نتایج جستجو برای عبارت :

پلک هایم سنگین شده اند . خوابیدن برایم حیاتی شده است . زندگی برایم حاشیه ای شده است . قواعد من عجیب غریب شده اند. احساساتی وجود دارند که بالقوه دست نخورده هستند . از وجدان خودم یاد می کنم .

سلام. کثافت درونم طغیان کرده و مي‌توانم همين حالا با یک تماس تصویری پشت سر خانوم فلانی نزد دوست مشترکمان حرف بزنم و عقده‌هاي چندین ساله‌ام را خالی کنم. حتی دیشب خواب دیدم که توی خیابان‌هايی شبیه به خیابان‌هاي تهران که تاکسی‌هاي مسیر رشت را داشت با هم دعوا کرده‌ايم. روانشناسی، زبانشناسی و جامعه‌شناسی هميشه برايم جذاب بوده‌اند؛ از چرايی‌ها سخن مي‌گویند و من عاشق اينم که علت‌ها را پیدا کنم. ما آدم‌ها عاشق دیگران نمي‌شویم، بلکه عاشق
وجدان چیست 
همان که شب بیدارت مي کند و به تو مي گوید امروز چه کردی وتو به او مي گویی برو بخواب تانیومدم خفه ات کنم 
همين که خوابت برد دوباره مي ايد اهاااااااااااااااي بیدااااااااااااااار شو ببین چی کار کردی توهم بلند ميشی باهرچی تودستت هست ميزنی توسرش اون هم مي ميره 
وتو تبدیل ميشی به بی وجدان به همين سادگی 
شب راحت بدون غرزدن وجدان و طايفه  وجدان تاصبح مي خوابی تااخرعمر 
لطفا وجدان هاتون رو بکشید بندازید دور خوابتون خوب ميشه 
وجدان چیست 
همان که شب بیدارت مي کند و به تو مي گوید امروز چه کردی وتو به او مي گویی برو بخواب تانیومدم خفه ات کنم 
همين که خوابت برد دوباره مي ايد اهاااااااااااااااي بیدااااااااااااااار شو ببین چی کار کردی توهم بلند ميشی باهرچی تودستت هست ميزنی توسرش اون هم مي ميره 
وتو تبدیل ميشی به بی وجدان به همين سادگی 
شب راحت بدون غرزدن وجدان و طايفه  وجدان تاصبح مي خوابی تااخرعمر 
لطفا وجدان هاتون رو بکشید بندازید دور خوابتون خوب ميشه 
لعنتیعذاب وجدان دارم
خانوادم خسته شدن.
و من دلم نميخواد براي اينکه خودم خوش باشم یا جايی باشم که دلم ميخواد ، اونا به زحمت بیفتن
مادامي که لذت من در گرو اذیت شدن اوناست نميخوامش
دو راه دارم.یا خودم کامل مسئولیتش رو بپذیرم.یا برم.
خوش گذشت. چهار نفر بودیم و از عصر پنجشنبه تا ساعت دو و سه صبح جمعه را پاي ساکر گذراندیم. بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، باختیم، بردیم، باختیم، باختیم، باختیم، باختیم. سوار شدم. استارت زدم. یکی از آن سه نفر را تا خانه‌اش رساندم و تا خانه در خواب و بیداری راندم. روی تخت دراز کشیدم. خوابم نمي‌بُرد. غلت زدم به چپ. پتو را کنار زدم. سردم شد. پتو را کشیدم. گرمم شد. غلت زدم به راست. پشتم در مواجهه با هواي آزادی که از پنجره مي‌آمد یخ کرد. غلت ز
دچار حس عذاب وجدان هميشگی ام شدم .که وقتی با یه نفر جزو محدوده دوست داشتنی هام دعوا مي کنم، حتی وقتايی که تقصیر من نیست، یا به خودم براي عصبانی شدن حق ميدم، باز هم بعدش عذاب وجدان مي گیرم و فکر مي کنم امروز آخرین روز دنیاست و ممکنه یکی بميره در حالی که من باهاش قهر بودم یا دلش رو شکستم. دارم موزیک گوش ميدم و بعدش ميخوام با ناهار و هله هوله خودم رو خفه کنم.
هفته هاست که دیگر مثل سابق وقتی دست به قلم مي شوم کلمات مانند آبشار راه خودشان را بر روی صفحه پیدا نمي کنند. هفته هاست که در فصل ششم مانده ام و با اينکه مي دانم قرار است چه شود اما نمي دانم چطور بنویسم و چطور نوشتن» هیچ وقت برايم سخت نبوده. حالا دیگر کلمات را احساس نمي کنم. حالا دیگر فقط کلماتند نه چیزی بیشتر. فقط کلمات و کلمات. خسته کننده اند. حالا فقط کتاب مي خوانم و از نوشتن فراری ام. اين قضیه هم است که چیزی براي نوشتن وجود ندارد، اما من از هما
افسردگی ام بعضی روزها برايم ملموس است. من دختران شاد را ميبینم و ذوق توی چشم هايشان را ميبینم. ذوق توی حرف هايشان و کلمه هايی ک از زبانشان خارج ميشود و جمله ميشود را ميبینم که تویش پر از ذوق است. تن بالا و پايین صدايشان هنگام اداي جمله ها، هیجانی حرف زدنشان و فکر ميکنم که چه عجيب. فکر ميکنم چرا من اينها را ندارم. یعنی دارم اما خب انقدر دیر به دیر اتفاق مي افتد که يادم ميرود. من اين ذوق را ندارم. از ته قلبم دلم ميخواد ک  داشته باشمش اما ندارم. با اي
عجيب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجيب تر.
امتحاناتی که هر هفته مي‌گرفت و هر کسی بايد برگه ی خودش را  تصحیح مي‌کرد.
آن هم نه در کلاس،در خانه.
دور از چشم همهاولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم.
نمي‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان،  هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم.
فرداي آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هايشان را تحویل دادند فهميدم همه بیست شدهاند به جز من.
به جز من که از خودم غل
بايد برگردم به خودم. و يادم باشد همين طور آبکی خودم را از دست ندهم. حوصله‌ ی آدم ها را ندارم. اينها را اينجا مي‌گویم وگرنه بیرون از اينجا قضاوتی روی آدم ها ندارم. اينجا اين طوری است . بیرون از اين‌ جا کاری به کار کسی ندارم. عادت گرفته‌ ام حرف دیگران را که مي‌شنوم سکوت کنم. به گوش‌هايم هم عادت داده ‌ام کمتر بشنوند. فقط توی خودم هستم. شايد اينطور برايم بهتر باشد که سکوت کنم. شايد بهتر باشد باز سعی کنم زندگي کنم. شايد بهتر باشد دست و پا بزنم. ورز
فکر ميکنم بی احساس ترین موجود زمين هستم، نه از اين جهت که احساساتي نمي شوم؛ البته مسلم است که احساساتي مي شوم و انواع احساسات را هم در طول روز تجربه مي کنم، شايد درست ترش اين باشد که دیگر هیچ اثری از مهربانی در خودم نمي بینم. احساس مي کنم بی رحم شده ام و سنگ! دل کندن از همه چیز ، همه کس و همه جا شده است پیشه ام و مثل آب خوردن مي ماند برايم و اين مرا مي ترساند چرا که ترسناک شده ام. 
البته یک جور احساس سِر شدگی هم دارم، هنوز هم فکر ميکنم همه چیز موقت ا
تازگی شدیدا احساس بیچارگی و درماندگی دارم‌. دوست دارم از رختخوابم جدا نشوم و تا شب و شب تا صبح زار بزنم. اصلا انگار تمام وجودم گریه ميکند و زار ميزند. نه اينکه فکر کنید هی بشینم گریه کنم نه اصلا از همه حرکاتم و رفتار و اعمال و گفتارم گریه سرشار است. با کوچک ترین چیزی احساساتي یا عصبی ميشوم. بعد تا سر حد دیوانگی غمگین و ناراحت. 
بهش ميگویم فکر کنم پی ام اس گرفته ام بعد فکر ميکنم پی ام اس که گرفتنی نیست. ثمين ميگوید اين جیزهاي عجيب و غريب را از کجا
سکوت را تو يادم دادی.اينکه حرف هايم را٬ درست در همان لحظه که مي خواهند به صوت بدل شوند را با تمام وجود ببلعم.سکوت را يادم دادی همانطور که ترس را فلانی يادم داد٬ یا مثل همان روز که چشم هايی عشق را يادم داد. با خودم عهد بسته بودم که عاشق چشم ها نشوم! زيادی کلیشه اي بود٬ هر کسی از راه رسیده بود از چشم ها گفته بود خوانده بود و نوشته بود و سروده بود. از آنها کلیشه را آموختم. خواستم در کلیشه ها غرق نشوم که چشم هايش کلیشه را با عشق آميخت و اينطور بود که
 دستمال را بر مي دارم، گرد و خاک روی ميزها و آینه ها را تميز مي کنم و جايشان دوستت دارم مي گذارم. خانه را جارو مي کنم و دوستت دارم هايم را مي پاشم روی فرش هاي تميز. به غذاي در حال پخت ِروی گاز سر مي زنم و چاشنی دوستت دارم اش را اندازه مي کنم. جوراب هايت را بر ميدارم و با دوستت دارم هايم کوک مي زنم. دمنوش دوستت دارم را دم مي گذارم تا بیايی. مي آیی و دوستت دارم هايم را مي نوشی و شام نخورده، از خستگی خوابت مي برد. دوستت دارم هايم را مثل پتویی رویت مي اند
شباهت من به آدمي که هميشه از دست برخی رفتارها و اخلاقش فراری بودم مرا دیوانه مي‌کند. هر چه زمان رو به جلو مي‌رود و بزرگ‌تر مي‌شوم بیشتر شباهت‌هاي من به او برايم ملموس مي‌شود. گویی که او آینده‌ی من است. و اين مسئله مرا سخت در آغوش غمي شدید و خشم و نااميدی مي‌کشاند و تحملش برايم طاقت‌فرسا مي‌شود. مي‌ترسم، از اين حجم شباهت من به او شدیداً مي‌ترسم. من هم مي‌توانم گاه دقیقاً مشابه او برخی رفتارهايم همينقدر تحمل‌ناپذیر و منزجرکننده و استرس
آخرین حرف‌هايم را براي تو مي‌نویسم و توی پاکت مي‌گذارم و خالی، تنها و بی‌خبر به سفر مي‌روم.» اين‌ها کلماتی اند که دلم مي‌خواست توی راه بنویسم، اما حرف‌هايم را که خواستم روی کاغذ بیاورم مدام خط کج مي‌شد مي‌آمد پايین و دیگر ننوشتم. حالِ نوشتن نداشتم، جان سیاه کردنِ کاغذ ندارم اصلا. چیزی توی پاکت نگذاشتم. فکر فرستادن‌اش هم را که نمي‌توانستم بکنم. اما به سفر آمده‌ام تنها، هیوا برايم یک جاي خواب جور کرد و من آمده‌م به سفر. و فکر ميکنم ک
آخرین حرف‌هايم را براي تو مي‌نویسم و توی پاکت مي‌گذارم و خالی، تنها و بی‌خبر به سفر مي‌روم.» اين‌ها کلماتی اند که دلم مي‌خواست توی راه بنویسم، اما حرف‌هايم را که خواستم روی کاغذ بیاورم مدام خط کج مي‌شد مي‌آمد پايین و دیگر ننوشتم. حالِ نوشتن نداشتم، جان سیاه کردنِ کاغذ ندارم اصلا. چیزی توی پاکت نگذاشتم. فکر فرستادن‌اش هم را که نمي‌توانستم بکنم. اما به سفر آمده‌ام تنها، هیوا برايم یک جاي خواب جور کرد و من آمده‌م به سفر. و فکر ميکنم ک
سکوت را تو يادم دادی.اينکه حرف هايم را٬ درست در همان لحظه که مي خواهند به صوت بدل شوند را با تمام وجود ببلعم.سکوت را يادم دادی همانطور که ترس را فلانی يادم داد٬ یا مثل همان روز که چشم هايی عشق را يادم داد. با خودم عهد بسته بودم که عاشق چشم ها نشوم! عاشق چشم شدن٬ زيادی کلیشه اي بود٬ هر کسی از راه رسیده بود از چشم ها گفته بود خوانده بود و نوشته بود و سروده بود. از آنها کلیشه را آموختم. خواستم در کلیشه ها غرق نشوم که چشم هايش کلیشه را با عشق آميخت و
چند روز دارم اين کلیپ حامد بهداد نگاه ميکنم ،اونجا که ميگه "پشیمونی یعنی چی؟ زندگي کردم اون لحظه رو وجود داشتم حتی به غلط " بعد برميگردم به زندگي خودم نگاه ميکنم و ميبینم چقدر عذاب وجدان ها داشتم و چقدر پشیمونی ها با خودم به یدک ميکشم ،انسان موجود عجيبیه ،


ادامه مطلب
حتما براي شما هم پیش آمده کاری کنید و بعد دچار عذاب وجدان شوید. گویی دائم در دلتان رخت مي‌شویند و نمي‌دانید چه بايد بکنید. عذاب وجدان از کوتاهی کردن در مورد انجام کارها و یا احساس مسئولیت نشأت مي‌گیرد و اگر تداوم یابد به اضطراب و افسردگی ختم مي‌شود. گذشته‌ها گذشته و خیلی چیزها را نمي‌توان تغییر داد یا اصلاح کرد پس چطور با خودمان کنار بیايیم؟ آیا مرهمي براي کاهش درد عذاب وجدان وجود دارد؟ عذاب وجدان مي‌تواند در بسیاری مواقع مفید باشد و اف
بسیاری از افراد براي رهايی از عذاب وجدان و احساس گناه ، خود وادار به مدارا با دیگران مي‌سازند، اشتباهاتشان را برطرف کنند یا رفتار بدی را تغییر دهند. احساس گناه و عذاب وجدان به شما براي داشتن زندگي شادتر کمک مي‌کند. عذاب وجدان کمک مي­ کند تا فرد خوبی باشید و اشتباهات خود را تکرار نکنید. اما اين عذاب وجدان و احساس گناه ممکن است بیش از اندازه شده و شما را آزار دهد. تلاش بیش از حد براي جبران، احساس غم و بی کفايتی از جمله مسائلی است که در اثر عذاب و
بسم الله 
واکنش هايم به اطرافیانم مدام کم و کمتر مي شود . به سر تکان دادنی, لبخند زورکی و ماسیده اي .حوصله ی آدمها را ندارم . حرفهايشان، کارهايشان برايم سبک و بی معنی است. همين است که نمي توانم واکنش درخور نشان بدهم. انگار کن لبه هايم با زندگي دارد محو مي شود ، کمرنگ مي شود . انگار کن خودم هم دارم محو مي شوم .
 + یک چیزی را فهميدم ولی ، کسانی که فکر مي کنیم دوستمان هستند و مي توانیم رویشان حساب کنیم . در واقع رهگذرهايی هستند که من باب کنجکاوی سرکی ب
امسال اولین تابستانی نیست که مهمان‌دار شده‌ام اما اولین تابستانی است که همراه با علی و مقتضیات همراهی‌اش بايد پذیراي مهمان‌ها باشم. مهمان‌هاي هرساله‌ام مامان و بابا بودند که یا من يادم رفته است اولین باری که مهمان‌مان شدند اوضاع چه طور بود یا ناخودآگاه با نظم ذهنی و مدل من سازگارتر بودند.
مهمان‌هاي امسالم را خیلیی دوست دارم. چندین سال است که منتظر آمدن‌شان هستیم و لبخند رضايتی که روی لب هاي محمد است بیش از هر چیزی به من آرامش مي‌دهد.
6
چند وقت قبل بود که سرِ مزارش رفتم و گفتم که برايم پدری کند. براي خودم و دوستم. بیشتر دوستم، بعد خودم. شهید دستش باز است! خیلی باز. ميتواند. یقین دارم. امشب ياد اين افتادم که گفته بودم برايم پدری کند. خب، اگر سپرده ام برايم پدری کند و ميدانم که پدری ميکند و هميشه به چشم یک پدر به او نگاه کرده ام، نبايد به او بگویم پدر روزت مبارک»؟! بعد حالا ماجرا جالب تر هم ميشود. کادو چه چیزی بگیرم خوشحال ميشود؟! چیزی که ندارم ببرم. همين که خوب باشم راضی ميشوی؟! چر
اين روزها بیش از هر موقع حرف دارم و از هميشه ساکت‌ترم. هیچ‌کس را ندارم برايش حرف بزنم. فقط اين‌جا را دارم براي نوشتن، با خوانندگانی که از دست کلافگی‌نویسی‌هاي من خسته شدهاند و دم نمي‌زنند.
نمي‌دانم کجاي راه را اشتباه رفته‌ام که هیچ‌کس برايم نمانده. قبول دارم خودم کمتر کسی را به خلوتم راه مي‌دهم، اما با چیزهايی که ازشان دیدم حق دارم بهشان اعتماد نداشته‌باشم. اما اين حق هیچ‌کس نیست که گوشه‌اي غريب‌افتاده بماند و براي کسی اهميت نداشت
اين روزها بیش از هر موقع حرف دارم و از هميشه ساکت‌ترم. هیچ‌کس را ندارم برايش حرف بزنم. فقط اين‌جا را دارم براي نوشتن، با خوانندگانی که از دست کلافگی‌نویسی‌هاي من خسته شدهاند و دم نمي‌زنند.
نمي‌دانم کجاي راه را اشتباه رفته‌ام که هیچ‌کس برايم نمانده. قبول دارم خودم کمتر کسی را به خلوتم راه مي‌دهم، اما با چیزهايی که ازشان دیدم حق دارم بهشان اعتماد نداشته‌باشم. اما اين حق هیچ‌کس نیست که گوشه‌اي غريب‌افتاده بماند و براي کسی اهميت نداشت
سلام دوستان عزیز تر از جان.
همونطور که ملاحظه ميکنید و در نوشته هاي چند وقت اخیرم هویداست، به شدت درگیر درس و کار و بار هستم. لذا امکان ادامه ی نوشتن در اين وبلاگ براي من وجود ندارد. به شدت دچار کمبود وقت‌ هستم. و درگیر نوشتن و کامنت ها شدن برايم بسیار وقت گیر است. انقدر هم قوی نیستم که خودم را مجاب کنم به دیر به دیر نوشتن در اين وبلاگ و دیر به دیر چک کردن آن.
در اين سه ماهی ‌که نوشتم خواننده ها و دوستان خوبی پیدا کردم و قطعا دلنگ خواهم شد. اما اکن
آنچه دیشب به خواب دیدم، یک خواب تکراری بود. آنچه به من القا شد، و آنچه به يادم مانده، در عبارت دسته‌ی کورها» خلاصه مي‌شود.
دیروز، بین راه‌هايم مانده بودم. حرف دیگران برايم از اعتبار افتاده است. حرف خودم هم، پر از تردید و ابهام است! برايم جالب است که اين همه آدم در بلاگستان مي‌شناسم؛ از چه و چه تا که و که. اما جذابش اين است که هیچ‌کدام از آن‌هايی که ارتباطمان دوطرفه است، چیزی از حرف‌هاي ذهنیِ غلط یا درستم نمي‌دانند که بتوانند تميزشان دهند
 
 
 
جهان مملو از حیوانات وحشی عجيب و غريب است. گونه‌هاي جانوری زيادی در سراسر جهان وجود دارند که براي عموم مردم کمتر شناخته شده اند که اطلاعات جالبی درباره آن‌ها وجود دارد. امروز، ما یک لیست جالب برايتان گردآوری کرده ايم: ۱۰ حیوان عجيب و غريب که نمي‌دانید وجود دارند و نام آن‌ها را تا کنون نشنیده ايد.
 
ادامه مطلب
تنم و بیشتر از آن روحم تب کرده است. آتش از سر و صورتم بیرون ميریزد. روی تخت دراز ميکشم. چشمم به صفحه گوشی که مي افتد يادم مي‌آید برگشته ام به همان نقطه اول 
همان غربتی که روحم را چنگ مي‌زند 
غربتی که نه فقط جغرافیاي زمين، بلکه جغرافیاي ادم‌ها برايم ساخته است
اشکی که از گوشه چشمم لغزیده را پاک ميکنم
با خودم فکر مي کنم چرا انقدر سریع البکاء شده ام 
ترجیح مي‌دهم چشم هايم را ببندم
 
عقود: عقود جمع عقد و در لغت به معنی گره زدن و بستن است. عقد در اصطلاح حقوقی عبارت است از توافق اراده دو طرف براي ايجاد رابطه حقوقی یا اثرحقوقی. هر عقدی با توافق حاصل ميشود ولی هر توافقی عقد نیست
 
تفاوت عقود و ايقاعات: در ايقاعات یک اراده اثر حقوقی را به وجود ميآورد ولی در عقود دو اراده نقش آفرینهستند.   معنی مصدری عقد داراي دو معنی است:  معنی اسم مصدری    با نام ( معین) عقود به دو دسته اند  بینام (نامعین) = قرارداد  عقود معین به عقودی اطلا
اردیبهشت بی تو برايم جهنم است
اردی‌جهنمي که هميشه پر از غم است
اينجا به اوج عشق و علاقه نمي‌رسی
اينجا حضور خاطره‌ها گیج و مبهم است
مي‌ترسم از خودم به خودم طعنه مي‌زنم
اين طعنه‌ها براي رسیدن به تو کم است
هر لحظه مثل صاعقه در من نشسته‌اي
سیلی دست حادثه‌هامان چه محکم است
کاری به جز شکستن وزن غزل نبود
وقتی که زخم قافیه‌ات عین مرهم است
اردیبهشت گفتی و گفتم نمي‌روم
آخر بهشت بی تو برايم جهنم است
سید احمد حسینی
اينجا مثل قبرستان بی گور شده برايم.تا دست به قلم ميشوم اشکهايم سر ميخورد روی گونه هايم
کاش به راحتی نوشتنش بود، مثلا بنویسی آرام باش و آرام شوم.نميدانم چرا در عین حال که همه چیز معنايش را برايم از دست داده باز هم غمگینم.تمام شب را بیدارم.در همان گروه مجازی نگاه ميکنم به کلمات اينو آن.نميدانم به دنبال چه مي گردم.هرچه هست نزدیک نیست.بعد بی حوصله ميشوم و سرم را ميکنم توی بالشت خودم را ميزنم به مردن.حتا هم نیستمنميدانم چه مرگم است
اشتباه و خطا بخش بلامنازعه ی زندگي هستند .
نميشه بدون خطا و اشتباه رشد کرد و به واقعیت زندگي نزدیک شد .
حذف هر انچه که روند طبیعی زندگيه باعث ميشه ما درجا بزنیم مثل دروع ناخواسته؛ خطا و اشتباهات و .
آدمي که هرگز اشتباه نکنه یعنی هیچوقت هیچ کاری نکرده !
آدمي که هرگز خواسته و ناخواسته دروغ نگفته یعنی وجود خارجی نداره یا خیلی زود از زندگي حذف شده !
روح وحشی
+وجدان کمک ميکنه به سلامت از خطا و اشتباه بسوی واقعیت عبور کنی .
وجدان کمک ميکنه از دروغ عمدی
قبلا با هر احساس منفی، احساس عذاب وجدان مي‌گرفتم. هر بار احساس نیاز خاصی داشتم، احساس ناتوانی مي‌کردم و بلافاصله انکار مي‌کردم. فشار احساس‌هاي منفی و نیازهايم همراه با عذاب وجدان و ناتوانی حالم را بد مي‌کرد اما نمي‌توانستم درباره آن صحبت کنم. خیال مي‌کردم هميشه بايد بخندم و خوشحال باشم، اميدبخش باشم و تصویر ايده‌آلی از زهرا نشان دهم. پر شده بودم از احساسات منفی فروخورده و سر درگمي.
اين روزها تلاش ميکنم بر خلاف اين عادت پیش بروم. با خ
اينقد که موی زاغ و تیره خودت به صورت و چشماي نازت مياد موی رنگی نمياد
چهره همسر ايندتو دیدم، خوشکله نه به اندازه تو
با گذاشتن اون استیکر بالاي پیجت و عکس دونفرتون تیر خلاصی من شلیک شد و من تمام تلاشمو ميکنم که دیگه از تو ننویسم و فقط از خودم باشه اگه چیزی نوشتم
راستی دوتا مطلب اول اين که عکس دونفرتون رو امروز ندیدم که اينهارو بنویسم
بعدش فکر نميکنی دیگه براي عذاب وجدان دیر شده؟
عذاب وجدان زمانی مياست باشه که منو کنار گذاشتی، روزی که گفتی برو،
اينجانب در حوزه ی کتاب فعالیت دارم و چون خودم فرد کتابخوانی هستم
و بعضا نبود بعضی از کتاب ها برايم دغدغه مي شد و مي شود و الان اين
امکان خدا رو شکر که برايم فراهم شده است تا با کتاب و کتابفروش ها
که با مراکز پخش کتاب چه دست اول و چه دست دوم در ارتباطند بیشترین تعامل و
ارتباط را دارم لذا خواهشمندم دوستانی که در جستجوی کتابی هستند
ادامه مطلب
منی که روزها، ماه ها و سال ها؛ صبح تا شب را با آدم ها خندیده ام و اداي آدم هاي خوشبخت را در آورده ام، زندگي ام روی لبه تیغی بُرنده است که راه رفتن رویش یا سقوط از آن، هر دو بد است، هر دو تمام شدن است.
من آدم ها را فارغ از جنسیت‌شان دوست داشته ام، احساساتشان حتی گاهی بیشتر از حال خودم برايم اهميت داشته. من با همين تکه هاي شکسته ام، هنوز و هنوز عاشق محبت کردن مانده ام.
ميدانم که تا هميشه، عشق به آدم ها در دلم مي ماند، اما پشت اين چهره، تکه هاي خرد شده

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها