نتایج جستجو برای عبارت :

يه برگه سفيد ميخوام که دوش بتونم بنويسم

بلاخره تصمیم گرفتم وبلاگی بسازم که با اسم خودم بنویسم توش!
حس سنگینی داره چون حس میکنم باید مطالعه م خیلی بالا باشه که بتونم یه محتوای خوب بنویسم.
هنوز نمیدونم راجع به چی میخوام بنویسم ولی احتمالا دلم بخواد راجع به رشد فردی یا طرز تفکر یا شایدم کلمات سالادی بنویسم!
و همه ی اینها میمونه واسه تابستون!
برگه‌هایتان را با گروه‌های برگه Chrome سازمان‌دهی کنید
می‌توانید برگه‌ها را گروه‌بندی کنید تا صفحات مرتبط را با هم در یک فضای کاری نگه دارید. برای ایجاد گروه برگه، کافی است روی برگه‌ای کلیک راست کنید و افزودن برگه به گروه جدید» را انتخاب کنید.
روی برگه‌ای کلیک راست کنید.
روی افزودن برگه» به گروه جدید کلیک کنید.
روی گروه جدید یا نام یکی از گروه‌های برگه موجود کلیک کنید.

ادامه مطلب
8
83***
هشت مقدس!
خب!امروز دوشنبه 20خرداد 98هست .چه هماهنگی قشنگی.
با نام و یاد خدای بزرگ و مهربون میریم که برگ جدیدی از زندگیمون رو ورق بزنیم.
برای امروز برنامه ریزی کردم که:
-هرچی برگه کوچیک دارم واردhandyبکنم .و کلا برگه های handyتموم بشه.اگه وقت شد یه نگاه به کتاب وزیری بکنم و اونم وارد کنم.چون تا فردا باید وزیری تموم بشه.
-از این طرف هم باید فصل 1 رو یه بررسی کلی بکنم و از نظر word کاملا آماده کنم.اگه وقت شد با قوانین دانشگاه هم یه انطباقی بدم
پس امرو
بسم الله الرحمن الرحیمسلام
رییسمون گفت:
- مطلبی که مهم بود و اول باید میگفتم ولی دوم یعنی الان میخوام بگم اینه. . اونم اینکه بیا بگیر. بیا این برگه رو بگیر و بخون.
رفتم برگه رو گرفتم و دیدم یه برگه هست با مهر و آرم نهاد امنیتی ما.
برگشتم دوباره روی مبل نشستم و متنی که روی کاغذ تایپ شده بود و توی دلم خوندم.
متنش و براتون می نویسم:
ادامه مطلب
ولی یکی دیگه از دلایلی که دوست دارم نقاشی کنم اینه که من با کلمات نمیتونم سر و کله بزنم
همیشه یه چیز تو ذهنمه و یه چیز دیگه از دهنم میاد بیرون و یا اصلا نمیتونم چیزی بگم و نوشتنمم خوب نیست. نمیتونم یه جمله ی درست و حسابی بسازم.
دوست دارم بتونم احساسات و حرفامو بکشم، رو کاغذ بیارم، رنگ بپاشم روشون
دوست دارم بتونم حالت های بدن و چهره رو خوب دربیارم تا به بقیه بفهمونم من( یا اون کاراکتره) چه احساسی داره
میخوام یه منظره رو اونقدر خوب بکشم که بتونم ا
خب اول از همه سلام 
نمیدونم اصلا به این زودی کسی میبینه من چیزی نوشتم یا نه!
من خیلی سال پیشا توی بلاگفا مینوشتم دنیای شیرین من!
اسمشم بود هوردخت.
یادمه برای خط به خط نوشته هام برای همه چیش فکر میکردم اما خب خیلیامون زخم خورده ی بلاگفاییم که یه شب پا شدیم اومدیم دیدیم دیگه خبری نیست ازون دنیای قشنگموم، همه چی پاک شده بود.یه لحظه حس کردم بهشتی که ساخته بودم از بین رفت توی یه چشم به هم زدن!
شاید همونم بود که بهم یاد داد نباید خیلی دل ببندی به دوست
هزاران بار آمدم که بنویسم اما دیدم کار کردن بهتر از نوشتن است
و یا نوشتن زمانی لذت بخش است که کاری کرده باشی و بیایی نتیجه اش را اینجا بنویسی
پی نوشت :
من معمولا لیستی از کارهایی که باید انجام بدم رو روی کاغذ نوشته و روی دیوار نصب میکنم تا بتونم انجامش بدم.
زمانی که این نوشته رو نوشتم ، کاغذ مربوط به وبلاگ نویسی رو جابجا کردم . در اولویت های پایین تر گذاشتم (مثلا زیر تمرین سنتور و زیر برگه مطالعه و ) دلیلش هم این بود که دارم سعی میکنم اول اهل عم
برای اکثر افراد ، برگه های پیش فرض جدید در Chrome برای اهداف آنها بسیار مفید است. اما اگر ترجیح می دهید آن را در برگه جدید خود باز کنید ، ما راه حل های جایگزینی ارائه می دهیم.
به طور پیش فرض ، هنگامی که یک برگه جدید را در Chrome باز می کنید ، نوار جستجو ، آرم Google و کاشی های کوچک برای وب سایت هایی که بیشتر بازدید می کنید مشاهده می کنید. با این حال ، می توانید صفحه برگه جدید پیش فرض (نه تعداد زیادی) را سفارشی کنید ، صفحه برگه جدید را روی یک صفحه خالی تنظیم ک
در این روش بعد از کلاس و مطالعه یک برگه ی A4 را از عرض به چهار قسمت تا کرده و صفحه های پشت و رو را به ترتیب شماره گذاری کنید و مطالب مطالعه شده را با استفاده از رنگ های مختلف و ریز و نموداری نوشته و پس از نوشتن برگه را از طول نیز به دو قسمت تا کنید و این برگه را در جیب خود گذاشته و در اوقات مرده آن را مرور کنید.
سلام!
اسم من کوثره میتونید برای آشنایی بیشتر درباره من رو بخونید.
فکر نمیکردم بتونم دوباره پست شماره یک توی این وبلاگ بنویسم!
ولی حالا تونستم و هیچ چیز جز وبلاگ پاسخگوی نیاز من نی 
میخوام روزانه بنویسم تا پیشرفتمو بتونم بسنجم
پیشرفت توی چیزی که از زندگیم میخوام
من میخوام یک هنرمند جهانگرد باشم!
البته!
نه به تنهایی
امیدوارم در اینده از پیدا کردن ادمایی مثل خودم بنویسم
و 
از کارهایی که باهم میکنیم!
 
از شروع سال 1399 دفتر بولت ژورنال برداشتم 
ت
1- چندتا کتاب بنویسم که از اعماق وجودم عاشقشون باشم و چندتا نمایش نامه شاید.2- یه روزی بالاخره بتونم برم ویولن یاد بگیرم و بنوازم
3- رشته ی ادبیات نمایشی رو بتونم بخونم
4- با دوستای مجازیم، واقعی بشیم و با هم بریم اینور و اون ور
5- یه تئاتر خوب ببینم
6- یه روز بتونم یه سریا رو هک کنم
7- یه اسب داشته باشم
8- یه کافه کتاب بزنم با میز و صندلیای چوبی
9- همه ی کتابایی که می خوامو بخونم
10- آخریشم اینه که به آرامش و حس خوب برسم:)
+ دعوت می کنم از ریحون، یاسمن مجید
نمیدونم این چندمین وبلاگیه که بعد از وبلاگ های نوجوونیم می‌سازم. یعنی راستش من تلاش میکردم بنویسم و خب نمیتونستم. حالا نه یک اثر ادبی فاخر، یک روزمره ساده هم نمیتونستم. و میدونی، حالا که در توییتر می‌نویسم و راحت‌تر می‌تونم بنویسم تصمیم گرفتم دوباره وبلاگ رو امتحان کنم. برای بار خیلی‌ام امتحان کنم. من همیشه در بلاگفا بودم و تصمیم گرفتم این‌ بار خرافاتی باشم و فکر کنم اینجا باعث میشه بتونم بنویسم. و باعث میشه من نوشتن رو رها نکنم. برخلا
استاد بعد از ورود به کلاس، به همه بچه ها یک برگه کوچک کاغذ داد؛ بعد پشت میزش نشست و گفت: میدونید که امشب شب آرزوهاست؛
بیاین تصور کنیم که امسال خدا فقط یک آرزوی هرکس رو برآورده می‌ کنه، اونم فقط آرزویی که هم دنیا و هم آخرت شما رو سروسامون بده و
اجابتِش به معنی اجابت همه دعاها باشه؛ حالا با این توضیحات، اون آرزو رو روی برگه ای که بهتون دادم بنویسید.
بنظر درخواستِ عجیبی بود. نوشتن آرزویی به گستردگی و مقیاس دنیا و آخرت و در برگیرنده‌ی همه‌ی دعاها
یه پسر دایی دارم۱۲سالشه
مامانش بهش گفته موقعی که برگه امتحانتو خواستی تحویل بدی فلان آیه رو بخون بعدش فوت کن
بعد این طفلکی فکر کرده گفتن تُف کن

خلاصه امروز از مدرسه زنگ زدن به خونشون
مامانش رفته مدرسه میگه گفتن که
نه تنها رو برگه خودش

رفته رو برگه چن نفر دیگم تف کرده 
یه پسر دایی دارم۱۲سالشه
مامانش بهش گفته موقعی که برگه امتحانتو خواستی تحویل بدی فلان آیه رو بخون بعدش فوت کن
بعد این طفلکی فکر کرده گفتن تُف کن

خلاصه امروز از مدرسه زنگ زدن به خونشون
مامانش رفته مدرسه میگه گفتن که
نه تنها رو برگه خودش

رفته رو برگه چن نفر دیگم تف کرده 
یه پسر دایی دارم۱۲سالشه
مامانش بهش گفته موقعی که برگه امتحانتو خواستی تحویل بدی فلان آیه رو بخون بعدش فوت کن
بعد این طفلکی فکر کرده گفتن تُف کن

خلاصه امروز از مدرسه زنگ زدن به خونشون
مامانش رفته مدرسه میگه گفتن که
نه تنها رو برگه خودش

رفته رو برگه چن نفر دیگم تف کرده 
به اُمید اون روز که برای لاک زدن ناخن هام وقت داشته باشم.
به امید اون روز که بتونم بعد ماه ها برم خرید.
به امید دیدن دوباره ی جنب و جوش آدمها.دیدن حیاط خونه.دیدن رُشد گلهایی که مادرم کاشته.
به امید روزی که دوباره بتونم برم آرایشگاه.
به امید روزی که وقت کنم توی سررسید روزانه هام چند خطی بنویسم.
به امید شبی که با آلارم گوشی نخوابم و صبحی که با صدای گوش خراش این لعنتی بیدار نشم.
به اُمید رقص و پایکوبی دور آتشی که خروار خروار جزوه هایی که تا م
زنگ
درس
فعالیت های انجام شده (تدریس)
فعالیت های خواسته شده (تکلیف)

اول
فیزیک
حل صفحه اول از برگه و رفع اشکال
 حل صفحه دوم از برگه

دوم
عربی
پرسش از 8 نفر ، تدریس قواعد درس 5 ، حل صقحه 44 تا 46 کتاب
امتحان کتبی از درس 5 4 3 2 1

سوم
علوم
حل برگه و نمونه سوال پیشرفت تحصیلی
امادگی برای جلسه بعد

چهارم
هنر
تدریس حرف ع و غ
نوشتن درس اخر خوشنویسی با حرف ع
داشتم فکر میکردم خیلی خوب میشد یکیو استخدام میکردم یه سری کارامو برام انجام بده که من یه کم سرم خلوت بشه بتونم بشینم با تمرکز زبانمو بخونم مقاله مو بنویسم فکر کنم ببینم چند چندم با اوضاع و احوال زندگیم که یهو گوشیم زنگ خورد
مامانم بود. میخواست براش چتر بخرم! 
من از خرید رفتن بدم میاد خب:(((( 
دو ماهه میخوام واسه خودم یه مانتو بخرم، نتونستم!  
بیا فکر کنیم تا ده سال دیگه من زبان فرانسه و انگلیسی رو یاد گرفتم. میتونم بخونم بنویسم فکر کنم حرف بزنم. فوق العاده است حس فکر کردن بهش. این که یه دختر سیو پنج سالم و به آرزوم رسیدم. البته تازه اول راهم ولی چه کیفی میده حتی فکر کردن بهشم منو سر ذوق میاره. فکر کنم تا اون موقع ارشدمو رشته فلسفه خوندمو تمومش کردم. فکر کن میخوام عکاسی کنمو مجموعه هام همچنان روشون کار کنم. فکر کن کلی کتاب خوندم و شاید خیلی نا آگاهیم کمتر شده. فکر کن چه لذتی میده بهم. ام
از وقتی علی معلم چند روز قبل از منتشر شدن پیام تبریک سال نوش فوت شد ، من یه جورایی از پیش پیش فکر کردن به سالِ جدید می ترسم. راستش کلن از اسفند می ترسم. اسفند که می شه، انگار صدای نفسای مرگو دمِ گوشم می شنوم. از مردن می ترسم.اما یواشکی از این حسا ؛ چند روزه دارم به این فکر می کنم که واسه سال جدید چی دلم می خواد؟ دلم می خواد نمیرم.دلم می خواد نترسم. دلم قرص باشه. احساس امنیت کنم. خودم و هیچ کدوم از وسایلم مریض نشیم و اگر شدیم بیمه هزینه ی درمانمونو پر
یه چیزی توی وجودم بهم میگه که میتونم! هرچقدر که غیر ممکن هم به نظر برسه من میتونم! حتی وقت هایی که ناامیدم هم زیرحرفش نمیزنه فقط غمگین میشه که شاید دیرتر بتونم به خواسته ام برسم! من پول نمیخوام! من حال خوب میخوام! به جا آوردن حق این کالبد رو میخوام! میخوام خیالم راحت باشه که رسالت روحی که در من دمیده شده رو اونطور که باید به جا آوردم بدون کم و بدون کاست! 
+یکمی هم قلمبه سلمبه گفتم :)))
کاش وقتی می‌دونم حالت خوب نیست حالت رو بدتر نکنم با حال خراب خودم.
کاش می‌شد یه‌شبه فراموشت کنم. بعد وقتی پیام می‌دادی، می‌گفتم شما؟».
دروغگوی خوبی هم نیستم که بتونم نقش بازی کنم، که بتونم تظاهر کنم واقعاً یه‌شبه فراموشت کرده‌م.
چند روز پیش که ساعت هشت امتحان چندتا از برونرها رو داشتیم استاد دیر رسید و  مراقبها خودشون شروع کردن به پخش کردن برگه ها ما هم شروع کردیم به پر کردن مشخصات: نام، شماره دانشجویی و . و من طبق معمول اول رفتم سراغ سوالهای تستی: بهترین زمان برای آموزش به مادر باردار ." در حین شوک بودن از دیدن این سوال متوجه صدای بچه ها شدم که کم کم داشت بلند میشد که آی این چه سوالایی و فلان. مراقبها به اشتباه برگه های امتحانی مادر و نوزاد رو پخش کرده بودن. آقا سریع ش
اثر آیدین رحیمی پورآزاد ، نشر حرفه نویسنده
این یه کتاب عکس هست که همراه با متن اومده من خیلی دوست دارم این کتاب عکسامو دلم خواست دوباره ببینمو بخونمش. خیلی دلم میخواد منم کتاب عکس بتونم برای کارام چاپ کنم اما با این گرونی و این وضع مالی که دارم فکر نکنم هیچوقت بشه :/ کلا فکر نکنم بتونم کارامو نمایش بدم :/ خدا کنه امسال فلسفه قبول بشم بعد بتونم برم سر کار حتما. باید حسابی براش وقت بذارم. از همین اولش. امیدوارم همه چی خوب پیش بره. 
این وبلاگ رو فقط تو میخونی :)
میدونی با وجود تو دیگه نوشتن توی وبلاگ یا هرجای دیگه ای زیاد معنی نداره برام. هرچی میخوام رو به تو میگم . گوش شنوا و محرم رازم تو هستی.
حتی اون قریحه طنز و نوشتن هم مدتهاست پیداش نیست در وجودم. 
کجایی نوشتن کجایی طنز؟ 
یعنی من فقط برای دیگران مینوشتم؟ نمیتونم بپذیرم اینو .
از آذر دیگه به طور عمومی ننوشتم. میشه پنج شش ماه. 
یادم رفته که مینوشتم. 
مخصوصا بعد از اینکه تمام گذشته ی وبلاگی خودم رو پاک کردم. همه مطالب ر
برای شروع به کار هر ساختمان نیاز است که شخص ذیصلاح حقیقی یا حقوقی به عنوان مجری ساختمان معرفی گردد که بسته متراژ و تعداد سقف میتواند شامل مهندسین پایه 4 تا پایه 1 عمران یا معماری (طبق جدول ذیل) و برای متراژ های بالای 4000 متر نیاز به مجری حقوقی میباشد ،این شرکت آماده همکاری و معرفی مهندسین مجرب برای هر نوع پروژه ساختمانی میباشد،  برای استعلام قیمت برگه تعهد مجری لطفا در قسمت تماس با ما تماس حاصل فرمایید
 
ولی فک نکنم بتونم هیچوقت باهاش کنار بیام . 
و هیچوقتم فک نکنم بتونم یادبگیرم که در برابرم ساعتها و روزها و سالهاییه که من کاملا داغونم و هیچی نمیتونه این حسو عوض کنه :/ نه دوس پسر جدید :/ نه دکتر ،نه غذا ، نه مواد ، نه .‌‌ ولی من به خدا اعتقاد دارم :/
پی نوشت: حالا مگه چه اتفاق بزرگی افتاده?:/ هیچی ، فقط از قیافه گرفتن یه بچه گربه عصبانیم بیبی ://
همین لحظه؟ 
از اینکه جایی رو که دارم که بتونم بنویسم خوشحالم.
حالم؟
خوب این چند روزی که گذشت افتضاح بود و الان انگار که ققنوسیم که تازه از خاکسترش دوباره ساخته شده و داره زور میزنه که خودش رو پیدا بکنه. 
اصلش؟
مثل همیشه٬ سوال همیشگی همیشه٬ خوب که چی؟
میخوام مقاله ام رو ادیت کنم ولی سخت درگیر جواب این سوالم که خوب که چی؟
الان به فرض که مقاله تکمیل شد و فرستادیم و اصلا گیریم که چاپ هم شد. بهترین جا!
من میخوام چه کار کنم؟
میخوام برم سرکار. جایی
یه برنامه بردیم پیش رئیسمون که باید ال کنیم بل کنیم و .
تو محیط کارم پر از برگه بود که روشون یه سری اطلاعات رو نوشته بودم تصمیم گرفتم اونها رو وارد ورد کنم و برگه ها رو بریزم دور شروع کردم به این کار تا اینکه به همون برنامه رسیدم بعد دیدم ما رو جو گرفته بود چه پیشنهاداتی که نداده بودیم هیچی دیگه وردش رو حذف کردم و برگه مذکور رو هم به چند قسمت تقسیم کردم
بعضی وقت ها فکر میکنم گرفتن جشن با کیک و کادو ها چقدر میتونه مسخره باشه.
آدم برا تولدش یه چیزی میخواد که براش عادی نباشه. مثل بقیه چیز ها نباشه. و هر چقدر فرد خاص تری بهت هدیه ای بده اون هدیه برات با ارزش تره. 
من دوست ندارم کسایی که برام عزیزن به زحمت بی مورد بیفتن. مخصوصا اگه دلتنگشون باشم. و اصولا هرچقدر بیشتر دوستشون داشته باشی بیشتر دلتنگشون میشی.
کاش بتونم به عزیزانم حس افتخار ببخشم. این که خوشحالشون کنم و زندگی رو براشون باحال کنم.
برای هم
کرونا ویروس بالاخره به ایران رسید و خیلی متاسفم که نمیتونم به خیلی از رویاهام برسم. امیدورام بتونم از این بلایا هم جان سالم به در ببرم تا حداقل بتونم آخرین آرزو یا هدف م رو اجرایی کنم.
شاید این موضوع یک بهانه خوب بود تا بتونم زودتر سر و سامانی به آرزوهای ناتمام زندگی م بدم و برای رسیدن بهشون برنامه ریزی مجددی داشته باشم. 
برسیم به اصل موضوع که برنامه ریزی برای برآورده کردن یکی از آرزوهای بزرگ‌م یعنی سایکل تورسیم‌ه. البته خیلی دوست داشتم قای
همه معلم ها اینجورین؟
 
سعی میکنن امتحان گرفتنشون یک دقیقه عقب نیفته.
ولی بعد از امتحان باید 3 هفته صبر کنی تا معلم برگه ات رو تحویل بده.
حداقل نمره ت رو هم زود تر از این نمی گن!
 
تازه. بعد از گرفتن برگه باید تا جلسه بعد برگه رو بدی والدین گرامی امضا کنن
و جلسه بعد اگه برگه امتحانی نداشته باشی.
کمترین کاری که میکنن 1 نمره مفت و مجانی از نمره ات کم میشه!
 
چرا واقعا؟
سلام سیدالان که دارم اینو مینویسم تصورم اینه که در محضرتم و سرم پائینه / شرمندتم و شرمنده مادرت! / خیلی وقته بهت سر نزدم / قرار بود هفته ای یکبار بیام پیشت / نشد که بشه شرم حضور داشتم / ولی اگر فرض بگیریم امروز آخرین روز ساله من ۱۰ روزه که دارم بهتر و با گناه کمتر زندگی میکنم / از خدا میخوام، توهم کمکم کن و از بقیه برام کمک بگیر / کمکم کن بتونم مثل تو ( نه به اندازۀ تو ولی مثل تو) کار و تلاش کنم۱ / دلتنگتم / راستی جدیدا دارم به هنرم علاقه مند میشم (^_^) / ا
سلام سیدالان که دارم اینو مینویسم تصورم اینه که در محضرتم و سرم پائینه / شرمندتم و شرمنده مادرت! / خیلی وقته بهت سر نزدم / قرار بود هفته ای یکبار بیام پیشت / نشد که بشه شرم حضور داشتم / ولی اگر فرض بگیریم امروز آخرین روز ساله من ۱۰ روزه که دارم بهتر و با گناه کمتر زندگی میکنم / از خدا میخوام، توهم کمکم کن و از بقیه برام کمک بگیر / کمکم کن بتونم مثل تو ( نه به اندازۀ تو ولی مثل تو) کار و تلاش کنم۱ / دلتنگتم / راستی جدیدا دارم به هنرم علاقه مند میشم (^_^) / ا
از غم انگیزی روزایی که میگذرونم. حال بد بابا و همه اتفاقای تلخی که داره میفته نمیخوام حرف بزنم و حتی بنویسم. نمیخوام حتی برا یه لحظه عزیزترینامو ازرده کنم دیگه با حال بدم. حالِ من باید خوب باشه تا بتونم از پس همه چی بر بیام نه؟ درست میشه مگه نه؟ 
عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر.
امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را  تصحیح می‌کرد.
آن هم نه در کلاس،در خانه.
دور از چشم همهاولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم.
نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان،  هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم.
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من.
به جز من که از خودم غل
۳۶۵ روز از من باز هم گذشت.یکسال من بزرگتر شدم نمی دانم دران توانستم (بزرگ) شوم یا نهتوانستم همانی باشم که دوست دارم یا نه. شایدآنطوری که می خواستم باشم  نبودم ولی به چشم برهم زنی یک ســــــــــال گذشت.  روزهایی که قهقهه زدم از ته دل و لبخند زدم، و شب هایی که اشک ریختم و دلم شکست و فریاد زدم روز هایی که دلی بدست اوردم و عشق ورزیدم، و روزهایی که دلی شکستم و … روزهایی که دویدم تا برسم ، و شب هایی که خوابیدم و بیخیال شدم از رسیدن روزهایی که فکر کر

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها