نتایج جستجو برای عبارت :

واسه رفتن از خونه پدری هیچ عجله ای ندادم ولی شما از حضورتون مشخصه برای عقد بستند سر خون بست پسرتون عجله دارید

عجله مثل یک پیچک از ریشه تا برگم را فرا گرفته. عجله براي رفتن، عجله براي رسیدن، عجله براي ماندن، عجله براي غرق شدن، عجله براي نجات یافتن. انگار که همه افعالم را یک دور در تشت عجله شسته باشم و چلانده باشم و حالا یک فعلِ عجله اي شده‌ی چروک را گرفته باشم دستم و انتظار معجزه داشته باشم. 
عجله آفتی است که بر مهسا زده!
آنجا یک قهوه خانه بوداما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چاي،چرا؟ ، دنیا خراب میشد اگر دقايقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چاي میخوردیم؟!
عجله، همیشه عجلهکدام گوری میخواستم بروم؟من به بهانه ی  رسیدن به زندگی،همیشه زندگی را کشته ام.
(محمود دولت آبادی)
کاراي مامانا واقعا سخته.
اين یه هفته .که مجبور بودم کل کاراي خونه رو انجام بدم
فهمیدم.صبحونه ناهار شام.چاي دم کردن و ظرف شستن.
خونه مرتب کردن و.اوووه.
دارم از هوش میرم.
ساعت ۶ از خواب بیدار شدم.

المپیاد .فعلا باي باي.
مامان میگه ها:میگه وقتی مجبور باشی .کدبانو هم میشی.عجله نکن!
اوپس.واقعا توان رفتن دانشگاه رو ندارم.
کاش بگن استاد نمیاد.یا تعطیله.یا هرچی!
من‌هرروز ۳ تا دادخواست واسه بابا تايپ میکنم امروز جون خودکار دست گرفتن
مردم شهرم همیشه عجول بوده‌اند.
همیشه همه‌ی کارهايشان را با عجله انجام داده‌اند.
چاي را داغ سر کشیدند.
پشت ترافیک بوق را یکسره کردند.
شب را با استرس خوابیدند و صبح را با عجله سمت کار دویدند. 
در پیاده رو به هم خوردند و بَد و بیراه گفتند.
زود ازدواج کردند و زود هم پشیمان شدند.
آنقدر عجله کردند که وقتی رسیدند نفسی برايشان نمانده بود. 
باور کنید انتهايش چیزی نیست.
وقتی به خودتان میرسید،درون آینه فقط یک مرد، یک زن با موهاي جوگندمی نگاهتان م
یکی از مثل هايی که روز به روز تجربه اش می کنم همین "عجله کار شیطانه" است. دلیلش هم واضح است وقتی اضطراب داری، عجله می کنی،  و وقتی عجله می کنی ساده ترین کار ها را هم درست انجام نمی دهی.
چندبار است که روزگارم با همین مثل سپری می شود، یک ماه پیش میخواستم به یکی مراکز دندانپزشکی بروم که به قول برادرم کارشان "استاندارد" است، آنقدر عجله داشتم که ساعت 4 رفتم، درصورتی که ساعت 5 در دکان را باز می کردند، اما دوباره عجله کردم و به یکی از شانسی ترین کلینکی که
وقتی دقت میکنم میبینم تو موقعیت استرس چه قدر عجول میشم و الان استرس هام زیاده.
دارم سعی میکنم که مثل اسفند نشم. وقتی میگیریش از روی آتیش میپره چون داغه و میخواد فرار کنه.
عجله براي فرار.
چه قدر اتفاقات زندگیم بودن که با عجله کردنهام اونها رو تغییر دادم.سر شب یکی دو تا اساسیاش یادم افتاد. دیدم سرنوشتم رو با اون عجله کردنهام تغییر دادم. شايد حتی بشه گفت سلب توفیق کردم.
سخته.آتیش خیلی داغه!
 
وقتی بهش فکرکردم گفتم شايد اگر اين آخری رو هم تحمل کنم
توی دندونپزشکی نشسته بودم که یه خانومی اومد گفت واسه کمک به سرطانی ها هرقدر دوست دارین پول کمک کنید
پول نقد زیادی دنبالم نبود ولي ده تومن بهش دادم و یهو یاد اين جمله افتادم که برا خدا که خرج کنی بیشتر میشه و بت برمیگرده و از فکری که اومد تو ذهنم لبخند نشست رو لبم.
داشتم از دندونپزشکی میرفتم که منشی با عجله صدام زدو بیست تومن بهم داد و گفت کار دندونت کمتر شده
وايی دیگه لبخند روی لبم خیلی گشاد شد و گفتم خدايا ده تومن که قابل نداشت حالا بعداً حساب
همیشه همه ی کارهايشان را با عجله انجام داده اند، چاي را داغ سر کشیدند، پشت ترافیک بوق را یکسره کردند، شب را با استرس خوابیدند و صبح را با عجله سمت کار دویدند در پیاده رو به هم خوردند و بَد و بیراه گفتند.
براي آشنايی با جنس مخالفشان از ده سالگی آبدیده شدند، زود ازدواج کردند و زود هم پشیمان شدند.آنقدر عجله کردند که وقتی رسیدند نفسی برايشان نمانده بود. 
مردم شهرم همیشه عجول بودند،باور کنید انتهايش چیزی نیست،وقتی به خودتان می رسید، درون آ
با عجله بهم زنگ زد ،وسط مراسم آغاز مدرسه ی پسرش بود
تو اون شلوغی می‌گفت امشب بیا خونمون مراسم و روضه خوانی داریم
گفتم چقدر یهویی و بی مقدمه.
گفت نمی‌دونم چرا یهو به دلم افتاد روضه بگیرم .
*******
شب هفت امام بود و من وسط یه روضه ی یهویی
دلم می‌لرزید همه ش ،حتی وقتی چاي می ریختم توی استکانها
یهو اشک هجوم می آورد به چشمام
من امسال سر اين که سرگرم اومدن بابا مامان بودیم هيچی از محرم نفهمیدم
به زنداداشم می گفتم من همیشه محرم که میشد آپدی
عجله کار شیطونه!
موفقیت مثل کاشتن درخت گردو می مونه. بین سه تا بیست سال طول می کشه تا درخت به بلوغ برسه .
ولي وقتی درخت شد، بعضی از درخت هاي گردو تا صدسال میوه می دن و بعد ازش توی نجاری استفاده می شه و شايد در خونه اي وارد بشن که صدها سال عمر کنه .
پس براي رسیدن به موفقیت برنامه داشته باشیم ولي نه با عجله.
 
اين روزا دیدن نبات در حال راه رفتن با دمپايی هاي من قند تو دلم آب می‌کنه.
وقتی میبینی نی نی دیروز ، چه عجله اي داره پا تو کفش بزرگترها کنه، ذوق میکنی.
ذوق بزرگ شدنشو ، قد کشیدنشو و.
ولي همین قدر که قند تو دلم آب میشه ، دلم براي نی نی و کوچولو بودنش تنگ شده.، برا روزايی که چهار دست و پا راه می‌رفت و کف آشپزخونه کنار پام می‌نشست تا ظرف شستنم تموم بشه برا روزايی که تازه بلد شده بود بگه بابا
 و چقدر ریسه می‌رفتیم و غش و ضعف میکردیم واسه بودنت و بزرگ
دلم تنگ شد واسه قدیما، واسه روزايی که دختر بچه شش ،هفت ساله بودم، واسه کوچه بن بست کنار خونه بابا بزرگ ،واسه شیطنت کردنا و بازی کردنمون.واسه اون حوض مربعی شکل کنار باغچه ،واسه خونه اي که خیلی وقته چراغش خاموشِ
دلم تنگ شد واسه روزاي عید که  بی قرار قبلی و دعوت و هماهنگی،همه جمع بودیم خونه بابا بزرگ ،واسه جمعمون که جمع  بود.روزاي عید قربان بی اراده ذهنم میره به سال هاي بچگی و روزاي خوب وخوش گذشته .روزايی که بعد فوت بابا بزرگ و مامانبزرگ حکم
  در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ايستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
اين مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر براي رفتن به سر کارهاي‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هايش کاست و چند ثانیه‌اي توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولين انعام
♦️ﻋﺎﺱ: ﻣﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﻪ ﻋﺲ ﺑﺮﻡ؟
ﺴﺮ: ﻪ ﺑﺸﻪ؟
ﻋﺎﺱ: ﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﻨﻦ ﺑﺎ ﻪ ﺭﻧﺠ ﺑﺮﺍﺩﺭﺗﻮ ﺗﻮ ﺍﻦ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﻮﻟﺖ ﺬﺍﺷﺘ
ﺴﺮ: ﻣﺘﻮﻧ ﺑﻬﻢ ﻤ ﻨ؟ﻋﺎﺱ: ﻪ ﻤ؟
ﺴﺮ: ﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﺮﻓﺘﻪ ﻣﺘﻮﻧ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻋﺲ ﺮﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﻣﻮ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﻨﺖ ﻨ؟
ﻋﺎﺱ: ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ عجله ﺩﺍﺭﻡ.         بعضی فقط به ظاهر انسانندکاش انسانیت را یاد بگیریم
اين چند روز انقدر دستامو شستم که پوست دستم نابود شده 
همشم دارم باالکل گوشی و هندزفری و شارژرو کلیدامو تمیز میکنم 
لباسامم انداختم تو لباسشویی 
اومدم بگم ناخوناتونو بگیرید و اصولي دستاتونو بشورید حوصله به خرج بدید عجله نکنید و دست تو دماغتونم نکنید
و اينکه تا اردیبهشت احتمالا خونه بمونم بیايت فیلم انیمیشن کتاب آهنگ سرگرمی خلاصه هرکار مفیدی که تو خونه انجام دادید یا میدید معرفی کنید بهم 
پیر زن با تقوايی در خواب خدا را دید و به او گفت: خدايا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد. پیر زن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذايی را که بلد بود، پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد. پیرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز کرد. پشت در پیرمرد فقیری بود. پیرمرد از او خواست تا غذايی به او بدهد. پیرزن با
{هزار و یک نکته پیرامون امام زمان(عج) - شماره 25}
 
تعجیل پسندیده و عجله ناپسند ٢/٢
 
در ادامه بحثی که عجله نمودن در امر ظهور امام زمان که مورد مذمت و نکوهش است، دونکته باقی ماند:
 
نکته دوم: عجله اى که با تسلیم و رضاى به امر خداوند متعال منافات داشته باشد؛ مثلاً فرد بگوید: چرا ظاهر نمى شود و
براىئچه زمانى گذاشته است؟! که برگشت اين سخن، اعتراض به خداوند متعال است و چنین کسى تابع شیطان است که
به خدا ايراد مى گیرد؛ در حالى که مؤمن بايد دعا کند و اگر
{امام مهدی(عج) در قرآن - شماره 31}
 
حرکت = "واجب" ؛ عجله = "ممنوع"
 
أتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ. [نحل/۱]
{فرمان خدا به زودی فرا می رسد، پس براي آن عجله نکنید.}
امام صادق(ع) در معناي اين آیه فرمودند: [فرمان خدا] آن امر ماست؛ یعنی قیام "قائم" ما اهل بیت، که خداوند دستور داده در آن شتابجویی نشود. خداوند او را با سه لشکر از فرشتگان، مؤمنان و هراس [در دل دشمنان]، پشتیبانی فرمايد.
 
(تفسیر عیاشی، ج۲، ص۲۵۴ / کمال الدین، ج۲، ص۶۷۱)
 
عکس نوشته در
بايد از پله ها آروم بالا برم و بالا رفتن از پله هاي ايستگاه مترو یکی از مسائل پیچیده ی زندگیم شده :) 
داشتم همون طور آروم آروم میرفتم که پشت سرم یه پسر نوجوون بود که خیلی عجله داشت.میخواستم بهش راه بدم اما کناری من هم عجله داشت و خلاصه اين دوستمون اومد لايی بکشه که متاسفانه موفقیت آمیز نبود حرکتش و با سر زمین خورد.طوری که اگر من نمی گرفتمش تا پايین پله ها سر میخورد.اون لحظه فقط به اين فکر می کردم که اون نیفته و متوجه نبودم که گرفتن دستش تو اون شر
لطفا لطفا اينو بفهممم!
هر یک از ما با سرعت متفاوتی رشد میکنیم؛و اين کاملا طبیعیست!
 
 
_ حس میکنم امروزم خوب نبودم :(
+ولي امروز بهتر از دیروز بودی!  :))
_اما من تازه دیروز بقیه رو پشت سر گذاشتم‌.اونا جلوترن.
+ نگران نباش.عجله واسه چی؟بالاخره یه روز میرسی.مهم تویی و تلاشت!که کم نمیذاری
+اصلا بیا بغلم

 
+
 

 
+
 
_ آخیش خوب شدم.:) مرسی که نیستی :* :(
 
براي یکشنبه آینده وقت مشاوره گرفتم.
هم اون هم خودم خیلی عجله داشتیم که زودتر جور بشه ولي اون سه شنبه نمیتونست بیاد و افتاد هفته بعد. از اين که عجله رو توش میبینم خوشم میاد. معمولا با آدماي خون سرد مثل خودم برخورد میکردم همیشه.
+هنوز برام عجیبه. چرا آدم بايد تو خواستگاری انقدر درباره مقالات چاپ شده و مفاخرش حرف بزنه:/ و بدتر اينکه چرا بايد بپرسه شما چند تا مقاله داريد؟ 
ذهن رشته هاي مهندسی انگار خط کشی شده س!! واقعا اکثرا ی مدل خاصی ان!
ول بده بابا
امروز سه شنبست و قرص ویتامین D نخوردم،چون متوجه شدم به جاي 90 روز، 100 روز به خوردنش مبادرت ورزیدم و بیشتر از اينش خطرناکه.
امروز ظهر بیدار شدم و بیرون نرفتم. قصد خاصی هم واسه بیرون رفتن نداشتم، هر چند داشت تاریک می‌شد. امروز حس و احساسِ "نیاز به دیدن روز" رو نداشتم، تصمیم گرفتم شلوارمو ببرم خیاطی و عجله اي نکردم واسه رسیدن به روشنايی روز. امروز سه شنبه متفاوتیه! احساسِ نیاز نمیکنم. کمترین احساس نیاز به محیط و بیرون (محیطِ بیرونی) رو حس میکنم، احس
حبس شدیم تو دانشگاه و خوابگاه و هی تهدیدمون میکنن به بیرون نرفتن :| یه روز هم که کل درها رو بسته بودن و غیرخوابگاهی ها رو هم حتی در خوابگاه اسکان دادیم
هر دو نفر روی یک تخت خوابیدیم !
از اون طرف هم اينترنت نداریم.
احساس میکنم اسیر شدم واقعا
نه خونه اي ، نه خانواده اي ، نه دوستی ، نه کلاسی ، هيچی!
فقط درس و خستگی هاي بعدش که تو تنم میمونه اين چند روز و دلتنگی واسه دیدن روی اونايی که دوسشون دارم
و حتتتتتی! یک هفته کنسل شدن کلاس ها و عوض شدن تاریخ امتح
به مامان گفتم اگه پسرتون (مهندس) بیاد بگه با یه دختری آشنا شدم و حرف زدیم و دیدیم به درد هم می‌خوریم و مناسب همیم و حالا بریم خواستگاریش، شما چی میگین؟
گفتن خب اول بايد ببینم دختره دختر خوبیه یا نه، بايد اول بررسیش کنم، تحقیقات کنم، بعد ببینم چی میشه.
گفتم حالا اگه من بیام بهتون بگم من با یه پسری آشنا شدم و با هم حرف زدیم و پسر خوبیه و مناسب همیم و به درد هم می‌خوریم و می‌خواد بیاد خواستگاری، چی میگین؟
گفتن تو بیخود کردی (و یه سری چیزهاي دیگه ک
می خوام بشنوم صداي پژواک رو / اما تو درصدد شنیدنِ خودِ صدا
نداری صبر براي بازگشت / عجله نکن میرسه خودش تنها
عجله نکن میاد با پاي خودش / قدم ن روی اتم هاي هوا
رقص اموجاِ صوت در حنجره / نور چشم با شعله ی عشق
دستات در آغوشِ رهايی / جسمی نیست براي بازآرايی
زحک پوشیده ی ساعدِ من / رگ هاي دریده بر ذهنِ من
امروز که بیرون قدم می‌زدم یهو به یه خودم نگاه کردم دیدم که چقدر عجله دارم. عجله براي رسیدن به خونه، فقط همین نبود. عجله براي خریدن چیزی که میخواستم. عجله براي تصمیم گرفتن اينکه جايی برم یا نرم.
نمیدونم شايد اون لحظاتی که توشون هستم براي من بی ارزشن و احساس وقت تلف شدن میکنم که انقدر از بودن در اون لحظات در جنب و جوش بیخودی ام. اينو از کجا به خودم یاد دادم؟ از دوران کودکی؟ از تلویزیون؟ از روال الان زندگیم؟ از دیگران؟ احتمالا همشون در اين حالتم د
چند باری بهش میگم: من راضی نیستم برام اون هدیه رو بگیری، واقعا میگما! (منظورم اينه که راضی به زحمتت نیستم خو!!) متوجه منظورم نمیشه و فک میکنه الان دادم ننر بازی در میارم :/ یا ؟ نمیدونم چه برداشتی میکنه که جواب می‌ده هرجور خودت صلاح میدونی؛ ولي خانم فلانی که اينو گرفته بود خیلی خوشحال شده بود. پوکر فیس میشم پشت تلفن، توی سکوت فک میکنم کدوم موجودیه که از هدیه گرفتن بدش بیاد آخه؟ توی سکوتِ من، براي خالی نبودن عریضه، حرفاي بی ربطی می‌زنه! مطمئنم
الان دقیقا اين همه عجله براي چیه؟
نمیشه یه ذره یواش تر بری.
تازه دارم با وجودت برکت رو میفهمم
لطف بی حد و حساب رو
تازه دارم آرمان شهرم رو با تو تجربه می کنم
توروخدا یه ذره یواش تر برو
یه کاری کن که بعد از تو همه چی همین طور خوب بمونه. لطفا
ازده_روز_گذشت
سلام نمی خوام منتی سرت بذارم ولي تو آدم خوشبختی هستی اين حرف هاي ته دلم رو می خونی خیلی خوب می دونم از شوخی خوشت نمی یاد 
فکر می کردی یه روزی برات یه دفتر فوق سری رو پست کنن من صبر کردم از شیراز برم بعد برات بفرستمش یعنی دستت بهم نرسه نه اين که ازت بترسم نمی خواستم با تو‌چشم تو چشم بشم حتما داری توی ذهنت می گی من همیشه می دونستم اين دختره دیوونه آست 
 
حالا ممکنه بخواي برام کریه کنی که حتما اين کار رو نمی کنی یا اين که بخواي بخندی بهم می شه اصلا
فکر کردن سخته. درد داره. کار هرکس نیست. بعضیا فکر میکنن فکر میکنن اما همش خیاله. فکر کردن کیلومتر شمار آدم رو صفر میکنه باعث میشه همه پل هاي پشت سرت خراب شه. باعث میشه گذشته ی خودت رو زیر سوال ببری باعث میشه تازه متولد شی. واسه همینه بعضیا میترسن فکر کنن فقط میگذرونن با باورهاي دیروزشون با باور هاي سال و دهه قبلشون.
گاهی وقتا فکر می کنم اين بود چیزی که میخواستم. چقدر تو مسیرم کج شدم. چقدر خودمو گم کردم. چرا اينقدر عجله می کنم با اين عجله ها قراره چ
خب اينارو باز می کنم هر چند خیلی جالب پیش نرفتم ولي باز بودنش حس بهتری بهم میده .3 قسمت از فیلم هاي مکتب خونه رو دیدم . خیلی ارتباط بر قرار نکردم . قرار گذاشتم روزانه 40 صفحه بخونم ولي تا به الان کلا 43 صفحه خوندم ولي بايد عجله کرد چون شهریور داره تموم میشه و علاوهبر اين بايد به درس سیگنال هم یک نگاهی بندازم :((
همین اول کاری بگم که امروز تولدمه و بعد برم سر بقیه ی مطلب! 
مقدمه ی مطلب: تقریبا پنج سال پیش که تازه میرفتم سرکار، همکارايی داشتم که باهم بیشتر رفیق بودیم تا همکار، پنهان کاری نداشتیم و هر اتفاق خیر و شری که برامون می افتاد برا هم تعریف میکردیم و دلخوری و تلافی کردنو از اين صحبتا نبود، اونا که رفتن و همکاراي جدیدی اومدن عادت هاي خاصی داشتن! مثلا تو زمان مجردیشون میومدن از دوست پسراشون می گفتن و هيچ اتفاقی رو از قلم نمینداختن، بعد اتفاق مبارک
[سر کلاس درس، دقايق آخر تا تعطیل شدن کلاس، بچه ها بی تابی می‌کنند تا زنگ بخورد و کلاس را ترک کنند، امیر اين بین بی قرار تر از همه است، لوازمش با جمع کرده و فقط مانده کتابش. حمید از دور او را در نظر دارد. زنگ می‌خورد و با صداي جیغ و فریاد بچه ها کلاس در چشم بهم زدنی خالی می شود. نفر اول امیر از در کلاس مثل گلوله خارج میشود. حمید اما به سمت میز امیر می‌رود و مشغول کاری می شود و بعد اوهم سریع کلاس را به سمت حیاط و بعد کوچه ترک میکند و در راه امیر را می
ملاقات با خدا
پیرزن باتقوايی در خواب خدا را دید ؛ به او گفت : خدايا ، من خیلی تنها هستم . آیا مهمان خانه ی من میشوی » ؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد . پیرزن از خواب بیدار شد ؛ با عجله شروع به جاروکردن خانه کرد ؛ رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذايی را که بلد بود ، پخت . سپس نشست و منتظر ماند . چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد . پیرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز کرد . پشت در پیرمرد فقیری بود . پیرمرد خواست تا غذايی به
 
به کجا چنین شتابان؟آنجا یڪ قهوه خانه بوداما ننشستیم به نوشیدن دوتااستڪان #چاي ،چرا؟؟؟ ،دنیا خراب میشد اگر دقايقی آنجا مینشستیمو نفری یڪ استڪان چاي میخوردیم؟!عجله، همیشه عجلهڪدام گوری میخواستم بروم؟من به بهانه ی رسیدن به زندگی،همیشه زندگی را ڪشته ام.
بابام برام یه فیلم 7 دقیقه اي از حیاط خونه مون فرستاده .هفت دقیقه ايستاده و از رعد و برق و تگرگ و بارون فیلم گرفته
قبل از دانلود شدن فیلم با خودم گفتم بیا هفت دقیقه بریم خونه ببینیم چخبره!
حین دیدنش یاد سوال میم افتادم که تو دلت واسه خونتون تنگ نمیشه؟
و جواب بی رحمانه ی منفی خودم
گفتم دلم واسه خانواده ام تنگ میشه اما واسه خونه نه.
و الان با دیدن اين فیلم به یاد تمام 19 سالی که توی اون فضا زندگی کردم افتادم
روزهاي بچگی و بازی هام با داداشم
مهد رفتن
هفته قبل که تو اوج کمردرد و پادرد بودم رو تخت دراز کشیده بودمو داشتم به خواهرم که درحال آماده شدن واسه رفتن به سرکار ( خوش به حالش ) بود نگاه میکردم یهو گفتم : تو خیلی خوشگلی ، گفت : نه من خوشگل نیستم من چهره ام معموليه، گفتم : خر نشو تو خوشگلی واقعا، گفت : من خوشگل نیستم من معموليه چهره ام در کل اين تو هستی که خوشگلی، با چشماي از حدقه بیرون زده گفتم : جااااان؟ با من بودی؟ خداوکیلی من خوشگلم؟ گفت : آره و پرسیدم دلیلت چیه که عجله داشت بره و نتونست بگه
متن قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران در لینک هاي زیر قابل مشاهده می باشد :
1- مرکز پژوهشهاي مجلس شوراي اسلامی :
http://rc.majlis.ir/fa/content/iran_constitution
2- سايت اطلاع رسانی شوراي نگهبان :
http://www.shora-gc.ir/Portal/Home/ShowPage.aspx?Object=News&ID=346db5f5-6205-4ec0-a619-f6d7d57be193&LayoutID=df97d031-b451-4421-819a-5012d4705435&CategoryID=ff0668dd-649c-4d53-a9ba-23ec1caed3be

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها