نتایج جستجو برای عبارت :

من شوگر مای میخوام از تبریز خودم ۲۸ سالمه خیلی دوستش دارم

شوگر ددی یعنی چی و به چه فردی گفته میشود؟ خب، شوگر ددی (که به انگلیسی نوشته می شود sugar daddy) مرد میانسالی است که در ازای رابطه جنسی و البته با رضایت، به زن ها و مردان جوان، هدایا و کمک هزینه می دهد و با آنها سفر و گردش میرود. در ادامه این مطلب ویکی روان بیشتر به معنی کلمه شوگر ددی می پردازیم.
منبع مقاله : شوگر ددی یعنی چی ویکی روان
ادامه مطلب
.
ناراحت نیستم. از هیچ کس.
من به نوشتن گره خورده ام. یک گره ِ ناخواسته . ترک نمی شود. اما . اینجا نوشتن، برای خودم، مطلقا برای روح خودم، باید ترک شود. لطفا، لطفا ، لطفا برای من اراده ای دعا کنید که از جایی که دوستش دارم، از جایی که خيلي دوستش دارم، دست بکشم . برای خودم، برای روحم . ممنون :)
دوست تان دارم :)
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم برای حال خوبش تلاش کنم.خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم فقط برای او زندگی کنم.هرچندهراز گاهی دلم را میشکند اما باز هم دوستش دارم و میبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش میگیرمش
یهو به خودم اومدم دیدم من ۲۱ سالمه و. خدایا! من چقدر کارای احمقانه میکنم.
قبلا تصورم از آدم بیست ساله و بالاتر، یه آدم کاملا عاقل و بالغ بود و حالا.
_ سر یه کارگروهی مثل بچه ها دعوا میکنم!
_ سر همون کار انقدرگریه میکنم که کل شبو با سردرد میگذرونم!
_ مثل قبل بقیه رو نمیبخشم و لجبازی میکنم همش و اخلاق بد آدم بزرگارو واسه خودم انتخاب کردم!
_ نمیتونم تصمیم درست بگیرم و زود نظرم عوض میشه!
_ از نبودن آدمها میترسم! از بودنشون هم.
.
.
.
قرار نبود من توی این س
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهی و نوشته های ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هایی که نخ های کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هیچکس نمی داند ، اری خودم برای خودم،چه اهمیتی دارد که کسی به من نه گل هدیه میدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همین زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد
.
همه عمرم دعوا بود دعوا دیدم، کلمه دعوا خيلي بار داره برام، اینجا هم که رسیدم خودم دارم دعوا می‌کنم، یه جا برم رزومه بخوان می‌تونم بگم من بلدم خوب دعوا کنم یا من بلدم خوب کسی که دوستش دارم رو از خودم برنجونم. جزء مهارت‌‌های نرمه. آی گور بابای این رخوت
دارم از اون پاستیل‌هایی می‌خورم که اون روز جلو زیرج‌ نخوردم:) نیوشا و دوستش از دم دکه پشتی اومدن پیشم و نیوشا بهم سلام کرد. دوستش پاستیل رو بهم تعارف کرد و گفتم ممنون نمی‌خورم. یهو نیوشا پاستیل‌ها رو از دست دوستش گرفت و گفت  از دست پسرا قبول نمی‌کنی نه؟ بیا بردار.» منم این‌جوری بودم که :  گفتم که نه ممنون:|»
ولی واقعا الان که فکر می‌کنم اگه خود نیوشا می‌داد بر می‌داشتم چون سه ساعت بعدش که رفتم خونه تو راه برا خودم پاستیل خریدم:دی
دوختن لباس جدید وبلاگم زمان زیادی برد. فرق زیادی با لباس قبلی اش ندارد اما هر چه سعی کردم نتوانستم خودم را راضی کنم برایش بکگراند بذارم یا طرح دیگری را انتخاب کنم. اما با تمام سادگی اش دوستش دارم و امیدوارم شما هم دوستش داشته باشید.
وقتی ازم می‌پرسن بینِ کسی که دوستت داره و کسی که دوستش داری کدوم‌رو انتخاب می‌کنی یکم این پا و اون پا می‌کنم و با بی میلی میگم کسی که دوستش دارم. ولی هم من می‌دونم و هم بقیه می‌دونن که بودن با آدمی که دوستش داری و دوستت نداره مرگه، موندن با کسی که دوستت داره و دوستش نداری هم مرگه. بین مرگ و مرگ نباید دنبالِ زندگی گشت!
بسم الله الرحمن الرحیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج سلام☺️(عکس ژورناله)طرح فوق قابل سفارش در رنگ و سایز دلخواه به عنوان:روتختیشال مبلنپتوی نوزاد پتوی بزرگسالهست☺️برای سفارش و اطلاع از قیمتها دایرکت پیام بدیدکامنت جواب نمیدم⛔⛔#روتختی#ن#پتوی_نوزاد#پتو#شال_مبل#رومبلی.خودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقد
داریم کم کم یکی میشیم❤این روزا با تموم سختیاش با وجود او❤ راحت میگذرن. بهم میگه تا تو کنارمی خم به ابرو نمیاد. بهش میگم تو رو دارم مثل کوه میمونی واسم! با همه سختیای زندگیم میجنگم شکستشون میدم. واقعا هم همینطوره
دیگه حس نمی کنم یه ادم دیگست. دیگه حس نمی کنم جداست! باهام امیخته شده. جزئی از خودم میدونمش. همیشه وجودشو دارم چون اون خود منه❤
بیشتر از اونی که حس میکردم دوستش دارم. چند وقت پیش فکر میکردم ادم بیشتر از این نمیتونه کسی رو دوست داشته باش
میدونی کارما یعنی چه؟ یعنی همین حال الان من، همین که یه گوشه از جهانم که دوستش ندارم. همین که اندوه دلخواه دلم را ندارم. همین که از همه چیز مانده‌ام. همین که از کلمه‌ها دورم و نه حالی دارم و نه احوالی. 
من سال‌هاست دارم با خودم با میم با زندگی بد می‌کنم. سا‌هاست به همه چیز خیانت می‌کنم. حتی دلم برای خودم تنگ نمی‌شود. حتی سوزی به دلم نیست از اینهمه هیچ.
استاد می‌گفت شاید از درد زیاد است که اینجور شده‌ای اما خودم می‌دانم کارماست. بازگشت بدی‌
گاهی فکر می کنم دوست داشتن کسی که نمی داند دوستش دارم مثل حمل کردن یک گوی داغ در دست است. یک گوی داغ و سنگین. هر چه داغ تر، محزون تر. هرچه سنگین تر، تنها تر. اگر روزی برای کسی که دوستش دارم از دوست داشتنم بنویسم؛ یک دلیل از هزار و یک دلیل نوشتنم، رها شدن از گویی است که با نگفتن دوستت دارم هر روز داغ تر و سنگین تر می شود. اگر روزی برای کسی که دوستش دارم از حبی که در قلبم دارم بنویسم؛ اینگونه نامه را به پایان می رسانم: می خواستم گوی داغ و سنگینی که در د
امروز با ترس بیدار شدم از خواب.طرفای هفت صبح.ترس از زندگی.به این فکر میکردم که کاش همه ی این اتفاقا خواب باشه.بیدار بشم ببینم 9 ، 10 سالمه و بعد اون تصادف رفتم کما و همه ی اینارو تو خواب دیدم.ولی نیست.هیچکدوم اینا خواب نیست.فکرم داغونه و مغزم خالیه.شک میکنم همش به دوروبرم.میگن یکم بگذره عادت میکنی میشی یکی مثل بقیه و به زندگیت ادامه میدی ولی شک دارم.هی ميخوام زنگ بزنم به مساوات بگم حالم خوش نیست ولی حس میکنم کلافه ش کردم.شاید دیگه نمیخواد کمکم کن
حقیقتا نمیتونم انکار کنم که دائما دارم بهش فکر میکنم. و این که اون موقع که داشتم امتحان میدادم و واقعا درد داشتم اصلا حواسم به این نبود که این درد باعث میشه که سوالارو خوب جواب ندم. چون احساس میکردم که حالا مخدوش گری تو رابطه من و میدان نیست، داشتم بهش میگفتم که دوستش دارم و فقط همین برام مهم بود که دوستش دارم. حتی مهم نبود که اونم داره یا نه. فقط همین بود که بود.
سلام دوستان لطفاً بهم فیلم پیشنهاد بدین ممنون میشم احساس میکنم فیلم خونم پایین اومده لطفا خارجی باشه و موضوعش رو بگید خيلي دوست دارم یه فیلم جدید و خوب ببینم
پ ن:پیشنهاد خودم به شما هم چهارتا فیلم فوق العاده هست خودم که خيلي دوست داشتم 
یکیش delibal (فیلمش عاشقانه هست و ترکیه ای هست ولی شخصیت های فیلمهای رو خيلي دوست داشتم )
یکی دیگشمwe are the night (فیلم خون آشامی هست که واقعا عالیه)
فیلم جوخه انتحار رو هم ببینید حتما در مورد جوکر هست خيلي دوستش دارم
اگر دوستش دارید  به زبان بیاورید،  پانتومیم که بازی نمیکنید.
از ترسِ باختن
با اشاره میخواهید بفهمانید، شما واقعا دوستش دارید 
و به زبان نمی آورید و  یکی از راه میرسد  که بی هیچ عشقی تکیه کلامش
"دوستت دارم" است، 
می آید ،
میگوید، 
میبرد دلش را، 
و شما میمانید و 
"دوستت دارم "
هایی که در عطرِ پیراهنش جا مانده است.
 
#سحر_رستگای
پ.ن : آمار میگه :سالیانه چهل میلیون تماس با  ۱۱۸ داریم در حالیکه نصف تماسها سرکاریه !!
اونوقت هی بشینید بگید ما ملت شادی
خب یادمه به همه تون گفته بودم ۱۸ سالمهولی نیست
WinterFlower عزیز در یک چت سن منو پرسید منم گفتم ۱۸ سالمه و بعد کلی محاسبه فهمیدم ۱۷ سالمه.حالا این هیچی چون باورم نشد امروز رفتم سایت محاسبه سن و این صفحه ی لعنتی بهم فهموند تمام این مدت توهم زده بودم
 
الان من به درک چرا وقتی میرفتم تولد رفیقام همه شون میگفتن ۱۸ سالشون شده؟ یعنی باهم دسته جمعی توهم زده بودیم؟
 
 
سلام!
تابستون شده، آسمون نیمچه آبیه، دور اتاقم رنگ سبز می درخشه و دیروز دویدم!
بهار و تابستون همین هاش زیباست. چند روز در آرهوس برام باقی مانده، چند روز هم بین اش در کپنهاگ. بعدش اسبابکشی می کنم آلمان پیش خانواده ام و  دوست های عزیزم و دلبر! دقیقا یک هفته ی دیگه سالگرد اولین بوسه مون هست :) پارسال اینموقه خيلي گیج بودم. ولی الآن پر از شوق ام و اعتماد به خودم و مسیرم. با انقلاب های کوچکم و شکوفاییم. بیست و سه سالمه !هنوز بعضی وقت ها که می خوام خودم ر
بیست و دو سال و یک ماهه هستمبا کوفتگی هایی بیشتر از بیست و دو سال و یک ماهه بودناما با امید!امید به عشقعشق اگر عشق باشد مرده را هم زنده می کندحتی در صد و دو سال و یک ماهگی هم امید دارم به باز عاشق شدن و باز و باز
 
× این یه اعترافه برای من که همیشه از سنم فرار می کردم چون منم از ۱۵ سالگی عاشق آدم های دست نیافتنی شدم که از من بیشتر از ۱۰ سال بزرگتر بودن!
 
× یه وقتایی نمی دونم من کیم! کسی برای خودم یا کسی برای دیگران!! 
دوست دارم برای خودم باشم . 
 
تو می تونی بهم بگی بذارش کنار
اما نمی تونی بگی دوستش نداشته باش.
حتی نمی تونی بپرسی با وجود همه بدیایی که کرد چرا باز دوستش دارم؟
می دونی این دوتا هیچ ربطی به هم ندارن.
شبیه دلی که شکسته اس اما تنگ،
شبیه خاطره ای که تلخه اما عزیز،
شبیه رویایی که کوتاهه اما شیرین
دوست داشتن همینه
یه حس ساده و بی دلیله.
از عشقای بزرگ حرف نمیزنم
از یه حس ناخودآگاه، یه هیجان شیرین میگم !
شاید بگی یه روز تموم میشه
آره شاید.
ولی تا اون روز نمی تونی بگی
دوستش نداشته
به یاد آدرین افتادم.داشت چکار میکرد؟کجا بود؟با چه کسی بود؟زندگی مان چی؟بعد از این چه شکلی میشد؟هر چه بیشتر فکر میکردم،بیشتر در خودم فرو می رفتم.خيلي خسته بودم.چشم هایم را بستم و خیال کردم که آدرین آمده.کنارم می نشیند.می بوسیدم، انگشتانش را روی لب هایم میگذارد.هنوز میتوانم تماس دلپذیر دستش را روی گردنم احساس کنم، صدایش را ،گرمايش را، بویش را.چه خواب و خیالی.چه خواب و خیالی؛فقط کافی است به آنها فکر کنم.چقدر زمان لازم است تا بوی کسی را که دو
خواستم صفحه رو ببندم که دیدم هنوز حرف دارم
با اینکه ساعت 10 تا 5 عصر کارگاه دارم و باید برای یادگیری تفکیک و سر حال باشم تا هم چیزی که خيلي دوستش دارم (gis) و خيلي برای آینده کاری بهش نیاز دارم رو یاد بگیرم ولی طبق عادت هر روز تا نه خوابم نمیبره و احتمالا باید از تمام قوای جسمی و فکری استفاده کنم تا سر پا وایستم
و حالا که دارم فکر می کنم میبینم امشب هم شبی نیست که بشه ازش گذشت و خوابید و اوج فاجعه رو تو دورهمی کارگاه مانندی میبینم که به اصرار خودم
سلام
گاهی وقتا آدم همه کس و همه چیز رو مقصر میدونه
جز خودشو
امشب ميخوام بگم
از خودم گله دارم
از خودم ناراحتم.
زیادی به خودم بها دادم که نمیتونم جلوش رو بگیرم
خدایا خودِ من را در خودِمن زمین بزن
من به نگاهت نیاز دارم
فردا روز زیارتی امام رضاست.
کاش نبودم 
دو قطبی ک میگن منم
از طرفی ازش انتخاب ۱۰۰درصد ميخوام و توقع دارم بگه تا جون دارم پای این رابطه میمونم؛
از طرفی خودم پر از شک و تردیدم و هی ميخوام بهش بگم رو این رابطه حساب نکن جای فکر کردن داره هنوز
از تناقض احساسات خودم ب تنگ اومدم
سلام دوستان عزیز
من کلاً آدم استرسی هستم و به شدت خجالتی یعنی تو یه جمعی متشکل از چند نفر باشه حتی آشنا مثل عمو و خاله نمی تونم حرف بزنم، یعنی لالمونی می‌گیرم، انگار یه جسم متحرک می شم تو اون جمع که تو عالم خودشه.
۲۴ سالمه و می خواد برام خواستگار بیاد، خيلي به خودم انگیزه دادم. اما امشب افطار دعوت شدیم خونه خواهرم و اون جا پدر مادر شوهرش هم بودن و من باز لال شدم هر کار کردم بتونم یه جمله چیزی بگم که تمرین کرده باشم انگار یه چیز سفت و سختی نمی ذاش
خواستم صفحه رو ببندم که دیدم هنوز حرف دارم
با اینکه ساعت 10 تا 5 عصر کارگاه دارم و باید برای یادگیری تفکیک و سر حال باشم تا هم چیزی که خيلي دوستش دارم (gis) و خيلي برای آینده کاری بهش نیاز دارم رو یاد بگیرم و لی طبق عادت هر روز تا نه خوابم نمیبره و احتمالا باید از تمام قوای جسمی و فکری استفاده کنم تا سر پا وایستم
و حالا که دارم فکر می کنم میبینم امشب هم شبی نیست که بشه ازش گذشت و خوابید و اوج فاجعه رو تو دورهمی کارگاه مانندی میبینم که به اصرار خودم
من خيلي دوستش دارم
خيلي خيلي خيلي زیاد.
عاشق لبخند زدنش، ذوق کردنش، دعوا کردنش، فکر کردنش، شوخی کردنش، جدی بودنش، رانندگی کردنش، غذا خوردنش، صبحت کردنش، کامل و با جزئیات توضیح دادنش، خوابیدنش و همه چی و همه چیشم
عاشق چشماشم،عاشق مژه هاشم، عاشق موهاشم، عاشق دستاشم
حتی شکمشم قشنگه! 
با این حال اینا هیچ کدوم مهم نیست. چون به هر شکلی در بیاد بازم من همینجوری دوستش دارم. گرچه الانم زیباترین و مردترین مرد منه. ولی روح و وجودشه که بدجوری دلمو برد
الان، بعد از خوندن چند تا پست(!)، به این نتیجه رسیدم که بیام یه هدف برای خودم بذارم؛
اینکه سعی کنم، حالا که دوستش دارم و اونم این همه خوبه، کمتر دعوا کنیم :|
میدونم خيلي لوسه. ولی خب فکر میکنم خيلي الکی به هم میریزم بعضی وقتا و الکی دعوا راه میندازم.
سلام دوستان.
سوال من این هستش که چرا عاشق هیچ پسری نمیشم؟ یا حداقل خيلي دوستش داشته باشم؟
21 سالمه و دختر سرد و بی احساسی هم نیستم، برعکس خيلي آدم شاد و امیدواریم ولی یه چند وقته احساس پوچی و کسلی میکنم. دلم تنوع میخواد، یه احساس ولی هیچی. تمام دخترهای اطراف من همه شون عشق رو تجربه کردن و تجربیات دوست داشتن متعدد، چه کودکی، چه نوجوونی و جوونی.
ولی من با عرض معذرت فقط در حد کشش جنسی بوده، از هیچ کسی نبوده که بیشتر از دو روز خوشم بیاد، از چشمم میف
سلام
من دختری هستم که 21 سالمه، و از شدت نیاز عاطفی دارم میترکم، نمی خوام این نیاز عاطفی در من باشه، دارم عذاب میکشم، چیکار میتونم بکنم این نیاز عاطفی لعنتی به جنس مخالف از من دور بشه، دارم عقده ای میشم.
با انجام چه کارهایی میتونم این حس مزخرف رو از خودم دور کنم که برام آرامش نگذاشته، نظر شما در مورد کنترل میل عاطفی به جنس مخالف چیه؟ من کلا ميخوام این حس عاطفی در درون خودم بکشم و به هدف های بالاتری تو زندگی فکر کنم، مثل پیشرفت کردن تو زندگی، 
سلام چطورید دوستان
من یه دخترم، ۱۸ سالمه، راستش ميخوام ازتون م بگیرم.
من متوجه شدم که تمايلی به ازدواج ندارم. یعنی دوست ندارم همسر باشم. اصلا با روحیاتم سازگار نیست. خيلي از آقایون علاقه دارند که همسرشون را از لحاظ مادی و مالی و جسمی و روحی و . حمايت کنند و خانم ایشان هم از کدبانویی و تربیت فرزند و وظایف همسرداری برایشان کم نگذارد (خب امیدوارم همه کسانی که طالب ازدواجی به این سبک هستند به آن برسند)
خب بریم سراغ خودم؛
قضیه این هست که من کلا
قبل بیست سالگی اشتباه داشتم. خيلي هم داشتم. ولی همش مثل دور تمرینی بود. اون قدری مهم نبود چون راحت می‌تونستم جبرانشون کنم. بزرگترین و واقعی ترین چالش زندگیم کنکور بود و شکست خوردم توش. نیوشای الان حق میده به نیوشای اون موقع. اون نیوشا هر چقدر هم اطلاعات داشت و بزرگتر از سنش بود ولی بازم نیاز داشت که یه چیزی به دنیای واقعی برش گردونه. هر چقدر هم که فکر میکرد آمادس اما آماده نبود. آماده هم نبود دوباره کنکور بده چون دوباره همون اشتباهات رو تکرار م
یه عده هم هستن فقط به همه چیز اعتراض دارن :-/ و جز نق زدن هیچی بلد نیستن!
من ۴۰ سالمه و کارمندم ولی خونه ندارم
من ۳۰ سالمه ولی دستم تو جیب بابامه !
من ۴۰ سالمه نتونستم ازدواج کنم چون زمین کجه !
همه تو این دوره زمونه دارن پول درمیارن من نمیتونم !
اون کنار خانوادشه من نیستم !

بس کنین دیگه ! اینقدی که انرژی میذارن سرتون نو زندگی مردمه اگه به فکر زندگی خودتون بودین الان شاید راضی بودین از خودتون -_- (شاید بگین الان سرم تو زندگی مردمه !) 
اگه یکی دوسال
در همین لحظه که دارم با شما صحبت میکنم و از همین تریبون ميخوام اهداف خودم رو براتون بگم.
من در حال حاضر کارهای زیر تو برنامه زندگیم هست.
1)من یه همسر هستم
2)دوره تولید محتوا رو دارم میگذرونم
3)به تازگی تو شرکت بازاریابی شبکه ای مشغول به کار شدم
4)ترم 5 دوره ی تربیت توحیدی رو تو موسسه ترنم
6)فعالیت های شغلی و کاری شخصی خودم مثل کارهای معماری و گرافیکی رو دارم و بهشون خيلي علاقه دارم
فعلا برم ناهار بخورم تا بعد.
خدافظظظظظ دختراااا
 
من هیچ وقت نفهمیدم زن بابابزرگ دوستش داشت یا نه اما الان تقریبا مطمئن شدم که دوستش نداشت. وقتی عملش کردیم مدام زنگ میزد اما تنها چیزی که می گفت این جمله بود نیاریدش خونه!! آوردیمش خونه خودمون اما یه روز قبل از عید گفت من میخام خونه خودم باشم نه اینکه اونجا راحت باشه نه خجالت میکشید فقط ده روز دووم اورد . بابا قبول نکرد خونشون ختم بگیریم. ختمشا اینجا گرفتیم خونه خودمون. وقتی زن بابابزرگ از در اومد تو شروع کرد به گریه کردن اون لحظه با خودم ف
سلام
من بیست و یک سالمه، تو خانواده مذهبی بزرگ شدم ولی بهم سخت گیری نشد و انتخاب با خودم بود حجاب خوبی نداشتم هیچ وقت، ولی به مدته چند ماهه که شروع کردم به مطالعه قرآن و خب بهش ایمان آوردم، با نماز خوندن شروع کردم و امسال برای اولین بار روزه گرفتم.
خيلي این مدت فکر کردم و هر وقت خودم رو توجیح میکردم که حجابت مشکلی نداره و خدا می بخشه! ولی من ميخوام بیشترین شباهت رو به یک دختر مومن و مسلمان داشته باشم، نميخوام پیروی هوای نفسم باشم و بخاطر زندگی د
خانم ق گزینۀ پیشنهادی من به دکتر ش به‌عنوان سرویراستار جایگزین خودمه. امروز که داشتیم با هم کار می‌کردیم یهو بحث مهاجرت و فرصت تحقیقاتی و فاند و این حرف‌ها پیش اومد و بعدش به وضعیت کارمون و تصمیم من برای ترک مؤسسه کشیده شد. خيلي حرف زدیم، بحث هی شاخ و برگ پیدا کرد و. بگذریم.
میون حرف‌هاش حداقل دو بار این مثال رو زد؛ گفت تو یه بذر پیدا کردی، چاله کندی، بذر رو کاشتی، روش خاک ریختی، بهش آب دادی، نور خورشید بهش رسیده، حالا که جوونه زده می‌خوا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها