و میخورم، شبکه های تلویزیون را زیر و رو ميکنم، هزار تا فیلم و سریال میبینم، با تلفن حرف میزنم، آی دی پیج های اینستاگرام را حفظ ميکنم و دنبال پیام های آماده ی ارسال گوگل را زیر و رو می کنم، کنارش گاهی اجابت مزاج هم دارم اما سابقه نداشته هی منتظر باشم، هی منتظر باشم هی منتظر باشم تا او
عجله مثل یک پیچک از ریشه تا برگم را فرا گرفته. عجله برای رفتن، عجله برای رسیدن، عجله برای ماندن، عجله برای غرق شدن، عجله برای نجات یافتن. انگار که همه افعالم را یک دور در تشت عجله شسته باشم و چلانده باشم و حالا یک فعلِ عجله ای شده‌ی چروک را گرفته باشم دستم و انتظار معجزه داشته باشم
عجله آفتی است که بر مهسا زده!
الان دقیقا به اون نقطه ای رسیدم که میخوام دور باشم از آدما از تکنولوژی، از همه چیز. خودم باشم و خودمچیزی تا عید نمونده، شاید اون موقع بشه که تنها باشم با خودم ولی معلوم نیست تا اون موقع بازم این تنهایی رو بخوام یا نه.
وقتایی هست که بیخود و بی جهت از بقیه ناراحت میشم، مثل امروز صبح، و خب اینجور مواقع که میدونم دارم احساسی فکر ميکنم سعی ميکنم سکوت کنم تا اون حس بگذره، نمیدونم این چقدر برای نفر مقابلم ممکنه اذیت کننده باشه، شایدم اصلا اهمیت نداشت
دوست دارم تو یه جزیره باشم. تک و تنها. هیشکی دور و برم نباشه. نهایتاً یک نفر. 
تا کیلومترها هم هیچ آدمیزادی یا هیچ خشکی نباشه. 
چهار فصل رو داشته باشه ولی زیاد سرد نباشه. 
هر روز فقط صدای امواج دریا و پرندگان رو بشنوم.
از همه کَس و همه چیز دور باشم.
من باشم و من.
فکر کنین خیلی اتفاقی بدون قصد قبلی کتاب بخرین،"کاش کسی جایی منتظرم باشد"رفته بودم ملاقات مادر بزرگم که از نمایشگاه کتاب بیمارستان خریدم.
"جنس ضعیف"به نیت هدیه دادن به ف.ح گرفتم که خب فکر کنم دیگه قرار نیست هدیه ش کنم.
"خودت را به فنا نده"خیلی اتفاقی بابا خواست از دیجی کالا تلفنش رو بخره و من یهویی توی لیست کتابا دیدمش و اضافه کردمش به سبد خرید.
حس خوبی دارم،این کتابا رو توی بازه زمانی مختلف خریدم و امروز حوصلم گذاشت و اومدم و نوشتم.
دوست دارم اک
فکر کنین خیلی اتفاقی بدون قصد قبلی کتاب بخرین،کتاب"کاش کسی جایی منتظرم باشد"رفته بودم ملاقات مادر بزرگم که از نمایشگاه کتاب بیمارستان خریدم.
"جنس ضعیف"به نیت هدیه دادن به ف.ح گرفتم که خب فکر کنم دیگه قرار نیست هدیه ش کنم.
"خودت را به فنا نده"خیلی اتفاقی بابا خواست از دیجی کالا تلفنش رو بخره و من یهویی توی لیست کتابا دیدمش و اضافه کردمش به سبد خرید.
حس خوبی دارم،این کتابا رو توی بازه زمانی مختلف خریدم و امروز حوصلم گذاشت و اومدم و نوشتم.
دوست دار
میدونی تازگیا فهمیدم از سوپرایز شدن خوشم نمیاد از اینکه با چیزی رو به رو بشم که از قبل بهش فکر نکردم و امادگیشو نداشته باشم خب زندگیه دیگه هرچیزی ممکنه پیش بیاد هنوز یه عالمه اتفاق ممکنه بی افته ولی من همیشه میخوام یه قدم جلو باشم میشینم به همه چی فکر ميکنم همه احتمال هارو درنظر میگیرم حتی وحشتناک ترین هاشونو بعد تا وقتی که اتفاق بی افته یه نفس عمیق میکشم و حلش ميکنم چون قبلش حتی به وحشتناک تر از اون هم فکر کردم 
من همش میخوام یه قدم جلو تر با
حال و هوای این روز ها رو دوست دارم اما یکم.یکم که نه خیلی برام ترسناک ست که نکنه عید برسه و من همون آدم پارسال باشم هیچ تغییری نکرده باشم بنظرم این ترسناک ترین چیزیه که ثانیه های آخری که زمستون داره به پایان میرسه اما ترسناک تر از اون اینه که وقتی وارد سال جدید میشم هیچ برنامه ای نداشته و باشم سال جدید رو شروع کنم
البته با این موضوع سخت مقابله ميکنم که این اتفاق نیوفته ولی خوب بعضی وقتا آدم انرژیش میفته دیگه 
که تقصیر خودمونم هست یادمون می
وقتی آخر هفته میشه و به این فکر ميکنم هفته ی بعدی باید چکارهایی انجام بدم مخصوصا اگه هفته پر مشغله ای داشته باشم حس دلشوره میاد سراغم
و اینجاست که آرامشم زیر سوال میره
البته سعی ميکنم که اصلا بهش فکر نکنم و فقط عملکرد امروزم خیلی خوب باشه و میدونم که فکر کردن به آینده هم امروزتو تحت تاثیر قرار میده و هم انرژیتو برا کارهای آینده کاهش میده
پس اول باید امرزمو بسازم تا فکرم از بابت آینده راحت باشه 
فکر ميکنم اکثر نگرانی هامون بخاطر کارای نصفه نی
از حرف زدن در مورد زندگی شخصی ام و یا لاف زدن در مورد چیز هایی که ندارم و انجام نمی دهم بیزارم اما امروز دوست دارم کمی بیشتر در مورد خودم با شما حرف بزنم.
 
دوران قرنطینه ی من اینگونه سپری می شود.
هر روز صبح دو سه شات اسپرسو میخورم، و بعد از ظهر دوباره دو سه شات اسپرسو دیگر میخورم و البته گاهی اوقات شب ها هم دو سه شات دیگر میخورم تا به اصطلاح خودم  "هدشات (HEADSHOT)" شوم یعنی چشمانم باز شود و تمرکزم روی کاری که انجام می دهم بیشتر شود.
 در حال حاضر به سم
امشب اونقدر خوشحالم که نمیخوام به شب های قبل و پست هایی که هی نوشتم و هی پیش نویس کردم ، فکر کنم . دارم به باریکه نوری که امشب در قلبم تابید فکر ميکنم . لحظه ای که پدر با سیمکارتی که از فروشگاه هدیه گرفته بود اومد و به من گفت برو تو جیبم همون چیزیه که دنبالش بودی و میدونی اون لحظه حس کردم  قلبی که برای مدت ها یخ زده بود ، گرم شد . حالا برای فردا منتظرم و تجربه ی جدید . قراره که فردا به عنوان مراقب سلامت با مردم تماس بگیرم و خب میدونی بعد مدت ها حس می
به این فکر ميکنم که من واقعا عاکوارد دو عالمم در برابر کسی که دوستش دارم و هر قدر سعی ميکنم اوکی و عادی باشم کاملا شکست میخورم و نمیدونم چرا خندم میگیره از این موضوع! مثلا الآن که اومدی چرا من باید اینقدر عاکوارد باشم و ساکت شم و این رفتار مسخره دست خودم نباشه و این در حالیه که تو کاملا کاملا کاملا میدونی و حواست به همه رفتارای من هست! نمیدونم که دارم به چی فکر ميکنم اینجور وقتا فقط یهو ساکت میشم و خیلی تابلو و مصنوعی میشم. و الآن که دارم Dionysus گو
سلام
یه برنامه سفر برای خودم جور ميکنم. مهرماه که هوا خنک تر میشه. میرم مشهد. خلوت تر هم هست. 
دارم تمرکز می کنم. مقاله میخونه. یادداشت بر میدارم.
یه رژیم سخت هم گرفتم. بدون قند و نشاسته و یعنی کلا شیرینی و شکلات و نون و برنج و ماکارونی و . نمیخورم.
بیشتر دارم تمرین اراده می کنم. این چند روز که خیلی خوب خودم را کنترل کردم.
کلا از اینکه تصمیم بگیرم و همه تلاشم را انجام بدم لذت ببرم. 
این یکی از ویژگی های شخصیتی خوب منه.
باز هم میخوام تصمیم بگیرم و ت
صبح بخیر. دیروز به نظر خودم که عالي بودم تردم. چون تقریبا به همه ی کارام رسیدم. کاش امروزم خوب باشم. میبینی صبحا همچنان زود بیدار میشم کلی ذوق دارم براش که کارامو کنم.  شاید اگه لیست کارایی که انجام دادمو بنویسم به نظر خیلیا کسل کننده بیاد یا فکر کنه چه زندگی یکنواخت و مسخره ای دارم من. اما واقعا اینجوری نیست شایدم من به نظر خیلیا دیوونه باشم که زندگیمو اینجوری میگذرونم. اما من باور دارم به تغییر کردنو بهتر شدن با خوندنو کار کردن رو خودم. من
آرنجام درد می کنن و من باید به خاطر آرنجام هم که شده همه تلاشم رو کنم.تا زمانی که امتحان تموم نشده وقت واسه پیشرفت و بردن این بازی هست. چه خوبه که بازیه من افتاده وسط بازی های والیبال و بردای عاليه تیم ملی مون و خب اصن کی به کیه؟چی میشه مگه اگه منم این وسط یه برد شیرین نصیب خودم کنم:)
سلام به همه شما دوستان گلم
من تصمیم گرفتم به خاطر آزمون استخدامی که در راهه تا اواخر خرداد پستی در وبلاگ نزارم و برم که با همه وجودم تلاشم رو برای موفقیتم بکنم اما به زودی زود تیر ماهم میرسه و من دوباره برمیگردم و بدونین که دلم خیلی براتون تنگ میشه.
به امید دیدار
نمیخوام یه آدم نق نقو باشم که تو این شرایط سخت سر چیزای الکی ناراحته و دائم غر میزنه. ولی تنها مشکلم تو این شرایط اینه که احساس تنهایی ميکنم. نمیگم تو خونه موندن و ساعت خواب بد روم تاثیر نداره، ولی تاثیرش نسبت به این حس تنهایی خیلی خیلی ناچیزه. همه تو خونه شونن، ولی چرا وقتی با کسی حرف میزنم حس نميکنم کسی باهام حرف میزنه؟ همینطوریش تو حالت عادی تعداد کسایی که در روز باهاشون حرف میزدم کم بود، حالا تقریبا به صفر رسیده. و حقیقتا تحملش برام سخته. ن
دلم میخواد مثل  شخصیت  فیلمای علمی تخیلی باشم با یه قدرت خارق العاده مثلا یه زن با بدن فولادی باشم که هیچ وقت آسیب نمیبینه یا پنجه های آهنی داشته باشم به جای انگشت های واقعیاصلا خوبه یه پری افسانه ای باشم با یه عصای جادویی از اون عصاهایی که هربار که تش بدم یه عالمه ستاره ازش بریزه بیرون و بعدش یه اجی مجی لاترجی بگم و ببینم یه آرزوی برآورده شده جلوی رومه افسانه ها خیلی قشنگن هیچ چیز نمیتونه قدر اون افسانه ها قشنگ باشه هیچ چیز نمیتونه م
برای امسالم باید چندتا هدف‌گذاری داشته باشم؛ 
حداقل ۲۰ تا کتاب بخونم ~ در زمینه اخلاق و رمان حداقل ۳۰ درصد باشه.
در مکالمه انگلیسی و دایره‌ی لغات پیشرفت محسوسی داشته باشم.
آلمانی هم بتونم مکالمات ساده داشته باشم. ~ اولویت نیست.
حداقل یدونه سیستماتیک ریویو و یا دوتا ارجینال آرتیکل مشارکت داشته باشم.
کاهش مصرف گوشت
~ اگه بتونم تمرین ریاضی و نوروساینس
در این یکی دو ماه اخیر روند پاکسازی محیطی و روحی من خیلی زیاد بوده . خونه را که قشنگ بلند کردیم و تدیم . خدایی مثل دسته گل شده . حالا هم تغییر مکان شرکت و جابه جایی . خودمم که یه ریست فکتوری اساسی روحی داشتم . 
احساس خوبی دارم . احساس می کنم یه پرونده چندین ساله یا شاید چند قرنی از زندگی های گذشته ام در حال بسته شدنه و پرونده جدیدی داره باز می شه . حس نو شدن دارم . حس گیاهی که تازه کاشته شده . 
دیروز توی آرایشگاه با جمعی آشنا شدم که روح های زرد لیمو
بعد از ثبت نام ارشد احساس کردم قبولی یا عدم قبولی من دیگه موضوعیت نداره. فقط تلاش من موضوعیت داره. الان فقط دلم می‌خواد تلاش کنم. دلم می‌خواد یه قدم برای انقلابم بردارم. حرکت. تلاش. امید.
و اگر قبول نشم هم دیگه ناراحت نیستم. فقط هر روز صبح از خواب بیدار می‌شم. صبحانه می‌خورم. ورزش می‌کنم. شرح نهایه رو می‌خونم. به بچه‌ها رسیدگی می‌کنم. روزهایی که مامان میاد، کیف مضاعف می‌کنم وقتی می‌بینمش‌. عشقم به مامان رو دوبرابر می‌کنم. ناهار درست می
به هدفهایی که دارم ساعتها فکر ميکنم و فکر ميکنم و فکر ميکنم
جلوی رویم میبینمشان.لمسشان ميکنم و لبخند ناخودآگاهی که روی لبم مینشیند روحم را در آغوش میکشد
 غرق شعفم میکنند
دیر نیست رسیدن به هدفم.تلاشم و برایش ميکنم خیلی خیلی
راه درازی در پیش دارم
راهی صعب العبور و سخت
که مقصدش رودخانه و درختان بادام با شکوفه های عطرآگین صورتی و هوای دلچسب و خنک بهاری با چهچه ی گنجشکان و پرندگان و به سرسبزی تمه ها و صافی و پاکی آسمانی است که ابرها را
دلم گرفته.
این سال جدید رو به بهترین نحو شروع کردم.
چند روز تو حال و هوای خودم بودم تو یک محیط عالي.
دوست دارم همیشه توی اوج باشم.
گفتم چند تا کار بکنم تا شاید بتونم بهتر از قبل باشم.
یکیش این بود که کانال های ناجور تلگرام رو ترک کنم.
دومیش هم اینه که شاید دیگه اینجا نباشم.
سومیش هم غیبت نکردنه که خیلی کار سختیه.
دارم به این فکر ميکنم چقدر همه چی به خودم بستگی داره.انگشت اشاره باید سمت خودم بگیریم ،نباید برای حال خوب و بدم سراغ بازجویی  از آدمهای دنیام باشم .این منم که انتخاب ميکنم چطور روزا و زمانم طی بشه.این منم که انتخاب ميکنم زمانم را چطور و با چه کسی صرف کنم.من میتونم هر روز کتب تخصصی رشته ام بخونم و اطلاعاتم را افزایش بدم و یه گام جلوتر برم از جایی که هستم.من میتونم کلی کتاب جدید  بخونم و ذهن و نگاهم را باز کنم نسبت به مسائل فراتر از حیطه درس و رشته
در پی پست قبل دارم فکر ميکنم شاید نباید بیخودی حسرت گذشته رو خورد به خاطر کم کاری. چون ممکن ادم متوقف بشه در عوض رو این تمرکز کنم که اگه کار کنم ده سال دیگه کجام. نه که بگم ده سال پیش کجا بودم چون گذشته دیگه و نمیشه کاری کرد. شاید کار میکردم الان جلوتر بودم اما خب اگه الان کار کنم ده سال دیگه خیلی بهترم و شاید خیلی ضعف های الانمو نداشته باشم. گاهی باید قدر لحظه هارو دونست. به خصوص زمان حال رو. باید کار کردو نترسید. و به جلو رفت. من به آدم ده سال بعد ک

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها