نتایج جستجو برای عبارت :

ممد پسری در قبلم پی در اف

با ی پسري ی ساله بودم رابطه هم داشتم ب من قول ازدواج و اینا داده بود ساده گیرم اورده بود و میخاس  فقد رابطه داشته باشیم  5 6 ماه میش ک کات کردیم  فکرم هی میره ب سمتش و بعد کات با خیلی از پسره بودم حتی رابطه هم داشتم یکی 2 دفعه فقد مشکل اصلیم اینک چرا اینجوری شدم خودم ب خودم میگم ک اون پسره ب من ضربه زده باید دگ از پسرا بدم بیاد ولی اینطوری نیستم نمیدونم چرا  نمیخام اینجور باشم نمیخام ب پسرا اعتماد کنم میخام مثل قبل بشم  لطفا کمکم کنید ک مثل قبلم بش
تظاهر کردن و لبخند زدن و با سیلی صورت رو سرخ نگه داشتن دردناکه.
سخته از درون متلاشی باشی و ظاهرت، دل بسوزونه.
کاش میشد دست خودم رو بگیرم و برگردم عقب برم پيش نلیِ بی تجربه و بزنم توی گوششیا برم به آینده و ببینم این کابوس تموم شده.
این برهه از زندگیم خیلی بد و سخت و مزخرفه.
هر روز بی حس تر و بی روح تر از قبلم و قلبم مچاله میشه از این همه دور شدن از رویاهام و هر روز من، سوگوار آرزوهای نلیِ ۱۸ ساله ام.
حس چندگانه ای دارممثل بازیگری شدم ک هربار به صحنه میره نقش متفاوتی رو ایفا میکنه
یکبار معشوقه ام و بار دیگه عاشق
یکبار فرزندم و بار دیگه مادر
هر روز نقاب میزنم
هر روز ک از خواب بلند میشم وعده های شب قبلم رو فراموش میکنم
وقتی از آینه به چشمای خودم نگاه میکنم میترسم
سرم درد میکنه
پست قبلم معنیش این نبود که آرزوی مرگ دارم . فقط به اون بخش از زندگی که فکر کردم حالم بهتر شد. مرگ هم یه جور عافیته.
چشام بدجوری پف داشت زنگ زدم به همکارم و گفتم میتونی کلاس رو جمع و جور کنی من نیام؟ گفت آره و من نرفتم ! 
مامان زنگ زد من جوابش رو ندادم تا از سکوت اطرافم نفهمه مدرسه نیستم
 
ساعت ۱۰ه چشام هنوز پف داره 
از آرایشگاه قبلا وقت گرفتم و ۳۴۵ت رو قبلا پرداخت کردم و حالا مجبورم که برم !
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.
این روزهای پر از نور و معنویت، اوج دلتنگیهای منه برای خودم.
خودِ پنج سال پيش به قبلم!
کاش میشد برگردم به اون روزا
یکی گفت این تنبیهته که قدر اون روزا رو ندونستی!
و یکی منصفانه تر گفت: بالاخره هر فرازی فرودی هم داره؛ هنرت این باشه که از این فرود به سلامت رد بشی.
امید که دارم نه ازون امیدهای ی!
من امید به حقیقت وجودیم دارم، و به مبدا لایزال فیض
میدونم فیضان می کنه و رها میشم ازین بندها.
ان شاءالله
آقا زن عمو و دخترعموهام  عرق یا شراب زده بودن بر بدن بعد دو شب عروسی که بودن خبر رسیده که هم کلی رقصیدن خستگی ناپذیر هااا هم کلی کار کردن(اگه از من بپرسین تنها اتفاق نادر و تعجب آوری که در این قرن افتاده چیه ؟حتما به کار کردن اینا اشاره می کنم.)و من از همین تریبون خوردن این مشروبات که در چند پست قبلم گفتم که دست ساز پسر خانواده است برای جمیع این خانواده جایز می دانم و حلالشون و نوش جونشون هرچقدر خوردن!تازه یه شب از این دو شب که منم رفته بودم اصلا
حوصله ندارم اون اهنگ حبیب که میخوند 
من خسته من تنها لب ساحل قدم زنون. رو بذارم
ولی میخوام بگم چقدر دلنشین برام:////
+بعد از یک روز، بیان ناز اوردن رو گذاشت کنار و باز شد!
اینجوری بگم که هی ادرس رو زدم میگف connection safe نیست 
میخواستم بگم مرد مومن 4-5سال میومدم چرا نگفتی
++پست قبلم باید بگم واقعا نصفه شب داشتم سکته میکردم و شقیقه هام درد گرفته بود و صدای قلبمو میشنیدم
ولی امتحانم خوب بود
فکر که میکنم میبینم اون ناهید بانوی که روحیه ای حساس ولی در عین حال قدرتمند داشت به مرور زمان با پشت سر گذاشتن خیلی مشکلات و سختی ها و با روز به روز پيشرفت توی بدنسازی به همون اندازه قوی و محکم و سر سخت شد
و من چقدر عوض شدم
گاهی ادما و حتی خود من قبلا میگفتم که دلم برای خود قبلم تنگ شده
اما الان میگم که من اینی که هستم رو دوست دارم
و چقدر با قوی شدن و پيشرفت کردنم آدمهایی هستند که از من بدشون میاد و میخوان پا جای پام بزارن یا به من برسن و چون نمیتو
اخ نفسم بند اومد
خوب
درخواستیاتونو بگید
ههههر چقد بود بود صد تا دیویستا و.
فقط تو این دوهفته میتونم بزارماااا
همون مدقع هم قرار میگیره
کیفیتشم ذکر کنید
هم از ایتزی هم توایس هم دریم کچر هم ویکوک
خوب اگه کسی تو سایتش چیزی میخواد بزاره نمیتونه بگه کمک کنم اگه تونستم
اونی یه دانلودری معرفی کرد توووووپ سه سوت دان میشه 
منم که نتم پر سرعت
فقط فقط فقططططط تو این دوهفته هااا
سحری و بقیه نویسنده ها فعلا فعالیت نکنیدااااا اره
بعدشم کهههپستلی قبلم
یکی از کاربرد های هیپنوتیزم بازگشت به زندگی های قبله.
واقعا یکی از عجیب ترین تجربه های هر فرد ممکنه باشه.
برای همایش هینوتیزم پنج شنبه به قدری اشتیاق دارم که حد و مرز نداره. بلاخره دکتر فتحی رو پيدا کر‌دم.
خدا کنه قبول کنه منو هیپنوتیزم کنه☹️☹️☹️
خیلی دوست دارم بدونم تو زندگی های قبلیم کی بودم. این خوابی که از بچگیم میدیدم که تو یه شهر ناشناخته م و هربار ، هر چند سال یه بار خواب میدیدم دارم تو یکی از قسمت های شهر قدم میزنم یا از خیابون رد م
امروز اخر شب خبر رسید که عقد آخر هفته کنسله و به هفته های بعد موکول شده :/ اه چقدر بدم میاد وقتی برا همه چیز برنامه ریختم خراب میشه .
کلا نمیدونم ایراد از چیه هر وقت حرفی میزنم قبل از انجام دادنش نمیشه اون کار کلا منحل میشه و وقتی برای کاری تو ذهنم کلی طرح و برنامه میریزم کنسل میشه :(
 امروز کلا روز "نشد " بود خواستم مطالب وبم اینجا منتقل کنم با نرم افزار مهاجرت که نشد چون انگار فقط مال bloga است :/ بقیه وبلاگ ها پ چی؟ بیان رسیدگی کن.
تعداد پستای وب قب
عاقا امروز  داشتم توی پست های پيش نویس شده سالها قبلم توی همین وبلاگ میگشتم اون روزا که  هنوز اینستا نرفته بودم یه عالمه پست پيش نویس شده قدیمی دارم برای سالهای نود و چهار و پنج که بعد از ترک وبلاگ هیچ وقت ثبت نشد بین اون پستا این دست نوشتم رو پيدا کردم خیلی خوشم اومد نمیدونم کی این رو نوشتم ولی خب جالب بود برام تصمیم گرفتم امروز انتشارش بدم 

من برایت یک غزل گفتم 
یک غزل ساده 
یک غزل بی ادعا 
یک غزل از جنس شبهای بلند بی تو در آوار سرد آرزو هایم
جدیدا خیلی زیاد با خودم حرف میزنم مخصوصا درس خوندنی.
همین که کتاب رو میذارم جلوم، همه اش چرت و پرت میاد به ذهنم، از خاطرات دوران بچگیم گرفته تا مکالمه ی چند دیقه قبلم، حتی برنامه های چند ساعت بعدم. خلاصه این که توی لحظه نیستم. تو هپروتم. شبیه شب های امتحان که اصلا نمی خوابی و سر امتحان هم فقط سوالا رو نگاه می کنی و اصلا نوشتنت نمیاد. حتی اگه بلد باشی، حال نداری بنویسی. خلاصه که این روزا دارم گند می زنم. امتحان ندارم ولی نمی تونم کارام رو انجام بد
سلام
از اینکه با فهم تو تله می افتم و مکر بعضی افراد کار ساز میشه،حرصم در میاد.
ولی به خیر میگیرم که قرار اراده و انگیزه 22 سال قبلم خالصانه بهم بر گردونه
گاها دوست دارم ،کج فهمی کنملج کنم ولی فایده نداره،آخرش اتفاق می افتاد ولی یاد میگیرم که اون چه میبینم و میخواهم ،هیچ کدوم حقیقی و درست نیستند و باطن و نیرنگ های که هست خبر ندارم.
خدایا مهربانم،پروردگارم ببخش بی خود و بی جهت و بخاطر هیچ و پوچ لحظاتی رو ازت دور شدم.شرمنده ام
شرمنده ام که بخ
من واقعا یجوری بی‌حوصله و کسل و امروزو بگذرونیم ببینیم فردا چی پيش میاد و هی حالا تا بعد زندگی می‌کنم که مثلا انگار هفتادو خورده‌ای سالمه،سی سال کارمند استخدامی اداره‌ای بودم و حالا با ماهی دو و خورده‌ای حقوق ثابت تو بازنشتگی‌ام ، دوتا بچه‌ی جوون دارم که ازدواج کردن و یه نوه هم دارم،شوهرم هم چندسال پيشا مرده،پول بازنشستگیمو گذاشتم بانک و یه سودی ازش میگیرم، هرروز تو خونه میشینم و انگار که دیگه زورامو زده باشم و الکمو آویخته باشم،شب به
توی آزمونم برعکسِ چند تا آزمون که پشتِ هم افت داشتم پيشرفت کردم‌. کم کم دارم میرم روی مود درس خوندن و این عالیه. خیلی خویه موقعیت اینو دارم تا قبل از اینکه خیلی دیر بشه برای رویاهام بجنگم.
با آدمای جدیدی آشنا شدم که اونا هم مثل خودم سختی های خودشونو دارن و از این نظر که هممون کنکور داریم یه جورایی مثل همیم. از تجربه ی دوستی های قبلم استفاده میکنم و اشتباهاتی که درمورد آدمای قبلی داشتم رو تکرار نمیکنم.
تازه به این نتیجه رسیدم همیشه همه چیز نبای
اون‌روز یک نفر بدون هیچ مقدمه‌ای بهم گفت که حسِ تحقیرم نسبت به آدمایی که " Needy" خطابشون می‌کنم و اینکه فکر می‌کنم آدمای دنیا بطور کلی خیلی نیدی» َن یشه‌ی فرویدی(!) داره.
گفت فکر می‌کنی people are too fucking needy, because you are fucking needy »
اون‌روز، روز عزای من شد. از اون‌روز، تصورم از خودم فروریخته. دارم به هر رفتارم با منشا needy بودن نگاه می‌کنم. دارم به خودم به عنوان یک انسانِ needy ِ نفرت انگیز نگاه می‌کنم. کسی که هفده‌سال و یازده ماه و یازده روز نمی‌شناخت
کارت ورود به جلسه هم منتشر شد.
بگم نگران نیستم  دروغه،بگم استرس ندارم دروغه،ولی برعکس پارسال انگار یکم پخته تر شدم ،یا شاید بهتر بگم واقع نگر .
خیلی خستم، امسال من نه تنها سه آزمون ،بهتر بگم بیش از ده آزمون زندگی ازم گرفت.
خیلی خستم  ، ولی  ادامه میدم ،دلم قرصه به خدا که میدونم هوامو داره .
نمیدونم روز جمعه ،۱۲۰ سوال طلایی  منو ردیف چندم میزاره بین رقبا ،نمیدونم من بین هشتادو شش هزار وخورده ای داوطلب جز  چهار درصد قبولی هستم یا .
فقط اینو می
یکی از نمره های ترم قبلم توسط استاد تایید نشده بود و بخاطر قانون پيش نیازی، در زمان انتخاب واحد نمیتونستم واحد های بعدش رو بردارم. حالا بعد از حرص خوردن های زیاد، 20 واحد تخصصی برداشتم که فقط دو واحدش آزمایشگاه و کارگاهه. در مجموع برای ترم بعد 9 تا درس دارم و از همه بیشتر، برای کلاس سیستم دیحیتال و میدان و امواج ذوق دارم^_^ البته اصلا بین دو ترم استراحت نداشتم و هفته بعد باید برم دانشگاه.خسته اممم.پ.ن: یکی از دوستام که اونم 20 واحد تخصصی برداشته ه
یکی از نمره های ترم قبلم توسط استاد تایید نشده بود و بخاطر قانون پيش نیازی، در زمان انتخاب واحد نمیتونستم واحد های بعدش رو بردارم. حالا بعد از حرص خوردن های زیاد، 20 واحد تخصصی برداشتم که فقط دو واحدش آزمایشگاه و کارگاهه. در مجموع برای ترم بعد 9 تا درس دارم و از همه بیشتر، برای کلاس سیستم دیحیتال و میدان و امواج ذوق دارم^_^ البته اصلا بین دو ترم استراحت نداشتم و هفته بعد باید برم دانشگاه.خسته اممم.پ.ن: یکی از دوستام که اونم 20 واحد تخصصی برداشته ه
دلم میخواد بگردم هرجا هر نوشته ای از اول فروردین97تا29اسفند98دارم رو پيدا کنم 
بعد بشینم همشونو بخونم و ببینم و همشونو ازبین ببرم و با بار سبک و ذهن خالی برم برای شروع 98
قراره از 98 به بعد مهمترین و بهترین سال‌های زندگیمو بسازم
وقتی ازآبان97به قبل رو مرور میکنم میبینم روزای خوب و بد زیادی داشتم اما اونقدر روزای بدم، بد بود که حتی دلم نمیخواد به روزای خوب قبلم برگردم چه برسه روزای بدش
میتونم با جرأت بگم آبان 97 بزرگترین تغییر زندگیمون بود هم برای
 جان ، بعد از اون ضربه روحی تو جنگ، هیچ روشی برای برگشتن به زندگی پيدا نکرده بود .
تا اینکه شرلوک رو پيدا میکنه و بخشهای جذابی از زندگی نشون میده که هیچ وقت تجربه نکرده بود.
شرلوک جان رو به زندگی برگردوند. اما دوباره ازش گرفت.
وقتی بعد از چند سال، دوباره روبروی همون روانشناس نشست و گفت منبع حال خوب این سالهاشو از دست داده و همون شکستها ، این بار چندبرابر بهش مستولی شده، واقعا درد کشیدم. چون میفهمیدمش و این چرخه معیوب رو تجربه کرده بودم و تو اوج
ته دلم خالیه. احساس میکنم جا موندم از رویاهام. نه تنها حس می کنم از بقیه هم سن و سالام عقب افتادم هر چند ممکنه تو ظاهر این جوری به نظر نرسه ولی خوب حسه دیگه، چه میشه کرد؛ احساس می کنم از خود قبلم هم عقب افتادم. حس پسرفت می کنم.
یه ناراحتی ته ته دلم هست، نمی دونم چیه اصلا.
بعضی وقتا همه چی رو میندازم گردن شرایط زندگی ام، ولی بعد به خودم میام؛ میگم نه واقعا تقصیر خودمم هست. ولی خوب که چی؟ احساس الانم تقصیر خودم بوده؟ خوب چیکار کنم؟ الان رو چیکار کنم
بعد از کلی تاخیر و 14ساعت تو قطار بودن با خستگی و گرسنگی تو این گرمای انقلاب سوز چشممون به جمال میدان انقلاب افتاد و تو چه می‌دانی چه قول و قرارها گذاشتم با خودم! اما رمقی برایم نمانده بود تا بایستم و از امروز بسازم آنچه که رویاپردازی می‌کردم! آنقدر این بی‌رمقی را تلقین کردم که اساسا تا شب گوشی به دست بین خواب و بیدار بودم! وقتی چای گذاشتم و رفتم اتاق دوستم انگار انقلابی کرده باشم! همانطور خود را فاتح می‌دیدم که عضو جدید اتاقشان مرا به وجد آو
من همیشه به این معروفم که خیلی خوش خوابم و هیچ قضیه‌ای مانع خواب من نمیشه. نه برک آپ، نه حتی عروسی خودم. بقیه نمیدونن تمام رنج‌هایی که اونا از بی‌خوابی میکشن من توی خواب میکشم. تمام چیزایی که ازشون میترسم توی خواب و به فرویدی‌ترین حالت ممکن بهم حمله میکنن. صبح که میخوان ازم بپرسن خوب خوابیدم یا نه فقط میپرسن خواب دیدی یا نه؟ من شب‌ها همیشه توی خواب گریه کردم، توی خواب دعوا کردم، توی خواب ترسیدم و توی خواب در حد مرگ ناراحت شدم. تازگی‌ها خواب
دیشب ازم پرسید تو چه سالی کنکور دادی؟ گفتم 85! بعد یهو اصلاحش کردم گفتم نه! 86! و انگار کشف تازه ای کرده باشم گفتم: دقیقا 10 سال پيش.
 10 سال بعد از کنکور دادنِ من، خواهرم امروز کنکور داشتانگار متر تازه ای برای زمان پيدا کردم! دیروز معنای یک سال رو فهمیدم و امروز که فهمیدم دقیقا 10 سال از زمان کنکورم می گذره، معنای 10 سال رو! یه حس عجیب و غریبی داره فکر کردن بهش.
 و چیزی که از همه جالب تره! اینه که بعد کنکورم وقتی اومدم خونه برقا رفت و حالا بعد 10 سال، خ
 
 
 
///از اونجایی ک دیوونھ شدم1125بار رفتم گوگل  دیدم ای دل غافل نمیاد!کارایی ک می‌کنم999بار1آھنگو میگوشم جوری ک سر کلاس آھنگ مىخوندمجلو آیینه ادا دراوردم .بابام قطع امید کرد ازم
~و ب ى نقطه ھى زل زدم!چه چیزهایی پيدا کردم رو سقف خونمون نمیدونین^^
~پست قبلم شرکت کنین،تنبلا!!
 
 
Sacrifice یه فیلم از تارکوفسکیه! جالب و عجیب مثل بقیه ی فیلماش
در روزی که بهم گفته شد که خواهر نمیتونه حامی و مهربون به قدر پدر و مادر باشه این فیلم رو تصادفا دیدم
چند روز بعد از گفتن جمله ی (من باید بیشتر مواظب علی باشم، باید خواهر بهتری باشم) به آ!
من همیشه به اینکه چیزایی که تجربه میکنیم اتفاقی نیستن ایمان داشتم حالا میتونه تلقین یا خرافه باشه!
به آ گفتم چرا انقدر حس میکنم باید بهتر باشم برای علی؟ مگه من زاییدمش؟ یا مگه کم براش ایثار» کردم! 
آ
خب خب :)) بیشتر از یک هفته اومدنم به شهر دانشجویی میگذره و تقریبا میشه گفت هفته اول رو تو خوابگاه تنها بودم کلاسها تشکیل شدن همون هفته اول به لطف بچه هامون و خودم البته ! فقط مونده آزمایشگاه ها
بعد امروز که تمااام دانشگاه روز اول کلاسهای رسمیشونه ما پدر استادمون فوت شده بیکار میچرخیم
هیچی دیگه من تنها اومدم خوابگاه و خیلی جدی زبان میخونم و به این فکر میکنم که کمتر از یک ماه دیگه میم قراره باهام زبان کار کنه *_* دلم لک زده واسه کلاس زبان
آقاااا
وای 
چشمتون روز بد نبینه
وقتی عصری همتا و همسر تو اتاق بودند داشتم تحقیق و . می کردم که دیدم ای وای نوشته شده 
خواندن خطبه عقد موقت و دائم باید به صورت حضوری  باشه و خواندن خطبه عقد به صورت تلفنی و درصورتی که طرف رو نشناسی باطله
منو می گی یخ کردم
از نوک انگشتان پام تا قبلم بی حس شد
گفتم همسر ، یدقیقه بیا

بعد هم تند تند نت رو نگاه کردم
دیدم 
وای خدا رو شکر
از قرار نظر همه مراجع این هست که می شه تلفنی خوند و فقط آقای مکارم هستند که می گن نمی شه.
بل
این سریاله خب قشنگه! وقتایی که متیو شروع میکنه به حرف زدن از خودش و عقاید و افکار و زندگیش من خود خود خودمو میبینم که در یه قالب منسجم تر (شاید هم داغونتر) جلوم ظاهر میشه و حرفایی که تو جلسه ی درمان میزدم رو برام تکرار میکنه. 
راستش اولین قسمتو که دیدم این مطلب رو فهمیدم و همونجا سریالو بستم و رفتم چون واقعا نمیدونستم که قراره چجوری با یه ادمی مثل خودم کنار بیام و البته میخواستم به خیلی از چیزایی که میگه خودم برسم و از طرف این شخصیت بهم تلقین نش
یه درس دو واحدی دارم 
دو تا امتحان داره 
هرکدوم ۱۰۰ نمره تشریحی 
بعد اینطوریه که جزوه همش انگلیسیه 
درسه اختصاصیه 
و خلاصه مهم ترین درس این ترم محسوب میشه 
جا داره بگم اونایی که ترم قبلم در جریان امتحانای من بودن 
این همون استادست که اون ترم ۳۰۰ نمره تشریخی و عملی از ما اماخان گرفت به چه سختی 
همونیه که سر هر پروسیجر وحشتناک ترین سوالای ممکن و غیر ممکنو با اصطلاحات وحشتناکش میپرسید 
جا داره بگم برا کاراموزی فارمامونم یه جزوه داده انچنان تخ
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_شصت_و_ششم
.
ناهار دعوت آقا بودیم. خیلی ساده بود. قیمه و پلو و یه بطری آب معدنی 
خواستم بخورم اما اولین قاشقی که برداشتم یاد محمد افتادم
نتونستم بخورم
اون شاید الان بیرون منتظر من باشه و نتونسته باشه بیاد داخل 
اونوقت من چه طوری این رو بخورم
با همین فکر و خیال زدم بیرون
حالی که الان داشتم با حال قبلم کلی فرق داشت
الان یه امام گونه ای دیده بودم 
می گند ایشون نائب امام زمانه و این همه معنویت در تمام وجودش موج می زنه و می شه خدا ر
به طرز هیجان آوری، انسان های دورم خفه کننده و دوست نداشتنی شده اند. به قدری که حتی دیگر دلم نمیخواهد بروم دانشگاه و با یک مشت انسان همین مدلی رو به رو شوم، و بعد دوباره روز از نو روزی از نو! دلم فرار میخواهد، جایی که مدل انسان ها فرق کند، و باورهایشان، جایی که به نظرشان گفتن حقیقت، زشت نباشد. جایی که پر از تعارفات دور کننده نباشد. جایی که از آنها، بشود آموخت. جایی که بتوان یادگرفت باید بیشتر از هرچیزی، به علایقت بپردازی. جایی که قرار بگیرم جای د
مطمئنم یه جایی از وجودم ، یه گوشه ای از ذهنم کز کرده 
زانوهاش رو بغل کرده و اشک میریزه 
منتظره دستش رو بگیرم و بکشمش بیرون 
همون دختری که شکست و نا امیدی تو کلش نمی رفت 
همون دختری که تا نفس اخر میجنگید.
خسته شدم 
انگیزه ندارم 
 هدفم مثل یه پارچه ی قرمز واسه یه گاو دست و پا شکسته ست
یا حداقل گاوی که فکر میکنه دست پاش شکسته .
باید دست خودم رو بگیرم .به خودم آرامش بدم ، بگم هیوا اگه نشد نشد ، من پيشتم ،دستت رو میگیرم دوباره با هم بلند شیم .
خیلی
" بسم ربی" 
 
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت 
 
میگن جهت مغناطیسی زمین در جهت قبلست. 
به سمت قبله به امام زمانمون سلام میدیم . به سمت قبله سجده میکنیم و استحمام رو به قبله مستحبه ! خواب در جهت قبله آرامش بخش تره و حتی بعد مرگ رو به قبله میریم زیر خاک ! 
همه چیز به سمت قبلست. قبله قلبه هر چیزیه :) هر چیزی که زندگی رو میسازه . پس قبله قلب زندگیه :)
آیا فقط کعبه قبلست؟ 
برای خود مسلمونا هم قبله اول بیت المقدس بوده . دیگ
معمولا دوس ندارم به این فاصله کم پست بزارم ولی خب این یکی رو استثنا قائل شدم.
واقعیت اینه که یه چیزایی رو نمیشه فهمید. 
شاید بقیه بهمون بگن ولی اینقد ذهن ما شست و شو داده شده که قبول نمیکنم تا وقتی که خودمون تجربه کنیمش و بفهمیم که عه فلانی اینو میگفت یه چیزی میدونست. 
بله همینطوره. 
واسه اونی که با تجربه به یه نتیجه ای رسیده شاید اول سعی کنه به بقیه بفهمونه ولی وقتی گوش شنوایی پيدا نکنه براش مهم نیس. ازشون عبور میکنه. اونایی هم که گوش نمیکنن خو
بسم الله الرحمن الرحیم 
ذات آمدن ورودی‌ها به دانشگاه برای افرادی مثل من همیشه موضوع جذابی است حتی مثل الان که ارشدم و دیگر حال و هوای لیسانس را ندارم. 
سال 95 سالی بود که این مسئله بیشتر جذاب شده بود. در دانشکده قرار بود برای تشکلمان جذب داشته باشیم. همین باعث شده بود که سعی کنیم در همان روز اول با ورودی‌ها آشنا شویم. 
حاصل این آشنایی رفاقت با شش، هفت عدد ترم کفی بود که تا همین الان هم باقیست. اصلا طوری با این شش، هقت نفر رفیق شدم که به آن‌ها حس

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها