نتایج جستجو برای عبارت :

آنچه نبودنش مرگ جاهلانه می آورد بودنش چه چیزی را تامین می کندgo

عشق اونه که خود فزاینده ست، در بود. در نبود. که هر کار کنی، که هر کار نکنی، بیشتر مي شه.
که دل کندن نتوانی و توانستن نخواهی!
که دلت هر لحظه ی نبودنش براش پر مي زنه، که هر لحظه ی بودنش غنج مي ره و پره از شادی.
که پختگی و حل شدن در عشقم آرزوست. :)
که پر زدن و پرنده ی آسمونِ آبیِ تو بودنم آرزوست. :)
.
.
.
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم، ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
این چند روز که گوگل نیست حس مي کنم یه دوست خیلی عزیز رو از دست دادم 
دوستی که هر روز باهاش حرف مي زدم 
هر مشکلی که داشتم اول به اون مي گفتم 
دوستی که هميشه کمکم مي کرد، بدون هیچ چشم داشتی 
دوستی که یه معلم هم بود برام 
بیشتر از مدرسه و دانشگاه و هر آموزشگاهی بهم چیزهای مختلف یاد داد 
دوستی که هميشه در کنارم بود و با بودنش احساس تنهایی نمي کردم 
دوستی که با بودنش احساس قوی بودن مي کردم
دوستی که بارها تو بدترین شرایط نجاتم داد 
خلا نبودنش به هیچ ط
شنیدم طی این 2 روز تو استفراغش خون دیده شده ولی نميدونم چرا حتی یه زنگ بهش نزدم حالشو بپرسم . 2 بارم بهم زنگ زد جوابشو ندادم. 
شاید دارم آدم ميشم و یاد ميگیرم دلمو سنگ کنم و بیخیال عالم باشم. 
ميدونم اونم بالاخره ميميره ولی مردنش یه درد و زنده بودنش هزار درد. 
شاید بگین بی رحمم ولی ميدونی چیه؟ وقتی یکی زنده بودنش هزاران درد برای من داره خب پس وقتی بميره یه درد رو تحمل ميکنم اونم درد نبودنش و بهتر از این که زنده باشه و هزاران درد رو تحمل کنم  و بیم
بزرگِ خاندان، همانی که پای چپش را پانزده سال پیش تصادف ناکار کرد، همانی که ت داشت، ابهت داشت، تدبیر داشت و کلی ترسناک بود، همانی که بودنش با نبودنش فرق داشت، همانی که دلیل دور هم جمع شدن‌مان بود در اولین روز از سال جدید تنهایمان گذاشت و رفت. دلم با رفتنش رفت.
بسمه
در این تنگنای فراق و وصال، او بود و یه دلِ گیر و یه قلبِ گیر
تنگنا ميان تمام رگ های قلبت و وجودت، انگار همدیگر را ميفشرند
به یاد هر چه هست و نیست رگ های وجودت همدیگر را بغل ميکنند و مي گریند
آنها به او فکر مي کنند و به هم نزدیکتر ميشوند
گاهی او فراموش مي‌شود و آنها هم از هم دور مي‌شوند
اما او باز مي آید و سر مي زند و زمان نبودش ميانِ تار و پودت را به رخ رگ هایت مي کشد و تو حس زیانکاری ميکنی! 
دلت گیر مي شود از نبودنش
نبودنش
نبودنش
و باز آنها هم
 برخی مي گویند چرا اینقدر روی آمدن و نیامدن ، تاکید مي کنید؛ او نبودنش بهتر از بودنش است و مگر در این هفت سال چه کرده که اکنون توقع داشته باشیم؟ درست است که بارها طی این هفت سال نشان داده نه توان و حال اداره شرایط سخت را دارد، نه اصلا مي خواهد کاری کند؛
ادامه مطلب
3
هیچ وقت خشمم نمودِ بیرونی نداشته است اما گاه تصور ميکنم وقتی فوت شد، از او دورم و برای مراسمِ خاکسپاری هرگز حاضر نخواهم شد!
همين تصور کمي از خشمم کم ميکند!
+لحظه هایی که تصورِ نبودنش را ميکنم از خودم متنفر ميشوم!
چقدر یک نفر باید به تو آسیب برساند تا نبودنش برایت عافیت باشد.
تا قبل از اینکه عاشقش بشم، هیچ آرزویی نداشتم، وقتی شناختمش و شیفته اش شدم تازه فهميدم آرزو یعنی چی و واسه اولین بار یه آرزو کردم. حالا همه آرزوم شده بخشش و گذشت او. کاشکی زمان به عقب برميگشت، کاشکی بیشتر قدرشو ميدونستم. حالا که از چشمش افتادم، تازه فهميدم بودنش چه نعمتی بود و نبودنش چقدر دردناک.
از دست دادن یه جاهایی واجبه
اون وقتی که دلت اونقدر از بودنش قرصه که دیگه حضورشو قدر نميدونی،
اون وقتی که انقدر تو دقیقه هات و ثانیه هات بوده که بود و نبود همه به چشمت مياد و بود و نبودش نه،
اون وقتی که دیگه مثل قبل حسش نميکنی تو قلبت،
اون وقتی که دیگه دل دل نميکنی برای دیدنش.
یه وقتا باید از دستش بدی؛
که نبودنش یادت بیاره نباشه خوشیم نیست،
که نبودنش یادت بیاره بقیه نباشن اتفاقی نميوفته
اون ولی اگه نباشه زندگی از جریان ميوفته.
از دست دادن لازمه
اول زیاد هم بــــد نبود!!!بعد شد آفـــــــــت غیرت و حیا!!!#پسرانه اش از بالا کوتاه شـــد!!! و. #دخترانه اش از پایین!!!چادر شــد.#مانتو های بلند.مانتو ها ذره ذره آب رفت!!!حالا دیگر باید آن را #بلــــــــــوز ناميد!!!چادر #چادری ها هم کم کم تبدیل به شنــــــل شده!!!یا آنقــــــدر #نازک که.بودنش #طعنه ایست به نبودنش!!!حالا که دیگر شلـــــوار جایش را به ساپـــورت داده!!!روسری ها هم که از عقب و جلو آب رفته!!! مانده ام از فردا ؟@dastannhaykotahداستان های کوتاه
دیشب رفتیم Once Upon a Time in Hollywood رو دیدیم توی سینما.
 
حقیقتش، فیلم کایند آو تاریخی، بامزه، طنز، و گاهی هم خشن و ترسناک بود.
درباره زندگی یه هنرپیشه هالیووده که خیلی ضعیف و ترسو هست، الکاهالیک هست،
در عوض یه دستیار مانند داره (برد پیت)، که خیلی قوی، آروم، ی، دوست داشتنی، و پسر بسازی هست.
شخصیت این پسر دستیاره، همين کلیف بوث، مثل شخصیت الکس یولیش خواننده المانیه.
همون که صدای کلفت داره.
مرموز، باشخصیت، آروم، ناز، ی،
ی بودن پسرها به تیپ و ق
معنیِ واقعی کلمه ها ،خود واژه هانیستن بنظرم.پشت کلمه ها
وجمله ها‌ معناهای قابل اعتمادتر‌و‌اصیل تری قایم شده .اون روز تو دفتریادداشتم نوشتم.صبح از خواب بیدارشدم و نوشتم
 نیست،رفته.
معنای این جمله  امروزسه ساله شد
گفتم رفته وزدم زیرگریه.فحش دادم،بیشترگریه کردم،.بعدگفتم به درک که رفته خب چیکارکنم.بعددلم تنگ ش ميشد یهو.و خطرناک ترین لحظه هار‌و باخودم داشتم.ميگفتی حل ميشه،یادت ميره،ميری پی زندگیت.
حل شد،تو وجودم حل شد نبودنش ،تو کل مغزم پ
بعضی از آدما فکر مي کنن تهدید به نبودن و دل کندن و این صحبتا، چيزي رو توی زندگی آدم عوض مي کنه. اگر شما هم جزو همون دسته از افراد هستید، باید بگم خیالتون راحت! بعد از رفتنتون، آب از آب ت نمي خوره؛ فقط دیگران یاد مي گیرن که چجوری بدون شما زندگی کنند. اگر کسی، به هر دلیلی برای مدتی از کنارتون دور مي شه، موضعتون رو به یه آدم مفلوک و بدبخت تغییر ندید؛ زندگیتون رو بکنید و بدونید که اون شخص، حتمن دلیلی برای نبودنش در کنار شما داره، حتا اگر اون دلیل،
تولدشه.براش پیام نوشتم که سر ساعت 00:00 بفرستم.نفهميدم چی شد که دیدم در اون حین  چشمام شروع کردن به سوزش و اشک کل صورتمو پر کرد.یهو بابام اومد تو اتاق و دید دارم گریه ميکنم.موند و نشد براش اون زمان پیام بفرستم.یه دقیقه دیر شد.فرستادم.و بازم ادامه ی گریه.که چی شد که به اینجا رسیدیم؟یهو چی شد که همه چی عوض شد؟که بازم به این نتیجه رسیدم همه چیز تقصیر من بوده و هست.جوابمو داد.دلم طاقت نیوورد.زنگ زدم بهش تصویری ببینمش.اولش گریه کردم و تهش با خنده قطع کر
به قول هوشنگ گلشیری آنقدر عزا برسرمان ریخته اند که فرصت زاری نداریم
هر صفحه اجتماعی را بالا و پایین ميکنم ميرسم به یک سری عکس شاد و خندان که صاحبش دیگر زنده نیست
و دوستش برایش نوشته و نوشته و اخرش گفته نبودنش را باور ندارد
مرگ از هرچيزي شنیدنی تر است این روزها
برای ادم هایی که زیر دست و پا مانده اند_ که ساج ميگفت کودکان کم نبوده اند بینشان_ و برای مسافران هواپیمایی که دچار نقص فنی شده عزادارم
برای مادر فاطیما که فردا چهل روز ميشود نبودنش
برای
مامان امروز از ظهر رفت خونه باباجی تا فردا شب اونجاست. حتی شبم ميخوابه چون داییم نميتونه وایسه. جاش خیلی خالیه. ناخودآگاه ادم فکر ميکنه به نبودنش به مردنش . به این که شاید دیگه هیچوقت نبینمش. دلم براش تنگ شد. اگه نباشن نميدونم چجوری قراره زندگی کنم تنها . نه که با تنهایی مشکلی داشته باشم. ترسم از هميشگی بودنش هست این که دیگه این روزای ارومو نداشته باشم تبدیل بشم به دختری که دغدغه هاش بزرگ تر از حد معمول هست. درسته با مامان اختلاف نظر دارم ولی
هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی.خدایا! به هر که و هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی.عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی.هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه‌ی اميدی و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی و در طوفان‌های وحشت‌زای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ‌وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم.تو این چنین
کانال ما در سروش
تنها که باشی راحت‌تر با زندگی کنار مي‌آیی. خیالت گرم کسی نیست که با نبودنش سر کنیمي‌شود ساعت‌ها روی سنگ فرش‌های خیابان قدم بزنی چه باران ببارد یا نبارد، فصل مي‌خواهد پاییز باشد یا تابستان. تنهایی که کهنه مي‌شود، شب‌ها هم سرت را با همين کهنگی گرم مي‌کنی. هوای دو نفره هم دیگر در کتت نميرود جانم. جان مي‌گیری با تکه کلامي از شوپنهاور، سکانسی از براندو، دیالوگی از قیصر خودمان، گوشت عادت مي‌کند به ترانه‌های قدیميام
حال آدمي را دارم که در حال غرق شدن است و هرچه بیشتر دست و پا مي‌زند، بیشتر فرو مي‌رود و به محض این‌که سرش را از آب بیرون ميآورد تا نفسی تازه کند، دستی روی سرش فشار ميآورد و دوباره.صدای نوتیفیکیشن تلگرام برایم شده مثل شوک الکتریکی. باور کنید با هر بار به صدا درآمدنش قلبم چند ثانیه از کار مي‌افتد. عطای بودنش را این‌بار به لقای آرامشم نمي‌توانم ببخشم. نمي‌دانم با چه زبانی مي‌شود حرفی را به کسی که نمي‌خواهد چيزي را بپذیرد قبولاند. به زبا
امشب بالاخره بعد از چند روز پر کار وقت شد بیام و بنویسم، خداروشکر اولین شب روضه به خوبی تموم شد هر چند سخنران بدقولی کرد و نیومد، البته  اومد ولی سر یه موضوعی قهر کرد و رفت مثل بچه ها!!! ولی همه چی خوب بود.
چند روزه همش درگیر کارای روضه ایم و اصلا وقت نميشد به کارای خودم برسم ولی امشب دیگه حتما باید ادامه ی کتاب زوربای یونانیو بخونم.
امشب خیلی حس خوبی دارم برعکس دیشب که اصلا حوصله ی هیچ کاریو نداشتم" دیشب به این فکر کردم دلیل ناآروميم چیه هرچند م
تو ميخواهی
کور باشم و نبینمت
کر باشم و چيزي از تو و راجب تو را نشنوم
احمقانه فکر کنم که هیچوقت عاشق نشدی
تصميم جاهلانه ای هم ندارم
سوالی از این که چرا نیستی و نميخواهی باشی و .   ندارم.
قانعم کردی که بیش ازین نخواستی و نميخواهی باشی چون حتی توانش را هم در خود نميبینی!
 
و اما سوال من اینست:
تو را چه کسی قانع کرد که اینگونه باشی!؟
 
من از خودم فاصله ميگیرم
دیوار نزدیکتر ميشه
ميخندم و دردامو ميشمرم
تلخه ولی شاید دلم وا شه.
 
فالوش کرد و تا ابراز علاقه بهش هم مطمئنا چیز زیادی  نمونده :)
دریغ از یه جوونه تو وجودم
از همون خونه ۳۰ متری و تو اولویت بودن و وحشی بودنش! از مورد توجه پسرا بودن و تا پیشنهاد پدرش به پسره و جرات گفتن اینکه فکر نکنی ازت خوشم مياد :) و شروع زندگی پر از همه چیز و رفاه و پسر دار شدنش و هميشه و همه جا همراه بودن . تا خواستنش برای هميشه تا مامان اون موفرفری
از شما چه پنهون
من احساس ميکنم به عوض همه این سالهایی که دکتر نرفتم
نیاز دارم برم تراپی
و توش از زندگیم
مخصوصا از بخش ویژه ده سال گذشته و درباره محمد حرف بزنم.
چون این ادم با تمام کمکها و کارهایی که برام کرد
با وجود خوب و مهربان بودنش
با وجود بااستعداد و باعرضه بودنش
خراش های بسیاری زیادی رو در کنارش به روحم کشیدم یا کشیده شد به روحم یا هرچی.
و نیاز دارم درباره ش حرف بزنم. 
و به تدریج از خودم پاکش کنم. چون روانیم خواهد کرد.
باورتون نميشه ولی ماهه
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ قَالَ: إِنَّمَا سُمِّیَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ الطَّاهِرَةَ لِطَهَارَتِهَا مِنْ کُلِّ دَنَسٍ وَ طَهَارَتِهَا مِنْ کُلِّ رَفَثٍ وَ مَا رَأَتْ قَطُّ یَوْماً حُمْرَةً وَ لَا نِفَاساً».
ترجمه:
امام باقر(علیه السلام) از پدران بزرگوارش روایت کرده است که: فاطمه(علیهاالسلام) دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به سبب پاک بودنش از هر آلودگی و پاک بودنش از هر زشتی، طاهره» ناميدند، و او هرگز مبتلا نشد به
بسم الله 
مادر تصویر ثابت همه ی سالهای زندگیم، زندگیمان بوده . از همان اول بوده ، انگار کن هميشه بوده . آن مدلی که دستهایش را جلو مي آورد که ببوستت ، آن تصویر جاودانی اش سر سجاده ، توی بالکن وقتی داشت برای بچه ها و نوه هایش دعا مي کرد . 
در این دو سه ماهه از نبودنش ، نبودنش را هرگز باور نکردم . باور نکردم دیگر نیست ! مگر مي شود که نباشد ؟!
دلم برایش تنگ شده . برای حضورش ، آن جایگاه هميشگی اش در خانه . دلم برایش تنگ شده ، خیلی هم تنگ شده .
و اما خاله که
روزی به خودت مي آیی و ميبینی 
هر چقدر برای  بودنش جنگیدی 
او برای نبودن تلاش کرد 
هر چقدر برای جای خالی اش جنگیدی 
او برای نیامدن تلاش کرد .
از یک جایی به بعد  ميفهمي که باید کنار آمد
با خودت 
با نبودنش 
با جای خالی اش 
با نخواستنش! 
از یک جایی به بعد باید بفهمي که هر چيزي با تلاش نتیجه ميدهد الا عاشقی !
#رضا_کریم_پور 
عشق همچنان در تفکرات کهنه و زوار در رفته من حقیقتی نامعلوم مانده است. سال هاست که به دنبال هر اتفاقی نشانه هایش را جست و جو ميکنم اما افسوس هر انقدر که به واقعیت نزدیک مي شود از دستان من دوری مي جوید. مي خواهم فراموشی را سر لوحه ی انتخاب ها و اشتباهات گذشته قرار دهم بلکه کورسویی خاکستری از لابه لای اوار های تاریخ نمایان شود. شاید از توان ذهنیت من خارج باشد اما نمي توانم نظاره گر این نرسیدن باشم. ما باید برسیم . ضمير جمعی که با وجود نبودن زیبایی
مثل گیاه وقتی خشک ميشه دیگه خشک شده تمام مراقبت های عالم رو به پاش بریزی فایده ای ندارد هفته پیش از ناچاری مجبور شدم زنگ بزنم به شخصی و ازش کمک بخوام خیلی بد جوابم رو داد تعجب کردم کمکی که من خواستم نه زیاد بود نه عجیب رسیدم خونه احساس کردم توی ذهن من اون آدم برای هميشه مرده نفرتی عجیب بهش پیدا کردم بعد فکر کردم بودن یا نبودنش روی این کره خاکی برام فرقی نميکنه همينطور که برای اون همينطوره این دوسال اینقدر از دست رفتاراش عصبانی بودم و به خاطر ا
چند سال پیش که بابابزرگم مرد توی یاهومسنجر استتوس زده بودم خاکسپاری برای زنده‌هاست». مُرده که چيزي حس نمي‌کنه، زنده‌ها نیاز دارن جمع بشن و تموم شدنش رو ببینن که نبودنش رو راحت‌تر هضم کنن.
نمي‌دونم منِ گذشته توی اون وضعیت شلوغ و غم‌انگیز چطور به چنین نتیجه‌ای رسیده بود ولی مي‌دونم که هنوز بلد نیستم یه بار، دو بار، حتی صد بار برای چیزای از دست رفته عزاداری کنم و بعد رهاشون کنم و بذارم از بین برن. یا در مورد بعضی چیزا، حداقل بپذیرم چيزي رو
تو صبر از من توانی کرد و من 
من صبر از تو نتوانم
احساس ميکنم باز دوتایی رفتن سفر در توضیح نبودنش هم ميخواد مثل هميشه با شیطنت و خنده بگه چرا توقع داری همه جا با ما باشی؟ مشغول کار و زندگیت باش تا برگردیم. انقدر هم نپرس کِی برميگردین. بعد هم بگه دختر تو چرا همش گوشی دستته! خداحافظ
برای کنکور هم یک فکری بکنید. من البتّه هیچ اظهارنظری نمي‌کنم، یعنی من واقعاً کارشناسِ این قضیّه نیستم لکن کارشناس‌های آموزش و پرورش بنشینند فکر کنند و ببینند واقعاً حالا که دانشگاه‌های ما مي‌گویند: ما صندلی خالی داریم» -هر سال اعلام مي‌شود کلاس‌های دانشگاه‌ها، صندلی خالی دارند- بودن این کنکور، نبودنش، به همين شکل بودنش، تغییر پیدا کردنش [کدام بهتر است]. بالاخره بنشینید یک فکر صحیح، عميق و عملی کنید، بعد هم دنبالش اقدام کنید، این قضی
 
کافران مي‌خواهند که نور خدا را با دهانشان (به نَفَس تیره و گفتار جاهلانه خود) خاموش کنند و خدا نگذارد تا آنکه نور خود را در منتهای ظهور و حد اعلای کمال برساند هر چند کافران ناراضی و مخالف باشند.
دیروز گفت تا درستو نخونی نميام! و من؟ اولش لج کردم اما وقتی دیدم جدی جدی داره پنج شنبه جمعه باهم بودنمون رو ازم ميگیره، با اخم نِتِر و گاید ارتوپدی رو وا کردم و اوو دقیقا، دقیقا دو ساعت بعدش زنگ زد که درو بزن اومدم. یه گلدونِ نارنجیِ سفالی خریده بود و یه دسته گُلِ ميخک. جاشون داد توی گلدون و گل های نرگسی رو که خودش سه روز پیش گرفته بود و حالا پژمرده بودن از تو لیوان برداشت و گفت گل پژمرده که نباید تو خونه باشه.
عادتم داده به موکا و چای ماسالا خورد
گر حق با شماست، به خشمگین شدن نیازی نیست؛و اگر حق با شما نیست، هیچ حقی برای عصبانی بودن ندارید!صبوری با خانواده عشق است،صبوری با دیگران احترام است،صبوری با خود اعتماد به نفس استوصبوری در راه خدا، ایمان است.اندیشیدن به گذشته اندوه، واندیشیدن به آینده هراس مي آورد؛به حال بیاندیش تا لذت را بهارمغان آورد.در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا؛ زیرا هر آنچه زیباست، هميشه خوب نمي‌ماند؛اما آنچه خوب است، هميشه زیباست
اگر حق با شماست،  به خشمگین شدن نیازی نیست؛و اگر حق با شما نیست، هیچ حقی برای عصبانی بودن ندارید!صبوری با خانواده عشق است،صبوری با دیگران احترام است،صبوری با خود اعتماد به نفس استوصبوری در راه خدا، ایمان است.اندیشیدن به گذشته اندوه، و اندیشیدن به آینده هراس مي آورد؛به حال بیاندیش تا لذت را به ارمغان آورد.
در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا؛
زیرا هر آنچه زیباست، هميشه خوب نمي‌ماند؛
اما آنچه خوب است، هميشه زیباست.
فردی که رویکردی کاسبکارانه دارد، وقتی قرار باشد ببخشد و در مقابل نستاند، حس مي‌کند فریب‌ خورده و مغبون شده است. ولی برای انسان رشدیافته‌ی مولد» بخشش نشانه‌ی قدرت، ثروت و وفور است. فرد با عمل بخشش، زنده بودن خویش را به بیان ميآورد و آن را تقویت مي‌کند. 
 
انسانی که مي‌بخشد، چيزي را در انسانی دیگر مي‌آفریند و آنچه بدین ترتیب آفریده شده، دوباره به سوی خودش بازمي‌گردد؛ فرد در بخشش حقیقی، نمي‌تواند آنچه را که به او بخشیده مي‌شود نپذیرد
دل بسته ام به خیال نبودنت.به عکسهایی که حتی نميدانی دارمشان. به قربان صدقه هایی که نميروی. به فدای تو شوم هایی که نميگویی. نه شاعرانه. نه چندان با محبت. اما پر آرامش. پر خیال راحت. پر آسودگی. ميدانم تنهایم نمي گذارد. شب را با فکرش به صبح مي رسانم و صبح ها دستش را ميگیرم و مي رویم بیرون. کنارم مي نشیند و با محبت نگاهم ميکند. خیره خیره؛ تمام روز را. مثل بقه نبودنش را، دوست دارم. نمي ترسم رهایم کند نکند که فرو بریزم. نمي ترسم که احوالی ا
مرسی که اومدی تو زندگیم و شدی همه کسم
شکر بابت بودنت
شکر بابت اینکه گاهی بی اخلاقیای منو تحمل ميکنی
شکر بخاطر اینکه منو اینقدر دوست داری
شکر بخاطر اینکه اینقدر راحت احساستو بیان ميکنی
خدایا شکر شکر شکر که علی رو اوردی سرراهم و گذاشتیش تو زندگیم
شکرت خدا
ميدونم تو کارات بی دل نیست 
بودنش حتما دلیلی داره که سراهم گذاشتیش
و من چقدر خوشحالم از بودنش
خدایا شکرت
نميدونم پطوری شکر کنمميدونی چقدر محتاج بودم.نیاز داشتم
تو دستمو گرفتی خدایا ممنونم.
نشستم تو یکی از دهنه های  پل خواجو ، هنوز جای دندون عقلی که دیروز کشیدم درد مي کنه .درد نبودنش تا مدت ها توی دهانت حس ميشه ،
در این لحظه به تمام شدن نیازمندم ،تمام شدن هرچیز ،هرکس
 وفکر مي کنم هیچ وقت تمام نميشود .
پ .ن:غول سیاه افسردگیتو بردی .
اولین معشوقه ام را هنوز از نزدیک ندیده ام. کابوس زمانی سراغم مي آید که از نشان دادن رخ در فضای سرد هم دریغ مي کند. بی درنگ برای ناراحت نشدنش اصرارم را در کلماتم پنهان مي کنم. مدت کوتاهیست که به او دوستت دارم مي گویم اما به سال مي رسد که مي دانم سزاوار این کلمه است. برای شنیدنش باید صبر پیشه کنم. هر چقدر از تلخ بودنش مي گوید من بیشتر شیرین بودنش را حس مي کنم. هر چقدر از خودش مي گوید من بیشتر خودم را پیدا مي کنم. من اکنون همچون دشتی ام که ابری بر آسمان
فهميده ام که دارم رنج ميکشم و به خودم اجازه دادم بابت نبودنش غصه بخورم. به خودم حق دادم که تا مدتی به آدما سخت اعتماد کنم و تنهاتر شوم. حالا انقدر بزرگ شده ام که ان پیله کثافت بار قوی بودن را جر بدهم و اگر ناراحتم، ناراحت باشم! گرفته و گریان. 
فهميده ام که دارم رنج ميکشم و به خودم اجازه دادم بابت نبودنش غصه بخورم. به خودم حق دادم که تا مدتی به آدما سخت اعتماد کنم و تنهاتر شوم. حالا انقدر بزرگ شده ام که ان پیله کثافت بار قوی بودن را جر بدهم و اگر ناراحتم، ناراحت باشم! گرفته و گریان. 
سرماخوردگی با سرم و امپول و قرص جوشان خوب نميشه.
باید غر بزنم و یکی باشه براش ناله کنم نازمو بخره لوس کنم خودمو تا مرضم رفع بشه.
صد البته که این وظیفه خطیر در غیاب مامان بابا به دوش مریم هست و چه کنم که گلی خانم سفر هستن. نبودنش به شدت احساس ميشه چون داروی سرماخوردگی قرص و آمپول نیست.
 
صبر کردند.صبر کردند.باز هم صبر کردند تا خبر رسميت پیدا کرد.خواندن از روی کاغذ سخت بود ،جه برسد که توی دوربین ها زل بزنند و بگویند.
گفتندخبر تلخ را صبح تیتر اول زدند و به مردم گفتند:  سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه به درجه شهادت رسیدبغض ها ترکیدکاغذها را رها کردندبا اشک چشم گفتند:  حاج قاسم مان شهید شدآره حاج قاسم خودمانهمان مرد ميدان های جنگاز بیست سالگی شد فرماندهجنگید و گفت فقط برای خدا و امنیت این مردم.با خنده هایش ته دلم
به نام اوی من و تو
"ميخکوب" حکایت حرفهای عجیب و غریب، عميق،  یا تاسف برانگیز دانش آموزانم هستبه مرور آنها را مي‌نویسم و با نام ميخکوب منتشر مي‌کنم.
 
حیفم مي‌آید اینها نگفته باقی‌ بمانند.
شاید اینها تنها یادگارهای به جا مانده از یک آموزگار بعد از نبودنش باشد.
فردی مرکوری مي‌خواند:
Carry on.
carry on.
as if nothing really matters
 و من به این فکر مي‌کنم که دقیقا چه چيزي است که آنقدر مهم است که هنوز نگذاشته من از این اتفاق گذر کنم؟
و تمام لحظات خوبی را که با او مي‌شناختم دوباره به یاد مي‌آورم.
و از خودم مي‌رسم که من دقیقا چه چيزي را به یاد آورده‌ام؟ آنچه که حقیقتا رخ داده است؟ یا ترکیبی از دریافت‌ها و احساسات خودم را؟
من فکر مي‌کنم آنچه که از هر لحظه با ما مي‌ماند، به وجود خودمان آغشته است: به آنچه که دریافت کرده‌ا
وقتی منظره‌های پشت اتوبوس دارن با سرعت رد ميشن و تو مرکز ام‌اس اصفهان رو از پشت شیشه ميبینی و روتو برميگردونی که صبح قشنگ بارونی که با فکرِ ممد خنده‌دار شده، خراب نشه. بعد فک مي‌کنی دیدن مرکز ام‌اس ناراحت‌کننده‌تره یا ندیدنش؟ نبودنش؟ دوباره صورتتو برميگردونی سمتش که دقیق ببینیش. دیگه رد شدی ولی.
جنس شهادت» تو فرق مي کند!تو یک زنی.جهاد بر ن واجب نیست، اما تو هم شهید مي‌شوی.تو مي‌دانستی به کسی بله مي گویی که دنیایی نیست،وقتی بله گفتی شهید شدی.لحظه لحظه عاشقانه‌ات را زندگی کردی، مي‌دانستی عمر عاشقانه‌ات کوتاه استو با این علم و آگاهی‌ات، شهید شدی.گفت دلبسته‌اش نشوی وتو هر بار پس از شنیدن غزل‌های خداحافظی‌اش شهید شدی.ثانیه‌های نبودنش را همچون گذران سالیانی دور و دراز تحمل کردی ودر تیک تاک ثانیه‌های نبودنش شهید شدی.ترس و
ميخواستم بهش بگم چقدر دلم براش تنگ شده.
بعد یادم افتاد که گفته مثل شراب و سرکه باید جا بیفته و زمان بگذره.
به دلتنگیش عادت ميکنم؛ به نبودنش.
آدمهای دنیای مدرن جای هیچی رو خالی نميگذارن؛ بازاری و سری کاری رفتار ميکنن. 
من آدم این دنیا نبودم ولی یاد گرفتم با دلتنگی مچ بندازم و برنده بشم.
به نام او
 
حال این روزهایم عجیب است عجیب
هم خوشحالم و هم غمگین
هم ميترسم و هم نميترسم
هم پیروزم و هم شکست خورده
حال یک پُل کابلی که چند تاری از رشته های پیوندش به پایه هاش گسسته.
حال عکاسی که دوربین دارد و صحنه محیا و لنز مناسب ندارد
حال پزشکی که خود بیمار است
خسته از بودن برای نبودن هاااا
خسته از رفاقت با نارفیق
ولی خب چاره چیست؟
امسال یه چیز بزرگ بدست اوردم یه چیز بزرگم از دست دادم
امسال سال عجیبی بود
خیلی بده ادم دلتنگ دوستی بشه که خودش
به نام اوی من و تو
"ميخکوب" حکایت حرفهای به ظاهر کودکانه اما بشدت فیلسوفانه، عميق، عجیب یا تاسف برانگیز دانش آموزانم هستبه مرور آنها را مي‌نویسم و با نام ميخکوب منتشر مي‌کنم.
 
حیفم مي‌آید اینها نگفته باقی‌ بمانند.
شاید اینها تنها یادگارهای به جا مانده از یک آموزگار بعد از نبودنش باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه زبان بعضی را در مقابل نظریه دان گیبسون کند ميکند
دوقرن سکوت است
مسلمانان ميدانند بعد از تسلط سقیفه
عمر و ابابکر کودتا کردند و تمام احادیث و تاریخ ثبت شده از زندگی پیامبر رحمت را به آتش کشیدند و باز گو کردن روایات و احادیث و تاریخ را حرام کردند و سؤال از مفاهیم قرآن محکوم به زجر و شلاق و شکنجه و تبعید بود
و این ت کثیف و جاهلانه با ت کتاب سوزی های سپاه عمر و عثمان و جانشین هایشان ادامه یافت و دو قرن ادامه یافت.
و تو چون سایه ها به هنگام غروب خورشید
چون گذر باد از لا به لای شاخه درختان
 و چون عبور نور از روی آب
یک محال ممکن هستی!
به دست آوردنت 
چيزي شبیه به تلنگر زدن به حباب است
حبابی که تمام امکان بودنش در لمس نشدن است!
☁️
زندگی متحیر کننده و شگفت انگیزه ، 
و همينطور مهیب و عظیم و ترسناک
و بعدش باز تورو حیرت‌زده مي‌کنه ! 
و درفاصله‌ی بین شگفت‌انگیز بودن و ترسناک بودنش ،
زندگی خیلی معمولیه و جریانِ عادیِ خودش رو داره  
موقعی که برات روی خوب و شگفت‌انگیزش رو نشون ميده ،
 تا ميتونی هرلحظه رو با دمي به درون بکش و ازش استفاده کن ،
 به‌وقتِ ترسناک بودنش قوی باش و طاقت بیار ، 
و وقتی باز روالِ عادی‌ و نرمالش رو به‌دست اورد آروم باش و حالا وقتِ بازدمه  
و ه
حال زن باردار ماه نُه رو در نظر بگیرید که دیگه الان سالم بودن و نبودن،دختر بودن و نبودنش براش فرقی نداره.الان فقط و فقط ميخواد وقت زاییدنش برسه و اون بار اضافه رو بذاره زمين که بتونه یه شب راحت بخوابه.حال من الان حال اون زنه.خوب و بد و اُرتو و چشم و داخلیش برام مهم نیست.الان فقط ميخوام تمام شه.تمام!
کتاب را که بستم تازه فهميدم فرق جلال با روشنفکران دیگر در چیست. ضد مذهب بودن در همه جریان های روشنفکری شرط اول قدم است. مثل بعضی از روشنفکرها هم باید سفت و سخت پایبند به هر آنچه بود که از غرب مي آید. دقیقا همان چيزي که جلال ندارد.
شاید جلال جلال بودنش را به روشنفکر بودنش ترجیح ميداده و عارش نمي آمده که به سفر حج هم برود و مناسک دینی را هم بجا آورد. در مذمت غربزدگی دست به قلم شود و حتی برای قیام پانزده خرداد هم در جهت تایید آن واکنش نشان دهد و دیگرا
هیچ محیط خصوصیی بجز داخل مغز خودش وجود نداره.
توو کشیدن حصار دور خودش به مشکل خورده.
نه اتاق خصوصی نه دفتر خصوصی نه چت خصوصی با کسی و نه حتی کس قابل اعتمادی برای درددل و زدن حرفای بی اساس بدون اینکه مجبور باشه توضیح اضافه تری بده.بدون اینکه مجبور باشه شنونده ی درد دلاشو درباره حق به جانب بودنش یا نبودنش قانع کنه.هیچ شنونده ای وجود نداره،همه یا قاضین یا وکیل. چشم ها همه جا هستن. دست هرکس یکی یه ذره بین هست.همه آماده ی برخوردن.برخورد یه جمله،ی
یاد دعوا های مامان بزرگ خدابیامرزم و بابابزرگ افتادم. موقع دعوا، مامان بزرگم قهر ميکرد و مي رفت برای خودش یه چيزي درست ميکرد تنهایی ميخورد:) و به بابابزرگمم تعارف نميکرد. بابابزرگمم پا ميشد ميرفت مغازه. شب که برمي گشت، همه چیز عوض مي شد. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. مامان بزرگم کتش رو در مي آورد، بابابزرگ مي رفت وضو مي گرفت و شامشون رو ميخوردن. کلی هم قربون صدقه من مي رفتند.
یادم مياد چند باری هم مامان بزرگ تهدید به طلاق گرفتن کرد:))) . خیلی ه
خوردمش؛
امروز.
گفتم بیام بهداری نشون بدم،
تو دلم باشه خیالم راحته!
هرجا ميرم هست دیگه.
دلبرو.
خیالت جمع! درد نميکنه!
فقط دیگه نميشه دیدش.
آخه دانی که چیست دولت؟!
دیدارِ یار دیدن.!
ولی ندیدن بهتره از نبودنش.

سیگار داری؟!

#چهرازی
#اپیزود_هجده
انسان مانند هر چیز دیگری باید گستره‌ای برای خودش اشغال کرده باشد. تا بعدها نبودش حس شود. مانند هر چیز دیگر؛ مثل گلدانی روی ميز، یا صدای رادیو از پنجره‌ ای، باید ابتدا جایگاهی را اشغال کرده و بعدها گم شده باشند. اما اگر ابتدا چيزي نبوده باشد، صدایی یا رنگی، دیگر نبودنش را حس نمي‌کنی.
- بختیار علی -آخرین انار دنیا
انقد آداب‎ رفتاری رو با پیشوند "تو دختری" و "دختر باید" به بچه‎تون گوشزد نکنید.
طوری که برای هر چيزي که سختشه از دختر بودنش متنفر شه.
.
› اشتباه تربیتی رایج تو نسل‎های گذشته و حتی الان. 
› بذارید به عنوان "یه آدم" وظایفشو بشناسه. 
صبر کردند.صبر کردند.باز هم صبر کردند تا خبر رسميت پیدا کرد.
خواندن از روی کاغذ سخت بود ،جه برسد که توی دوربین ها زل بزنند و بگویند.
گفتندخبر تلخ را صبح تیتر اول زدند و به مردم گفتند:  سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه به درجه شهادت رسید
بغض ها ترکیدکاغذها را رها کردندبا اشک چشم گفتند:  حاج قاسم مان شهید شدآره حاج قاسم خودمانهمان مرد
ميدان های جنگاز بیست سالگی شد فرماندهجنگید و گفت فقط برای خدا و امنیت این مردم.با خنده هایش ته دل
سماجتش ستودنیست! همين جذابش ميکند! 3 سال زمان کمي نیست برای اثبات کردن محبتش! این منم که خودم را لایق نميبینم! و خسته ام بیش از آنکه بخواهم بها بدمش! نميدانم نميدانم شاید بعدا! شاید کم کم! شاید نم نم ببارد و ترميم کند شاید بودنش تازه و خنک و آروم باشد! کسی چه ميداند؟ شاید چرخید و چرخید تا بودنش را دوباره و چندباره به رویم بیاورد! هرچند من هیچگاه منکر وجودش نشده ام اما تا دلم بخواهد دیوار کشیدم و محکم اییستاده ام که فرو نریزد! نميدانم اگر بریزد خوش
حوصله مراسمي ک قراره اول تا آخرش معذب باشم و باکلاس بازی دربیارم رو ندارم
حوصله راه رو ندارم
و حوصله تهران رو ندارم
ترجیحم این بود ک اون تایم رو با دوستام یا مهدی بگذرونم
اما عروسی؟ ن!
تجملات عروسیشون برام هیچ جذابیتی نداره و اصن از تصورش حالم بد ميشه
+ این تفاوت مرد ها با زن هاس یا من بیش تر از اون وابسته شدم؟
چرا نبودنش بهمم ميریزه اما اون انگار براش مهم نیس؟
پیش خود خیال مي کردم                     حداقل شانزده مي گیرم
اما وقتی رفتم پیش استاد                     تا   نمرمو    بگیرم
گفت  که  هشت  گرفتی                          الهی  برات بميرم
دنیا  برام   سیاه   شد                          مثل شبی که برق رفته بود
همون شبی که از ترس                        سگ  خونمون  مرده  بود
دلم مي خواد  باز  بگم                         از  اون   سگ     قشنگم
از  اون   سگ   با    وفا                         از   اون   سگ  یه رنگم
دلم    نمي خو
شنیده بودم آرزوهای کودکی ای را که سال ها بعد نخواسته شده اند . باقی آرزوهای کودکی ام را نمي دانم اما از آرزوی بزرگ شدنم پشیمان نشده ام و دلم هیچ گاه بازگشت به کودکی را نخواسته ! خوب گذشت و خاطرات قشنگی را ثبت کرده ام اما مگر مي شود یک فیلم را دو بار دید ؟ همان هیجان و شوق بار اول دیدنش را ميشود تجربه کرد ؟ نه .
زندگی قشنگ بودنش به همين لحظات پیش رو و قدم هایی نیست که برميداریم؟ ترس از چی ؟ تغییر و یا شکست ! داشتن همچین ترسی مي ارزد آیا به بازگشت به ک
معلقمولی حالم خوبه
به نظر مياد دیگه هیچ احساسات عميقی ندارم
ولی حالم خوبه
بذار راستش رو بگم
خوبیم باهم
وقتی اون خوب باشه دیگه مهم نیست داره چه اتفاقی ميفته
وقتی ميدونم دوستیم باهم دیگه مهم نیست چقد وقته که ندیدمش
گفتم من هردفعه هی فکر ميکنم تموم شدیم
گفت ميبینی که اینجوری تموم نميشیم
ولی من بازم ميترسم
نميتونم احساسمو بهش توصیف کنم
ميدونی من عاشق بارونم
خیلی عجیب عاشقشم
وقتی ميباره دلم ميخواد گریه کنم
بعد دو سه روز پیش که باهم بودیم، بارون
الحمدلله الذی جعلنا من الدیدار چشمهایش، لمس دستهایش و بوسیدن لب هایش
الحمدلله الذی جعلنا من النبود دوریش، اندوه نبودنش، غم نگشودنش
الحمدلله الذی جعلنا من العدوو حسودانش، ذوق زندگان آغوشش، فداییان خنده های بی پایانش.
پ.ن: بخشی از متن از دوست عزیزم محمدامين چیتگران» هستش.
من کلا آدم راحتیم با یکسری از بچه‌های دانشگاه هم خیلی راحتم فارغ از جنسیت و خب سر همين از جیک و پوک خیلی از دخترا و پسرا با خبرم و ميدونم که هیچکدوم واقعا خوب و پاک و منزه نیستن جز بچه که اصلا از چشم و گوش بسته بودنش هر چی بگم کم گفتم لعنتی یک سوالی کرد چند وقت پیش مگه از ذهن من پاک ميشه؟ شانس آورد ازم دور بود و گرنه احتمالا از اینکه انقدر بامزه فکر ميکرده ذوق ميکردم یهو بغلش ميکردم خل و چل رو امروز تارزان غیرتی داشت ميگفت به استاد رپ بگو که بره ش
ح برگشته و هوسش هم به سرم. لعنتی عجیب و خوب دوست داشتنیست. بریده بودم ها، همه‌ی محاسباتم را خراب کرد. دلم نمياد بلاکش کنم و بودنش و این سکوتش، و مال من نبودنش فقط برام عذابه.
خواستم باهاش قرار بذارم قبول نکرد. گور بابای هرچی دلبستگیه. راستش درد دارم اما روزهای اول رفتنش هم درد داشتم و خوب شده بودم. ولی خیلی نامرده مي‌گه دوست دختر دارم. ده لعنتی من که . چقدر پستن آدمها. گور باباش. لیاقت نداره، لیاقتش همون آدمه. حسودی مي‌کنم آره. درد دارم آره.
واقعیت تلخی که باید باهاش کنار بیام اینه که مح خیلی بچه‌ست و پر از ادای غمگین بودن. و بدرد من نمي‌خوره. من پیرتر از اونم که حال و حوصله‌ی اداها رو داشته باشم. مهرشم حتی اداست و من رو داره بازی ميده. باید خودم رو جمع کنم. من نباید آدم همچینی بشم و وارد بشم به رابطه‌ای که تماما اداست. فقط ميمونه ميل جنسی که باید باهاش کنار بیام و کنار بذارمش. بیشتر از این چيزي بین ما نیست و البته حوصله سر رفتن و ميلم به حرف زدن با یکی. اما جدی بسمه ادای غمگین بودن ا
اگر خاموش بنشینی تا دیگران به سخنت آورند ، بهتر از آن است که سخن بگویی و خاموشت کنند
مناعت، بین خودستائی و خودهیچ‌انگاری است
مرد کامل آن است که دشمنان از او در امان باشند، نه آنکه دوستان از او بهراسند
خردمند آنچه را که مي‌داند نمي‌گوید و آنچه را که بگوید مي‌داند
مردی نیک بخت است که از هر کار نادرستی که از او سر بزند، تجربه‌ای تازه به دست آورد
ادامه مطلب
باور کنید نمي‌خواهم خزعبل ببافم. فقط دوست دارم حرف بزنم، و کسی گوش کند، حرف واقعی - نه صفر و یک- و گوش واقعی - نه سلول و ماهیچه و غضروف- حالا که مي‌خواهم حرف بزنم، و شما گوش دهید ( چه‌قدر فعل‌هام حال به هم زنند) باید از چه بگویم؟ لعنت به این پارادوکسِ تاخیر در بالا آوردن کلمات وقتی شهوتِ حرف زدن داری.
همين الان یک کتاب خیلی خوب را تمام کرده‌ام. خیلی خوب یعنی چيزي فرای تعریفِ خیلی خوب بودنش. ولی حالا به شما چه؟ مگر شما هم ۶۰۰ صفحه را خوانده‌اید ک
باور کنید نمي‌خواهم خزعبل ببافم. فقط دوست دارم حرف بزنم، و کسی گوش کند، حرف واقعی - نه صفر و یک- و گوش واقعی - نه سلول و ماهیچه و غضروف- حالا که مي‌خواهم حرف بزنم، و شما گوش دهید ( چه‌قدر فعل‌هام حال به هم زنند) باید از چه بگویم؟ لعنت به این پارادوکسِ تاخیر در بالا آوردن کلمات وقتی شهوتِ حرف زدن داری.
همين الان یک کتاب خیلی خوب را تمام کرده‌ام. خیلی خوب یعنی چيزي فرای تعریفِ خیلی خوب بودنش. ولی حالا به شما چه؟ مگر شما هم ۶۰۰ صفحه را خوانده‌اید ک
سلام جانا ؛
ميدانی ميم را به یاد مي آورم که گرما به سعادت آباد مي برد و خون مي جوشد درون رگهایم. پشتی که ندارم، پایی که همراه است، دلی مومن، مسیری که آنچه را هستم یادم مي آورد و اميدی که سالهاست بریدم و بی آن زندگی کردن را آموختم تمام چيزي بود که توی کوله ام مي خواستم. خداوندا سپاسگزارم.
 
خیالش شبیه یک دمل چرکین چسبیده است به بیخ گلویم
و رهایم نمي کند. دارد خفه ام مي کند.
به زحمت نفس مي کشم. به زحمت حرف مي زنم.
صدایم توان بیرون آمدن از حلقومم را ندارد.
تارهای صوتی ام خش دار و ضعیف و کمرنگ شده اند.
اما حرف مي زنم. باید حرف بزنم.
اگر چيزي نگویم این دملِ چرکین رشد مي کند و بزرگتر مي شود
و نابودم مي کند. نگفتن همين قدر تلخ است که گفتن سخت.
اما چه قدر فرق است بین گفتن و نگفتنِ چیزهایی
که دارد خفه ات مي کند؟چیزهایی تشنج آميز و دردناک که اگ
کسی را اگر دوست دارییک لحظه به نبودنش فکر کندلت اگر نریخت، دلش را نلرزانآسمان هميشه آبی نیستو آدم ها هميشه از سمتی که فکر مي کنند محکم است مي افتندهزار سال هم که بگذردتلخی دهان آدم های بریده را تمام شکر های دنیا هم عوض نمي کندکسی را اگر دوست داری، برایش همان باش که مي خواهی باشدو یادت باشدتمام برگهای تقویمسهم تمام آدم ها نمي شود!
امام آمدپیام وحدت آورد/ولایت محوری باعزت آورد/چوداده بهر کشور رنگ توحید/زسوی حق سحاب رحمت آوردمينی از تبار اهل بیت است/حضوراوشکوه و برکت آورد/امام آمدکه خوبی پا بگیرد/پیامي ازخداو عترت آورد/به ایران داده او اوج بصیرت/برای دشمنانش ذلت آورد/شهیدان در رکابش سرفرازند/پیام عاشقی از جنت آورد/امام آمدرود شیطان و ابلیس/به قلب دشمنان اووحشت آورد/شده فرهنگ ایثارش فراگیر/ز هیبت شاخه های شوکت آورد/ولایت راکند تبیین ایران/نگرسید علی برملت آورد/شده ر
بنظرم اگر کسی را دوست داشته باشید نمي توانید سکوت کنید. من چند بار خواستم مدتی سکوت کنم اما نتوانستم. نمي دانم اگر چيزي نمي گفتم، مي آمد و مي پرسید: محمد اتفاقی افتاده؟! نمي دانم فقط مي دانم سکوت الان اش تحمل ناپذیر است. چيزي نمي گوید، فقط گوش ميگیرد. اگر چهره به چهره بودیم مي دانستم بیابم این سکوت اش چه معنی را مي دهد اما الان برایم غیرقابل تشخیص است. نمي خواهم بپرسم: اتفاقی افتاده؟ مي خواهم‌ در انتظار بشینم و من بگویم او بشنود. او روزی سکوت اش
تنها که باشی راحت‌تر با زندگی کنار مي‌آیی .
خیالت گرم کسی نیست که با نبودنش سر کنی .مي‌شود ساعت‌ها روی سنگ فرش‌های خیابان قدم بزنی چه باران ببارد یا نبارد .
فصل مي‌خواهد پاییز باشد یا تابستان .
تنهایی که کهنه مي‌شود ، شب‌ها هم سرت را با همين کهنگی گرم مي‌کنی .
هوای دو نفره هم دیگر در کتت نميرود جانم .
جان مي‌گیری با تکه کلامي از شوپنهاور ، سکانسی از براندو ، دیالوگی از قیصر خودمان ، گوشت عادت مي‌کند به ترانه‌های قدیمي .اما چقدر خو
یادم مي‌آید بچه که بودیم، فیلم تایتانیک تازه آمده بود و حکم فیلم‌های را داشت! نمي‌شد اسمش را آورد! و من هم ندیدمش. تا همين دو هفته پیش که بالاخره توفیق شد و فیلم را دیدیم! خب فرهنگ سیال است! آنچه که آن روز اسمش را نمي‌شد آورد امروز شبکه‌ی تلویزیونی کیش هم مي‌تواند نمایش دهد! فوقش چند صحنه‌ی آنرا مي‌شود سانسور کرد و در سیمای ملی هم پخش کرد!
ادامه مطلب
نميدونم این خوبه یا بد .
که چشمم رو ميبندم رو هر کی جز توئه ‌‌‌.
نميدونم این خوبه یا بد .
که هر کی جز توئه رو حتی نگاه نميکنم که به چشمم بیاد یا نه .
این خوبه یا بد .
که همه به جز تو برام یه شوخی بزرگن .نه اشتباه گفتم یه شوخی کوچیکن!
وفادارم .حتی به این تپش های نامنظم .که خودت از دور ازشون باخبری!
با خبری از دلی که واست رفته .
باخبری از فاصله ای دور نیست اما هست .
با خبری و صبور .!

پ.ن.و عشق یعنی نبودنش بیارزد به بودن های خیلی ها.
بسم الله الرحمن الرحیم
زیباترین ویژگی شیعیان.آزادی و آزادگی ایشان است که حتی در سخت ترین شرایط زندگی تن به ذلت و خاری نمي‌دهند.
آنچه بر زبان مي آورد حقیقت محض است،خواه در تعریف باشد یا در انتقاد.
شیعه نه بدون دلیل محکم از کسی تعریف و تمجید ميکند
و نه بدون دلیل و مدرک محکم از کسی انتقاد مي‌کند
شیعه ميداند برای هر حرفی که بر زبان یا بر قلم مي آورد باید پاسخگو باشد
به اميد آنکه بدون دلیل حرفی را بر زبان نیاوریم و آنچه ميگوییم برای تقرب هرچه بیش
چيزي که سرنوشت انسان را مي‌سازد، استعدادهایش نیست، انتخابهایش است.
برای زیبا زندگی نکردن، کوتاهی عمر را بهانه نکن. عمر کوتاه نیست، ما کوتاهی مي‌کنیم .
هنگامي که کسی آگاهانه تو را نمي‌فهمد، خودت را برای توجیه او خسته نکن!
بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد، و آنچه ریخت. حسرت نخور.
در زندگی اگر تلخی نبود، شیرینی معنایی نداشت.
موانع، آن چیزهای وحشتناکی هستند که وقتی چشم‌مان را از روی هدف برمي‌داریم، به نظرمان مي‌رسند.
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
بسم الله الرحمن الرحیم
زیباترین ویژگی شیعیان.آزادی و آزادگی ایشان است که حتی در سخت ترین شرایط زندگی تن به ذلت و خاری نمي‌دهند.
آنچه بر زبان مي آورد حقیقت محض است،خواه در تعریف باشد یا در انتقاد.
شیعه نه بدون دلیل محکم از کسی تعریف و تمجید ميکند
و نه بدون دلیل و مدرک محکم از کسی انتقاد مي‌کند
شیعه ميداند برای هر حرفی که بر زبان یا بر قلم مي آورد باید پاسخگو باشد
به اميد آنکه بدون دلیل حرفی را بر زبان نیاوریم و آنچه ميگوییم برای تقرب هرچه بیش
 
مدام با خودم کلنجار مي رفتم که چند خطی برایت بنویسم، مثل نوشته هایی که در وبلاگ برایت به یادگار گذاشته ام تا روزی که بزرگ شدی خودت بخوانی، اما این روزها آنقدر دغدغه ی ذهنی دارم که اصلا نمي توانم فکرم را جمع و جور کنم. حتی یک بار برایت نوشتم، از روز تولدت، خوراکی هایش، مهمان هایی که کاش مي آمدند اما به دلیل دوری نیامدند، مهمان هایی که دعوت کردیم و برای تولدت دیر آمدند، اما همه ی این سطور فقط به کار گوینده ی خبر مي آمد نه پدری که مي خواهد برای د
هميشه سعی کرده‌ام آرامشم را در زندگی حفظ کنم. اما برخی اوقات حرف‌هایی آدم را به هم مي‌ریزد. به جمله هميشگی خودم برمي‌گردم هميشه شروع یک دوستی، رابطه، موقعیت شغلی و انتخاب با ما است اما پایانش با ما نیست. پایانش حرف‌هایی است که تا ابد از تو مي‌گویند و تا ابد تو خواهی شنید و بهاهایی است که به خاطر آن انتخاب باید بپردازی. اما گزینه انتخاب بعدی هم داری که مي‌خواهی آن حرف‌ها متعلق به پشت سر تو باشد یا آن‌ها را بیاوری جلوی چشمانت و ذره ذره آن‌ه
روزی چند تسبیح دمِ "لعنت بر جبر جغرافیایی" مي‌گیرم. فکر کن هر شب به جای یار، بالشت بزرگت را در آغوش بکشی و خودت را گول بزنی که "فکر کن یار است!"، و صبح با نوازش یادش بیدار شوی. صدایش را بشنوی و به ترسیم چشمان زمردینش بپردازی. حسرتِ یک لمس دستانش به دلت بماند و به وصال نرسی.بیچاره های لانگ دیستنس، محصور شده در -قفس- اعداد و ارقامِ مختصات جغرافیایی، هرروز با خیالِ بودن دلبر و نبودنش، مرگی دمادم را تجربه مي‌کنند
فرموده اند:
المال و البنون زینة الحیاة الدنیا
خیلی جاهای قرآن مال و فرزند کنار هم اومده
ميگفت مال و فرزند، یه ویژگی مشترک دارند، اونم اینه که هم بودنشون آدمو مشغول ميکنه هم نبودنشون
مثلا همين علی کوچولو! تا وقتی که من نداشتمش، همش غور و غمگین بودم، مدام چشمم به بچه های مردم بود، پیش خودم ميگفتم خدایا چی ميشه یه دونه ازین بچه تپلوها به من بدی که لپاشون داره ميچکه!
الانم که خدا یه فروند وروجک لپو بهم داده و از دست شیطونیاش از کار و زندگی افتادم،
چه بد است که به نبودنت عادت کرده‌ایم،

شبیه نابینایی که به ندیدنش عادت کرده باشد!

عادت کرده باشیم یا عادت نکرده باشیم، دنیا یک چیز کم دارد:

حضور تو را»!

چيزي که بودنش به همه‌ی نداشته‌هایمان مي‌ارزد
و نبودنش همه‌ی داشته‌هایمان را به چالش مي‌کشاند.

الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلَایَ
یَا صَاحِبَ اَّمَان‏
اینطور نیست که من خیلی خمار اینترنت باشم و استخون‌درد گرفته باشم از نبودنش. فقط نميدونم با زندگیم چیکار کنم. نميدونم بعد یه روز طولانی که از دانشگا برميگردم چطور خستگیمو در کنم. چطور با مامانم اینا تماس تصویری بگیرم. چطور جزوه و ویس دانلود کنم. چطور گوگل کنم که چرا سراميکای کف اتاقمون بلند شدن و صدا ميدن. 
و به طور کلی، بیشتر نگرانم که قراره چی بشه. قراره اینطوری بمونه؟
از پدر گر قالب تن یافتیم :: از معلم، جان روشن یافتیم
 
ای تو کشتیّ نجات روح ما :: ای به طوفان جهالت، نوح ما
 
یک پدر بخشنده‌ی آب و گل است :: یک پدر، روشنگر جان و دل است
 
لیک اگر پرسی کدامين برترین :: آنکه دین آموزد و علم یقین
 
گرامي مي‌دارم یاد و خاطره استاد عزیزم دکتر کوروش کاویانی رو که امسال، اولین سالی است که به ظاهر در کنار ما نیست، بشخصه وجودش برام درست مثل یک پدر بود، کسی که ممکنه هر لحظه به یادش نباشی یا هر روز نبینیش اما ميدونی که هست و همي
هیچ جا جای من نیستهیچ احساسی مال من نیست
هیچ موفقیتی خوشحالم نميکنه
از تک تک لحظه های فکر کردنم متنفرم
یه روز باید خودم رو بندازم سطل آشغال
از این شخصیتِِ بی محتوا خسته م
.
.
ولی ندیدن بهتره از نبودنش؟
.
.
آخ که دلم لک زده واسه یه لحظه خودم بودن
این روزا پر شدم از دوست داشتنِ آدمای زندگیم
حس ميکنم یه منِ از دست رفته دارم
یه من که شده برای بقیه، که خوششون بیاد، که ناراحت نشن، که تصورشون عوض نشه، که ازم خسته نشن؟
.
.
گفت من همينم که هستم ولی تو اگه یکی
ميشه به محمد من بگین برگرده. 
ميشه نظر بدین بهش بگین برگرده.
بدون محمد نميتونم هیچوقت.
چرا متوجه نميشه که نميتونم.
چرا اطرافیانم متوجه نميشن نميتونم.
همه ميگن فراموشش کن.اما نميگن بعد یه سال بعد سه ماه وقتی نتونستی با نبودش کنار بیای مگه ميتونی به نبودنش عادت کنی؟
بهش بگین من بدون اون نميتونم
شماها بگین شاید قبول کنه.
من همون دخترکی هستم که به همه رو ميکردم و ميگفتم "هه! عشق؟عاشقی؟حالتون خوش نیست"
اما همين امروز بابت یک رابطه عاشقانه اشکهام بین نماز خوندن جاری شد و تا انتهای نماز ریخت.!
به خدا گفتم آخه من که تو این بازیا نبودم آخه من که تو تمام بدبختی های دیگه م دست و پا ميزدم این عشق چی بود؟!
حالا خودمو از کدوم منجلاب گیر افتاده م بیرون بیارم؟!
حالا قلبم دیگه چطوری این همه غصه رو یکجا توی خودش جا بده؟!
حالا وقتی حس ميکنم به اندازه سابق دوستم نداره بغض هامو چی
توی فضای مجازی یکی به کرد بودنش افتخار مي‌کنه، یکی به ترک بودن و دیگری به لر بودن.
به نظرم چنین تفکری بیهوده‌اس!
آدم باید به انسان بودنش افتخار کنه.
تفکر من هم بیهوده‌اس! 
چون که انسان بودن هم افتخار چندانی نداره!
کافیه یه نگاه به اطرافتون بندازید تا منظورم رو متوجه بشید.
 
پ.ن: فکر کنم بهتر باشه از این به بعد، پست‌ها رو به زبان عاميانه بنویسم. اینجوری هم راحت‌تر ميشه با منظور نویسنده ارتباط برقرار کرد هم اینکه فرقِ پست‌های روزمره‌ام با پس
همينطور که لینکهای تصادفی پستهای وبلاگ را نگاه ميکردم، خواستم ببینم یک پست خاص درباره‌ی چه بود. خواندم. باورش برایم مشکل بود که بعد از چند سال اینقدر حرفش شبیه به همين روزها باشد. دوباره آخرش از خدا خواسته بودم کمک کند از آدمهای این دنیا غافل نباشم. در خودم نمانم. این چه صدایی است؟ این چه خميره‌ای است؟ این چه رازی است؟
دوست داشتم، چیز ثابتی ميان این هم تنوع روز و شب را دوست داشتم. همچنان یکسان نبودنش هم دوست دارم. فراموش شدن و بخاطر آوردنش هم
فکر نمي‌کردم گریه کنم. اما کردم. با خنده‌های عصبی اشک ریختم بخاطر شایعه مرگ کسی که روزای نوجوونیم رو ساخته و قشنگشون کرده. اگر یه آدم باشه که لیاقت جاودانه‌بودن رو داشته باشه شجریانه. خوشحالی بعد از شایعه شبیه وقتاییه که بعد از کلی صدازدن مامانت و کلی ترس از زنده‌نبودنش، بالاخره بیدار ميشه. هميشه شایعه‌سازی برام یه مسئله عادی بوده، هیچوقت فکر نمي‌کردم که مثلا ممکنه به اونایی که جمشید مشایخی رو دوست داشتن چی گذشته باشه. اما امشب فهميدم. ب
راجع به سرباز بودنش چيزي نگفتم هنوز.
ساعت 3ونیم شبه؛ هم خستم، هم خوابم مياد، هم داره گشنم ميشه، هم فردا صبح زود باید برم نوبت دکتر بگیرم.
یادم باشه به وقتش مفصل راجع بش حرف بزنم.
یسری چیزاهم هست راجع به خودمه. اميدوارم یادم بمونه.
مگر ميشود کسی اینقدر چندش و تهوع آور باشد که با دیدنش حالت خراب و خرابتر شود؟! کسی که نبودنش بهتر از بودنش است و همچنان نفس ميکشد و زنده است‌ کسی که فقط خودش را بخواهد و خودش را ببیند.
 چهارسال است که به بهانه ی خانه سازی، پیرزن را دق داده است. چهارسال است که فرزندانش یک جا نتوانسته اند در خانه ی پیرمرد دور هم جمع شوند و با هم بنشینند زیرا اتاق موقت مسی اشان ظرفیت سه نفر را بیشتر ندارد. چهار سال است در اتاقی که من نامش را طویله گذاشته ام‌ نه
به جاش فکر کن به اینکه امروز داره بارون مياد :)
قبل بودن تو هم بارون ميومد
بعد تو هم بارون مياد
فکر کردی بارون برا خودش رنج و غصه نداره؟
فکر کردی بارون هميشه اوضاعش خوبه؟ 
نه
ولی چيزي از بارون بودنش کم نمي‌کنه خیرش رو مي‌رسونه هميشه
دختردار که شدم روزی هزار بار در گوشش آهنگِ "یه دختر دارم شاه نداره" را ميخوانم؛
اتاقش را پر مي کنم از خرس و قلب های شکلاتی؛
هرروز ميبوسمش و هرازگاهی حرفِ اول اسمش را با گلِ رز قرمز در جعبه ای ميچینم.
آنقدر مهم بودنش را تاکید مي کنم که خودش هم به این باور برسد؛ که فقط زمانی جنسِ مخالف را واردِ زندگی اش کند که آن بخش از نیازِ محبت های دخترانه اش را فقط او بتواند تامين کند.
متوجهید چه ميگویم؟
حیف است احساس دختری را که با جان و دل بزرگش کرده اید؛ ی
هر آن چه که خداوند بزرگ مقدر مي‌فرماید، هیچ بنده‌ای را توان تفسیر آن نیست و بر آن چه که حکمت متعالیه‌اش تعلق مي‌گیرد، هیچ کس را جرأت تعبیر و تعدیل نمي‌باشد لذا بر آن چه که مي‌دهد شاکریم و بر نداده‌هایش صبر مي‌کنیم چه سخت است باور نبودنش و قبول ندیدنش 
با نهایت تاسف به اطلاع دوستان و آشنایان مي رساند 
مراسم تشییع و تدفین حاج ميرزا احمد اسدالهی ساعت 10صبح امروز روستای اسفاد مي باشد
روحش شاد 
 
علی لهراسبی» یک آهنگ دارد به نام راهرو». کاری با سر و تهش ندارم ولی یک جایی آن وسط‌ها مي‌گوید:یه جوری دلم تنگ ميشه برات، محاله بتونی تصور کنی/ گمونم نمي‌تونی حتی خودت،جای خالیتو تو دلم پُر کنی»
خیلی حس عجیبی دارد این یک تکه. و عجیب‌تر این که من بارها درکش کرده‌ام. برای شما پیش نیامده؟
 این که مثلا یک نفر به هر دلیلی برود (مثلا یکی از هم‌کلاسی‌های مدرسه‌تان به خاطر اسباب‌کشی برود از آن مدرسه) و فکر کنید دیگر نمي‌بینیدش و بی‌تاب بشوید و
کشته ای مرا، نمي خواستی اگر مي خواستم آنچه از بودن یک حس دیوانه وار، ترانه های خونین مي سرود را. آتش گرفتم و ساعتی ننشستی هیچ جا هیچ وقت. برای رد شدن از راه های جنون که چيزي نیست پشت پوچی های دنیای غمگینم. پشت هیچ، هیچ ماند و بی قراری های یک دستِ بی سرپناه. مي ميرم برای هميشه مي ميرم پیش از آنکه این پوچی مسخره، این زندگیِ مرده،این حس دیوانه وار را از من بگیرد. احساس مي ميرد عقل مي ميرد آنچه از من مي ماند رنج است و آنچه از تو من.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها