نتایج جستجو برای عبارت :

تقی خان بابادی

عکس جدید اسماعیل بابادي

۱۴ بهمن ۱۳۹۷ - عکس شهیان اسماعیل بابادي جدید 2019 را همین الان در وب ما مشاهده کنید پس اگر دنبال تصویراسماعیل بابادي هستید کافیست این مطالب را به صورت .
. عکس های بابادي اسماعیل عکس اسماعیل بابادي کمربند مشکلی دان ۵ فدراسیون جمهوری اسلامی ایران قهرمان چندین دوره کشور ، دارای مدارک داوری و بین المللی ( اوس ) عکس .
اسماعیل بابادي عکس اسماعیل بابادي ، مشخصات اسماعیل بابادي ، عکس های جدید اسماعیل بابادي ، اسماعی
شجره نامه اولاد کربلایی قربان حبیبی بابادي
آاور
آعالی  آ عکاشه
آعالی
آعبدالله
آتقي
آمهدی  آمحمد  آگودرز(آشلو)  آالرضا
آمحمد
آاحمد آمهرعلی
آاحمد
آحبیب آامان الله  آجهانگیر  آفرامرز
آحبیب 
آحاج احمد آ کربلایی قربان
آ کربلایی قربان
آنبی االله   آبندعلی   آتراب  آفیضل الله
آنبی الله
آعین الله آلطفعلی
آعین الله
آمشهدی سیف الله   
آشکرالله  آملا آصمد آحاج احمد آعلیرضا آحاج حمیدرضا آحبیب آفرهاد
 
 
 
 
 
 
 
شجره نامه اولاد کربلایی قربان حبیبی بابادي
۱-آاور
۱-آعالی  انور  ۲-آ عکاشه 
۲-آعالی انور 
۱- ۲-آعبدالله
۲-۳-آتقي
۱-آمهدی ۲- آمحمد ۳- آگودرز(آشلو)
۳-آمحمد
۱-آاحمد۲- آشیرعلی
۴-آاحمد
۱-آحبیب۲ -آامان الله۳ - آجهانگیر۴-  آفرامرز
۵-آحبیب 
۱-آحاج احمد۲- آ کربلایی قربان
۶-آ کربلایی قربان
۱-آنبی الله۲-   آبندعلی۳-    ۳- آفیضل الله ۴-آتراب
۱- ۶-آنبی الله
۱-آعین الله ۲- آلطفعلی
۱-۲ - ۶-آعین الله
۱ -آمشهدی سیف الله ۲-  آیدالله ۳- آنصرالله
۳- ۱- ۶-آمشهدی سیف الله  
دانشجویان زیر هر چه سریعتر به واحد آموزش مراجعه نمایند.
رضا پروانه زاده اصفهانی
یونس یوسفی
سمیه سعیداوی
نادیا ناصری
مهدیس بابادي
عباس بالدی
مهزیار جعفری پور
فاطمه قوی دست
کاظم نواصری
فرزاد چرخاب
بهمن نجفی
سیده زینب پورفرجی
تو یک سال و نیمه شدی وقتی قرنطینه بودیم. از کرونا هیچ نمیدانی عزیز دلم و چه خوب ک نمیدانی.
حالا برای ما " یه روز یه آقا خرگوشه" را دست و پا شکسته می خوانی. خیلی خوب با آجی دلارامت بازی می کنی. کلی شاد می کنی مارا. به بابادي می گویی "بابا.دردر.ماشین" یعنی لطفا مرا با ماشین دردر ببرید. طفلکی بابا هم تا بتواند در در میبردت.
خیلی خوشمزه ای عزیزدل من.
عاشق دست شستن و حمام شده ای. درست مثل ما بزرگترها که این روزها بیشتر دست میشوییم دائم میگویی" دس, آپیزه"
 
زهرای بابا سلام
امروز 20 ماه می شود که از پیش ما رفته ای. برابر همه روزهایی که اینجا پیش ما بودی و به زندگمیان شادی بخشیدی. این 20 ماه عمر شیرینت برای ما زود گذشت خیلی زود اما 20 ماه نبودنت هم زود گذشت آن قدر زود که باورمان نمی شود 20 ماه است که پرکشیده ای. زود گذشت اما به تلخی. آن قدر تلخ که گاهی شیرینی بودنت را از یاد می بریم
 
سهم من از تو عکس هایی شده است که نبودنت را به من یادآوری می کند
سهم من از تو عکس هایی شده است که نبودنت را به من یادآوری می کن
شجره نامه اولاد کربلایی قربان حبیبی بابادي
۱-آاور
۱-آعالی  انور  ۲-آ عکاشه 
۲-آعالی انور 
۱- ۲-آعبدالله
۲-۳-آتقي
۱-آمهدی ۲- آمحمد ۳- آگودرز(آشلو)
۳-آمحمد
۱-آاحمد۲- آشیرعلی
۴-آاحمد
۱-آحبیب۲ -آامان الله۳ - آجهانگیر۴-  آفرامرز
۵-آحبیب 
۱-آحاج احمد۲- آ کربلایی قربان
۶-آ کربلایی قربان
۱-آنبی الله۲-   آبندعلی۳-    ۳- آفیضل الله ۴-آتراب
۱- ۶-آنبی الله
۱-آعین الله ۲- آلطفعلی
۱-۲ - ۶-آعین الله
۱ -آمشهدی سیف الله ۲-  آیدالله ۳- آنصرالله
۳- ۱- ۶-آمشهدی سیف الله  
زهرای بابا سلام
حتما می دانی تقریبا همان ویروسی
را گرفته ام که پارسال این حوالی گرفتی ، درست قبل رفتنت. این باعث شده
این وقت شب بیدار باشم که صدای گریه دختر بچه همسایه را شنیدم که توی راهرو
می آمد. یاد همه سختی هایی افتادم که " ماما" برایت کشید. چه شبهایی که به
خاطر تب و بیماری تا صبح بیدار بود و ازت مراقبت می کرد. گاهگاهی هم من
کمک کارش می شدم تا لحظه ای بتواند استراحت کند.  به این سختی ها که فکر می
کنم  طاقت تحمل آن را حتی اگر خدا دوباره دختری
زهرای بابا سلام
 
عمو می گفت فردای روز عید غدیر باز خواب دید. تو رو دیده بود تو یک دشت زیبای سرسبز پر از ساختمانهای زیبا شبیه قصر. همه آدمهای اونجا سالم بودند و نقص و ناراحتیی توشون مشاهده نمی شد. تو اونجا بدوبدو می کردی و باز همون زوج سفید پوش دنبالت بودند و به شدت مراقبت بودند. عمو می گفت آخر خوابش تو داد زدی که "من فرشته کوچک خدام. نیومدم که بمونم".
زن عمو می گفت: عمو که پا شد می گفت اگه اون دنیا این قدر قشنگه من می خوام همین الان بمیرم.
 
فرداشم ع
زهرای بابا سلام

عیدت مبارک

نوروز صبح زود اومدیم سر خاکت و راه افتادیم. "ماما" نمی خواست تو برو بیای میهمونی عید باشه .برای همین زود راه افتادیم تا همه نوروز تو راه باشیم.

خاطرات نوروز پارسال آزارش می داد. جای خالی تو و اون همه شیطنت دم سال تحویل گذشته را نمی توانست تحمل کنه. هر چند راه برای من آزار دهنده بود و

خاطرات سال گذشته همه راه زنده می شد.  شانس آوردیم که شب نوروز در آخرین لحظات راه باز شد صبحش تونستیم راه بیافتیم.
اینجا هم که رسیدیم جا
زهرای بابا سلام
 
امروز صبح خبر از دست دادن عمو قاسم را از "ماما" شنیدم. بهت زده سکوت کردم و در خودماندم. باورم نمی شد.نمی خواستم قبول کنم.مثل لحظه ای که تو را از دست داده بودم. سریع رفتم کامپیوتر را روشن کردم و اخبار را نگاه کردم.همانی بود که نباید می بود. چطور می شد این قدر راحت"حاج قاسم" را از دست داده باشیم. باباجان دوستش داشتم مثل برادر بزرگترم،مثل عموی تو. نگاهش که می کردم مردانگی را در چهره اش می دیدم. احساس می کردم تکیه گاه من است.انگار که بر
زهرای بابا  سلام
 
امروز هم یک هجدهم ماه دیگر آمد و داغ تو را نه ماهه کرد. کارم شده آرزوی برگشتن تو. می گویند محال است اما در خیال که می شود! با آن لباس گلبهی  با آن هیکل ریزه میزه ات مجسمت می کنم که برگشته ای .اصلا پارکینگ نرفته ای.باز صدایم می کنی. توی خانه هستی و خودمان هستیم بی هیچ مزاحم و میهمان و.داری توی خانه می گردی و مثل مورچه تند و تند راه می روی. کاش می شد که برگردی. کاش برگشت زمان ممکن بود. مثل فیلم ها می شود مسیر زمان را تغییر داد.کاش!هی
زهرای بابا سلام

عیدت مبارک

امسال اولین نوروز را بدون این که پیشمان باشی آغاز کردیم. دو نوروز را با شادی حضورت سر کردیم و نوروزهای دیگر را به شرط حیات باید با داغ نبودنت بگذرانیم.امسال که عید نداشتیم نمی دانم سالهای دیگر خواهیم توانست شادی عید را بپذیریم یا نه.
نوروز صبح زود اومدیم سر خاکت و راه افتادیم. "ماما" نمی خواست تو برو بیای میهمونی عید باشه .برای همین زود راه افتادیم تا همه نوروز تو راه باشیم.

خاطرات نوروز پارسال آزارش می داد. جای خال
زهرای بابا سلام


امسال اولین سفر عیدمان بی توست. دیگر مثل سالهای گذشته اشتیاقی برای رفتن نداریم. سفرمان خیلی خشک و بی روح است. اگر شوق "دادا" برای دیدن و بازی نبود شاید هرگز سفر نمی رفتیم. یاد این که دیگر تو نیستی آزارمان می دهد. حتی دوست ندارم آن جاده هایی بروم که با هم رفتیم.   دیگر نیستی که توی صندلیت  گریه کنی و داد بزنی : "با"  "با" . و من نگران از امنیتت سرت داد بزنم که نه نمی شود کمربند صندلیت را باز کنم.  
گاهی خودم را سرزنش می کنم که کاش همی
یک سال و یک ماه گذشت بی تو، با یاد تو
 
زهرای بابا سلام
 
دیروز صبح تقریبا همان ساعتی که برای همیشه از پیش ما رفتی سر خاکت بودیم. مثل همیشه اول با تو خداحافظی می کنیم و بعد حرکت می کنیم سمت تهران. 
شب قبلش خیلی حالم خراب بود. بی اراده گریه ام می گرفت. برای همین رفتم بیرون که ماشین بشورم. هم تنها باشم و هم کسی حالم را نفهمد.
بابا جان می گویند این قدر تو را یادآوری نکنیم. انگار دست خودمان است. مگر می شود طعم شیرین با تو بودن را تجربه کرد و بعد فراموشت ک
از لحاظ ساختارایلی، ایل بزرگ بختیاری به دو شاخه هفت لنگ و چهار لنگ تقسیم می شود .هر ایل از چند طایفه بزرگ تشکیل شده هر ایل از چند طایفه بزرگ تشکیل شده است و هر تیره به چندتش وهر تش به چند اولاد و سرانجام هر اولاد به چند خانواده تقسیم می شود. ساختار سنتی در ایل هفت لنگ و چهار لنگ یکسان نیست ایل هفت لنگ به 5 باب دورکی ، بابادي ، دهستانی، دینارانی ، بهداروند تقسیم شده در حالی که شاخه های چهارلنگ به طور مستقيم به چهار طایفه محمد صالحی، مَمی وند، موگو
بنام خدا
درقدیم قوم بختیاری وسایر اقوام به واسطه زندگی ایلی وکوچ دارای دو وشاید سه مکان اسکان بودند وچون بیشتر درآمد آنها وابسته به پرورش دام وکشاورزی بود بالاجبار می باست برای حفظ خود وبا توجه به شرایط جوی گرما وسرما هرساله به کوچ بهاره وپابیزه تن می دادند که اولاد کربلایی قربان نیز از این قاعد ه مستثنی نبودند محل اسکان گرمسیری آنها در خوزستان دشت دهه یا تراز هرکش  از توابع بخش حتی شهرستان لالی که بعد از انقلاب اسلامی شهرک ابوذر در آنجا ف
بنام خدا
درقدیم قوم بختیاری وسایر اقوام به واسطه زندگی ایلی وکوچ دارای دو وشاید سه مکان اسکان بودند وچون بیشتر درآمد آنها وابسته به پرورش دام وکشاورزی بود بالاجبار می باست برای حفظ خود وبا توجه به شرایط جوی گرما وسرما هرساله به کوچ بهاره وپابیزه تن می دادند که اولاد کربلایی قربان نیز از این قاعد ه مستثنی نبودند محل اسکان گرمسیری آنها در خوزستان دشت ده یا تراز هرکش  از توابع بخش حتی شهرستان لالی که بعد از انقلاب اسلامی شهرک ابوذر در آنجا فع
زهرای بابا سلام

بالاخره برگشتیم. با اکراه و زور حضور در سر کار. ورود به خانه همان و هجوم سردی فقدانت همان. چقدر سرد و بیروح بود تمام فضای خانه. حتی "دادا" هم گرفتارش شد. با همه بچگی اش سعی کرد آن را تحمل کند و احساسش را بپوشاند  اما آخرش نتوانست. یک راست رفت سراغ تقویم  روی اپن و ورقش زد و وقتی به اردیبهشت رسید پرسید: زهرا جون همین جا بود که رفت؟  دو شب هم دلتنگی عمه را بهانه کرد و تا توانست گریه کرد تا خوابش برد.
درکش می کنم بابا جان! من بزرگسال همه
زهرای بابا سلام
عیدت مبارک
امروز صبح درست پیش از سال تحویل خواب می دیدم در خانه ما که چندان هم ظاهرش شبیه خانه فعلی نبود شاید شبیه خانه بی بی زن و مردی پیش ما هستند و دختر کوچولوی آنها هم هست. گردنبندش پاره شده بودو داشتم گردنبندش را نخ می کشیدم یکی دو مهره آخری را داشتم بر می داشتم که دیدم پدر ومادر بی خیال منتظر من هستند که کار را تمام بکنم انگار قصد داشتند میهمانی بروند.فکرکنم گردنبند را دادم دست مامانش وقتی دیدم راحت نمی تواند بچه را بگیرد
یک ماهه که بودی با صداهای نامفهوم ات حرف زدی
در شش ماهگی می توانستی بدون کمک بنشینی
هفت ماهه که شدی دست های تپلی قشنگت بهم می رسید و با دیدن دلارام ذوق می کردی و دست می زدی.
هشت ماهه که شدی با حرکات چپ و راست خودت را روی زمین حرکت می دادی و ما همیشه به حرکت کردنت می خندیدیم.
یک سال و دو ماهه بودی که قدم هایت را بدون ترس برداشتی.
بدون کمک ایستادی و راه افتادی.
حالا که در آستانه یک سال و چهار ماهگی هستی, می توانی دور بزنی, با سرعت راه بروی, هم
زهرا جان سلام
هنوز چهلمت نشده بود که با عمو صحبت می کردم. عمو می گفت:
" حول و حوش 4 صبح دمدمای اذان صبح بود که خواب می دیدم در یک خانه بزرگ هستم. دور تا دور خانه زنها نشسته بودند و یک خانم با چادر و پوشش تمام سفید چهار زانو نشسته بود. من هم دم در ایستاده بودم. زهرا روی پای آن خانم نشسته بود و پشتش را به سینه او تکیه داده بود. با دستم به زهرا اشاره می کردم که بیاید پیشم ولی زهرا با تکان دادن سرش به من می گفت : نه نمیام."
نمی دانم چه حکمتی است در همه این  و
زهرای بابا سلام
 
باز هم یک هجدهم ماه دیگر هم آمد و یک یادآور لحظه تلخ از دست دادن تو. شاید می گویی من را که از دست نداده ای!من هستم. بله باباجان ولی اینجا ندارمت.پیشم نیستی. در خیالم هستی و در قلبم. در دنیایی که نمی بینمش و می خواهم که ببینمش
 
بابا جان سلام امروز را هم گرفتم. امروز برای همین آرامم. امروز صبح خیلی زود بیدار شدم در حقیقت از سحر بیدارم تا الان. بعد نماز بود و آنجا نشسته بودم و غرق نگاه چهره زیبایت. خیره شده بودم و هر لحظه احساس می کر
زهرا جان سلام
چندماه پیش وقتی یکی از دانشجوها از مشکل زندگیش برام گفت و این که لازمه زودتر کاراشو تموم کنه. براش از تو گفتم و این که اهل محل "ماما" میان پیشت و حاجت روا میشن.
چند وقت بعدش فکر کنم بعد عید غدیر و خوابهای عمو برام پیام فرستاد که خوابتو دیده. این طور نوشته بود
"
سلام آقای . حالتون چطوره؟ خونواده خوبن ؟ عیدتون مبارک باشه جای زهراجان هم خالیه خداوند صبر عطا کنه من دیشب خوابشو دیدم روی تخت بیمارستان بود انگار بعد از حادثه بود اما ک
زهرای بابا سلام
امروز18 ماه است. دقیقا سه شنبه مصادف شده با هجدهم.درست مثل سه شنبه 18
اردیبهشت. همین دقیقه ها بود که دیگر تو را نداشتم.  الان ساعت و دقیقه
های غم بزرگ من در اورژانس بود. مستاصل و بیچاره در حالی که می دانستم دیگر
زهرایم را ندارم و هیچ دستاویزی برای برگرداندنش را هم ندارم. انگار نور
شدیدی همه جا را گرفته بود و من در فضایی معلق گام بر می داشتم. همه
پیرامونم بودند ولی تنها بودم.  احساس بازرگانی را داشتم که معامله ای بزرگ
کرده است و ض
زهرای بابا سلام
امروز ده ماه است که دیگر در خانه نیستی. هر جا می رویم نبودت خودش را فریاد می زند. این روزها پارسال خیلی روزهای شادی بود. با چه ذوقی خانه را تمیز می کردیم و آماده می شدیم که شما را ببریم خانه پدر مادربزرگها. اما امسال نمی دانیم چه بکنیم. هوای هیچ جا را نداریم. نه می خواهیم اینجا بمانیم و نه مایلیم برویم جایی برویم. هر جا برویم هر لحظه سفر یاد تو خواهد بود و خانه هر کدام برویم جای خالی تو آزار دهنده.  نمی دانم این بلا چه بود ولی قسمت ت
زهرا جان سلام
بابا جان دیشب "دادا"  هم نتوانست  نقش بازی کند و دلتنگی هایش را برای تو پشت شیطنت و بازی کودکانه پنهان کند. بغضش ترکید و تو را خواست. حتما می دانی!
"ماما"  داشت تختخواب را مرتب می کرد. بالشت تو را گذاشته بود روی تخت که دادا آمده بود و پرسیده بود: این بالشت منه؟  "ماما" گفته بود: نه مال زهرا جونه.ببین روش لک داره. "دادا" هم بغلش کرده بود و هی بوسیدش و مثل همیشه که الکی بوس میده و قربون صدقه میره  قربون صدقه ات رفت و یک دفعه بغش ترکید. دیگه
زهرای بابا سلام
 
یک شب همان شبهای اول رفتنت ناراحت بودم که آیا می تونستم جلو اتفاق رو بگیرم و کوتاهی کردم یا کار خدا بود و فقط قرار بود شاهد ماجرا باشم
این آیه اومد
یونس 107
وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّـهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ ۚ یُصِیبُ بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ١٠٧
و اگر خدا بر تو ضرری خواهد هیچ کس جز او دفع آن ضرر نتواند، و اگر خیر و رحمتی
زهرا جان سلام
 
دخترکم با رفتنت همه روال زندگی ما را به هم ریختی. باز هم اتفاقی متوجه شدم روز ازدواج با "ماما" کذشته است و ما اصلا یادمان نبوده است. پیامکی بی ارتباط با این موضوع را دیدم و ناگهان تاریخش در ذهنم جرقه زد که ای داد این روز مثلا روز عزیزی برایمان بوده است.با تعجب به ماما نگاه کردم و ماما هم تازه یادش آمده بود. هر دو بی تفاوت گذشتیم اما یاد تو کردیم. آخرین باری که تو بودی و در جمعی کوچک و چهار نفره جشن کوچکی گرفتیم. الان که نیستی انگار ه
ا
     به خواب     که می اندیشم     عقاب    در من    بال می گسترد
       نوشتاری بر   صدای پای مردم  در آندیشه ی شعری بانو پروین اسحاقی
        هرمز فرهادی             بابادي
         هر صبح       شکنج شانه ام        را     از پرچین پیراهنم    پرواز می دهم      به خواب       که می اندیشم       عقاب       در من       بال می گسترد
از پرچین به عقاب رسیدن غروری است که هر شاعر باید داشته باشد اما این صعود به آسانی به دست نمی آیدپر  پرواز می خواهد و جرئت سیمر
زهرای بابا سلام
 
2-3 هفته پیش ننه جان مرد. احتمالا خبر داری! مامان همه اش دعا می کرد لحظه احتضار پیشش بروی و کمکش کنی سختی این لحظه برایش آسان بشود.
مامان بزرگ که می رفت به مادرش سر بزند می گفت: این چند روز آخر همه اش لبخند می زد و می گفت اون دختر کیه بالا سرته. مواظب باشه نیفته! مامان بزرگ که دختر نداشت که زودتر آن دنیا رفته باشد. ننه جان هم اگر داشته و نوزاد یا کودکی بوده که مرده قاعدتا نباید پیش مامان بزرگ می رفت. به نظرم تو بودی که آنجا پیشش بودی.
زهرای بابا سلام
چند روز پیش "ماما" گفت: می دونی امروز روز عقدمونه؟! جا خوردم. چطور می تونستم این روز را فراموش کنم؟ هیچ جوابی نداشتم. در خودم مانده بودم. اما سریعترین پاسخی که به خودم دادم رفتن تو بود. آن قدر به یادت هستم و جای خالیت آزارم می دهد که دیگر هیچ روز و خاطره ای برایم جلوه نمی کند. این ازدواج اگر هیچ چیز هم نبود ثمراتی داشت که نصفش تو بودی. چطوری این خسارت را باور کنیم؟
هنوز که هنوز است گاهی یک دفعه آرام می شوم چون فکر می کنم مثل همیشه ان
زهرای بابا سلام
 
برگردیم به بیشتر از یک سال قبل. به روز عید غدیر. مثل هر سال می خواستیم برویم  پیش بی بی تا این روز را پیش بی بی باشیم. ماما حوصله شلوغی و میهمانی را نداشت برای همین صبح طوری به جاده زدیم که درست 2 ظهر وقتی آخریم میهمانها رفته بودند به مقصد رسیدیم. این طوری هم  هم روز عید پیش بی بی می بودیم و هم مجبور نبودیم به ابراز همدردیهای تکراری جواب بدهیم و قصه چگونه از دست دادنت را برای همه تکرار کنیم. فردایش زن عمو از غیبت عمو استفاده کرد و
زهرای بابا سلام
امشب شب چله بود و چه شبی شد امشب!
مثل همه مناسبتها دوست نداشتیم جایی باشیم اما انگار برایمان چیده شده بود که باشیم. خبر تعطیلی آلودگی هوا سبب شد  شبانه قصد سفر کنیم. امروز هم بیاییم و دیداری کنیم و فاتحه ای و دعایی.
 
امشب آقاجانت خوشحال بود که فرزندان و نوه هایش پیرامونش بودند. همه قسم تدارک دیده بود و همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت. وقت فال حافظ شد و به ترتیب بزرگی  هر کس فاتحه ای می خواند و نیتی می کرد. کلی اسباب شادی شده بود
زهرای بابا سلام
یک شنبه این هفته از چشم پزشک نوبت داشتم. حدود ظهر بود رفتم گفتند بستری شده است نمی آید. پس فردایش  می رفتم جلسه ای که در محل کار بود داشتند تشییع جنازه اش می کردند از همان جایی که تو را بی سر و صدا تحویل گرفته بودم.همکارانش داشتند برای نماز جمع می شدند اما دیدم نمی توانم بایستم. لحظات سنگین آن روزها قلبم را فشار می داد. فاتحه ای فرستادم و رفتم.
فردایش دوباره نوبت داشتم. دیدم زیادی شلوغ است و باز باید در نوبت دهی دوباره بایستم عصبا
زهرای بابا سلام
 
فکر کنم 3 روزه بودی و برای تست زردی یا غربالگری بعد از تولد لازم بود ازت خونگیری بشود. بیمارستان نزدیک ما به چه دلیل نمی توانست این کار را بکند.یادم نیست ولی گرمای شهریور مجبور شدیم  از همانجا تاکسی تلفنی بگیریم و برویم بیمارستان دیگری که در محدوده طرح ترافیک بود چون می دانستم کارشان خوب است. تاکسی عزیز در آن گرما و می دید ما نوزاد داریم به بهانه خرابی کولرش شیشه را پایین کشیده بود و من هی نگران برمی گشتم نگاهت می کردم که ببین
بسم الله الرحمن الرحیمبه نام خدایی که لــــــــر آفریدوجودش را زغیرت پـُــر آفریدنژادم ز خورشــــــیـد روشنـتـر استز هر کس تو گویی نژادم سرتر استمنم بـــی شـــــیـــــــــر تـــــــــــنپدر بر پدر گـــــــرز و شـــمشــیر زن چه خونی به رگ های این طایفه استکه هر قطره اش غیرت و عاطفه استز دســت زمـــانه بباید گـریستز برنو بدستان دگر هیچ نیستدریــغا کـــجایند شـیــران نـــرتــفــنـگـهای برنو و اسـب کهر کـجایـنــد زنــهای مـینا بـه سـ
بسم الله الرحمن الرحیمبه نام خدایی که لــــــــر آفریدوجودش را زغیرت پـُــر آفریدنژادم ز خورشــــــیـد روشنـتـر استز هر کس تو گویی نژادم سرتر استمنم بـــی شـــــیـــــــــر تـــــــــــنپدر بر پدر گـــــــرز و شـــمشــیر زن چه خونی به رگ های این طایفه استکه هر قطره اش غیرت و عاطفه استز دســت زمـــانه بباید گـریستز برنو بدستان دگر هیچ نیستدریــغا کـــجایند شـیــران نـــرتــفــنـگـهای برنو و اسـب کهر کـجایـنــد زنــهای مـینا بـه سـ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها