نتایج جستجو برای عبارت :

نوشته هایم به چه طریقی رسیدند تازه ایران آمده می کنم خودم را غرق سرور می کنم قصه را از خودم دور می کنم شادی ها را درک می کنم من در بی خوابی میسوزم من هی به خودم بردم فکری نمناک حادث می‌شود که در حکم لالایی موثر می افتد وقتی چشمانم را میبندم تازه زندگی را

تازه به یک مسئله مهم از زندگيم پی بردم
اون همه احساس تنهایی که ميکردم
تازه پی بردم من مشکل تنهایی اگزیستانسیال دارم
و چقدر وقتي مطلب راجع بهش ميخوندم خوده خود خود بودم.
و چقدر برام شوکه کننده بود
و چقدر چقدر چقدر خوشحالم که متوجه شدم این درد تنهایی چیه
حالا که فهميدم ميتونم رو خودم کار کنم
ميتونم درستش کنم
و باید درستش کنم
سهم من از زندگي خیلی بيشتر از این حرفاس!از وقتي شروع کردم به دوست داشتن خودم،به حرکت در جهت ایده آل های خودم حالم بهتر شد،خوب شد کاملن حتی!چیزی ک من بهش نیاز دارم یه ادم خفنه !ولی نه یه پارتنر خفن نه!خودم !خودم باید به خودم حس ارزش بدم!
گاهي دست خودم را مي گیرم، ميبرم یک گوشه، برای خودم دلسوزی ميکنم، گاهي پای درد و دل هايم مي نشینم، اشک ميریزم، خودم را بغل ميکنم،شانه هايم را نوازش ميکنم، اشک هايم را پاک ميکنم، گاهي قربان صدقه خودم ميروم، خودم را برای خودم لوس ميکنم، ناز خودم را ميکشم، آخر تمام این ها، بلند ميشوم و به زندگي ام ادامه ميدهم، ميدانی سخت است، ميدانی باور کن مشکل است، گاهي دلم برای خودم ميسوزد، اما بلند ميشوم، دوباره و دوباره بلند ميشوم، من بيماری ام را پذیرفته
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نميشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمي رسد این بهار بعد از تو
چرا نميرود این خزان سال خودم
اگر ندهي پاسخی به جان خودت
که ميروم به نیستی و بي خیال خودم
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک ميز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگي ميکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگي را ب
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگيم فقط و فقط خودم بودم
و بعد از تو من با خودم بد شدمخودم ایستادم خودم رد شدم
زمين لرزه پر کرد روح مرادچار گسلهای ممتد شدم
اسیر ستیزه دچار جنونمسلمان نگردیده مرتد شدم
تو رفتی و جاماند من از خودمدو نیمه دو جان مجرد شدم
چنان سخت از ریشه دل تیشه خوردکه در زنده ماندن مردد شدم
وهرجا دلم خواست عاشق شودخودم روبروی خودم سد شدم
تو رفتی ولی بغض من وا نشدتو رفتی و من با خودم بد شدم جاویدان رافی
من خیلی کمرنگم :| جدن کمرنگم و وقتي خط چشم ميکشم تازه معلوم ميشه چشم دارم با اینکه چشمام ریز نیست. و یا وقتي رژ ميزنم تازه احساس ميکنم که لب دارم :| و وقتي خط چشم دارم و رژ لب، اعتماد به نفسم زیادتر ميشه. اما اینجوری نیست که هميشه با آرایش برم بيرون. آرایش کردن حال و انگیزه ميخواد و باید بگم من فقط وقتي دارم ميرم یه دوست مهم رو ببينم فقط خط چشم ميکشم. اینا رو گفتم چون خودم رو الآن توی آینه روشویی دیدم که با ویتامين E رنگی که زدم و موهای تميز و حالت گر
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
مي نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
مي نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نميخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی ميگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم
ميدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت
صبا پا ميشدیم باهم درد و دل ميکردیم صب بخیر ميگفتیم، شبا به بي کسی و تنهایی خودمون ميخندیدیم و ميشدیم همه کسه هم 
نميدونم چرا رفتکجا رفت.چرا تنهام گذاشت
به نام خدا
بعضی وقت ها، وقتي تنها مي‌شوم، وقتي خیال بافی ميکنم، حتی در ميان راه رفتن و غذا خوردن و حرف زدنم؛ افکارم در تاریکی موهومي غرق مي‌شوند ، درد غلیظی به جانم فرو مي‌نشیند و اباطیل این دنیای مادیِ پر از خودنمایی حالم را بد مي‌کند.
برای لحظاتی خودم را گم ميکنم. سرگردان مي‌شوم ، به دنبال خودم مي‌گردم. انگار این جسمي که ميانش هستم را نمي‌شناسم. به دستانم نگاه ميکنم و در نظرم بيگانه جلوه مي‌کند. برای چند لحظه انگار از جسمم بيرون آم
دانلود آهنگ جدید رضا یزدانی به نام تو خودم ميسوزم

تو خودم ميسوزم دانلود آهنگ جدید رضا یزدانی دانلود آهنگ جدید رضا یزدانی به نام تو خودم ميسوزم با کیفیت بالا Download New Music By Reza Yazdani Called Too Khodam Misoozam پخش آنلاین + لینک پرسرعت آهنگ تو خودم ميسوزم

ادامه مطلب
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهي و نوشته های ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هایی که نخ های کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هيچکس نمي داند ، اری خودم برای خودم،چه اهميتی دارد که کسی به من نه گل هدیه ميدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همين زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد
تا به خودم اومدم دیدم حرف از رفتن و تموم کردن ميزنهتا به خودم اومدم دیدم فهميد نباید ميگفتم
نباید ميپرسید نباید ميفهميد
من قانون دوستی رد کرده بودم 
تا به خودم اومدم دیدم وقتي که نیست 
شدم بي قرارترین ادم دنیا
وقتي که مریض ميشه دلواپس ترینم
وقتي تو جاده اس نگرانترینم 
وقتي که به خودم اومدم دیدم دلتنگی دیگه با عکس و حرف زدن تموم نميشه
تازه شروع ميشه دلتنگی فقط آغوش سیاره رو ميخواد
وقتي به خودم اومدم دیدم که یه لحظه فکر کردن به نبودنش
چشام ميش
تا به خودم اومدم دیدم حرف از رفتن و تموم کردن ميزنهتا به خودم اومدم دیدم ای دل غافل فهميد لو رفتم نباید ميگفتم
نباید ميپرسید نباید ميفهميد
من قانون دوستی رد کرده بودم 
تا به خودم اومدم دیدم وقتي که نیست 
شدم بي قرارترین ادم دنیا
وقتي که مریض ميشه دلواپس ترینم
وقتي تو جاده اس نگرانترینم 
وقتي که به خودم اومدم دیدم دلتنگی دیگه با عکس و حرف زدن تموم نميشه
تازه شروع ميشه دلتنگی فقط آغوش سیاره رو ميخواد
وقتي به خودم اومدم دیدم که یه لحظه فکر کردن
در اتفاقاتی که برایمان پیش مي آید و نتایجی که کسب مي کنیم ، آیا صرفا خودمان تاثیر گذار هستیم یا صرفا بقیه؟
قطعا گزینه دیگری هم که مي تواند خیال همه مان را راحت کند این است که هم ما و هم بقیه. 
 
ولی یاد گرفته ام که وقتي یک اتفاق را به چند نفر نسبت بدهم آنگاه هيچ نتیجه درستی نمي توانم بگیرم. پس ترجیح مي دهم که اگر اتفاقی مي افتد و یا چیزی پیش مياید حتما نتیجه کار خودم بدانم و نه کسی دیگر. خب مشخص است که صرفا من تاثیر گذار مطلق نبوده و نیستم ولی بي شک
دلم بدجور برای خودم تنگ شده ولی نميتونم به این سادگیا با خودم اشتی کنم چون من دیگه اون ادم ساده و مهربون قبلی نیستم هيولای درونم بدجورطغیان کرده 
اگه فرصت کنم گاهي به خودم سر بزنم اونوقت که مي بينم از خودم خیلی فاصله گرفتم و بدجور دلتنگ خودم ميشم
امروز شنبه است. بيست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمين روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست این است که حال خوبي ندارم. روح آرامي ندارم. وضع مطلوبي ندارم . چرایش را نمي دانم. از هيچ چیز، مطلقا از هيچ چیز ِ خودم راضی نیستم. احساس مي کنم برای هيچ چیز زندگي ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان این جنگ هم بر هيچ کس مترتب نیست الا خودم  
باید تمام کنم
باید شروع کنم.

تمام نوشته های 96 و 97 را برداشتم. این جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
خوبمن برگشتم امدم که شاید صداهای درون مغزم را خفه کنم تکه تکه به قلم بياورم و حلقه حلقه زنجیر های اسارتم از خودم را بشکافماگر بتوانم البته.که بعید ميدانم .قبل تر ها که در دفتر مي نوشتم همه ی نوشته هايم را ميسوزاندم.آن هم با کبریتميخواستم بوی گوگردش ریه هايم را بخراشد و چوب کبریت گر گرفته با تنها چشم اتشینش حرص و هراسش را با سوزاندن ناخن هايم بيرون بریزد
آمده ام بگویم باز هم آن کار را تکرار کردم:/دوباره دوباره و دوباره.به خودم آمدم
جا داره بگم تیکه بارونش کردم، با رعایت مبادی ادب تازه :)
منطقش رو بردم زیر سوال، و قضاوت‌هاش رو هم مسخره کردم چون اشتباه بود. کلا خیلی راضیم از این نوع بحث کردن. فکت مي‌گفت، مي‌گفتم مي‌دونم خودم و واقعا مي‌دونستم. ادعا مي‌کرد، با حرف‌ها و کارهای قبلی خودش ادعاش رو ميبردم زیر سوال. روی مسند قضاوت هم که نشسته بودم :))
 
یه پادکست هم پیدا کرد، شب‌های کابل. :)) 
 
شب‌ نخوابيدم و الان خوابم‌ نمياد. هيجان زده م‌. شاید برم درس بخونم.
 
پر از احساس منفی و نگاه بالا به پایینم. پر‌ از "تو یکی دیگه گه نخور" و "کی به تو گفت نظر بدی". تازه به این پی بردم که یکی از لذتام وقتي خونه تنهام اینه که با صدای بلند فحش بدم و به صدای بلند خودم موقع ادای فحش‌های آبدار گوش کنم و عشق کنم.‌ احتمالا اگر از نوروز به روتین برگردم راحت‌تر خواهم بود‌.
ميگن زمان که بگذرد درد آرام ميشود 
چرا زمان درد مرا عميق تر ميکند خب
تمام روز سعی ميکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بيرون 
بيایم وسط حالِ زندگي 
هي حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در ميروم 
باز برميگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم مي آیم دستی به صورتم ميکشم
خیس است .
دفعه بعد باید حواسم را بيشتر جمع خودم کنم 
 
تو همونی هستی که دو سال پیش دیدمت اما من چقدر عوض شدم چقدر دیگه خودم نیستم چقدر دلم برای خودم تنگ شده . امروز بعد از دوسال تازه فهميدم فرق سرم کدوم طرفیه !!! توو این مدت هر ووقت ميرفتم آرایشگاه خانومه مي پرسید فرقت کدوم طرفیه و منم ميگفتم نمي دونم تا حالا باهاش ور نرفتم!!  از بس برام مهم نبود چطوری بهتر ميشه؟ چطوری خوشگل تر ميشم؟؟ ۲۶ سالم بود اما هنوز نفهميده بودم باید یه خوردخ دلبری کنم لباس جدید بخرم وقتي مهمون تازه مياد روی مد بچرخم اصل
باران دانه دانه ميافتد بر پشت بام خانۀ‌مان و صدایش مي‌چکد درون گوش‌هايم. دلنشین و نم‌ناک است ، اما من دوست داشتم که هوا صاف مي‌بود! دوست داشتم زیر نور ملایم خورشیدِ زمستانی ؛ دست خودم را مي‌گرفتم و مي‌رفتم به سمت کوه‌هایِ کنارِ شهر. دو نفری یکی را انتخاب مي‌کردیم و قدم مي‌گذاشتیم بر سنگ‌ها و دامنِ پهن شده‌اش. پاهايم را ء مي‌کردم و قلبم را شیدا. به نوک قله که مي‌رسیدیم آرام کنار هم مي‌نشستیم. خودم را کمي نزدیک‌تر مي‌کردم بهش تا
وقتي که من 13 سال داشتم ، متوجه شدم نمي توانم به مدت زیادی وضعیت خاص خودم را نادیده بگیرم . هر روز صبح در آیینه به خودم نگاه مي کردم و وقتي چشمانم به مو های ریز قهوه ایم مي افتاد ، اعتماد به نفسم از هم مي پاچید . صورت دوستانم عاری از هر چیزی بود و با این که آن ها هيچ گاه متوجه سبيل من نشده اند ، اما باز هم من خجالت مي کشیدم . این موضوع را نمي توان در آموزش آرایشگری کتمان کرد . مادرم من را به سالن زیبایی خود برد و کنار من نشست . یک متخصص زیبایی ، یک واکس
معمولا اینجوری فکر ميکنم که از خودم خوشم نمياد. نه! بدتر. از خودم بدم مياد.
اما وقتي دقیق‌تر فکر ميکنم و ميبنیم تا حالا چند ده بار برگشتم و نوشتهها قبلیم رو ميخونم ميفهمم که در واقع از خودم خیلی خوشم مياد و تظاهر ميکنم، خوشم نمياد! بلکه اینجور متواضع به نظر برسم. با این فکر بيشتر از خودم خوشم نمياد. نه! بدم مياد.
اصلا با عقاید من جور در نمياد که در وبلاگ از غم و غصه و ناراحتی بنویسم. خوش دارم وقتي کسی مياد اینجا رو ميخونه انرژی بگیره، انگیزه پیدا کنه برای عمل ها و گام های بعدی زندگيش. حتی یک نفر.
ولی این مدت همه نوشته هايم آعشته به این درد مزمن بود که نفس کشیدن برای خودم هم دشوار بود چه برسد به این نوشته ها.
حالا خلاصه.
ميخواهم بگویم توی راهم. یعنی یک ساعتی ميشه نشستم توی اتوبوس و راهي شدم. 
چند ماه پیش، در همين وبلاگ اتمام حجت کردم با خودم
گفتم تا آخر
تاب آوردن از من یه آدم تازه ساخت. امروز دیدم خیلی چیزها که پیش تر باعث ميشد اعتراض کنم دیگه حتی ناراحتم نميکنه. به پشت سرم نگاه ميکنم و از خودم مي پرسم من بودم واقعا؟!و جواب مثبته. قطعا من بودم که از این روزها عبور کردم و تکه های خودم رو باز به هم گره زدم تا "من" بشم.
از دست تو چند حس بد را با هم تجربه ميکنم‌. با یک جمله ی تو خودم را غمگین، عصبانی، بي‌پناه و تنها مي‌یابم. صورتم را در بالشت فشار ميدهم تا اشک هايم را جذب کند.
افکار منفی در سرم پرواز ميکنند. افکاری که اگر از دید تو به آنها نگاه کنم هيچ مفهومي ندارند. سعی ميکنم چشمانت را از حدقه در بياورم و جای چشم های خودم بگذارم تا با آنها ببينم. نمي‌شود. دندریت هايم نوروترنسميتر آکسون هایت را نميشناسند. پیوند چشم ناموفق بود. چشم هايم را سر جایشان ميگذارم. اما
از دست تو چند حس بد را با هم تجربه ميکنم‌. با یک جمله ی تو خودم را غمگین، عصبانی، بي‌پناه و تنها مي‌یابم. صورتم را در بالشت فشار ميدهم تا اشک هايم را جذب کند.
افکار منفی در سرم پرواز ميکنند. افکاری که اگر از دید تو به آنها نگاه کنم هيچ مفهومي ندارند. سعی ميکنم چشمانت را از حدقه در بياورم و جای چشم های خودم بگذارم تا با آنها ببينم. نمي‌شود. دندریت هايم نوروترنسميتر آکسون هایت را نميشناسند. پیوند چشم ناموفق بود. چشم هايم را سر جایشان ميگذارم. اما
کسی جز خودم نميتواند کاری کند.
خودم باید دست به کار شوم و بلند شوم از این رخوت و بي‌حوصلگی. از این فقط تلنبار شدن کارها بر هم.
.
پیش دانشگاهي که بودم رو تخته مقابل چشم‌هايم نوشته بودم. سرباز این ميهن شوم، خون دلِ دشمن شوم . و حالا هيچ خبری از آن شور و هياهوی آخر نوجوانی نیست و جای همه آن دغدغه‌ها روزمرگی عبث‌آلود جا خوش کرده است.
.
امروز که این خبر سهمگین نفسمان را در سینه حبس کرد.
با خودم بارها گفتم. سردار سهمش را ادا کرد تا ابد، اما من
از ذهن های کثیف آدميان؛ مي گریزم
از حرف های صد من یه غازشان
از لبخندها و سوال های کج و کوله ی پر طعنه شان
مي گریزم و پناه مي برم به خودم؛ به این زنی که درونم نشسته و منتظر تلنگر من است تا زندگي کند.
 
پ.ن: زنده ام
 
عکس: و  پناه مي برم به چشمانم
 
به دیوار پشت سرم تکیه دادم سرد بود. سردی دیوار با سردی نگاهش برایم طعم مترادف بودن را بيان ميکرد.چشمانم را بسته بودم درحال چک کردن زندگي ام بودم،نمودار زندگي ام مدام درحال صعود کردن و نزول کردن بود کم نیاورده بودم روبه این همه سختی ولی این بار قصد برجنگیدن نداشتم قصد داشتم باهم بازی سرسختم هم تیمي شوم نه اینکه حریفش در تیم مقابل باشم.سردی سراميک های دیوار هم با تنم اجین بسته بود.قطره آبي که از دوش رها شدبرروی شانه های سردم نشست طعم دستان گرم
سلام
من  یک مفدار آدم زودرنجی هستم البته خیلی زود زرنج.ناراحت ميشم و بند بند وجودم این داستان رو نشون ميده و علاوه بر این تازه اشکام مياد بغض ميکنم .رسما ظرایط خودم رو بدتر ميکنم حتی ممکنه شرایط به سمتی بره که من خطاکار بشم. اگه طرفم رند باشه که دیگه هيچ!
اینکه خودم این ضعفم آگاهم یکم شرایط بهتر ميکنهآگاهانه باید به خودم نهيب بزنم که اگه الان اشکت در بياد یا صدات بالا بره یا بلرزه شرایط به ضرر تو تموم ميشه.پس خود دار باش.
شما وقتي ناراحت م
اگه خودم خودم رو چشم نزنم داره این روند ترک به خوبي پیش ميره. هنوز اميدوارم یا دلم مي‌خواد ح برگرده ننتها دارم بدون مراسم سوگواری زندگي ميکنم. اميدوارم همينجور خوب پیش بره. 
دلم مي‌خواد برگردم به روزهای تنهایی و لذت بي کسی و با خود بودن. کاش بلد شوم خودم را بغل کنم و درس بخوانم و مطالعه کنم و به خودم بپردازم و بهره‌ام را از زندگي افزون کنم بجای آن رمانتیک بازی‌ها
بسم‌ا.
در خیالم هنوز زنده ای؛ هنوز دوربين شکاری ات را به دست داری و در بيابان ها، برای گرگ ها کمين گرفته ای. صدای تیراندازی تو از پشت خاکریز های نبرد، در گوشم طنین انداخته. هنوز از قدم های گرم تو، خاک عراق و سوریه مثل تنور، داغ است. هنوز سرم را با آرامش خاطر به بالشت مي گذارم و از حمله ی گراز ها هراسی ندارم؛ زیرا به خود مي گویم: حاج قاسم، آن سوی مرز ها ایستاده و دارد دفاع مي کند. . اما بعد، به خودم مي‌آیم و از خواب بيدار مي شوم. باز به خواب مي روم و بعد، ب
ميدونی کارما یعنی چه؟ یعنی همين حال الان من، همين که یه گوشه از جهانم که دوستش ندارم. همين که اندوه دلخواه دلم را ندارم. همين که از همه چیز مانده‌ام. همين که از کلمه‌ها دورم و نه حالی دارم و نه احوالی. 
من سال‌هاست دارم با خودم با ميم با زندگي بد ميکنم. سا‌هاست به همه چیز خیانت ميکنم. حتی دلم برای خودم تنگ نمي‌شود. حتی سوزی به دلم نیست از اینهمه هيچ.
استاد مي‌گفت شاید از درد زیاد است که اینجور شده‌ای اما خودم مي‌دانم کارماست. بازگشت بدی‌
خیلی وقت است که مستقیم حرف نزده‌ام و طفره رفتم و حرف‌هايم را پیچاندم دور خودم؛ طوری که گاهي خودم هم یادم مي‌رود منظورم از گفته‌ها و نوشتههايم چه بوده؛ گاهي این حرف‌های پیچ‌دار گردنم را مي‌گیرند و آن‌قدر فشار مي‌دهند که دیگر نه مي‌توانم حرف بزنم و نه گوش دهم. حرف‌هايم دیگر مهم نیستند.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها