نتایج جستجو برای عبارت :

چی لی کردم چی دووی

 
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط 
عمر کردم صرف او فعلي عبث کردم ، عبث ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط 
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط 
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط 
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف،حیف خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط 
+وحشی بافقی
+ شاعر عنوان: صائب تبریزی
انعطاف پذیری حافظه، دووي هاین | Malleability of Memory, Duy Huynh

باد دوّم، دووي هاین | Second Wind, Duy Huynh

پرنده ی نغمه خوان جنوبی، دووي هاین | Southern Song Bird, Duy Huynh


آزمون توکّل، دووي هاین | Trsut Test, Duy Huynh


ندای ساحل، دووي هاین | Call of the Coast, Duy Huynh


هر چه که قایقت را شناور کند، دووي هاین | Whatever floats your boat, Duy Huynh



موسیقی متن برای رویای بازگردنده، دووي هاین | Soundtrack For Recursive Dreaming, Duy Huynh



موسیقی: [Arvo Pärt - Spiegel im Spiegel  [Contemporary Classical 
1. دستی به سر و روی طرح آموزش و پرورش کشیدم، فهرست مطالب و جداول و اشکال رو تنظیم کردم، چکیده رو ویرایش کردم. پانویس ها رو اوکی کردم و مجدد ارسالش کردم
2. آلبوم های مهرشاد و علي زند وکیلي و حجت اشرف زاده رو دانلود کردم + بخشی از عکسهای گوشی رو ریختم رو کامپیوتر
3. پاورپوینت برای یکی از درسام آماده کردم.
شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردمدیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مراگرچه عمری به خطا دوست خطابش کردممنزل مردم بیگانه چو شد خانه چشمآنقدر گریه نمودم که خرابش کردمشرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردمغرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردمدل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه دهربر سر آتش جور تو کبابش کردمزندگی کردن من مردن تدریجی بودآنچه جان کند تنم، عمر حسابش
در نگاهت خود به ظاهر مرد کردم
من در درونم آن نباید کرد ، کردم
دانسته بودم بی توبودن مرگ حتمیست
دانستن بی دانشم را سرد کردم
تا در خودم عادت کنم حرفی نگفتم
رفتی و از قلبم خودم را ترد کردم
من همچو زخمی ها پرانم را گشودم
هی ضربه خوردم هی برایت درد کردم
گفتم که آبان می رسی مرداد رد شد
برگان سبزی را که دیدم زرد کردم
بسم الله الرحمن الرحیم./
برنامه تلگرام ام را پاک کردم ، اپليکیشن غرفه ام در سایت با سلام را پاک کردم ، عکس همه ی عروسک ها را از پیج اینستاگرامم پاک کردم ! آیدی و پروفایل پیج را هم عوض کردم ! حتی نیمی از دلم را هم پاک کردم . فردا روزی دیگر است ، طرحی زیباتر بر صفحه ی دلم خواهم کشید .
بالاخره یک‌ روز رسید ک حس کردم کار از حرف زدن گذشته
کار از تصمیمات جدید گرفتن گذشته
یک روز رسید ک حس کردم تمام درد و دل کردن های سربسته ام ب بن بست رسیده اند!
حس کردم دیگر هیچ کاری از دست من بر نمی آید!
یک روز حس کردم‌ اشک های بی صدای شبانه‌بیشتر از اینکه آرامم کنند آزارم می دهند
روزی ک نیاز داشتم فریاد بزنم اما نمیشد
جیغ بزنم آنقدر ک گلویم زخم شود اما نمیتوانستم
یک روز رسید ک فهمیدم حالا فقط باید گریه کنم
فهمیدم برخلاف همیشه باید در جمع گریه ک
روز خود را به غم هجر و فغان، شب کردمیاد ایوان نجف سوختم و تب کردمنکند دوست ندارد.؟! نکند رانده شدم.؟!پای صدها نکند، گریه مرتب کردمتا نگاهی کند آقا و ورق برگرددزیر لب زمزمه ی زینب. زینب. کردمکیست آبادتر از من که خراب علي امقامتم را سر این عشق مورب کردمچه کنم طفل گنهکار امیر نجفمهوس مغفرت و مرحمت أب کردموعده ی ما نجفش یا که به هنگام مماتهرچه او خواست. توکل به خودِ رب کردم
محمد جواد شیرازی
درجمکران ازبهرمولا گریه کردم/برغربت و دوری زآقا گریه کردم/حضرت امیدآفرینش درجهان است/برکربلا وداغ زهرا گریه کردم/گفتند می آید ولي الله اعظم/برشیعیان مظلوم دنیاگریه کردم/آهنگ قلب ماهمیشه هست مهدی/دردفراقش داغ دلها گریه کردم/دشمن سراسرظلمهایش شد فراوان/درگوشه ای بانها گریه کردم/آخربه پایان کی رسد درد فراقش/برمهدی وقرآن وطاها گریه کردم/باآن ظهورش شادمان عالم بگردد/بهرفرج من تابه فردا گریه کردم/
میرفتم سمت خانه پالتوی طوسی را پوشیده بودم با آن بافت قرمز چهار خانه
،آن جوراب هایی که فقط یک بارآرزویشان کردم و خریدیم، 
ماشینت دم در بود سر خم کردم و آن گليم کوچک آویزان به آینه را نگاه کردم، قلبم میتبید 
،مطمعن شدم خانه ای، قلبم بیشتر تپید. 
کليد کهنه را از جیب های سردم در آوردم و داخل قفل انداختم در را باز کردم وکفشهایت را دیدم، 
فکر کردم: نیاز به تعمیر داره» از پله های کوتاه جایی که قرار بود خان
میدونین چيه ؟ کلي تایپ کردم و راجب دو روز و شب اخیر نوشتم و تعریف کردم 
ولي پاکشون کردم :) 
حس کردم دلم میخواد شخصی بمونن برام و جاشون تو دفتر خاطراتمه :) 
فقط اینکه خیلي بم خوش گذشت و بهترین لحظات عمرم بود و هیچ وقت فراموششون نمیکنم =(
#کمپینگ
#زیارت
#لحظات خدافظیه منو حانیه و مرتضی و مسعود 
آقا خابم نمیبره
اگ گند بزنم چي؟
اگ هیچي یادم نیاد چي؟
اگ سخ باشه چي؟!
اگ همش ا اونجاهایی باشه ک من حذفش کردم برا خودم چي؟!!
خدایا پشمام
منو به حال خودم رها نکن!جونه من غلط کردم هر چي گناه کردم غیبت کردم به مامان بابام دروغ گفدم منو عفو کن دهنم صاف نشه پن شمبه خدایاااااا
خب شکر خدا گشتم و اون کرمه که ۱۸۹ تومن بود رو با یه سود خیلي خیلي بالا تو داروخونه شهر خودمون ۱۴۵ پیدا کردم و الان خوشحالترینم ×ـ×
نزدیک ۵۰ تومن سود کردم
البته بازم شک داشتم بخرمش یا نه که زنگ زدم م کردم گفت پول داری بخر:|
هیچي دیگه این هفته ۳۰۰ فقط برای پوستم خرج کردم
خوب شو لعنتی 
منتظرم ببینم چيکار میکنیا
و میتونم بگم در یک ماه اخیر بیش از ۴۵۰ تومن پول کرم و ضد آفتاب و چه و چه خرج پوستی کردم ^_^
البته که راضیم 
خدا میرسونه 
Euforia رو گوش کردم و تماشا کردم و در عکس ها و فن آرت ها غرق شدم و عکسای خوب پیدا کردم و حس بهتری پیدا کردم. باید به هر حال به هر چيزی چنگ انداخت برای ذره ای حتی حس بهتر پیدا کردن. 
Seasaw رو هم تماشا کردم باز :) یونگی دوست داشتنیه :) زیاد. 
میتونم بگم که الآن پیدا کردن یک عکس دوتایی از کوک و شوگا بهم حس خوبی داد! در هر حال اما قشنگ ترین و واقعی ترین هنوز کوکمینه و من دوستشون دارم ^^ 
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دليلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم س
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دليلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم س
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
بدون توشه و همراه بدون یاورو همسر
بدون اسب و ارابه بدون مرشد و راهبر
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از اعماق گمنامی من از گودال ناکامی
من از بن بست هر تصمیم پر از زخمای بی ترمیم
به دشواری شروع کردم به دشواری طلوع کردم
هزار مانع هزار دیوار هزار چاه کن به اسم یار
هزار شب ترس تیر خوردن بدست نارفیق مردن
من از وحشت شروع کردم پر از تردید طلوع کردم
قدمها
حس کردم که باید برگردیم . حس کردم که رفاقتمون رو بگردونیم .ما سالهابود مثه خواهر کنارهم بودیم. از دبیرستان اما الان یک سال میشه که حرف نزدیم . من این رابطه رو کات کردم . من دست دوستیمون رو ول کردم. و الان حس میکنم اشتباه بوده شاید این همه تندی من اما راه برگشت نیست | اخه ته دلم مطمعن نیست که میخادد برگرده این من ِ وجودم ؟ ایا میتونه همون رفیق باشه ؟ بی شک من یه ادم جدیدم |
۱. دیگه وبلاگ نوشتن و کامنت نوشتن و کامنت جواب دادن داره از یادم می‌ره. این مدت بودم و نبودم. تا حالا سابقه نداشته کامنتی اینقدر معطل بشه برای جواب. الان از سه بهمن کامنت دارم و واقعا نمی‌دونم چطور گذشت. 
۲. نمی‌دونم چندم بود. رفتم قدم زدم. همون مسیرهایی که روزای اردیبهشت و خرداد پارسال، با استرس کنکور می‌رفتم قدم می‌زدم. همون مسیر حوزه نهایی رو رفتم. خیابون مخصوص رو دور زدم. سعی می‌کردم حس و حال اون روزها رو، اون شب‌ها رو، اون دوره عجیب رو ب
سلام
خوبید؟
ما دورکاری هستیم. الان مدت هاست که سرکار نرفتم.
سال 99 را خوب شروع کردم. تا الان چهار تا گواهینامه انلاین دریافت کردم.
دائم دارم مطالعه می کنم. در زمینه های مختلف.
چند تا هدف برای خودم تایین کردم که میخوام حتما بهشون برسم. هرطور شده.
 
تو خونه با مطالعه و یادپیری سر خودم را گرم کردم.
همه چيز هست به جز عشق
وبلاگ تی کردم.
یسری پستو حذف کردم، یسری رو ویرایش کردم.
هرمه رو تر و تمیز کردم.
نظرات ارسالي رو فکر کنم 6 صفحه بود، تقریبا شد 1 صفحه! بیشترشو پاک کردم.
یسری وبلاگو دنبال کردم، یسری رو قطع. بقیه رو هم اکثرا مخفی کردم.
برچسبهای زرد قدیمی رو حذف کردم.
نمیدونم چرا اینطوری شدم. خیلي حساس شدم رو خودم. معنی بعضی دیپلماسیهای مجازی رو نمی فهمم اعصابم از دست خودم خورد میشه حس میکنم اشتباه کردم. حس میکنم یه موقعایی رو اعصابم. :( 
فکر می‌کردم تغییر کردم، فکر می‌کردم کمی منطقی‌تر شده‌ام، ولي مغز من در ربط دادن هر چيزی به تو، از مغز انیشتین بهتر است. مرگ بر من. تا به خودم می‌آیم می‌بینم در میانه‌هایی خیالي هستم که در آن سال‌ها با تو زندگی کرده‌ام.
ادامه مطلب
لبخند زد و مهر برداشت و ایستاد به نماز خوندن. موندم یه گوشه و از دور نگاهش کردم. نگاه که نه، داشتم تمام لحظه‌های عبادتش رو خون می‌کردم توی رگ هام و  نور می‌کردم توی چشم هام. بیرون باران و باد بود و درونِ من خورشیدی که تند می‌تابید. گرم شدم. 
باران این روزها دقیقا از وقتی شروع شد که من لباس های زمستانی ام را جمع کردم و شوفاژ اتاقم را هم خاموش کردم.هیچي دیگه الان یخ کردم،مامانم هم هی میگه برو لباسات را بپوش و من میگم تا من از ته کشو بیارمشون بیرون هوا میشه آفتابی و گرم،در نتیجه بگذار اون ته بمونند و هوا بارانی باشه و لذت ببریم
⭕️صبح زود، ساعت 5:20 آلارم گوشیم به صدا در آمد و اولين چيزی که من حس کردم ترس بود.
♦️هوا تاریک بود، سرد بود و برف می آمد.
♦️نمی خواستم بلند شوم یک لحظه به پرتاب موشک فکر کردم و بلافاصله به ذهنم رسید که کار احمقانه ای است سپس کاری کردم که تا کنون نکرده بودم
♦️از احساسم صرف نظر کردم. فکر نکردم
♦️بجای زدن دکمه چرت زدن، شروع کردم به شماره مع 5، 4 ، 3 ، 2 ،1و بلند شدم این همان لحظه ای بود که قانون پنج ثانیه را کشف کردم.
⭕️قانون پنج ثانیه
همان لحظ
چند روز پیش برای اولين بار به فکر فرو رفتم که آخرین باری که خندیدم کی بوده. البته لبخند که زدم. اما خنده را یادم نمی آمد. همین الان دراز کشیده بودم و داشتم توییتر فارسی میخاندم و ناگهان خندیدم. چنان خندم گرفت که سرمو کردم تو بالش. بعد در حین خنده پوست لبمو روی دندونام حس کردم. عضله های گونه م رو روی بالش حس کردم. بعد صربان قلبم و حس کردم. بعد نفس هامو. و همچنان داشتم میخندیدم. خنده ی خودمو بعد از مدت ها احساس کردم. بغضم گرفت. منقبض شدم.
این متن رو از یه کانال تلگرامی برداشتم, جالب بود البته من اینجوری نیستم ولي بهش اعتقاد دارم و دوست دارم اینجوری باشم
هربار غیر این عمل کردم پشیمون شدم
وقتی چيزی مرا رنج می‌داد، 
در مورد آن با هیچ کس حرفی نمی زدم،
خودم در موردش فکر می‌کردم،
به نتیجه می‌رسیدم 
و به تنهایی عمل می‌کردم.
نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم، نه.
بلکه فکر می‌کردم که انسان ها در آخر،
باید خودشان،
خودشان را نجات بدهند.
امروز درست
یک ساله و.
ده ماهه و.
دو روزه که.
تو ترکم.
دیگه عادت کردم به نبودنت. ندیدنت. نشنیدنت!
خبر نداشتن هر روز از خودت و حواشیِ دور و برت!
عادت کردم به نداشتنت.
عادت کردم به نبودِ نیکوتینِ صدات!
شاید حتی دارم دوباره عاشق میشم!
سلام
من خیلي تلاش کردم،
صادقانه صحبت کردم،
از اعماق وجودم صحبت کردم،
غرورم را زیر پا گذاشتم،
خواهش کردم،
از نیازهای طبیعیم که خدا در درونم قرار داده صحبت کردم،
نیاز به دوست داشتن،
نیاز به دوست داشته شدن،
و.
ولي.
خصوصی ترین مساله زندگیم را گفتم،
ولي.
خب دیگه.
ولي من هنوز هم امیدوارم.
من به معجزه های خدا باور دارم.
من به غافلگیر شدن توسط خدا ایمان دارم.
من میدونم که خدا بهترین فرصت ها و بهترین راه ها را سر راهم قرار خواهد داد.
باز هم صبر میک
مامان فاطیما بخاطر انفولانزا فوت کرد و من از ترس با صدای بلند گریه کردم
گریه کردم و ارزو کردم ساج بیاید خانه 
بیاید و شب باشد
امد و بغلم کرد و اخرین نخ سیگارش را برایم روشن کرد 
بعد خوابید و من باز هم گریه کردم
از ترس
من این روزها از خودم هم میترسم
وقتی دست های سردم را مدام بین انگشتان تپلش فشار میداد تا گرم شود گفت: خیلي سخته
حتی حالا هم میخواهم گریه کنم، این بار بخاطر اینکه نبودم
در آن همه "سختی" نبودم 
 
کله شق طور ییهو اومدم کلاس موسیقی ثبت نام کردم
اصلا نمیدونم میرسم یا نه
بیوفته وسط امتحانام قشنگ جر میخورم
بی خیال طور حواله ش کردم به اونجا که باید
واسه بار آخر دارم تلاشمو میکنم
اگه شد که هیچ
اگه نه یه پولي رو حروم کردم و عوضش دیگه بدون فکر بهش تا آخر عمرم می بوسم میذارمش کنار
هو المحبوب
 
امروز وقتی پاکت‌نامه‌هایم را باز کردم و شروع به خواندن کردم، احساس کردم یک منِ تهی شده، دارد نوشته‌های یک منِ پر از احساس را میخواند. آن‌قدر کلمات غریبانه و عاشقانه ادا شده بودند که حتی منِ تهی را هم به زانو درآوردند.
ادامه مطلب
صبح بیمارستان بودم تا ظهر.
ظهر اومدم یه تکه ماهی انداختم برای نهارم و همزمان برای شام کشیک فردا شبم شروع کردم کشک بادمجان درست کردن.
یه کم درس خوندم.
یه چرت زدم. 
رفتم کلاس سه تار.
اون سوتی عظیم رو دادم.
برگشتم لباسهای کثیف رو جمع کردم ، شستم ، پهن کردم.
شال قرمز رنگ و مانتوی آبی طرح دارم رو پوشیدم و دو ساعت با دوستم بی وقفه رفتیم پیاده روی و یه بستنی زدیم بر بدن و برگشتم.
تند تند برای نهار فردام خوراک کاری درست کردم.
حمام کردم.
لاک زدم
به ۱۰ سال پیش برگشته‌ام؛
دیشب چند پیامک برایم آمد.
دوستی تماس گرفت.
اخبار تلویزیون را با دقت گوش کردم.
دیکشنری جیبی آکسفوردم را بدنبال لغتی جستجو کردم.
امروز فایل پی‌دی‌اف جزوه را برای دوستم بلوتوث کردم.
 
می‌بینم تکنولوژی آنقدرها هم دوست‌داشتنی نبوده،
فقط ما را از هم دور و دورتر کرده.
داشتم واسه تولد بابام تبریک می نوشتم که بغض کردم و گریه ام گرفت.به این فکر کردم که من چقدر این مرد رو دوست دارم.
به جای اینکه تولدش رو تبریک بگم ازش تشکر کردم که هوامونو داشته و داره.
خدا سایه ی همه ی پدرها و مادرها رو بالای سر فرزندهاشون نگه داره الهی :)
دیشب خواب دیدم.
گویا مامانم با همه فامیل برنامه شام چيده بود ب منم قول داده بود داداشتم هست، من هرچي نگاه می‌کردم نبود. عصبانی شدم و با همشون دعوا‌کردم که کو داداشم؟ چرا نیست» بعد مامانم گفت تو اتاق خوابه، رفتم بیدارش کردم و سفت بغل کردیم همدیگر رو.
چقد دلم برا بغلش تنگ شده!
یه لحظه ی دردناکی وجود داره که یه آخ بلند میگی و رد میشی؛ عربده میزنی و درد تا مغز استخوانت می پیچه و رد میشی. می میری اما رد میشی. اما از پسش برمیای.
خسته م کرد. بعد خودم و برداشتم و حفظ کردم. چقدر بعدش روزهای سختی بود اما نمردم. من خستگی رو خوب میشناسم؛ چون تجربه ش کردم، چون زندگیش کردم.
خدای خوبم سلام
زمانی بود که نفس های عمیق می کشیدم، اکسیژن تازه وارد ریه هایم می کردم و یادم می رفت از تو تشکر کنم!
فکر می کردم نفس کشیدن حق من است.
هر زمان دلم میخواست فرزندم را در آغوش می فشردم و فراموش می کردم از تو بابت سلامتیش تشکر کنم
دلتنگی ها که سراغمان می آمد دورهمی می گرفتیم و از ته دل می خندیدیم، همدیگر را بغل می کردیم و می بوسیدیم و باز هم فراموش می کردم شکرت را به جا بیاورم
ادامه مطلب
یه سوپه خوشمزه درست کردم تو خوابگاه که نگو و نپرس!!
خیلي راحت درست میشه!!
سوپ جو و قارچ اليت رو درست کردم تو یه قابلمه بعدش
 تو یه قابلمه ی دیگه نوداليت سبزیجات درست کردم.
بعدش این نوداليت که آماده شد
 ریختمش تو سوپ!!!بعدش جعفری تازه رو خورد کردم ریختم
 توشو یه مزه ی عاااالي داد بهش!!ليموی تازه هم ریختم آخرش. 
برای کنار غذا یه خورده جعفری رو خورد کردم و با
 پیاز خلالي و آبليمو مخلوط کردم!!
امتحان کنین!!

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها