نتایج جستجو برای عبارت :

نگاهی به دختر بچه کنار دستم کردم چهره ساده معصومش

دستم خورد به اتو. بوی پلاستیک سوخته بلند شد. 
گفتم: من دارم آب می‌شم.
کسی چیزی نگفت. 
گفتم: دستم. دستم رفت، ریخت رو زمین.
کسی چیزی نگفت.
بقیه دستم رو فرو بردم تو آب سرد. بخار بلند شد. بقیه‌ش دیگه آب نشد. 
نشستم بالا سر دست آب‌شده‌م. بوی نمک می‌داد. با کاردک جمعش کردم و ریختمش تو استوانه شیشه‌ای. نخای کلاس شمع‌سازی رو پیدا کردم.
دستم شمع شد. 
دستم گریه کرد. 
دختر_روانشناس_و_پسر_حقوقدان
پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید: مزاحم نیستم کنار دست شما بنشینم؟
دختر جوان با صدای بلند گفت:
نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم»
تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند.
پس از چند دقیقه دختر به سمت آن پسررفت و در کنار میزش به او گفت:
من روانشناسی پژوهش می کنم و میدانم مرد ها به چه چیزی فکر میکنند،گمان کنم شمارا خجالت زده کردم درست است؟»
پسر با صدای خیلی بلند گفت:
200 دلار برای یک
دختر_روانشناس_و_پسر_حقوقدان
پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید: مزاحم نیستم کنار دست شما بنشینم؟
دختر جوان با صدای بلند گفت:
نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم»
تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند.
پس از چند دقیقه دختر به سمت آن پسررفت و در کنار میزش به او گفت:
من روانشناسی پژوهش می کنم و میدانم مرد ها به چه چیزی فکر میکنند،گمان کنم شمارا خجالت زده کردم درست است؟»
پسر با صدای خیلی بلند گفت:
200 دلار برای یک
عید امسال رو قبل از رسیدنش بسازیم؟!# میسازیم:)
پ.ن: عید امسال منم و کلی ادمای جدید و منم کلی ادمای غریب:-)
پ.ن2: قوی باش همیشه
پ.ن3: کتابه گرانه! اما دلمو زدم به دریا که :)))))
پ.ن4: تصمیم بر ان است که گوشی لمسی جان را از همین عید کنار بزارم و گوشی ساده بگیرم دستم.
پ.ن5: بیان مثل پارسال لذت بخش نیست دیگه برام:( البته از حق نگذریم یع سریا خیلیی خوبن^_^
پ.ن6: الهی نیم نگاهي به هممون بنداز:) شب ارزوها یادتون کردم
پ.ن6:حلالیت بطلبیم؟!
خوبی و بدی دیدید حلال کنید^_^
بسم الله الرحمن الرحیم
سه چهار ماه گذشت. و طی این ایام چندباری رو خود مادرم اینور اونور سراغ دیدن دختر واسه من میرفت و منم جوابم همون بود که گفته بودم. اواخر مهرماه بود. یه شب طبق عادت نشسته بودم و فوتبال نگاه میکردم و کنارم یه سبد میوه گذاشته بودم. دیدن فوتبال با میوه یه چیز دیگه س. حرفه یی ها میدونن من چی میگم. نیمه تموم شده بود که مادرم اومد نشست کنارم و گفت: امروز رفتم یه دختر دیدم ماه، دلم براش ضعف رفته. منم یه نگاه معنی دار کردم و گفتم انشاال
یکی از غر های همیشگیم اینه که خدایا این همه جای درست درمون ؛ مارو انداختی وسط این خراب شده ؟ 
بابامم همیشه میگه برو خدات رو شکر کن شاخ افریقا و سوریه به دنیا نیومدی :))
دیشب رفتم بلوک زایمان که اگر نوزادی به دنیا اومده ویزیت بکنم .تا وارد شدم دیدم اخرهای زایمان یه خانومیه ، ایستادم و زایمان رو نگاه کردم و بچه به دنیا اومد .
مادره از نظر ظاهری میخورد ۳۰ سالش باشه ، صورت آفتاب سوخته و خسته و .
صداش هم در نمیومد .
یعنی این یه آخ نگفت .
انگار یه جو
بسم الله الرحمن الرحیمسلام
بلند شدم و محکم زدم روی میز و به عطا گفتم:
+ لعنتی تو اگر همونجا هم بهم میگفتی هم چیز رو من نجاتت میدادم. اما نگفتی. خودت با دست خودت رفتی توی لجن.
احساس کردم دستم سرد شده و انگار یکی یه پارچ آب یخ ریخته روی دستم. یه لحظه متوجه شدم دستم خونریزی داره میکنه و انقدر ذهنم درگیر بازجویی شد نفهمیدم دستم زخمیه و نباید باهاش مشت میزدم.
فوری اومدم سمت در رو باز کردم که برم بیرون، دیدم عاصف توی حیاط ایستاده. سوت زدم براش و اومد س
داشتم سینی آهنی رو از توی فر در میاوردم، دستم گرفت بهش. سریع بهش رسیدگی کردم، ماست زدم، آرد زدم و هر کاری که از دستم برمیومد کردم که بهتر بشه. سوزشش که افتاد، یه تاول کوچیک هم نزد! داشتم غذا رو از روی اجاق برمیداشتم؛ دستم گرفت به گوشه ی فی دسته ی قابلمه. دستم بشدت سوخت. بازم با عجله بهش رسیدگی کردم و سوزشش که تموم شد، تاول نزد و اثری هم ازش نموند. چند روز بعدش داشتم واسه ی داخل خورش، سیب زمینی داخل رب گوجه سرخ می کردم که یه ذره قد یه نخود رب گوجه
موهایش را نوازش می کردم و انگشتانم را میان تک به تک تار موهایش بازی می دادم،آرام خم شد و کنار گوشم گفت:"دوستت دارم." لبخند عمیقی زدم،به عمق دره های پر پیچ و تاب مارمیشو،خواستم خودم را لوس کنم،اخمی کردم و گفتم:"دختر به این زشتی را چرا دوست داری:("
گفت:"زشت بودنت را دوست دارم چون کس دیگری سراغت نمی آید;)"
اخمی بچگانه میان ابرو هایم نشاندم،قهری بچگانه،نگاهي بچگانه.گفتم:"تایید کردی که زشتم:("
آرام خم شد و زمزمه کرد:"چهره ت زیباترین پدیده ایست که چشمان
*دستم لرزید و  این شعر به ذهنم خطور کرد
ناگهان یاد معلم ادبیات دبیرستان افتادم و نزدیک بود بهش پی ام بدم
اما پشیمون شدم
شاید فردا بهش پی ام دادم
چون که خیلی دوستش دارم
و اگر پی ام بدم حتما اینو بهش میگم
* آقا باز امروزمون به چوخ رفت!
امروز سه ساعت و چهل و پنج دقیقه با ال حرف زدیم دوتایی
وسطش از شدت دسشویی جفتمون داشتیم از حال میرفتیم
اما بعد از دسشویی دوباره برگشتیم
خیلی رازایی که ازش پنهون کرده بودم رو براش برملا کردم
خیلی چیزا گفتیم
و عملا جفت
پدر نامزد جان ۲ نصف شب زنگ زد بعد قط کرده پیام داده درباره قیمت هر اونس نقره میپرسه
بعد دوباره پیام داده ببخشید بیدارت کردم دستم خوردد
خب حس می کنم که با همه اخلاقای عجیبش دوسش دارم و می تونم باهاش کنار بیام .‌‌.خیلی ساده و مهربونه
و بنیامینم به رابطه صمیمانه من با پدرش از هر دوسو حسودی میکنه خخخ
 
قسمت اول را بخوان قسمت 49
من از انجام دادن هر کاری عاجز بودم و فقط ایستاده بودم و هاج و واج او را نگاه می کردم
- راستی تو اینجا چه می کنی؟ ولی خیلی خوشحال شدم دیدمت. فکر نمی کردم اینقدر زود دعام مستجاب بشه
جوابم فقط نگاهي بود که خودم هم نمی دانستم چه معنایی دارد
- خیلی خشگل شدی، خشگل تر از اون چه که با تصورت این دوسال را پشت سر گذاشتم
جوابم قطره های اشکی بود که گونه هایم را خیس کرد
•چرا گریه می کنی؟ آهان! اشک شوقه. حداقل جواب سلامم را بده دختر خوب.
یه تیکه شعر از حامد ابراهیم پور پیدا کردم که منو برد توی یه خاطره خیلی کمرنگ رو به فراموش شده. 
[تو را به گریه قسم بازگرد. آن بوسه برای اینکه خداحافظی کنیم، نبود.] 
نشسته بودیم توی یه اتوبوس قدیمی با پرده های آبی چرک. منتظر بودیم تا بقیه مسافرا بیان که همشون پسر بچه بودن که باید می رفتن اردو. باید می رفت. نمیشد که با من بیاد. اومده بودم که بمونم و موندگار شیم. ولی منو راهی می کرد. دستم رو گرفته بود و زل زده بودیم به هم چه حس عجیب و تکرار نشدنی ای
فقط یک بار حس کردم یک نفر درکم کرد .تازه با ربه‌کا بهم زده بودم و حالم خیلی بد بودتوی کافه نشسته بودم که دختر پیشخدمت به من گفت چقدر بهم ریخته‌ام .ماجرای دعوای با ربه‌کا و جدا شدنمان را برایش تعریف کردم .و او در جواب به من نگفت همه درد دارندنگفت باید شرمنده باشم که چنین چیزی اذیتم می کندنگفت جنبه ی مثبت زندگی را ببین، نگفت که تقصیر خودم استبحث مار ، نقاش فلج سر کوچه آگوستین را پیش نکشیدفقط چهره اش را در هم کشید و گفت آخ. »همینانگار خو
سلام به همه ی خانواده برتری ها یه سوالی که خیلی ذهنمو مشغول کرده اینکه اصرار در خواستگاری اونم اگه مستقیم به دختر خانوم گفته بشه تا چه حد باید باشه !!من دانشجوی دکترا هستم  ولی سربازی نرفتم اما یه کار پاره وقت دارم ولی کار ایندم تضمین شدس و تو خدمت هم کار میکنم ، به یه دختر خانومی علاقه مند شدم تمام شرایطمم توضیح دادم که قصدم ازدواجه و به محض اینکه حداقل شرایط رو فراهم کنم به خواستگاریتون میام ، 1 سال هم هست در ارتباطیم به واسطه ی کار مشترک دکت
.
عصری که همه خواب بودن، در اتاقو بستم، چراغا رو خاموش کردم، رفتم روی تخت زیر پتو نشستم. نور سرد کمی از توی حیات خلوت میومد. مثل روتین هرروزم جیمیل رو باز کردم و بعد از حدود دو ماه دیدم ایمیل از طرف کیتسونه دارم. نمیدونم چی شد، ولی از همون بند اول ایمیل بغضم گرفت و بی صدا چندتا قطره از چشمام سر خورد. بعدش هدفون گذاشتم و پشت سر هم اهنگ گوش دادم. هری هم اومد اول کنار پام، بعد کنار پهلوم خوابید. دستمو گذاشتم روش و چشمامو بستم. همینجوری آهنگ گوش دادم و
دیشب ۱۱ شب مدارک دادگاه امروز به دستم رسید و نشستم بخواندن و تنطیم کردن لایحه برای دعوایی که خودم پیش بینی می کردم شکست بخوریم .امروز رفتم دادگاه و باختیم .
بعد ظهر با عین رفتیم گوشی بخرد به مناسبت کادو روز زن .کارت همسرش را کشید و راحت هدیه گران قیمت خودش را خرید
اقای الف با اصرار زنگ زد و بیان کرد فردا روز اخر اعتراض است . مدارک تصادف را وسط خیابان به دستم رساند که امشب لایحه را تنطیم کنم .
حالا نشستم و با خودم فکر می کنم این همه دویدن .د
کاش چشمامو باز می‌کردم و می‌فهمیدم زندگی تو ایران فقط یه کابوس بوده.
پ.ن: این آدما برای ما تصمیم می‌گیرن. به چهره کریه‌ش، جای مهر روی پیشونی‌ش، و ساده‌لوحی و کثافتی که توی جملات احمقانه‌ش موج می‌زنه نگاه کنید.
پ.ن دو: دیگه هیچ شکی ندارم که باید از اینجا برم. دوستانی که یه روزی گلو پاره می‌کردم براتون که باید بمونیم و بسازیم؛ غلط کردم.
تعریف این کتاب رو بارها و بارها از زبون مردم شنیده بودم. اما سراغش نمی رفتم. شاید چون با قلم نویسنده اش آشنایی چندانی نداشتم. از طرفی با خودم میگفتم تا وقتی دنیای سوفی رو نخوندی حق نداری به دختر پرتقال دست بزنی. انگار منتظر بودم تا در دنیایی که گردر برای دختر پرتقال ساخته بود با خوندن دنیای سوفی برام باز بشه در صورتی که این دوتا دنیا، هیچ ارتباطی باهم نداشتن. نباید یکی شون رو شروع میکردم تا اجازه خوندن دیگری برام صادر بشه. فقط باید از یجایی شرو
تعریف این کتاب رو بارها و بارها از زبون مردم شنیده بودم. اما سراغش نمی رفتم. شاید چون با قلم نویسنده اش آشنایی چندانی نداشتم. از طرفی با خودم میگفتم تا وقتی دنیای سوفی رو نخوندی حق نداری به دختر پرتقال دست بزنی. انگار منتظر بودم تا در دنیایی که گردر برای دختر پرتقال ساخته بود با خوندن دنیای سوفی برام باز بشه در صورتی که این دوتا دنیا، هیچ ارتباطی باهم نداشتن. نباید یکی شون رو شروع میکردم تا اجازه خوندن دیگری برام صادر بشه. فقط باید از یجایی شرو
تعمید دهنده ، با بازوان استخوانیش که در تاریکیِ سنگین بسوی اورشلیم اشاره می‌کرد ، کنارش ایستاده بود .
- نگاه کن ، چه می‌بینی ؟
- هیچ چیز .
- هیچ چیز ؟ فراروی تو اورشلیم مقدس ، آن روسپی است . او را نمی‌بینی ؟ بر روی زانوانِ چاق رُم نشسته است و می‌خندد . [.] قلعه‌ی او چهار دروازه دارد . کنار دروازه‌ی اولی گرسنگی نشسته است ، کنار دومی ترس ، کنار سومی ستم ، و کنار چهارمی ، دروازه‌ی شمالی ، ننگ . وارد می‌شوم . از خیابان‌هایش بالا و پائین می‌روم . به س
چشم هام بین رنگ ها دو دو میکرد. روی بعضی شون مکث می کردم و تصور می کردم طرح بافتم با این رنگ چجوری میشه؟ به خانم فروشنده گفتم چقدر رنگ. کار مارو سخت کردین حسابی. سرش شلوغ بود، ولی باحوصله و مهربون. خودشو انداخت وسط رویای من:
-چی میخوای ببافی؟
+پتو، پتوی نوزاد
لبخند نشست روی لبش و پرسید: دختره یا پسر؟
مکث کردم.به چشم های زیبای دختر فروشنده خیره شدم، دنیا در اون مغازه شلوغ و پر سر و صدا، لحظه ای ساکن شد، صداها محو شدن، نه چیزی می دیدم، نه چیزی می ش
م.کاکلی
اولین هارو باهاش تجربه کردماولسن سفر دو نفری با ی دختر
اولین راه رفتن دو نفره 
اولین دست گرفتن ی دختر تو خیابون
اولین لب 
اولین اغوش 
اصا کلا اولین دختری ک لمسش کردم
اولین جاهای ممنوعه ای ک نباید لمس میشدن ولی شدن
اولین محرمیت من با یه دختر
کلا اولین چیزای باحالی ک هر پسری تو زندگیش میتونه تجربه کنه.
.
عصری که همه خواب بودن، در اتاقو بستم، چراغا رو خاموش کردم، رفتم روی تخت زیر پتو نشستم. نور سرد کمی از توی حیات خلوت میومد. مثل روتین هرروزم جیمیل رو باز کردم و بعد از حدود دو ماه دیدم ایمیل از طرف کیتسونه دارم. نمیدونم چی شد، ولی از همون بند اول ایمیل بغضم گرفت و بی صدا چندتا قطره از چشمام سر خورد. بعدش هدفون گذاشتم و پشت سر هم اهنگ گوش دادم. هری هم اومد اول کنار پام، بعد کنار پهلوم خوابید. دستمو گذاشتم روش و چشمامو بستم. همینجوری آهنگ گوش دادم و
- این چیه؟! چی‌ شده؟! نکنه دوباره کسی بهت صدمه زده؟!
گیج بهش نگاه کردم صورتش از خشم قرمز شده بود، رد نگاهش رو که گرفتم به دستم رسیدم، سریع دستم رو زیر میز بردم، با خونسردی لب زدم:
- ‌نه بابا کسی نمی‌تونه منو اذیت کنه، من که با کسی کاری ندارم.
پر از خشم گفت:
- ولی اون بی‌سروپاها کرمشون با اذیت کردن بقیه درمیاد.
با شنیدن حرفش از خجالت سرمو انداختم پایین،  عصبی تر از قبل غرید:
- خدا شاهده اگر بدونم دوباره کار اون بچه ســ.
سریع پریدم وسط حرفش، به قرآن
یک چهره، بدون هیچ احساسی، حرفی، نگاهي، معنایی به آینه زل زده ستیک چهره در آینه کلمات سیاه را می‌گریَد، به دیگری زل زده.ست._یک چهره، با لبخندی، مات، مسکوت، به آینه زل زده ستیک چهره، کفِ دستْ آغشته ست به جیوه بر شیشه می‌فشارددندان‌هایش را روی هم گذاشته‌ست، می‌فشاردمار‌های کوچک سیاه از دهان‌اش بیرون می‌ریزند، کلمات قرمز از چشمان‌اشبه خودش بیرون‌ از آینه نگاه می‌کند.
یک چهره، بدون هیچ احساسی، حرفی، نگاهي، معنایی به آینه زل زده ستیک چهره در آینه کلمات سیاه را می‌گریَد، به دیگری زل زده.ست._یک چهره، با لبخندی، مات، مسکوت، به آینه زل زده ستیک چهره، کفِ دستْ آغشته ست به جیوه بر شیشه می‌فشارددندان‌هایش را روی هم گذاشته‌ست، می‌فشاردمار‌های کوچک سیاه از دهان‌اش بیرون می‌ریزند، کلمات قرمز از چشمان‌اشبه خودش بیرون‌ از آینه نگاه می‌کند.
خندیدم و گفتم:- اگه دستت بهم رسید، بزنخنده ای سر داد و گفت:+ الان که دیگه دستم بهت می‌رسهاز روی نیمکت بلند شدم و سریع قدم برداشتم چند قدم آنطرف‌تر ایستادم و همانطور که نگاهش می‌کردم خندیدم.لبخند شیطانی بر لبانش نقش بست و از جایش بلند شد. بی‌معطلی، شروع کردم به دویدن+ کجا میریمیخندیدم و سعی می‌کردم با تمام سرعتم بدوم؛ اما نمی‌دانم چطور خودش را به من رساند که احساس کردم به عقب کشیده شدم!داشتم تعادلم را از دست می‌دادم و نزدیک بود بین زمی
.
جعبه ی کادویش را باز کردم. یک انار سرخ تویش بود. نه که فکر کنید از این شیشه ای ها. نه که فکر کنید از این چینی تزئینی ها. یک انار ِ واقعی. خندیدم. گفتم تو دیوونه ای. گفت مطمئن باش تو دیوونگی به گرد ِ پات هم نمی رسم. گفت حالا چی کارش می کنی این انارو ؟ گفتم یه راهش اینه که برش دارم ببرم بذارم توی ِ دکور ِ اتاقم. یه راهش اینه با جعبه بذارمش توی کمد که بعد ها هر وقت دل تنگت شدم بازش کنم و خاطراتتو نفس بکشم. راه دیگه ش اما اینه که الآن این انارو بشکنم. با ه
نمیذاری حالمون خوب باشه. نمیخوای. همیشه گلایه داری همیشه. می بینی که بخاطر همین همیشه خودت ناراحتی و دیگران رو هم ناراحت میکنی و کسی آدم ناراحت رو چندان دوست نداره. بفهم. بالاخره بفهم. 
دیدن اون یک قطره خون لعنتی تا الآن دل من رو غش برده. تو نقطه ضعف منی هر قدر از هم دور باشیم و قهر باشیم، باز تو دلیل زنده بودن من برای چه سال هایی بودی. من بمیرم برات که درد داری. بمیرم برات 
ظهر که خوابیده بودم چه خواب های خوبی می دیدم. خواب می دیدم پیش دخترام بو
به زن های خانه دار به شدت حسودی می کنم 
منظورم دخترعمه ها و دختر عموم هستن 
حتی به دختر داییم هم حسودی می کنم اما به دختر عمه هام بیشتر 
۱۵ سال زندگی های لاکچری و جوون موندن هاشون و هر روز زیباتر از دیروز شدنشون بدون اعمال جراحی و حتی آرابیرا کردن 
نفری دو تا بچه 
شوهر ها بانکی و فولادی 
و خودشون دیپلمه 
و خالا خواستگار من یه گوسفندچرون بود که وقتی بهش گفتم الان در دوره آشنایی بیا شهر و یک کار ثابت دست و پا کن برگشت گفت داری ناز میاری و شما که ا
 
من آدم ساده ایی هستم.
اصلا بزار ببینم به شما بگن 5 تا از نقصها و اخلاقای بدتون رو بنویسید میتونید بنویسید؟
اگه نتونستین پس خودتون رو نشناختین!اما من فهمیدم خیلی ساده ام.نمیگم مهربونم اما هر کاری تونستم کردم بدون منت و چشم داشت.
برای این میگم ساده ام چون براحتی حرفای ادما رو باور میکنم.متوجه منظور واقعی نمیشم اینو نفهمیدم هر کی دنبال یه چیزی هست از گفتگو.
چیزایی دیدم که دیدم رو به همه بد کرده لااقلش گاردم رو کاملا میبندم و دیگه به هیچ کس اجا
من دیگه هیچ علاقه ای به ادم قبلی بودن ندارم ولی خب 
وقتی تو یه حالتی باشی یکسری فرکانس ها رو میفستی که اصن خبر نداری
و شاید این فرکانس ها یکی دیگه رو جذب کنه
تو اطلس رفتم دستشویی(بخشید)
بیرون که اومدم دنبال دوستام بودم که ببینم کجا رفتن 
از پشت صداشون کردم
دو دختر کوچولو یعنی کوچولو اینکه سنشون کمتر بود یکیشون صدا زد
آقا ببخشید
برگشتم
خندیدن و گفتن ببخشید قیافتون یه لحظه آشنا به نظر اومد
یه لحظه یه جواب هایی به ذهنم رسید بزنم ولی خب صبر کردم م
جایی‌ که فقط ما میدونیم کجاست Somewhere Only We Know Keane https://www.youtube.com/watch?v=Oextk-If8HQ از میون یک سرزمین خالی‌ راه میرفتم راهو مثه کف دستم بلد بودم نشستم کنار یه رودخونه، و اون منو کامل کرد ای چیزای ساده! کجا رفته اید؟ دارم پیر میشم و احتیاج دارم به یه نفر اتکا کنم پس بهم بگو کی میذاری که بیام تو؟ دارم خسته میشم و باید از یه جایی‌ شروع کنم سر راهم خوردم به یه درخت که افتاده بود احساس کردم که شاخه هاش دارن به من نگاه می‌کنن آیا اینجا
آبریزان را برداشتم.نگاهش کردم.دستم را رویش کشیدم.تو راست میگفتی.عجیب روی چهره اش خاک نشسته .سراغ نوشته های قدیمی رفتم از گرد و خاک بلند شده به سرفه افتادم .من هم روزی پناهم حریم حسینم بود آن هم از نزدیکآن هم زیر قبه .چندشب پیش پشت در اتاق عمل مادرم نشسته بودم .مادرم دیر کرده بود.اشک امان فکر کردن نمیداد .یادم افتاد قبل تر ها هر زمان که اراده میکردم چشمم را میبستم و خودم را کنار حریمت میدیدم
چشم هایم را بستم . تلاش کردم تا خودم
دختر با اخم اومد پیش مادرش و گفت.؟ مامان من دیگه از دختر بودن خسته شدم! مادرش با تعجب پرسید چرا؟ دختر گفت : خسته شدم از این تبعیضی که بین دختر و پسر قائل میشن! پسر تا نصف شب هرجا دلش بخواد میره کسی نمیگه اشکال داره. اما دختر بره میگن خوب نیست. پسر دوست دختر داشته میگن پسره دیگه!! دختر دوست پسر داشته باشه میگن خرابه! پسر سیگار بکشه میگن مرده دیگه حتما دردی داره! دختر سیگار بکشه میگن معتاده! پسر چش چرونی کنه میگن ذاتشه! دختر چش چرونی کنه میگن وله! خلا
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
واژینوپلاستی چیست ؟ واژینوپلاستی ، عمل جراحی است که برای سفت کردن یا در اصطلاح تنگ کردن واژن انجام می شود .
این جراحی برای بانوانی که به علت افزایش سن یا زایمان دچار گشاد شدن ناحیه واژن شده اند ، نتایج رضایت بخشی دارد .
زایمان طبیعی به نسبت زایمان سزارین ارجحیت دارد ولی اکثریت بانوان به دلیل گشاد شدن واژن از انجام زایمان طبیعی خودداری می کنند .
بنابراین بانوانی که زایمان طبیعی داشته اند بهترین کاندید برای جراحی واژینوپلاستی یا تنگ کردن و

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها