نتایج جستجو برای عبارت :

من خودبلای خویشم

انگار که سهم من بیشتر باشد از این حال و هوا، از این باران و صدای ناودان، وقتی همه خوابیده اند. وقتی بی خوابی سر وقتم آمده و بیداری قسمت این شب ها ـست.
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خويشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خويشم و زندانی خويشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خويشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خويشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خويشم، عمریست پشیمان ز پشیمانی خويشم، عمریست پش
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خويشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خويشم کند
بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند
من عاشـق آن رهبــر نورانــی خـویشم آن دلبــر وارستــۀ عـرفـانـی خــویشم عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یارهـر چنـد که محزون ز پریشانی خويشم در دام بـلایت شـده ام سخـت گرفتـار امـواج بـلای دل طوفــانــی خـویشم چون نقـش نگـارین تو بر دیـده در اُفتــد گمگشتــۀ این دیـدۀ بـارانــی خـویشم زان لحظه که مجنون شدم از زلف سیاهت در کوهم و در دشـت و بیـابـانی خـویشم از شـوق وصال تو چه ویرانـه شد این دل چندی است که شاد از دل ویـرانی خويشم یک لحظه پشیم
خوش نمایی خودنمایی می کند،
ناله نی از بینوایی می کند.
لب به لب بنهاده بر لبهای یار،
بس شکایت از جدایی می کند.
 
روز نومیدی ز تو کندم امید،
توت می گویم، تو می گویی ز بید.
آن قدر کردم سیاهت را سفید،
عاقبت موی سیاهم شد سفید.
 
رهگمزده در بیشة اندیشة خويشم،
هم تیشه زن پایه و هم ریشه خويشم.
من صبر کنم پیشه به پیش همه مردم،
شرمنده و رسواشدة پیشة خويشم.
 
لطف اگر از جانب یزدان شود
خیر و احسان در جهان ارزان شود.
شکر حق از جانب انسان شود،
یوسفستان کلبة احزان
چو به کار قتل خويشم همه در حیات عشقمبی‌خودی چو قسمتم شد همه در جهات عشقم   سوی من نگیرد آدم که سویی ندارد این کممن سوی شما بگیرم که دم نجات عشقم به شبان به روح خیزم که زمامدار روحمبه زبان روح گویم که شه فلات عشقم زاهدان و حلقه‌بازان هر شبی به جوب ریزمعاقلان به مرگ بیزم که دم ممات عشقم شاعران و لغوگویان که دُم دراز دارندهمه را لگام گیرم، چه گویی که لات عشقم خامشان به خواب بخشم هدیه‌های لامکانیهر که جان دهد جهانی بدهم که ذات عشقم حافظ صفات
خويشم را با هر شکستن نزدیک‌تر می‌شوم. صبر اگر داشتم در مفصلِ زخم‌های بزرگ، شاد می‌گریستم که بناست منِ دیگری، منِ بیش‌تری از پسِ هر زله پیدا شود، که دوست‌ترش بتوانم داشت.
با این همه، شیرین‌تر از سُکرِ نقاهت نیست، پس از تحمّلِ صعب‌ترین دردها.
خدا یاری‌ام کنَد از دردهای پسین، سربلندتر، محکم‌تر، جان به در ببرم.
نخستین بار که عشق به سراغم امد ادعای مالکیت جهان را کردم , همه کس و همه چیز را متعلق به خود دانستم, امروز که تهی از خودخواهی ها, نگاهی عاشقانه به زندگی دارم ,تنها از تمام مالکیت ها صاحب تنهایی خويشم و فروتنانه غیاب حضورم را اعلام میکنم این است نظام عشق,هیچ کس نبودن.
ایران درودی
درفاصله دو نقطه
امام رضا (علیه السلام):
 به خداوند گمان نیک ببر؛ زیرا خداى عزّ و جلّ مى فرماید: من نزد گمان بنده ی مومن خويشم؛ اگر گمان او به من نیک باشد مطابق آن گمان نیک با او رفتار کنم و اگر بد باشد نیز مطابق همان گمان بد با او عمل کنم. »
اصول کافی، جلد 2، صفحه 72
 
هر که باشد خوش نظر، چون کان زر جوید مرا،
یا چو نذری ناظر و اهل نظر جوید مرا.
چون خمار باده لبهای میگون نگار
هر که نوشد ساغری، بار دگر جوید مرا.
صرف و نحو عمر خويشم در کتاب زندگی،
هر که سهوی میکند، گر مختصر جوید مرا.
 چشم کم بینی نبیند چشمه مهر مرا،
جو به جوی و ره به ره هر رهگذر جوید مرا.
از شر و شورم بشارت م برد اهل ریا،
تا در این م همه اهل بشر جوید مرا.
بعد مرگم از من و نامم نمی ماند نشان،
دلبری از دفتری از شعر تر جوید مرا.
در همهمه شهر
میرفتیم
دید چشم تب دار مرا
رو به افق مکثی کرد
 
زیر لب ذکری خواند
گفت: مرا میشنویی؟
گفتم: نه!
چشم تب دار مرا درد گرفت.
نگران گفت: بیا
صبر نکرد
زان میان برد مرا از خويشم
 
در فراسوی سکوت
اندر آن باغ زلال
بر درخت، سیبی بود.
چشم تب دار دلم، وسوسه شد.
دستم رفت
گفت: مرا میشنویی
گفتم: نه!
بغضی کرد
حجم فضا سنگین شد.
زیر لب در گوشم، ذکری خواند
 
چند قدم مانده به سیب
اشک مرا مهمان شد
ایمان مرا شکی برد
 
در همهمه شهر
مانده بودم تنها
در پس ذهنم می‌دانم وبلاگی هم هست که باید نوشتش، اما واژه‌ها در ذهنم جای نمی‌گیرند برای نوشتن. همه حرفم، بی هیچ سخن. منتظرم یکی بپرسد مشکل کجاست که سفره‌ی دل برایش بگشایم و آسمان ریسمان ببافم، اما مشکل دقیقا این‌جاست که هم‌سخنی نیست. منم آن نچسب‌ترین وصله!
دنبال بیدار کردن احساسات خويشم و از بی‌حلیمی می‌خواهم تهِ دیگ را پاک کنم. 
بیاور آنچه دل ما بیکدگر کشدا
بسر کشد آنچه دلم بار او بسر کشدا
غلام ساقی خويشم که بامداد پگاه
مرا زمشرق خم آفتاب بر کشدا
چو تیغ باده برآهختم از نیام قدح
زمانه باید تا پیش من سپر کشدا
چه زر چه سیم و چه خاشاک پیش مرد آن روز
که از میانه سیماب آب زر کشدا
خوش است مستی واز روزگار بی خبری
که چرخ غاشیه مست بی خبر کشدا
اگر بساغر زرین هزار باده کشم
هنوز همت من باده دگر کشدا
در نشاط (من) آنگه گشاده تر باشد
که مست باشم وساقی مرا بدر کشدا
دانلود آهنگ بسیار زیبا از امیر عظیمی به نام هیچ تر از هیچ تر از هیچ تر خسته تر از خسته تر از خسته ام با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang hichtar az hichtar az hichtar
دانلود آهنگ هیچ تر از هیچ تر از هیچ تر خسته تر از خسته تر از خسته ام
هیچ تر از هیچ تر از هیچ تر خسته تر از خسته تر از خسته ام♫♪✌
قفل ترین مغز جهان در من است بسته تر از بسته تر از بسته ام♫♪✌
♪♪♪ ♪♪♪
پوچ تر از پوچ تر از پوچ تر پر شدم از هر چه در این خانه نیست♫♪✌
سایه
کسی که مؤمنی را به گناهی سرزنش کند، نمیرد تا آن گناه را انجام دهد»
واقعا وقتی این حدیث رو خوندم ترسیدم. لرزیدم. فکرم درگیرش شده نگرانِ خودم شدم.
نمیدونم این حسِ وحشتی که الان من دارم کسی داره یا نه

مَنْ عَیرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ لَمْ یمُتْ حَتَّی یرْکبَهُ».” 
{وسائل الشیعه، ج 8، ص 596}

من اگر باده خورم ور نه، چه کارم با کس ؟ 
حافظِ رازِ خود و عارفِ وقتِ خويشم
میگن خواستن توانستن است!
ولی وقتی هی میخوای و نمیشه، یعنی درست نخواستی! ولی وقتی مسیرِ خواستن رو عوض میکنی و تمام مسیرهای ممکن رو امتحان میکنی و بازم نمیشه! اینجا دقیقا یعنی چی؟ اینجا ایراد از کجاست؟! دیگه باید چطوری بخوام چقدر تغییر کنم؟ بابا! من دیگه اون منِ سابق نبستم! خویشتنِ خويشم تغییر کرده!!!
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خويشم خوانی
از سر خواجگی و مکان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیز
به نام بخشنده بزگ داور بر حق به نام خداوند ایثار و انصاف
خارم اگر از خاری خارم تو مپنداریدانم که مرا با گل یکجا تو نگهداریگل راتوبه آن گوئی کزعشق معطرشدآن گل که فقط گل بود درحادثه پرپرشدسودای تورا دارم من از دل و از جانمگفتند که پیدا شو دیدند که پنهانمگفتند که پیدا کن خود را و تو را با همگفتم که پیدا هست در هر نفسس آدمپیداست و من پنهان من در تن واو در جانیک آن نظری کردم در خود گذری کردمدیدم که نه در دوری نزدیک تر از نوریدر راه عبور از تو من این ه
به همکارم میگویم:
آثار افسردگی رو بعد از این ایامی که خلوتم را از من گرفته در خودم احساس میکنم.
خودم رو میشناسم. یکی دو روز خلوت میخوام. به دور از همه.
گفت: میخوای خونه فامیلمون رو توی جاسب برات رزرو کنم بری اونجا؟.
گفتم: دلم میخواد چادر مسافرتی رو بردارم برم توی ارتفاعات جاسب. و شب رو توی اون ارتفاعات بیتوته کنم
و چند ساعت توی تاریکی شب فقط صفحه محدّب نگاه من باشه و صفحه مقعر آسمان با تمام ستارگانش.
و او چه میدانست من از اتحاد آینه محدب
شب از نیمه گذشته و نیمه ی شهر شعبان المعظم از سنه ۱۴۴۰ هجری قمری است. من در نیمه های این شبِ شگفت در کُنجی از بیکرانه های این جهانِ راز آلود بیداری می کشم. من ، این موجود کوچک و این ذره ی میکروسکوپی که در بی انتهای زمان و در اقلیم بیکران مُلک خداوندی بی خبر از خويشم و عاجز از تدبیر امر خود ، چگونه از عوالم دیگر خبر توانم داشتم. اگر شبی این چنین پادشاه حقیقی و خلیفه ی راستین خداوند بر زمین جوانه می زند و سرزمین ملائک را سجده گاه مقام خود می‌کند ؛ ا
اورانیوم غنی شده فقط از خودِ خودش انرژی خارج میکند البته پس از قرار گرفتن در چرخه های پر سرعت سانتریفیوژی
امروز انرژی های زیبایی از عمق فرهنگ پر از ذخایر ناب ایران در حال آزاد شدن استآن هم پس از قرار گرفتن در سانتریفیوژهای حوادث که آخری اش بحران کرونا است
انرژی های خیره کننده از جنس نوعدوستی و محبت و همیاری و ایثار و فداکاری و جان نثاری و ازخودگذشتگی توسط مردم عزیز ایران در حال آزاد شدن به فراسوی مرزهاست و چشمها را به این نور زیبا خیره دواند
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو

که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو


آفتاب و فلک اندر کنف سایه توست

گر رود این فلک و اختر تابان تو مرو


ای که درد سخنت صافتر از طبع لطیف

گر رود صفوت این طبع سخندان تو مرو


اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند

خوفم از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو


تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر

ور مرا می‌نبری با خود از این خوان تو مرو


با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است

در خزان گر برود رونق بستان تو مرو


هجر خويشم منما هجر تو بس س
چنان بوصل تو میلیست خاطر مارا
که دل بصحبت یوسف کشد زلیخا را
بیابیا که بشب چون چراغ درخوردست
بروز شمع جمال تو مجلس مارا
ترا بصحبت ماهیچ رغبتی باشد
اگر بود بنمک احتیاج حلوا را
زخاک درگهت ابرام دور می دارم
که آب درنفزاید ز سیل دریا را
بوصف حسنت اگر دم نمی زنم شاید
که نیست حاجت مشاطه روی زیبا را
جفا و ناز بیکبارگی مکن امروز
ذخیره کن قدری زین متاع فردا را
زلعل خود شکری، من گشاده می گویم،
بده وگرنه میان بسته ایم یغما را
مرا ز لعل تویک بوسه آرزو کردن
از اینکه یک نفر بنشیند دم گوشم و شروع کند به حرف زدن متنفرم. از اینکه متوجه نشود اهمیتی به حرف هایش نمی دهم متنفرم. از اینکه مدام سوال بپرسد و مرا از دنیای خودم بیرون بکشد متنفرم. از آدم های وراج که حرف هایشان تمامی ندارد متنفرم. از آدم هایی که با خودشان حرف می زنند متنفرم. از اینکه آدم ها بنشینند کنارم و با هم صحبت کنند متنفرم. از همه ی این ها متنفرم. متنفرم. متنفرم. از این آدم ها متنفرم. از کسانی که نمی توانند درکم کنند . از آدم هایی که به زور خودم
امروز بعد از پیاده روی حموم هم رفتم. البته راستشو بخواید خیلی مردد بودم که برم یا نه ( در واقع اینو به روتینم اضافه کنم یا نه )، ولی وقتی داشتم برمیگشتم از پیاده روی دیدم صدای دوش آب میاد از زیرزمین ( حموم )، منم گفتم فلانی بدو که این یه نشونه ست، ولش نکن. 
حس خوبی داره قطعا، ولی حالا با موهای خیسم چیکار کنم D: سشوار دلم نمیخواد بزنم به موهام و البته این وقت صبحی که همه خوابن نمیشه روشنش کنم. فک کنم همینجوری با همین روسری زیر مقنعه برم دانشگاه. 
دیر
ای میان‌رفته بیا تا به میان بنشینیدر دلم نیم‌شبی باز عیان بنشینی 
مشق خم کردن جان دادی و سی سال گذشتحال خوش باش که در قوس کمان بنشینی
بنده‌ی عشق کجا حجره‌ی زهّاد گرفتگفت بهتر که به بازار و دکان بنشینی
گفتی و نیست مرا با دگران الفت حرفاگرم حرف تو باشد به زمان بنشینی
متفرّق‌شده از خويشم و پیدایم نیستتا بیایی به سر منبر جان بنشینی
گفتگوهای من و عشق به هر گوش رسیدبخت این بود که در گوش جهان بنشینی
حلمیا سهم تو از و مکان هیچکسی‌ستتا که بر سی
هوا آلوده شد، گفتن فلان مقاطع تعطیلن، بقیه نه              آخه ما آبشش داشتیم
الانم میگن مدرسه ها تعطیله
بعد تبصره اش میاد که وقتی گفتن مدرسه، یعنی دانش آموزان، معلمان باید باشند!!!
بعد تبصره بعدیش میاد که مدارس غیرانتفاعی معلماش هم نیان!!                        ما دولتی ها آنتی کروناییم!!
بعد تو گروه همکارها همه قیل و قال میکنن، که یکی جوابشون میده مرخصی برای این روزهاست دیگه، مگه از سلامتی مهمتر هم هست، بعد میای سرکار، میبینی اولین نفر
به ولای تو که گر بنده خويشم خوانی/ از سر خواجگی و مکان برخیزم
1.کسب معرفت بدون ادب ممکن نیست و هرکجا سفره معرفت گسترده شده، از برکت ادب بوده است.
2.اولیا خدا هیچ کجا با کسی دشمن نبوده اند و حتی با کسانی که با آنان دشمن بوده اند نیز ادب ورزیده اند. زیرا همه جا در حضور حق بوده اند.
3. کسانی که رابطه فرورفته ای با هم دارند (خلطا) اکثرا به یکدیگر ظلم می کنند.
4. موضع استغفار در حضور مولا.
5. به خرابات باید با ادب وارد شد، آنجا جای هرکسی نیست. همه محرمند و
آیدا.!!!
آنچه به تو می‌دهم عشق من نیست؛ بلکه تو خود، عشق منی.
تویی که عشق را در من بیدار می‌کنی و اگر بخواهم این نکته را آشکارتر بگویم، می‌بایست گفته باشم که من "زنی" نمی‌جویم، من جویای آیدای خويشم.
آیدا را می‌جویم تا زیباترین لحظات زندگی را چون نگین گران‌بهایی بر این حلقه‌ی بی‌قدر و بهای روزان و شبان بنشاند.
آیدا را می‌جویم تا با تن خود رازهای شادی را با تن من در میان بگذارد.
آیدا را می‌جویم تا مرا به "دیوانگی" بکشاند؛ که من در اوج "دیوانگی
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست  گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست 
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک  جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست 
این قافله از قافله سالار خراب است  اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست 
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش  دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست 
من در پی خويشم، به تو بر می‌خورم اما  آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست 
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است  حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست 
امروز که محتاج تو
دانلود آهنگ ایوان بند زیبای من
Download New Music Evan Band – Zibaye Man
پخش بزودی – دمو آهنگ اضافه شد
 
 
 
ایوان بند زیبای من
 
متن آهنگ زیبای من از ایوان بند
 
جانم به لب آمد عجب صبری تو داری من که مردم
پیراهنم را پاره کن من بویی از یوسف نبردمامشب کلید خانه را دیوانه را دستت سپردم …
تو ماه پیشانی چرا در آسمانم نیستی
وای ای ماه پیشانی بگو در آسمان کیستی وایتو هم ز خويشم رانده ای هم در گلویم مانده ای وای
 زیبای من ایوان بند از لینک بالا منتظر این موزیک زیبا اخت
هرچقدر زمان می‌گذره، تصویر پیش روم بیش‌تر از ابهام درمی‌آد. راهی که یه زمانی محو بود و گنگ، داره طرح مشخصی می‌گیره و خودش رو بهم نشون می‌ده. خوانش این مسیر، تفسیر و تعقیب نشونه‌هاست و جلو رفتنی منزل به منزل. 
سرآغازها به من انگیزه می‌دن؛ برای خوب شدن حالم، نیاز دارم که چیزای تازه‌ای یاد بگیرم و روش‌های جدید رو امتحان کنم. فهمیدم که ددلاینی برای زندگی وجود نداره و نباید خودم رو تحت فشارِ زمان بذارم. بیش از پیش ایمان آوردم که من آدمِ دلانه
سلام و درود
این روز ها برایم سخت ترین روز هاست
بدونه وقفه و درنگ  از ساعت 8 شروع میکنم تا دو نیم نصف شب از خوابگاه تا ان بیست دقیقه ای راهه و امروز مجبور به دویدن شدم
مهندس زارع اسمم  رو گذاشته اقای مطیعی ارشد حالا تا یه هفته میگفتم ارشد نیستم این هفته دیدم  میگه باشه ارشد کلاسی اخه مگه چیزی رو پیشونی من نوشته
امروز یه ده باری صدام زد .یه مدار پنوماتیکی بستم تا اخر کلاس دست از سرم برنداشت آدم کار بلد و باید پرستید واقعا انسان فوق العاده
​​​سلام!
اولین مطلب را برای ​​​​​آشنایی می‌نویسم، هرچند از خود هیچ نمی‌دانم و همه‌چیز را هم میدانم!
نوشتن و این حس اشتراک احساسات، از موردعلاقه‌های چندین سالهٔ من است، از روزی که به‌طور شگفت انگیزی دانستم احساسات را می‌شود از قلب به قلم کشید.
کمی خود را می‌شناسم: من اجتماع نقیضین هستم، در آنِ واحد، هم میتوانم رنج بکشم و هم از خوشی فریاد بزنم؛ همزمان که می‌گریم ، کسی در اعماق قلبم به من لبخند می‌زند؛ آن‌گاه که لبریز از احساساتم، آ
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو 
که مرا دیدن تو ، بهتر از ایشان تو مرو
آفتاب و فلک اندر کنف سایه توست
گر رود این فلک و اختر تابان ، تو مرو
ای که درد سخنت ، صاف تر از طبع لطیف 
گر رود صفوت این طبع سخندان ، تو مرو 
اهل ایمان همه در خوف دم خاتمت اند
خوفم از رفتن توست ، ای شه ایمان ، تو مرو 
تو مرو ، گر بروی جان مرا با خود بر 
ور مرا می نبری با خود از این خوان ، تو مرو 
با تو هر جزو جهان ، باغچه و بستان است 
در خزان گر برود رونق بستان ، تو مرو 
هجر خويشم
نیاز دارم مدتی نباشم ؛
سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم ،
به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد .
دور باشم و رها
سبُک باشم و آزاد .
آدم هایی را ببینم ، که هیچ تصور بدی از آنها ندارم ،
مسیرهایی را بروم ، که تا به حال نرفته ام ،
عطرهایی را بزنم ، که تا به حال نزده ام ،
و لباس هایی را بپوشم ، که تا به حال نپوشیده ام .
در مکان هایی بنشینم ، که هیچ خاطره ای را برایم زنده نمی کنند ،
موسیقی هایی گوش کنم ، که مرا یادِ کسی نمی اندازند ،
و نوشیدنی هایی بنوشم ، که م
 
نیمه شب بود و غمی تازه نفس
ره خوابم زد و ماندم بیدار .
ریخت از پرتو لرزنده ی شمع
سایه ی دسته گلی بر دیوار .
 
همه گل بود ولی روح نداشت
سایه ای مضطرب و لرزان بود 
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گوئیا مرده ی سرگردان بود !
 
شمع ، خاموش شد از تندی باد
اثر از سایه به دیوار نماند !
کس نپرسید کجا رفت ، که بود
که دمی چند در اینجا گذراند !
 
این منم خسته درین کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سایه ی خويشم ، یا رب
روح آواره ی من کیست ، کجاست ؟
شاعر: فرید
این چالش تغییرات ده ساله رو توی توئیتر دیده بودم اما خب به ذهنم نرسید درباره نوشته‌های وبلاگیم دنبالش برم که شباهنگ این فکرو به کله‌ام انداخت. از اونجایی که دست به حذف وبلاگم خوبه (به از شما نباشم) از ۸۸ که نقد فیلم می‌نوشتم تا الان همه وبلاگام رو حذف کردم و الان جاشون دوستان لوازم آرایشی و داروی افزایش قوای جنثی تبلیغ می‌کنند. اما یه وبلاگ مشترک شعر بود که نتونستم حذفش کنم و به لطف شریکم نوشته‌هام هنوز اونجاست. الان رفتم دیدم قدیمی‌ترین
بسم الله
 
مدتی ست که درحال مطالعه و بررسی حالات خويشم.
من تنها رسول این دنیا نیستم. همه ما لحظه ای رسول بوده ایم. لحظه ای حضور رسولی را در زندگی خویش تجربه کرده ایم و در نهایت، همچون همه آنها که رسل را با ناملایمتی دور کرده ایم و در انتظار سرنوشت مختوم خویش نشسته ایم.
 
چند بار کسی از روی تجربه بیشتر سراغ شما را گرفته و خواسته کمکی به شما بکند و شما رسول خویش را از خود دور کرده اید؟ پدر و مادر چند تن از شما، نکته ای را گوشزد کرده اند و شما گوش فرا
در راستای اینکه حال فضای مجازی رو ندارم یه چند ده‌تایی از وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کردم رو قطع دنبال کردن زدم اگه شما هم جز اون دسته از افراد هستید که دیگه وبلاگشون رو دنبال نمیکنم با انجام دادن همین‌کار برای وبلاگ من، بشدت ازتون ممنون میشم
و اینکه احتمالا یه پست در مورد جنبش‌های فلسطینی (به طور خاص حماس) که قولش رو داده بودم بعد المپیاد بذارم رو خواهم نوشت و بقیه چیزهایی که گفته بودم بعد المپیاد می‌نویسم رو بعدا می‌نویسم
پ.ن۱:
تا یه مدتی ح
​​​سلام!
اولین مطلب را برای ​​​​​آشنایی می‌نویسم، هرچند از خود هیچ نمی‌دانم و همه‌چیز را هم میدانم!
نوشتن و این حس اشتراک احساسات، از موردعلاقه‌های چندین سالهٔ من است، از روزی که به‌طور شگفت انگیزی دانستم احساسات را می‌شود از قلب به قلم کشید.
کمی خود را می‌شناسم: من اجتماع نقیضین هستم، در آنِ واحد، هم میتوانم رنج بکشم و هم از خوشی فریاد بزنم؛ همزمان که می‌گریم ، کسی در اعماق قلبم به من لبخند می‌زند؛ آن‌گاه که لبریز از احساساتم، آ
نی دیر جای ما شد نی کعبه متکا شد
در هرکجا رسیدیم ثابت قدم نبودیم
همت چه سر فرازد اندیشه بر چه نازد
اینجا صمد نگشتیم آنجا صنم نبودیم
.
یادم آمد در رهت ذوق ز سر غلتیدنی
همچو اشک خویش از سر تا قدم، پهلو شدم

دست و پا گم کرده ی شوق تماشای تو ام
افکند یارب سر افتاده در پای تو ام
اینکه رنگم میپرد هر دم به ناز بیخودی 
انجمن پرداز خالی کردن جای تو ام.
هیچکس آواره گرد وادی همت مباد
مطلب نایاب خويشم بسکه جویای تو ام
کیست گردد مانع مطلق عنانی* های من
موجِ
 
اندر گمان نیاید لیلیِ چون توئی را
وندر جهان نگنجد مهرویِ چون توئی را
 
صورتگری ز چین هم نقشی نبیند از تو 
چون ماهِ نو ندارد، ابرویِ چون توئی را 
 
آن چشمِ مستِ ساقی از شرم بر هم افتد
تا در پیاله بیند، جادویِ چون توئی را
 
هر مست شد غلامت تا در خیالِ خامش 
در گوش حلقه سازد یک مویِ چون توئی را 
 
آهوی مُشک افکن، مُشکش دگر نخواهد
زیرا شنیده وصفِ، گیسویِ چون توئی را 
 
چشمان مست خوبان مستی ز کف بدادند
تا دیده اند چشمِ، دلجوی چون توئی را 
 
من در خی
خیلی مهم نیست که آخر سال خورشیدی ست یا نیست یا سال میخواهد نو بشود و فلان. تنها چیزی که میبینم و حس می‌کنم شیر تو اسبی» ست که وسط خیابان‌ها خیلی بیشتر از روزهای قبل جریان دارد و غیر از این دیگر هیچ. نه چونان کودکی‌هایم آماده‌ام و شوقی دارم و نه هیچ جنب‌وجوش اضافه‌تر از روزهای قبل. روح سرکشم برای اینکه این‌ها را بیشتر برای خودش ثابت کند، دست به سیاه و سفید نزده و هیچ چیز را مثل سال‌های قبل تمیز نکرده‌. هرچه نماد نوروز بوده را کنار گذاشته،
 
 اگر شما هم مثل من پر از استرس، سردرگمی و اضطراب های شدید هستید، شاید یکی از بهترین روش ها، این باشد که مدتی مدیتیشن کنید، مدتی ساکت شوید و فقط بنشینید، آن موقع است که دانستن ها شروع می شود، می فهمید یاد میگیرید و احساس می کنید که بیدار شده اید.
مدیتیشن چیزی نیست جز تسلط یافتن به ذهن تان.
 
حقیقتاً تمایلی نداشتم در مورد مراقبه بنویسم اما مطلبی شنیدم که رویم تاثیر گذاشت، اینکه یک نفر گفت در مورد هرچیزی که گرفتارش هستی حرف بزن و تولید محتوا کن.
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر

قلب بی‌حاصل ما را بزن اکسیر مراد
یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر

در کمینگاه نظر با دل خويشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر

در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر

منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان
وگر ایشان نستانند روانی به من آر

ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر

دلم از دست بشد دوش چو حافظ می‌گفت
کای صب
از بس گلایه و غم از روزگار دارد
آیینه روزگاری است، گرد و غبار دارد
هر عابری در این شهر یک مرده ی عمودی است
این شهر تا بخواهید، سنگ مزار دارد
این آسمان بعید است، بی روشنا بماند
از بس ستاره های دنباله دار دارد
غم های بی نهایت، عشاق بی کفایت
من بی حساب دارم، او بی شمار دارد
در عین سر به زیری، سر مست و سربلند است
چون تاک هر که خانه بالای دار دارد
عشق اناری ام را از من ربود دارا
من عاشق انارم، سارا انار دارد
#سعید_بیابانکی
پ.ن: + وقتی به اصل فلسفه هم شک
یا مُبَیِّن
ای روشن کننده
 
 
سلام :)
 
 
+یه بنده خدایی نوشته بود: شبِ عاشقانِ بی دل چه شبی دراز باشد کلا. یلدا براشون قرتی بازیه!
 
+ما نه عاشقیم نه بیدل. اما خیلی هم دراز باشد. خیلی هم قرتی بازیه! :)))
 
+از خدا میخوام فردا یه اتفاق خاص بیفته. چون دلم تنگ شده برا یه بنده خدایی و فردا قراره ببینمش. و دوست دارم خاطره خوبی به وجود بیاد
 
+یه مدت بود عادت کرده بودم به اونا که فکرشون اذیتم میکنه، فکر نمیکردم. تازگی دارم دقت میکنم دوباره دارم خیلی فکر می
یاد یار مهربان آید همی

 

پنج و شش روزی خیالم 

هر شب از دستم گرفته

پیش خويشم می بَرَد

خانه ای آنسوی ابر

وسعتی در حد صبر

با رهی پر پیچ و خم

دور و نزدیکش چه دانم ؟

اندکی بیش است و کم .

دست در دست خیال

می سپارم در سکوت

راه بی فرجام خویش

تا رِسَم در جای خویش .

چشم بندی هم به چشم

هر دو دستم پیش رو

تا نیفتم ناگهان

در سراب بیدلان .

می رسیم آنجا که دنیای من است

به همانجایی که من هم بی من است .

دیدمش بنشسته در کنج فِراق

آیتی می خوانَد از آیات
یاد یار مهربان آید همی

 

پنج و شش روزی خیالم 

هر شب از دستم گرفته

پیش خويشم می بَرَد

خانه ای آنسوی ابر

وسعتی در حد صبر

با رهی پر پیچ و خم

دور و نزدیکش چه دانم ؟

اندکی بیش است و کم .

دست در دست خیال

می سپارم در سکوت

راه بی فرجام خویش

تا رِسَم در جای خویش .

چشم بندی هم به چشم

هر دو دستم پیش رو

تا نیفتم ناگهان

در سراب بیدلان .

می رسیم آنجا که دنیای من است

به همانجایی که من هم بی من است .

دیدمش بنشسته در کنج فِراق

آیتی می خوانَد از آیات
بهش میگم: نه. مشهد نه. راهش زیاده. تو در شرایطی نیستی که بتونی 1000 کیلومتر راه رو توی ماشین بشینی.
میگه: خب توقف هامون رو بیشتر میکنیم. من میتونم. بچه ها و حاج خانم دارن میرن. میخوام ببینمشون. ما که شمال نیستیم هر وقت خواستم بتونم ببینمشون. فقط توی این سفرها هست که میتونم ببینمشون.
میگم: ممکنه هتلِ نزدیک حرم گیرمون نیاد. تو نمی تونی اینقدر پیاده بری. الان دیگه سنگین شدی. حسابش با شیراز فرق داره.
میگه: هتل نزدیک گیرمون میاد. اونقدر م
دیوارنوشت
+مجالس

دگرباره بشوریدم، بدان سانم به جان تو که هر بندی که بربندی، بدرّانم به جان تو من آن دیوانه‌ی بندم، که دیوان را همی‌بندم زبان مرغ می‌دانم، سلیمانم به جان تو نخواهم عمر فانی را، تویی عمر عزیز من نخواهم جان پرغم را، تویی جانم به جان تو چو تو پنهان شوی از من، همه تاریکی و کفرم چو تو پیدا شوی بر من، مسلمانم به جان تو گر آبی خوردم از کوزه، خیال تو در او دیدم وگر یک دم زدم بی‌تو، پشیمانم به جان تو اگر بی‌تو بر افلاکم، چو ابر تیره
روبرویم یک فنجان چای تازه دم لاهیجان، در دستم خودکار سیاهی که از تو به یادگار دارم، در ذهنم انباشت واژگانی که تنها برای تو گرد آوردم و در قلبم شراری است که پایرومونیای چشمانت افروخت.
دلدار خوشخوی نرم دلم!
از وقتی جاده ها میانمان کشیده شد و پیکر هامان محبوس دیو فاصله گشت، اندوه عالمی بر قلبم نشست. دیگر نه گشت و گذار با پدر و مادرم، نه معاشرت با دوستانم، نه مطالعه ی مجموعه شعر هایم، نه شنیدن موسیقی دلخواهم و نه کام سیگار التیام ملالتم نیست، که
دگر در دل غم مردن نماندست،
شرر در دل، توان در تن نماندست.
چه فرقی، مرگ یا که مکر دشمن،
دگر از من اثر در من نماندست.
 
بسا سنگین و سختی روزگارم،
به سنگی می زنی از هر کنارم. ن
شد قانع دل سنگت به مرگم،
که سنگی می نهی روی مزارم.
 
الها، هیچ نام از بد نماند،
سر راهی دگر یک سد نماند.
میان دو جهان تا سرحدی هست،
میان ما و تو سرحد نماند.
 
دگر پروا ز پیمانی نداری،
چو در دل لطف و احسانی نداری.
بخوانم کافر عشقت، نرنجی،
به عشقم بسکه ایمانی نداری.
 
  تو بی عهدی، ا
گذشته هفت و ده از هفتصد سال
ز هجرت ناگهان در ماه شوال
رسولی با هزاران لطف و احسان
رسید از خدمت اهل خراسان
بزرگی کاندر آنجا هست مشهور
به انواع هنر چون چشمهٔ هور
جهان را سور و جان را نور اعنی
امام سالکان سید حسینی
همه اهل خراسان از که و مه
در این عصر از همه گفتند او به
نبشته نامه‌ای در باب معنی
فرستاده بر ارباب معنی
در آنجا مشکلی چند از عبارت
ز مشکلهای اصحاب اشارت
به نظم آورده و پرسیده یک یک
جهانی معنی اندر لفظ اندک
ز اهل دانش و ارباب معنی
سؤالی د
این خرده مفهومات چهارگانه هر کدام صحنه ای بودند و حالتی! اندکی با ربط اندکی بی ربط به همکلمات بار احساسات را نمی کشد میدانی؟! از همین جهت خرده مفهوم مانده اند
1
آنچنان در جزئیات پله ی نردبان ماندیم، که پشت بام از یاد برده ایم!
راستی مقصد این بالارفتن کجا بود.!!!


می خواهم تلفن را قطع کنم.مهدی اصرار میکند و می پرسد
ناچار میشوم که کمی برایش شرح دهم، حرف میزنیم حرف میزند
چیزی نمانده که بغضم بترکدخوددد
معین تبریزی
با یک نگاه خود ، دل ما را ربود و برد
بنگر که یک نگه چه مصیبت به پا کند
____________
معین تبریزی
به کار ما نمی آید وفای دوست با اکراه
به ترک من اگر قطعیست تصمیم تو ، بسم الله
_____________
معین تبریزی
درد مرا کسی نتواند دوا کند
باید طبیب نیز برایم دعا کند
_____________
معین تبریزی
به پای او نشستم سال ها ، شاید که برگردد
و او برگشت اما در کنار دیگری برگشت
________________
معین تبریزی
مرا امّید وصلت نیست ، با هجران خوشم دیگر
تو هم با دیگری زین پس برو ای بی وفا خوش
ای کاش آدم‌هایی که بعد از این همه سال بیدار می‌شوند، با بازگشت به جامعه مثل اصحاب کهف آرزوی مرگ نکنند. این آخرین جمله‌ای بود که قلمم با آن کاغذ را بوسیده بود و گذاشته بود کنار. آخر از آن شب به بعد من به جای خانه در غسالخانه بودم. قرار بود فکرم را شست و شو دهند تا خودم با پای خویش از زندگی دست بشورم. جان لوله هفت تیر احساسم خیره به فشنگ هفتم مانده بود و خبر نداشت این دنیا تَه تَه‌اش شش حس دارد. این قدر همه چیز زود اتفاق افتاده بود که با این که من ب
جلال الدین محمد بلخی ، معتقد بود که کائنات در تحول دائم است ، و اساس هستی در نیستی و بقاست . این سیر تحولی تا جهان ،جهان است ،خورشید و ماه و ستاره در افق مشغول نورافشانی است به نام تحول و تکامل ، ادامه خواهد داشت : 
آدم از خاک است ، کی ماند به خاک 
هیچ انگوری نمی ماند به   تاک 
نطفه از نان است ؛کی ماند به نان ؟ 
مردم از نطفه است ، کی باشد چنان ؟ 
هیج اصلی نیست مانند اثر 
پس ندانی اصل رنج و درد سر 
در کلیه پدیده های طبیعت ، آثار تغییر و تحول به چشم می
نت ویولن ای بی خبران هایده :: نت آهنگ های هایده نت آهنگ هایده برای سنتور :: نت آهنگ های هایده ای بیخبران هایده نت سنتور هایده نت آهنگ هایده ای خدا برای سنتور نت سنتور آهنگ ای خدا نت سنتور ای یار من هایده همه ی مطالب #فرامرز_پایور Instagram posts نت سنتور راز دل سطح مبتدی دانلود آهنگ در عهد ما ای بی. خبران عیش و نوش عمر گذران همراه متن از . انجمن های بحث و گفتگوی جامعه مجازی موسیقی ایرانیان نت اهنگ ای خدا Poetry and Music Chamber of Iranians in the UK موسیقی ایرانی با مهران
شاید که بارانی ببارد
1
قندیل ها ی یخی
در آرزوی یک روز قشنگ
آب می شوند
آفتاب خزانی
مسحور !
رنگ جادویی شمعدانی ها
من شادمان
به پذیره رقص خورشیدهای مکرر
در آسمان نیمه ابری می روم
با اشک چشم  و دعای دل
شاید که بارانی ببارد
ماهشهر سال 89 ع-بهار
 
قدح آینه
کردار
روزگاری ست
که دل
چهره مقصود
 ندید     

ساقیا !
آن قدح آینه
کردار بیار.حافظ
نفسم بالا نمی آمد یا به عبارتی بزور نفس می کشیدم با خمیازه های طولانی ،خسته
بودم بدجوری خسته حوصله دکتر و بیمارست
شراکت با خدا

پیر مرد کشاورز نگاهی به خرمن محصولش کرد
و آه سوکی کشید . این هفتمین سال پیاپی است که در اثر خشکسالی ، زحمت چندین
ماهه اش ، سه چهار گونی گندم تکیده است که کفاف مصرف روزهای سرد زمستان خود و
خانواده اش را هم نمیدهد . چه برسد به عرضۀ محصول به بازار و حصول درآمدی هر چند
ناچیز برای باز پرداخت بدهی هایی که طی این چند سال در اثر همین عارضه ، بر دوش
پیرمرد سنگینی میکند .

با پاهای لرزان ، خود را به سنگی که در
کنار خرمنش که امروز به طرز عجیب
نت سنتور آهنگ درخت از ابی نت سنتور ابی نت آهنگ ابی نت سنتور این راه من بود ابی :: نت آهنگ ابی نت شماره WNP2906 نت سنتور آهنگ غربت از ابی با تنظیم بابک برگ بیدی اجرای نت سنتور برای اندروید آکورد آهنگ درخت از ابی نت آهنگ درخت از ابی در دو نسخه پیانو و کیبورد علی نوری لیست قیمت نت سنتور آهنگ قصه عشق ا. نت گیتار نت سنتور کندو ابی ز ابی گروه_موسیقی_سپند hashtag on Instagram Photos and Videos #فریبرز_ Hashtag on Instagram Posts about Photos and . #موسیقی_کودک Instagram posts (photos and videos) Images tagged with فری
جملات عاشقانه و احساسی | متن های جدید عاشقانه
جملات عاشقانه و احساسی | متن های جدید عاشقانه
متن های عاشقانه جدید و کوتاه
گروه سرگرمی مجله اینترنتی ائویمیز : جدیدترین جملات و متن های عاشقانه برای شما کاربران عزیز.
 
 
 
حاشا ! که جز هوای تو باشد هوس مرایا پیش دل گذار کند جز تو کس مرا
در سینه بشکنم نفس خویش را به غمگر بی‌غمت ز سینه بر آید نفس مرا …!
اوحدی
جملات عاشقانه و احساسی
هر جانور که باشد بگریزد از بلاییمن خود بلای خويشم از‌ خود کجا گریزم
جملات عاشقانه و احساسی | متن های جدید عاشقانه
جملات عاشقانه و احساسی | متن های جدید عاشقانه
متن های عاشقانه جدید و کوتاه
گروه سرگرمی مجله اینترنتی ائویمیز : جدیدترین جملات و متن های عاشقانه برای شما کاربران عزیز.
 
 
 
حاشا ! که جز هوای تو باشد هوس مرایا پیش دل گذار کند جز تو کس مرا
در سینه بشکنم نفس خویش را به غمگر بی‌غمت ز سینه بر آید نفس مرا …!
اوحدی
جملات عاشقانه و احساسی
هر جانور که باشد بگریزد از بلاییمن خود بلای خويشم از‌ خود کجا گریزم
غزل شمارهٔ ۳۹۳                    طـــــره‌هـــــای تــــو کــــمــــنــــد افــــکــــن طــــرارانــــنــــد          غـــــمــــزه‌هــــای تــــو طــــبــــیــــب دل بــــیــــمــــارانــــنــــد          از رقــیــبــان تــو بــایــد کــه پــریــشــان نــشــونـد          کـــه یـــقـــیـــنـــســـت کـــه آن جـــمـــع پــری دارانــنــد          زان بـــدورت هـــمـــه مـــحـــراب نـــشـــیــنــان مــســتــنــد 
216-  و من خطبة له (علیه السلام)> خطبها بصفین <أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً بِوِلَایَةِ أَمْرِکُمْ وَ لَکُمْ عَلَیَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِی لِی عَلَیْکُمْ فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی التَّوَاصُفِ وَ أَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُفِ لَا یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَی عَلَیْهِ وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ إِلَّا جَرَی لَهُ وَ لَوْ کَانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَ لَا یَجْرِیَ عَل
مجموعه احادیث تصویری حضرت امام رضا علیه السلام
مشخصات کتاب
سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1397
عنوان و نام پدیدآور:مجموعه احادیث تصویری حضرت امام رضا علیه السلام/ حدیث گراف.
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1397.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه
موضوع:حدیث - هنر- عکس - امام رضا علیه السلام

حدیث شماره :1
امام رضا علیه السلام:
به خداوند گمان نیک ببر؛ زیرا خدای عزّ و جلّ می فرماید: من نزد گما
احادیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام درباره ایمان، خداشناسی، خودشناسی، کمک به مردم و.
 

1.  مؤمن ، مؤمن واقعی نیست ، مگر آن که
سه خصلت در او باشد : سنتی از پروردگارش و سنتی از پیامبرش و سنتی از
امامش . اما سنت پروردگارش ، پوشاندن راز خود است ، اما سنت پیغمبرش ،
مدارا و نرم رفتاری با مردم است ، اما سنت امامش صبر کردن در زمان تنگدستی و
پریشان حالی استلا ی المؤمن مؤمنا حتی ت
فیه ثلاث خصال ، سنة من ربه ، و سنة من نبیه ، و سنة من ولیه
معرفی امام علی (ع)
امام علی (ع) شخصیتی جامع اضداد است که بزرگان دانش، به بعدی از ابعاد شخصیت او پرداخته اند. پرواز اندیشه هر چند که بلند باشد، نمی تواند نهایت او را دریابد و زبان وقلم در وصف او ناتوان است. او اقیانوسی است که نمی توان آن را با پیمانه پیمود. او متصل به وحی الهی است. از این رو، راه شناخت و درک علی (ع) از زبان پیامبر و اهل بیت (ع) ممکن است.
شناسه امام علی (ع)
اسم لغب کنیه آن حضرت (ع)
نام مبارک : علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد منا
 نویسندگی چیست؟ نویسنده کیست؟ 
مثل هر کار دیگری دراوایل باید بفهمیم که اصلاً نویسندگی چیست؟ نویسنده کیست؟ مراحل نویسنده شدن سخت است یا آسان؟ برای نویسنده شدن چه میزان عرق جبین و کد یمین لازم است؟
نویسنده کسی است که می‌نویسد، همین. چه نامه بنویسید و چه طرح تجاری، چه مقاله بنویسید و چه رمان در هر صورت نویسنده‌اید.
تصور می‌کنیم تاکنون جسته‌گریخته دست به قلم برده‌اید، اما هنوز حرفه‌ای نشده‌اید. حالا در هفتۀ اول آغاز نویسندگی حرفه‌ای چه ب
۴۸.txt
۴۸  
، برای شکستن ِ سکوت ِدو نفره ای که در اتاق حاکم شده ، بریده بریـــده میگویـــد؛ ب‌ب‌ بانو به رسَم  خــ٬َــزان ، هـَرروز چـه زود شب میشود! پدر تون ، ن نیاد یهو !؟.   –®بانو با عشوه ای دخترانه ، پاسخ میدهد ؛ نگران نباش ، امشب من از قصـــد دو برابــر تجؤیز پزشکــ به پدر ، قرص آرام بــخش و قرص خوآب داده ام.، تــا که تخت بخوابد .» ٫_در میان بُهت و حیرت پسرکـ ، بانو برمیخیزد و درب چوبی اتاق را میبندد ، ناگاه ، پنجره ای در ذهن پسرکـ باز میشود
۴۸.txt
۴۸
، برای شکستن ِ سکوت ِدو نفره ای که در اتاق حاکم شده ، بریده بریـــده میگویـــد؛ ب‌ب‌ بانو به رسَم  خــ٬َــزان ، هـَرروز چـه زود شب میشود! پدر تون ، ن نیاد یهو !؟.   –®بانو با عشوه ای دخترانه ، پاسخ میدهد ؛ نگران نباش ، امشب من از قصـــد دو برابــر تجؤیز پزشکــ به پدر ، قرص آرام بــخش و قرص خوآب داده ام.، تــا که تخت بخوابد .» ٫_در میان بُهت و حیرت پسرکـ ، بانو برمیخیزد و درب چوبی اتاق را میبندد ، ناگاه ، پنجره ای در ذهن پسرکـ باز میشود !.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها