نتایج جستجو برای عبارت :

نشستم یک گوشه خرابوخسته امیر علی یوتم

 
چقدر شهر امشب غمگین بود . خیابان‌های خلوت ، داروخانه‌های پراز جمعیت ، مردمی که میپرسیدن ماسک n95 دارین؟ نه تموم کردیم ، چقدر این سالها غم وقت و بی وقت بساطشو گوشه گوشه ی این کشور پهن کرد. بی اینکه ما و عمرمون برای چیزی یا کسی اهمیت داشته باشه!
کاش چیزی بگین . مدت‌هاست دلم میخواد که با کسی حرف بزنم. امروز از خودم پرسیدم آخرین باری که نشستم و با کسی یه گفت و گوی لذت بخش داشتم کی بوده؟ و جواب این سوال رو یادم نمیاد.
ساعت 10 صبح بیدار شدم رفتم آشپزخونه مرغ رو از فریزر درآوردم گذاشتم یه گوشه تا یخش آب بشه بعدش رفتم لباسایی که خشک شده بود رو از رو بند برداشتم بعدش هم دست و صورتمو شستم و رفتم بساط ناهار رو آماده کردم و حین اینکه پیاز ها داشت سرخ میشد و یخ مرغ ها آب، منم نشستم صبحونه خوردم و بعدش مرغارو هم سرخ کردم و خورشت رو بار گذاشتم برنج رو شستم و روغن و نمکشو اضافه کردم گذاشتم یه گوشه بعدش هویج هارو گذاشتم بپزه و وقتی همه اینا انجام شد شعله همه شونو کم کردم و
اجرای ارکستر متروکه فعلا متوقف شده و منی که از همه بیشتر خواهان لغو شدن این نمایش بودم الان بی‌حس نشستم یه گوشه. زحمت زیادی کشیده شد براش. حیف بود.
دو روزی میشه که مهدی اومده. دیشب صالح و ملی و سجادم بودن. دلم بسیار برای الهه تنگ شده. همزمانی برگشتن بچه‌ها و بازارچه ارتوان باعث شد دلتنگی غریبی رو حس کنم.
کاغذ کادو و نخی که گرفته بودم بی‌استفاده افتادن گوشه‌ی اتاق.

پ.ن همین الان مکالمه‌ی تلفنیم با مهدی تموم شد.
خوشحالم که صبح از خوابم زدم و رفتم یه گوشه زیبا در دل طبیعت.کنار دریا
عصر برگشتم و با لباس بیرون شام و حلوا پختم.
دوش گرفتم و نشستم اروم توی اتاقم.
سردمه یه کم.
اما دلم گرمه
دیشب با علي و ارغوان حرف زدم.
امروز دوستامو دیدم.
آخر همونی ک منو ب خاک سیاه نشونده میاد تو بغلت جا میگیره و منی ک نشستم ی گوشه دارم بخاطر اون جون میدم هاج و واج نگاهش ميکنم
نمیتونم از خوشحالیش خوشحال بشم
فقط از بدبختیش دلم میسوزه همین
+تموم شد! 
از طرفی راحت شدم و آسوده
از اطرافی ناراحت و مضطرب
من آدمی نیستم که بخوام توجه‌ها رو به سمت خودم جلب کنم. وبلاگ برام فرق داره، انگار یه گوشه نشستم، آدم‌ها هم میان و رد می‌شن و خیلی وقتا کاری بهم ندارن. در راستای مبارزه با این ویژگیم:کانال تلگرام
اگه که خواستین. می‌خوام یاد بگیرم واسه آدم‌ها حرف زدن رو. 
♪♬♬♪دست کم با دلم مهربون باش یه امروز واسه تو کاری نداره سخته عاشق کسی باشی که بی تفاوته با احساس تو کاری نداره♪♬♬♪
♪♬♬♪دست کم آبرومو که میتونی نریزی آخرین خواهشم اینه تو جهنمم یه گوشه از عذابی که دارم ميکشم اینه♪♬♬♪
♪♬♬♪هی بهم قول روزای خوبو دادی همیشه یادآوری کردی از سرم زیادی♪♬♬♪
♪♬♬♪حیفه هر یه روز عمرم که نشستم به پات حیفه هر یه قطره اشکی که میریختم برات♪♬♬♪
♪♬♬♪هی بهم قول روزای خوبو دادی همیشه یادآوری کردی از سرم ز
بچگیام آروم و گوشه گیر بودم، جایی میرفتم مهمونی ساکت یه گوشه می‌نشستم وبه بازی کردن بقیه نگاه ميکردم و منتظر بودم يکی از بچه ها بگه که باهاشون بازی کنم یا اینکه مامانم اجازه بده تا برم و باهاشون بازی کنم ، اما بیشتر وقتا این اتفاق نمی افتاد و بچه و مامانم اینقد سرگرم صحبت و بازی بودن که من رو یادشون میرفت. این بود که همیشه تو حسرت اون لحظه بودم حتی اگه جایی دیگه هم بازی می‌کردم بازم فکرم تو موقعیت قبلی بود و حسرت میخوردم. الان که بزرگ شدم هم ه
باید از حال الانم بنویسم. اینکه تنها اومدم خانه هنرمندان و با ح تموم کردم و دیگه همین تنهایی برام مونده   راضیم و . و خسته‌ام و ناراحتم. میم عاشق من قصد دارم عاشق بشم و تنهام. این از زندگیمون و حالا . تنها نشستم لبه‌ی حوض خانه هنرمندان و ملت دارن فوتبال می‌بینند و من تنهام. دو تا کتاب خریدم و گالری دیدم، تنها. اونچه از همه بیشتر به چشم میاد تنهاییه. 
بغض دارم؟ ناراحتم؟ نه بیشتر احساس رهایی و خوبی دارم اما همچنان چشمام بدنبال یه گریزگاهه اینک
این گوشه از سالن مطالعه که من میشینم، ظاهرا کارهایی جز مطالعه هم درش انجام میشه!!
مثلا چن شب پیش دوستان برای آماده شدن جلسه دفاع اومدن و دوست عزیز مدافع خودشون رو پیراستن. تو همون گوشه.
يکی میاد و فقط با گوشیش ور میره.تو همون گوشه.
اصلا يکی میاد و میگیره اینجا میخوابه .اونم تو همون گوشه.
.
.
.
الان تو همون گوشه  دو نفر چنان دارن با هم حرف میزنن که احساس ميکنی اینا از تو شکم مادر همدیگر رو میشناختن.چ چیز عجیبیه این دوستای خوابگاهی .عجیب ترش اونج
کاش می‌شد می‌نشستم روز و شب را در جوارتخوش به حال خادمت هر روز می آید کنارتمن همان هستم که هر جا گفته از سادات بودهاو که از بی‌اعتباری خرج کرد از اعتبارتخسته از آزادیِ بی قیدو‌شرط و دست‌و‌پاگیرآمدم آرام باشم چند ساعت در حصارتکفش‌هایم می‌نشیند گوشه‌ای از #کفشداریتا زیارت‌نامه‌ات را بشنود از کفشدارت

ادامه مطلب
خب بالاخره تموم شد و من الان به یه ورمه ازمون و دیگه برام مهم نیس .حالا حداقل تا پاسخنامه اصلی وزارتخونه بیاد.
بعد الان نشستم مثلا تفریح بکنم نشستم دارم فیلم چهارراه استانبولو میبینم های های گریه ميکنم.یعنی همینقدر تباهم
 
خنده زد برق بر اساس جهان؟
ابر بهر چه می‌گریست؟ بگو.
#رفیع مشهدی
 
داره بارون میاد(:
من نشستم لب پنجره ذوق ميکنم.
مامانم از اون طرف اتاق داره داد میزنه میگه از لب پنجره بیا کنارررررر!
واقعا نمیدونم چرا اینهمه از رعد و برق میترسه به نظرم امشب من باید حواسم بهش باشه
دقایقی بعد:
از گوشه اتاق باهاتون حرف میزنم. مامانم مثل عقاب نشسته کنارم که باز نرم کنار پنجره
دقایقی بعد تر:
آسمون دیگه کم کم داره آروم میشه. فقط بارون میاد پس اجازه مامان برای تر
آن مبل تک نفره ی قرمز را یادت هست؟
همان که گوشه ی کتابخانه گذاشتیم،
شب هایی که کسل بودیم،
روی آن می نشستیم!
یادم است،
من روی پای تو می نشستم 
و تو کتاب را در دست می گرفتی
و من هم می خواندم،
بگذار چیزی بگویم
حالا که تو رفتی،
تنهایی رویش می نشینم
و خودم کتاب می نویسم!
منتظرم
تا تو بیایی 
و خودت هم مثل من تنهایی رویش بنشینی
و کتاب هایم را بخوانی!
گوشه گیری کودک چه علتی دارد؟
بخش کودک- درون گرایی و گوشه گیری برای آینده کودک بسیار مضر است . اگر کودکی برون‌گرا بوده، اما حالا به طور ناگهانی گوشه گیر شده باید علت یابی شود که این مشکل از کجا آغاز شده است
به ادامه بروید
ادامه مطلب
۳- دستهای گوشه دار :وقتی که دست گوشتی و مچ دست ضخیم و کلفت و کف در قسمت پائین وسیع و هر چه بطرف انگشتان بالا میرود وسعت آن کم شود و نوک انگشتان نیز دارای گوشه باشد ، گوشه دار نامیده میشود .اشخاصيکه دارای دستهای گوشه دار میباشند آزادیخواه و شورش طلب و هر کاری را قبل از فکر انجام میدهند، خوشگذران و اجتماعات و دسته بندیها و مسافرت را دوست دارند .
 
به طور کامل نوشته نشده است!
يک گوشه از خونه‌ش نشستم اومد کنارم نشست و سر حرفو باز کرد.
پرسید چی شده جوون؟ خسته به نظر میرسی،چی می‌خوای که یاد ما کردی :)
گفتم:یعنی ما دل نداریم، قلبم سنگِ سیاهه ولی گاهی دنبال نوره اومدم خودتونو ببینم من فقط شما رو می‌خوام.
صدای روضه ارباب منو به خودم آورد، شب زیارتیه آخه، دل ماهم که از سنگ نیست هفت سال دوری هم کم نیست.
+ندهد مهلت گفتار به محتاج کریم، گوش این طایفه آواز گدا نشنیده
دلم سراغ کلمه ها را نمی گیرد.فرار کردم از ورق زدن.همیشه که نباید نشست يک گوشه و آدم ها را از دور دید.از خانه زدم بیرون.از کنار آدم ها گذشتم و آدم ها از کنارم گذشتنجلوی ویترین مغازه ها ایستادم و نگاه کردم.اجناس را دید می زدم برایشان قصه می ساختم.دنبال رد يک نگاه آشنای غریب بودم.يک گوشواره ی پروانه ای دیدم.چشم هایم برق زدسرم را که بلند کردم داشت نگاه می کردسایه ی غریب آشنا را حس کرده بودم.مرد بلوز چار خانه ی آبی اتو نشده تنش بود.
اولین بار که باهاش تلفنی صحبت کردم رو یادمه
در اتاق رو قفل کردم که کسی با اومدنش به اتاقم استرسم رو صد برابر نکنه
قلبم رسما توی دهنم بود
رفتم گوشه‌ی اتاق رو زمین نشستم 
بهش پیام دادم که " زنگ بزن "
زنگ زد، اینقدر سختم بود جواب بدم :)
الو .
قلبم رو دیگه سر جاش حس نميکردم 
چقدر صداش آرامش داشت.
چقدر صدات آرامش داشت!
چند روز گذشته از اون روزا. نمیدونم که
من هیچی نمیگم. با هیشکی حرفی نمیزنم. از هیشکس هیچی نمیخام. هیچی نه حالمو خوب ميکنه نه بد. نه بد کسیو میخام نه کاری ب خوبشون دارم. نه از بودن و داشتن چیزی ذوق ميکنم نه از نداشتن و ازدست دادن کسی یا چیزی ناراحت . حتی مرگ . صفرِ صفرم! صفر مطلق.
نشستم سکوت کردم. سکوت روی همه‌ی دنیا. نشستم منتظر اون خدایی‌م ک گفته "انا عند المنکسره قلوبهم" ببینم تا کجا میخاد ببره نشستم ببینم عدالتشو چجوری میخاد نشونم بده .
صدای باران می‌آید. فوتبال می‌دیدم. مثل يک قصه‌ی کشدار بی‌واقعه بود. صدایش را قطع کردم. خانه تاريک بود. چهار زانو نشستم و به صدای نفس‌هایم گوش دادم. گلویم خس‌خس می‌کرد. همه‌ی تخمه فلفلی‌هایی که سپهر جا گذاشته بود، شکسته بودم و حالا لب‌هایم خشک و زخمی شده بود و گلویم می‌سوخت. دفترچه‌ام را هل دادم زیر نور تلویزیون و طرح يک داستانی که هیچ‌وقت قرار نیست به سرانجام برسد، روی آن نوشتم. 
صدای باران آمد. برگشتم سمت پنجره. هنوز شب بود یا روز؟ مام
خب یادتون هست که من خونه ی مامان اینا مستقر شدم؟:))
الان باز تنهام.
عصر حیاط رو شستم و بعد نشستم گوشه ی حیاط کتاب خوندم
الان هم نماز خوندم و از تاثیر کتابی که خوندم چند خط توی سررسیدم نوشتم
کتاب سکوت و جدل آخراشه و الان واقعا دلم میخواد برای مدتها حرف نزنم:)
این کتاب رو تموم ميکنم و کتاب توکل و آرامش رو از پاتوق کتاب میخرم.
می‌خوام خودم رو ببندم به رگبار احساسات فوق العاده:)
جای همگی خالی:))
اسمش را گذاشتم شهامت که غرورم را غلاف کرده و پیامش دادم. جوابم را که انطور داد، نشسته روی تخت کنار محدثه و نهال ریز اشک ریختم و لبخند. امدم بروم بیرون وسط راه پله یادم افتاد هوا سرد است. برگشتم لباس پوشیدم.
فهمیدم کش سرم وسط راه افتاد. برنگشتم. رفتم سمت جای همیشگی. تا رسیدم از ذوق ماه یا پیام ها یا هر چه، پایم گیر کرد به لبه! با کف دست راست، پشت دست چپ و زانو نقش زمین شدم. از سرما میلرزیدم و دستشویی داشتم. 
نشستم يک گوشه. نت وصل نشد. برگشتم. دیدم که ک
بعد از ازدواج دچار تغییرات خیلی بدی شدم که فقط امیدوارم موقت باشه
افسرده عصبی و تنها! ازدواج منو گوشه‌گیر تر و تنها تر کرد مهمونی‌ها رو نمی‌رفتم از ترس مواجه شدن با این سوال که : شوهرت کجاست؟
و من زخم دلم باز می‌شد از اینکه نیست از اینکه کنار هم بودنمون چقدر سخته چقدر حرف و غر می‌شنوم سر هر تهران رفتن نمی‌رفتم که غمگین تر نشم ولی نرفتنم هم منو غمگین تر کرد.
دوستانم پنجشنبه‌ها با هم قرار می‌ذاشتن و من فقط پنجشنبه و جمعه ها رو برای
چند روزه ساعت به ساعتمو برنامه نمیریزم. يک ماهه هیچ درسی نخوندم. حوصله ندارم. فقط میخوام تو قصه ی فیلم ها و سریال ها و کتاب ها غرق بشم. همیشه هم همینطوره، اونقدر که وقتی منو خطاب قرار میده و صدام ميکنه شوکه میشم: مگه منم جزوی از این داستانم؟
چون که فکر ميکردم مثل همیشه من یه گوشه نشستم به نظاره ی قصه و هیچکس منو نمیبینه، وقتی دارم به شخصیت بده بدوبیراه میگم حرفامو نمیشنوه و وقتی تو خیالم شخص دوست داشتنی قصه رو در آغوش میگیرم، آغوشمو حس نميکنه.
ا
+ يک گوشه ای از ذهنم هست که هنوز وراجی می‌کند. تنها گوشه باقی مانده که شاید همه را باز آلوده کند.
+ درد زانو امانم را بریده.
+ آخ .
+  این صدای دردش بود در گوشه وراج ذهن که برای هر حالی صدایی از خود در می آورد.
پ.ن: دارم برمی‌گردم. به عقب. به خودم. مشکل به عقب برگشتم نیست. مسئله اینجاست که خودم در عقب جا مانده بودم.  
 
فکرش را بکن .يک بار دیگر فقط "يک" بار دیگر بتوانم گوشه ی بین الحرمین در آغوشت آرام بگیرم .من طمع نمی کنم .حرف قبه و شش گوشه و حرم را نمی زنم من همان گوشه ترین گوشه ی بین الحرمین را میخواهم که برای من امن ترین جای دنیاست . . . کنار همان قفسه ی دعا که خواب تمامش را گرفته بود اگر هم شد ،اگر اگر اگر که شد ؛؛؛برای ثانیه ای نفس کشیدن گوشه ی حیاط نجف .و من دیگر به از این جا به بعدش فکر نميکنم.میترسم به فکرم اجازه ی رویا پردازی بدهم !میترسم خو
افشاری نام يکی از دستگاه های موسیقی ایرانی است. این دستگاه (آواز هم می گویند) متشکل از چندین گوشه است. مثنوی يکی از گوشه های این دستگاه است. 
محمد رضا شجریان شعری را که مناسب ماه مبارک رمضان است در گوشه ی مثنوی افشاری خوانده است. این دهان بستی دهانی باز شد . . . .
 
https://dls.music-fa.com/tagdl/99/Mohammadreza%20Shajarian%20-%20Masnavi%20Afshari%20(320).mp3
امروز هوا بهتر شده بود با ش رفتیم تو حیاط خوابگاه و من عمیقا دلم برات تنگ شد چون اولین باریه که از دوسال پیش، از وقتی اومدم تو خوابگاه، تو حیاط راه میرمو تو نیستی، این مدت هوا سرد بود اصلا تو حیاط نمی‌رفتم اما امشب که رفتم یه حال و هوای عجیبی بود و دلم سخت گرفت دلم سخت دلتنگت شد دلم سخت خواستت اما نه اینکه باشی دلم فقط اون گذشته رو خواست. همیشه با توکه حرف میزدم تو همین حیاط راه میرفتم گوشه به گوشه شو از برم گوشه به گوشه ش ردپایی از من و صدای تو
نشستم گوشه ی استیشن پرستاری و به زحمت تمرکزم رو روی جزوه نگه میدارم.مرد مأمور بیمه برای پرستار صحبت ميکنه از اینکه دخترش بیست و يک ساله شد و تصمیم گرفت عروسش کنه.به زنش گفته طی يکی دو ماه بهش آشپزی و شیرینی پزی یاد بده بقیه اش با من!!!!
مرد PHD رشته ای مرتبط به بیمه داره.خوشتیپه و هرروز با کت و شلوار جدید میاد بخش.ماشین خارجی شاسی بلند(!)سوار میشه و از سفر خارجی که تطعیلات عید با خانواده رفته حرف میزنه.
حالا من ماندم و کتاب و جزوه ای که روی میز رها
الان که وسط اتاق شیش نفره ی خوابگاه تنها زیر پنکه نشستم و دارم مقاله ای که استاد به من داده رو ترجمه ميکنم ، یهو به این فکر ميکنم که چقدر زمان داره زود میگذره چه وقتای زیادی بوده که بجای محبت کردن و عشق ورزیدن ، خشن بودم و بیخیال ! حتی که چقدر از ترم يکی که اومدم اینجا زود گذشته :) از مهر نود و شیش تا تیر نود و هشت ! چقدر زود ترم چهارمم هم تموم شد و زندگی خوابگاهی از من چه آدمی ساخت . قوی تر ، محکم تر ولی متاسفانه گوشه گیر تر . ولی یه مدت باز برم خو
امروز که داشتم یه سری گل رو ميکاشتم پامچال و اینا 
یادِ دایی افتادم اخرین روزی ک دیدمش
یه لحظه دلم از بد جنسی بابا گرفت نتونستم اون روز ک دیدمش برم جلو 
دلم از بدجنس بودن خودمم گرفت  نشستم گوشه حیاط گریه کردم 
همه خاطره ها و اون لحظه رد شدنش از جلو در نگاه پر حسرت من که نمیتونم برم پیشش.
ما آدم ها هیچ وقت فکر نميکنیم اونی ک الان هست ممکنه فردا نباشه.
چقدر دوستت داشتم دایی.
امروز اومدم پیشتا شمعدونی برات اوردم :)
دایی عاشقِ آلوچه بود. 
بیداری عشقم؟
بیخوابم امشب
یاد تو کردم
داغونم امشب
دورت بگردم
نموندی پیشم
کجایی عشقم
اینجا نشستم
اینجا نشستم
سازم‌ تو دستم
واست‌میخونم
برگردی پیشم
دورت بگردم
نموندی پیشم
کجایی عشقم
اینجا نشستم
نه نه یادم‌نمیره
روزای با تو از فکرم نمیره
عطر تن تو از خونم‌ نمیره
عهدی که بستیم از یادم نمیره
نه نه نگو نمیخای
اشکای چشمام آخ بند نمیاد
عشق قدیمیم پیشم نمیاد
روزای با تو عینش نمیاد
حالم بی تو خرابه عشقم
دنیام‌بی تو عذابه عشقم
برگرد عشقم برگرد ر
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جاییچشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی
بله! يک روز تو هم حال مرا می‌فهمیچون‌که در آینه حیران شده باشی جایی
بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به اوباد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی
ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی
صورت پنجره در پرده نباشد از شرمکاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی
من نشستم بروی مِی بخری برگردیترسم این است مسلمان شده باشی جایی!
دانلود آهنگ جدید گوشه به گوشه روح و تنم راضیه برات جون ميکنم کی بودی تو آخه از ماکان بند دانلود آهنگ جدید ماکان باند بنام کی بودی تو از ترنج موزيک download  Music Macan Band – Ki Boodi To ترانه و موزيک : نیلوفر منصوری , تنظیم : امير میلاد نيکزاد و سهیل اباذری برای دانلود آهنگ گوشه به گوشه روح و تنم راضیه برات جون ميکنم کی بودی تو آخه به ادامه مطلب بروید … متن آهنگ جدید ماکان باند بنام کی بودی تو : چشای تو دلرباست دل منم آهنرباست مغناطیسی ترین نگاهای دنیا مال
حالا تقریبا بیشتر اوقات روز رو توی يک فضای دو متر مربعی گوشه هال میگذرونم. نزديک به مودم. با جزوه ها و کتاب و لپ تاپ و گوشیم کلنجار میرم. همزمان به فیلم و امتحان اعصاب و عفونی و پروپزالم نوک میزنم و امیدوارم همش رو به موقع برسونم. چندان امیدی نمیره اما خب تلاشم رو ميکنم. البته نه همه تلاشم رو.کنج خونه م نشستم و سعی ميکنم اخبار ناراحت کننده رو ایگنور کنم. با دیدین گلایی که امير برام میاره لبخند بزنم. چایم رو توی تراس سرد مزمزه کنم، از سیگارم کام ع
از دست خرت و پرت ها دارم دیوانه می شوم. يک قانون نانوشته در این چهارسال خانه داری من بوده که می گوید خرت و پرت ها مرتب نمی شوند، فقط از خانه ای به خانه دیگر و از اتاقی به اتاق دیگر و از گوشه ای به گوشه دیگر منتقل می شوند. روز به روز هم به حجم آنها اضافه می شود.
 خرت و پرت يک مشت وسیله است که معلوم نیست جایش کجاست و بعضی هایشان هم معلوم نیست اصلا به چه دردی می خورد و چرا در خانه نگهشان داشته ایم.
ظرف ها مرتب شدند، لباس ها و کتاب ها هم همینطور. حالا فقط

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها