نتایج جستجو برای عبارت :

پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد میان ابرها

هواشناسی می‌گوید امروز باران می‌بارد ولی اگر به ابرها گوش کنی متوجه می‌شوی که آن‌ها هیچ دلیلی براي دادن غم‌هايشان به آدم‌هاي اينچنین غمگینی که ما هستیم ندارند. براي همین موقع ابری شدن هوا بايد بخندی. ابرها زود گول می‌خورند.
به چشمان خشکم نگاه نکن!
اينها،
اشکشان را
به ابرها سپرده‌اند؛
بغض آسمان
قبل باران را دیده‌اي؟!
دیده‌اي چگونه جار میزند
عاشق است؟!
آن،
بغض من است!
یا که برگ خزان را،
هنگامی که میشکند،
در زیر پايت؟!
و گریه‌اش
که برايت گوش نواز است،
آن،
ناله‌هاي من است!
شب چه بیرحمانه
در بی‌همدمی عاشقان،
همدمشان است!
اي‌کاش که شب را نمیشناختم!
ماه می خواند، آسمان می داند و ابر می بارد. در ميان ستارگان همهمه است. فریادی از ماه که سکوت را شکسته، سکوت آسمان که سنگین است و زجه ابرها که بی پايان کشیده می شوند. ماه انتظار تنهايی را می خواند، آسمان انتظار تنهايی را می کشد و ابرها انتظار رفته را می گریند.
کیستی؟
ماه در انحناي سکوت شب کوچه؟
آسمانی نشسته بر لب پنجره پرده کشیده؟
یا ابری در تاریکی اتاق چمبره زده؟
و اما پايان نمی دهم بدون تو، زمین. تو در انتظار چیستی؟ نمی دانی؟ ترسم از همین است. پر
به چشمان خشکم نگاه نکن!
اينها،
اشکشان را
به ابرها سپرده‌اند؛
بغض آسمان
قبل باران را دیده‌اي؟!
دیده‌اي چگونه جار میزند
عاشق است؟!
آن،
بغض من است!
یا که برگ خزان را،
هنگامی که میشکند،
در زیر پايت؟!
و گریه‌اش
که برايت گوش نواز است،
آن،
ناله‌هاي من است!
شب چه بیرحمانه
در بی‌همدمی عاشقان،
همدمشان است!
اي‌کاش که شب را نمیشناختم!
شاعر: سینا جوادی
عکس از Ehud Neuhaus
لبخند می زنند 

ابرها را دوست دارم 
چندی پيش 
 قدم ن سنگ فرش هاي خیابان را زیر چتر ابرها ، شانه زدی 
و ابرها به تماشاي تو نشستند
همه چیز را دَر گوشم گفتند
وَزش باد را دوست دارم 
بوی تن ات را می
و من همه اش را یکجا 
زیر همان ابرها 
در آغوش می کشم
یکهو ( یک باره )
باران بارید
نمی دانستم ، 
خداوند هم اشک می ریزد 
و ابر 
و باد 
و باران به من و تو لبخند می زنند !

" محمد نبهان ، 3 یانیر 2019 " 
از صبح تا به حال هوا صد مرتبه عوض شده. از پنجره آفیس بیرون را نگاه می‌کنم و ابرها را که با سرعت حرکت می‌کنند. همزمان موسیقی بی‌کلام توی هدفونم می‌شود آهنگ زمینه‌ی رقص ابرها. پرواز پرنده‌ها. تکان خوردن شاخه‌هاي درختان مقابل پنجره و تک و توک برگ خشکیده‌ی باقی‌مانده روی آن‌ها. آسمان آبی می‌شود. ابرها سفید. نور آفتاب می‌تابد روی ساختمان‌هاي سفید آن‌طرف پارک. لحظه‌اي بعد رگبار می‌شود. شیشه‌هاي پنجره‌ها خیس می‌شوند. بعد قطع می‌شود. ابر
روزی باد خسته از جهانگردی در گوشه‌اي از دشت زیر سنگی پنهان شد تا دیگر ابرها ، خورشید ، باران و خدا او را نبینند با خودش حس کرد که دیگر دلش طاقت آوارگی و حیرانی و سرگردانی را ندارد اما نخواست حس غمگین اش را با کسی در ميان بگذارد پس از آن ابرها حرکت نکردند درخت برقص درنیامد بال شاپرک نوازش نشد و دنیا پر شد از یک آرامش تکراری،،، همه به دنبال باد می‌کشتند و باد به دنبال خودش به دنبال خانهاي براي آرام بودن احساس پیری می کرد  روزها گذشت کم‌کم زیر
 سالهاست در معنی انتظار مانده ام . نمیدانم شما منتظر هستید یا من ! 
من ابرها را خیره به جايی دیدم که روزی آخرین قطره‌ی باران از آنجا عبور کرده بود و باران را ؛ هنگامی که با پاي در جست و جوی ابرها آسمان را می گشت.
من ماه را وقتی دیدم که در انتظار شب ، بر پنهاي صورت اشک می ریخت و شب ، هر روز نشانی ماه را از پرندگان می خواست
ادامه مطلب
خواهرزادم دیشب ازم پرسید ابرها چجوری درست میشن؟ اومدم براش توضیح بدم که خودش گفت نه! نه! خودم یادم اومد. آب دریاها بخار میشه. میره بالا. هوا اگر سرد باشه دوباره بخارها قطره‌هاي ریز میشن و ابر میشه. بعد ابرها هم که به هم می‌خورن؛ رعد و برق درست میشه.» تايید و تشویقش کردم.
بعد پرسید: خاله، آب چجوری درست شده؟» می‌دانستم پاسخم دور دارد اما چیز دیگری در ذهنم نبود. ابرها که می‌بارن، آب درست میشه». دور را فهمیده بود و به‌ش برخورده بود که یعنی اين
فیلم ايرانی خانه اي کنار ابرها
فیلم خانه اي کنار ابرها در مورد جنگ و دفاع مقدس است.اين فیلم در دهه ۶۰ میگذرد اما در مضمونی کمدی.در مورد دو رفیق است که هردو هستند و براي ی با لباس جبهه به خانه رزمندگان و مادر شهیدان میروند.اين دو رفیق به خانه مادر شهیدی میروند تا آنجا ی کنند اما با دیدن او تحت تاثیر قرار میگیرند و اتفاق هاي خنده داری میفتد که
سال تولید : 1393
محصول کشور : ايران
زبان : پارسی
کیفیت : 720p
مشخصات کلی
ژانر : اجتماعی
صبح،یک جور خوبی هوا خوب بود.
از طلوع آفتاب گذشته بود اما،گنجشک ها درست شبیه به دقیقه هاي پيش از طلوع آفتاب،غوغا می کردند و در هیاهو بودند.
آسمان،ابری-آفتابی بود و تا ابرها کنار می رفتند،آسمان تمامیتِ آبی خود را به نمايش می گذاشت.از آن آبی هاي پررنگ و پاک.
حس می کردی،انگار بهار فقط دو کوچه با خانه تان فاصله دارد.
حالا ساعت حوالی 15 است و دارد برف می بارد . 
پسرکى که به ابر تبدیل مى شد شايد داستان عجیبى باشد که هیچکس باورش نکند. اما تا به حال  متوجه شده اى که خیلى چیزها هست که هیچ کس باورش نمى کند اما وجود دارد. تو خودت چندبار داستان هايى را به دیگران گفته اى امّا باور نکرده اند؟ در حالیکه وجود داشته اند
پسرک هم وقتى غمگین میشد به ابرها سفر مى کرد، ابرها در آغوشش مى کشیدند آنقدر او را نوازش مى کردند تا او نیز ابر مى شد؛ سفید همچون پنبه، لطیف همچون زمانى که "ها" مى کنیم. ابر کوچک براى لحظاتى آرام مى گ
وقتی 21سالم بود براي اولین بارتنها سفرکردم.
یک سفردوروزه با دوتا دوست صمیمیم به مازندران.
به روستاي فیلبند رفتیم.
واين نقطه عطف یکی از تصمیمات مهم وخوب زندگیم شد.
ابرها ومه وطبیعت برام جذاب بود.
اون بالا که رسیدیم به وجد اومده بودم.
هنوز با یاد اوریش ضربان قلبم بالا میره.
ابرها زیر پام بود و اسمان بالاي سرم
حس فوق العاده  اي داشتم.زبونم بند اومده بود.
خالص ترین هواي عمرمو نفس کشیدم.
ادامه مطلب
#همسفر_ابرها
خودت را رهابگذار بدود ميان گیسوانت نسیمدره هافریاد اسم زیباي تو  ميان مخمل صخره هاينداي جدا مانده از سالهاي سبزه و گلخودت را رهافانوسی باش در رهگذار بیدریغ اردیبهشتپاي بگذار بر اين شهر خموشبگذر از بن بست تنهايیبخند و باز هم بخندکه از آستین تو بايد خورشید را دید!
 
بی خیال هر آنچه می آید و می رودبازونت را بسپار به خیال یک درخت توتذهنت را پر از یاس هاي زرد شادشالت را بسپار به کبوتران قصهکنار یک صخره دمی آرام بگیربا خودت بردار،طعم
دختری هستم حدودا سی ساله، از خانواده متوسط و با ظاهر از نطر خودم متوسط و به لطف اطرافیان خوب، من حدود چهار ماهی هست که از یه رابطه فوق العاده پرچالش و شدید عاطفی بیرون اومدم، ارتباط دوستی نبود چون مطلقا اهلش نبودم، طرف مقابلم هم ظاهرا نبود، اختلاف فرهنگی و فکری شدیدی بین ما بود که هر روز فاصله ما رو بیشتر و بیشتر کرد و در نهايت جدا شدیم، بگذریم مساله من الان اون بنده خدا نیست. ارتباط ما چند ماهه که تموم شده.
نمیدونم چی شده که درست تو موقعیت
 دیروز آقاي در جلسه با معاونین و مدیران وزارت نیرو باز دوباره یک جمله قصاری رو فرمودند که خیلی خنده دار بود. ايشون فرمودند حل مشکل کم آبی از طریق بارور کردن ابرها یک تفکر شاهانه است. یعنی واقعا ادم از تعجب شاخ در میاره که چی بگه. دانشی که حدود هفتاد هشتاد سال  است که در خدمت انسان است و فارغ از خوب یا بد بودنش بعنوان یک راهکار براي حل مقطعی خشکسالی مطرح میشه؛ حالا چطور شده که از دید رئیس جمهور تفکر شاهانه تلقی شده الله علم. البته حالا چو
کاربران عزیز براي شما یک فايلی در موضوع تحقیق آماده در مورد ابرها آماده دانلود قرار داده ايم براي دریافت به لینک پايین صفحه مراجعه فرمايید
تک هاي اين فايل
# ابر ها
# تحقیق آماده در مورد ابرها




تحقیقآمادهابرها
کافی نت صورتی تحقیق آماده ابرها

تحقیقآمادهابرها

۱۳۹۴۸۱۸
همراه شما در گوگل قالب وبلاگ فانتزی قالب بلاگفا حامیا
صعود از پله هاي بلندی که انگار تا ابدیت ادامه داشت، بدون شک به اندازه ی صعود از پله هاي زندگی سخت بود. شکستگی عمیقی ميانشان دیده می شد و همین شکستگی باعث شده بود تا پله هاي دیگر نیز چنان سست شوند که ترسِ فرو ریختنشان لحظه اي او را رها نکند. به شکستگی رسید و بدون فکر، قدم برداشت. چشمانش بسته بود و عصايش را می فشرد. بارِ بزرگی روی دوشش سنگینی می کرد. آماده بود تا حس آشناي سقوط به سراغش بیايد اما جاي آن، قدم روی چیزی گذاشت. چشمانش را گشود و دستی را د
 
کاربران گرامی ،محتواي اين فايل شامل پاورپوینت بارورکردن ابرها و تشکیل باران مصنوعی با فرمت PPT - قابل ویرايش در 39 اسلايد می باشد که پس از پرداخت آنلاين می توانید اين محصول را دانلود و دریافت نمايید.
منابع پاورپوینت :
-کتاب تعدیل آب وهوا با استفاده از فناوری بارورسازی ابرها- نویسنده : دکتر جواد براق جمالی؛دکتر سهیلا جوانمرد- بهمن 1393
-بارور کردن ابرها و ايجاد باران مصنوعی- مهنار رضايی و شهرزاد خرم نژادیان- ۱۳۹۳- اولین کنفرانس بین المللی یافته
استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی: شعر مشیری به یکبار خواندن تمام زیبايی ها و رازهاي خود را به خواننده می بخشد. سعدی هم زیبايی ها و هنرهاي شعرش را در یک لحظه به خواننده عرضه می دارد. به نظر من مشیری به سعدی نزدیک است و اين قلمرو پسند خواننده است.___استاد سیروس آموزگار: از فریدون پرسیدم "چرا 'زورق صبح'؟ اين سوی ابرها نیز صبح است منتهی نوری در ميان نیست. بهتر نبود به جاي 'زورق صبح' می گفتی 'زورق نور'؟" . خیال می کردم هم اکنون در چهره ی وی حالت یک اشراق و مک
از پنجره نگاهی به بیرون انداختم.به غیر از برف و چند درخت کهن سال چیزی به چشم نمی خورد.بالاي شیروانی چندین قندیل بسته است که شلپ شلپ می کنند.آب از سوی ناودان به سوی برف ها جاری است و  قطرات آب جوی کوچکی ميان برف ها راه انداخته اند.خورشید جاي کمی ميان ابرها باز کرده باز است گفتم:عذر میخوام جناب پیر کوهی.الان حلش می کنم.سپس چندین تمرین ریاضی از آن سوزاننده ها نوشتم و گفتم بعد از حل کردن اينها ۲بار از بالاي درس سوم جغرافیا بنویسید.آقاي پیر کوه
آنقدر همه‌ی کارهايم را نه تنها به دقیقه‌ی 90 بلکه به دقايق اضافه موکول می‌کنم که دلم می‌خواد سوار هواپیما شوم و وقتی که اوج گرفت و رفت ميان ابرها، خودم را پرت کنیم پايین.
پ.ن: دوستان عذرخواهی می‌کنم. به کامنت‌هاتون فردا جواب می‌دم. مرسی که همراهمید.
قصه‌ی من و رشت از 12 سالگی شروع شد، از تابستان 12 سالگی که با پدربزرگ رفتیم رشت پيش عمو و طلی جان
قصه‌ی من و رشت از خانه سفید خیابان گلسار و باغچه جادویی‌اش شروع شد
 عشق من به رشت با ابرهاي مرطوب و پر قصه‌اش شروع شد. وقتی عصرها چهار نفری زیر آسمان چند رنگ مرطوبش می‌نشستیم و حرف می‌زدیم و دنیاي ابرها را کشف می‌کردیم
با ابرها شروع شد و با جادوی بازارهاي رنگی و ساغری‌سازان و آبی‌ها و صداهايش شدت گرفت
از یک جايی به بعد برايم شمال فقط گیلان بود و
اوج ِدیشب همان قسمتی بود که رو به دریا نشسته بودم. کشتی‌هاي مقابلم نمیگذاشتند آخر دنیا را ببینم. آسمان ابری بود و من اينقدر شکل در آسمان پیدا کردم که آخرش فهمیدم چرا هنرمندها به تجربیات از اين دست علاقه دارند. باد ملايمی که می‌وزید را روی تمام اجزا صورتم حس می‌کردم. دکوتا با فرید در مورد چیزی حرف می‌زد و من اينقدر به اين مکالمه خندیدم که نمی‌توانستم نفس بکشم. تمام شب حرف نزدم. آرام بودم. به ابرها نگاه می‌کردم و به مکالمه‌ی بچه‌ها گوش می‌
مادر آرام در اتاق را باز کرد خدای من اين عروسک کوچک من است. که امروز اين‌قدر بزرگ و زیبا شده، چشمانش می‌بارید هم از شوق هم از دل‌تنگی رفتن اون، دختر ناگهان در آینه ی مقابلش مادر را دید برگشت زن جلو دوید و محکم اورا بغل کرد: خوشحالم دخترم که زنده ماندم و امروز را می‌بینم. امروز حاصل  بیست سال زندگی و عشق او  ، به خانه ی  بخت می‌رفت.  زن روی ابرها قدم برمی داشت. فرانک پنج سال بیشتر نداشت که همسرش از داربست  سقوط کرد و تنها فرزندشان فرانک شد تنها
فکر می کنید دم چند تا از پنجره هاي شهر آدمی به نظاره ی طلوع ايستاده؟ طلوع خورشید براي چند نفر مهمه؟ تو اين همه سال خود تو چند بار حرکت ابرها رو تماشا کردی؟ یا چند بار غرق شدی توی ستارهاي آسمان؟ ما بقدر کافی زندگی نکردیم. خودمون رو از دم دستی ترین زیبايی هاي اطراف محروم کردیم و به هر نشانی از زندگی عادت کردیم. چیزهايی براي ما عادی شدن که هر کدوم به تنهايی یک سمفونی زیبا از زندگی هستن. تماشاي صبح شدن شايد بهترین منظره اي هست که می شه تجربه کرد
چطور ماه در افق بزرگتر است؟


همشهری آنلاين:
هنگامی که ماه در نزدیک افق قرار می‌گیرد، بزرگتر به نظر می‌رسد

شايد فکر کنید که جو زمین، ماه را بزرگتر نشان می‌دهد. اما نه اينطور نیست، مغز شماست که ماه را بزرگتر می‌بیند.
ذهن اعتقاد دارد که اشیايی که در افق قرار دارند نسبت به چیزهاي بالاي
سر ما در فاصله دورتری قرار دارند. چرا؟ چون ما عادت داریم که ابرها را چند
کیلومتر بالاي سرمان ببینیم، اما ابرها در افق ممکن است صده
در هرجاي حاشیه ايستاده باشم یا هرجاي متن، فرقی نمی کند. فصل ها عوض می شوند.اين را سايه روشن عبور ابرها برشیشه هاي نورگیر می گوید. برگ هاي گل هاي  گلدان هاي پنجره ها. اين همه واژه، اين همه اگرها و اما ها، واژه هايی از اعماق سال ها و قرن ها، واژه هايی کهن که تو عاشقشان هستی و من سرگردانشان. بی بضاعتی من، سکوت من، بهانه هاي من، بیهودگی هاي روز، هراس هاي شب، به قاعدگی هاي آدم ها، بی قاعدگی هاي من، روزگار پریشان خاطری ها، اين همه ها! چه فرقی می کند. فص
دیشب در نوک بام خانه روبرویی باز سر و کله ستاره ام پیدا شد.عیالو صدا زدم تا اونو ببینه وقتی اومد زد زیر خنده و گفت :اون انعکاس لامپ تو حیاطه!!!
من
گفتم بابا ستاره بود بخدا من فرق لامپ و ستاره رو می فهمم و خلاصه زیر بار نرفتاونقدر سرمو اين ور و ان ور چرخوندم که ستاره خانوم یافت شد و دوباره عیال صدا زدم و بلاخره چشمش ب جمال ستاره خانوم روشن شد!!!
دوتابی باهم محو ستاره شدیمهرازگاهی ابرها از روی ستاره رد می شد و ناپدید می شد ولی بعد از عبور ابر دوبار
 از شیب جاده هاي ییلاق نفس نفس ن عبور می کنم.از کنار خانه ها و رنگ ها. زن ها لا به لاي خاطرات من چادر شب می بافند. تیرک هاي چوبی را در میدان برپا کرده اند و رنگ ها و نخ ها و پشم ها می روند و می آیند، در آمد و شد کودکان و گاوها و مه و تماشاگرانی که ما هستیم از پنجره هاي بلندترین ساختمان میدان. درخت ها در مه .مردانی که هزار بار می روند و می آیند و حرف می زنند.رد آنان را می گیریم و از هم نامشان را می پرسیم. از صبح بوی دود است و نان و انتظار آفتاب.شب سوسو
در همین چند روز اخیر، سیل و طوفان وحشتناک در کشور عراق، خسارت هايی به همراه داشت و خبرگزاری ها درباره خسارت هاي ورود اين سامانه به کشورمان هشدارهايی داده بودند.
همین روزها تصاویر مربوط به تخریب یک پل بر اثر طغیان رودخانه در کشور نیوزلند نیز توسط رسانه هاي کشورمان منتشر شده است.
بعد عده اي شايعه ساخته اند که سیل در ايران به خاطر بارورسازی ابرها رخ داده است! درست مثل ادعاي تکراری وقوع زله بم و کرمانشاه و. به دلیل انجام آزمايشات هسته اي!
از
پتوی گرم ابرها تمام شهر را در آغوش کشیده. به دور دست‌ها که می‌نگرم، هیچ چیز نمی‌بینم، جز تودهٔ سیمابگونی که گویی تا بی‌نهايت ادامه دارد. یک‌جور عدم که دلم می‌خواهد در آن حل شوم و تمام اين لاوجود را در آغوش بگیرم.
اما هرچه جلوتر می‌روم هستی بیشتر توی چشم و چالم فرو می‌رود. زمین، درختان، ماشین‌ها، دیوارها، آدم‌ها، آدم‌ها، آدم‌ها. و همهٔ ما محکومیم به بودن.
تنها جايیکه می توان بدون گردن درد، نیم ساعت تمام آسمان را خیره تماشا کرد، داخل سرویس است. از پشت پنجره تمیز، ابیش را نوشید و ابرها را نظاره کرد.
_____
اول گربه بود. گربه اي وحشی با دندان هاي ببر مانند. آواره هايش دراز تر شدند دندان هايش کوچکتر. اول آماده شکار بود، حالا خود شکار به نظر می رسید. ترسیده.
دوم مرگ بود. مرگ، شبیه کارخانه دود سازی بود. دود هاي دراز و وحشتناک تا بالاي بالا می دویدند. ترسناک بود. یعنی گربه از آن ترسیده بود؟
سوم جمجمه بود. بز
هنر روشی است براي حفظ تجربه ها با نمونه هاي زیبا و زودگذر بسیار و ما بايد به حفاظت از اين تجربه ها کمک کنیم.
روز شلوغی را در اردیبهشت ماه تصور کنید که به پارک رفته ايد. به آسمان نگاه می کنید و تحت تاثیر زیبايی و ملاحت ابرها قرار می گیرید. زیبايی ابرهايی که به شکل دلپذیری از زندگی پرمشغله و تکراری روزمره ی ما فاصله دارند. وقتی به اين زیبايی فکر می کنیم، براي چند لحظه از چیزهايی که ذهن مان را مشغول کرده است، رها می شویم. و در پهنه ی گسترده ی آسمان ق
شاسوسا بودمکنار همان عمارت مخروب، زیر آسمان شگفت انگیز کویرتنهاي تنهاتنها صداي وبلن‌سل در فضا پخش بود، قطعه‌ی Empty Skyو مه عمیق، انگار که تمام ابرهاي دنیا به زمین آمده بودند
ارغوان ابتهاج می‌خوانم و منتظر 
منتظر تو که از ميان ابرها پیدا شوی
از سفر،
نصیبم جز باران و باز باران چیزی دیگر نبود،
از وراي تنهايی
وقتی به مرور خویش می پردازم
حس تازه‌اي در رگهاي تنم 
انگار‌ ميان ابرها می دوم
اگرچه روی زمین تنم،کاشته ام نهال عشقت را
اما ببین:
دستهايم بوی باران می‌دهند!»
چند گاهیست ندیده ام تو را؟
چه‌‌ دور شده ام از خود
بايد به خویشتن خویش بازگردانی مرا!
چون باد،
بايد برگردم به آغوشت،
من جاده هاي شهرم را‌ حتی در خواب می شناسم!
اي گم کرده مرا در سفر،
مرا به خودت بازگردان،
اگرچه تنم بوی سف
درجه ابهام 4 از 4
روی ابرها.
در ميان مزرعه اي از قاصدک ها بودم.
یکی از قاصدک ها را چیدم.
فوت کردم 
ولی ریزه گل هايش جدا نشدند
با قدرت بیشتری فوت کردم 
ولی قاصدک پخش نشد
حالت خودش را حفظ کرده بود
همین طور مانده بود
قاصدک دیگری چیدم
فوتش کردم 
ولی ریزه گل هايش جدا نشدند
به زمین پرتابش کردم 
شروع به دویدن در ميان مزرعۀ قاصدک ها کردم 
به همه با دستانم ضربه میزدم
با پاهايم لگد میزدم
برخی را میکندم و فوت ميکردم
اما هیچ قاصدکی پخش نمیشد 
گل ریزه هايش
مه اي سبک‌تر از شبنم،
صبح را می چکاند بر شانه هاي خسته ام
هنوز خوابم می بینم تو در کنار باران قدم می زنی بازوانم را تا به صبح.
باورم  نیست اينگونه در من گمشده پیدايی،
از دورترین فاصله ها
ميان اين همه چشمان باز تردید
بارانم،
چگونه مرا به آغوشت خواهی رساند؟ 
دلم می خواهد
روزی که ابرها 
شدیدترین شکل عاشقی را به لبانت می آموزند
تو را ميان گلدانی از توابع بخش مرکزی آغوشم
تا به ابد محکوم به عاشقی کنم!
#حجت_فرهنگدوست  

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها