هر روز فکر میکنم این وبلاگ بيهوده است،خودم بيهوده هستم،زندگی بيهوده است.
هر روز دلم میخواهد فرار کنم و بروم جایی دور که حداقل بدانم آدمی نیست و امید بيهوده نبندم.
دلیل این غم بزرگ شاید احمقانه باشد اما برای من واقعیت زندگی است که هر چند یکبار محکم میخورد توی صورتم و راستش اینبار کم آوردم، این بار نمیکشم و کاری نمیتوانم بکنم.
دارم فرار میکنم به ناکجا
وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»
مردم با ایمان کسانی هستند که از هر گفتار و نوشتار و عملکرد بيهوده و بیثمر و بیاهمیت روی میگردانند. چراکه به باور آنان چنین گفتار و کردار بيهوده و زشت و ناپسند است و باید از آن دوری جست.
#صفات_فردی
#ویژگی_مومنان
کلمات چه بيهوده خواهند بود وقتی دلتنگی
چه بيهوده دست و پا زدنی است کنار کسی که از خود دریغش کرده ای
یک دنیا فاصله است میان تو و کسی که به اندازه یک "سلام" با هم فاصله دارید
درست می گویم یا اشتباه.؟
شاید تو همان آدم من باشی
اما نه در این لحظه
نه در واپسای این حجم دلتنگی
از یه جایی به بعد زندگی بيهوده میشه. قبلترها دوست داشتنها و نفرتها و عصبانیتها و آزردهبودنها و خوشحالبودنها همه خالص بودن. الان دیگه هیچچیزی حس قبل رو نداره. به قول چاک پالانیکِ باشگاه مشتزنی انگار همهچی یه کپی از کپی از کپیه. آرامشی که از قدمزدن توی فلان خیابون دارم، خاطرهی بدم از فلان کافه، راحتیای که کنار یکی از دوستهای قدیمی حس میکنم، اشتیاقی که واسهی دیدن یا حرف زدن با فلانی دارم همه بيهودهن. همه اونقدر خ
فرهنگ بسیجی/ 63فرصت شناسی / 2هرگز وقت را بيهوده تلف نکنید!شهید حاج حسین خرازی همیشه بچه ها را دعوت به #مطالعه احکام می کرد و می گفت:"هرگز وقت را بيهوده تلف نکنید!" او خود، اوقات فراغتش را پیوسته به #مطالعه می گذراند.کتاب سیمای سرداران شهید اسلام»/جلد ۱- حاج حسین خرازی، فرمانده لشگر امام حسین (علیه السلام)/صفحه ۷۲
از یه جایی به بعد زندگی بيهوده میشه. قبلترها دوست داشتنها و نفرتها و عصبانیتها و آزردهبودنها و خوشحالبودنها همه خالص بودن. الان دیگه هیچچیزی حس قبل رو نداره. به قول چاک پالانیکِ باشگاه مشتزنی انگار همهچی یه کپی از کپی از کپیه. آرامشی که از قدمزدن توی فلان خیابون دارم، خاطرهی بدم از فلان کافه، راحتیای که کنار یکی از دوستهای قدیمی حس میکنم، اشتیاقی که واسهی دیدن یا حرف زدن با فلانی دارم همه بيهودهن. همه اونقدر خ
میدونی یهو بدم اومد. که چقدر مسخرم آخه. چرا اینقدر دست خالی امیدوارم من؟ چرا فکر میکنم همه چیزو میتونم درست کنم؟ اشک تو چشمام جمع شد. غصم شده اصن. خیلی غصم شده. که دوباره یادم اومد نمیتونم. تلاش های بيهوده. خیلی بيهوده. مگه غار آدم چشه؟ یا به قول تو ناراحتی عنه؟
نمیخوام دیگه. هیچی نمیخوام. هیچیِ هیچی.
من یک دهن خسته که آواز ندارد
یک پنجرهء بسته که پرواز ندارد
من بی تو یکی مثل خودت، آینهء دق!
یک آخر بيهوده که آغاز ندارد
اینقدر نگو از من و از هر چه تو بنویس
هر حس پدرمرده که ابراز ندارد!
دستی که قلم را به تعفن نکشاند
مانند رسولی است که اعجاز ندارد
یا ما خبر از خانهء همسایه نداریم
یا اینکه کسی در دِه ما غاز ندارد!
بگذار همانند تو دیوار بمانیم
این خانه نیازی به درِ باز ندارد
علی اکبر یاغی تبار
این وضعِ بیهودگی آدم را از به یاد آوردن هم میاندازد.ملال هم نیست حتی. ملال وزن دارد لااقل. یک چیزی هست. این بیهودگی عین این ست که حافظه نداری. یاد نداری. حرف، وزن، رنگ، کلمه. هیچ که هیچ. پرت پشت پرت پراکنده میکنی توی هوا که بی سمتاند. نمیدانم دیشب بود یا کِی که آنقدر این شدید شده بود که هربار، فورا زل میزدم توی چشم اطرافیانم که ببینم چه قدر کلافهشان کردهم. پشتِ پرت مخفی میشوی. نمیدانم این چه کار بيهودهای ست که مینویسم و اینجا می
این وضعِ بیهودگی آدم را از به یاد آوردن هم میاندازد.ملال هم نیست حتی. ملال وزن دارد لااقل. یک چیزی هست. این بیهودگی عین این ست که حافظه نداری. یاد نداری. حرف، وزن، رنگ، کلمه. هیچ که هیچ. پرت پشت پرت پراکنده میکنی توی هوا که بی سمتاند. نمیدانم دیشب بود یا کِی که آنقدر این شدید شده بود که هربار، فورا زل میزدم توی چشم اطرافیانم که ببینم چه قدر کلافهشان کردهم. پشتِ پرت مخفی میشوی. نمیدانم این چه کار بيهودهای ست که مینویسم و اینجا می
افسردگی لعنتی دوباره عود کرده است.بی حوصلگی، افکار خاکستری بيهوده بودن و تمایل به گریه و فریاد خفه ام کرده است. دلم می خواهد فرار کنم جای دوری از هیاهو و آدم های آشنا.دلم می خواهد تنهای تنها در خلوت خودم باشم و هیچ کاری نکنم، به معنای واقعی هیچ کاری.خیلی وقت است جلسات مشاوره ام بيهوده می گذرد و احساس می کنم باید روان شناس دیگری را انتخاب کنم اما در حال حاضر نه حوصله اش را دارم نه شرایط مالی اش را.همه چیز گره خورده و هیچکس نمی فهمد شرایط برای یک
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عزیزان
انتظار داشتن یک جامعه منظم و قانون مدار وقتی که قانون بر اساس سلیقه ی افراد بنا می شود و مجریان قانون نیز به اجرای سلیقه ای آن می پردازند و علاقه ای به نظم نشان نمی دهند انتظاری بيهوده است، از این رو لازم است که یک مجری منظم، قانون خدانهاد را در جامعه آنگونه که وضع شده است، اجرا نماید. این یکی از فلسفه های اعتقاد به مهدویت است.
محسن دیناروند
عقل بيهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شایدو اما دارد با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفتسر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد در خیال آمدی و آینه ی قلب شکستآینه تازه از امروز تماشا دارد بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویندقطره ای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده استچه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد عشق رازیست که تنها به خدا باید گفتچه سخن ها که خدا با من تنها دارد
بسم الله
زمین و زمان را به هم ببافم
همه کلمات هم بیاورم فایده ندارد
به شما که می رسم گریه می کنم
و گریه عجیب ترین خلقت خداست
وقتی که کلام دیگر معنایی ندارد
چشم ها دیگر نمی خواهند که ببینند
پس تار شدن را ترجیح می دهند
بيهوده می گویم!
زبانم بند آمده.
دست هایم بيهوده می نویسد
چشم هایم دیگر نمی خواهند ببینند!
"شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟!"
پ.ن: روزای سخت و سنگینیه روزای آخر صفر
دور خودت دایره ای بکشدایره ای به وسعتِ بیخیال بودن .دایره ای که قضاوتهای بی منطقِ دیگران را ، از افکارت تمیز دهد .باور کن هیچ چیز در این جهان برقرار نمی ماند !اتفاقات برای افتادنند .زبان برای حرف زدن .و لحظه ها برای گذشتن .به همین سادگی !!همه چیز ، مهیاست تا فقط زندگی کنی .قضاوت هایشان را بیخیال .اگر زبانی بيهوده چرخیده ؛دلیلی ندارد فکری هم بيهوده مشغولِ چرایی اش باشد .شاد باش و خوبی کن !فرصت زیادی نمانده .لحظه ها دارند تمام می شوند .
کاش صدایت اینجا بود. اینجا بهار است. از حرفهای زیادی خستهام و همهی حرفها، زیادی است. ای کاش میتوانستم هماکنون ببینمت. بیحدیث و سخنی. همه گونه پستیها دارند خود را کامل میکنند. پیراهنها اطو نمیشوند. همهچیز رو به پستی دارد. همه باید حماقتشان را استفراغ کنند و تویی که کاملی، که تنهایی. دوستت دارم. بيهوده نیست زیباییات. بيهوده نیست دوست داشتن تو. بيهوده نیست به رازها پرداختن.» -دراب مخدوش| محسن نامجو.
دور افتادگی چیزی ن
گذرگاه
دنیا را ساده باید دید
عشق را رهگذر باید دانست
و خزان را باید نفرین جغدی شوم خواند
در آن شب بارانی
آتشی چنان بر پا شد
که باران را ربود
و مرا سوخت که سوخت.
****
و کنون؛
خاکسترم را بر باد می دهند.
مگذارید، مگذارید!
دل سوخته ام اما روشن تر است!
مثل آن دانه ی برف
مثل آن سراج زرد
مثل نوری در خزان
چه توانیم کرد؟
چه توانیم گفت؟
هیچ.هیچ.بيهوده.بيهوده.
****
دوباره آن حسِ دلگیر گل کرده است.
دوباره چنگ بر حلقم می زند.
دوباره آن حس.
دوباره
بسم الله الرحمن الرحیم
از نظر استاد یکی از مهم ترین کارها در عرصه حذف کردن گفتگوها و کارهای بيهوده بود
برای این منظور یه چنتا کار به نظرم رسید:
یکی از مهم ترین هاش مشخص کردن زمان حضورم در بله . اینکه صبح ها باشه ظهر ها باشه یا چه وقتی باشه و به چه مقدار
دومین ش اینکه یه سری کانال های حتی مفیدم رو باید کم کنم
و یه سری کانال ها مثل آداب عملیات رو حتما باید روزانه چک کنم
دومین ش تلفن زدن ها و صحبت های تلفنی که به نظرمون همه شون مفیدن و خب واقعیت چ
بله ممکن است دیگران رفتار ما را نفهمند، اما چه باید کرد؟
اگر دیگران انتظار داشته باشند که فقط کارهایی انجام دهیم که آنها بفهمند و تصمیم هایی بگیریم که آنها دلیلش را درک کنند، یعنی عملاً انتظار دارند آنگونه که آنها زندگی کرده اند زندگی کنیم!
بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضداجتماعی هستیم اما به این می ارزد که خودمان باشیم.
تا زمانی که رفتار ما و تصمیم های ما به کسی آسیبی نمیزند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم. چقدر زندگی ها که با این توضیح خو
اینجا کجاست؟
اینجا کجاست که ما در سیاهى مطلق فرو رفته ایم و
تلاش مى کنیم تا به دنیا بیاییم
تلاش مى کنیم تا زنده شویم
اما بيهوده تقلا مى کنیم
ما کیستیم؟
ما
این مولکول هاى جستجوگر و پر جنب و جوش
که سرگردان و ناامید
مى لغزیم
و هرچه دست دراز مى کنیم در تاریکى
تا نورى ، امیدى ، انسانى
بیابیم
هربار تهى تر و ناامیدتر
خسته مى شویم
و
ادامه مى دهیم
به تقلاى بيهوده ى ابدى.
تو را که میبینم دلم پریشان می شود . گلویم درد میگیرد، سینه ام سنگین می شود تو را که میبینم زبانم بند
می آید تو را که میبینم تمام چیزهایی که از آن میگریختم یکباره به قلبم هجوم می آورند به یاد میآورم که با تو
همه آرزوهای شیرینم همه نقشههایم برای آینده را همه وجودم را باخته ام برو یا که بگذار بر
وم که این سایبان که
این حصیر حریر برای دونفری من و تو نه کم است و نه زیاد،، بیخود و بيهوده است
چند سال است که هر روز دیوانه وار تر از دیروز
دسامبر 1937 بازی چارلتون و چلسی در هوای مه آلود غلیظی در استمفوردبریج برگزار میشد. سم بارترام دروازهبان چارلتون چشمهایش را تیز کرده بود تا در آن هوایی که دو متر جلوترش را به سختی میدید از دروازه تیمش محافظت کند.
بازی به علت مه غلیظ در دقیقه 60 قطع شده بود اما سم تا حدود بیست دقیقه بعد چهارچشمی حواسش به دروازهاش بوده تا توپی از آن رد نشود. دائم در ذهنش مرور میکرده که چقدر تیم ما خوب بازی میکند که توپی سمت دروازه من نمیآید. تا زمانی که
دسامبر 1937 بازی چارلتون و چلسی در هوای مه آلود غلیظی در استمفوردبریج برگزار میشد. سم بارترام دروازهبان چارلتون چشمهایش را تیز کرده بود تا در آن هوایی که دو متر جلوترش را به سختی میدید از دروازه تیمش محافظت کند.
بازی به علت مه غلیظ در دقیقه 60 قطع شده بود اما او تا حدود بیست دقیقه بعد سم چهارچشمی حواسش به دروازهاش بوده تا توپی از آن رد نشود. دائم در ذهنش مرور میکرده که چقدر تیم ما خوب بازی میکند که توپی سمت دروازه من نمیآید. تا زمانی
ایام فاطمیه تموم شد و من همش در فکر بودم تا مطلبی برای خودم بنویسم. دلِ دیگه هوایی میشه پر میزنه ولی خب رها کنی، رو بوم هرکسی و هرچیزی میشینه.
نگهش داشتم همین حوالی همین سمت و سو
نگاه کردم به داشته ها و نداشته هام
به دستان خالیِ خالی
یه وقتهایی پشیمون میشم از خیلی جذابیت های دوست داشتنیِ اطرافم
نگاه میکنم به دلم و میبینم رفته یطرف پنهان شده و میگه : بمن چه! میخواستی حواست باشه!
دل دیگه شعور نداره؛ اگه داشت که اسمش میشد عقل
اینقدر شرمنده و غرق
چند وقت پیش دوستی به دیدارم آمد. میان بحثهایمان حال هم اتاقیش را جویا شدم. گفت خبر کرونا که آمد دمش را روی کولش گذاشت و به سمت شهرستانش گریخت. بعد هم لبخندی زد و گفت نمیدانم او چرا از کرونا میترسد. از صبح تا شب روی تختش دراز کشیده و یا سایتها را بالا و پایین میکند یا در خوابی عمیق فرو رفته است. او از بيهوده زندگی کردنش، از هدر دادن کل زمان و زندگیش نمیترسد ولی از یک ویروس کوچک میترسد. آخر داستان این است که او را میکشد، مگر الان واقعا
کافیه یه موضوع پیش بیاد تا فکر و ذهنم مشغول بشه
عه لعنت به تو دنیا
دیشب قسمت ۲۶ ان سوی مرگ رو گوش میدادم.حس خوبی پیدا کردم
هر چند خیلی وقته قرآن خوندن رو دوباره مثل قبل شروع کردم ولی با سخنرانی دیشب با جدیت بیشتری قرآن می خوام بخونم
با این موضوعی که امروز پیش اومد کل تمرکزم رو گرفت .هر چند قران میخوندم و معنا رو هم همین طور ولی بازم حواسم پرت میشد
از فیلمهای ماه رمضون هم خوشم نیومد .خیلی وقته می خوام هیچ وقت تلویزیون نبینم
خیلی وقته می خوام
سلام دوستان
من همیشه در مورد مراسمی که تو عقد و عروسی و حنا بندون و . میگیرن یه جوری چیزای پوچ و بيهوده و . میدونم، به نظر من ازدواج باید بی سرو صدا و بدون مراسم خاص و آهنگ و رقص و بزن و بکوب باشه.
چیه آخه همین که اولش میری خواستگاری دختر و مراسم بله برون و عقد و اینا یه سری زن . ولش کن که دلشون بزن و بکوب و رقص میخواد مراسم تو رو بهانه میکنن . خب اگه دلت از اینا میخواد برو خونه خودتون موسیقی اینا بزار برقص والله .
ادامه مطلب
توی فضای مجازی یکی به کرد بودنش افتخار میکنه، یکی به ترک بودن و دیگری به لر بودن.
به نظرم چنین تفکری بيهودهاس!
آدم باید به انسان بودنش افتخار کنه.
تفکر من هم بيهودهاس!
چون که انسان بودن هم افتخار چندانی نداره!
کافیه یه نگاه به اطرافتون بندازید تا منظورم رو متوجه بشید.
پ.ن: فکر کنم بهتر باشه از این به بعد، پستها رو به زبان عامیانه بنویسم. اینجوری هم راحتتر میشه با منظور نویسنده ارتباط برقرار کرد هم اینکه فرقِ پستهای روزمرهام با پس
"مشروطه ام با صورتی زخمی"
بر دستهایم رفته تابوتیاز شوش تا بالای امجد راکه می کشد هر روز بر دوشمتهران بی سردار اسعد را
تهران بی فاتح که غم دارداز باغ فاتح تا شکار شیراز زهر پیکان تا شب خرماز زخم کاوه تا شب زنجیر
از گریه هر شوش در شیشهاز خواب هر خرگوش در طوفاناز ذلت هر موج در خشکیاز حسرت هر رقص در باران
از گشتن بيهوده در بلوارتا گشتن بيهوده در لالهاز مردن بيهوده بر دیوارتا کشتن بيهوده در چاله
از وعده های پوچ و چشم لوچاز زهر های چشم و گوش کراز ای
شایان اشراقی عشقتو دارم
دانلود آهنگ شایان اشراقی عشقتو دارم به همراه متن از رسانه رز موزیک با بالاترین سرعت و قابلیت پخش آنلاین در قالب mp3.
از بخش آهنگ های شایان اشراقی بازدید کنید.
Download Song Shayan Eshraghi–Eshgheto Daram + Lyrics
عشقتو دارم هرجا دیوونه عشقتو دارم اما بيهوده
عشق تو واسم دلیل این تنهایی بوده
متن آهنگ شایان اشراقی عشقتو دارم
رات باز نمیشه درو باز کنی تو حتی میتونی که پرواز کنی بری
نه دیگه اصلا نمیخوام بمونم من دیوونت بودم که زیادی بودم ببین
عش
یه لیست درست کردم
اسم ده تا کتاب نوشتم که واسه امسالم بخونم
کتاب خوندن دوست دارم ولی تو خوندنش تنبلم
امروز رسیدم به کتاب پنجم
جز از کل گرفتم دستم
راستش یکی از دلایلی که باعث شد بیشتر قدر کتابامو بدونم
بخوام کامل بخونمشون
این بود که میدیدم قیمت کتابا هی داره میره بالاتر
و من پولی ندارم برای گرفتن کتاب جدید
.
تا قبل این داستان کرونا با یکی حرف زده بودم واسه کار
قرار بود بعد سال دوباه برم سرکار
کار قبلیمو دوست نداشتم احساس میکردم یه ک
دستم گرفته نشد. نجاتی نبود. نه حتا پایانی و سیاهی بی اتمام از پس آن و حس
رهایی ناشی از نیست شدن. نه، یک ادامه ی کشداری ک روی زمین سخت انگار با
صورت می کشانندم. و ردی خونین باقی مانده از آنچه ک پیموده ام. و این همه
اش نیست. ک انگار با حفظ سمت قربانی، انگار جنازه ای هم بسته اند بر پام.
جنازه ای ک جدا نمی شود. قدم هایم اضافه بر وزن متعفن وجودم، بدن مرده کسی
را هم به دنبال خود می کشد و او حتایک لحظههم نمی رود. راه نجاتی نیست، این
یک سرنوشت سیزیف وار اس
من مرجع هر عکسام و به همین دلیل است که وقتی خود را مخاطب این پرسش بنیادین قرار میدهم که: چرا من در این احظه زنده ام ؟ دچار حیرت می شوم.
منم خیلی وقتا شده این سوالو از خودم میپرسم نه فقط با دیدن عکسها. یجور حس غریبی به آدم دست میده که تو نه قبل از خودتو درک میکنی و نه بعد از خودتو. این بین در لحظه میمونی و به دنیا میای ،میگذرونی و در آخر میمیری. آدم هایی که میانو میمیرن. یه ذره ترسناک نیست؟ نه ترس از مرگِ از این تعداد شاید از این جمعیت که فقط می
⚘﷽⚘
✨✨
❌شبهه/۲۱۱
بيهوده است مجادله برسراثبات دیانت یا بی دینی آدمها.
کسی که دروغ نمی گوید،
کسی که مهربان است،
کسی که از رنج دیگران اندوهگین میشود، به مقصد رسیده است
از هر راهی که رفته باشد.
✅پاسخ
@shobhe_shenasi
موارد گفته شده بخشی از رفتارهای صحیح است. و البته بخشی از دین و دیانت. پس نویسنده نیز خود درباره دیانت و بیدینی مجادله میکند!
نکتهی دیگر اینکه آیا همه حقیقت این سه مورد است؟ اینکه آیا ما خالقی داریم یا نه و اگر داریم خواسته ا
ناهار رو که تو خونه زوج سالخورده خوردیم یکی شروع کرد به جمع کردن سفره، من هم رفتم پشت سینک تا ظرفها رو بشورم. کمی اصرار کردم تا قبول کردن. شنیده بودم که پیرمرد روی شکل شستن ظرفها و همینطور آبی که مصرف میشه حساسه. اما با خودم گفتم میتونم با دقت کافی رضایتش رو جلب کنم.
در تمام طول ماجرا سعی میکردم وقتهایی که نیازی به آب نیست سریع شیر رو ببندم و هر ظرف رو هرچند با کمترین مقدار ممکن آب، اما خیلی تمیز بشورم. با این حال احساس کردم هر جوری که
دیروز گفت برنده رابطه های راه دور در اکثر مواقع فاصله است. حرفش منطقی و به نظر خودش دور از منظور بود اما به من حس بدی داد. حس ناامنی کردم. هیچوقت دلم نمیخواد از طرف آدم هایی که دوستشون دارم احساس ناامنی کنم.
و فاصله پدیده ای بيهوده بود!
از این آسمان پرستارهی بیستاره حتّی یک ستاره هم مال من نیست. به جهنّم.
حیف از عمری که حاصلش بیحاصلی بود هیچ نه آشناییها، نه محبّتها، نه به تکلّم در آمدنها، نه هیچ. عمری که صرف نگفتن گذشت، عمری که سر هیچ گذشت. پر از آرزو و آرمان و آنوقت پشت دروازه خیال دریوزگی هیچ چه قدر واقعیّت کثیفتر از آنچیزی است که میتواند در خیال وجود داشته باشد عمری که صرف فرار از پوچی و بیحاصلی و بیهودگی شد، نه بيهوده چیزی بگو و نه بيهوده ببین و نه
آخرین حرفهایم را برای تو مینویسم و توی پاکت میگذارم و خالی، تنها و بیخبر به سفر میروم.» اینها کلماتی اند که دلم میخواست توی راه بنویسم، اما حرفهایم را که خواستم روی کاغذ بیاورم مدام خط کج میشد میآمد پایین و دیگر ننوشتم. حالِ نوشتن نداشتم، جان سیاه کردنِ کاغذ ندارم اصلا. چیزی توی پاکت نگذاشتم. فکر فرستادناش هم را که نمیتوانستم بکنم. اما به سفر آمدهام تنها، هیوا برایم یک جای خواب جور کرد و من آمدهم به سفر. و فکر میکنم ک
درباره این سایت