نتایج جستجو برای عبارت :

چیکار کنم دست از سرم برداره

یک دیوار مهربانی کاش راه اندازی میشد که هرکسی احوالش  بهتره بزاره روی دیوار .
اونوقت اگه دل گرفته ای از کنار دیوار مهربانی رد میشد میتونست یکم از اون حال خوب رو برداره .
اینجوری اسراف هم نمیشد .
حال دل همه به یک اندازه خوب بود.
- من حالم خوبه 
اضافه ی خوبی حالمو گذاشتم رو دیوار مهربانی 
هرکی پیداش کرد برداره :))
- این مدت نبودم ولی به یادتون بودم ممنون از پیام هایی که برام گذاشته بودین 
ممنون اشنا خانوم ممنون گلشید خانوم.
دانلود آهنگ ناصر پورکرم ناز داره 
Download New music Naser Pourkaram – Naz Dare
دانلود آهنگ جدید ناصر پورکرم به نام ناز داره با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
ترانه : هادی زینتی  موزیک : ناصر پورکرم   تنظیم : حامد برادران
متن آهنگ ناز داره ناصر پورکرم 
دریاست انگار دل تو دلو دادم بهتو
منو بردار و ببر دورم کن
انگار دنیای همیم اومدی توو زندگیم
من مریض تو شدم خوبم کن ، خوبم کن
 
ناز داره کی مثل خودم دلبر لجباز داره
دل آخه چجوری از تو دست برداره
ناز
این ترم قرار بود خعلی ا کلاسام با دختررویاهام باشه. هیچکدومش اما نیست:( یا من نتونستم یا اون نتونست بردارم برداره یا ساعتامون یکی نیست. امیدم به یه کلاس وصایا بود. تو چنل دانشگاه پست گذاشته بودن وصایا ا 7 آبان شروع میشه کلاساش. فرستادم واسش گفتم آنیتا یعنی ا آبان باید بریم وصایا رو؟ گفت من که برنداشتم ولی آره تو باید ا اون موقع بری. بعد کلی ناراحت شدم یه کوچولو پیش خودش ابراز ناراحتی کردم ولی پیش خودم کلی غر زدم که اصلن به من نگفت و من به خاطر او
عمیقا‌متنفرم و حالم بهم میخوره ازاینکه کسی بدون اجازه من ،بدون اینکه
چیزی بگه برداره‌استفاده کنه از لباسام،وسایلام،همه چییییییی
چندین بار جلو چشمش لباسامو که پوشیده بود تیکه‌تیکه کردم و بهشم
گفتم چقد بدم میاد ولی نمیفمهههههه 
 
نشد ما فقط رفیقی داشته باشیم که فقققط گاااهی بیاد پشت میز کافه ای بشینه باهامون گپی بزنیم و درمورد اخرین کتابا و فیلمایی که دیدیم در موضوعات مختلف گفت و گو کنیم و فقط دوست ادم باشه و بعد از دراومدن از کافه بره و دست از سرمون برداره تا دفعه بعدی که هروقت حسشو داشت زنگ بزنه بگه بیا فلان جا فلان ساعت.
 
 
+ بله درسته نشد.
با خدا یه قرار مداری گذاشتم به این صورت که هر وقت که اوضاع کامل از کنترل خارج شد و قرار شد که با فاک اعظم بریم اجازه بده قبلش من توی خواب بمیرم
حالا اینکه قبول بکنه یا نه رو نمیدونم ولی اگه بکنه که دست و پاشو میبوسم
یا مگه اینکه قبلش منو برداره بندازه اون سر دنیا به ادامه ی زندگیم برسم 
دلم گرفت بود ،میخواستم برم هم چیزی که لازم داشتم رو بخرم هم یکم قدم بزنم اما به جونم زهر شد ،اخه این چه کشوریه اول یه پرشیا سفید  گیر داده بود بهم بعد یه جوونک لات ، اشکم در اومده بود به سوپر مارکت سر کوچه پناه بردم که دست از سرم برداره ،بعد هم که رفت تا خونه دویدم ، هنوز هم دلم گرفته دلم میخواد زار بزنم از این شرایطی که دارم ،هر دفعه هیراد گفته بود قبل هفت نرو بیرون گوش نداده بودم این هم شد نتیجه اش . 
یه دستمال بردارم و گرد و خاکهای اینجا رو بگیرم. تار عنکبوتها رو از گوشه کنارش پاک کنم. کفِشو جارو بکشم. حیاتشو آبپاشی کنم. به گلدوناش آب بدم. چای دم کنم و توش هل بندازم. چای که دم کشید، دونه دونه استکانا رو بچینم و توشون نبات بذارم و زعفرون. چای بریزم. بوی هل اینجا رو برداره. بعدش شمام بیاین و بشینیم با هم گپ بزنیم و عصرای کوتاه پاییزی رو اینجوری بگذرونیم.هوم؟ (:
یه چیزی نوشتم و خواستم پستش کنم. قبل از پست کردنش رفتم سراغ آرشیو نوشته‌هام و هنوز شروع به گشتن نکرده بودم که چشمم خورد به یه نوشته از چند ماه پیش. تردیدم هزار برابر شد. دو تا نوشته از دو زاویه‌ی مختلف که آدم می‌تونه یکی‌شو به نفع خودش برداره و باهاش دیگری رو سرزنش کنه، هر دو هم درستن. من با یکی‌شون پیروز و حق به جانبم و انگشت اتهام اون یکی متن به سمتمه.من با نوشته‌ی خودم تیر خوردم.
امروز 25 ساله شدم
قبلا 25 ساله بودن آدما از نظرم خیلی عجیبو غریب بود ولی الان میفهمم که مفهوم سن واقعا ی عدده :)
این ی ماه آخر خیلی اتفاقا برام افتاد که سعی میکنم یجوری هضمشون کنم به کمک روانشناس:)
امیدوارم تو 25 سالگیم حس پوچی و افسردگی دست از سرم برداره و حال خوب داشته باشمو ی آدم موفق
 بسازم از خودم:))
راستش حتی خجالت میکشم که از خدا بخوام کمکم کنه ولی شما برام دعا کنین ازش بخواین:)))
وَه که چقدر جهل
 
 
در کنکاش درونم، هر روز مواجه میشم با جهل و حجاب و ظلمات که به کجا می خوام برسم، اما چیز آماده نکردم برای این سفر!! و اینم به علاوه میشه با بقیه جهل ها
 
انسان مسئوله و مسئولیت عظیمی داره که با این همه حجاب و گرفتاری درونی نمی تونه قدمی برداره و حرکتی داشته باشه جهل، غفلت و بی خبری از اونچه که در درون خود انسان، در جریانه، باعث مسخ شدن او میشِه.
 
 
خدایا هدایتم کن چرا که می دانم گمراهی چه بلای خطرناکی ست  (شهید مصطفی چم
مکالمه از اونجا شروع شد که پیام دادم و تولدشو تبریک گفتم.
دو روز پیش بود.
برام حرف زد , چیزای جالبی گفت.
گفت آدم بالاخره به یه جایی میرسه که میفهمه باید زندگی خودشو برداره و بچسبه بهش.
کار سختیه.
نمیدونم چه طوری باید اینکارو بکنم.
آمادگیشو ندارم.
البته در جهتش تلاش کردم,آدمای اضافی زندگیمو به تدریج دارم کمتر میکنم.
این وبلاگم خودش یه روزنه ی فراره از دست آدمای اضافی که ناخودآگاه در روز درگیرشون میشم.
گف خودتو نجات بده و اهمیت خودتو فراموش
دیشب میزنه ب خونه بابام ماجرا از این قراره ک بابای من علاقه زیادی ب ظروف مس قدیمی و عتیقه و اینجور چیزا داره دیشب همه بیرون بودن و هیشکی خونه نبوده اقاه از دیوار میاد تو خونه و قفل پشتی در حیاط رو میزنه تا کسی نتونه بیاد و باخیال راحت برداره بره خلاصه عتیقه ها رو جمع میکنه و میزاره گوشه حیاط یه مقدار پول و تراول های بابامم ک طبق معمول دم دست بوده رو میچپونه تو جیبش ک داداشم میاد پشت در میبینه هرکاری میکنه دره باز نمیشه.پشتش قفله زنگ همس
جواد کسیه که هر کی از ایشون هاست نخره باید فیلتر بشه,هر کی زیر یوق جواد نره باید اذیت بشه,حتا با اسم مدیران طراح دیگه برای اخاذی میره, این ادم مذخرف فقط  با خراب کردن مدیران طرح دیگر خودش را بالا میکشه,هر کی هاست از جواد خریده میدونه جر زن هست و هر روز به یک بهونه پول زور میگیره,ادم حروم خور و بیخود و زور گویی هست,ایشالله به لطف خدا نابود بشه و دست از سر همه برداره,دعا کنید زود تر همه از همکاری با ایشون دست بکشن تا دیگه دست ب
مامانم پا شده رفته پیش اون مشاور آشناهه اونم مخشو زده که آره بابا این حیفه ادبیات بخونه و این چرت و پرتا.  حالا قراره منم بزور برداره با خودش ببره که یارو مخ منم بزنه-__- زهی خیال باطل ولی
بعد بچه ها خودمم میدونم و مطمئنم قطعا تنها انتخابم قراره ادبیات باشه ولی در عین حال دارم به مطالعات ن اهرا هم فکر میکنم هم پر دختره هم مطالعات نه دیگه بعد خودم میزنم پس کله ام میگم "کصخل! اینجا ایرانه، نه با دختراش به دردت میخورن نه مطالعات نشون. بر
اینترنت شهر ما چند دقیقه پیش وصل شد.از صبح داشتم فکر میکردم یعنی امکان داره دیگه به اینترنت جهانى وصل نشیم ؟و در اون صورت چه اتفاقی میفته؟
والا اگه این اتفاق میفتاد تعجب نمیکردم.ولی ایا مردم تحمل پذیرشش رو داشتند؟؟
باری به هرجهت این مدت یه حق طبیعی و اساسی رو ازمون گرفته بودند و دوباره بهمون پس دادن.حالا هم دلیلی برای خوشحالی نیست.یادمون نمیره که هیچکس نبود توى این مدت تا این محدودیت رو با یه کلیک از سرمون برداره،اونم وقتی که خیلی ها توانا
اون‌جایی که فرهاد می‌خونه: من دلم سخت گرفتههه‌ست از این میهمان‌خانه‌ی مهمان‌کُشِ روزش تاریک. حالم الان مطابقت داره با مکث‌های بین ادای کلمه‌ به کلمه‌ی این آهنگ. برف رو پلی می‌کنم و خوابی که نمیاد رو آغاز می‌کنم. دلشوره، رفیق ناباب همیشگی اگه دست از سرِ قلبم برداره. دریغا که آدمی برای تخلیه‌ی خودش تو چه سوراخ‌سمبه‌هایی باید فرو بره.
این بیت الان به ذهنم اومد. امیدوارم کامل بشه همین‌جا بذارم.
داره شعرام از سرم می‌پره
تو رو جونِ خودت
دیشب دوباره تپش قلب گرفته بودم و واقعا نمیتونستم راحت نفس بکشم یه کیسه برداشتم توش نفس کشیدم تا بلکه فکرم روی تنفسم متمرکز بشه و تپش قلب دست از سرم برداره و موثر هم بود ولی کابوس شبانه ام سرجاش بود اما با شدت کمتر ولی بازم نتیجه اش شد گردن درد وحشتناکی که الان دچارشم :/ 
دلیلش میدونی چیه؟ فرفری چندروزه ازش خبری نیست و نمیدونم بهش پیام بدم یا منتظر بمونم بازم! آخه بار آخری که حرف زدیم گفتم ازش ناراحتم و اون گفت وقتی سرحال باشه جدی صحبت میکنیم و
تو یه تیکه از من بودی و هستی و خواهی بود. 
عزیز قلبم
این زندگی گذشته گویا، ولی با تمام وجود دلم می‌خواد تناسخ حقیقت داشته باشه، توی یه زندگی دیگه و همه‌ی زندگیهای بعدی زود پیدات کنم و پیشت بمونم، حتّی اگه یه قاصدک باشم. 
همیشه به یادتم، و امیدوارم اون شیزوفرنی کوفتی که تازه بعد از این همه سال  فهمیدم چه بلاییه، توی زندگی بعدی دست از سرت برداره و تنهاییای لعنتیت که همیشه غصه‌ی گنده‌ی لعنتیم بود، توی فضای بیکران تجزیه بشه.
 
هرطور و هرجا باش
دانلود آهنگ ابوالفضل جعفری به نام پرواز
دانلود آهنگ ابوالفضل جعفری پرواز
دلمو میدم بهش حتی اگه بی رحمه عشق
خدایا حولم نکن احساسمو میگم بهش
توی چشماش یه بهشت هست اون یه فرشته است
مال منه عاشقت دیوونه میش آخرش
با تو خوبه حالم با من خوبه حالت
یه لحظه دور از تو واسه من صد ساله
بگو که دلتنگی یه خورده دست برداره
وقتی که نمیبوسی من گونه هام درد داره
به تو حسم راسته بیا آسته آسته
میدونم همه چی مون خاصه
اگه دنیا وایسه دنیا رو میچرخنم
مثل یه پروازه وقتی
 
همه میگن چرا بچه رو امسال فرستادی کلاس اول یکسال دیرتر میفرستادی من میگم خوب کلاس اول رو دوبار بگذرونه  بهتره تا پیش دبستانی رو دوبار بگذرونه. نگرانم ولی کاری از دستم برنمیاد . الان که فکرشو میکنم میگم با خودم من بخاطر اینکه از کلاسهای گفتاردرمانی و کاردرمانی میخواستم نجات پیدا کنم بچه رو فرستادم کلاس اول چون واقعا از این کلاسها خسته شده بودم گفتاردرمانی که فقط جمله میداد میگفت بچه حفظ کنه کاردرمانی خوب بود ولی .
نمیدونم کارم درست بود یا
یه روزی از همه دوست‌هام دور شدم. با هر متر و خط‌کش و معیاری که حساب می‌کردم، من از همه‌شون عقب افتاده بودم. تو ادامه تحصیل، تو کار، تو ازدواج موفق حتی! وقتی به خودم اومدم دیدم شماره ام رو عوض کردم و شماره همه‌شون رو از تو گوشی‌م پاک کردم. یکی مادر شده بود، یکی بهترین دانشگاه ایران ادامه تحصیل داده بود، یکی تو فلان بیمارستان مشغول به کار شده بود و . .
من احساس عقب افتادن از همه رو پیدا کرده بودم و با این دوری داشتم خودم رو آروم می‌کردم. آروم
دلم گرفته دیگه. 
مثلاً واسطه‌گری کردی، دوندگی کردی، که کار بهش بدن، که ازدواج کنه؛ بعدش که همه چی خوب شد، ازش خواستی که یه وام از حسابش برات برداره و خودت پرداخت کنی؛ اونقدر اخم کنه که زنگ بزنی بهش بگی دیگه نمیخوام جور شده پول. 
مثلا تمام پس اندازتو بدی پول پیش خونه، هنوز ولی کار ثابت پیدا نکرده باشی،فقط به اندازه‌ی خورد و خوراکت در بیاری، بعدش برن دورهمی و حتی بهت زنگ نزنن خبر بدن که منتظرشون نشی ناهار بیان خونه. 
مثلاً خواهر و برادرات باشن
میدونم چرا زیاد حس خوبی ندارم. 
اولینش اینه که میخوام هر چه زودتر فرزان بیاد وسایلشو برداره و کلا بره از اینجا. و خوب کاری کردم دیشب ساعت 1 و نیم وقتی داشت خوابم میبرد، پیام داد و زنگ زد که بیداری؟ تا بیاد خونه. میخواستی زودتر بگی خب. اینهمه ساعت بود :/ برو جایی که شب های قبل بودی. و خب خیلیییی خوشحالم که هرگز باهاش خونه نگرفتم. و یه چیز دیگه اینکه، من فکر کنم بدجور عادت کردم به تنها زندگی کردن و حضور هر گونه همخونه میره روی اعصابم. و فکر کنم خوشحا
امروز مفصل بود ولی چون الان چشمم میسوزه بگم که در کل خوب بود.به یکی از همکارا که براش کیک خریده بودیم و مثلا گودبای پارتی رفتنش به کانادا رو گرفته بودیم گفتم که یه دسته گل برداره پرت کنه تا من بگیرمش و نفر بعدی که اپلای میکنه، من باشم!! زیبا نبود؟! 
رییس ۲ اومدن و خوشحال بودن. کلی هم از نتیجه ی خوب کارام تعریف کردن.حالا نمیدونم واسه نتیجه خوب کارام بوده واقعا یا اینکه دخترش قراره با یه پسر پولدار فایننس خونده، ازدواج کنه. آخر هفته بعد دعوتمو
​​هشدار:+۱۸
 
 
ابراهیم نبوی یک بار یک خاطره از زندان نوشته بود که درست تلخ‌ترین چیزی بود که در زندگی‌ام خواندم.از یه (تقریباً) پسربچه که وارد زندان شد و همه لات‌ها به او کردند و آن پسر معتاد شد، از ریخت افتاد و دیگه سرش دعوا نبود و کم‌کم سرِ نخواستنش دعوا بود، دیگه بابتِ ک*ون دادن» مواد هم به او‏ نمی‌دادند و افتاد به مصرفِ قرص‌های قرمزی که شهرداری با آن سگ‌ها را می‌کُشد، و در راهرو می‌خوابید، مثلِ اسکلت شده بود تا یه روز که همان‌
خب کاول هم تموم شد. به نظرم جوری بود که انگار باید فیلمهایی که گفته رو دیده باشی تا بفهمی اما لابه لاش چیزایی هم بود که متوجه بشی چجوریه. ولی خوبه آدم اسم فیلمهارو برداره و ببینه من که هنوز برسون رو ندیدم فیلماشو که استادم گفته بود. :(. 
 
نوشتهام قطع شد با اومدن مامان . قراره شب بریم بیرون شام بخوریم دیگه فکر نکنم برسم کتابو جلو ببرم زبانم خیلی کم خوندم امروز زیاد خوب نبودم بیشتر کتاب خوندم. شایدم بیخیال زبان بشم بیشتر کتاب بخونم. باید از فردا ص
الان دوس دارم سیگار بکشم و توی اتاق کوفتیم بشینم و سیگار بکشم و احتیاج نداشته باشم که هیچ پنجره ای رو باز کنم و احتیاج نداشته باشم که نگران چیزی باشم .و سیگار بکشم :/ من زیاد اینکارو نمیکنم ولی مامانم اصلا متوجه نیست ‌‌ اصلا منطقی نیست .من نمیتونم بخوابم و یه عوضی همه ش تو سرم داره سیگار سیگار می‌کنه :/// و این قضیه داره مخمو میخوره .من واقعا نمیخواستم این موضوعو اینجا بنویسم:/
آخرین پاکت سیگارو در حالی که سه تا نخ توش بود طی یه دعوای کاملا بی اس
الان دوس دارم سیگار بکشم و توی اتاق کوفتیم بشینم و سیگار بکشم و احتیاج نداشته باشم که هیچ پنجره ای رو باز کنم و احتیاج نداشته باشم که نگران چیزی باشم .و سیگار بکشم :/ من زیاد اینکارو نمیکنم ولی مامانم اصلا متوجه نیست ‌‌ اصلا منطقی نیست .من نمیتونم بخوابم و یه عوضی همه ش تو سرم داره سیگار سیگار می‌کنه :/// و این قضیه داره مخمو میخوره .من واقعا نمیخواستم این موضوعو اینجا بنویسم:/
آخرین پاکت سیگارو در حالی که سه تا نخ توش بود طی یه دعوای کاملا بی اس
گرچه کلا اهل آرایش کردن و بقول قدیمیا آدار_وادارهای روزانه نیستم و اعتقاد دارم که زیبایی باید طبیعی باشه و آرایش فقط آسیب رسوندن به پوسته، اما یه کار آرایشی رو خیلی دوست دارم و اون مااه لایه برداره!
یعنی بعد از استفاده کردن از این ماسک، علاوه براینکه پوست یکی دو درجه روشنتر و زیباتر میشه، احساس میکنی یکی با کاردک افتاده به جون پوستت و سلولهای خراب و مرده رو کنده و پوست جدید اومده رو. انقدر حس طراوت داره که فکر میکنی پوستت داره از عمق ری
بچه که بودم عاشق سیب بودم. هر چی می خوردم سیر نمی شدم. یادمه یه شب توو مهمونی مشغول بازی بودم که چشمم افتاد به آخرین سیب توی ظرف میوه. تا اومدم بِرَم بَرِش دارم یکی دیگه از مهمونا برش داشت! منم اصلا به روی خودم نیاوردم!
 
چندوقت پیش دلم می خواست کنسرت خواننده ی مورد علاقه مو برم. وقتی رفتم توو سایت فقط یه جای خالی مونده بود. تا اومدم رزروش کنم یکی پیش دستی کرد. منم اصلا به روی خودم نیاوردم!
حالا اگه می بینی من عجله دارم، اگه می بینی من هولم، اگه می
یا مقلب القلوب والابصاریا مدبر اللیل والنهاریا محول الحول والاحوالحول حالنا الی احسن الحال1. متاسفانه سال 98 در جهات مختلف همچین سال مشتی نبود ایشالا آخر کاری مردونگی کنه همینجور که داره میره غم و غصه هاش رو هم برداره با خودش ببره!2. رهبری معظم امسال رو سال جهش تولید نامگذاری فرمودنددر واقع چندین ساله که نامگذاری ها حول مسائل اقتصادی ومخصوصا تولید میچرخه و معلوم میکنه تلاشهای انجام شده نتونسته رضایت ایشون رو جلب کنهو این نیست مگه بخاطر نقش
پی اس به پست قبلیم:
طرف الان با این عکس وزنه برداری رضازاده فقط شبیه بازهای هیز نیست
شبیه بازهای خنگ و احمق و بچه سوسوله.
کودنی از قیافه ش میباره.
حقیقتش من قبلنا یه ایمپرشنی داشتم و یه زبون.
مثلا میرفتم بهش میگفم زنت بهت نمیگه این عکس رو بردار یکی دیگه جاش بذار؟
 
و اون درجا عوض میکرد.
 
و یه چیز دوست داشتنی میذاشت سر جاش.
 
الان سنمون بالاتر رفته.
 
و من فهمیدم که بابا ادما سنشون میره بالا سرسخت میشن.
 
میخوان ظاهرا بگن که نه حرف گوش نم
 
یادم نیست دقیقا بیتش چی بود یا از کی بود ولی خوب یادمه زنگ ادبیات بود همون موقعی که معلممون اومد بیت رو معنی کنه و آخرش گفت کلا دو سری ادم خیلی نادونن!گروه اول اونایی ان که همه چیو سخت میگیرن.!یهو یاد مامانم افتادمخندم گرفت.ولی الان ک چند روز گذشته وقتی به حرفش فکر میکنم میفهمم این منم ک نادونم!!!#لطفا_نادان_نباشیم[:
 
+دارم سعی میکنم سخت نگیرم.دارم سعی میکنم به خودم بفهمونم آدم گاهی وقتا تا ی غلطایی رو نکرده باشه نمیتونه قدمای بعدی رو برد
بدتون نمیومده از زندگی؟شما چقده قوی این!من خودمم نمیدونم دارم چه غلطی میکنم اصلا چمه چی میخوام چرا اینطوری ام میخواین بگم مثلا توی یه روزم چيکار میکنم؟کاش حوصله داشتم واستون الگوریتمشو میکشیدم.اگر روز تعطیل باشه که یا خیلی میخوابم یا نمیذارن خیلی بخوابم و خب کل روز رو یا روی مبل دو نفره میشینم و میخوابم و تلفن به دست چت میکنم و وول میخورم توی اپلیکیشن ها و غر میزنم و اگرم حالم خوب باشه شاید یه غذایی هم درست کنم این روزا به علت کاروبارای هنرس
وقتی دلت از عالم و آدم گرفته است چيکار میکنی؟
لطفا بگید چيکار می کنید
آهنگ گوش میدید؟
گریه می کنید؟
چيکار می کنید؟؟؟؟
بخدا میخوام بدونم بگید لطفا
دلم خیلی گرفته والا بگید چطوری رفعش کنم شما وقتی دلتون گرفته است چيکار می کنید؟
یه حالی دارم شبیه ارمیا تو بیوتن، اون‌جا که به سرش زده بود یه کفن برداره ببره چهل تا مومن براش امضا کنن. چهل تا مومن شهادت بدن آدم خوبیه. دارم فکر می‌کنم می‌تونم چهل تا مومن پیدا کنم که من رو بشناسن و انقدری بشناسن که بتونن چنین شهادتی بدن؟.

پ.ن: لطفا اگر توجه به مرگ و یادآوری اون رو به عنوان یک واقعیت محتوم در زندگی»، نشونهٔ افسردگی» و حال بد» و آرزوی مرگ» و امید پایین به زندگی» و این طور چیزا می‌دونید این مطلب رو کلا ندید بگیرید و ن

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها