نتایج جستجو برای عبارت :

گشنمه چیزی نیست بخورم

*گشنمه شام نخورم اتفاقا مرغ سوخاری بود ولی نتونستم میل نداشتم یا هر
چی وقتی به این فکر میکنم که ته اش قرار گشنمه بشم و یه چیز دیگه بخورم
دیگه برام مهم نیس لقمه ی دهنم نون پنیر باشه یا مرغ یا هر چیز دیگه حقیقتا
مات شدم نمیدونم برا چی اینجام چی درسته چی غلط وحشت دارم ز اینکه چشمامو
باز کنم و ببینم 5 سال خطا رفتم اونم در صورتی که بابام قبلا تذکر داره بود
نمیدونم چی پیش میاد ولی هر چی که هس کاش زودتر بیاد چون حسابی منو بهم
ریخته
امروز بالاخره کتابام رسید. هورااااا کلی ذوق کردم براش. کتابایی که دارمو باید بخونم خورد خورد پشت هم. امروز زیاد خودمو تو کار کردن دوست نداشتم. باز خسته بودم و این که ظهر بیدار شدم. خب خوب نيست دیگه کم خوندم. فردا دوباره بهتر میشم. الانم نمیتونم بخونم چون گشنمه همش دلم ضعف میره وقتیم گشنمه نمیتونم بخونم. :/ مثلا قرار بود کم بخورم ولی چیکار کنم فکر کنم به خاطر قرصاست که اشتهام زیاد شده. بیخیال. پلم میخواد کتابامو دونه دونه بازکنم ببینمشون باید تو
+ کلا 3 ساعت تونستم بخوابم. اونم به زور مسکن!
 
+ خیلی گشنمه اصلا همش گشنمه. من واقعا دوست دارم غذا بخورم. اگه دم دستم بود راحت میخوردم. ولی هیچی نيست اینجا. لبام هم شده مثل کویر لوت پر از ترک. آخرم خودم این تیوب رو میکنم که بهم غذای جویدنی بدن. نه یه مشت مایعات غلیظ و رنگ دار. حتی بو هم ندارن که آدم با بوش سیر شه.
 
+ دنیا شورشو درآورده از کوچیکی! دیشب اینو فهمیدم. واقعا اینقد عجیب بوده که هنوزم تو کفشم. اونی که دیشب از طریق این وب باهاش حرف زدم از
حالا هرکی ندونه فکر میکنه رفتم شیش ماه تور اروپا :/ دوروزم نشد رفتماصفهان برگشتم. ولی خوش گذشت با این که چهلم عمم بود. جاش خالی بود هرچند. 
حسابی گشنمه منتظرم چایی دم بکش صبحونه رو بخورم قرصمو بزنم به رگو تخت بخوابم دوروزه علنن نخوابیدم زیاد. امشب که رانندهه چراغارو خاموش کرد کلشو همه خوبیدن منم چرت میزدم یه کله اومد تهران. 
بعدش کلی برنامه دارم که میگم. راستی امروز چندمه؟ فردا وقت دکتر دارم. 
پسی که صد ساله زندگی ازم می‌خواد بخورم رو می‌خوام بخورم واقعا. کاش فردا صبح رم بیاد بین من و زندگی واسته سینه سپر کنه جلو زندگی بگه گه می‌خوری به ممد میگی پستو بخوره، اما خب، رم هم خودش یه پس داره که میخواد بده من بخورم. یهو دیدی امشب پیش‌ پیش پسِ زندگی رو خوردم. 
در آخر شعبان بخورم چندان می از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
نسل برتر
نامه یادداشت گویند که شهر رمضان گشت پدید من بعد بگرد باده نتوان گردید در آخر شعبان بخورم بسیار می کاندر رمضان غم بخسبم تا جشن وضعیت کتابت . 28 Likes 1 Comments vs_hip on Instagram گویند که شهر امساک کم فاصله ورود من بعد بگرد می نتوان گردید در آخر شعبان بخورم چندان.
ادامه مطلب
گرسنه هستم. خیلی هم گرسنه هستم. سراغ غذا می‌روم اما نمی‌توانم چيزي بخورم. اگر چيزي بخورم بعدش حالم بد می‌شود. سنگین می‌شوم. فکر کردن به غذا حالم را بهم می‌زند ولی گرسنگی هم آزاردهنده است. نمی‌دانم چه کنم! بخورم؟ نخورم؟ اصلا این چه حال مسخره‌ای است؟! تهوع؟! مامان‌خانم می‌گوید: "فکر کردی مادر شدن الکیه؟!". نه مامان‌خانم! الکی نيست. خیلی هم سخت است. وقتی بوی تن تاج‌سر که مستم می‌کرد این روزها حالم را بهم می‌زند یعنی سخت است. وقتی سیستم غذایی
رفتم اتاق عمل. مامانم گفت به کمرم امپول نزنن. خب در نتیجه بی حسی موضعی بود فقط. تجربه جالبی بود. بعد از شکستگی سرم تو بچگی اتاق عمل ندیده بودم دیگه. وزن منم سوژه ای شده بود. سعی میکردن با شوخیاشون فضارو تلطیف کنن. درست گفتم؟ اصلا تلطیف یعنی چی؟ بیخیال. درسته درد داشت. یه چيزيو محکم اولش میکشید رو زخمام. اما الان خوبم. امشبم احتمالا میریم تهران. یه خورده گشنمه. یه خورده که نه. خیلی گشنمه. امروز اصلا کار نکردم از صبح داستان داشتیم. :((( بیشتر ناراحت او
من زیر ستاره کیوان به دنیا آمده ام .
سیاره ای که دورش را دیرتر از همه به پایان می رساند؛
سیاره ی مدار انحرافی و تاخیر ها.
والتر بنیامین
 
خب من نصمیم گرفتم کتاب سنگی بر گوری جلال ال احمد رو بخونم. خیلی وقت پیش خوندم حدودهای روزای اولی که این وبو ساخته بودم فکر کنم زمستون ۹۵ بود و این که فکر کنم سانسور شده بود. مطمئن نيستم تا قبل از پیاده روی تمومش کنم. اما تا امشب میخونمش دیگه. تا چی بشه. یه ذره کارامو کردم یه خورده هم گشنمه. چی بخورم؟ هوووف از صب
امروزم کارام زود تموم شد. نمیدونم جریان چیه :/ هرچند که کتاب باز وقت دارم بخونم اما گشنمه و حوصله ام نمیاد. رسیدم به بخش ارسطو. احتمالا جالب تر برام باشه چون از خودش کتابی نخوندم تا حالا. نشستم رو مبل و منتظر که مامانو بابا بیان شام بخوریم از ساعت پنج گشنمه و دلم ضعف میره هی جلو خودمو گرفتم. تقریبا به هیچی فکر میکردم. یه ذره هم حوصله ام سر رفته. چند تا فیلمم زدم ببینم حوصله نداشتم. نمیدونم چرا یجوری شدم انگار شب که شد غم عالم ریخت رو دلم. اما نمیفه
می‌گه پاشو بیا لااقل یه لقمه بخور.
می‌گم باور کن میل ندارم!
می‌گه مسخره کردی خودتو ها! هی میل ندارم میل ندارم. صبحونه اون جوری، ناهار این جوری، شام اون جوری!
می‌گم خب چی کار کنم؟! به زور بخورم؟
چشماشو می‌چرخونه. 
+ انگار نه انگار که من هنوز همونم! میلم کلا به غذا نمی‌کشه و نمی‌دونم چرا. حتی اون روز دست رد به سینه کرانچی زدم و اون و روز هم نتونستم بیشتر از یه کاسه آب‌دوغ‌خیار بخورم. احتمالا سرطانی، چيزي گرفتم و به زودی خواهم مرد. نگران نباشید
گشنم شده بدجوری از صبح تا حالا بجز سه لیوان چای چیز دیگه ای نخورده ام !!!!! لعنتی باید ساعت 16:30 بشه که برم بیرون بدی اینکه باید بعد اینجا برم یاناکار نمیدونم چرا به حبیب کاف گفتم اوکی انجام میدهم ولی خب برم خونه مامان خانم روی اعصابم پیاده روی میکنه
کتری رو گذاشتم روی گاز تا بعد از تمرین سه تار ، چای بخورم و درس بخونم.
خونه جمع و جوره.
۴شنبه برام مهمون میاد و من تا ظهر ۴شنبه خونه نيستم دیگه. 
فقط مونده لباسها رو از روی بند جمع کنم و ظرف های آشپزخونه رو جا به جا کنم.
باید برای فردام سالاد هم درست کنم.
اون طالبی ها رو هم یکیش رو پوست بکنم ببرم تو کشیک فردا بخورم.
اه.
لعنتی‌.
یهویی چقدر کار شد :))) 
من برم سراغ کارهام وقت نیییست   
یه خورده خوندن و مطالب این کتاب سخته اما من همینجوری میخونمش همونجور که یه کتاب داستانو میخونم. حفظیاتم اصلا خوب نيست خب تکرار مداوم یک پاراگرافم برای من توفیقی نداره پس بهتره سعی کنم بفهممش. 
باورم نمیشه از صبح نخوابیدم. نه که خوابم نگرفته باشه. نه اتفاقا خوابم گرفت رفتم ظرفارو شستمو ابو گذاشتم جوش بیاد واسه نسکافه دوباره نشستم سر کار خواب از سرم پرید. مهام بیدار شد ساعت پنج اینا. نشستیم با هم به کار کردن. فقط الان گشنمه و نمیدونم چی بخورم. م
7
یک روز، آخر کلاس نشسته بودم و یواشکی، بدون اینکه معلم مرا ببیند کتاب می‌خواندم و آجیل می‌خوردم. بین آن همه لذت دور زدن کلاس و خواندن کتاب و خوردن آجیل یک بادام تلخ خوردم. از جا پریدم و با دهان تلخی که رو به تندی رفته بود از معلم خواهش می‌کردم اجازه دهد بروم و آب بخورم.این روزها همان مزه بادام تلخ است تی‌تی. از اریبهشت تا همین امروز دهانم تلخ شده و بی‌تاب به کسی التماس می‌کنم بگذارد آب بخورم و کسی نمی‌گذارد. شاید چون آن بیرون آبی نيست.
نامردی یعنی اینقدر قشنگ بازی بخورم و اینقدر قشنگ تر خانواده رو علیه من بسیج کنی:)من که شرایطم به اندازه کافی خوب نيست فقط اینکه بگه آخر راه من به تباهی میرسه و میزاره که برم و خومم بفهمم رو نمی تونم باور کنم ، من که میرسم به انتهای این مسیر اما اینکه منتظری با ندامت برگردم بگم من اشتباه کردم رو نمی تونم قبول کنم ، منتظری زمین بخورم که منتت گوش فلک رو پر کنه؟؟اگه آره که هنوزم منو نشناختی اما بدون کاری که با من کردی رو فراموش نمی کنم ،هیچوقت.
دیشب ، داشتم میخوابیدم که یهو یه پشه اومد صاف نشست رو دماغم!!!
یه نیگا بهش انداختمو گفتم : سلام
گفت : علیک
گفتم : چیه؟
گفت: میخوام نیشت بزنم
گفتم : بیخیال . این دفه رو کوتاه بیا
گفت: تو بمیری راه نداره . گشنمه .
گفتم : الان میتونم با مشتم لهت کنم .
ادامه مطلب
امروز ساعت هشت بیدار شدم. زبان خوندم بعدشم حاضر شدم برم باشگاه. ساعت یازده کلاس داشتم دیگه داشتم بیهوش میشدم. منو مها نمیدونم چرا اینقدر عرق میکنیم تا یه ذره فعالیت میکنیم بقیه خشک خشک بودن :دی به هر حال جلسه اولش گذشت من نرسیده خونه پاهام درد گرفت. اما خوشحالم که تصمیم گرفتم برم. روحیه ادم عوض میشه.  اینقدرم الان گشنمه که نگو اما اگه قرار باشه هردفعه بلافاصله بعد باشگاه غذا بخورم اندازه فیل میشم :/ خلاصه که فعلا باید صبر کنم. برنامه هامو چیدم
اقا اینکه یه ادمی بره کافه و بیرون بگرده به ی رفیق پایه احتیاج داره
خب منم از این رفیقا ندارم
البته به نوعی من واسه کنکور اصولا تو خونم و بیرون نمیرم که رفیق پایه پیدا کنم.
امروز کلاس زبان داشتیم و کلاس کنسل بود و ما نمیدونستیم.
نتیجش این شد که برگشتنه با(s)و(g)رفتیم یکی از کافه های بالاشهر و به عبارتی لاکچری : ))
اولین بار بود رفتم کافه
و همشو(s)حساب کرد خودش چای میوه و من گلاسه شاتوت و(g)اسموتی توت فرنگی پرتغال خوردیم با دو نوع کیک : ))
خوشمزه بود و
امروز امضای آخر رو هم گرفتم و الان مهندسم دیگه، مث همه ی آدمای دیگه. مهندسا از در و دیوارِ شهر بالا میرن. 
فردا یک شنبه هست. صبح واسه پرس و جو و گرفتن مدارک مورد نیاز واسه سربازی میرم دانشگاه. البته گزینه ی مطلوب خودم و اطرافیانم امریه گرفتن هست. که ممکنه جور بشه و شایدم نشه. 
دانشگاهِ عزیزم! سالی که ما اومدیم یه برهوتِ محض بود. کم کم و کم کم بهش رسیدن و الان کلی ترگل ورگل شده، کلی فضای سبز، کلی سازه ی جدید و. . ولی به شخصه عاشقِ همون تمِ خشک و برهو
اگر از حال این روزهام بخوام بگم.
گرسنگی دائمی که دلم نمیخواد چيزي بخورم. اگر بخورم نهایت ۴-۵ قاشق، بعدشم باید حالت تهوع و سنگینی رو تا چند ساعت تحمل کنم.
از بوها نگم.! نمیتونم آشپزی کنم چون بوی هر غذایی حالم رو بهم میزنه، از بوی ظرف های کثیف نمیتونم برم طرف سینک. اگه همسری همکاری نمیکرد خونمون دیگه جای زندگی نبود!
بی اعصاب، کم طاقت، خسته و کلافه ام.
نمیدونم چطور قراره روزای جدید درسی رو شروع کنم‌. منی که حتی حوصله شنیدن یه آهنگ تا آخر رو ندار
وقتی یکی مثله من نصفه شب خوابش نبره مجبور میشه وبلاگ رو باز کنه و چرت و پرت بگه!من ساعت 8صبح کلاس زبان دارم و ساعت6:30باید از خواب بیدار بشم تا کارامو بکنم صبحانه بخورم ،نماز بخونم و برم بیرون از خونه.
فلاسکمو برداشتم شستم و میخوام فردا ابجوش بریزم توش ببرم بعدازکلاس خیلی هوا خوبه و حال میده چایی خوردن ولی خب ما چایی نمیخوریم من سه تا نسکافه برداشتم
اوووووم دیگه
وای گفته بودم چقدر اشتهام زیاد شده؟؟همش گشنمه://
اصن یه وضعیه ها.
میترسم چاق بشم
هرچی داشته باشیم و هرچی که میلم بکشه و بتونم بخورم، غنیمته! حالا غذای رستورانِ دانشگاه باشه یا پفک یا غذای مامان پز.
ولی عذاب وجدان داره میکشتم.! همش تو ذهنم رژیم های بارداری و توصیه های غذایی طب سنتی و جدید و اسلامی میاد. :(
خدایا قول میدم خوب بشم از ماه ۴. اون موقع که بتونم درست غذا بپزم و بخورم. میشه الان مسامحتا تاثیر نداشته باشه.؟ :(
نوشتهٔ آیزایا برلین ، نرجمهٔ رضا رضایی ، نشر ماهی
خب اینم از کتاب جدید که تازه میخوام شروعش کنم چون تازه بیدار شدم. دیشب ساعت پنج و شیش خوابم برد. به خاطر همین دیر پاشدم. 
الان یکی زنگ آیفونمونو زد میگفت گشنمه گرسنمه. هی تکرار میکرد. همه زنگارم زده بود :( اعصتبم خیلی خورد شد چيزي نداشتیم بهش بدیم جدا از اون ترسیدم  چون مامانو بابام خونه نيستن یه وقت چيزي نشه. چمیدونم. ولی الان اعصابم خورده کاش نون بهش داده بودیم نه؟ :((((( 
انگار که مجبوری خب؟
داره سنگ میباره 
و من میترسم
امروز دوباره اون اضطرابه رو داشتم و لحظه ای که میدونستم بالا میارم خوب شدم 
میترسم میترسم میترسم میترسم
فک میکنم دیگه باید دارو درمانی کنم 
بار خوابم نمیبره
دوباره کتاب صوتی
انگار مجبوری .گشنمه
امشب میخواستم پیراشکی درست کنمهمه چیزش آماده بود، اما خمیرش وا رفت
همش چسبید به دستم
منم با همکاری مامان انداختم دور
خیلی ناراحت شدم
یک بار قبلا درست کرده بودم و اوکی بود
خیلی گشنمه
شامم نخوردم از ناراحتیم
حالا فردا قراره موادشو لازانیا کنم
:(((((((
برم بشینم یه کم سریال ببینم بشوره این غمو
ولی با گشنگی دائمیم چه کنم؟؟؟
با غم انگیز ترین حالت گیلان چه کنم؟‌:)))
امروز از دندهٔ خواب پاشدم. نمیدونم چرا اینقدر خسته ام و خوابم میاد همش خمیازه میکشمو هنوز که هنوزه شروع نکردم به کار کردن. کلی از کتابم مونده چرا این کتابو تموم نکردم؟ خیلی نثر راحتی داره و کتاب خیلی باحالیه من خیلی خوشم اومده ازش. الان اگه بشه و نخوابم میخوام دست بگیرمش قرار گذاشته بودم با خودم امشب تمومش کنم اما با این وضعی که دارم عمرا بشه. میخواستم برم کتابخونه که خواب موندم :( حوصله باقی کارامم ندارم. میدونم نباید اینجوری باشم :( ولی دست خ
یعنی من جنازم فقط کافیه سرمو بذارم رو بالش تا خوابم ببره. از چهار صبح تا الان بیدار بودم عصری استراحت کردم خواستم بخوابم با این که خوابم میومد اصلا خوابم نبر. بگو یه ذره حتی. اما الان فقط منتظرم یه چيزي بخورم نتونستم از خیر غذا بگذرم امشب چون خیلیییی گشنمه. همین. کاش فردا هم همینجوری کار کنم همه روزای رفته رو جبران کنم. چقدر چسبید بهم امروز. فکرشم نمیکنه چقدر مزه میده این خستگی بعد یه روز پرکار. فردا بهتر از امروز میشم حتی ببین کی میگم. 
اتفاقی
احتیاج دارم از این وضعیت درآم. 
ولی حوصله هم ندارم. 
دوست دارم یکی دو نفر محدود باهام حرف بزنن. اوناییکه خودم دلم میخوادشون نه هر کسی. 
دوست دارم بدونم پایان نامه رو باید چیکار کنم؟ چیکار کنم زشت نشن؟ به تایید بقیه نیاز دارم. یا که بگن دقیقا باید چیکار کنم. خیلی زشته این موضوع.
نباید باز اینقدر غذا بخورم. اگه بخوام باز بشنوم که لاغر شدی و خوب شدی، نباید اینقدر غذا بخورم
استرس دارم. مشخصه؟ استرس آینده نامعلومم و پایان نامه و ادامه زندگیم 
چرا
بارون میباره،خیلی شدید و خشن،شاید خشن صفت مناسبی براش نباشه ولی همینطور که دارم از پنجره اتاقم بیرونو نگاه میکنم و گاها یک بند از کتاب "تهوع" میخونم،احساس میکنم خدا بدجور از دستم عصبانیه که رعد و برق هاش شیشه های اتاقمو میلرزونه.آخرین باری که از رعد و برق تا این حد ترسیده بودم،تو یکی از کلاس های خانه ی جوان داشتیم تمرین می کردیم،تنها نبودم،فاطمه هم بود.رعد و برقا به حدی شدت گرفته بودن که ناخودآگاه همو بغل کردیم و اخمی از ترس رو صورتمون نشست
بیام از این ذهن آشفته بنویسم بلکه یکم اروم شه!
+این دوروزه همش دانشگاه و بعدش کار. خسته خسته ام اما سروصدای تلویزیون نمیذاره بخوابم! پروژه های هرروز دارم و انشاا. بیشتر هم خواهند شد. تست و اینا هم دارم. یه کار جدید هم نوشتن کمپین تبلیغاتی هست که بهش علاقمندم و اگر خدا بخواد میخوام که توی این کار برم. دیگه چی؟ یه پیج جدید اینستا میخوام بزنم از خودم بنویسم، از عمق ذهنم ! چیزایی که فکر کنم خیلی ننوشته ام درموردشون. دیگه ؟ به برنامه نویسی و مدیریت ی
من همینجوری داشتم میگشتم راجع به نویسنده ی کتابی که میخونم به اینجا رسیدم. اقا وقتی گفت سوربن درس خونده همچین گریه ام گرفت که نگو اینقدر حسودی کردم باورت نمیشه. خوشبحالش تونسته بره :(((( کاش منم بتونم امسال قبول بشم من به همینم راضیم. پاریس رویا میمونه واسه من احتمالا. 
فکر کنم باید از خونه برم بیرون یه هوایی به سرم بخوره. خیلی گشنمه مهام که ازش خبری نيست
یه چيزي میخواستم بهت بگم هرچی فکر میکنم یادم نمیاد.
 
یادمه بچه ک بودم خیلی بی پول بودیم
هیچی پول نداشتیم
مامانم میرفت بال مرغ میخرید باهاش سوپ درست میکرد
من سوپ نمیخوردم دلم برنج میخواست
مامانم برام گوشتای بال مرغ رو ریش ریش میکرد سوپ رو برام میکوبید بعد کلی ناز و نوازشم میکرد ک بخورم
میگفت تو سن رشدم باید بخورم
دلم تنگ شده برا مامانم
چقدر اذیتش کردم
چقدر زحمت میکشید
پول نداشتیم، از خوراک و پوشاک خودش میزد
الان بنیه ضعیفی دارم
خیلیا میگن خیلی ظریفم
حتی پسرا آروم بغلم میکنن
الان دلم ضعف رفته ب
چند روز پیش یکی از دوستام حالم رو پرسید و گفت: غصه که نمیخوری محمد رفته؟ 
مثل همیشه که میزنم به خنده و شوخی و مسخره بازی گفتم آخه به من میاد بشینم یه گوشه غصه بخورم؟ (به انضمام کلی اسمایلی خنده و اینا)
چند ثانیه گذشت
جواب داد: آره بابا! چرا نیاد؟ مهربونی شما!
راستش خودش هم نمیدونست چقدر جوابش متفاوت و تاثیر گذار بود. شاید بعد از 27 سال عمر، اولین نفری بود که بهم مجوز داد برای چیزای کوچیک غصه بخورم و نه تنها احساس ضعف نکنم، که بذارم به پای قلب بز
فک کنم پالتوی ابی بلند قشنگم رو خراب کردم. میدونید چرا؟ چون قوانین طبیعت فقط تا وقتی درست عمل میکنن که من لازمشون نداشته باشم. 
تا دو سال دیگه پول خریدن پالتو ندارم و همینجوریشم باید دو سه ماه پول جمع کنم شاید بشه لپ تاپم رو درست کرد.‌ و فکر مریض احمقم گم کرده که چطوری شاد باشه یا بخنده، چون قرصای مریض احمقش تموم شدن و‌ خسته شده از بس نسخه چندبار مصرف شده برده و بهش فقط یه برگ دادن.‌
اصلا گشنمه! اصلا هوا سرده! هم اتاقی دارم! رو‌تختیم کثیفه! همه
سلام.
خسته‌م. ۴-۵ ساعت بیشتر نيست که بیدار شدم ولی خسته‌م.
چند وقته که دلم می‌خواد یه چیز قشنگ بنویسم؛ یه چيزي که ارزش خوندن داشته باشه. ولی بلد نيستم. و راستش مطمئن نيستم یه متنی که ارزش خوندن داشته باشه چه ویژگی‌هایی داره.
یه وبلاگی هست که هر بار چيزي می‌نویسه احساس می‌کنم یه عالمه درکش می‌کنم. حس جالبیه واقعا. آدم‌ها دنبال هم‌دردن؟ دنبال کسی که درک‌شون کنه؟ نمی‌دونم. شاید باشن.
گوشیم شارژ نداره و شارژرم خیلی دوره و من واقعا نمی‌تونم ت
باز همونجوری کز کردم گوشه مبل و گریه دارم. اصلا نمیدونم چم شده. قلبم درد میکنه و گلومم میخاره و اذیت میکنه. زنجبیل خوردم. و یه غذای کم و عجیب که برای گلوم خوب باشه. اما فکر میکنم باید به خودم سختی بدم. نباید غذا بخورم. و اینکه الآن مدت هاست 24 ساعت یا 27 ساعت حتی، فقط یه وعده غذا میخورم بهم حس بهتری میده اما نه کاملا حس خوب. نباید هیچی بخورم تا این حس کاملا خوب بشه. 
منتظرشم که برگرده. که بیاد و باز باهم حرف بزنیم. یعنی من براش حرف بزنم. و اون منو آروم
هفته ی قبل فکر می کردم دارم بدترین جمعه ی عمرمو میگذرونم.امروز فهمیدم اشتباه کردم.از صبح تلویزیون روشنه و دائم یه خبر تکراری پخش میشه.از صبح تو اتاقمم و دارم فیلم میبینم که نشنوم.چند ساعت پیش رفتم یه قلپ چای بخورم و نتونستم تحمل کنم.رفتم قرصمو بخورم که قرص اشتباهی خوردم.فقط دلم میخواد فرار کنم.برم جایی که تلویزیون نباشه.تا این همه وقاحت و حماقت رو با هم نبینم و نشنوم.قاعدتا باید آدمی هم نباشه.
هفته ی پیش دکتر بهم  گفت ممکنه به خاطر دارویی که ب

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها