نتایج جستجو برای عبارت :

.داستانِ‌مـٰا❥ ◗؏ـٰاشِقانه‌ِترین‌ْ◖کِتابِ‌دنیـٰاستْ

 

قالَتْ  فاطمه علیها السلام : حُبِّبَ إ لَیَّ مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَةُ کِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالاْنْفاقُ فى سَبیلِ اللّهِ.
سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى است : تلاوت قرآن ، نگاه به صورت رسول خدا، انفاق و کمک به نیازمندان در راه خدا.
23-علل الشّرایع : ج 1، ص 183، بحارالا نوار: ج 43، ص 82، ح 4.
 

قالَتْ  فاطمه علیها السلام : حُبِّبَ إ لَیَّ مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَةُ کِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالاْنْفاقُ فى سَبیلِ اللّهِ.
سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى است : تلاوت قرآن ، نگاه به صورت رسول خدا، انفاق و کمک به نیازمندان در راه خدا.
23-علل الشّرایع : ج 1، ص 183، بحارالا نوار: ج 43، ص 82، ح 4.
٢٣»أَ لَمْ‌ تَرَ إِلَى الَّذِینَ‌ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ‌ الْکِتابِ‌ یُدْعَوْنَ‌ إِلى‌ کِتابِ‌ اللّهِ‌ لِیَحْکُمَ‌ بَیْنَهُمْ‌ ثُمَّ‌ یَتَوَلّى فَرِیقٌ‌ مِنْهُمْ‌ وَ هُمْ‌ مُعْرِضُونَ‌ آیا ندیدى کسانى را که از کتاب آسمانى(تورات و انجیل)بهره‌اى داده شدند،چون به کتاب الهى دعوت مى‌شوند تا میانشان حکم کند،(و به اختلافات پایان دهد) گروهى از آنان(با علم و آگاهى)از روى اعراض روى بر مى‌گردانند؟ نکته‌ها: در تفاسیر آمده است که زن و
پروردگارا .امروز قلبم مالامال از شکرگزاریبرایِ موهبتِ زندگی‌ است.با کمکِ تو داستانِ زندگی‌اَم رابه همان زیبایی می‌آفرینمکه تو جهان را آفریدی.
با کمکِ تو آیینِ مهر و مهربانی راسر لوحه زندگی‌اَم قرار می‌دهمبی هیچ قید و شرطخودم را دوست می‌دارم .تا بتوانم عشق را با
ادامه مطلب
عاشق که باشی، یعنی قلبت را به کسی سپرده ای که دیوانه وار او را می پرستی! عاشق که باشی، برایت مهم نیست دلبندت ثروتمند است یانه! آیا زیباست؟ تحصیل کرده است؟ نه! نه! معلوم است که این مسائل برایت ارزش چندانی ندارد! داستانِ لیلی و مجنون را شنیده ای؟ می گویند مجنون، به قدری.
 
شعر گاهی در ظرافت رشته ی ابریشم ستگاه مثل لایه های کوه سخت و محکم ست
شعر آواز نخستینِ فرشته بوده استدر کتاب عشق اما یادگار آدم ست
شعر شاید داستانِ عشق را ماند که هستاولش زیبا و اما آخر آن ماتم ست
گاه داسی می شود بر روی پیشانی ی ماهگاه روی برگ گل هاقطره       قطره شبنم               ست
لحظه ای در سادگی عریان تر از آیینه ستلحظه ای مثل معما معنی آن مبهم ست
مثل پر ، وا کردن پروانه بر آغوش گلبا زلالی های هر احساس یار و محرم ست
در بلندای سرودن شعر را با
.
-این سخنرانیا به چه دردت می‌خوره؟
-این همه سخنرانی گوش می‌دی چرا به شعورت اضافه نمیشه؟
-یه کتاب بخون ترسو نباشی. تو یه بزدلی.
-جواب دوستات رو نمی‌دی بی‌شعوریت رو می‌رسونه، فکر نکن باشعوری.
-تو مثل اینایی که نماز می‌خونن نمی‌فهمن چی میگن. کتاب می‌خونی ولی نمی‌فهمی چی می‌خونی. سخنرانی گوش میدی ولی نمی‌فهمی چی می‌شنوی.
-چقدر جوش زدی! از ریخت افتادی!
-تو دیوونه‌ای، نیاز به روانپزشک داری.
 
این داستانِ یه روزه. اگه بگم بدترین حرفای زندگیم رو
.روزها می‌گذشت و من همچنان منتظر بودم، تا این که یک روز به زن‌هایی فکر کردم که این‌گونه فکرشان و زندگی‌شان را نابود کرده بودند. زن‌هایی که ماه‌ها و سال‌ها چشم به راه نامه‌ای مانده بودند، اما سرانجام هیچ‌کس برایشان نامه‌ای نفرستاده بود. خودم را تصور کردم که سال‌های زیادی گذشته است، موهایم دیگر سفید شده‌اند و من همچنان منتظرم. سپس فکر کردم که نباید این کار را انجام دهم، بنابراین از آن روز به بعد نرفتم که آنجا بنشینم و انتظار بکشم.
ما آدما شروع کننده های خوبی هستیم ولی ذاتا خوب تموم نمیکنیم. همه مون همینجوری هستیم. وقتی عطشِ رسیدن میخوابه همه چیز عادی میشه. معمولی میشه. به خاطر همین همیشه حرف از عشقایی هست که به هم نرسیدن.
شاید منو تو هم عادی میشدیم یه روز. شاید یه روز برسه که سالی یه بار هم به اینجا سر نزنیم و برای هم ننویسیم. شاید یه روز بیاد که بغل هم رو فراموش کنیم، شاید یه روز برسه رودخونه ها رو فراموش کنیم.
 ولی امروز اونروز نیست
ترکیب عطر تلخ و گس مردانه و بوی دود سیگارش
مرا به یاد حرفهای فیلسوف مآبانه اش می اندازد.
وقتی از سقراط و افلاطون حرف می زد،
محو افکار و گفتارش می شدم.
می گفت؛ به سمت زندگی اپیکوری قدم برداشته.
می گفت؛ قهقهه ی زیاد آدم را به بلاهت می رساند.از اینکه عاشق این مرد فیلسوف مآب شده ام لذت می برم.
لذتی که دوامی نداشت.
اندوه و اضطراب آمدند و مثل گله های اسب های سیاه و وحشی
که در دشت می تازند، قلبم را زیر سم هایشان لگدکوب کردند‌.
اگر او بود به این نقطه از پا
دارم کتاب سرخِ سفید از مهدی یزدانی خرم رو‌ می‌خونمچقدر خوب نوشته، شروع به همراه شدن با متنش سخته یه کم، ولی امان از زمانی که همراهش بشید، غرق میشید و دیگه نمی فهمید چند صفحه خوندید و الان صفحه چندید و اصلاً فصل چندمیدخوشم میاد ازش، این داستان‌هایی که در دل داستانِ اصلی نویسنده جاخوش کرده رو می‌پسندم، 
نویسنده قلم خوبی داره و تونسته منو که انقدر درگیر صفحه و فصل و آره و اینا هستم رو به خودش بکشونه.
فکر کنم قراره لحظات خوب و خوشی رو با
کاش زودتر این فاز های تو در تویی که خ میگه بگذره. من با خودِ پذیرشها مشکل دارم و نمیتونم بپذیرمش. منتها چاره‌ای جز پذیرش نیست. پذیرش پذیرش بپذیرش پذیر پذیر پذیر پذیرفتم.
 
+ نوبت شلوارهای وصله‌دارِ رسول پرویزی‌ه‌. مدت‌ها پیش کتاب صوتی‌ش رو خریده بودم. کتاب مجموعه‌ی ۲۰ تا داستان جنوبی هست که بعضی از اونا تجربه‌های نویسنده‌ هستن. در واقع بیانِ درد و تلخی به زبان طنز. احتمالا داستانِ "قصه‌ی عینکم" از کتاب درسی و شیرینی‌ اون نوشته یادتون هست
خوشا که "عشق" و "وطن" داستانِ ما باشد
که حرفِ مردمِ ما بر زبان ما باشد
 
به تاخت می روی و پشت سر نمی بینم
در این مسیر کسی هم عنانِ ما باشد
 
خدا، خدای من و توست، دل قوی می دار
اگرچه دور زمان بر زیان ما باشد
 
غمین مباش که فردا -یقین- فرشته ی شعر 
قسم اگر بخورد، هم به جان ما باشد
 
طلای غزنه نوشتی به دادِ ما نرسید
سخن طلاست که خود در دهانِ ما باشد
 
ستون به سقفِ وطن می زنیم، "سیمین گفت"
بگو اگرچه که با استخوان ما باشد
 
تویی که می گذرم یا " منم که می گذری"
1. دبیرستانی که بودم از یه جایی به بعد یاد گرفتم که دیگه هیچ چیزی رو به معلمم قول ندم؛ اگه درس نخوندم قول ندم که دیگه همیشه درس‌خون خواهم بود، اگه مچم رو تو تقلب گرفت نگم که دیگه همچین حرکتی ازم سر نمی‌زنه، اگه دیر می‌رسم سر کلاس قول وقت‌شناسی ندم؛ حرفم اینه که از شعار الکی دادن بدم اومده بود، فهمیده بودم اگه اهل عمل باشم او هم متوجه می‌شه.
2. اگه یه داستانِ بد رو تعریف کنیم مخاطب اون رو بد می‌دونه، اگه یه داستانِ خوب رو تعریف کنیم احتمالاً م
. هری پاتر و سنگ جادو نوشته‌ی جِی.کِی. رولینگحتما تمام کتاب‌های هری‌ پاتر را خوانده‌اید، اما پیشنهاد می‌کنم این رمان نخست از سری هفت‌تایی کتاب‌های هری پاتر را دوباره بخوانید. دنیای جادوگری هری پاتر هم کودکان و هم بزرگ‌سالان را مجذوب خود کرده است. داستان پسر یتیمی که کودکی سخت و غمناکی را پشت سر می‌گذارد و بعد از وقایعی متوجه می‌شود که جادوگر است. این رمان جایگاه بالایی در فهرست‌ کتاب‌های برتر دارد. داستانِ رمان درسِ عشق جاودان دوستی،
کـَـــَسٖی نـِمیشـِنــَوَد مـٰا را.
اگــر رویِ ســُخـَن داٰری
و دَرّدِ حــَرف زَدَنــٖ داٰری
اگر دَهــٰانِ خــُودَتٖ هـَسـٖتی
اگر زَبٰـانِ خـُودَتٖ هـَسـٖتی
بـِه گـــُوشٖ هـٓایِ خـُودَتٖ رو کـنٖ
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان ف
گوش می دادم به رود ،آن که زیبا بود و جاری بود ، 
رودی که جریان و تلاطمها ،
شرط حیاتش بود ،
لهجه ای زیبا و شیرین داشت ،
و برایم قصه ها می گفت با زبانِ آب ،
از سنگ های راه ،
از غمِ دوری ز کوهستان 
شوقِ دریا ،
وحشتِ دیدار با مرداب ،
از درختانی که با آهنگ زیبایش ،
می رقصند و ،
شعر امواجِ سواحل را به لب دارند ،
گفت ، از پاکیزگی هایش ،
گفت این پاکی که می بینی ،
حاصلِ فرهنگ مردم نیست ،
این تلاطم هاست ،
که پاکی را به من دادند ،
دائما می گفت رود ،
داستانِ رود ر
٦٢»إِنَّ‌ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ‌ الْحَقُّ‌ وَ ما مِنْ‌ إِلهٍ‌ إِلاَّ اللّهُ‌ وَ إِنَّ‌ اللّهَ‌ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌ به راستى،داستانِ‌ درستِ‌(زندگى مسیح)همین است و هیچ معبودى جز خداوند نیست و همانا خداست مقتدر حکیم. ٦٣»فَإِنْ‌ تَوَلَّوْا فَإِنَّ‌ اللّهَ‌ عَلِیمٌ‌ بِالْمُفْسِدِینَ‌ پس اگر از حقّ‌ روى گردان شدند،همانا خداوند به(کار و حال)مفسدان آگاه است. نکته‌ها: قصه و داستان،بر سه گونه است: ١.رمان‌ها،افسانه‌ها
 فرشته یک‌روز در کانالش از قول مهدی صالح‌پور نوشته‌بود: تابستان بلاگرها برمی‌گردند.»
تابستان که شد من برگشتم. جسته‌گریخته شاید، اما برگشتم. اول به خودم بعد به وبلاگم. حالا که برای خواندن وبلاگ‌هایتان، اینوریدر را باز کردم، دیدم که سپینود ناجیان هم برگشته یک‌ماه پیش. پسِ سال‌ها آمده و برایمان از خودش و کاروبارش می‌نویسد.‌ در یکی از پست‌ها از کارگاه نوشتنی که دارد برپا می‌کند نوشته و گفته که ترس از فراموشی و دلهره‌ی بی‌اعتناییِ آدم
بسم الله
 
فصل سوم The handmaids tale هم تمام شد. البته من از قسمت هفتمش هنوز ندیدم. امروز عصر از وای‌فایِ خانه‌ی برادرم استفاده کردم و تعدادی فیلم و سریال دانلود کردم. باقیِ قسمت‌های فصل سوم هم درون فهرستم بود. چه شد ادامه‌ی این داستانِ سرخ و سیاه؟ فصل چهارمی هم در راه است.
2020‍‍!
و در 2020!
زندگی ما به کدام فصل می‌رسد؟
از زمانی که تو را بینِ خلایق دیدممثلِ یک فاتحِ مغرور به خود بالیدمعشق یک بار به من گفت: برو! گفتم: چشمعقل صد بار به من گفت: نرو! نشنیدمپدرم هی وصیت کرد که عاشق نشومتو چه کردی که به گورِ پدرم خندیدم؟سال ها درد کشیدم که به دردم بخوریآخرش رفتی و از درد به خود پیچیدمتشنه بودم که تو ساکِ سفرت را بستیحیف از آن آب که پشتِ سرِ تو پاشیدمآه ای کعبه ی از چشمِ خدا افتادهکاش اینقدر به دورِ تو نمی چرخیدماز دهانم که پر از توست بدم می آیدتف بر آن لحظه که لب های ت
بسم الله
بخش ارتوپدی دارد تمام میشود.سرشار از بیهودگی.همان طور که از بیمارستان انتظار داشتم.مبارکم باد.
ناداستان میخوانم و میروم گم میشوم لای زندگی دیگران.چیزی که خودم نبوده ام ولی میخواهم حس کنم.
از تمام خقیقت های دنیا مرگ همیشه برایم جذاب تر از بقیه بوده.چیزی که نمیشود تعریفش کرد و راه برگشتی ندارد و برای همه ی آدم های دنیا به یک شکل اتفاق می افتد.همین است که بیشتر تجربه های زندگی ام را در مقابل این حقیقت بالا پایین میکنم تا وزنشان دستم بیا
پنجره باز بود و هوایِ خُنکی به داخلِ اُتاق می‌اومد؛ نشسته بودم لبه‌ی پنجره، و با تبسمی به لب، بیرون رو تماشا می‌کردم؛ کمی سَردم بود اما، قصد نداشتم پنجره‌ی اُتاق رو ببندم؛ از اون بالا آدمایی رو می‌دیدم، که توی شهرک، در حالِ رفت‌وآمد هستند؛ پیاده و سواره، یک‌نفره و چندنفره. هر کدومشون یک پوششِ متفاوت داشتن و، مقصدی متفاوت‌تر. با خودم فکر کردم لابد هر کدوم قصه‌ی مخصوص به خودشونو دارن؛ یکی شاده، یکی غمگین، یکی عجوله، یکی کاملا خونسرد،
من پُرم از خاطرات و قصه‌ های کودکی این که روباهی چگونه می‌فریبد زاغکی! قصّه‌ی افتادنِ دندانِ شیری از هُما لاک‌پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی! قصّه‌ی گاو حسن، دارا و سارا و امین روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی! تیله‌بازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق! بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی! چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق مادرم هرگز نیاورد استکان بی‌نعلبکی! داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ! در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک‌لکی! هاچ زنب
Hall 2013  ماجرای زوجیه که یکیشون بر اثر یک اتفاق می میره و اون یکی دچار افسردگی می شه. پس برای اینکه حالش رو خوب کنن رباتی با قیافه اونی که از دنیا رفته درست می کنن تا اونو به زندگی برگردونن. خسته کننده بود ولی پایان بی نهایت شوکه کننده ای داشت!
Tamako love story 2014 گویا این انیمه ابتدا سریال بوده و بعد فیلمش رو ساختن! داستانِ دو تا دوسته که از بچگی با هم بزرگ شدن. پسر تصمیم می گیره عشقی که در طی این دوران تو قلبش بوده رو به دختره بگه! پس  می گه اما دختره نم
بسم الله
 
فردا امتحان سختی دارم. تحلیلی چنان دانشجویانه باید تحویل استاد بدهم که اضطرابِ همه‌ی این روزهایم را در آن ببیند. ببیند که همه چیز درسگفتار 50 صفحه‌ای و پنج مقاله‌‌ای که معرفی کرده است نیست. در این جهانِ ناشناخته، آدمیان همه‌ی علوم و فنون و کتاب و درس و مشق را به یکباره کنار می‌گذارند و حرف جدیدی به دنیا اضافه می‌کنند. دیشب به جهانم حرفی جدید وارد کردم. در تلاطمِ منابع و مطالب خوانده و نخوانده، چشم‌هایم را که باز کردم کتابِ داست
پیاده اسم رمانیه که نیم ساعت پیش تمومش کردم، هر چند برای من سیلابس درسی به حساب می اومد ولی خوندنش خالی از لطف نیست. دوستش داشتم، ادبیات روان و البته به روزی داره و داستان واقعی. داستانِ یک زن در اوایل دوران جنگ و بعد از انقلاب، که درگیر بارداری و زندان رفتن شوهرش میشه و یه پایان غم انگیز. در کلیت داستان احساس غریبی نکردم با محور اصلی، چون به نظرم همه ی ما حداقل یک نفر رو دور یا نزدیک می شناسیم که کم و بیش داستان زندگیش شبیه به داستان شخصیت اصلی
تحلیلی در مورد فیلم طلبه مهندس
سلام دوستان ، عادت ندارم متن رو طولانی و خسته کننده کنم
پس در نتیجه همیشه میرم سر اصل مطلب
خُب ، میخواهم خیلی کوتاه در مورد فیلم بچه مهندس توضیح و تحلیلی خدمتتان ارائه بدهم
هیچ فیلمی نیست که نقطه ی ضعف نداشته باشد و هیچ فیلمی هم نیست که نقطه ی قوت نداشته باشد
پس در نتیجه فیلم ها را در یک کفه ی ترازو قرار میدهیم و درصد گیری و موقعیت شناسی میکنیم
بنظر بنده فیلم بچه مهندس در این قسمت خیلی خوب کار کرده
به چند دلیل
یک ا
دانلود رمان گرافیکی بتمن – جوک کشنده با زبان فارسی
پایان یافته

نام : مترو: بتمن – جوک کشنده
دسته بندی: رمان گرافیکی
تعداد قسمت : 1 قسمت
کمپانی: دی سی
وضعیت: پایان یافته
سال انتشار: 1988
خلاصه : این گرافیک ناول، برترین داستان نوشته شده برای زوج بتمن و جوکر است، داستانی که حکم قلبِ تاریخچه‌ی این دو شخصیت را ایفا می کند؛ داستانِ آخرین جوکی که هر کسی را به خنده وا می دارد، خنده ای که همه را به سوی مرگ هدایت می کند و تلخی زندگی را شرح می دهد، این داستان
با وجود اینکه دوست دارم زندگی زودتر نرمال شه ولی شروع دانشگاه استرس‌زاست و من از دوستانم دور خواهم بود تو دانشگاه. تحمل اون حجم تنهایی و عادت به شرایط جدید و شاید هم جابجا شدن تو روتیشن‌ها سخت خواهد بود. نمی‌دونم با چی مواجه خواهم شد.
این روزا درس خوندن با کاغذ تا کردن همراهه. لذت بخش‌ه و استرس رو کم می‌کنه. خوشحالم که یه دنیا کاغذ دارم هنوز. ولی نیاز به کاغذهای تک رنگ دارم. بیشتر کاغذهام طرح دار هستن.
 
+ خ میگه هر آدمی که تولید محتوا داره و م
9
آنتونیونی راجع به منشا داستانِ "ماجرا" میگه:
با تعدادی از دوستانم به سفری با یک کشتی تفریحی رفته بودیم و من صبح های زود قبل از آنها بیدار میشدم، میرفتم روی عرشه و در کمال آرامش آنجا می نشستم. یک روز صبح یاد دختری افتادم که سال ها پیش ناپدید شده بود و دیگر هیچ خبری از او به دست نیامده بود. ما روزهای متوالی دنبال او گشتیم ولی بی فایده بود. کشتی داشت به جزیره ی پونزا که نزدیک ما بود می رسید و من فکر میکردم "چی میشد اگه اون اون جا بود؟"
L'Avventura | Michelangelo
یک دست به لبه‌ی تخت، آرام روی زمین نشست. با احتیاطِ صد چندان نوک انگشت‌ها را روانه‌ی اطراف کرد. دسته‌ی ساز تکیه داده بود به دیوار. کاسه‌اش را در پهلو جا داد، ساز را در بغل گرفت. نرمه‌ی انگشت‌ها را با بندها هماهنگ کرد و قطعه‌ی بسیار کوتاهی را از حافظه نواخت. حفظ کردن جای بندهای همان قطعه‌ی خیلی خیلی کوتاه هم روزها زمان برده بود. داستانِ نوازنده‌ای را که شنوایی‌اش را از دست داد، می‌دانست. می‌دانست رنگ سیم چهارم با باقی سیم‌ها فرق دارد. م
بادبادک‌باز نوشته‌ی خالد حسینی
خالد حسینی بادبادک‌باز» را زمانی می‌نویسد که کشور افغانستان یک جوّ ی متغیر را از دهه‌‌ی ۱۹۷۰ تا حملات ۱۱ سپتامبر و پس از آن تجربه کرده است. بادبادک‌باز داستانِ عجیب و پیچیده‌ی دوستی میان امیر (پسر یک تاجر ثروتمند) و حسن (پسر خدمت‌کارِ پدر امیر) است تا زمانی که اختلافات فرهنگی و طبقاتی و آشفتگی‌های جنگ آن دو را از هم جدا می‌کند. حسینی سرزمین مادری‌اش را طوری برای‌مان زنده می‌کند که پس از حملات ۱۱ س
حُبِّبَ إلَىَّ من دُنیاکُم ثَلاثٌ؛ تِلاوَةُ کِتابِ اللّه ِ و النَّظَرُ فی وَجهِ رَسولِ
اللّه ِ و الإنفاقُ فی سَبیلِ اللّه؛
از دنیاى شما محبّت سه چیز در دل من نهاده شد؛
تلاوت قرآن، نگاه به چهره پیامبر خدا(ص) و انفاق در راه خدا.
برای دختر پیامبر ص سه چیز محبوب و دوست داشتنی است:
تلاوت قرآن، نگاه به چهره پیامبر، انفاق در راه خدا
۱. تلاوت قرآن
قرآن نور است. کلام خداست.
انسان با خواندن آن با چگونگی آفرینش و هدف آن، با نعمت ها و دستورات خدا،
با سرنو
دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می روی
آه که با رقیبِ من جانبِ خانه می روی!
بی خبر از کنارِ من، ای نَفَسِ سپیده دم
گرم تر از شراره ی آهِ شبانه می روی
من به زبانِ اشکِ خود می دهمت سلام و تو
بر سرِ آتشِ دلم همچو زبانه می روی
در نگهِ نیازِ من موجِ امیدها تویی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی!
گردشِ جامِ چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مرادِ مدّعی همچو زمانه می روی
حال که داستانِ من، بهرِ تو شد فسانه ای
باز بگو به خوابِ خوش با چه فسانه می روی؟
(هااااا
رسول الله (صلی‏اللّه علیه وآله)
6. اِنَّ اَبوابَ السَّماءِ تُفتَحُ فِی اَوَّل لَیلَةٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ وَ لا تُغلَقُ اِلی آخَرِ لَیلَهٍ مِنهُ
درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده مى‏شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.
بحارالانوار، ج 93، ص 344
رسول الله (صلی‏اللّه علیه وآله)
7. اَنَّ الجَنَّةَ لَتُنجَدُ وَ تُزَیَّنُ مِنَ الحَولِ اِلِی اَلحَولِ لدُخُولِ شَهرِ رَمَضانَ
همانا بهشت تزیین و آراسته می‏شود از سالی به سال دیگر به خاطر ورود
اعترافات یک مادر » داستان زندگی عاشقانه ای است که هر چند با عشق و دلدادگی دو دانشجوی جوان آغاز می شود و در یک زندگی و خانه و کاشانه ی رویایی نشو و نما می کند ، اما در بستر پیچیدگی های روزمره ی زندگی و خصوصیات اخلاقی ویرانگر به خزانی زودرس گرفتار می گردد .
ما در ساختن رابطه مان مرحله ی گفت‌وگو را از قلم  انداخته و یکباره جسته بودیم سمت عشق بازی و وقتی خودمان را با مسئله ی ازدواج و بارداری مواجه دیدیم ، فهمیدن اینکه هیچ چیز مشترکی نداریم ، تقر

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها