نتایج جستجو برای عبارت :

میزان درد در اسپنک چقدر است؟go

نمیدونم محدودیت ارسال پست در یک روز برای اینجا چند تاست! ولی فکر کنم من نزدیک به مرز باشم. 
+ این پست فقط برای این نوشته میشه که یادم بمونه چقدر حقیرم. چقدر حال بهم زنم. چقدر ضعیفم. چقدر گه ام. چقدر پست و خوار و خفیفم. چقدر تهی و بی چیزم. چقدر
وووووااااااااااییییییییی :(((((((((((
خداااااااااااااااااااااااااااا :(((((((((((
چقدر چقدر به خودم سخت میگیرم سر موضوعات الکی
چقدر نظرات آدما و رفتارشون برام مهمه
چقدر از اونایی که دوستشون دارم توقع دارم
چقدر منتظر آدمام
چقدر به خودم سخت میگیرم
چقدر گریه میکنم
چقدر دل بابا و مامان مهربون و نگرانم رو خون میکنم الکی
چقدر تو این زندگی اذیتم
چقدر یادم رفته لذت بردن رو
 
چقدر خوب بلدم خودم رو ناراحت کنم،الکی،الکی!
خدایا 
چقدر خوبی
چقدر لطیفی
چقدر عشقی
چقدر پاکی
چقدر خالصی
چقدر نابی
چقدر مثل
گلبرگ گل محمدی
نرمی
چقدر مثل قطرات باران 
زلالی
چقدر مثل چشم کودکی
درخشانی
اصلا تو خود عشقی.
تو خدای عشقی
تو خود عشقی.
خدا جونم دوستت دارم.
خدا جونم عاشقتم.
خدا جونم میبوسمت.
خدا جونم دوستت دارم.
دوستش دارم. و کنترل کردن احساساتم خیلی برام سخت شده. چقدر بوسیدنی ای چقدر چقدر خواستنی ای برام چقدر دلم برات مرده بود چقدر میخوامت چقدر چقدر با اون چشم های قشنگت با اون موهای قشنگ ترت که میتونم تا آخر عمرم فقط نازشون کنم دوست دارم فقط پر از تو باشم یه کاری بکن برام پیش من باش همش فقط پیش من باش دلم برای عطرت لک زده بود. چقدر دلم میخواد ببوسمت سرم رو فرو میکنم تو گردنت و بزرگترین جهاد رو میکنم که فقط بوت میکنم! تا لب هات تا گونه هات
چقدر من مامانم رو دوست دارم و چقدر استعدادها و پتانسیلشا بخاطر یه ازدواج بد، هدر رفت. چقدر اگاهه و چقدر باهوشه و چقدر قابل ستایشه و چقدر همه این رو نمیدونن.
میخوام یار همیشگی مامانم‌ باشم. همیشه و همه جا. اولویت با قشنگترین موجود  دنیا
جیمینای من 
هیچ ایده ای درباره اینکه چقدر قلبم پره از ندیدنت، داری؟ 
هیچ میدونی چقدر از دوریت اشک توی چشام میشینه؟
چقدر محتاج شنیدن صداتم حداقل؟
چقدر دارم میمیرم برای بغل گرفتنت؟ دستاتو گرفتن؟ زل زدن بهت؟ 
توروخدا برگرد و بیا ببینمت زودتر 
باسمه تعالىآیا میدانید فرصتها مانند ابر مىگذرند بنابر حکمت 21 کتاب شریف نهج البلاغهچقدر براى غنیمت شمردن فرصتهاى نیک برنامه ریزى کرده ایم؟چقدر غرق مىشیم تو چیزهایى که نباید غرق بشیم؟چقدر تسویف؟چقدر از خودمون سنمون رو پرسیدیم؟وچقدر؟!
حکایت این روزامون خیلی جالبه.
یه ویروس کوچیک شد معلم مون، خیلی چیزا رو بهمون یادآوری کرد،یادمون اومد که .نظافت چقدر مهمهتدبیر چقدر لازمهسلامتی چقدر با ارزشهاطرافیانمون چقدر برامون عزیزندر کنار عزیزانمون بودن، چقدر لذت بخشهتک تک ثانیه های عمرمون چقدر ارزش دارنانسان چقدر ناتوانهمرگ چقدر میتونه نزدیک باشهاین ویروس یادمون انداخت که سلامتی، امنیت و آرامش چه نعمت های بزرگی بودن و حواسمون بهشون نبودو مهمترین چیزی که یادمون انداخت، آره مهم
چقدر خوبه که با تو رفیقم:) 
چقدر خوبه صاحب کللل دنیاااا عاشق منه :)
چقدر خوبه که همه چیز این دنیا برای رسیدن من به بهترین ها خلق شده:)
چقدر خوبه همه اتفاقات دنیا طوری رقم میخورند که قوی بشم برای اهداف و آرژوهام:))
چقدر  خوبه ادمای اطرافم مهربونن و دوستم دارن:)
چقدر خوبه که قدرت بخشیدن و گذشت کردن رو دارم:)
چقدر خوبه که تورو دارم ،تویی که همیشه بهترین ها رو برای من میخوای:) 
 
خدایا شکرت برای همههه چیززززاییییی که درکشون میکنم و درکشون نمیکنم:))
چقدر بزرگن .
چقدر کوچیک ، من !
چقدر لطیفن .
چقدر سنگی ، من !
چقدر از من دور .
چقدر نزدیکن !
چقدر بی پروا .
چقدر ترسو ، من !
جلو پاتو نگاه کن تو ماه رمضون . حداقل به خودت که راست بگو . به اون چیزی که باور داری که عمل کن د لامصب !
چه خوبه ماه رمضون . یه حس دیگه دارم توش . خاطره زنده میکنه . اینکه یه عده ی زیادی هم توش یه کار یکسان مثل روزه گرفتن میکنن هم تو این حس خوب بی تاثیر نیس . مثل رنگ کردن یه خونه ی قدیمی ، اونم دست جمعی . فارغ از هر حس و حال و اعتقادی ن
ممکنه خریت محض باشه خوابیدنم الان ولی سعی میکنم 
واقعا درد عجیبیه و تجربشون نداشتم 
واقعا دردناک
گفت راست
راسته اینم 
منقطع نیست 
شاید اگه دختری داشتم اینم بهش میگفتم که 
اونقدری دوسش دارم که با چند کلمه حرف زدنش سیل میشه خوشی برام میبره هرچی توو دلمه
چقدر جالب که بیدار بود 
چقدر جالب که بلاکمم نکرد آخرش
چقدر جالب که دستم یخ کرده الانم 
چند وقته هفتا قلب آبی کنار هم نزاشتی 
چند وقته 
چقدر 
پیر شدی از بعد آخرین بار تا الان 
چقدر 
چقدر هول شد
چرا چیزایی که نمیخوام ببینم و بشنوم دقیقا می‌بینم و می‌شنوم؟
چرا وقتی که نمیخوام جایی حضور داشته باشم دقیقا اونجام؟!
دیگه چیکار باید بکنم؟؟
چقدر دیگه باید فرار کنم تا دست از سرم بردارید؟!!
چقدر دیگه باید دور بشم
چقدر دیگه باید خودمو به نشنیدن بزنم ، چقدر خفه بشم و به روی خودم نیارم.
هیچوقت به درستی نمی توانی بفهمی پشت خنده های کسی چقدر بغض جمع شده
پشت بیخیال گفتنش چقدر حرف نگفته،
و پشت بی تفاوتی هایش چقدر دلتنگی.
تو هرگز متوجه نخواهی شد که پشت آرایش غلیظ یک زن چقدر عشق، دلشوره، تنهایی و اشک خوابیده؛
پشت سکوت سنگین یک مرد چقدر غرور و ترس و بی کسی.!
همه چیز دقیقا اونطوری شد که مامانم می‌گفت‌. می‌گفت فلان کارو نکنیا آخرش فلان طور میشه. می‌گفت اعتماد نکن. می‌گفت تو اصلا چقدر می‌شناسی. چقدر اعتماد داری. چقدر مطمینی که فلان طوره و فلان فکر رو داره. چقدر بهش دروغ گفتم. چقدر فهمید که دروغ میگم و چیزی نگفت. همیشه با اطمینان جلوش وایمیستادم. که من مطمینم. چه اطمینان بیهوده‌ای. زهی خیال باطل.
تازه به یک مسئله مهم از زندگیم پی بردم
اون همه احساس تنهایی که میکردم
تازه پی بردم من مشکل تنهایی اگزیستانسیال دارم
و چقدر وقتی مطلب راجع بهش میخوندم خوده خود خود بودم.
و چقدر برام شوکه کننده بود
و چقدر چقدر چقدر خوشحالم که متوجه شدم این درد تنهایی چیه
حالا که فهمیدم میتونم رو خودم کار کنم
میتونم درستش کنم
و باید درستش کنم
عزیزانی که نظر می دهند برای دریافت پاسخ مناسب موارد زیر را مشخص کنند :
1- سن خودشان ؟
2- ميزان تحصیلات ؟
3- بچه کجایی ؟
4- ميزان شناخت از دنیای امروز و گذشته ؟
5- چقدر قرآن می خوانید و چقدر به کار برده اید و از آن در مسائل دنیوی سود برده اید و جلوی خسران و ضرر و زیانتان را گرفته است ؟
از پاسخ به افراد زیر 37 سال به دلیل بچه گی معذورم .
 
 
قبل از نوشته ی قبلی اینجا را هشت ماه پیش به روز کرده بودم.
رفتم نوشته ها را خواندم.
هیچ هشت ماهی در زندگی ام این قدر تغییر نکرده ام، بزرگ نشده ام، چیزهای جدیدی که قبلا نمی فهمیده ام را نفهمیده ام.
چقدر چقدر چقدر شبیه آن روزها نیستم.
چقدر کلماتم نپخته و خام اند و مال کس دیگری.
خیلی حرفها هست که میخواهم بنویسم ولی توانش را در خودم نمی یابم.
شاید روزی دیگر.
گاهی شبیه مستند ها خودم رو تصور میکنم. از جایی که هستم هی میرم بالاتر و بالاتر. زمین چقدر کوچیکه شبیه توپ شیطونک های رنگی و ما چقدر کوچیک تر. چقدر کوچیک بدون ریزترین تاثیری توی این دنیا. اما زندگیمون و کارامون چقدر برامون بزرگن. چقدر خودمونو جدی میگیریم. چقدر زندگیمون رو محکم میچسبیم. چقدر تنها داراییمون( زندگی منظورمه) توی این دنیا کوچیکه. 
چقد دوست داریم تنها داراییمون رو خوب و مهم نشون بدیم. همه مون همینیم همگی .
 
پ.ن: باز عنوان برگرفته ا
فقط تاریکی می داند               ماه چقدر روشن است
فقط خاک می داند
                 دست های آب
                             چقدر مهربان!
معنی دقیق نان را
             فقط آدم گرسنه می داند
فقط من می دانم
             تو چقدر زیبایی!
رسول یونان
 
مشاور پرورش شترمرغ
رکوردگیریدر رکورد گیری باید قادر باشید برای هر لانه به سوالات زیر پاسخ دهید.•    مولدها چه تعداد تخم گذاشته اند؟•    هزینه تغذیه مولدها در یک سال چقدر شده است؟•    ميزان جوجه در آوری عملا چقدر بوده است ؟•    چه تعداد از جوجه ها به سن کشتار رسیده اند؟•    هزینه تغذیه هر جوجه تا سن کشتار چقدر است ؟ و از پاسخ این سوال محاسبه کنید.•    هزینه تولید هر تخم چقدر است؟•    هزینه تولید جوجه یک روزه چقدر است؟•    هزینه پروار
چقدر منتظر بودم تا چهارراه استانبول بیاد کلوپ تا ببینمش. با چه هیجانی رفتم و نسخه اصل رو خریدم چون فکر می کردم فیلم خوبی باشه اما مزخرف در مزخرف بود! آقای کیایی داری چیکار می کنی داداش؟ چقدر این بازیگرها رو تو نقش تکراری خودشون تکرار می کنی چقدر؟ آخه چقدر؟! وا بده بابا!!! 
 
چی میشه اگه زندگی یه فیلم باشه کارگردانش یه کات بده بگه بد بود از اول میگیریم ؟ 
چقدر خوب میشد 
چقدر دلم اینو میخواد 
چقدر دوست دارم برم از اول .برم ببینم چی درست نبوده ،
قول میدم دیگه تکرار نکنم بلکه این سکانس خوب از آب دربیاد .
 
چقدر برای خود وقت میگذارید؟چقدر از حضور عزیزانت لذت میبرید؟چقدر در روز به آسمان نگاه می‌کنید و از حضور طبیعت مسرور می‌شویدچقدر نعمتهای تان را مرور میکنید؟چقدر اخلاق شکر گزارانه خود را تقویت میکنید؟چقدر  موسیقی و فیلم ها و کتابهای عالی گوش کرده اید و دیده اید و خوانده اید؟چقدر توکل کرده اید و رها بودید؟چقدر علایق و ایده هایتان را دنبال کرده اید؟در چه کاری مهارت داری و چه کاری را عالی انجام میدهی؟در لحظه همان را انجام بده که خوشحالت میکند
این پسره کاوه مدنی چزو آدمهایی هست،
که تو وقتی نگاش میکنی
و حرفاشو گوش میکنی
باور میکنی که کچلی، قیافه، نژاد، ابروهای به هم چسبیده، نمیدونم هرچی هرچی، این ها نمایان گر شخصیت نیست.
چقدر این بچه دوست داشتنیه. چقدر خاکیه. چقدر باسواده. چقدر من راه دارم تا به این پسر برسم!!! خدایا! من اندازه نوک انگشتشم نیستم.
یه جاهایی اونقدر احساست میکنم که میگردم دنبال گوشیم که اتفاقی که برام افتادرو توضیح بدم که بگی آروم باش.
این لحظه خیلی بی رحم.
لعنت به من
یه جاهایی اصن کار من نیست دووم آوردن 
هیچی هیچ کس جز تو نمیتونه بگه بگو میشنوم.هیچ کس حق نداره
چقدر تهی ام بی تو 
چقدر مسخره است که هر روز چک کنی از بلاک در اومدی یا نه با یه امید احمقانه تر با یه ذوق بعد بیدار شدن قبل خوتبیدن بعد حمام بعد کار بعد موسیقی بعد ورزش قبل خوردن بعد نوشتن
چقدر کمرم شکست چقدر پی
یه جاهایی اونقدر احساست میکنم که میگردم دنبال گوشیم که اتفاقی که برام افتادرو توضیح بدم که بگی آروم باش.
این لحظه خیلی بی رحم.
لعنت به من
یه جاهایی اصن کار من نیست دووم آوردن 
هیچی هیچ کس جز تو نمیتونه بگه بگو میشنوم.هیچ کس حق نداره
چقدر تهی ام بی تو 
چقدر مسخره است که هر روز چک کنی از بلاک در اومدی یا نه با یه امید احمقانه تر با یه ذوق بعد بیدار شدن قبل خوتبیدن بعد حمام بعد کار بعد موسیقی بعد ورزش قبل خوردن بعد نوشتن
چقدر کمرم شکست چقدر پی
صبح بعد بحث کوتاهم با بابا با توپ پر رفتم پیش مشاورم و داستان رو تعریف کردم و هر آن منتظر بودم حق رو بهم بده و بگه: "آخی.چقدر تو طفلکی هستی. چقدر مورد ظلم واقع می‌شی". ولی زهی خیال باطل! بعد از یک کم صحبت آخرش حرفای منو با لحن من تکرار کرد و چقدر خجالت کشیدم.مثل یه بچه 5 ساله که عروسکشو ازش گرفتن و داره گریه می‌کنه.
همیشه دم از برابری زن و مرد زدم. از قوی بودن زن از توانایی هاشولی سر بزنگاه میشم یه آدم لال ک قلبم تند تند میزنه و جربزه هیچ دفاعی از خودم رو ندارم و دوست دارم ی مرد پیشم باشه. فکر میکنم به لیلا همسایه کناریم که چقدر تنهاست و کاملا مستقل. و چقدر از من قوی تره. و چقدر زن بودن رو خوب بلده
کاش میدانستم کجای جهان ایستاده ام کاش میدانستم چقدر تا انتهای این مسیر پر رمز و راز راه باقیست؟ نمیدانم کجا هستم اما دارم میبینم از همین جا چقدر آدم دست برای خوشبختی من تکان میدهند و چقدر چشمهایشان میخواست جای من باشند‌‌. من میخندم زیاد میخندم اما هیچ کس ندیده چقدر وسط این خنده ها گریسته ام و روسری گل گلی ام خیس اشک شده هیچ کس ندیده چقدر نفس های بلند کشیده ام و جقدر این خار افتاده در گلو را قورت دادم ام  و چشمهایم را بسته ام. تمام دلخوشی م
چقدر نشستن مداوم پشتِ لپ‌تاپ برای ساعت‌ها طاقت‌فرساست. چقدر انجام‌دادنِ کاری که علاقه‌ای بهش نداری طاقت‌فرساست. چقدر مرورِ همیشگی آنچه که میشد بشه تا چیزها بهتر پیش برن، و حالا نشده، طاقت‌فرساست.
و چقدر رفتارهای من با یک loser مو نمی‌زنه.
پ.ن: اگر پنجره باز نبود، اگر یه نوری از اون بیرون نمی‌تابید، اگر هوا نرم و خنک نبود، الان حالِ من از این بارها بدتر بود. همنقدر بی‌ثبات.
امروز با فاطمه داشتیم رودکی رو میرفتیم سمت متروی نواب، یهو مهدی صدام کرد!
 
اصلا باورم نمیشد! پرت شدم به خاطرات 4 سال پیش .
 
چقدر حرف داشتم که باهاش بزنم.
 
از اون موقع همش توی ذهنم باهاش حرف میزنم :( چقدر دلم براش تنگ شده بود :( چقدر عوض شده بود :(
 
امروز خیلی عجیب بود.
میگن امشب شب ارزوهاس .
شبی ک فرشته های خدا رو زمینن 
منم یه ارزو کردم . ارزویی ک میدونم محاله
چقدر تلخه ک میدونم شدنی نیس . 
چقدر همه چیز این روزا برام تلخ شده چقد همه چیزو این رورا بکامم تلخ میکنم 
چ روزای خوبی داشتم 
چقدر حسایه شیرینی داشتم حسایی ک هیچوقت تجربشون نکرده بودم 
چقدر عوض شدم . شایدم عوضی 
نمیدونم 
هه بیخیال 
ارزو میکنم ارزو های همتون براورده شه :) 
چقدر دلم می‌خواد یکی بود می‌تونستم باهاش درد و دل می‌کردم
چقدر دلم می‌خواد میشد برم بغل مامانم و چند دقیقه‌ای آروم میشدم
چقدر دلم می‌خواد راحت تصمیم‌م رو بگیرم بدون عذاب وجدان بدون حس تنها گذاشتن تو اوضاع نسبتا نامناسب
چقدر دلم می‌خواد می‌تونستم واسه چند ماه هم که شده واسه خودم زندگی کنم بدون دغدغه‌ی بقیه رو داشتن.
سلام
باز خونه تکانی دل که جنسش فرق داره
سال 97 خونه تکانی دل برا 20از زندگی بود
سال 99 خونخ تکانی دل برا دوسال 97 و 98 هست
چقدر با تمام وجود این بخش از دعای عرفه فهمیدم (به همه محتوا جذاب و عالیش علم ندارم،همین بخش از استاد بزرگم یاد گرفتم).خدایا چگونه قبول کنم بهم ریختن برنامه های براشون تصمیم گرفتم.و چگونه خودمو وقف نتیجه کاری کنم که برنامه شو بهم ریختی
چقدر اون دو سال با خودم برنامه ریختمچقدر خواستم ازوبلاگ و فضای مجازی دور بشمهر بار اتفا
چقدر کتاب قشنگی بود. چقدر آرامش داشت. چقدر مرتب بود همه چی. و چه پایان خیره کننده‌ای! چقدر رئال! آرامش کتاب منو یاد کتابای هسه مینداخت. حتماً دلم میخواد بازم از فرد اولمن کتاب بخونم. ترجمه هم عالی بود.
داستان در مورد پسر نوجوان آلمانی ایه که زندگی ساده‌ی خودش رو در مواجهه با جنگ بیان میکنه. بر خلاف کتابها و فیلمهای جنگ جهانی دوم که به اردوگاه های نازی تکیه دارند، و در آخر هم به سرزمین موعود اسراییل میرسن، در این کتاب با یهودی‌ای مواجهیم که فقط
در واقع رابطه دو نفر ربطی نداره که چقدر اون دو نفر شاخ باشن.
به این ربط داره که چقدر برای همدیگه مناسبن و با این حسی که از هم میگیرن هر کدوم چقدر میتونن پیشرفت شخصی داشته باشن.
مثلا دوستم مسگفت فلان خواننده رو دوست دخترش ول کرده رفته. مگه کسی فلانی رو هم میتونه ول کن کنه؟
گفتم اره :/ خیلی هم راحت
 
 
همونطور که اکس من دکتر بود و پولدار و جنتلمن فکر میکردم هست و همه براش سر و دست میشکستن. ولی دید بدردم نمیخوره.
 
میگه 
شاید بعد ها همدیگرو ملاقات کرد
.
کوکو سیب زمینیش خیلی چربه. بدم میاد. جاش نارنگیای خوبی داره. خب نارنگی میخوریم.
میگه نت تو هم ضعیفه؟ میگم آره.
این کیبورده هم نیم فاصله شو پیدا نمیکنم، بهتر. دلم ساده نوشتن میخواد.
جزئی شد؟ خب باشه. نه که حواسمون به کل از کل پرت باشه که. نه، حواسمون هست. اونم به موقعش.
چقدر قویه این دختر! چقدر محکمه. چقدر وسیعه. چقدر خوبه. چقدر شبیهش نیستم.
نارنگیشم که مزه نداره. منم حواسم نیست که سرما خوردم.
این نیومده بود اتاق ساکت بودا! خوب بود حالمون.
دمخور آدم
5
امروز به طرز ویار گونه ای وبلاگ خوندم وبلاگ خوندم وبلاگ خوندممم!یادم رفته بود چقدر آدم ها برام جذابن وقتی نوشته هاشونو میخونم! چقدر دلم میخواد بیشتر بخونم بیشتر بدونم ازشون ولی همینکه نمیتونم حس خوبی داره!!! یادم رفته بود اینکه قیافشونو متصور بشم چقدر لذت بخشه برام! چقدر حیف که هرازگاهی رشته ی علایقاتم از دستم درمیره و تا مدتها فراموشم میشه!
تو برام بهترین رفیق بودی و هستی 
ازت خیلی چیزا یاد گرفتم
دلم میخواد بدونی که چقدر بدهکارتم 
که چقدر حتی وقتایی که هستی دلم برات تنگ میشه!
چقدر .
مرسی رفیق! از اینکه هستی ممنون! هرچند ی روز ترکت میکنم! ببخش که با ترک کردنم تو خاک میشی.
امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشیاز محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش…امروز هر چقدر دلها را شاد کنی، کسی به تو خرده نمی‌گیره پس شادی بخش باش…امروز هر چقدر نفس بکشی، جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمیشه.پس از اعماق وجودت نفس بکش…امروز هر چقدر آرزو کنی، چشمه‌ی آرزوهات خشک نمیشه پس آرزو کن…امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمیشهپس صدایش کن…او منتظر توستمنتظر آرزوهایت،خنده‌هایت،گریه‌هایتستاره شمردن‌هایت…و…عاشق بودن
تولد ماه مانمون خوب بود !دایره بود مهمون همیشگـی خونه ما ! من فک میکنم کم کم داره میشه پاره ای از تنَ م ! دلم میخواد هر لحظه کنارش باشم و شاهد تمام خنده هاش باشَ م برای همیشه.
چقدر غریبَ م !چقدر شرمندم از خودم ! چقدر شرمنده ماه مانَ م .
چقدر خوبه که خوشحالم و حالم خوبه :)
چقدر خوبه که کنارت فوق العاده میگذره :)
چقدر خوبه که اینقدر دوستم داری :)
چقدر خوبه که مواظبمی :)
خدا، خدا، خدا، دلم میخواد با تموم کلمه های دنیا صدات بزنم، من با تو زندگی میکنم، تو جز جز وجودم نقش بستی،من احساست میکنم، من میبینمت، خدای مهربونم، ممنونم، ممنونم، ممنونم بخاطر همه چیز :) مرسی که هر دقیقه نبات رو امتحان میکنی، مرسی که به نبات یاد دادی برای همه آدما آرزوی سلامتی و خوشبختی کنه، مرسی که قلبمو بزرگ و م
خدای من. 
امروز آسمانت عجیب دلبری میکرد، وقتی که دستانم را به سوی مهر و محبتت دراز کردم و تو با آغوش باز نوازشم کردی، چقدر زیبا میشوی وقتی که اینگونه عاشقانه هوایم را داری، چقدر من دوستت دارم و چقدر این روزها، حالِ من خوب است و چقدر عجیب در لحظه هایم حضور داری!
به راستی که تو زیبایی :)
دوستت دارم خدای آسمان پشت نرده های سبز رنگ، خدای من. 
اینکه میبینم چقدر چقدر چقدر زیاد دنیاهامون ازهم دوره
چقدر زیاد متفاوته
چقدر زیاد دورم
چقدر زیاد جلوعه
اعصابم رو بهم میریزه
انگار همش دارم سرجام میدوعم، انگار دارم از یه صخره خودمو پرت میکنم پایین ولی به زمین نمیرسم
نمیمیرم
نمیمیرم
نمیمیرم
این زندگیِ نصفه نیمه ی احمقانه ی به درد نخورِ حال بهم زن دیگه داره پدرمو درمیاره
از آدما متنفرم
از هرکی که داره ایده آل منو زندگی میکنه متنفرم
از کوه متنفرم 
از دریا متنفرم
از کتاب متنفرم
از پیشرفت متنف
خدا می دونه چقدر بی تابم. چقدر منتظر. منتظر یه فصل از یه کتاب. فصلی که خیلی برام مهمه و قراره یه نفر برام بفرسته. مطمئنم اون یه نفر درک نمی کنه چقدر برام مهمه و چقدر منتظرم و نمی دونم چطوری تحمل کنم . چطوری صبر کنم. خدا کنه زود بفرسته. خدایا. خدایا.
اوضاع مملکت که خیلی قمر در عقربه‌ ولی من سعی می کنم بی خیال باشم. مسئله ی دیگه ای منو بی تاب کرده
دیشب شعرها رو فرستادم برای سین. امیدوارم بتونه کاری بکنه
نمیدونم نمیدونم نمیدونم !
+ کاش یکی باهام حرف بزنه و براش درد دل کنم و بهم راهی نشون بده و تهش نگه چقدر عوض شدی ! حالم از این جمله بهم میخوره !
چرا چپ و راست به ادم میگید چقدر عوض شدی !؟ خب ادم عوض میشه بدیهیه ! عوض نشه و تو همون حالت بمونه جای تعجب داره ! پ انقدر با یه لبخند احمقانه خشک شده رو لبتون نیاید به ادم بگید چقدر عوض شدی ! باشه ؟
+ من عصبانی نیستم :)
چند وقتیه به آسمون بالاسرم نگاه میکنم
به اینکه ین دنیا چقدر بزرگه و بهاینکه من چقدر کوچیک
به این فکر میکنم که بزرگترین کاری که یه انسان میتونه بکنه چقدر در برابر عظمت این دنیا کوچیکه
واقعا آخرش به کجا میخوایم برسیم
اگه برای این دنیا وقت بزاریم فقط وقتمونو هدر میدیم
ساعت هشت صبح خوابیدم و ساعت ۱ از صدای بلند بلند حرف زدن بابا با تلفن بیدار شدم و تمام بعد افطار تا سحر به بطالت گذشت چون خوابم میومد و نمیخواستم بخوابم و دوباره سیستمم به هم بریزه 
امیدوارم بعد سحر که بخوابم دوباره ساعت ۹ صبح از سر و صدا بیدار نشم 
میشه ؟ چی شد من اینقدر خوابم سبک شد آخه :((( 
چقدر چقدر کار دارم که باید انجام بدم :((( 
چقدر چقدر 
و فقط دو روز دیگه دارم 
میشه لطفا خوابم سنگین باشه ؟ 
خدای مهربونم 
مرسی که تو اون روزای سخت تنهام نذاشتی
خودت میدونی که چقدر دلم آشوبه چقدر تنهام و چقدر میترسم و اضطراب دارم
تو پناهم باش
تو دستم باش چشمم باش مغزم باش زبانم باش قلبم باش فکرم باش
خدای مهربونم چشم امیدوم فقط و فقط و فقط خودت هستی و لاغیر
حالا که بعد از سه ساعت بین رگ و پی و دل و روده ی مرغ ها، دست چرخاندم، و در این بین با پسرم حرف زدم و صدبار رفتم و آمدم پیشش و به همسر غر زدم که هنوز بلد نیست به اندازه ی دونفر و نصفی خرید کند، و بچه را خواباندم و ظرف ها را شستم و زمین را تی کشیدم، دوش گرفتم و برق ها را خاموش کردم و بالاخره بعد از یک صبح تا ظهرِ کاری شلوغ و یک ظهر تا شب، خانه داری شلوغ تر، دراز کشیدم به این فکر میکنم چقدر آن دختر تی تیش مامانی که تا لنگ ظهر خواب بود و بعد وبلاگ و یاهو م
نمک نشناسی مثل یک بیماریِ مزمن شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی!حالِشان که با تو خوب شد،دلیلِ حالِ بدت می شوند!مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!می روند و شیفته ی آدم های جدیدِ زندگیِ شان می شوند.مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی!درد می زنند به جانَت.مهم نیست چقدر بارِ تنهایی شان را به دوش کشیدی!در نهایت تنهایَت می گذراند.لطفاً به فرزندانتان،قدر شناس بودن را یاد دهید؛اینجا زخمِ خیلی ها تازه ی
چقدر دوست داشتم حوصله ای دست می داد تا درباره وهم و عقل بنویسم و بگم که این مسئله می تونه مهم ترین مسئله  زمان ما باشه. اینکه چقدر مسائل و درگیری های ما به غلبه  وهم بر عقل مربوطه. اینکه مجاورت و نزدیکی انسان به حقیقت (که فقط با عقل ممکنه)‌ چقدر برای شیطان سخته و البته به همین اندازه طی کردن  راهش هم برای ما مشکل و پر از دام های مختلفه.
چقدر هم البته، دوست داشتم تا خودم بتونم وهم خودم رو اونطور که باید، تربیت کنم. و عقل رو در اون مقامی که باید، قر
محبتای ما آدما اینجوریه که حجم عظیم محبتی که تو قلبمونه یدفه با دیدن یه کاری، یا فهمیدن یه موضوعی ممکنه همه ی همه‌ش تبدیل بشه به تنفر،
حتی ممکنه حجم تنفره بیشتر از محبت قبلیه باشه یعنی "حسنات" می‌شن "سیئات"
چقدر خدا عجیب غریبه که "سیئات" رو به "حسنات" تبدیل می‌کنه 
این روزا انگار محبت جرمه 
یجا میگفت دو دسته تنهان مهربونا با گرگا خخخ
دیگه چقدر بذل و بخشش هه هه خخ
چقدر لطف و مهربانی
چقدر دیگه باید به طرف حال بدم تا باهام اوکی بشه
اونجا فهمیدم
باید خودم نباشم خخخ
ولی بیخی خودم میباشم هه ها هی هی هو هو
یروز دلتنگت میشن الان داغه دوروییه دوستاشونن
 ما غرک بربک الکریم
اولین چیزی که مریضی و بیماری به یادت میاره شدت ضعفت تو این جهان هستیه
ولی چیزهای دیگه ای هم بهت یاد میده:
که چقدر بی جهت زندگی رو سخت گرفتی، و چقدر دنبال خوشی های واهی بودی
چقدر زیادی مسئولیت پذیرفتی حتی جای همه
چقدر آدمهای بی اهمیت رو مهم تلقی کردی
چقدر برای اطرافیانت مهمی
چقدر این ملت نسبت به هم بی تفاوت و حتی بی رحم شدن
چقدر کیفیت نظام پزشکی و داروییمون مشکل داره
که داروی پارسال با داروی امسال تاثیرش زمین تا آسمون فرق م
‍ ‍ ♨️ميزان كسر ساعت كاری جانبازان✍بر اساس ایین نامه اجرایی مواد 9 و 11 قانون تسهیلات استخدامی و اجتماعی و به منظور تطبیق ساعت کار جانبازان با وضعیت جسمی و روانی آنها، همه دستگاه ها موظفند در خصوص کسر ساعت کار موظف روزانه آنها ، بعد از درخواست جانباز طی مدت یک ماه براساس جدول زیر اقدام کنند :◀️ ٢٥ تا ٢٩ درصد جانبازی ٤٥ دقیقه كسر ساعت ◀️ ٣٠ تا ٣٩ درصد ٦٠ دقیقه◀️ ٤٠ تا ٤٩ درصد ٩٠ دقیقه◀️ ٥٠ تا ٥٩ درصد ١٢٠ دقیقه◀️ ٦٠ تا ٦٩ درصد ١٥٠ دقیقه
چقدر خوب بهانه جور میکنی تا ردم کنی
خوب تر از آن که فکرش رابکنم!!!
ما چه میخواستیم و شما چه؟!
چقدر تفاوت!!!
چقدر دل های الکی خوش!!!!
خیلی وقت است که فقط انتظار میکشم
تا من هم به هر بهانه ای 
فایل های روضه ی حاج مهدی راتکرار کنم
همان ها که هربار جدیدتر میشوند
دل مرده ها را عیسا مسیح ها واجب!
چقدر دلم شبیهِ روزهایی شده
که تنها آرزویش کربلای شما بود
حتی در خواب!
هرچه می خواهی بامن کن
تنها همین اشک را نگاه دار برایم
من بی گریه بر شما دق می کنم حسین جان.
معصومه رو که وسط راه دیدم و گل از گلم شکفت و از ته دلم خوشحال شدم، تازه فهمیدم که بعد از بچه دارشدنم چقدر تنها شدم!چقدر دوستای خوبمو یکی یکی به بهانه ی وقت نداشتن و شلوغی سر کنار گذاشتم!چقدر گوشه گیر و منزوی شدم. و به تبعش افسرده.ارتباط با صمیمی ترین رفقام شده در حد ماهی یه پیام یا کمترو این یعنی حلقه ی محاصره ی دنیا روز بروز داره تنگ تر میشه و من وسط این دایره دارم له میشم.
میدونی چیه؟ ارزش آدم ها به شغل و لقب و پولی که درمیارن! دیگه مهم نیست طرف چقدر بدذاته چقدر دورو و خودخواهه مهم اینه با پول شما رو ببره زیر منتش بعدش میبینید چقدر آدم هارو راحت مطیع و طرفدار خودش میکنه. این روزا هرکی که فکر میکردم منو به خاطر خودم دوست داره نشون داد که اشتباه میکردم و من با حجم عظیمی از دورویی روبرو شدم.
میدونی چیه؟ ارزش آدم ها به شغل و لقب و پولی که درمیارن! دیگه مهم نیست طرف چقدر بدذاته چقدر دورو و خودخواهه مهم اینه با پول شما رو ببره زیر منتش بعدش میبینید چقدر آدم هارو راحت مطیع و طرفدار خودش میکنه. این روزا هرکی که فکر میکردم منو به خاطر خودم دوست داره نشون داد که اشتباه میکردم و من با حجم عظیمی از دورویی روبرو شدم.
این حجم از بی حوصلگی و غمگین بودن فقط بخاطر اینه که امروز نه صداش رو شنیدم، نه تماس تصویری، نه عکس و نه حتا چت
وقتی زیادی دلتنگ میشم معمولا اینجوری میشم که کلا به اون فرد فکر نمیکنم دیگه
الان ک تو همه ی افکارم پس زمینه هستی چطور میتونم؟
چقدر احساساتم عمیق شده.
+ ۹۵ تا از اون سوالایی ک ازش پرسیده بودم از دفترچه پاکنویس کردم برای استفاده عمومی اطرافیان تازه کلی چیزا یادم میومد ک پرسیدم و تو دفترچه نبوده!
چقدر حرف زدیمچقدر کنار هم بودیم
چقدر عجیب، بعد از مدّت‌ها آمده‌ام این‌جا و هنوز نوشته‌هام به نظرم جذّاب است. بعد از مدّت‌ها این احساس بهم دست داده. آخرین پست این‌جا برای تو بود بچّه. برای تو نوشته بودم و چقدر خوش‌حالم که این‌جا را با از تو نوشتن ترک کردم. اگر خدایی نکرده تو را نمی‌داشتم هیچ‌وقت نمی‌شد این‌جا را خواند.
آمدم بنویسم سال نو شده میوه‌ی دلم. سال نوت مبارک. آمدم بنویسم چقدر امید داشتم به امسال، چقدر امید بیش‌تری به سال آینده دارم که تو را دارم. آمدم بنویسم ک
گفتمش دلتنگم آره بهش گفتم 
حتما داره میگه چقدر دیوانه است.
کاش از خودم بپرسه چقدر دیوانه ای.
کاش بهش بگم چقدر دیوانه ام 
خواب جالبی دیدم عصر 
از علایقشه 
ولی وقتی ازش پرسیدم گفت نمیدونه 
از خودم نا امید میشم هر روز هر لحظه ولی ازون نه 
توو درمانگاه کارخونه که سرمم تموم شد 
فقط داشتم به اینکه ای کاش دوباره با درد پاشم امشب فک میکردم
دلم تنگ شده براش و اون نمیدونه
عرضم به حضورت که میدونی چقدر دنبالت بودم که پیدات کنم؟ چقدر بهت پیام دادم چقدر تو بیان دنبالت گشتم امروز بی حوصله و پکر تو مترو بودم یهو دیدم یه پیام از شماره تو اومده خیلی خوشحال شدم خیلی. چقدر خوابتو دیدم میدونستم داری روزای سختی رو میگذرونی چقدر به یادت بودم از ته دل و چقدر گشتم تا پیدات کنم. 
چی شد اصلا دعوامون شد؟ چی شد واقعا؟ هنوز خاطرات خوشمون زنده ست و خاطرات بدمون رو هرکاری میکنم یادم نمیاد.
گفتی دیشب اومدی وبلاگمو پیدا کردی و خوندی
+دیشب نتایج انتخاب رشته دانشگاه‌ها اومد و فقط میتونم بگم خدا بهم رحم کرده.
هرچند که نمیدونم این رحم مهربانانه، تا کجا ادامه خواهد داشت ولی به طرز عجیبی ترازهای اعلام شده از طرف دانشگاه‌ها سطح بالایی دارن و من جزو آخرین نفراتی‌ام که تو مصاحبه دانشگاهمون شرکت میکنه! :/
شانس قبولیم داره پایین و پایین‌تر میاد و خب از الآن باید تمرین کنم که برام مهم نباشه. :/
+مصممانه میخوام یک برنامه نظم در سال ۹۸ تنظیم کنم. مُ، صَم، مَ، ما، نههههه!
+ماجرای مدرس
برام مهم نیست داره اطرافم چه اتفاقی میوفته مهم نیست چقدر عقبم و چقدر از زندگی جلو هستم مهم نیست چقدر فضای اطرافم سخت و سنگین میشه مهم نیست که چقدر از این خونه بیزارم مهم نیست مجبورم تحمل کنم و لبخند بزنم مهم نیست هیچ چیز مهم نیست مهم اینه که زندگی من برای منه مهم اینه که من با تمام وجود برای بدست اوردن خواسته هام تلاش میکنم من میخواهم و خواهم رسید دوتا هدف دارم که براشون با تمام وجود تلاش میکنم .
حسین تو چقدر تنها بودی و در تنهاییت شاد! چقدر عین تنهایی بودی ن فقط یک مصداق از مفهوم تنهایی.
 
چقدر ارزشمند بودی در خودت به خودی خود و البته از دیگران منع نکردی خودت رو حتی یک لحظه .ولی چجوری تونستی اینا رو جمع کنی ؟ واقعا تو "سخت"ی . تو عامل کار سختی. انقدر که خود سختی شده ای . تو جمع نقیضینی تو گویی خود محالی  ولی محقق شده.
سلام
چه تاریخ خاص و تلخی شدشب و روز شهادت سردار ؛ شب و روز وداع
اما 
سردار
یه نفر چقدر میتونه توی دل میلیون ها آدم نفوذ کنه. جبهه و اون حال و هوای شهدا چقدر عجیب و غریب بوده که مثل سردار همه عشق و همه ی آرزوش رسیدن به اوناست
چه بوی خدا رو استشمام کردیم از اربا اربا شدنت.
رهبر برای نداشتنت بغض کرد و اشک ریخت.
چقدر رویایی هستی تو سردار.چقدر همه کارهایت را بیست و کامل انجام داده ای.چقدر رنگ و لعاب حضرت عباس داری و چقدر نبودنت سخت است
حتی الا
مدتی هست پرتو های خورشید به خواب رفتند و ماه آسمان را با حضورش خوشحال خواهد کرد. درخت به دنبال پا دیگری برای رفتن است ، شنزار برای نسیم آواز می خواند و چقدر تنهاست صخره. .
برگ ها به قطره های کشیده شده باران لبخند می زنند و چقدر زمان گذشته از خوابی که لاکپشت در لاک خود آغاز کرده بود، رود مثل همیشه پیش می رود و چقدر تنهاست تپه. .
ابرهای خشمگین امشب تمام ستاره های مظلوم را بلعیده اند، اما جغد پیر بر لب لانه اش امیدوارانه خیره شده است، شلاق های آسم
 عبارتها و جمله ها در انگلیسی پرکاربرد \
11 dollarsیازده دلار52 centsپنجاه و دو سنتA fewیک کمی(قابل شمارش)A littleیک کمی (غیر قابل شمارش)Call the policeپلیس خبر کنید/ زنگ بزنید به پلیسDid your wife like California?آیا همسر شما کالیفرنیا را دوست دارد؟Do you have any coffee?آیا (هیچ) قهوه(ایی) دارید؟Do you have anything cheaper?آیا چیزی ارزان تر دارید؟Do you take credit cards?آیا شما کارت های اعتباری می پذیرید؟How are you paying?شما چگونه پرداخت می کنید؟How many people are there in New York?چقدر مردم در نیویورک هستند/ جمعیتش چقدر است
چرا بیان سر ناسازگاری برداشته؟:)) اون همه نوشتم و گفتم از اینکه چقدر روزای سختی رو گذروندم و چقدر قدر این درکی که بهش رسیدم رو نمیدونم. که چقدر به خودم بها نمیدم و فرصتی قائل نمیشم برا خودم که بهتر کنم اوضاع درونی رو. که چسبیدم به یه ظاهر خوب داشتن و موفقیتای بیرونی فارغ از تموم خرابه هایی که اتفاقات اخیر اورد برام. که قول دادم درستش کنم اما بیان هم مثل بلاگفا نساخت؟ الله اکبر-.- :))
وقتی یه کاسه پر از الوک :') میخوری و بعدش دلت میخواد بخوابی:')
فردا امتحان دارم !!ساعت آخر !!
میخوام بخوابم و صبح زود بیدار بشم مثلا 4 صبح !! واقعا چقدر ای روزا کار هس چقدر بدو بدو و چقدر نرسیدن و در انتها با تلاش بسیار رسیدن :دی
استرس ندارم میخوام بیخیال باشم بابا بقول خانم انصاری دنیا همش یه نیمچه اس با استرس و ترس و ای چیزا بزنیم خرابش کنیم که چه بشه مثلا :')
برم استراحت .
امروز عجب حالی داشت بارون زد و ما ناگهانی با برو بچ مدرسه فلنگو بستیم و بجای س
چقدر به آدم حس خشکی دست میده 
اینکه با کسی که نمی دونی جنسش چطوریه صحبت کنی 
دقیقا عین اینه با کسی که حسی بهش نداری انجام بدی.
فشار زیادی بهم وارد شده،  نتایج روانشناسی رو برای پدر نامزد فرستادم
خیلی قلبم درد می کنه و اینکه هر روز به این نتیجه می رسم بنی برای بدست آوردن من چقدر سختی تحمل کرده و چقدر هوشمندانه همه چی رو کنترل کرده.
واقعا خودش می گفت ارتش یکنفره 
حالم بده
خدایا کمکم کن.
از آن دست سریالهای شبکه ی نمایش خانگی که داستان جذابش نمیگذارد منتظر قسمت بعدی اش نباشی. قسمت اولش را همان اول دیدم و بعد متوقف شدم. دیشب پنج قسمت رو پشت سر هم دیدم. چقدر دوست داشتنی اند شخصیتهای داستان‌. چقدر کاظی رو دوست دارم با آن به قول خودش زر زر هایش. چقدر نوید برایم مبهم است. چقدر دانیال جنتلمن است و چقدر گیسو مهربان است با همه. خنده های رها هم دلبر است. چشمهایش مخصوصا. دیشب یاد سریال لاست افتادم. کرگدن هم مانند آن سریال در پی اتفاقی که در
سلام
من سریال اصولا دنبال نمیکنم، چون از وابستگی و اعتیاد بیزارم، واسه همینم هست هروقت دیدم به چیزی زیادی وابسته شدم میرم که ترکش کنم، شده وبلاگ باشه یا یه سریال. ای بابا موضوعم این نبود
میخواستم بگم یکی دو قسمت اخیر سریال برادرجان خیلی خوب بود، چه ی زنی نشون داد، چقدر زنیت داشتن، چقدر حظ کردم از نگیشون، چقدر این زن کریم بوستان زنه، شیر زنیه، چقدر آرامش و متانت داره، چقدر خانومی و شعور داره، حتی دخترشون چقدر فهمیده است، چقدر حلیمه د
دانلود آهنگ شاد رقصیدی مخصوص عروسی و هنا بندان و رقص عروس و داماد به نام چقدر عزیز شدی عزیزتر از جونم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang Cheghasr Aziz Shodi Aziztar Az Jonam
دانلود آهنگ چقدر عزیز شدی عزیزتر از جونم (عالیترین کیفیت ممکن mp3)
چقدر عزیز شدی تازگیا واسم …!#×
چقدر عزیز شدی این حسو می شناسم …!#×
چقدر عزیز شدی عزیزتر از جونم …!#×
می مونم پیش تو همیشه می مونم …!#×
♪♪♪ ♫♫♫ ♪♪♪
همیشه با منی تو خواب و بیداری …!#×
چقدر خوبه که
داشتم فکر میکردم برخلاف چیزی که نشون میدم و بنظر میاد چقدر عاشق تحسین شدن و تعریف شنیدن هستم. چقدر تعریف و توجه های کوچیک بهم انرژی میده. چقدر تر از سمت خونواده دریغ میشه ازم بقیه هم که؟ احتمالا چون بنظر میاد برام مهم نیست دریغ میکنن. 
علی ای حال نمیتونم تغییری تو رفتارم بدم و همینی که هست
+جلوی آینه بوس میفرستم برات. قول میدم
.
دوران کودکی، دوران بسیار مهمیه توی شکل‌گیری شخصیت بچه.مادر، توی اون دوسال، بدبختی یا سعادتِ ۸۰ سال آینده‌ی بچه رو رقم می‌زنه.تا حالا چنتا شخصیت بوردرلاین دیدیم که ناخودآگاه رفتارایی می‌کنن که با بقیه مشکل پیدا می‌کنن. هیچ وقتم نمی‌فهمن چرا اینجوری می‌شه. چون حس می‌کنن حق با خودشون بوده.خلاصه، فکر کنم بد نباشه که پسرا، قبل ازدواج، دختره رو ببرن پیش روان‌شناس که سلامت روانش تایید بشه و هم این که توجیه بشه که به عنوان مادر، چقدر چقد
(وقتی چترت خداست)بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد         (وقتی دلت با خداست)بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند         (وقتی توکلت با خداست)بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند        (وقتی امیدت با خداست)بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند       (وقتی یارت خداست)بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند       (همیشه با خدا بمان )چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاستچتر خدا بالای سر زندگیتون دوستان مهربانم
ممنون که مطالب رو دنبال میکنید و نظ
اولین باری که گفتم چقدر احمق بودم چقدر احمق هستن و چقدر احمق خواهم بود که دلم برای این بسوزد (ننه ام!) 
و دیروز و امروز بود که عذاب وجدان داشتم که با درد دل پیش خاله ننه ی سگمو پیش خواهرش خراب کرده باشم 
 
 
 
 
خدایا اون قدر عمر بده که نابودیشو با چشمام ببینم 
اون قدر عمر بده که بدون اون بدون صداش بدون اسمش و بدون سایه اش زندگی کنم 
اما خدا طولانیش نکن می دونی که اصلا علاقه ای به این نعمت گرانبهای عممممرت ندارم! 
چقدر راحت یه دل میتونه بشکنه
چقدر راحت یه آدم میتونه تنها بشه
چقدر راحت آبروی چندین و چند ساله ی کسی میتونه یک شبه بر باد بره
چقدر راحت حاصل زحمت یک نفر میتونه دود شه بره هوا
چقدر راحت آدم بعد از جون کندن و رسیدن به یک نقطه ی خاص؛
میتونه یهو بیفته تو صفر.
یا حتی زیر صفر.
ادامه مطلب
1.هیچوقت فکرشو نمیکردم روحیم چقدر میتونه روی اعضای خانواده تاثیر بذاره:| همیشه فک میکردم آخرین نفری که تو این خانواده سهمی داره ،منم!تا این حد ناامید:/
2.چقدر پشیمونم که اینهمه سال لای باور های غلطم نفس کشیدم.چقدر پشیمونم که ی حرف باعث شد کور و کر بشم و اینهمه محبت مامان و بابا رو نبینم.چقدر پشیمونم که لذت شاد کردنشونو از خودم گرفتم.و چقدر خوبه که هنوزم نفس میکشم((:
3.تفاوت من و میم در حدیه که مثلا من چتر های شیشه ای رو میپسندم.اون این رنگی رن
دارم کتاب جنس دوم رو میخونم و این فکر ولم نمیکنه که چقدر تحریف شده؟چقدر سانسور شده؟نمیتونم هم انگلیسیش رو بخونم،چون زبانم اونقدر خوب نیست.خود همین ترجمه ش هم اونقدر قلنبه سلنبه نوشته شده که روزی یکی دو صفحه بیشتر نمیتونستم بخونم.الان که جلوتر رفته ام و به قسمت های زیستی رسیدم فهمش راحتتره.کاش یکی بود که هم فرانسه ش رو و هم ترجمه ی فارسیش رو خونده بود و می گفت که چقدر فرق میکنند.
قبل از ورود به اتاق به ساعت نگاهی انداختم
سه و بیست و پنج دقیقه را نشون می داد
وارد اتاق شدم
پرتوهای خوشرنگ و کم رمقِ مهتاب از لابلای چینِ پرده ها روی فرش وِلو شده بودن
نشستم کف اتاق و روی حریر لطیف مهتاب دست کشیدم
چقدر زیبا بود
چقدر جادویی بود
و چقدر دلم می خواست توی اون نور ظریف و مطبوع دراز بکشم
چقدر دلم می خواست توی اون نورِ دلربا خودم رو به خواب بزنم و تو از بالای سرم، سر برسی
چقدر دلم می خواست سر برسی و بی هیچ حرفی تا ساعتها به والس پرده و
میدانید چقدر ماندن در خانه برایم سم است. میدانید چقدر افسردگی مرا میکشد. میدانید چقدر تحمل خانه فضای بسته روح پرکشیده برایم سخت است.ولی به خاطر امروز میتوانم سالهای سال در خانه بمانم سالهای سال در را به روی هیچکس باز نکنم سالهای سال کسی را نبینم سالهای سال به کتاب عربی ام زل بزنم و در خانه بمانم. امروز برای اولین بار دلم محیط امن خانه را خواست برای اولین بارحس کردم چقدر نیاز دارم در خانه باشم امین باشد مامان باشد بابا باشد و در را به روی تمام
چقدر آروم میشم وقتی کنارتون میشینمچقدر نفس کشیدنتون واسم لذت بخشه
چقدر معصومین وقتی بهتون نگاه میکنم 
شما ها نفس می کشین
من زندگی میکنم با همین نفس شما
دستای کوچولوتون می بوسم
آروم بقلتون میکنم
ولی اینقدر از صبح شیطنت کردین که بیهوشه بیهوشین
وقتی بوتون میکنم بوی بهشت میدین
نمیدونم چرا لذتی بالاتر از این توی دنیا واسم نیست
خدایا ممنونم
احمق منم !
اعتماد کردم  به تو اره به تو ، تویی که گفتی خواهرمی گفتی کنارمی
اما تنهام گذاشتی عابرومو بردی
قول دادی !
قول دادی که نگی ولی گفتی اونم به همه
من چقدر احمقم که باز به تو اعتماد کردم و سعی کردم یادم بره دوسال پیش با من چیکار کردی
من چقدر ساده ام
چقدر تنهام!
چقدر احساس ضعف میکنم
خدایا خسته شدم
خسته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دلم یه دوست میخواد همجنس خودم !
از جنس سادگی
 
اگر تعجب می کنید که کاشی کف چقدر هزینه دارد ، این پست باید کمک کند! در اینجا می آموزید که چقدر انواع مختلف کفپوش کاشی هزینه نصب دارد.
متوسط ​​هزینه برای کاشی کف طبق گفته هوماوکلین حدود 1،761 دلار است . هزینه نصب کف کاشی از 863 - 2679 دلار است.
ادامه مطلب
مادر یک فرشته است

و پدر خلیفه خدا ست در زمین.
خدایا چقدر اشتباه کردم
مادرم امروز تمام وجودمو خورد کرد
دیروز غروب جمعه 
در حالی که امیدی به ظهور منجی نبود
خدا منجی من را به من معرفی کرد.
چقدر نمی شناختمت
وقتی صبح داشت می رفت هم صبحامه را اماده کرده بود و هم فکر نهارم بود
نمی دونم کی اینکارو انجام داد
در حالی که من خواب بود
و صبح رفت در حالی که صبحانه و چای و نان داغ آماده بود
خدایا من دارم گریه می کنم
من چقدر بد بودم
مادر یک فرشته است

و پدر خلیفه خدا ست در زمین.
خدایا چقدر اشتباه کردم
مادرم امروز تمام وجودمو خورد کرد
دیروز غروب جمعه 
در حالی که امیدی به ظهور منجی نبود
خدا منجی من را به من معرفی کرد.
چقدر نمی شناختمت
وقتی صبح داشت می رفت هم صبحامه را اماده کرده بود و هم فکر نهارم بود
نمی دونم کی اینکارو انجام داد
در حالی که من خواب بود
و صبح رفت در حالی که صبحانه و چای و نان داغ آماده بود
خدایا من دارم گریه می کنم
من چقدر بد بودم
میخوام امروز یه خاطره تعریف کنم از یکی از دوستانم که به دلیلی قرار شد تا من اون رو تنبیه کنم:
قرار شد تا 3روز پست سر هم تنبیهش کنم:برنامه متنوعی اعم از:
فلک
اسپنک
قلقلک
خودکار
و.
ترتیب داده بودم.
ولی دیدم توانایی تحملش رو نداره و فقط به سه نوع تنبیه اکتفاء کردم.
روز اوّل:
بهش گفتم بخواب زمین(اولش فکر بد کرد ولی به او فهماندم که قصدم چیست.).بعد از کمی چک و چونه زدن خوابید و پایش را در فلک گذاشتم.
 
گفتم برای روز اول35 ضربه خوبه.
او گفت نه برای روز اول
قطعی اینترنت و این شرایط عجیب غریب جدا از همه بدیاش باعث شد متوجه شم چقدر ناخودآگاه وابسته به اینترنت هستم طوری که هیچ راه دومی به ذهنم نمی‌رسید برای انجام کارهای واجبم، باید یه برنامه بذارم روزی چند ساعت اینترنت و گوشی رو از خودم دور نگه دارم چون ذهنم شده اندازه چهارچوب گوشیم بدون هیچ تغییر و خلاقیتی. شما چقدر احساس کردید بدون اینترنت نمیدونید باید چیکار کنید و چقدر گیج و گنگ و کلافه شدید؟چقدر نبود جایگزینِ دنیای مجازی، در دنیای واقعی،
+خاله دست زهرا چی شده؟چرا اینجوری شده؟
× مریض شد اینجوری شد! زردی نوزادی میدونی چیه؟
+اره
×خب بعضی از بچه ها به چشمشون میزنه بعضی به  مغزشون و یا دست و پاشون مثل زهرا.
+خاله!!
×جانم ؟!
+ حالا که زهرا میره تیراندازی نزنه یک جای دیگه اش رو هم ناکار کنه ؟!؟!
#غش میکنیم از خنده من و مامان و خودش!!  :))) 
فسقلی بچه چقدر دقیق فکر میکنه و نگران میشه
راست میگه خدایی چقدر اسیب دیدگی داره و چقدر زخم و زیلی شد دستام بخاطر سلاح و صندلی تیراندازی و ناخونام شکست ب
زیباترین بهانه بخشش بنده استاین عفو شما چقدر زیبنده استتو خود کمال مهری ومهر از تو وام داراین نام چقدر بهر توبرازنده استکار خوب تو پاداش ها داردگرچه شیطان کمی فریبنده‌ استپس ببخش تا خدا شود راضیاز کسی که خودش پرستنده استتا نگویند آدمی زادگان باهمچه لجوج است وغد و یک دنده استدر آسمان فرشتگان خدا ذکر کننداو شریف ست چقدر بخشنده استلطفی که می کنی  کسر شأن تو نیستاین حس بخششت درخشنده استخیر خواهی تان اجر اخروی داردگرچه کوتاه ذهن بیننده استنز
امروز چقدر هوا خوبه امروز چقدر من خوش حالم امروز چقدر زیبا میبینم و چقدر خوشتیپم توی این پیرهن آبی
امروز چقدر راحت از چشمای دخترا به دلشون مهمون میشم
امروز چقدر حال دلم سنگی و آبشاریه و چقدر جادوی عجیبی اطرافم داره
امروز چقدر عاشق هست و چقدر بعد از ظهر مثل بهشت آبیه
امروز همه میخندن و همه میمیرن واسه دیدن هم
امروز کارمو میکنم و چقدر باهاش حال میکنم 
امروز پاهامو میذارم توی آب و چقدر غزل توی سرمه
امروز چقدر خوبه ولی باید گذاشتشو رفت چون اومد
قبل از ورود به اتاق به ساعت نگاهی انداختم
سه و بیست و پنج دقیقه را نشون می داد
وارد اتاق شدم
پرتوهای خوشرنگ و کم رمقِ مهتاب از لابلای چینِ پرده ها روی فرش وِلو شده بودن
نشستم کف اتاق و روی حریر لطیف مهتاب دست کشیدم
چقدر زیبا بود
چقدر جادویی بود
و چقدر دلم می خواست توی اون نور ظریف و مطبوع دراز بکشم
چقدر دلم می خواست توی اون نورِ دلربا خودم رو به خواب بزنم و تو از بالای سرم، سر برسی
چقدر دلم می خواست سر برسی و بی هیچ حرفی تا ساعتها به والسِ پرده
 
 
رهایم نکن خدا! بدون تو دنیا عجیب جای ترسناکی‌ست،چقدر می‌ترسم بدون تو از شب، از تاریکی، از سکوت.چقدر نگرانم، چقدر نفس کم می‌آورم.چقدر دلم برای لمس حضور تو تنگ شده این‌روزهاریشه‌هایم از دل خاک بیرون زده و معلق مانده‌ام میان زمین و هوای تو،منی که خودم را، منی که عزیزانم را، منی که همه چیز جهانم را؛ به تو سپرده‌بودم! حواست کجای جهان پرت شده این روزها؟!دارم می‌ترسم از دنیا، از زمین، از آدم‌هاریشه‌های بیرون زده‌ام درد می‌کند.حواست ک
در این 5 سالی که از دبیرستان میگذرد، سالی یک یا دوبار را مدرسه میروم. نه برای اینکه مدل مادربزرگ ها بگویم کدام راه را بروید یا نروید که بهشت و جهنم کدام است یا شبیه دوستانم برایشان روضه بخوانم و از دانشگاه ( کعبه آمالشان) بد بگویم. رفتنم بیشتر برای خودم است تا آنها. هر لحظه در مدرسه پر است از امید و شوق و ماجراجویی و هیجان. امروز را با دهمی ها کلاس داشتم و چقدر از بودن در جمع شان لذت بردم. چقدر عاقل تر و باهوش تر از آن موقع های من هستند. چقدر خوب
ببنید امام معصوم درباره امام زمان عج چه میگوید :
امام صادق ع :  این گونه خطاب می کند:ای آقای من، 
غیبت تو خواب از من ربوده، بسترم را برایم تنگ ساخته،روح و روانم را بی‌تاب کرده است.
منبع :کمال الدین / ج2 / باب 33
چند شب برا ظهورش نخوابیدیم؟!
چقدر گریه و ناله کردیم؟!
چقدر ندبه و عهد خوانده‌ایم؟!
چقدر انفاق و نذر کرده ایم؟!
⛔️در کل برا ظهورش چه کرده ایم
 
.#نشر_صدقه_جاریستhttp://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686•┈••✾✾••┈•
توی این مدت با چند پسر حرف زدم؟ با چندتاشون صمیمی شدم؟ با چندتاشون سک*س چت داشتم؟ چندبار دیدم؟
خیلی.
برای چندتاشون افسوس خوردم؟
همه شون.
کامنش خیلی بام صمیمی شده، خیلی بهش وابسته شدم و خیلی خیلی بهش وابسته شدم متاسفانه.
بیشتر از دوماهه که باهم قرار گذاشتیم که بریم فلان شهر همدیگر رو ببینیم. چقدر ذوقش رو داشتم، چقدر توی ذهنم اتفاقات رو چیدم کنار هم. چقدر لذت بردم از این فکر ها.
میدانم اشتباه بود و اشتباه هست و خوب میدونم اگه تموم نکردم ب
نرو داره اشکام مثل این برگا میریزه نرو بری دنیامم بهم میریزه نرو چقدر اخر قصمون غم انگیزه نرو
نرو چقدر اسون دارم میدمت از دست نرو دلم خوش بود به اینکه یکی هست نرو
همه ی رویاهامون به گل نشست نرو خیس میشم زیر این بارون نیست پیشم که شدم داغون یادش رفت همه حرفامون چی امد سر دنیامون
نرو داره اشکام مثل این برگا میریزه نرو بری دنیامم بهم میریزه نرو چقدر آخر قصمون غم انگیزه نرو
نرو چقدر آسون دارم میدمت از دست نرو دلم خوش بود به اینکه یکی هست نرو
اینکه تو به من زنگ بزنی و با من حرف بزنی وقتی تنهایی یا حوصلت سر رفته یا هر چیزی، برام شیرینه :) یاد تمام امسال که میومدی پیشم و چقدر دوست دارمت عزیزدلم :)
نارنجی دلبندم که تمام رفاه خودت رو ول میکنی و میای پیش من! من متوجهم که این یعنی چقدر دوستم داری!
کهکشان دلم خیلی میگیره وقتی یه عکس دوتایی قدیمیمون رو می بینم دلم خیلی میگیره برای قشنگیمون 
و تو ددی که ازت سیر نمیشم و میخوام پیشم باشی لازمه بگم چقدر دوستت دارم؟ 
چقدر این روزا بهت احتیاج دارم. تا باهات دوباره دَرد و دل کنم. تا بگم بغلَم میکنی ؟ و تو بگی آره عَزیزم . آروم باش . دیگه گریه نکن. چقدر این روزا جات خالیه و نیستی . هَستی اما انگار نیستی چقدر دلم میخواست دوباره بهت تکیه میکردم و تو بهم میگفتی من همیشه هستم . من همیشه دوستِ توام و ته دلَـم آروم میگرفت که میتونم هَمیشه روت حساب کنم . که همیشه در دسترسی که حواست بهم هست. مثِ اون شبی که میگفتی قول بده قرص نَخوری چقدر دلم میخواد باز اون حرفایِ قشنگ
بسم الله
امروز و دیروز و پریروز
فردا و پس فردا و احتمالا روزهای بعدش
اوضاع زندگی فعلا که یکسان است
کمی خنده و شادی
و بیشترش غم و خشم و ناسازگاری
نمیدانم این شرایط ریشه در کدام انتخاب من داشتهیعنی درست نمیدانم.
میسوزم و میسازم.
کاش بسوزم و بسازمبسازمبسازم
و چقدر فاصله هست بین این ساختن و آن ساختن
و چقدر نیرو و امید و انگیزه میخواهد آن ساختن
و من چقدر فقیرم.
 
+یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله 
 من چقدر تو را دوست دارم       
گاهی انرژی تمام روزم را از خنده ی تو میگیرم 
گاهی با غم توی چشمات  ، ساعت ها درد میگیرم 
وقتی ازت خبری ندارم نگرانت میشم 
یا اینکه در هوای بارانی  ، چقدر بی قرارت میشم 
من چقدر تو را دوست دارم 
 میان هزاران نفر من فقط تورا میبینم 
یا مثلا همیشه از تو چقدر بهانه میگیرم  
من چقدر تو را دوست دارم   
من چقدر تورا دوست دارم  

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها