نتایج جستجو برای عبارت :

وروجک دبیرستانی

DVDRip,Meister Eder und sein Pumuckl,دانلود رایگان وروجک و آقای نجار,دانلود سریال تلویزیونی وروجک و آقای نجار,دانلود سریال وروجک و آقای نجار,دانلود مجموعه وروجک و آقای نجار,دانلود مستقیم وروجک و آقای نجار,دانلود وروجک و آقای نجار,دانلود وروجک و آقای نجار با کیفیت 480p,دوبله فارسی وروجک و آقای نجار,سریال کامل Meister Eder und sein Pumuckl,کارگاه نجاری,لینک مستقیم,وروجک و آقای نجار,
ادامه مطلب
BluRay,Kikoriki: Team Invincible 2011,x265 HEVC,دانلود Kikoriki: Team Invincible 2011 720p,دانلود انیمیشن Kikoriki: Team Invincible 2011,دانلود انیمیشن Smeshariki: Nachalo 2011,دانلود دوبله فارسی انیمیشن Kikoriki: Team Invincible 2011,دانلود دوبله فارسی انیمیشن وروجک ها 2011,دانلود رایگان,دانلود زیرنویس فارسی,دانلود فیلم با حجم کم,دانلود فیلم جدید,دانلود کارتون وروجک ها,دانلود مستقیم انیمیشن Kikoriki: Team Invincible 2011 1080p,دو زبانه,دوبله فارسی,کیفیت بلوری,وروجک ها,
ادامه مطلب
 
یه قاچ خربزه تو سینی بود، مال برادرم. جوجه میگه بابا خرتو از اینجا بردار، می‌خوام خر خودمو بذارم :))) قبلا هم اسم این میوه "آقا سنگینه" بود! چون اولین بار که اسمشو نمی‌دونسته برداشته دیده سنگینه :)
خونه‌ی خواهرم مورچه داره. هر خوراکی که به وروجک میدی، بعدا چند تیکه‌شو از اینور اونور خونه پیدا می‌کنی. ازش که می‌پرسی میگه اینو گذاشتم مورچه‌ها قورت بدن :))) وی حامی تماااااااام حیوانات و البته موجودات است! اسمش رو باید مهربانو میذاشتن ^_^ یه با
بره‌ی ناقلا خیلی سربه‌سر خواهرش میذاره، ولی وروجک خیلی خیلی هوای بره‌ی ناقلا رو داره. خوراکی بهش بدی، میگی مال داداشم کو؟ جایی بخواد بره میگه پس داداشم چی؟ بچه‌ای با داداشش دعوا کنه پشتش درمیاد. این خواهران که همیشه دلسوز و دل‌رحم‌ان. مثلا همین امشب داشت با چادر و جانماز مامان مثلا نماز می‌خوند، بره‌ی ناقلا هی اومد چادرشو کشید، مهرشو برداشت، جلوش وایستاد و. بعد از چند دقیقه که مهرشو پس آورد، وروجک برگشت با خوشحالی گفت "داداش خوووبیه :)
نگم از وروجک بازی هات!
داشتی میخوابیدی ها
چشمات نیمه باز بود
گذاشتمت زمین که قنداقت کنم
یکهو دیدم چشمات قد قابلمه بازه و تو اون صورت کپل گردت فقط حق مطلب در صورت خوردن چشماته که ادا میشه!
کارخونه تولید تف ات هم به راااه
دیگه نگم برات که چجوری از خیر قورت دادنت گذشتم و گذاشتم دوباره بخوابی!
به وقت دو ماه و بیست و دو روزگی
فکر میکردم پسر هرچی بزرگتر شه من راحت تر میشم ولی کاملا اشتباه فکر میکردم الان داره سینه خیز میره و تلاش برای چهاردست وپا رفتن :) 
همش باید دنبالش باشیم مبادا اسیبی ببینه 
درواقع نگهبانش شدم بنده -_-
همه ی کارام یا نصفه میمونه یا کلا میمونه 
بقیه مامانا چیکار میکنن ؟ 
تا میام ظرف بشورم گریه اش درمیاد و مجبورم برم ببینم چه خبره و . 
جوجه غازی که تعریف کرده بودم آوردیمش کنار بخاری، دیشب نذاشت هیشکی بخوابه، بس که جیغ جیغ کرد هی پارچه گرم میکردم میذاشتم دورش نیم ساعت چرت میزد بعدش آب و دون بعد دوباره جییییغ و.روز از نو روزی از نو،تو سبدم نمی موند، میپرید بیرون وروجک تا اینکه امروز مامانم طی یه عملیات خلاقانه یه آینه گذاشت روبروش دیگه نمیترسه میره میچسبه به تصویر خودش و  راحت میخوابه
دیروز رفیق جان زنگ زد. درست بعد از اینکه از سر زدن به خونه با یه کوله بار غم برگشتم. زنگ زد و گفت چه خبرا؟ گفتم دارم سعی میکنم نزنم زیر گریه و زدم زیر گریه. وسط صحبتمون وروجک از راه رسید و گوشی رو داد بهش تا شروع کنه به دلبری کردن و گریه از یادم رفت. اخرش هم کلی اصرار کرد که حتما تو همین یکی دو هفته باید بیای قم که حالت عوض بشه. وقتی خداحافظی کردیم دیگه دلم گرفته نبود.
شاکر نعمت رفاقتش که نمیدونم از کدوم دعای خیر پشت سرم نصیبم شده هستم اما کاش با خد
ساعت ۱۰/۵ شب است و دو تا وروجکها با همه ستاره های چشماشون ربع ساعتی میشه که خوابیدند.دیشب هم راس ساعت ۱۰ خواب بودند. 
 دو شب که وروجک دوم از برنامه شیر شب واسه خواب استفاده نکرده وامروز روز دوم از خداحافظی با دنیای شیرش بود، خدا رو شکر به خیر سپری شد و اینگونه وی نیز به دنیای استقلال از شیر مادرپیوست.خاطرات  و لحظات قشنگی بود و ممنونم از پروردگار و خالق هستی.
همین دیگه سفینه  پنجره هاشو نصب کردم شب به خیر دنیا
بسم الله الرحمن الرحیم 
این قسمت تولد یک عدد دختر حساس و کوچولو:))) 
داستان از این قراره که امروز یه وروجک پا به این دنیا گذاشته که القضا
به شدت ناز و مامانی(همون لوس خودمون)
الان بیاد :))) 
ببینه بهش گفتم لوووس:))) 
خدا خودش مراقب منه:)
 
خب خب محیا خانم امروز یه آرزو کن و‌از اقا امام حسین ع بطلب 
خوش شانس خانم امسال تولدت با تولد اقا یکی شده 
بازم تولدت مبارک 
مارو هم دعا کن:)
راستی اینو هم ببین:))
دریافتحجم: 29 مگابایت 
BluRay,Elf: Buddy's Musical Christmas 2014,x265 HEVC,بلوری,دانلود Elf: Buddy's Musical Christmas 2014 1080p,دانلود انیمیشن Elf Buddys Musical Christmas 720p HDTV,دانلود انیمیشن Elf: Buddy's Musical Christmas 2014,دانلود رایگان,دانلود زیرنویس فارسی,دانلود فیلم با حجم کم,دانلود فیلم با دوبله فارسی,دانلود مستقیم انیمیشن Elf: Buddy's Musical Christmas 2014,دوبله فارسی,زبان اصلی,
ادامه مطلب
در این لحظه، در حالی‌که چشم‌های خودم پر از خوابه، وروجک رو روی پام خوابوندم. شکمم از بس قار و قور می‌کنه می‌ترسم بیدار بشه! گشنمه در حد سومالی! مامان و بابا و داداش وروجک رفتن جشن قرآن بره‌ی ناقلا. مدیر مهدشون گفته بچه نیارین که مثل پارسال جشن خراب میشه. ظاهرا کلی هم براش هزینه و برنامه‌ریزی کردن.
از دیشب نگم براتون که چه خنده‌بازاری بود :) من اگه مامان بشم و دخترم کاملا تابلو، دو شب جلوی چشم من بشینه کیک بپزه و تزئین کنه، میرم کمکش، میگم اگ
دانلود کتاب صوتی آسانترین راه اثر مابل کتز
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
دانلود کتاب صوتی آسانترین راه اثر مابل کتز pdf :: دانلود .ketabdownloadpdf.blog.ir › tag › دانلود کتاب صوتی آ.۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی دانلود کتاب صوتی آسانترین راه اثر مابل کتز pdf» ثبت شده است - دانلود کتاب.
دانلود کتاب صوتی آسانترین راه اثر مابل کتز :: دانلود کتابketabdownloadpdf.blog.ir › دانلود کتاب صوتی آسانت.دانلود کتاب صوتی آسانترین راه اثر مابل کتز دانلود کتاب صوتی آسانترین راه اثر مابل کت
+ با این روحیات غذایی که پیدا کردی به نظرم این وروجک هم پسر باشه.
++ خب باشه ،مگه چی میشه؟
+ هیچی. تازه میشن دو تا سرباز
++ یعنی شهید میشن؟
+ !!!! شهید؟. قبل از من؟!!!.  "میخوام بگم اگز رودتر از من شهید بشن ازشون نمیگذرم اما نگاهم رو میندازم به سفره و از امام زمان خجالت میکشم و باز چیزی نمیگم"
++ نمی خوام .پس من چی؟
+ "در حالی که بغضم رو فرو میخورم نگاهش میکنم و میگم" وقتی با هم رفتیم فیلم به وقت شام رو دیدیم من فقط یک جا نتونستم جلوی اشکم رو بگیرم. وقتی
ولش کردم-خوب دلم واست تنگ شده بود خوشگل من-خوب خفم کردی؟اگه من طوریم میشد کی جواب بابا رو میداد؟جووووووووووووووووووووووووو ون؟چشام چارتا شد چه زبونی دراورده بود این وروجکبه بابا نگاه کردم که داشت می خندید-چه ربطی به بابا داشت؟رفت رو پای بابا نشست و گفت-اخه من عزیز دل بابام،مگه نه بابایی؟دیگه داشتم با دهن باز نگاش میکردم-اره عزیز دل باباای خدا این نیم وجبیم برای ما ادم شده بوداین سپهری از رو نمیرفت هنوزم داشت دنبالم میومدکنار در نشستم این
خسته‌ام از اینکه همه‌ی سؤال‌ها از من پرسیده میشه.
خسته‌ام از کابینت آشپزخونه که هر روز پر آب میشه و پولی نیست برای تعویضشون.
چون جراحی مامان احتمالا حدود پونزده بیست میلیون خرج داره
و دو تا کنتور آب قراره بیاریم، احتمالا حدود هشت تا ده میلیون
و مهندس تصادف کرده و شاید مقصر باشه و خسارت ماشین طرف مقابلم باید بدیم
و هدهد تا آخر ماه باید اسباب‌کشی کنه و خونه‌ش هنوز تکمیل نیست.
خسته‌ام از اینکه مامان همه‌ی لباس‌های نو و روشنم رو میندازن تو
دارم ارزشیابی کیفی بچه‌های دومم رو وارد میکنم
فک کن فسقلیا باید برای درس هدیه بهشون نمره بدیم. همه رو دارم بهشون خیلی خوب میدم.
دونه دونه اسماشون رو تو سایت که می‌زنم دلم براشون ضعف میره 
واقعیت اینه که برام عجیبه. اخه دومیا خیلیی برام چالش برانگیزن ولی خب الان میبینم که چقدر دوسشون دارم
از باران که واقعا دوستم داره و از وقتی میرم سر کلاسشون از کنارم ت نمیخوره تا پریماه که به زور جواب سلام میده و زیر زیرکی از پایین چشماش فقط نگاهم میک
هنوز جیک جیک می کنه ها این وروجک ! آقا جان بذار قوره بشی حالا بعد !











متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



















مدت زمان : 2 ث
یک هفته پیش:ازدواج پسر دبيرستاني و دختر سوم راهنمایی(نهم)!
دو روز پیش:
ازدواج دختر سوم دبيرستاني و پسر دوم راهنمایی(هشتم)!
همش فکر می کنم اینا تا چند سال دیگه کل تفکر و دیدشون به زندگی و حتی خودشون تغییر می کنه.اینا حتی پول تغذیه مدرسشونم از باباشون میگیرن.به یکی از فامیلاشون میگم یعنی یه بزرگتری نبود که بگه بذارین چند سال بعد تا این بچه ها بزرگ تر شن .میگه:همین بزرگتر پادرمیونی کرده زودتر وصلت سر بگیره.!
مرسی از همه اونایی که تو پست سرآغاز بهم کمک کردن . خیلی بهم انگیزه دادین و امید . 
خیلی خوبید شما !
اما تصمیم گرفتم تو این مدت سه ماه یخورده خودم بیشتر تلاش کنم و کمتر به حاشیه و کارای بیخود بپردازم و انرژیمو و وقتمو بزارم رو هدفم .
یه برنامه هم ریختم برای خودم .  مهندسی منابع کردم . از شدت وسواس فکری  و کمالگرایی هم کم کردم !
هدفمم واقع گرایانه کردم و نسبت به زمان سه ماه که فرصت دارم و توانایی خودم هدفگذاری کردم رو فیزیوتراپی و پرستاری . 
یه تشکر
این 15 روزی که خونه هستم یه چیزایی رو بهتر فهمیدم ! 
مهمترینش اینه که همسر من با این دوتا وروجک واقعا چیکار میکنه تنهایی ؟؟؟ دختر 2 سال 6 ماهه ی من عین یه استاد ادبیات حرف میزنه و همه چی حالیشه جوری که هر جا میریم یه کم ملت جا میخورن هی با بچه های خودشون مقایسه میکنن ولی اصلا عجیب و غریب اذیت میکنه و جدیدا هم لجبازی میکنه . 
پسر ِ 8 ماهه ی من مامان و بابا میگه ، 4 تا دندون داره دوتا دیگه هم داره در میاره ، تقریبا دستشو میگیره به درو دیوار که راه بره
خواهرم دیروز شکایت می‌کرد که یکی از برادران یه ترانه انداخته تو دهن امیرعلی: تو پلنگ منی، منو چنگ می‌زنی! ظاهرا برادر یه کلیپ گذاشته براش و اینم از اون روز هی داشته تو خونه می‌خونده. میگه صبح فاطمه (خواهر امیرعلی، وروجک سابق) هم که بیدار شده اولین جمله‌ش این بوده: تو پلنگ من هستی، من را چنگ می‌زنی! :))) تازه برداشته کتابیش هم کرده :)
الان، این موقع شب یادش افتادم، گفتم برم ببینم کی کیو چنگ می‌زنه. خدایا! پروردگارا! این چه مهملاتیه که می‌خونن و
آخر هفته‌ها تایم استراحتمه. چهارشنبه‌ها بعد از تموم شدن مدرسه‌ی بره‌ی ناقلا، گاهی هم پنج‌شنبه اول صبح، خواهرم میاد اینجا و می‌شوره و می‌پزه و می‌سابه تا جمعه شب یا گاهی شنبه صبح. البته که آخر هفته‌ها، با وجود این وروجک‌ها هیچ‌وقت خونه به مرتبی وسط هفته نیست، ولی من می‌تونم دیگه فکر نکنم که نهار چی؟ شام چی؟ احتمالا اگه تنها زندگی کنم یا ازدواج کنم، تو بخش آشپزخونه حکومت نظامی برقرار کنم. اگه دقیقا معلوم باشه که نهار هشتم ماه و شام سیز
هر بار که مامان به اوج عصبانیت میرسه میگه :الهی خدا بهت یک دختر بده مثل خودت!
اولش لبخند میزنم اما یکم که فکر میکنم میگم: ماماااااان نفرین نکن!
یعنی وقتی فکر میکنم که اگر دخترک به اندازه‌ی من پدر دوست باشه و بلعکس به تنهایی میتونیم پایه گذار جنگ جهانی سوم باشم:/
روز دختر رو اول از همه به دخترک که قراره عامل نیمی از دعوا های من و اوشون باشه تبریک میگم ، درسته اعصاب خوردی های زیادی رو برای من به ارمغان میاری اما مگه میشه عزیز نباشی وروجک؟؟:)
مگه دا
داریم وارد فازِ اسباب کشی میشیم
و من میمونم و یه عالمه فکر و خیال و یه عالمه اثاث (بخونید اتینا)
و پسربچه ای کنجکاو و بازیگوش که طبقِ ژنهایی که از داییش کش رفته، میخواد از همم چیز سردربیاره و طرزِ کار همه ی برقی های توی کابینت و اون اوفایی که تو کشوها قایم کردم رو خودش تنهایی کشف کنه!
و خواهری که پا به ماهه. و احتمالا به دوهفته نمیکشه که فارغ میشه پس چندان کمکی از دستش برنمیاد
و خواهر شاغلی که خودش یه وروجک داره هم قد علی!
و مادری که دستش درد
آقای: من امشب خیلی پاهام درد می‌کنه، تسنیم، دو سه ساعت پامو لگد کن!
تسنیم: دو ساعت من لگد می‌کنم، سه ساعت مهندس؛ قبوله؟
مهندس: من خودم پاهام درد می‌کنه، اول باید بیای پاهای منو لگد کنی!
تسنیم: طبق قانون سوم نیوتون، هر کنشی را واکنشیست، برابر و در خلاف جهت. یعنی اگه پای آقایو لگد کنی، انگار آقای هم پای تو رو لگد کردن.
مهندس: 0_0
مرحوم نیوتون: O_O
تسنیم: ^_^
جوجه به یه موجودی؟ میگه "گورگابه"، انقد کیف داره :) جوجه کیست؟ یه دختر جسور و جلب و تیز و فرز و زو
قراره امروز علی بعد سه ماه بیاد خونه.
مامان که میدونه علی چقدر آش دوست داره از صبح حسابی تو زحمت افتاده.
زنگ مدرسه رو که زدن سعید فی الفور وسایلشو ریخت تو کیفشو با ذوق اومد طرف خونه به علی بگه امروز معلم یه مهر صد آفرین بهش داده چون نمره نقاشیش ۲۰شده وقتی رسید خونه رو گذاشت رو سرش:داداش علی داداش علی! » صدایی نشنید کیفشو انداخت کنار اتاقو دوید طرف آشپز خونه.
علی کجاس مامان
میخام بهش بگم چه داداش هنرمندی داره
مادر که داشت سبزی رو داخل آش میریخت
فرموده اند:
المال و البنون زینة الحیاة الدنیا
خیلی جاهای قرآن مال و فرزند کنار هم اومده
میگفت مال و فرزند، یه ویژگی مشترک دارند، اونم اینه که هم بودنشون آدمو مشغول میکنه هم نبودنشون
مثلا همین علی کوچولو! تا وقتی که من نداشتمش، همش غور و غمگین بودم، مدام چشمم به بچه های مردم بود، پیش خودم میگفتم خدایا چی میشه یه دونه ازین بچه تپلوها به من بدی که لپاشون داره میچکه!
الانم که خدا یه فروند وروجک لپو بهم داده و از دست شیطونیاش از کار و زندگی افتادم،
پسرم یک ماهه شده. یک ماه گذشت! یک ماه سخت با کلی خستگی و خوابالودگی و غش و ضعف رفتن دل من و تاج سر برای بیرون رفتن و خوش گذرانی کردن. در این یک ماهی اتفاقات زیادی افتاده است. در یک روز و نیمی عمرش در بیمارستان بستری شد. بیلی روبین های خونش بازی درآورند و هجوم آوردند به پسرک بیچاره ی من. در سه روز و نیمی عمرش بند نافش افتاد. در شش روز و نیمی هم کمی رنگ و رویش بهتر شد و از آن بیمارستان کوفتی کودکان فلان جا نجات پیدا کردیم. در طول این مدت کارهای زیادی ان
نمیدونم الان کجایی!
اسمت چیه!
موهات چجوریه
نمیدونم به چی داری فکر میکنی و تو فکرت کدوم دختره
بارون میاد.
شدید.
جوری که دلم میخواد برم زیر بارون و خیس خیس بشم
بچرخمو گریه کنم و حالم خوب شه
میدونی.خیلی این روز بارونی دلم میخواست تو هم بودی
میومدی پیشم
باهم اینجا چایی میخوردیم
تو منو میخندوندی و من سرمو میذاشتم رو شونه هات
تویهم میگفتی چقدر دوستم داری
منم تو گوشت میگفتم که عاشقتم
بارون شدت گرفته!
باد میاد و یه ذره سرده
کاش بودی و خودمو تو
داشتیم م خداحافظی می‌کردیم، از تو آشپزخونه بدون اینکه تصویرش رو داشته باشیم، بلند میگه خدافظ ممدی! چند لحظه تو هنگ بودیم تا فهمیدیم داره با محمدحسین خداحافظی می‌کنه :)) [ما محمد رو هم اینجوری تلفظ نمی‌کنیم چه برسه به محمدحسین]
دستشو میذاره رو شکم مامانش و میگه "مامان فک کنم تو هم کم‌کم داری پولاتو جمع می‌کنی، می‌خوای یه بچه به دنیا بیاری"! دلش خواهر می‌خواد، یه خواهر که "مال خودشون باشه".
امروز از دست شلوغ‌کاری‌هاش که خسته شدم، ک
زمان دور یک میدان میچرخد برمیگردد سر جای اولش. این یک فرضیه ی  درجه یک است در مورد زندگی. هر کاری که کرده ای، باز هم تکرار خواهی کرد. گفتم فرضیه»؛ پس قطعیت ندارد. اما جالب است. حالا این را نوشتم تا حضورش را حالا در زندگی ام ببینم: کاری که باید پانزده سال پیش میکردم و دلم میخواست نکردم تا الان بنشینم و پیگیرش شوم. یادگیری یک آمادگی برای پذیرش و یک محیط فکری مساعد میخواهد. گاهی هزینه ی رسیدن به این هر دو زیاد است: شاید یک دهه از زندگی، دست و پا زدن
قراره امروز علی بعد سه ماه بیاد خونه.
مامان که میدونه علی چقدر آش دوست داره از صبح حسابی تو زحمت افتاده.
زنگ مدرسه رو که زدن سعید فی الفور وسایلشو ریخت توی کیفشو  با ذوق اومد طرف خونه به علی بگه امروز معلم یه مُهر صد آفرین بهش داده چون نمره نقاشیش ۲۰ شده وقتی رسید؛ خونه رو گذاشت رو سرش:داداش علی داداش علی!» صدایی نشنید کیفشو انداخت کنار اتاقو دوید طرف آشپزخونه.
علی کجاس مامان
میخام بهش بگم چه داداش هنرمندی داره
مادر که داشت سبزی رو داخل آش میر
قسمت اول را بخوان قسمت 89
نیم ساعت نشده بود که خانمی پیش الهام امد و گفت: اقایی دنبال خانم توکلی اومده. سریع گفتم: دنبال من اومدن. الان میام. فوری شال شنلم را روی سرم کشیدم که از ان طرف سالن الهام فریاد کشید.
- وایستا وایستا! فاتحه ی موهاتو خوندی . با عجله سمتم دوید.
- نگاه نگاه چه بلایی سر موهاش میخواسته بیاره. اخ اخ . دستتو بردار عزیزم.
دستم را پایین گرفتم. موبایلم زنگ می خورد خواستم جواب بدهم که گفت: ت نخور. بالاخره شال روی سرم قرار گرفت.
- حا
از شدت بی حوصلگی ( و نه خستگی ) ساعت 10 و نیم روانه شدم به سمت تخت خواب اما تلاش هام تا الان بی نتیجه موند. تا دیشب این ساعت که میشد تا چشم رو هم میذاشتم خوابم میبرد اما الان بیخوابی عجیبی به سرم زده. نمیدونم شاید هم به دلیل تغییرات هورمونی قبل ه. دست و پای سرد و بدن گر گرفتم نه میذاره زیر پتو برم نه پنجره رو باز کنم و از هوای روبه سرد شدن رشت استفاده کنم. 
امروز رقص هم نرفتم و افسوس میخورم که اگر رفته بودم از لحاظ فیزیکی خسته میشدم و الان راحت ت
هوالرئوف الرحیم
از وسط خسته ترین حالتهای ممکنم دارم می نویسم.
رضا سرما خورده بود و وسواس شدیدش و شرایط موجود باعث شد کارم چندین برابر بشه. حتی با وجود کمک کردنهاش. 
مرخصی گرفته که این یه هفته که می گن هفته ی سخت و مهمیه، بگذره و تموم بشه.
چیز میزهای خوردنی و شستنیم تقریبا تمومه و باید خرید اساسی برم. هم وسایل خونه تی بخرم هم خوراکی های جذاب سالم برای اینهمهههه تو خونه موندنهای این طفلکی ها. هنوز که جرئت نکردم. 
همش احساس می کنم یکی این وسط د
خیلى جالب حتما بخونید

در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. خانم و آقایى که حدود ۴۰ سال داشتن روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند.
بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبيرستاني داشته باشید. 
نه مثل بچه دبيرستاني‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید. 
داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودم

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها