نتایج جستجو برای عبارت :

من برادرت نیستمgo

تو جنس دوم نیستی دخترم. تو فقط در قیاس با برادرت که هم‌زمان با او رشد می‌کنی صبورتر و آرام‌تری. تو قبل از آنکه تحت تاثیر تربیت خانواده و فرهنگ جامعه‌ات قرار بگیری، بی‌قراری برادرت را برای شیر می‌بینی و صبر می‌کنی. تو مرا حیران می‌کنی دخترم؛ وقتی هر دوی شما را در کنار هم می‌بینم. تو زنی؛ تماماً زن؛ از بدو خلقتت. تو حتی گریه‌ات ریز و بریده است. تو هرگز پیوسته جیغ نمی‌کشی. تو لطیفی و خنده‌های دلبرانه را خوب بلدی. تو حتی پاهایت را کمتر و نرم‌
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.




















وقتی برادرت میخوابه ♡
اگه برادرت اینطوری هست نظر بده☆
آنها که بار بستند و راه افتادند، آنها که بی هوا و ناگهانی، راهی شدند. آنها که به این در و آن در زدند و مسافرت شدند، لبیک عیان و رسا و مجسم‌اند به فریاد العطش دخترانت به خطبه غرای خواهرت. به علم افراشته برادرت. به رجزهای پرشور اصحابت.
اما این جامانده‌ها، این شکسته‌ها، این خانه نشینهای صبور که بار مسافران را با اشک‌های یواشکی  بستند. پشت سر زائرانت دویدند و نرسیدند. که دردهای سخت امان رفتنشان نداد و ماندند. این غریب‌های نشسته‌ پا
آنها که بار بستند و راه افتادند، آنها که بی هوا و ناگهانی، راهی شدند. آنها که به این در و آن در زدند و مسافرت شدند، لبیک عیان و رسا و مجسم‌اند به فریاد العطش دخترانت به خطبه غرای خواهرت. به علم افراشته برادرت. به رجزهای پرشور اصحابت.
اما این جامانده‌ها، این شکسته‌ها، این خانه نشینهای صبور که بار مسافران را با اشک‌های یواشکی  بستند. پشت سر زائرانت دویدند و نرسیدند. که دردهای سخت امان رفتنشان نداد و ماندند. این غریب‌های نشسته‌ پا
بسم الله الرحمن الرحیم
با صیاد دلها در نهضت خاطره گویی
در دام صیاد (1)
تابستان بودم. مادرم به من گفت برو سراغ برادرت-او کوچک تر از من بود و یک مقدار شر و با بچه ای دیگر، رفته بود به باغ مردم-.من به قصد این که او را بیاورم، راه افتادم. وقتی رفتم، دیدم او و چند نفری از دوستانش رفته اند بالای درخت و میوه می خورند. حقیقتش یک هوس شیطانی وسوسه ام کرد، منتهی یک جنگی در درون من بر پا شد که :تو خودت آمدی برادرت را ببری، حالا چه طور شده که می خواهی مثل آن ها با
ارتش َت را به خط کردی 
 
و من را مثل همیشه خط زدی.
 
ما نالایق ها هم روزی به کارت می آییم. 
 
از کودکی شنیدم که برادرتان کریم است. 
 
بخاطر برادرت ما را هم بخر. 
 
پ. ن:گرچه سه ماه پیش کربلا بودم ولی اربعین یه چیز دیگس. بخصوص که تابحال نرفته باشی
 
 
حسن بن علی بن محمد بن علی(ع) در ماه ربیع الثانی (ششم یا هشتم یا دهم) سال 230 یا 231 هـ به دنیا آمد. مادر آن بزرگوار از ن صالحه و عارفه بوده است که به نام حدیث، سلیل، و سوسن یاد شده است.(1)
ولادت حضرت امسال همزمان شده است با دورانی که هنوز غم تخریب مرقد عسکریین (ع) بر آن سایه افکنده است و دلهای شیعیان بلکه مسلمانان را داغدار نمود، چرا که امام حسن عسکری(ع) نه تنها در منظر شیعیان بلکه در دیدگاه علمای اهل سنّت و شخصیت های جهان اسلام نیز از جایگاه والا و ب
- این پسره چشم روشنه هست که توی عصر جدید مجریه
+ احسان علیخانی؟
- آره، که میگی چشماش شبیه دوستته
+ لباش هم مثل دوستمه، خب؟
- تو شبیه اونی
+ من؟! کجام شبیهشه؟!
- دماغت
+ الآن از من تعریف کردی یا از اون ایراد گرفتی؟
- هیچکدوم. قبلاً به برادرت هم اینو گفته بودم. واقعا دماغاتون مثل همدیگه است.
+ خیلی ممنون :)))
 
 
 
- مامان
+ من
سفارش امام کاظم علیه السلام به علی بن ابی حمزه  مردی بنام علی بن ابی حمزه می گوید: خدمت امام کاظم علیه السلام  رسیدم. به محض اینکه وارد شدم، به من فرمود: فردا کسی را ملاقات می کنی که از اهل مغرب است و سوالاتی راجع به عقاید و احکام دارد. با او خوش برخورد باش و اگر خواست با من ملاقات کند، او را نزد من بیاور. گفتم: مولای من، نشانی بدهید تا او را بشناسم. فرمود: مردی قد بلند و درشت اندام است و اسمش هم یعقوب است. علی بن ابی حمزه می گوید: روز بعد مشغول طواف
                                                                            بسم الله الرحمن الرحیم
متن نوحه زبان حال زائران اربعین حسینی
سروده شده: کربلایی محمدرضا بدخشان
تقدیم به پیشگاه با عظمت و مقدس قطب عالم امکان حضرت بقیة الله الاعظم روحی وارواح العالمین فدا و تقدیم به ساحت مقدس سیدالشهداء ارباب بی کفن و شهید مظلوم کربلا امام حسین علیه السلام
متن نوحه:
(نگام به پرچمت ____ مقصد من حرمت)2
یک طرف حرمت          حرم برادرت
یک طرف حرمت         تل زینب خواهرت
میدونی بابا جانم؟ صداتو می شنیدم از پشت گوشی که پشت هم میگفتی بگو چرا نمیای پیش ما؟ بگو امشب بیاد خونه ما. بگو یه وقتی بیا شب هم بمون. بگو امشب بیا شب هم بمون. و کلی جمله های این شکلی دیگه که خب باید بگم من هم خیلی خیلی دلم برات تنگه و دیروز خیلی بهت فکر میکردم تا برادرت رو دیدم :)) تو همیشه برای من دوست داشتنی هستی و باقی می مونی عزیز دلم. حساب تو از اون سواست و خودت میدونی و این دو طرفه ست :) میبینمت حتما و به زودی :*
امام صادق ع میفرمود سرور اعمال سه چیز است انصاف دادن بمردم از خود تا انجا که هر چه خشنودت کند مثلش را برای مردم بخواهی و مواسات نمودن با برادرت در مال ویادخدا در هرحال وان گفتن سبحان الله والحمد لله و لا اله الاالله والله اکبر فقط نیست بلکه هر گاه امرخدای عزوجل بتو رو اورد عمل کنی و چون نهی وباز داریش بتو رسد ترک کنی4 امیرالمومنین ع در ضمن کلامی فرمود بهوش باشید هر که از خود بمردم انصاف  دهد خدا جز عزتش نیفزاید
محتوای مکالمات تلفنی م محتوایی جز این نداره معمولا:
-الان رفتی تهران چی کار کنی؟
-نه زنگی زدی، نه خبری دادی، نه خداحافظی آن‌چنانی کردی، ما هم که نامحرمیم نباید بدونیم چی‌کار می‌کنی.
-ساعت چند برگشتی خونه؟ مستقیم رفتی خونه دیگه؟
-شام رو کی درست کرده؟ نکنه برادرت درست کرده؟
-کی میای خونه؟ رفتین کلا خانواده رو فراموش کردین؟
و برام عجیبه چرا از این‌که بهش زنگ نمی‌زنم تعجب می‌کنه، با چه انگیزه‌ای باید اجازه بدم اعصابم رو خورد کنه؟
شاید برای بعضی از ما قابل درک نباشه فقط آنقدری بهتون بگم وضعیت قرمز یعنی خواهر یکی فوت میکنه ولی نمیتونه خودش دفنش کنه وضعیت قرمز یعنی بیمار هستی ولی بیمارستان جا نداره شما رو بستری کنه وضعیت قرمز یعنی برادرت کرونا گرفته ولی نمی تونی بری پیشش چون برگردی بچه ات هم میگیره وضعیت قرمز یعنی مادر پیرت رو
ادامه مطلب
باید چیکار کرد وقتی که برادرت ساعت 2.30 شب یواشکی از خونه میره بیرون که سیگار بکشه و کسی نفهمه؟
باید به مامان بابام بگم یا نباید بگم؟ اگه نگم چی میشه؟ اگه بگم چی میشه؟
بعدا نوشت:گفتم و هیچی نشد. همونطور که مجوز داره هر وقت حالش بده منو با ماشین زیر کنه؛ با همون مجوز می تونه تا ساعت سه صبح پیش عملی های معتاد توی کوچه سیگار بکشه.
داد زد دنبالم نیاین، موندیم‌بیرون از بیمارستان، تنها رفت تو،چند دقیقه بعد زنگ زدم گفت باید چکاپ انجام بدن، سی تی اسکن، ریه، خون، سرفه زد قطع کرد. زنگ زدم گفت چهل دقیقه دیگه. چهل دقیقه می تابیدم و با سه چهار متر فاصله خانم جوانی هم می تابید، بابا کنار ماشین بود کسی آن طرف با فاصله ایستاده بود می گفت:" حالا خودش میاد بیرون." 
بعد چهل دقیقه اومد بیرون رنگ پریده بود ولی بیرون بود و همین طور که زیر لب می گفت:" منفی" خیره شده بود به زنی که با سه چهار مت
امروز درسای زیادی داشت واسم. امروز فهمیدم روی هیچکس نباید حساب باز کرد. آدما، منفورترین، دروغگوترین و دوروترین‌ها هستن. آدما اونقدر بهت نزدیک میشن و اونقدر اعتمادت رو جلب میکنن که تو به عنوان خواهر و برادرت ازشون یاد میکنی. بعد با یک حرکت، بهت میفهمونن که هفت پشت غریبه‌ن. بعد اون‌وقت حرصت می‌گیره. از کی؟ از خودت. که چرا همیشه چنین آدمی بودم؟ که چرا ذره‌ای تغییر نکردم و نمیتونم تغییر کنم! که چرا عاقل کند کاری آخه؟
عصبانیم. ولی یه عصبانیِ خو
ناز حضرت صادق ع روایت شده که امیرالمومنینع در ظمن سخنی از سحنان خود فرمود هر کاری که از برادر دینی خود سرزند ان را ببیهترین وجه ان حمل کن تا کاری کند که راه توجیه را بر تو ببندد و هیچگاه بسختیکه از دهان برادرت بیرون اید  گمان بد مبر در صورتیکه برای ان سخن محمل خوبی می یابی  شرح  مقصود این استکه هر گاه گفتاری یااکرداری از برادر دینی سرزند که دارای دو وجه است یکی نیک ویکی بد باید تا انجا که مقدور انسان است انرا حمل بر وجه نبک کند گر چه احتمال طرف
اینکه برادر آدم بیاد مثل این بچه ها بخواد خیلی زیر پوستی نظرت رو درمورد یه موضوع مشکوک بپرسه و تو هم خیلی بدجنسانه به حرف کشیدن ادامه بدی و بدونی رو یه دختره ای کراش داره :| بعد درحالی که خیلی ناباور به قیافه ی جدید برادرت خیره شدی و همه ش تو دلت میگی مگه میشه ؟!.نه مگه میشه ؟!:/ و یه لبخند متحیرانه و شوک زده رو لبته همه ش میگی :عه!, نه !!، خووب ؟!://. خیلی زیباست:| 
میخواستم بهش بگم پاشو جم کن این اسکل بازیارو :| اینا همه ش وقت تلف کردنه و آخرشم آدم می
امام صادق ع  فرمود هر که در باره بگوید انچه دو چشمش دیده ودو گوشش شنیده پس او از کسانی استکه خدای عزوجل در باره انها فرموده همانا انانکه دوست دارندفراوان یا فاش شود فحشا در باره انان که ایمان اورده اندایشانرا است  عذابی وردناک سوره نور ایه 18  شرح مجلسی ره گوید مقصود اینستکه مورد ایه تنهابهتان نیست بلکه شامل حقی هم که دبده و شنبده است مبشود  داودبن سرحان گوید از حضرت صادق ع ار غیبت پرسیدم که چیست  فرموداینستکه در باره برادرت در دین او بگو یی
سایت آثار جاج محمود کریمی   %% شب عاشورا 1398 %%
 
صوت نوحه " وقتی برادرت تنهاتر شد "  حاج محمود کریمی    
 
فیلم نوحه " وقتی برادرت تنهاتر شد "  حاج محمود کریمی   
 
**************************
صوت نوحه " ای حرمت در دل و جان یا علی " حاج محمود کریمی  
 
فیلم  نوحه " ای حرمت در دل و جان یا علی " حاج محمود کریمی 
 
******************************
شب هفتم محرم 1398
صوت نوحه " لالایی گلم لالا مهتاب اومده بالا " حاج محمود کریمی 
همه ی ماها داریم از تنهایی هامون مینویسیم درصورتی که تنها نیستیم
خدایی همراه ما است که از رگ گردن به ما نزدیکتر است
خدایی درکنار ما است که از پدرو مادر به ما مهربان تر است.
اگر احساس تنهایی میکنیم،مشکل ماهستیم نه خدا.میدونی چرا؟چون دست خدارو رها کردیم 
مگه تاحالا شده پدری دست بچشو رها کنه؟نه.
پس خدا دست بنده هاشو رها نمیکنه.
کافیه یه بار مثل یه بچه ی خوب برگردی و محکم دست خدارو بگیری،اونوقت میبینی که خدا چقدر هواتو داره
تونوقت دیگه احساس تنه
خواهرِ بهشتی ام، سلام

سلامم را از دوردست ها پذیرا باش

امروز اندیشه ام در یکی از گفته هایت گیر افتاده بود:

 

یک روز به من گفتی که هیچ وقت اجازه ندادی یارَت اشکهای
مروارید گونه ات را ببیند

 

با خودم گفتم .

شگفت زده به خودم گفتم؛

"ولی من پنجمین روزِ نوروز با چشمهای خودم اشکهای
الماس گونه ی خواهرم را به نظاره نشستم و دلم لرزید و."

رمز و رازِ این داستان چیست؟ این دیدن و ندیدن

هرچند برادرت تو را پند داد که یارت را از دیدن اشکهایت
محروم نکنی و تو
2546 - اسدالله علم» وزیر دربار، نخست‌وزیر و از نزدیکان محمدرضا پهلوی» در خاطراتش می‌نویسد: "فرمودند به وزارت خارجه گفته‌ام که هیچ مقامی غیر از خود من حق ندارد در کارهای وزارت خارجه مداخله بکند، حتی گفته‌ام برادر هویدا که نماینده ما در سازمان ملل است، حق ندارد به نخست وزیر گزارش بدهد، حتی تلفنی بکند. او را هم توبیخ کردم که چرا به برادرت گزارش‌های وزارت خارجه را می‌دهی»"منبع: خاطرات علم، جلد سوم، ص۳۶۷
دانلود فایل اصلی
سلام.میدونن برای خیلی وقت پیش هاست.
*فرستنده:فریماه کلاس چهارمگیرنده:فریماه عبیداصل مهدکودکسلام.من فریماهم.این نامه از آینده برای تو فرستاده میشهمیدونم این اواخر حال و احوال خوبی نداشتی.چون نگین حسنی نقش اصلی رو تو نمایش عیدنوروز ازت گرفته و راه به راه یه چیزی بهش میچسبونه و به بقیه میگه.مثلا:بچه ها فریماهو یادتونه؟از بس تو نمایش قبلی و قبلی ترش بد بازی کرد که الان از رای اوردن فریماه گرخید و منو کرد.میدونم،میدونم،خیلی بده.میخواستم بهت بگ
آقا فرض کنید #غدیر اصلا نبوده که پیامبر جلوی هزاران نفر امیرالمؤمنین رو به جانشینی منصوب کنهیکی از احادیثی که در فضیلت امیرالمؤمنین هست و شیعه وسنی اونو نقل کردن، #حدیث_منزلت است. معاویه‌ای که دستور به دشنام و لعن امیرالمؤمنین داده بود، این حدیث رو نقل کرده، نمیتونست انکار کنه. چون اکثر مردم بارها از زبان پیامبر در جاهای مختلف شنیده بودن. متن حدیث اینه.(یاعلی) أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّاأنـّه لانَبیّ بَعدی.(ای علی) تو نسب
--: آخه نمیشه انسان هیچ نفعی از طرف مقابلش نبره و دوستش داشته باشه.
++: میشه رفیق.پای خدا که وسط بیاد میشه.
--: این شعاریه.
++: تو خودت وبلاگ نویسی. منم وبلاگ نویسم. میدونی بعضی از وبلاگ نویسا هستن که غالبا مطالبشون رو نمی خونم. اما دنبالشون میکنم. وقتی مطلب جدید نوشتن میرم یکی دو خط از مطلبشون رو میخونم یه امتیاز مثبت (لایک) میدم و صفحه وبشون رو میبندم.
--: چرا نمی خونی شون؟
++: حرف قابل تاملی ندارن برام. یعنی حتی خیلی دنبال یاد گیری علمی هم نی
یکی از دلایل این‌که امام ‌با یزید صلح نکرد، این بود که یزید با معاویه کاملاً متفاوت بود. اگر معاویه برخی از شئون را حفظ می‌کرد، یزید هیچ‌چیزی را حفظ نمی‌کرد. یزد شارب‌َ الخمر مُعلِمً بالفسق و قاتل‌النفس المحترمه» ، یعنی هم قاتل است، هم فساد علنی دارد وهم شرب خمر دارد و مثل لایبُالُ» ،مثل‌ منی‌ هرگز صلح نمی‌کند، یزید علناً قصد کشتن اباعبدلله (ع) را کرده بود. بنابراین اباعبدلله (ع)‌ چاره ای جز نپذیرفتن صلح نداشت. کما این که جابربن عبدا
- ای انسان مرموز، آنکه بیش از همه دوست می‌داری کیست؟ 
پدرت؟ مادرت؟ خواهرت یا برادرت؟
- نه پدر دارم، نه مادر، نه خواهر و نه برادر.
- دوستانت؟
- سخنی بر زبان می‌آورید که معنایش هنوز برایم ناشناخته مانده.
- وطنت؟
- نمی‌دانم که در کدام نقطه از جهان است.
-زیبایی؟
- او را دوست می‌داشتم، اگر به کمال رسیده و جاودانی بود.
-زر؟
- از آن بیزارم همانگونه که شما از خدا بیزارید.
- آه، پس چه دوست‌داری، ای غریبه‌ی شگفت انگیز؟
- من ابرها را دوست دارم.ابرهایی که م
اگه بخاطر ایمانم نبود و اگه گناه بزرگی نبود، حتما زندگیمو تموم میکردم.»
نمیدونم به آدمایی مثل من چی میگن یا این ویژگی من از کدوم موضوع روانشناسی منشا میگیره ولی من به تک تک کلماتی که میگم و میشنوم اهمیت میدهم و خودم برای انتخاب هر کلمه وسواس ب خرج میدم. 
جمله بالا کلمات کلیدی مهمی داره. بخاطر ایمان. تموم میکردم. تو این جمله به من اشاره نمیشه. به خوشحالی من اشاره نمیشه. به اهمیت وجود من هیچ اشاره ای نمیشه. این جمله به من القا میکنه تو هیچ معنای
همیشه وقتی به کسی در مورد غیبت کردن تذکر می‌ دهیم یا خدایی نکرده خودمان مرتکبِ غیبت می‌شویم، توجیه مان این است که: دروغ که نگفتم!در واقع این همان تفاوت غیبت و تهمت است.
اگر کسی چیزی را که در برادر دینی اش پنهان است به دیگران بگوید، چیزی که اگر بشنود، خوشش نیاید، غیبت کرده است.اما تهمت یعنی چیزی بگویی که نه آشکار و نه پنهان، بلکه دروغ است. امام صادق فرمودند: غیبت آن است که درباره برادرت چیزی را بگویی که خدا بر او پوشانده است و اما چیزی را که در
دختر بزرگ خونه که باشی ، روزگار همه دل نگرونی های بقیه افراد خونه رو به خوردت میده . بی صدا !
مثل مامور شکنجه،  با چکمه های سیاه چرمی و دست دستکش پوشیده بیخ گلوت ! با لبخندی اغواگرانه و نگاه بدذاتانه! 
شاید هیچ وقت ،هیچ کس نفهمه که تو ، کنج اتاقت همچنان که بقیه فکر میکردند داری برای امتحانت میخونی ،از دلشوره ی آینده ی برادرت و اوضاع و احوالش ، قلبت ضرب گرفته باشه . تا اونجا که دست به دامان پروپرانولول شده باشی! 
شاید هیچ وقت کسی نفهمه که تو نگر
نهی از اعتماد بیجا حتی به نزدیک‌ترین افراد
ثقة الاسلام کلینی و ابن شعبه حرانی رضوان الله علیهما روایت کرده‌اند:
محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد، عن علی بن إسماعیل، عن عبد الله بن واصل، عن عبد الله بن سنان قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: لا تثق بأخیك كل الثقة فإن صرعة الاسترسال لن تستقال.
امام صادق علیه السلام فرمودند: حتی به برادرت اعتماد كامل و تمام (بدون ملاحضه) مكن؛ زیرا زمین خوردن ناشی از اطمینان كردن، قابل جبران نیست.
الکافی، تالیف ثقة
 
امین فرج نژاد یکی از جوان‌ترین ورزشکاران رشته قوی‌ترین مردان ایران بامداد جمعه در یک نزاع خیابانی در کرج هدف گلوله قرار گرفت. فرج نژاد در این درگیری تا آستانه مرگ رفت.
 رامین فرج نژاد یکی از جوان‌ترین ورزشکاران رشته قوی‌ترین مردان ایران بامداد جمعه در یک نزاع خیابانی در کرج هدف گلوله قرار گرفت. فرج نژاد در این درگیری تا آستانه مرگ رفت.
رامین فرج نژاد گفت: ساعت ۲ شب بود و خواب بودم. نگهبان باغ بیدارم کرد و گفت برادرت کامران با چند نفر درگ
هرچقدر کسی را بیشتر دوست داشته باشی، بیشتر حاضری برایش فداکاری کنی؛اگر نیازی پیش آمد:برای دوست چندین ساله‌ات حاضری از ماشینت بگذری؛برای برادرت حاضری خانه‌ات را هم بفروشی؛برای پدر، مادر و همسر و فرزندت حاضری از جانت هم بگذری،
اما هیچ کدام از این دوست داشتن‌ها عشق نیست و هیچ کدام از این فداکاری‌ها عاشقانه نیست؛کسی که عاشق است کاری به نیاز معشوق ندارد، لازم نیست نیازی پیش بیاید تا از خودش بگذرد؛ بلکه عاشق از روی شوق دنبال بهانه‌ای برای ف
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آیت الله #مجتهدی تهرانی:وضو می‌گیری، اما در همین حال اسراف می‌کنینماز می‌خوانی اما با برادرت قطع رابطه می‌کنیروزه می‌گیری اما غیبت هم می‌کنیصدقه می‌دهی اما منت می‌گذاریبر پیامبر و آلش صلوات می فرستی اما بدخلقی می کنیدست نگه دار بابا جان!ثواب‌هایت را در کیسهٔ #سوراخ نریز.
پادشاه لیدا که در نظر داشت با داریوش پادشاه ایران وارد جنگ شود، برای حصول اطمینان از نتیجه مثبت جنگ با کاهن معبد دلفی م کرد و این پیشگویی را دریافت نمود: اگر به جنگ داریوش بروی یک امپراتور قدرتمند را نابود خواهی ساخت.» پادشاه لیدا با شادمانی به جنگ داریوش رفت، اما به زودی شکست سختی از او خورد و نزدیک بود خود او هم کشته شود.وقتی از مرگ نجات یافت شکوائیه و نامه گلایه آمیزی به کاهن معبد نوشت. کاهن پاسخ داد که پیشگویی درست بوده است و او در جنگ
موضوع: اعتدال در دوستی
شرح: تمام اسرار خود را به دوستانتان نگویید
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ لَا تَثِقْ بِأَخِیکَ کُلَّ الثِّقَةِ فَإِنَّ صَرْعَةَ الِاسْتِرْسَالِ‏ لَنْ تُسْتَقَالَ.
الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص: 672
 #صد_در_صد به برادرت اعتماد نکن (و همه اسرارت را با او در میان مگذار) که زمین‌خوردن بر اثر اعتماد نابجا جبران‏ پذیر نیست.
امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:
دوست خود را از اسرار زندگی‌ات آگاه مکن، مگر آن سری که اگر به فرض دش
روزی مروان بن حکم فرمانروای مدینه به امام سجاد(ع) گفت:نامت چیست؟ حضرت فرمود:علی
مروان پرسید:نام برادرت چیست؟ امام (ع) پاسخ داد : نام او هم علی است.
مروان با خشم گفت:آه علی علی .چه خبر است؟ مثل اینکه پدرت میخواهد نام همه پسران خود را علی بگذارد!!
امام سجاد (ع) می فرمایند:نزد پدرم آمدم و ماجرا را بازگو کردم
امام حسین(ع) فرمودند:اگر یکصد پسر داشته باشم دوست دارم نام همه آنها را علی بگذارم
 
ویژگی جوانان عصر ظهور:
یکی از ویژگیهای جوان عصر ظهور باید ای
امام رضا(علیه السلام):هرکس نتواندکفاره گناهان خودرا بپردازدبایدبرمحمدوآلش درودفراوان بفرستدکه آن گناهان را منهدم  می سازد.
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام):اگرنمازگزار میدانست چه رحمتی اورا فرا گرفته , سرازسجده بر نمی داشت.
پیامبر(صلی الله علیه وآله):هرکس درکارخیری به رویش گشوده شودبایددراستفاده ازاین فرصت بشتابد زیرا او نمیداندکه این در کی به رویش بسته میشود.
پیامبر(صلی الله علیه وآله):خداوندتبارک وتعالی هرگاه ماندگاری یا رشدمردمی ر
یلدا و شب سال نو مرا به اندازه هزار یال افسرده میکنند
انگار که جلا دهنده ای چیزی به بدبختی و تنهایی مان زده باشیم همه چیز براق تر است 
من جای خوبی از شهر زندگی میکنم اما هوا که سردتر شده زباله گرد ها و بچه های کار را دور وبر خانه میبینم
اینکه یک سری ادم ها تنهایی شان یا بی پولیشان امشب پررنگ تر بود اشک مرا در می اورد و همین کافی است
گلنار را توی بغلم گرفته بودم که برادرت اگر دور است و امدنش قسطی است در عوض درسش را میخواند و کار میکند و حالش خوب اس
امام هادی(علیه السلام):ظالم بردبارممکن است که با بردباری خودموردعفووگذشت قرارگیردولی حق دار نادان ممکن است به سبب سفاهتش نورحقش راخاموش کند.
امام هادی(علیه السلام):سرزنش کردن بهترازکینه به دل گرفتن است.
امام هادی(علیه السلام):توانگری آن است که تمنایت کم باشدوبه آنچه تورابسنده است , خرسندباشی و فقریعنی سیری ناپذیری نفس ونومیدی شدید.
امام هادی(علیه السلام):اعتبارمردم دردنیا به مال است ودرآخرت به اعمال.
امام هادی(علیه السلام):هرگاه به ب
۱. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: مَنْ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ رُضِیَ بِهِ حَکَماً لِغَیْرِهِ. (کافی، ج۲، ص۱۴۶)
از امام صادق علیه‌السلام روایت شده که فرمود: هرکس که در مورد خود، رعایت انصاف نماید، به داورى دیگران پذیرفته شود.
 
۲. قَالَ علیه‌السلام: إِذَا کَانَ اَّمَانُ زَمَانَ جَوْرٍ وَ أَهْلُهُ أَهْلَ غَدَرٍ فَالطُّمَأْنِینَةُ إِلَى کُلِّ أَحَدٍ عَجْزٌ. (تحف‌العقول، ص۳۵۷)
امام صادق علیه‌السلام فرمود: آنگاه
12-  و من کلام له (علیه السلام)
> لما أظفره الله بأصحاب الجمل وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِی فُلَاناً کَانَ شَاهِدَنَا لِیَرَی مَا نَصَرَکَ اللَّهُ بِهِ عَلَی أَعْدَائِکَ <
فَقَالَ لَهُ (علیه السلام) أَ هَوَی أَخِیکَ مَعَنَا فَقَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِی عَسْکَرِنَا هَذَا أَقْوَامٌ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَیَرْعَفُ بِهِمُ اَّمَانُ وَ یَقْوَی
می دانستی که کربلایی هست، می دانستی که عاشورایی خواهد آمد. آمده بودی و مانده بودی برای همین روز. اما هرگز گمان نمی کردی که فاجعه تا بدین حد عظیم و شکننده باشد. می دانستی که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت و بر محمل شهادت سفر خواهد کرد اما گمان نمی کردی که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از ظهور او این همه داوطلب داشته باشد. شهادت ندیده نبودی. مادرت عصمت کبری و پدرت علی مرتضی و برادرت حسن مجتبی همه هنگام سفر رخت شهادت پوشیدند. چشمت با زخ
 

شجره نامه امامزاده عبدالله (ع) کدکن
نویسنده : حسین زاده
تاریخ:شنبه 10 مرداد 1394-11:54 ب.ظ

در عدد اولاد حضرت موسی ابن جعفر (ع)اختلاف است.ابن شهر آشوب گفته است که اولاد آن حضرت سی نفر است.شیخ مفید (ره) فرموده که آن ها سی و هفت نفرند هیجده تن ذکور و نوزده تن اناث.بعضی ها سی وهشت نفر گفته اند.صاحب عمده الطالب گفته از برای آن حضرت شصت اولاد بود سی و هفت دختر و بیست و سه پسر.عالم فرزانه حضرت آیت الله العظمی نجفی مرعشی (ره) به عمده الطالب بیشتر استناد کرده ا
جخ امروزاز مادر نزاده‌امنهعمرِ جهان بر من گذشته است.
نزدیک‌ترین خاطره‌ام خاطره‌ی قرن‌هاست.بارها به خونِمان کشیدندبه یاد آر،و تنها دست‌آوردِ کشتارنان‌پاره‌ی بی‌قاتقِ سفره‌ی بی‌برکتِ ما بود.
اعراب فریبم دادندبُرجِ موریانه را به دستانِ پُرپینه‌ی خویش بر ایشان در گشودم،مرا و همگان را بر نطعِ سیاه نشاندند وگردن زدند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدمکه رافضی‌ام دانستند.نماز گزاردم و قتلِ عام شدمکه قِرمَطی‌ام دانستند.آنگاه قرار نهادند که
مهربان‌ترین دوستی که ۱۰۰۰ سال‌ست خواهرم بوده و من بزرگ‌ شدنش را در مقابل چشمانم ندیدم!
خواهرم
دیروز که با چنین متنی از جانب تو مواجه شدم، لرزه بر تنم افتاد. 
در آنجا گفته بودی: 
وقتی سرحالم ۱۶ سالم است.
وقتی خسته‌ام ۲۵ ساله هستم.
 
پرسیدند هم‌اینک چند سال داری؟!!! و تو پاسخ دادی هزار سال!! روی برادرت سیاه. همان برادری که همواره می‌گفت: بنا دارد تا در گام نخست دوستت باشد. اما برادرت اگر لیاقت داشت، اگر همچو یک دوست می‌توانست برایت برادری کند،
 چون دفنش کردند سلطان و مردم بجستوی فرزندش بر خاستند و در منزلها و خانها تفتیش کردند  بسیا ر کردند واز تقسیم میراسش دست نگه داشتند و کسانیکه بپاسداری کنیزی که احتمال ابستن بودنش را میدارد گماشته بودند و همراه انجا بودند نا معلوم شد ابستن نبود انگاه میراسش میان مادر و برادرش وجعفر تقسیمکردند و مادرش ادعای وصیت اورا داشت ونزد قاضی هم ثابت شدو سلطان  باز هم در جستجوی فرزند انحضرت بود  زیرا خبر فرزند داشتن انحضرت که از امام صادق  ع باو رسیده ب
تقویم شیعه
بیست و دوم جمادی الاول
وفات جناب قاسم بن موسی بن جعفر علیهم السلام
در این روز سید جلیل و بزرگوار صاحب کرامات؛ جناب قاسم بن امام کاظم علیهما السلام وفات نمود؛ و به قولی وفات آن حضرت در اول ذی الحجه بوده است. بعد از شهادت حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام و قتل و زندانی شدن سادات حضرت قاسم از مدینه خارج شد و در باخمرا از حوالی شهر حله مهمان شیخ قبیله به نام شیخ سلیمان شد و آنجا کار می‌کرد و سپس ازدواج کرد و بعد از فوت در باخمرا دفن شد.
حض
دیشب اولین بارون پاییزی بارید.داشتم ت بازی میکردم و میخندیدیمیهو گفت من واقعا یه خواهر یا برادر می خوام.گفتم اگه من صبح تا شب باهات بازی کنم چی.یا هرچی که دلت بخواد داشته باشی.گفت بعضی حرفا رو فقط میشه به خواهرت یا برادرت بگی.به شوخی گفت تو که همیشه میگه سال دیگه.سال 1400 خوبهکلی خندیدم به حرفش.گفتم ممنون که سال رندی انتخاب کردی.
داشتم فکر میکردم که نزدیک 33سالگی هستم و چه رویایی دارمدوست داشتم زنی رها بودم.دلبستگی نداشتمی
شهید حاج قاسم سلیمانی نامه ای به صاحب خانه ای که در عملیات آزادسازی البوکمال از آن منزل به عنوان مقر خود استفاده کرده بود نامه ای نوشت، که در آن فروتنی و پایبندیش به حق آشکار می شود به نام خداوند بخشنده مهربان
از قاسم سلیمانی به خانواده عزیز و محترم. سلام بر شما.
 شما واقعاً مرا میشناسید. ما مجاهدینی هستیم که به مسلمانان اهل سنت در سراسر جهان کمک کردیم.
ما شیعه هستیم و می توان گفت از اهل سنت هستیم زیرا ما بر مسیر سنت رسول خدا (ص) حرکت میکنیم، و ب
خب دعوت شدم به چالش نامه ای برای گذشنه! (از اونجایی که کلا در طول عمر به چالشی دعوت نشده بودم! ذوق دارم برای نوشتنش) 
خب درواقع من آدمی هستم که زیاد در گذشته ها سیر میکنم. به خاطر همین لدت و تلخی کار هایی که در گذشته انچام دادم برام چند برابره و همیشه همراهمه.
پیشاپیش عذرخواهی میکنم بابت قلم ناپخته و خامم!
 
نامه ای به منِ گذشته:
سلام. دارم از آینده برات این نامه رو می نویسم. البته نه آینده ای خیلی دور. دلم خواست حالا که این شرایط نامه نوشتن پیش او
به نام خدانامه اول سلام دختر خوشگلم آن روزها که تازه ازدواج کرده بودم( سال ۱۳۷۹) خواب دیدم که سه فرزند دارم. نمیدونم چطور خوابی بوده .الان دو تا فرزند دارم: زینب جان خواهرت و محمدجوادجان برادرت تو هم که بیایی سومین فرزندم میشی نمیدونم ولی کی میخوای بیای با خودت شاید بگی که از کجا می دونستی من دختر میشم،نمیدونستم اما در تجربه ۲فرزندم به این نتیجه رسیدم که دختر دار شدن رابیشتردوست دارم .عزیزم در دنیایی که ما زندگی می کنیم،همه آن طور که باید به
خشونت، آزار، تحقیر، پله های بعدی نردبانی هستند که پله ی اولش با فلانی و بیساری معاشرت نکن چون. فلان لباس را نپوش چون.است. چون هایی که اسمشان می شود "عشق". عشق هایی که می شوند ابزار کنترل. که منتهی می شوند به نی بی اعتماد به نفس، بی قدرت، غمگین، تحقیر شده، ترسان، وابسته، تهدید به ترک شده و شاید کتک خورده که فکر می کنند همه ی زخم هایشان از عشق است. که مرد عاشق زخم می زند و زخم بالاخره خوب می شود.
خشونت زنی است که زیر نفس های آغشته به بوی الکل مر
دختر که باشی;
درسته که همیشه
 دلت
 به وجودِ یه مرد قرصه!
که اگه نباشه;
تصمیم های زندگیت با شک و شبهه پیش میره!
پدرکه نباشه
نگهبون که نباشه
یابهتربگم دلت که قرص نباشه
ممکنه اشتباه بری راهو;درست!
پدرکه نباشه امنیتِ خونه نیست;درست!
ولی همیشه خدا یه روزی یه جایی
یه مرد جاش برات جایگزین میکنه
که باز دلت قرص بمونه!
که اون مرد میتونه برادرت باشه
یا حتی همسرت!
ولی مادر که نباشه
هیچکس نیست که براش ناز کنی
و برات فدا بشه.
مادر که نباشه 
هیچکس نیست که براش
ما در جامعه خودمان دو دسته زن (ناموس) داریم.
دسته اول↓
نی که در اوج امنیت می جنگند برای برداشتن تکه ای پارچه از سرشان!
و دسته دوم↓
نی که  زیر بمباران می گردند به دنبال همان یک تکه پارچه برای حفاظت از شرافتشان!
*فهم کدامشان بالاتر است ؟*
 ⛈آیت الله جوادی آملی
 میفرمایند:
       
حرمت زن
✨ نه اختصاص به خود زن دارد ، نه مال شوهر و نه ویژه برادران و فرزندانش می باشد.
*⛔️ همه ی اینها اگر رضایت بدهند، قرآن راضی نخواهد بود.
✅ چون حرمت زن و حیثیت
برادرم به دلیل سادگی با ی هایی که بر سرش اومد محکوم به حبس شد.  از سن 18 سالگی به بعد دیگه ندیدمش و فقط تلفنی باهاش ارتباط داشتم و یک دیدار هم نداشتم و خودش هم دوست نداشت اون جا ببینمش.
همیشه خواستگارهام رد میشدند، برای اینکه کسی بیاد بگه برادرت کجاست نگیم کجاست و به قول خانواده م یه عمر سرت پایین نباشه. 
سنم از 18 شد 19 -20-21-22-23-24-25 و  نزدیک 8 سال گذشت که خودم و خدا میدونم که چی تو اون سال ها گذشت و نمیخوام بازگو کنم که چه اتفاقات مالی و روح
بین تلاشِ سخت برای کمی روی آب آمدن و اکسیژن گرفتن تو دریای مشکلات.بین همه ی "نه،نمیشه" شنیدن ها و بازهم ناامید برگشتن ها .بین همه ی روزشماری ها.بین روزایی که باید برای مادر بیشتراز هروقت دیگه مونس و مرهمی باشی برای دردهاش.بین روزایی که میخوای دخترانه،کمی آرام کنی خیال پدرت را از بابت "تو".بین روزایی که دلت کمی خلاء مطلق میخواهد اما با شیطنت سربه سر برادرت میگذاری و  کَل کَل میکنی که تا دیر نشده ، کمی خواهرانگی کرده باشی برایش . بین صبحای
سلام
من دخترم، یه برادر حدود 5 سال بزرگتر دارم که تو سن ازدواجه، خانواده مون فرهنگی، تقریبا مذهبی و وضعیت مالی مون هم درحدیه که محتاج نباشیم.
چند سال پیش برادرم و یه دختر خانومی به قصد ازدواج ولی پنهان از خانواده ها با هم صحبت میکردن. قبل از اینکه خودشون با خانواده ها در میون بذارن مادرم خودش متوجه شد ولی خب صحبت هاشون خارج از حد و مرز نبود و کاملا در رابطه با ازدواج بود، قصدشون از پنهان کردن این بود که اول با هم آشنا بشن بعد خانواده ها رو در جر
بعضی از آدمها زیادی به اونا رو بدی بیچاره میکنند طرفش را
گاهی مواقع اگه دیده باشیند یک نفر از یکی درخواستی بکند واونم به درخواست طرف جواب مثبت بده و کارش راه بندازه دیگه میشد گفت با دستای خودش گور خودش را آماده کرده حالا میگیند چرا واسه چی؟
اینجوری مثال بزنم براتون
اگه شخصی روزی به شما گفت آقای فلانی میشد به من یک چک بدهی که توی بازار خرج کنم و کارم را راه بندازم میخوام فلان خرید را بکنم در مقابل بهت سفته میدم که خیالت راحت باشد شماهم به ناچار
بسم الله الرحمن الرحیم
اوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِی آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ (۱۹) یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِیهِ وَاِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ اِنَّ اللَّه عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۰)»
[چون (کس
روزی یه دختر خیلی زیبایی در پارک دیدم و با او دوست شدم.  اسم اون زیبا بود. مثل اسم‌اش زیبا است. من دوست اون هستم. 
 
ما همیشه با هم دوست خواهیم بود. 
 
یک روز در باغ، او را دیدم و گفتم شما زیبا هستید؟ تو همون زیبای هستی که در پارک با من بازی می‌کردی؟
 
بله، خودم هستم!
تو خواهر داری؟
    نه.
 
من ۱۰ تا خواهر دارم.
 
  خب باهات شوخی کردم من هم خواهر دارم.
 
این چیه پشتت؟   یه جایزه برای خواهرم است.
زیبا؟!
بله
 
تو یکی از خواهرانت رو دوست نداری؟ چرا خب؟
 
معلم علوم اولین جلسه که اومد سرکلاس بعد از اینکه خودشو معرفی کرد یه کم از روش ها و برنامه هاش برای درس دادن گفت ، یکیش این بود که بعد از هر امتحان نمره ها رو از بالا به کم لیست می کنه و میزنه رو برد کلاس، روز اول که اینو شنیدیم بچه ها یه کمی اعتراض کردن ولی هیشکی باور نمی کرد بخواد واقعا همچین کاری کنهسه شنبه که امتحان علوم داشتیم.امروز‌ ورقه هارو آورده بود.ولی اول از همه رفت ته کلاس و یه لیست رو که تو یه جلد پلاستیکی بود زد به برد.بعدم شروع کر
یکی از بزرگترین اختلاف نظرهای من و بابا در ازدواج است. همین طور یکی از بزرگترین تفاهم های من و بابا. در ملاک و شرایط و وچون و چرای ازدواج دختران اختلاف نظرمان مشهود است و در چون و چرای  ازدواج پسرها تفاهم نظرمان.
چند روزی بود حرف از ازدواج برادر محترم بود. هر کسی حرفی می زد و اظهار نظری می کرد. خودش می گفت: عمرا. با شرایط امروزی و توقعات دخترها، بمیرد هم تن به ازدواج نمی دهد. فلانی را دیدی ازدواج کرد بد بخت شد. گرفتار شد. همیشه دعوا و تشنج که چی؟ م
#پارت_10
#متغیر
یک هفته ای از واقع اون شب میگذره آب وهواهم گاهی آفتابی و گاهی بارانیست امروز عصر با آنجلا بچه هارو به پارک بردیم به خانه برگشتم مام با پسری درحال گفت وگو بود پسر پشت به من بود سلام مام با چهره خندون جواب منو داد پسر وقتی صدای منو شنید برگشت به سمت من اون باخوشحالی چهره ای خندون به سمت من می امد من بادهانی بازدرحال تماشایش بودم -اووه مریلای عزیزم.منو درآغوش گرم خودش گرفت 
ای وای اینا.ین که رادین هست!! 
متعجب درآغوشش بودم که بادست
پسر داد زد.
قرمز شد و جوش اورد تا مردانگی اش را به رخ پدرش بکشد.
پدر داد زد.
قرمز شد و جوش اورد تا مردانگی را درست به پسرش یاد بدهد.

****

همسرش با او در جمع شوخی ملایمی کرد.
او اخم کرد.
سر برگرداند و دیگر نگاهش نکرد.
زن ارام "طبق_عادت" درخود جمع شد.

****
دخترک گفت همین را بپیچید سمت راست پیاده
جمله اش را ناتمام گذاشت.
مرد همانجا ترمز زده بود.
****

چند پاره استخوان عزیز کرده اش که روی تخت افتاده بود را دراغوش گرفت و گریه کرد.
زیر گوشش حرف میزد.
اما مرد جز
یه چیزى همیشه داره اذیتم میکنه. یه چیزى که برطرف نمیشه لامصب. یه چیزى در درونم. بى معنایى نیست، نداشتن حقوق و آزادى در ایران نیست، ترس از دست دادن عزیزام نیست، این شکلى نیست اصلاً. این مدلى که با چشمهام دارم میبینم تموم شدنمون رو. حس مى کنم خیلى احمقانه ست تلاش براى تصحیح دولتها چون تاریخ همش همینه. یه سرى میان یه سرى سوراخ دارن از اون سوراخ گزیده میشن و میمیرن و یه سرى دیگه میان و همین داستان. انقدر سریع تموم میشیم که اصلاً تصحیح دولت و فکر به
سلام الهه!
خوبی؟ من خودتم. خودت که از ۱۰ سال آینده داره برات نامه می‌نویسه. اوضاع چطوره؟ از مدرسه‌ی جدید راضی هستی؟ می‌دونم که هستی. بذار از همین اول بهت بگم که این قدر نگران عوض شدن مدرسه‌ت نباش. قرار نیست جای دیگه‌ای بری. هر ۴ سال دبیرستان رو تو همین مدرسه موندگاری.
نگران کنکور و دانشگاه هم نباش. یه کم آرزوهات رو ارتقا بده و این‌قدر خودت رو با وحید مقایسه نکن. خانم س. راست میگه. رتبه‌ی کنکورت زیر ۵۰۰ میشه. پس از فکر رتبه‌ی ۶۰۰۰ وحید بیا بیر
سال پنجم دبستان را سال نکبت اسم گذاشتم که حالا بگذریم ز چه روی، اما یک تکه از این نکبت به عید غدیرش است، نه به خود غدیر، به کاری که در غدیر کردم، یادم است، پررنگ و خوانا هم یادم است، مامان و بابا مکه بودند، روز قبل از عید، نه، دو روز قبل از عید، معلم زیبایی که اتفاقا علت همین نام گذاری سالم شد، با سوال چه کسی سید است آمد و من و یکی دیگر دست بلند کردیم. یادم است، ذوق داشتم تا زودتر بگوید چه هدیه‌ای برایمان گرفته، ذوق داشتم که چند روز قرار است به ج
دو سه روزی است که سرما خوردم و سرم سنگین است. همین عصری به پایین رفتم تا برای خودم چای دم کنم. مادرم را دیدم که با پاهای خمیده و پشتی کوژ دارد راه می رود. مهره های او به خاطر زایمان های زیاد و کارهای طاقت فرسای خانه در طول زندگی اش آسیب دیده اند و چندین دکتر مجرب هم گفته اند که باید جراحی کند. دو خواهرش هم کمرشان را جراحی کرده اند و مراقبت های بعد از جراحی اش بسیار است. اما مادر من از جراحی خیلی می ترسد و حوصله مراقبت بعد از عمل را ندارد. با ا
همت همت مجنون صدامو داری ؟

 
همت همت مجنون صدامو داری ؟
همت همت مجنون صدامو میشنوی ؟ همت همت مجنون
مجنون جان به گوشم ؟
حاج همت اوضاع خیلی وخیمه
محاصره تنگ شده اسیرامون خیلی زیاد شدن خوبها دیگه نمیتونن تحمل کنن
خواهرا و برادرا رو اینجا دارین قیچی می کنن
اینجا شیطان مدام شیمیایی میزنه
خیلی به بچه ها تذکر میدیم ولی دیگه اثری نداره
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده بوی گناه میده !
همـــــــــــــــــــــتـــــ جـــان
برادرا هم دیگه به
روزی که هواپیما روی باند فرودگاه امام(ره) فرود آمد، من با
بی‌‌تفاوتی داخل هواپیما روی صندلی بسیار راحتی لم داده بودم و از پنجره
کوچک آن بیرون را تماشا می‌کردم. همیشه لحظه برخواستن هواپیما را بیشتر از
زمان فرودش دوست داشتم. دقیقا سه سال و صدوهفتادوسه روز بود که از ایران
دور بودم اما باید اعتراف کنم که موقع بازگشتم به تهران ذوق‌زده نبودم.
تهران،. شهری که معدود خاطره‌های زیبا و ماندنی زندگی‌ام را از آنجا به
آلمان برده بودم. زمانی که از س
خونه ام پدر و مادرم رو دوست دارم خواهرم برادرم و همسرش همه خوبن و مشکل اصلی منم چهارسال دوری از فضای خونه و اینکه دیگه تو همون ادمی نیستی که اینجا رو ترک کردی و ادمای این خونه هم همونا نیستن همه چیز عوض شده احساس میکنم اینجا خونه من نیست دوست دارم برم فعلا ازشون ارامش میگیرم هر چند گاهی بد اخلاق میشم و هر چیزی اذیتم میکنه باعث میشه برم توی اتاق و چند ساعت میمونم تا اروم شم و امروز گریه هم میکردم انقدر فضا برام غیر قابل تحمل میشه که فقط دعا میکن
بسم الله
 
برای رهایی از اضطراب کرونا چه باید کرد؟ باید میخ شد پای فیلم و سریال و مستند؟ باید سر را در گوشی فرو کرد و در میان صفحات بی پایان پیامرسان ها و. گم شد؟ باید موسیقی شنید؟ باید مست شد؟ باید رقصید؟ یا نه؛ باید سر را در کتاب دعا فرو کرد و آن قدر دعا خواند تا کرونا را فراموش» کرد؟ یا.
وجه مشترک همه ی اینها و هزار راه دیگری که نیازی به نوشتن ندارند، ایجاد غفلت است: باید غافل شد تا راحت بود.
اما تا کجا می شود خود را به غفلت زد؟ وقتی خبر گرفت
اپیزود اول
دختر در اتاق خوابیده. بقیه بیرون از اتاق در حال تصمیم گیری درباره افطار هستند.
پدر خانواده رو به مادر خانواده: براش فرنی درست کن
پسر دوم خانواده: براش شله مشهدی بگیریم که مقوی باشه
چند ساعت بعد پدر خانواده وارد اتاق شده و دختر را بیدار می‌کند: پاشو موقع افطاره!
دختر از اتاق خارج شده و می‌بیند کسی جز پدر در خانه نیست. سفره افطار پهن است. یک فنجان چای و یک فنجان شیر و یک پارچ شربت و یک ظرف سالاد و کمی پنیر و مربا و نان روی سفره قرار دارد.
 هنوز به این فکر میکنم چرا دخترک دیگه باهام حرف نمیزنه و نمیدونم منتظرش بودن کار درستیه یا نه.
امشب باز جیغ کشیدم و رفتم طبقه پایین و از همسایه خواهش کردم بیاد کمکم. و فکر میکنم اینکه این زن و شوهر خیلی مهربون همسایه م شدن برای کدوم کار خیر زندگیمه؟ نه تنها اون لعنتی رو از خونه م حذف کردن، که بهم پنکه شون رو هم قرض دادن و همین طور نصف یه خربزه بزرگ رو بهم بخشیدن تا بذارم خنک شه و بخورم بعدن :) و بهم بگن که ما مثل خواهر و برادرت هستیم و هر کمکی خواس
دوست گرامی‌‌ام جناب آسید احمد هاشمی
سلام علیکم
مصیبت بزرگی که در فقدان پدر مهربان‌تان، مرحوم سیدمحمد هاشمی، بر شما عارض گشت، بر بنده نیز احساس اندوه افزود. آن پدر، نزد همگان انسانی بشّاش، گرم، صمیمی و مهربان بود. از روحیات ایشان خاطرات دارم؛ زیرا او بر من مهربانی می‌نمود و زیاد بر دلم می‌نشست.
 
​​​​
مرحوم سید محمد هاشمی.۵ شهریور ۱۳۹۵. داراب‌کلا. منزل حاج علی‌محمد غلامی
از دست‌دادن پدر، حقیقتاً طاقت‌فرساست. من اثرات چنین ضایعه‌ای ر
$-)
خاله ام دو روز پیش زنگ زده بود میگفت ما کرونا نداریم به خدا. بیاییم خونتون؟
حوصله اش سر رفته بود. این خاله من بس که ددریه، طاقت حتی یه روز موندن توی خونه رو هم نداره. مامانم هم گفت قدمتون سر چشم و این حرفا. (توی رودربایستی قبول کرده بود.)
در رو که براشون باز کردیم، دیدیم نصف خانواده مادری پشت درن! خاله به همه خبر داده بود که بیان خونه ما.
وقتی رسیدن، خاله پرید بغلم و ماچ و بوسه و اینا. میگم خاله جان نکن. بیا از دور فقط به هم سلام کنیم. میگه این مس
 
شهید چمران رحمة الله علیه یه جا میگه:
 
"خدای من، هر وقت که در حدِّ پرستش عاشقِ کسی شده ام، تو ای پروردگارِ من او را از من گرفته ای تا من فقط تو را بپرستم"
 
نقل به همین مضمون
 
حالا شده حکایتِ من
عاشقت شدم
در حدِ پرستش
چون یار داشتی پس خواهرم شدی
دلم 
دلِ وامانده ام سرکشی می کند و امانم را بریده
افسارش، گاه از دستم خارج می شود
 
و خدا
خدایی که در این نزدیکیست
این را فهمیده و
و قرار است من را به دردی مبتلا کند که چمرانِ عزیز آن را تجربه کرده و از آن
ماکان جان سلام،این آخرین مکالمه‌ی من و شماست. امیدوارم که حالت خوب باشه و اون بالا که هستی به ما فانیا فکر نکنی و زندگی جاودانه‌ات رو با خوشی بگذرونی. امیدوارم اونجایی که هستی باب میلت باشه عزیزم. نمی‌دونم زمان اون بالا چجوری میگذره ولی امیدوارم آینده‌ی خوبی داشته باشی. قرار نبود انقدر زود بری پیش برادرت‌.از حال من اگر بپرسی باید بگم خوبم. هر از چند گاهی به آسمون نگاه میکنم و تصور میکنم شما نشستی یه گوشه‌ی عرش کبریایی و میبینی چقدر غم دار
یک‌روزی با برادرم رفته بودیم خرید شب عید. بله. من با برادرم خرید لباس می‌روم. شاید کمی نامتعارف بنظر برسد. به هرحال، صحبت‌هایمان حین قدم زدن در پیاده‌روها به محدودیت‌های من کشید. به نوجوانی‌ام. به اینکه از لحاظ دختر بودن و بخاطر جوّ (نسبتاً؟) مذهبی خانواده، یک‌سری چیزهایی بر من تحمیل می‌شود. برادرم حرف‌هایم را قبول می‌کرد و می‌گفت خودش با اینکه هر وقت بخواهم باید بتوانم بروم بیرون، موافق است. ولی در عین حال هر دو دقیقه یکبار یادآوری می
متن نوحه:
یه قلب مبتلا تو این سینه ست مریضم و دوام ابالفضله
سینه ما ا وقف موقوفه آقام اباالفضله
اون که چشیده طعم این عشق و غیر تو هیچ کس و نمیشناسه
حک میشه روی سنگ قبرم این ه رایت العباسه
سرم مال ابالفضله
دل تنگم دنبال ابالفضله
 
چه نعمتی بالا‌تر از این که گدای خونه علمدارم
من از تو چیزی نمی‌خوام آقا من به تو تا ابد بدهکارم
برای این گدا فقط این که با تو بمونه بهترین اجره
هر شب من با تو شب قدره ذکر تو حتی مطلع الفجره
شب قدرم ابالفض
اینقدر ننوشته ام که حتی نوشتن هم از یاد برده ام!
بگذار اول این را برایت بگویم !
موقعیتی را برایت شرح میدهم  ، بعد از آنکه خواندی چشم هایت را ببند و بگو اگر جای قهرمان داستان بودی چه میکردی ؟!
 
در خانواده ای هستی که یک خواهر و برادر داری ، از پدر کارگاه خیاطی به ارث برای هر سه ی شما رسیده است و تو جدا از از خواهر و برادرت چرخش را میچرخانی با چندین پرسنل که واسطه ی روزی رساندنشان شده ای،خواهر و برادرها برعکس خودتان هر دو ازدواج کرده اند و طبق هر زن
علی بن جعفر گوید  عمره رجب را گزارده ودر مکه  بودیم که محمد بن اسماعیل ودر مکه بودیم که محمد بن اسماعیل نوه امام صادق ع که طایفه اسماعیله بپدر او منتبسند نزد ن امد و گفت عمو جان من خیال رفتن بغداد دارم ودوست دارم که با عمویم ابواحسن یعنی موسی بن جعفر ع خدا حافظی کنم دلم میخواهد  تو نیز همراه من باشی من با باو بطرف برادرم که در منزل حوبه بود رهسپارم شدیم اندکی از مغرب گذشته  بود من در زدم  برادرم جواب داد ودر را باز کرد  و فرمود  این کیست  گفتم
هوالمحبوب

از پله ها که پایین خزیدم، نون جان نشسته بود جلوی پنجره، و ریز ریز گریه می کرد، از چشم‌های قرمزش می‌شد همه چیز را فهمید. مامان زودتر رفته بود، من پناه بردم به اتاقم، روی صندلی نشستم و خیره شدم به پنجره، انگشت‌های دستم رفته‌رفته کبودتر می‌شد، از فشاری که روی قلبم می آمد.
مریم که آمد راهی شدیم.
چند روز قبل توی تخت ICU دیده بودمت، با فشار دستگاه‌هایی که به همه جای تنت وصل کرده بودند، قفسه سینه‌ات بالا و پایین می‌رفت. از تخت کنده می‌
فردا اول مهر ، شروع مدرسه رفتن شروع میشود
 
برای اونایی که کلاس اولی دارند:
پیشنهاد میکنم چه امروز که برای جشن سال اولی ها دعوت میشوند و چه فردا که روز اول مدرسه رفتن و وارد یک جمع که از هرنوع اخلاق،قشر و شخصیتی وجود داره همراه خواهر و برادرهاتون باشید و سعی کنید هر دو اولیا رو به اومدن به جشن تشویق کنید تا کوچولومون احساس متفاوتی نسبت به بقیه نکنند!
لازم به ذکر است که به این نکته تاکید کنم که قبل از هرکاری و برادرهاتون(یا بچه هاتون)در
مردم! ببینید چه کسی پیش روی شما ایستاده است. سپس به وجدان هایتان مراجعه کنید و ببینید که آیا کشتن من و شکستن حریم من رواست؟ آیا من فرزند زاده پیامبر شما نیستم؟ و فرزند وصی او و پسرعم او و اولین ایمان آوردنده به خدا، تصدیق کننده رسول او و آنچه از جانب پروردگار آمده؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموی من نیست؟ آیا جعفر طیار عموی من نیست؟ آیا مادر من، فاطمه دختر پیامبر شما نیست؟ آیا جده ام خدیجه، اولین زن اسلام آورده نیست؟ آیا پیامبر درباره من و برادرم ن
 
.عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمَّا أُسْرِیَ بِالنَّبِیِّ ص إِلَى السَّمَاءِ قِیلَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَخْتَبِرُکَ فِی ثَلَاثٍ لِیَنْظُرَ کَیْفَ صَبْرُکَ قَالَ أُسَلِّمُ لِأَمْرِکَ یَا رَبِّ وَ لَا قُوَّةَ لِی عَلَى الصَّبْرِ إِلَّا بِکَ فَمَا هُنَّ قِیلَ لَهُ أَوَّلُهُنَّ الْجُوعُ وَ الْأَثَرَةُ عَلَى نَفْسِکَ وَ عَلَى أَهْلِکَ لِأَهْلِ الْحَاجَةِ قَالَ قَبِلْتُ یَا
تسلیت به آقای فضلی
 
7221
 
به قلم دامنه. به نام خدا. جناب آقای فضل الله فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس سلام علیکم. عمیقاً متأثّر و اندوهگین شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم. خود می دانید که من با آن مرحوم خاطره هایی به یاد دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند و اهل فکر و دیانت و انقلاب بود. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌
بیست و هشتم مارس، صندلی های 8A و 8B یک پرواز ده و چهل و پنج دقیقه صبح بوستون به مقصد نیویورک، به نام آقای نون، دانشجوی ممتاز ریاضی MIT و دوست او، آقای صاد، رزرو شده بود. آقایان نون و صاد، این پرواز را در بیست و یکم مارس رزرو کرده بودند و علاوه بر آن، یک صندلی در پرواز بیست و سه و چهل و چنج دقیقه از نیویورک به میسلوس رزرو کردند.
آقای نون از اواسط ژانویه به این فکر افتاده بود که زمان ترک کردن MIT فرارسیده‌ست. از این رو، دوم فوریه، این ایده را با استا
 
✅ "عدالت‌خواه با نگاه معنوی" خودش را کامل و بی‌عیب نمی‌داند و دنبال رسوا کردن دیگران نیست و اگر تذکری می‌دهد می‌خواهد اصلاحی پدید آید.
این عیب‌‏گیری‌هایى که بعضى از ما نسبت به دیگران می‌کنیم، همه‏اش براى این است که ما خودمان‏ را- براى آن حبّ نفسى که داریم- خیلى مهذب و صحیح و آدم کامل‏ می‌‏دانیم و دیگران را معیوب می‌‏دانیم و به عیبشان ایراد می‌گیریم‏.»[1]  
✅ فرق است که با نگاه "رسوا کردن متخلف" وارد صحنه عدالت‌خواهی شویم یا "اصلا
عرش و فرش و عوالم وجود با نام امیر المومنین علیه السلام سرپا هستند
سید بن طاووس رضوان الله علیه روایت کرده است:
فیما نذكره من المائة حدیث» بطریقهم وهو الحدیث الرابع والعشرون بان الله جل جلاله كتب على الكرسی والعرش والفلك: لا إله إلا الله محمد رسول الله علی أمیر المؤمنین وإمام المسلمین وسید الوصیین وقائد الغر المحجلین وحجة الله على الخلق أجمعین. نذكره بلفظه: حدثنا محمد بن عبد الله بن عبید الله عن محمد بن القاسم عن عباد بن یعقوب عن عمرو بن أ
بیست و هشتم مارس، صندلی های 8A و 8B یک پرواز ده و چهل و پنج دقیقه صبح بوستون به مقصد نیویورک، به نام آقای نون، دانشجوی ممتاز ریاضی MIT و دوست او، آقای صاد، رزرو شده بود. آقایان نون و صاد، این پرواز را در بیست و یکم مارس رزرو کرده بودند و علاوه بر آن، یک صندلی در پرواز بیست و سه و چهل و چنج دقیقه از نیویورک به میسلوس رزرو کردند.
آقای نون از اواسط ژانویه به این فکر افتاده بود که زمان ترک کردن MIT فرارسیده‌ست. از این رو، دوم فوریه، این ایده را با استا
در این روزهایی که مردمم دو دسته شدند و یک عده هشتگ میزنند انتقام سخت و خونریزی و ای کاش بگذارند دختر ها هم به جبهه بروند تا بجنگند و شهید شوند و عده ای دیگر میگویند خیر!ما مردمیم که در این جنگ نیست میشویم و خواهان صلحیم و نه به جنگ و.
آمدم بگویم
که من جزء هیچکدام از این دو دسته نیستم
من سفید نیستم،سیاه هم نیستم،خاکستری ام
تحلیل گر ی نیستم،اما سعی میکنم منطقی فکر کنم و کتاب هایی در این باره بخوانم
من یک انسانم،یک جوان،از قشر متوسط جامعه،ن
خلاصه جلسه ۳۲
ادامه هفتمین علت مستقیم بیماری : حسد و چشم زخم
روایت از رسول خدا ص: چشم زخم حق است
روایت از رسول خدا ص: چشم و چشم زخم  مرد را وارد قبر و شتر را وارد دیگ میکند
روایت: اگر قبر ها کنده و باز شود خواهید دید که بیشتر مرده ها از چشم زخم مرده اند زیرا چشم حق است
روایت از حضرت رسول ص: چشم حق است و کسی که از چیزی از شئونات برادرش خوشش بیاید پس بیاد خدا باشد در آن مورد و اگر اسم خدا را بیاورد و خدا را یاد کند آسیبی به آن طرف نمی‌زند
  روایت: چشم زخ
می نویسم با قشنگ ترین احساسم برای بهترین خواهرم…خواهــری دارم بهتراز برگ هــای گل یــاس…خواهـــری دارم زلال تر ازآب چشمه…خواهـــری دارم که با دنیـا عوض نمی‌کنم نگرانی هایـش را…خیلی حسه خوبیــه…خواهر کوچیــکی باشی ک خیلی اذیــت میکنـی…بهونــه گیریــات همــه رو دیــوونه کرده…ولی خواهــرت هروقت کـه بهــونه میگیــری بیشتر دوستت دارهبیشتر قربون صدقت میره…!خواهـــری که اگر هــزار بار صداش بزنی آبــجی جونم…آبجـی…کمتــر از جونـ
حکایت شده است که مردی با زنی که در نهایت جمال و زیبایی بود ازدواج کرد. هر دو همدیگر را بسیار دوست می‌داشتند. آن دو ازدواج بسیار موفقی داشتند. پس از مدت زمانی شوهر برای مسائل مادی قصد سفر می‌کند، ولی قبل از مسافرت می‌بایست همسرش را به شخص امینی بسپارد، چون ماندن زن به تنهایی در خانه صلاح نیست، و این زن نیز در آنجا بیگانه و غریب بود، و هیچ کس از بستگانش در آنجا نبودند، ناچار، شوهر کسی بهتر از برادرش را پیدا نمی‌کند، و نزد برادرش رفته و در مو
در راستای خروج از فضای ویروسی و غمبار حاکم، قصد دارم در مورد تئاتر و پیشامدهاش بنویسم. :)) البته فی الواقع که به تعویق افتاده.
١. قضیه از این قراره که یکی از دوستای پسرخاله ام که کارگردانی تئاتر خونده، قصد داشت یه نمایش ارائه بده. گویا حالت پایان نامه اینا داره. برای ساخت این نمایش به بازیگر آماتور یا کسی که کلا تجربه ی بازی نداشت نیاز بود. به من پیشنهاد دادن و منم پذیرفتم. پسرخاله هم متن نمایش رو نوشته. :))
٢. با وجود این که ومی به وجود سابقه ی ب
می نویسم با قشنگ ترین احساسم برای بهترین خواهرم…
خواهــری دارم بهتراز برگ هــای گل یــاس…
خواهـــری دارم زلال تر ازآب چشمه…
خواهـــری دارم که با دنیـا عوض نمی‌کنم نگرانی هایـش را…
خیلی حسه خوبیــه…
خواهر کوچیــکی باشی ک خیلی اذیــت میکنـی…بهونــه گیریــات همــه رو دیــوونه کرده…ولی خواهــرت هروقت کـه بهــونه میگیــری بیشتر دوستت دارهبیشتر قربون صدقت میره…!خواهـــری که اگر هــزار بار صداش بزنی آبــجی جونم…آبجـی…کمتــر از جو
هنگامی که یزید بن معاویه در ماه رجب سال 60 هجری، پس
از مرگ پدرش به خلافت رسید اولین و مهمترین انگیزه اش، گرفتن بیعت از
افرادی بود که در زمان حیات معاویه از بیعت برای قبول ولایت عهدی او سر باز
زده بودند.









به این خاطر، با نامه ای به
ولید بن عتبه بن ابی سفیان، فرماندار مدینه، اورا از مرگ معاویه آگاه کرد و
درنامه مختصری به او چنین فرمان داد: اما بعدحسین و عبدالله بن ع
هشت مارس مبارکمبارک شمایی که از دورترین نقطه شهرستان با کلی اما و اگر و شرط و شروط رفتی یه شهر بزرگتر درس بخونی و واسه خودت کسی بشی اما پشت سرت گفتن رفته دنبال شوهر!!مبارک شمایی که به هر جا رسیدی گفتن تا وقتی شوهر نکردی و زندگی تشکیل ندادی ارزش نداره و سر و سامون نگرفتی!
 
هشت مارس مبارکمبارک شمایی که واسه برداشتن یه ابروی ساده تا مدتها با پدر و مادرت کل کل و دعوا داشتی، مبارک شمایی که قایمکی از گوشه خیابون رژ میخریدی تا ببینی خوشگل شدن چه جوری
 
 
 
  
 
قلب بزرگوار
 
 
روزی  به سر راهی رسیدم و دیدم بچه ای روستایی بچه ی دیگری را می زند  که از او قویتر و بزرگتر است را می زند؛ اما کودک بزرگتر به همین بسنده می کرد که در مقابل ضربات او جا خالی دهد و کار دیگری انجام نمی داد.
 
 
به پسر بزرگتر نزدیک شدم و پرسیدم: این کسی که اینطوری تو را می زند برادرت است؟»
 
 
پاسخ داد: نه خانم،  از همسایگان است.»
 
 
به او گفتم: خیلی بدجنس است، پس چرا وقتی تو را اینطوری می زند او را نمی زنی؟»
 
 
روستایی پاس
برای تحلیل هرچیزی فقط یک لحظه وجود داره که مهمه. 
تو اون لحظه هست که بالاخره وزن یه تصمیم یا یه برداشت سنگینی میکنه و تو تصمیمت و برداشتت میشه اون کفه‌ای که سنگین‌تره.
یعنی یه لحظه» هست که تو به نتیجه میرسی.
و فکرکردن که خودش مجموع لحظاته درواقع تلاشیه برای یافتن اون لحظه. بعضی تصمیما خیلی روتین شده مثل وقتی که از خواب بیدار میشی و یه لحظه» تصمیم میگیری پاشی بری دست و صورتتو بشوری و بیای. دقیقا یه لحظه» هست تصمیم دست و صورت شستن. بعضی تصمیم
پرسش و پاسخ درباره وسواسی توسط آیت الله سیستانی

 
 
سؤال: آیا قرآن در مورد وسواس آیه ای دارد؟
جواب:  سوره (ناس) در این مورد است.
سؤال: آیا یقین فرد وسواسی در حکم شک می باشد؟
جواب:  در بعضی موارد حکم شک را دارد.
سؤال: حکم شما در مورد وسواس چیست؟
جواب:  وسواس لازم نیست به شک خود اعتنا کند بلکه لازم نیست تحصیل یقین در مورد طهارت و مانند آن بنماید.
سؤال: من در انجام غسل خیلی وسواس دارم و هر غسلی ۱ یا ۵/۱ساعت طول میکشد بطوری که بعضی اوقات نمازم قضا می

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها