نتایج جستجو برای عبارت :

همین جاقبرمن باشدgo

به چه می‌اندیشی!
نگرانی بیجاست.
عشق اینجا
و‎ ‎خدا هم اینجاست،
لحظه‌ها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همين امروز است!
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
 
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
 
وقتی انسان‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را می‌بخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمی‌دارند.!
 
++++++++++++++++++++
همين که گهگاهى افق دید من و تو یکى است   
همين که صداى نفس هایت در کوچه ى دلم مى پیچد
همين که سایه ات بر سر من هست 
کافیست برایم
حضرت یارم 
همين که تو را دارم شکر 
همين که گاهى سر بر شانه ات دارم شکر 
همين که دوستت دارم 
همين که دوستم دارى
شکر.
H.F
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم  آسمان ها را به صورت
دَرد بِکِشَم هَم بَد نیست !!ساده بگمبودن هم بودن قدیم …!نه اینترنت بود، نه تلفنفقط نگاه بود، رو در رو،چشم‌ در چشم ؛ بدون اینکه کَسی  باشد حرفی ببرد و بیارد ، ساکت و بی سروصدا ، بی واسطه مجبور نبودیم به کسی اعتماد کنیم ،  بی هیچ کس و بی هیچ خبری 
به‌ همين‌ خلوصبه همين کیفیت ،به همين سادگی ….
اگر ذهنتان را آلوده کنید، قانون طبیعت در همانجا و همان زمان شما را تنبیه خواهد کرد. این قانون صبر نمی کند تا شما بمیرید و شما را به جهنم ببرد. شما عذاب جهنم را همين حالا حس خواهید کرد و احساس بدبختی خواهید نمود. 
همين طور اگر ذهنتان پاک و لبریز از عشق و دلسوزی و خیرخواهی باشد، در همينجا و همين حالا پاداش میگیرید. نگاه کنید ذهنتان پاک است و هیچ نوع منفی گرایی در آن نیست. احساس آرامش و شادی فراوان می کنید. مطلب به همين سادگی است.
سفرهای تنهایی همیشه بهترند 
کنار یک غریبه می نشینی.
قهوه ات را می خوری.
سرت را به پشتی صندلی تکیه می دهی
تا وقت بگذرد.
به مقصد که رسیدی.
کیف و بارانی ات را برمی داری
به غریبه ی کنارت.
سری تکان می دهی و می روی.
همين که زخم آخرین آغوش را.
به تن نمی کشی.
همين که از درد خدا حافظی
به خودت نمی پیچی.
همين که تلخی یک بغض را.
با خودت از شهری به شهری نمی بری
همين یعنی سفرت سلامت
همين لحظه ها , گر چه دلگیر ولی زنده ام داشته اند همين لحظه هایی که یادت به جانم بیفتد من از هیچ مطلق به پا خواسته ام و تو از نهایت که ما رو به رو ایم ,, ولی فاصله بین مان مثل یک ثانیه قبل و حالاست در اوج تفاوت , در اوج تقابل #الهام_ملک_محمدی
دیوانه جان. کاش یکروز بفهمی زندگی همين است. همين که شبها نسیم خنکی از پنجره ی اتاق موهایت را بنوازد. همين که با خودت خلوت کنی و ساعتها با "من" به نقطه ای خیره شوی و او را قانع کنی. همين که کودکی را ببینی و لپش را بکشی. همين که بزنی بیرون و بروی و بروی. تاهرکجا که شد. همين که کز کنی گوشه ی تختت و اهنگهایت را گوش کنی. همين که تنهایی بخندی و گریه کنی و ککت نگزد. زندگی همين لحظه هاست. یاد بگیر وجودت وابسته به وجود دیگران نباشد که اگر باشد؛ همیش
حسین آمد که مصداق شجاعت در زمین باشدحبیب الله و ثارالله و شاه اهل دین باشدخدا می‌خواست تا راهی به درگاه یقین باشدو آمد تا بشیر قلب ختم المرسلین باشدبرای شیعه اسم او سرور منجلی باشدبهشت ما همين ذکر حسین بن علی باشدمرید عشق؛ اشک ما، مراد عشق؛ چشمانشجهان بانگ عطش دارد برای طعم بارانشزمان روشن شد از نور رخ خورشید تابانشزمین کربلا داند عیار ناب ایمانشبرای شیعه اسم او سرور منجلی باشدبهشت ما همين ذکر حسین بن علی باشدزمین؛ کرب و بلای او، زمان؛ هر
همين کرونا جنبه های مثبت هم داشته ها،همين کرونا باعث شد، ارگان های نظامی به جای ساخت بمب و موشک،دستکش و ماسک و مایع ضد عفونی کننده تولید کنند.همين کرونا باعث شد نظر مردم به پزشکان به جای پول پرست به مدافعان سلامت تغییر کند و بیمارستان ها به جای پول نجومی رایگان کار کنند.همين کرونا باعث شد، قدر همين بوس و ماچ کردن های الکی مو نو بیشتر بدونیم، و دلمون لک بزنه برای یک بوس بدون ترس.همين کرونا باعث شد، بفهمیم زالوصفت های جامعه ما کدامند و چه کسانی
سیاهی کجاست؟ مگر نه آنکه غرقی؟  پس نمی‌بینی‌اش.
سیاهی همان من است، همين دنیا، همين وجود و همين زندگی
جستجوی بیهوده‌ایست، راه‌ها همه بن‌بستند و این شهر گور آرزوهایت شده.
بنشین و سیاهی را تماشا کن و غرق شو، یک نفس عمیق و دیگر هیچ.
حالا من این‌جور فکر می‌کنم که آدم باید یکی - و فقط یکی- را داشته باشد توی زندگی‌اش، که جلوش کم بیاورد. یکی که مشت‌اش را ببرد جلو، پیشش وا کند. که سری که بر سر گردون به فخر می‌ساید را بیاورد، با خیال راحت بگذارد بر آستانش. نه به ذلت و خاکساری، که به مهر و فروتنی. از 《پناه》 حرف نمی‌زنم؛ از 《مرشد》 و 《معشوق》 هم. نام ندارد شاید. فقط می‌دانی کسی است، و هست. تنها کسی است که می‌داند تو هم گاهی کم می‌آوری. تو هم تمام می‌شوی. می‌رسی به آخر خط. و همان
ریمیکس همين امشب از غصه ها میمیرم
دانلود آهنگ همين امشب از غصه ها میمیرم کیانوش سعیدی

اهنگ همين امشب از غصه ها میمیرم با گیتار

اکورد اهنگ همين امشب از غصه ها میمیرم

اهنگ عارف همين امشب از غصه ها میمیرم
همين امشب از غصه ها میمیرم احسان متن

دانلود آهنگ بی کلام همين امشب از غصه ها میمیرم
دانلود موزیک ویدیو همين امشب از غصه ها میمیرم
میدونی کارما یعنی چه؟ یعنی همين حال الان من، همين که یه گوشه از جهانم که دوستش ندارم. همين که اندوه دلخواه دلم را ندارم. همين که از همه چیز مانده‌ام. همين که از کلمه‌ها دورم و نه حالی دارم و نه احوالی. 
من سال‌هاست دارم با خودم با میم با زندگی بد می‌کنم. سا‌هاست به همه چیز خیانت می‌کنم. حتی دلم برای خودم تنگ نمی‌شود. حتی سوزی به دلم نیست از اینهمه هیچ.
استاد می‌گفت شاید از درد زیاد است که اینجور شده‌ای اما خودم می‌دانم کارماست. بازگشت بدی‌
اما فائقه. 
فائقه ششمه. هر وقت بگه خانم شما خیلی شبیه خانم مهدوی هستین، میفهمم تو ذهنش یه معلم خوبم. 
امروز که رفتم سر کلاس نه رنگ و روش خوب بود نه چشماش.
اولش گفت جسمیه، خوبم خانم ولی نبود. معلوم بود. 
یکم که گذشت، رفت بیرون و برگشت، دوباره که پرسیدم خوبی؟ گفت خانم بعدا باهتون حرف میزنم و من منتظر شدم بشینم پای حرف‌هاش.
.
دستمو انداختم دور گردنش، باهم راه رفتیم و حرف زد.
میدونی من هیچی نداشتم بگم. اصلا غمم شد از حرفش. فقط گوش دادم به ح
اصل‌اش خاصیت آدمی به همين ذهن مشوش پر از اوهام‌اش است; این را که از او بگیری که دیگر چیزی‌ ‌نمی‌ماند. مثل بیرون کشیدن جوهر کلمات از لای کاغذ کتاب، مثل ربودن ماه رخشان از دل آسمان تیره‌ی شب،  مثل تهی کردن پرنده از پرواز‌، مثل رمیدن من از تو. . با همين وهم می‌شود مرز باریک خیال و واقعیت را زدود. با همين وهم می‌شود دنیای خاکستری دودآلود را رنگ زد. راست‌اش حتی می‌شود دروغ گفت، که بَه، چه همه چیز جور است و به میل. بلکه مسکنی باشد برای درد تلخی
درب اصلی دانشگاه بسته س
اون دو تا در کوچولوی ورود مجزای خواهران و برادران هم ایضا
ی در کوچولو از دیوار کندن و یک سوراخ موش درست کردن که چنتا موش خانوم و آقا توش ساکن هستند
و هر دانشجویی که میاد ی ایرادی بهش می گیرند
حتی مورد داشتیم به دانشجو چادری گفته چادرتو زیادی جمع کردی!!!!
گاهی که حس میکنند سوژه ای از قلمروشون در رفته چادر چارچوق میکنند و میان داخل محوطه دانشگاه گز می کنند و به دانشجوها گیر میدن!
و
همين دانشگاه
با همين ت
با همين درب اصل
تا چشم کار می‌کندتو را نمی‌بینم.از نشان‌هایی که داده‌اندباید همين دور و برها باشیزیر همين گوشه از آسمانکه می‌تواند فیروزه‌ای باشدجایی در رنگهای خلوتِ این شهردر عطر سنگین همين ماهکه شب بوها راگیج کرده استپشت یکی از همين پنجره‌هاکه مرا در خیابانهای در به در این شهرتکثیر می‌کند.تا به اینجاتمام نشانی‌هادرست از آب درآمده است.آسمانماهشب بوهای گیجمیز صبحانه‌ای در آفتاب نیمروزفنجان خالی قهوهماتیک خوشرنگیبر فیلتر سیگاری نیم سوختهدستمال
یهو دلم از زمین و زمان گرفت . احساس دلتنگی همه وجودمو گرفت . خدایا به حق همين ساعت همه عزیزای ما رو حفظ کن . 
به حق همين ساعت همه رفتگان ما رو بیامرز . 
به حق همين ثانیه ها و لحظه ها ما رو از شر ادم های بد حفظ کن . 
خدایا اگر کسی بدخواه ما بود از ما دور کن 
خدایا به همه عزیزای ما سلامتی بده . دل خوش و شادی بده . 
قسمت میدم به حق همين لحظه همه ی عزیزان ما به ارزو های خوبشون برسند . 
اطلاعیه اعلام اسامی نهایی پذیرفته شدگان آزمون استخدام پیمانی سال 1398 وزارت آموزش و پرورش1398/12/07اطلاعیه اعلام اسامی نهایی پذیرفته شدگان آزمون استخدام پیمانی سال 1398 وزارت آموزش و پرورش در هفتمین آزمون استخدامی متمرکز دستگاه های اجرایی کشور»با عنایت به برگزاری آزمون استخدام پیمانی سال 1398 وزارت آموزش­وپرورش (موضوع مجوزهای شماره151610 مورخ 98/03/28 و160491مورخ 98/04/01 سازمان اداری ­و استخدامی كشور)،درخصوص نتایج یك برابر ظرفیت آزمون مذكور؛ پذیرفته­ شدگ
زیبای من ! چه حکایت از فراقت؟! 
چه بگویم که دیگر توانی برایم نمانده است، تسلیم شده ام ‌. تسلیم همين ناچاری  . تسلیم همين تکرار مکررات . تسلیم بی تابی های تو . تسلیم ناتوانی ات در حرف زدن . مدل تو همين است و من می فهمم. کاش . هیچ. هیچ نمی خواهم جز بودنت . جز صدای خنده هایت ‌. اگر برایت قابل تحمل بود بیا تا ببینمت . اگر نتوانستی هم هیچ . 
همون شبی که داریم فیلم میبینم باهمهمونجوری که لش کردم تو بغلت
بخوام سیگار بکشم، تو نذاری
بگم فقط همين یه بار
بعد خودت سیگارو بذاری بین لبام، روشنش کنی واسم
بعد که سیگار تموم شد، فیلم هم تموم شد
که خواستیم بخوابیم
زل بزنم تو چشمات، بعد به لبات
التماس کنم همين یه بار.
هر چند وقت یک بار مصرعی از یک شعر دل انگیز، فرازی از یک دعای الهام بخش، آیه‌ای از یک سوره نجات بخش توی سرم چرخ می‌خورد و وقت‌هایی که حواسم نیست یا سخت مشغول کار هستم بی‌هوا زمزمه‌اش می‌کنم. این روزها مدام با ما را به کاروانت کی می‌رسانی آقا» مشغولم. وقت گردگیری، وقت اتوکشی، وقت تفت پیاز، وقت خرد کردن سیب زمینی، پشت چراغ قرمز و. کسی چه می‌داند شاید همين کارهای کوچک، همين آماده کردن لقمه نان و پنیر بچه‌ها وقتی خیلی خسته‌ای، همين اتو کرد
روند فراموشی در حال شدن دارد کم‌کم می‌رود. چیزی که از ابتدا هم می‌دانستم. قرار نبود بماند، که اگر ماندنی بود مثل میم خاک می‌خورد. حالم گرفته است، بغض دارم و اشک توی چشمانم حلقه زده و از گوشه‌ی پلک می‌غلتد و پایین می‌رود. حدس است که جایی مشغول است یا واقع بین شده یا . هرچه هست در دام فراموشی‌ام و ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد .
عشق و صید و اینها کجا بود آخر ؟ همه‌اش کشک همه‌اش دوغ همه اش هورمون‌های ن
آن چه که می نویسم بیشتر از آن چه که هستم باشد، می خواهم باشد هست. همين فاصله بودن تا شدن آزارم می دهد. نوشتن از آن هم ناراحتم می کند بیشتر از آنچه که رهایم بخشد. دیروز به خاطر همين فاصله ی آزار دهنده نوشته ام را برداشتم اما عنوانش را دوست داشم. تمام فکر این روزهایم شاید همين باشد:
بهل که تا بشود ای دوست هر آنچه قصد شدن دارد.
متن آهنگ خوشحالم همين که تو شادی همين که خوشحالی سیروان خسروی
خوشحالم همين که تو شادی همين که خوشحالی این شیرین ترین حسه!♫!مث نم بارون رو تن خیابون این دنیامو میسازه دنیامو میسازه!♫!
 آهنگ جدید سیروان خسروی به نام خوشحالم همين که تو شادی همين که خوشحالی
رفتن به اول خط
هرچند که کلید Home همين کار را انجام می‌دهد اما معمولا این کلید در جای مناسبی قرار ندارد و علاوه بر آن در هر تخته کلید در مکان متفاوتی قرار دارد. Ctrl+A همين کار را برای شما انجام می‌دهد و در مکان مناسب و ثابتی قرار دارد.
رفتن به پایان خط
کلید End همين کار را می‌کند اما کلید Ctrl+E در مکان مناسبی می‌باشد.
حذف کل یا قسمتی از خط
کلید Ctrl+K هر چه در موقعیت فعلی تا پایان خط وجود دارد را حذف می‌میکند. میتوانید با Ctrl+A به اول خط بروید سپس با Ctrl+K کل
بشینی تو اتاقت به این فکر کنی که دنیا با همه‌ی آنتالپی‌های ترنزینتش حول محور خواسته‌های تو می‌چرخه یا نه!
البته این کاری نیست که همه توی دنیا انجام بدن و شاید دلیل موفقیت و بی‌دغدغه بودنشون هم همين باشه. کمبربچ (رفیقمون)‌ می‌گفت استاپ ثینکینگ اند جاست دو! والله به خدا نصف مصایب ما از همين اس گاوجینگه و در وهله‌ی دوم نیز زر زیاد می‌زنیم. اصلا به ما چه که دنیا رو آب برد.
همين بابا. بسه همينقدر.
همه ما میمیریم.همه ما.بدون استثنا،کمی دیرتر. کمی زودتر. یک دفعه ناگهانی.‌تمام می شویم.یک روز همين خانه ای که سقف دارد خانه عنکبوت ها و لانه ی خفاش ها می شود، همين ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می زند، همين بچه هایی که نفس مان به نفس شان بند است، می روند پی زندگی یشان. 


ادامه مطلب
شایان، که دو ترم بالاتر از ما بود، که پسر آروم و خوبی بود، که گهگاهی توی راهروها می‌دیدمش، امروز خبر اومد که فوت کرده. بی‌هیچ توضیح اضافه‌ای. همين. فوت کرده. می‌گن قلبش وایساده. تموم. به همين راحتی. باور نکردنیه. هرچی عکسشو نگاه می‌کنم، باورم نمی‌شه که به همين راحتی، تموم شد رفت.این بود زندگی؟
یه آدم ی که هیچ وقت رویایی نداشته و داره توی رویا دیگران زندگی میکنه . رویایی بابا خان و مامان خانم اینکه من زن بگیرم و زندگی مشترک مو ادامه بدهم . رویایی حبیب کاف یعنی تنها دوستم اینکه بورس و برنامه نویسی رو جدی بگیرم و زبان بخونم برای مهاجرت !!! ولی تنها رویا خودم اینکه درد نکشم همين و بس و فقط درد نکشم همين 
نیمه شب‌ها خسته از آلودگی‌ها و صداها و آدم‌ها و انتظارات و حرف‌ها و معاشرت‌ها و دویدن‌ها و کارهای روزمره، می‌آیم کلیدم را توی آن قفل یخ بسته می‌چرخانم، درِ آن اتاق تاریک را که تو تویش در تاریکی و سکوت روی یک کاناپه‌ی شکلاتی رنگ لم داده‌ای را باز می‌کنم و می‌خزم توی آغوشت، مچاله می‌شوم بین بازوهات، گاهی سر می‌گذارم روی زانوهات، گاهی دست می‌گذارم توی دست‌هات و شروع می‌کنم به گفتن. گاهی بی هیچ حرف و کلمه‌ای، گاهی با یک کلمه، گاهی با
توی گروه تلگرامی آنگولار هفته ی پیش پرسیده ام از کجا میشه آنگولار یاد گرفت تقریبا دو نفر جواب دادن الان یکی با یه آیدی دختر همين سوال رو پرسید پنج، شش نفر جواب دادن لینک آموزشی براش پرسیدن؟!!!؟؟؟ هی روزگار مزخرف!!! توی دانشگاه هم همين طور بوده! توی شرکت هم تقریبا همين گوه
روباهی برای گربه جلسات آموزشی برگزار می کرد که در آن روش هایی که بتوان از دست دشمنان فرار کرد را آموزش می داد.
روباه: من یک دنیا ِ فن بلدم که می توانم از دست دشمن فرار کنم.”
گربه: من فقط یک روش دارم و با همان روش هم موفق می شوم.”
در همين لحظه صدای تعدادی سگ شکاری به گوش رسید. گربه فورا از درخت بالا رفت و لای شاخه های درخت پنهان شد و گفت: این فن من است.”
روباه به روش های مختلف فکر کرد و همين طور که فکر می کرد سگ ها نزدیک شدند و در همين حین روباه ش
#تبـدیـل_وضعیـت_استخـدامـی_ایثـارگـرانقانون تسهیلات استخدامی و اجتماعی جانبازان ابتدا در سال۶۹ توسط کمیسیون نهادهای انقلاب مجلس تصویب و در صحن مجلس با آزمایشی‌بودن آن موافقت شد. در ماده۱۰ این قانون برتبدیل وضعیت استخدامی جانبازان غیررسمی حسب درخواست آنان به استخدام رسمی، ثابت یا عناوین مشابه مورد تاکید قانونگذار قرار گرفت.با دائمی‌شدن قانون تسهیلات استخدامی و اجتماعی جانبازان در تاریخ 31/3/74 توسط مجلس، ماده10 به ماده8 تغییر یافت و دستگ
سلام
الان دوست دارم یه جایی باشم که هیچکس به جز خودم نباشه، تنهای تنها.
مثلا یه کلبه وسط یه دشت، جنگل یا کوهستان. 
از آدم ها میترسم، خیلی زیاد.
برم یه جایی سکوت باشه و تنهایی.
فقط کتاب بخونم، فکر کنم و بنویسم.
همين
خواسته زیادیه؟
سهم من از دنیا همين باشه کافیه
بهشت اینجاست ! همين حوالی ؛آرامشی که خودم ساخته ام … همين که زیر سایه خدایی که هرلحظه گرمی دستانش را میان روزمرگی هایم حس میکنم ،خوشحالم. بهشت اینجاست ! دقیقا همين لحظه ای که یاد خدا در مغزم جولان میدهد و درمان تمام دردهایم و دلتنگی هایم میشود . دوست دارم وبس! میشتابم به.
همیشه برام عجیب بوده، چرا افراد سال نو جشن می‌گیرند. آیا تغییری که در سال جدید رخ می‌ده، قابل اجرا از همين حالا نیست؟ آیا کمتر شدن و گذشتن یک سال از عمر انسان، چیزیه که ازش خوشحال باشیم؟
با از شنبه، از فردا، از سال جدید، نمیشه کاری رو پیش برد. باید همين حالا تا وقت هست شروع کرد.
ای کاش اهمیت وقت و زمان بدونیم.
امیدوارم از همين حالا، نه از سال بعد، اتفاقات خوب در زندگی همه‌مون رخ بده.
شدت ضربه ای که میخوری ‌باید آنقدر محکم باشد که پرت شوی طرفی دیگر و بوی خون خودت رو بشنوی.
مثل بوکسوری که آش و لاش روی زمین رها شده و ناگهان همه‌ی موافقانش، طرفدار رقیبش می‌شوند و صدای تشویق‌شان توی گوشش سوت می‌کشد و شمایل‌شان چرخ و فلک‌وار دور سرش می‌چرخد.
ضربه‌های محکم است که گاهی به تو ثابت می‌کند هیچ نجات دهنده‌ای نیست و بله! درست است؛ همه‌ی نجات دهنده‌ها در گور خفته‌اند.
از همين جاست که از تن رنجور و روح معیوبت پرستاری می‌کنی و نر
نمیدانم کجا بود که خواندم،مهم هم نیست که در کجا خوانده ام 
نوشته بود که : (بعد از اتفاق های ناگوار ما نیاز به  حامی داریم ). 

شاید به همين دلیل است که می گویند: مردان بزرگ در کنار  همسران خود رشد می کنند.
(البته این حامی ممکن است زن یا مرد باشد و  به نظر من اامی در جنس مخالف بودن آن نیست )
ولی مهم است که حداقل یک کسی در کنار ما باشد که در هنگام پستی و بلندی های زندگی ، حواسمان به او  باشد و این مارا دلگرم کند که کسی هست که با او حرف بزنیم . گاهی همين
 
درون ما ، ما را بس .به نظرم همیشه درون خود آدم ها برای خودشان کافی‌ ست و همين درون می داند حقیقت چیست .برای من همیشه ، همين کافی بوده‌ است . همين که بدانم خودم در درونم چه کسی هستم و چه کاری انجام می دهم و با چه تفکر و هدفی آن را انجام می دهم .برای من همين کافی‌ ست و به همين علت در بسیاری مواقع فقط سکوت می کنم و گاهی کنار می روم . اگر که در بیرون بدن راه فراری باشد مانند حرف زدن ، توضیح دادن و دروغ گفتن ، در درون هیچ راه فراری نیست . هیچ . و همين برا
گاهی اینقدر حواسمون به فاصله های دور و آینده هستش
گاهی اینقدر داریم تلاش می کنیم که بعضی اتفاقای زندگی رو  حذف کنیم 
که یادمون میره همين نزدیکی های خودمون، همين امروز رو ببینیم،
غافل میشیم از اینکه همين امروز، می تونیم فردا رو بسازیم
گاهی اینقدر حواسمون به فاصله های دور و آینده هستش
گاهی اینقدر داریم تلاش می کنیم که بعضی اتفاقای زندگی رو  حذف کنیم 
که یادمون میره همين نزدیکی های خودمون، همين امروز رو ببینیم،
غافل میشیم از اینکه همين امروز، می تونیم فردا رو بسازیم
از چند روز گذشته است و چند هفته می‌شود که چیزی ننوشته‌ام. هنوز خواننده‌ای ندارم و هنوز آنقدر با کسی در این فضا خودمانی نشده‌ام که زنگ بزند و بگوید کجایی پسر. من هنوز آن رهگذرم. آن رهگذر که یک روزی از پشت پنجره شما گذشته است. آن رهگذر که حتی کنجکاوتان نکرده. اما خب مسیر همين است، همين که بنویسی، بخوانی، معاشرت کنی، گفتگو کنی. از همين گذر کردن سالی به ماهی یکبار است که می شود آشنا شد. می شود مخاطب پیدا کرد و می شود دوست شد.
مردها تشنه روز مرد نیستند
مردها به یک روز قدردانی در سال نیازی ندارند، مرد آفریده شده تا تکیه گاه شود نه متکی باشد، مرد به این حساس نیست که کی و چی کادو می‌گیرد! فلانی برای شوهرش چه خریده؟ جوراب گرفته یا ساعت مچی طلا ؟
همين که تبسم را بر لب زنش ببیند، 
همين که لبخند را بر چهره دخترش ببیند،
همين که سربلندی پسرش را ببیند، 
همين که خواهرش بتواند به او تکیه کند،
همين که مادرش با او درد دل کند،
همين که پدر پیرش جوانی خودش را در او ببیند،
همين ها برا
در حال خواندن خاطرات سال ۵۷ شاهرخ مسکوبم. از سادگی، روانی، صراحت و شامه تیزش لذت می‌برم. مثل خودم تحلیل‌گر و بدبین است و البته وسواسی در ورود به فعالیت‌های سرسری و احساسی. اما چیزی که غمناکم می‌کند این است که در ماه‌های پیش از انقلاب مردم دقیقا حال و روز الان ما را داشتند. همين‌قدر منتقد و بیزار از حکومت وقت، همين‌قدر خواهان آزادی، همين‌قدر زیر فشار و گرسنه و همين‌قدر امیدوار نسبت به رفتن آن دیکتاتور و شروع روزهای خوش. آن دیکتاتور رفت و
این روزها حالم خوش نیست. دلیلش پی‌ام‌اس یا هرچی که هست شرحش اینه. تنهایی کشنده، بی رغبتی به همه چیز و همه کس. انزوای خاموش. بی کسی. 
همين؟ 
آره همين.
چرا فکر می‌کردم بیشتره؟
آها درد اصلی اینه که غمم هم غم نیست. دلچسب نیست، مشغولم نمی‌کنه، کلا یه تیکه گوشتم افتاده‌م یه گوشه.
دلم برا ح تنگ شده اما دیگه مطمئنم من برای اون در حد فیلم بودم یعنی تحریک کننده میل جنسی، همين و بس. نمی‌تونم دیگه بهش فکر کنم. از میان به مح هم خجالت می‌کشم، خیلی بچه
هیچ وقت فکر نمی کردم چرخیدن و انتخاب بین کالکشن های ساده و کم تنوع تک پوش ها و پیراهن های مردانه اینقدر سخت و دوست داشتنی باشد. 
هی چهارخانه ها را کنار راه راه های نامتقارن می گذارم و نمی توانم بین یکی شان انتخاب کنم؛ یا سبز و آبی هایی که چهارراه سخت تصمیم گیری می شوند! 
ترش و شیرین زندگی وسط همين انتخاب هاست. وسط همين تصورها که کدام رنگ بیشتر به "او" می آید. 
هو المحبوب
من هم دقیقا در همين روزا
دلم همين را میخواهد
درست یکی دو روز قبل از این که تو بگی
دقیقا همين
اما شاید مخاطب مان با هم فرق کند
من تو را و تو او را
یا شاید
تو مرا و من او را
کسی چه می داند؟
همين ندانستن ها و تردیدها 
که تو بذرش را در دلم کاشتی
یادمه خودم هم سر همين دونستن و ندونستن
شناختن و نشناختن
پیچوندم ت بدجور!
تویی رو پیچوندم که همه رو می پیچوندی!!
نمی‌دونم دانستن ش دردی را از من دوا می کند یا نه
انگار انسان فقط آفریده شده که
کاش بلد بشیم چه حرفی رو چه وقت به چه کسی بگیم. پیش اومده یه جمله ی کوتاه مثل یه شوک الکتریکی به موقع من رو به زندگی برگردونده. مثلا اون روز که برام نوشت: "یکم بیخیالتر یکاری بکن." همين‌قدر پر از غلط و غلوط همين قدر رک همين قدر جون دار . 
حالا این روزا بیخیال ترم. دارم یه کارایی میکنم. 
اومدم یه پست مفصل بنویسم که دیشب قبل از خواب تو ذهنم چیده بودم. الان به نظرم رسید بهتره کمتر مطلب خاله زنکی از خودم بنویسم .
هیچ وقت فکر نمی کردم چرخیدن و انتخاب بین کالکشن های ساده و کم تنوع تک پوش ها و پیراهن های مردانه اینقدر سخت و دوست داشتنی باشد. 
هی چهارخانه ها را کنار راه راه های نامتقارن می گذارم و نمی توانم بین یکی شان انتخاب کنم؛ یا سبز و آبی هایی که چهارراه سخت تصمیم گیری می شوند! 
ترش و شیرین زندگی وسط همين انتخاب هاست. وسط همين تصورها که کدام رنگ بیشتر به تـــو» می‌آید.
همين که با دیدن عکسای جدیدت دلم ضعف نمیره، همين که شبا بدون گریه خوابم میبره. همين که دیگه از خاطره هات فرار نمیکنم. همين که واسه واکنش نشون دادن به حرکاتت هزار بار دو دو تا چهارتا نمیکنم، همين که میون حرفات دنبال استعاره و کنایه های معنادار نمیگردم؛ یعنی دارم دوباره "خودم" میشم. دارم ترمیم میشم از نو. دارم میگذرم از روزهایی که باید بگذرن.
اونقدر مینویسم که حتی واژه هام هم تو رو از یاد ببرن، اشتباه شیرینم :)
‍ امسال هم دارد نفس های آخرش را میزند. بعضی هایمان پارسال همين روزها جزو خوشبخت ترین آدمها بودیم و حالا . و برعکس بعضی هایمان پارسال همين موقع، شاید در رویاهایمان هم تصور این همه احساس خوب که اکنون داریم را نمی کردیم . و زندگی همين است . یک نمودار سینوسی از احساس خوشبختی در ما . چه بسا که سال دیگر این موقع ما این سالی که در راه است را بهترین سال زندگیمان بنامیم .
برنامه چند روزه سفر ریختم. می‌خوام بیگ لبوفسکی خودم باشم. همين‌قدر رها. همين‌قدر پذیرای همه اتفاقاتی که میفته. همين‌قدر بی‌خیال.هر سال یه خاطره برای خودتون بسازین. حتی تو بدترین سال زندگی‌تون اگه فکر می‌کنید همين امساله. یه خاطره که 40 سال بعد بگین سال 98؟ آره یادمه. و یادتون بیاد که چند روزی دهن زندگی رو سرویس کردین اون سال :)
اگه میخوای بدونی مردم یه کشور چه طور زندگی می کنند و چقدر ثروتمندند، یه نگاه به آشغالایی که سرکوچه هاشون میذارن بنداز.
+از منطقه ی بالا تا پایین شهر اگر یه نگاه بندازیم می بینیم که هر روز چقدر غذا دور ریخته میشه، تو زمان همين خونه تی برای عید،باید می دید که چه وسایلی دور ریخته میشه.ما شاید سرسری همیشه گذر کردیم ولی اگه دقت کنیم از همين زباله هایی که دور می ریزیم می شه فهمید که مردم ثروتمندی هستیم اونقدر که بعضی از هم وطنامون از لابه لای همی
عادت به فکر کردن را با هر مکافاتی که بود مدت‌هاست از سرم انداخته‌ام.برای همين انقدر فکر کردن و مرور اتفاقات برایم عجیب شده که از پس گذشتن این دو روز، باید مغزم را دربیاورم، فیوزهای سوخته‌اش را عوض کنم بعد.چند روزی به گمانم بیرون باشد بهتر است.تقویم که گذرش به برخی عددها می‌خورد، خیالم آب روغن قاطی می‌کندمیشود همين بلبشو.
خداوندا خداوندا
همين یک آرزو، یک خواست
همين یک بار
ببین غمگین دلم با حسرت و با درد می‌گرید
خداوندا به حق هرچه مردانند،
ببین یک مرد می‌گرید
 
کاش نوری بود. کاش خدا برای من هم نوری قرار میداد تا راه بپیمایم. کاش خودم هم ناشکری نمیکردم البته.
نمیدانم کجا بود که خواندم،مهم هم نیست که در کجا خوانده ام 
نوشته بود که : (بعد از اتفاق های ناگوار ما نیاز به  حامی داریم ). 

شاید به همين دلیل است که می گویند: مردان بزرگ در کنار  همسران خود رشد می کنند.
(البته این حامی ممکن است زن یا مرد باشد و  به نظر من اامی در جنس مخالف بودن آن نیست )
ولی مهم است که حداقل یک کسی در کنار ما باشد که در هنگام پستی و بلندی های زندگی ، حواسمان به او  باشد و این مارا دلگرم کند که کسی هست که با او حرف بزنیم . گاهی همين
بسم الله
 
هوای آن روزهای خوب را کردم
همان روزهای سبز
انگار آن سال ها صورتی بودم
الان هم خوبم
خیلی خوب
ولی این خوب گاهی زود خسته می شود
و همين هم مرا می ترساند
با چشم های وحشت زده به گذشته خیره می شوم و فقط میخواهم بفهمم که آن روزها چرا بهتر بودم
و فقط به یک چیز می رسم:
بی خبری!!
و به خودم حق میدهم بابت همه سرخوشی ها
ولی انگار هرچه بیشتر بدانی نفس کشیدن سخت تر می شود
ولی همه این ها و همه این روزها می گذرد
به خودم نوید روزهایی را میدهم که این دره را ط
مهناز افشار پدیده خاصی نیستمهناز افشار همين ماها هستیمهمين ماهایی که خودمون رو تو همه زمینه ها متخصص میدونیم و درباره هر مساله ای اظهار فضل میکنیمهمين ماهایی که وقتی میبینیم نمیتونیم تو حوزه تخصصی خودمون حرفی برای گفتن داشته باشیم رو میاریم به هر کاری برای دیده شدنهمين ماهایی که دیده شدن درست رو بلد نیستیم
همين ماهایی که فکر میکنیم اگه درباره موضوعی نظر ندیم فکر میکنن لالیمفرق مهناز افشار با ماها اینه که اون به دلیل سلبریتی بودن حرفش باز
هرچی به مح التماس کردم فایده نداشت. اون بر نمی‌گرده. خیلی زار زدم. بسمه ۱۵ سالگی من لااقل ۲۰ ساله اون دوران رو رد کردم
دیگه عاشق نمیشم. هیچ وقت. محاله محال . یا از میم جدا میشم و یا به همين زندگی تن میدم و خب طبیعتا همين زندگیم خواهد بود. پس دیگه بسه. 
خیر همين بود که تموم شه و من برگردم به درس و زندگیم.
لعنت به من لعنت لعنت . لعنت به این زندگی و محدودیت و تمامیت خواهی و بچگی و عدم عقلانیت و و و لعنت
نمیدانم کجا بود که خواندم،مهم هم نیست که در کجا خوانده ام 
نوشته بود که : (بعد از اتفاق های ناگوار ما نیاز به  حامی داریم ). 

شاید به همين دلیل است که می گویند: مردان بزرگ در کنار  همسران خود رشد می کنند.
(البته این حامی ممکن است زن یا مرد باشد و  به نظر من اامی در جنس مخالف بودن آن نیست )
ولی مهم است که حداقل یک کسی در کنار ما باشد که در هنگام پستی و بلندی های زندگی ، حواسمان به او  باشد و این مارا دلگرم کند که کسی هست که با او حرف بزنیم . گاهی همين
دیگه حرم رفتن های شبانه نیست. دیگه صحبت های رفیقانه نیست . من موندم و خونه و مجتمع و هیئت مدیره و کار و زندگی . اما هنوز چند روزی از ماه رمضون مونده . هنوز هوایی که داریم توش تنفس می کنیم عطر فرشته می ده و جایی برای شیاطین نداره . پس هنوز امیدی هست . امیدی برای شروعی دوباره . مثل همون یکی دو سالی که ماه رمضون برام "بهار رویش" بود . هنوز میشه برنامه ای ریخت . برنامه های ساده ای که می تونه زندگی رو سرپا نگه داره . همين نوشتن ها ، همين تسبیح به دست گرف
بی دلیل خوشحالم 
حالم خوبه 
مینویسم تا حاله خوبم رو به شما هم انتقال بدم 
الان فکرم آزاده و فکر کنم همين باعث شده 
احساس خوشحالی کنم 
البته این به این معنی نیست که اصلا ناراحت نباشم 
چرا امروز یه لحظه ناراحت و دلخور شدم(مرور خاطرات و اینا دیگه**)
ولی خب دوباره به روال سابق برگشتم ^^
خب همين دیگه امیدوارم مثل من ناراحتیاتون رو از فکر و ذهن و قلبتون بیرون بریزین و خوشحال باشین هر چند کوتاه 
با بهترین آرزوها برای همه "دنیز"
 
 
کاش می‌شد زمان همين‌جا، در همين لحظه، و در همين روزها متوقف شود. کاش می‌شد دیگر جلوتر نرفت. کاش فردا نمی‌آمد، پس‌فردا نمی‌شد. سال نو نمی‌شد. فروردین و اردیبهشت و خرداد نمی‌آمد. کاش از این بزرگ‌تر، پیرتر نمی‌شدم.
کاش فردا نمی‌آمد.
فردا و فرداها احتمالا پر از اتفاقات خوب و بد جدید است، پر از آدم‌های جدید، کارهای جدید، پر از دل شکستن‌های جدید، پر از اشک‌ها و لبخندهای جدید. من این را نمی‌خواهم. می‌خواهم زمان و زندگی‌ام همين‌جا متوقف شو
کاش می‌شد زمان همين‌جا، در همين لحظه، و در همين روزها متوقف شود. کاش می‌شد دیگر جلوتر نرفت. کاش فردا نمی‌آمد، پس‌فردا نمی‌شد. سال نو نمی‌شد. فروردین و اردیبهشت و خرداد نمی‌آمد. کاش از این بزرگ‌تر _پیرتر_ نمی‌شدم.
کاش فردا نمی‌آمد.
فردا و فرداها احتمالا پر از اتفاقات خوب و بد جدید است، پر از آدم‌های جدید، کارهای جدید، پر از دل شکستن‌های جدید، پر از اشک‌ها و لبخندهای جدید. من اما این را نمی‌خواهم. می‌خواهم زمان و زندگی‌ام همين‌جا متوق
می‌دونستم همين روزاس ولی فک نمی‌کردم که دقیقاً همين امروزه!
4 سالگیت مبارک یار غار. باهات مشغولیات ذهنم رو خالی کردم.
از احوالات الانم بخوام بگم، تو یه فازی از زندگیم هستم که بیشتر شبیه آرزو می‌دیدمش تا شغل. ولی شروعش کردم، هر چند هیچی ازش نمی‌دونم و هنوز اوایل راهم ولی احساس خوبی باهامه؛ هم درون خودم، هم از بیرون و اطرافیان و کائنات.
یعنی این خودشه؟ 
حضرت حافظ که گفت: گل در بر و می بر کف و معشوق بکام است. امید دارم که همينه! خیلی زود همين می
 
به روز هایی رسیده ام که دیگر،
چندشنبه هایش مهم نیست!
همه ی آدم ها و روزهایش
همه جمعه شده اند.
 
+چقدر از دنیا و آدماش زده ام حتی از آدم خوبا!اصلا همه چی تقصیر این خوباست
آدم که از بدا انتظاری نداره، همين خوبان که دلتو بی هوا میشکنن، همين خوبان که قلبتو پر پر میکنن! همين قشنگ ها،همين مهربونا، همينا که میتونستن دلخوشی باشن تو دنیا،مرهم باشن واسه دردا.
همين خوبان که داغ به دلت میزارن و نه حتی بد بودن که بتونی چشم بپوشی ودیگه یاد خوبی هاشون نیا
قرآن می‌خواندم؛ رسیدم به آیه‌ای که به نظرم ثقیل بود. یک طور خاصی قلبم آشوب شد و حس کردم باید همين الان بروم سجده تا آرام شوم. مهر را گذاشتم و سبحان ربی الاعلی و بحمده».بلند که شدم و کتاب را برداشتم برای خواندن ادامه، دیدم کنار آیه نوشته: سجدهٔ واجبه».

به گمانم خیلی از بایدها همين‌ قدر بدیهی‌اند. همين قدر فطری.
آخ آقای ابتهاج ، آخ از آن فیلم ۳۶ثانیه‌ای که نمی‌دانم مصاحبه‌ی شما با کدام شبکه و با چه کسی‌ست،
من این فیلم را هزار بار دیده‌ام ، شما در گوشه‌ی سمت راست تصویر نشسته‌اید و پشتتان یک کتاب‌خانه پر از کتاب است، با همان صدای دلچسبتان میخوانید : نشسته‌ام به در نگاه میکنم،دریچه آه میکشد ، اینجایش مکث می‌کنید ، یک مکث کوتاه که انگار صدای آه کشیدن دریچه در خاطرتان زنده شده باشد ، بعد ادامه می‌دهید ، تو از کدام راه میرسی ، خیال دیدنت چه دلپذیر بو
هفته ی پیش همين روز، ساعت 3:56 دقیقه مردی از ترمینال تماس گرفت و گفت بلیط ساعتِ ده شبت به ساعت 8:30 تغییر ساعت داده، درست وسط خوابِ آشفته ام روی کوله پشتی وسط اتاق خوابگاه زنگ زده بود.
هفته ی پیش همين روز ساعت 7:10 دقیقه داشتم توی حیاط خوابگاه چمدان به دست، با "آ" خداحافظی می کردم.
هفته ی پیش همين روز ساعت 10 شب دنبال نان سنگ پز یا همچین چیزی می گشتم، حوالی انار!*
هفته ی پیش همين روز ساعت 11: 30 دقیقه ی شب توی اتوبوس خوابم برد و یک باره از خواب پریدم! دوباره
بهترین هدیه به مادر چیست؟ الف) همين که درس‌هامون رو بخونیم بهترین هدیه است. ب) همين که معتاد نیستیم بهترین هدیه است. ج) همين که به دنیا اومدیم بهترین هدیه است. د) این حرفا رو بذاریم کنار. بریم یه هدیه خوب براشون بخریم. نظرات شما
 
مشاهده
می‌گه وقتی علائم افسردگی برمی‌گردند به جای خوابیدن و کزکردن، برو پیاده‌روی تا عادت کنی این‌جوری حالت‌ ُ خوب کنی؛ خواستم از همين‌جا بگم اصلاً یکی از دلایل این وضعیت همين آب‌وهواست. 
 
 
× خوب نیست آدم این‌قدر تحت تاثیر آب‌وهوا باشه. 
ننوشتن هم مثل ویروسی که این روزها افتاده به جون این مردم، مسری شده انگار.یه مدت که میگذره و نمینویسی با خودت میگی حالا که اینهمه ننوشتی، صبر کن یه موضوع و سوژه خوب پیدا بشه و بعد بنویس و اون سوژه پیدا نمیشه یا اگه هست زمانش میگذره و نمینویسی و بیات میشه و از دهن می افته و این دور باطل ادامه پیدا میکنه همچنان.
القصه اینکه امروز از صبح با عجله کارامو انجام دادم و وسیله جمع کردم چون قرار بود میم جان دو بیایند و بریم به سمت خونه ییلاقی ولی تماس گرفت
امروز بعد از کلی اتلاف وقت بی بیهوده کمی وجدانم درد گرفت و درس خواندم. از آخر های ساعت ۵ تا آخر های ۱۰!! اگر آن پنج دقیقه و ده دقیقه های وسط را هم فاکتور بگیریم تقریبا ۵ ساعتی شد. میانگین مطالعه ام ۴-۵ ساعت و در مواردی ۶ ساعت است.به خودم می‌گویم لطفا همين چند ماه را کمی از راحتی‌ات بگذر. از خواب های اضافی دور شو و دست از سر "زان تشنگان" و "بیوتن" و "به خودآ" و باقی کتاب هایت بردار. همين چند ماه را کمی فیلم نبین و با کتاب های آزمونت رفیق شو! یاد بگیر که
بیا این اللهم انی وقفت ها را کنار بگذاریم
بیا این التقی و النقی گفتن ها را کنار بگذاریم
بیا این یا سیدنا و مولاناها را فراموش کنیم
بگذار جایش بساط عاشقی پهن کنیم
بگذار فریاد بزنم و بگویم که چقدر عاشقت هستم
که بگویم عشقت رخنه کرده درتمام روحم
درتک تک سلول هایم 
در بند بند وجودم 
در این دل خانه خراب که یک پایش باب الجواد گیر کرده و یک پاپش باب القبله حرم ارباب
بگذار بازی کلمات را فراموش کنم
بگذار ارام حرف بزنم
بگذار آرام گریه کنم
بگذار بگویم که
یه تکنیکی هست تو این سازمانا و تشکیلاتا، برای وقتایی که نمی تونن باهم ارتباط مستقیم داشته باشن، همو ببینن یا باهم صحبت کنن به هر نحوی.
من تو فیلم نفس دیدمش برای اولین بار. فکر کنم عضو مجاهدین خلق بودن اونا، نمی دونم. ندیدیش احتمالا، بعید می دونم.
ولی حالا، می دونی اون تکنیک برای چیه؟
برای اینه که تو همين شرایطی که گفتم از حال هم خبردار بشن.
یه نشونه که می گه: "من زنده ام."
فکر کنم تو کتاب من زنده ام هم همين جوری بود، نمی دونم نخوندمش. یه کلیپی بود
چشم هامو می بندم
باز می کنم
 باریکه های نور از بین شاخ و برگ درخت های تپه ی پشتی پارک طالقانی به چشم من می ریزن.
سرمو می چرخونم به سمتی که تو دراز کشیدی
تو چشم هاتو بستی
جمله ای که یادم نیست برای تو گفتمش یا فقط توی دلم زمزمه کردم "کاش دنیا همين جا تموم بشه؛ همين الان."
 
پ.ن:
حکما که وقتی چشم هاتو بسته بودی جایی خیلی دور از من بازشون کرده بودی وگرنه دنیا بعد از اون لحظه نمی تونست وجود داشته باشه اگه تو هم با من بودی وقتی گفتم "کاش دنیا همين جا."
 
 
 ما انسانها گر چه در بیشتر زمان‌ها نتیجه‌گرا هستیم ولی اغلب نگاهمان به همين سمت است و یادمان می‌رود که قصّه از یکجایی به بعد تازه جدّی‌تر هم می‌شود و اصل ماجرا اینجا نیست. به هر حال. 
چشمهایی خیره می‌پاید مرا، غرّش تمساح می‌آید به گوش. (شهریار)
در آستانه‌ی پانزدهمين روز سال نو، به همين راحتی و به همين مسخرگی. این روزها که میگذرد و شبهایی که صبح می‌شود عمری است که باید برای ذرّه ذرّه‌اش در پیشگاه الهی پاسخ بدهیم. و من باید پاسخ بد
مثل این که امروز وقت بیشتری برای نوشتن پیدا کرده‌ام و این مسئله بسیار خوشحال کننده است.
امروز
داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم که تو که ادعایت می‌شود نویسنده‌ای یک کاری
بکن دیگر؛ نمی‌شود که فقط ادعا داشته باشی و نتیجه‌ای، داستانی، بیرون
ندهی.
خلاصه در همين بحث ها بودیم که با خودم گفتم هر داستانی
باید یک قهرمان داشته باشد. یا لااقل یک شخصیت اصلی که می‌خواهد، پس برویم
دنبال درست کردن این شخصیت، خدا را چه دیدی در همان لابلای درست کردن
ویژگی
نمیخوام به هیچ چیز و هیچ کس جز تو و پسرامون فکر کنم. 
تو گذشته م تا همين چند ماه پیش نداشتمت. نمی دیدمت. بعدا و آینده هم شاید که نه، احتمال زیاد نخواهم داشتت! الآن هم اصلا شاید نداشته باشمت، ولی همين که هستیم، برای من دوست داشتنیه. تو خواسته ی منی. 
هدفون روی گوشمه و دایان داره میخونه.
و دارم به لیست کارهای تلنبار شده امروزم نگاه میکنم.
امروز بیشتر از هر روز دیگه ای توی لاک تنهایی خودم غرق بودمو از شدت فکر کردن خسته شدم. الن هم پناه آوردم به نوشتن.
فقط اونجا که دایان میگه : یه کاری کن لعنتی جوونی داره میره!
همين یه جمله کافیه تا خودتو جمعو جور کنی و شروع کنی به انجام دادن تک تک کارهایی که توی برنامه نوشتی. وقتی هم میبینی جلوی هر کدوم تیک میزنی یه حسی مثه فتح یه قله رو داری! و هر بار قبل از
بسم الله الرحمن الرحیم
قدیم ترها فکر می کرد می شود در همين دنیا؛ 
هم به دنیا رسید و هم به آخرت
ولی؛ 
گاهی باید از دنیا گذشت تا به آخرت رسید
و این گونه می شود که فرد می تواند "اولوا بقیه" باشد.
یعنی باقیاتی را برای آخرت اش کنار بگذارد.
و این گونه خیلی از آیات را
شاید نتوان
به دنیایی های محض نشان داد
و شاید مراد از این آیه که می گوید: 
افرادی که دنیا را می خواهند به آن ها می دهیم
ولی نصیبی از آخرت برای آن ها نمی گذاریم
شاید مراد همين باشد
همی
امام حسین جامع بین اضداد بود. در روز عاشورا امام به خاطر اموری مضطرب شدند، اما هرچه به اضطراب حضرت افزوده میشد، قلبش آرام تر میشد. بنابراین امام حسین همان مضطرب وقور است. 
خصائص الحسینیه از شیخ جعفر شوشتری
اما در این واقعه مهم است که توجه کنیم که او به قول عرفان نظر آهاری فرشته نبود. بال هم نداشت. رویین تن نبود و پیکر پولادین نداشت. مادرش الهه ای افسانه ای نبود و پدرش نیم خدایی اسطوره ای. 
او انسان بود. انسان. و همينجا زندگی میکرد. روی همين زمی
 
حس ملوانی که در دریای پهناوری مدام چشم می‌چرخاند تا  شاید جزیره‌ای خشکی ببیند. و ناگهان از خیلی دور نقطه‌ای می‌بیند و فریاد می‌زند خشکی خشکی!
اولش همان قدر دور است. همان قدر محو و شاید حتی نادیدنی.
 
سی سالگی اول جزیره‌ای دور در دریایی پهناور بود. حالا اما نزدیک است. همين جا سایه به سایه، پا به پا، کنارم راه می‌رود. حالا جزیره‌ای است که قدم‌هایم رویش راه می‌رود. 
همين قدر دور، همين قدر نزدیک
 
+ناتمام. فعلا منتشر شود برای ثبت تاریخ
یهو یادم افتاد چندماه پیش، همين زمستونِ گذشته، یک روز حدود ساعت ۱۰ صبح داشتم درس می‌خوندم که آیفن زدن. دیدم یکی از همکلاسی های دوران راهنماییمه ( توجه کنید من سال سومیه که پشت کنکورم ) که بشدت مذهبی بود و من ازش فراری. دیگه، همين. طبیعتا من در رو باز نکردم و قضیه ادامه‌دار نشد =))
فکر میکردم این حالت روحی بد مال پی ام اس باشه ولی پی ام اس هم تموم شد و من همچنان.
از شدت تنهایی کل کانتکتای گوشم رو بالا و پایین کردم ولی کسی رو پیدا نکردم که بتونم حتی باهاش تماس بگیرم. 
گزینه انتخابی اخر: مامانبزرگ بود!!! و جالبه که اونم جواب نداد:))))))
از ۹:۳۰ صبح که بلند شدم تا همين الان که ساعت ۸ هست و دیگه داره شب میشه یا غذا درست کردم یا تی وی دیدم یا پای نت بودم و اینستا و وبلاگ خونی کردم یه چند دقیقه ای هم پاشدم با دو تا اهنگ در پیت قر دادم!
ه
[گگور] در نامه‌ای که هیچ‌گاه برای رگینه نفرستاد به او نوشت: ممنونم که هیچ‌گاه مرا نفهمیدی، زیرا همه چیز را همين به من آموخت. ممنونم که با چنین شوری به من جفا کردی، زیرا زندگی‌ام را همين رقم زد.»
| جان و صورت _ جورج لوکاچ |
 
آرامش از کجا شروع می‌شود؟ همين‌که ببینی و بشنوی پشت سرت چه می‌گویند و اهمیت ندهی، همين‌که قضاوتت کنند و بگذری، همين که دلخورت کنند و به حال خودشان بگذاری و متوقف نشوی و عبور کنی.
آرامش از کجا شروع می‌شود؟ همين که به دنبال اهدافت بروی، اما خودت را آزار ندهی، گاهی بایستی و نفسی تازه کنی و دوباره به سمت هدف‌هات حرکت کنی.
همين که بی‌توقع دوست بداری و بی‌توقع مهربان باشی و بی چشم‌داشتی خوبی کنی، همين که انتظاری از هیچ‌کسی جز خودت نداشته‌ب
اکنون برایت پنهان می‌نویسم خدایا!اکنون که طاقتی در پاهایم نمانده و چشم‌هایم بار خستگی دارند.از این عادات میگسلمهمين امروز همين امروز .مطمئن باش و ببخش! لطفا
مطمئن باش و رحمت کن لطفا!
به سویت می دوم! اولین دویدنم خواب قیلوله‌ای ست که دوست دارم مرا به تو پیوند بزند حتی برای لحظاتی
غفلتم را از یاد ببر.چون دلوانگان بریده از همه جا می آیم.
این ۱۴ روز آخرین روزهاست و این ۴۰روز آخرین فرصت های گسستن از گناه به سوی تو تنهایی!
پس شک نکن که می آیم.م
همين حالا سمفونی مردگان» رو تموم کردم
آخر کتاب مثل سکانس آخر یک فیلم جلوی چشمام پخش شد
خیلی دوستش داشتم
کاش میشد بخورمش!
البته اولین بخشش یه کمی گنگ بود و مرا جذب نکرد
اما از موومان دوم حسابی جذبش شدم
بعضی کتابا اینجورین که دوس نداری بعدش سریع یه کتاب دیگه شروع کنی
دوس داری یه کم اینو مزه مزه کنی
مث همين کتاب
یا جای خالی سلوچ
کتاب بعدی رو کمی دیرتر شروع خواهم کرد
فعلا همين:)
 
همين ترس از دست دادن هاست که زندگی مان را سیاه پوش روزهای خوب کرده است .همين که دلت به آخر قصه خوش نباشد و روز و شب جانت را بگیرد .همين که بودنش ، گل یکی دو روزه شود و خودت بدانی با اولین طوفان باید نبودش را به جان بخری .همين ترس از دست دادن هاست که نمی گذارد ، یک آب خوش از گلوی رابطه هایمان پایین رود .همين ترس از دست دادن هاست که راه نفس هایمان را بند آورده و در یکی از همين روزها به جرم تلاش برای ماندنش ، جوانی ‌مان قربانی می شود .همين ترس از دست
دیشب یکی از بدترین شبهای زندگی ام بود.
 
به شدت ترش کرده بودم و لفمه عصبی رو دوباره میتونستم حس کنم و بد تر از اون که سرما حورده بودم و همون ناحیه که لقمه عصبی در ریه ام تشکیل شده بود دقیقا در مسیر ورود و خروج هوا هم عفونت کرده بود و یکم راه هوایی رو تنگ کرده بود و همين موقع خواب به شدت اذیتم میکرد.
 
یاد شبهای سال پیش میفتادم که همين حس رو  داشتم البته سرماخورده نبودم ولی این لفمه عصبی بدجوری اذیتم کرده بود.
 
دقیقا از روز جمعه شروع شد همون روزی ک
پدرم نمیتواند از این شهر دل بکند همه چیزش این شهر است
من اما متلاشی ام هر گوشه ی دلم رو به آشنایی دارد و هر آشنایی رو به دیاری
و غم انگیزتر آنکه در شهر خود بیگانه ام و بی آشنا
مگر همه ی چیزی که برایم مانده بیشتر از همين آشناییتی است که گذر روز ها لطف داشته به جانم بخشیده
حال همين چند آشناییتی که مانده را هم  وقتی قرار است بگذارم و بگذرم چه اهمیتی دارد که باقی دل به چه کسی بسپارم یا مهم تر دیگر چه فرقی میکند وطن کجا باشد؟
کم که می‌آورم به او فکر میکنم، درد که می‌کشم به او فکر می‌کنم، خسته که می‌شوم به او فکر می‌کنم، به اینکه همه این بند و بساط ها تمام می‌شود و مهم این است که او هست و وجودش به تحمل همه اینها می ارزد؛ دلم میخواهد روزهای هفته را به هم بدوزم تا مرا به رساند به روزِ با او بودن، حتی فکر کردن به آن روز باعث می‌شود ذهن شلوغم آرام بگیرد و دردهایش ساکن شود.
وسط همين فکرها از ذهنم گذشت که : خوشبحالِ اولیاء خدا :)
انگار راز تحمل و صبر بی نظیرشان در دنیا همی
یه خستگــی عجیبی دارم انگـاری کوه کندم ولی سامونش میدم نمیذارم همچی همينجوری بمونه صد در صد !!
خستگیامو در میکنم آخرش به همين زودی زودم سامونش میدم .
همين روزاس که دیگه وقت فکر کردن درمورد همه چیز رو ندارم اینجوری ذهن محدود با آدمای محدودتـــر !
آخر هفته هام پر ، سه روز در هفتمم پره پره !
یکم سخته دس به پس اندازم بزنم ولی چاره ای جز این نیست ، دلم نمیخواد برا چیزایی که ارزش نداره کم بیارم تو زندگی و به همين آسونی جا بزنم .
دهه اول محرم امسال به پایان رسید.
هر چه توفیقم بود، استفاده کردم ازش.
دیگر از این به بعد، جای توقف و بی تفاوت زندگی کردن نیست آقا محمد.
یادمه تو روضه ها هروقت از مظلومیت و تنهایی آقا امام حسین (ع) گفته می شد ، یاد رابطه خودم و امام زمان (عج) و اینکه اصلا برای ایشون کاری می کنم.
در حقیقت منظورم اینه برای خودم کاری می کنم تا پیش ایشون روم سفید باشه؟!
 
همين باشه یادگاری محرم 98 من.
همين بسه برام.
همين که این دهه باعث شد که .
ساعت نزدیک چهار صبحه و حقیقتا یادم نمیاد آخرین باری که این ساعت از شب رو بیدار بودم کی بوده.حالا دلیل شب زنده داریم چی بود؟ دخترا ۹ خوابیدن و میم ساعت ده رفت سرکار.خسته بودم و میخواستم یه دونه پادکست گوش کنم و بخوابم.در همين حین یه جایی دیدم یه دوستی کتاب "یادت باشد" رو معرفی کرده بود و توصیه کرده بود به خوندنش.موضوعش خاطرات شهید مدافع حرم از زبان همسرش بود و اولش فک کردم که احتمالا با خط فکری من زیاد جور در نمیاد و . ولی باز از روی کنجکاوی شروع
فردا دیر است .امروزت را همين امروز ، زندگی کن !
همين امروز لذتش را ببر ،
و همين امروز برای آرزوهایت تلاش کن .
حسرت ، یعنی در گذشته جا مانده ای ،
و نگرانی یعنی ، اسیرِ آینده ای شده ای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده !
آینده ای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیفتد !
بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان کیفیتِ بودنت را کم می کند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن .
خسته؛ ولی خوشحال، مثل وقتی که تو بچگی از پارک برمیگشتیم خونه.خسته؛ ولی پر از ذوق، مثل وقتی که چمدون‌هات رو بستی و فردا ۵ صبح بلیط داری. خسته؛ ولی آروم، مثل نفس‌نفس زدن‌های بعد از پایان مسابقه.خسته؛ ولی راضی، مثل تیک زدن اخرین مورد از لیست‌کارهای روزانه در ساعت صفر.خسته؛ ولی امیدوار، مثل نگاهت به آینه بعد از یه روز شلوغ.خسته؛ ولی خوشحال و پر از ذوق و آروم و راضی و امیدوار، مثل لحظه‌ی پایانِ سالِ سومِ پزشکی. به همين سادگی، به همين سرعت، به ه
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
بعضی خواسته‌ها هستن که با یه نیت درست و با همهٔ وجود براشون تلاش می‌کنم و تهش نمی‌شه، بعضی از این بعضیا رو کلا چند وقت بعد فراموش می‌کنم و می‌گم لابد خیر تو همين بوده» و بعضا معلوم می‌شه دقیقا هم خیر تو همين اتفاق نیفتادنه بوده؛ بعضیای دیگه رو ولی هر کاری می‌کنم نمی‌تونم فراموش کنم. هی با خودم می‌گم ببین شاید از دور، از بیرون، جذاب به نظر می‌رسه فقط» و خودم رو قانع می‌کنم در موردش، ولی به یکی دو هفته نکشیده، دوباره دلم هواشون رو می‌ک
یک جایی هست که این‌جاست! همين‌جا. این‌جایی که منم. جایی که دیگر بعدی ندارد. نه که نداشته باشد هیچ، آن‌قدر فرق ندارد چه بودش که گویی بعدی نیست. هیچ است انگار. یک جای بی سرانجام. یک مِهِ غلیظ دودیِ مهوع. از آن‌هایی که دل‌آشوب می‌کند آدم را. آن هم وقتی همه‌ی هیکل آدم را بغل می‌کند. انگار دست‌های چسب‌ناک دیوی ناپیدا.
من این‌جایم. همين جا.
​​​​​​​خوب بودن زیاد سخت نیست!
کافی است مهربانی کنی،
زبانت که نیش نداشته باشد،
و کسی را نرنجاند همين خوبی
است.
وقتی برای همه خیر بخواهی،
همين خوبی است.
وقتی محبت بی منت باشد،
وقتی عشق بورزی،
وقتی زیبایی اشخاص را ببینی،
همين خوبی است.
مهم نیست که آدم ها چگونه اند،
مهم نیست جواب سلامت را 
میدهند یا نه،
تو سلام کن،همين خوبی است.
مهم این است که تو خوب باشی
آن ها روزی دلشان برای
خوبی هایت تنگ می شود.
 
بعضی آدم ها منطقی پیدا می کنند که نه به زندگی بعد از مرگ و نه دعا و .اعتقاد ندارنداما همين آدم ها وقتی که به عشقی نرسند آرزوشون این میشه که بتونند منطقی رو‌ پیدا کنند تا کمکشون کنه تا به زندگی بعد مرگ اعتقاد پیدا کنند آخه تمام درمان این دردها همين میشه.
 جالبه که همين آدم ها با تمام بی اعتقادیشون واسه خوشبختی و آرامش کسی که دوست دارنش دعا می کنند.
درسته که عشق اونا یک طرفه و حتی غیر منطقی هست ولی خوب نمی توانند به طور کامل از خاطره تجربه این ن

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها