نتایج جستجو برای عبارت :

ممد طبل زن هایت

حالا که از من دوری
مراقبِ خودت باش
مراقبِ اشک هايت که بی من نـریزند
مراقبِ دلت که بی من نگیرد
مراقبِ خنده هايت که بی من کسی نبیند
مراقبِ دست هايت باش
چشم هايت حتی.
حالا که دستم از دست هايت کوتاست
آغوشم از آغوشت دور
مراقبِ بی قراری هايت باش
مبادا . 
سحر گاه هایی کِ تمامش تویی!
 
حضور زیبایت،
کشف روش هايت،
تصور چهره ات،
حدس خواسته هايت،
تلاش برای شنیدن صدایت در سکوتِ سحرگاهان،
امید برای بوئیدن دوباره ات،
لذتِ تلخ فراقت کِ مثل قهوه ب ترک می چسبد،
عطش دیدارت،
بستن بارُ بندیل برای آمدن بِ دبدارت،
صحبت های طولانی من بابِ ارزشمندی هايت، مهربانی هايت، قشنگی هايت.
 
دلخوشیِ این روز های تلخ همین بی وقت های پر برکت اند!
 
تمامِ نورِ زندگی تویی!
سحر گاه هایی کِ تمامش تویی!
 
حضور زیبایت،
کشف روش هايت،
تصور چهره ات،
حدس خواسته هايت،
تلاش برای شنیدن صدایت در سکوتِ سحرگاهان،
امید برای بوئیدن دوباره ات،
لذتِ تلخ فراقت کِ مثل قهوه ی ترک می چسبد،
عطش دیدارت،
بستن بارُ بندیل برای آمدن بِ دیدارت،
صحبت های طولانی من بابِ ارزشمندی هايت، مهربانی هايت، قشنگی هايت.
 
دلخوشیِ این روز های تلخ همین بی وقت های پر برکت اند!
 
تمامِ نورِ زندگی تویی!
برای من از داشته هايت نگو،
و از نداشته هايت!
 
از خنده هایی که زیر هزار متر خاکِ تحمیلی
دچار شلیک گلوله های فرهنگ شده اند،
با من، از قهقه هايت بگو!
از صمیمیتت با دستفروش ها،
با ملوان های سیاه سوخته ی بندر،
با سگ های بی پناه خیابان های اهواز بگو.
 
با من از فکرهایی بگو
که زندانیِ سیاه چاله های صد قرنِ پیش اند و
اما هنوز زنده اند.
 
با من دیوانه ی بی زنجیر،
شبیه حس و حال این روزها،
شاعرانه تر، آرام تر، دو نفره تر باش.
 
/.///-/
چشمم افتاد بِ گلدوزی های روی پتو،تمیز و مرتبخوش رنگبا طراوتظریفتو هم روزی مثل کارِ دستت تمام ویژگی های بالا را داشتی، با زیبایی بی نهايت.اما حالا هر شب پژمرده تر می شوی،هر شب زمرد چشم هايت تر می شوند،صدای ناله ات از بلند گوی تلفن در تمام خانه طنین می اندازد.قلبم مچاله می شود با درد ها و گریه هايت،خونم منجمد می شود از تصور آشفتگی هايت.کاش می توانستم شب و روز را دور تو بگردم و قربانت شوم.کاش می شد حداقل حرف های دلم را بِ گوشت برسانم.میدانم ای
من تمام لحظه هایم، خنده هایم، گریه هایم
اشک هایم، درد هایم، غصه هایم، زجر هایم
شادی و آرامش من، کودکانه خنده هایم 
با تو بوده، با تو مُرده، سر به نیستی ها سپرده
التماست، گریه هايت، زجر توأم با صدایت
خنده هايت، ترس هايت، بغض هايت، درد هايت
مرگ شیرینْ خنده هايت، حاصل خبط تو بوده
با دورویی با دورنگی، خاطراتم با تو مرده
دوست دارم تو بدانی رفتنت پایان من شد
این منی که می‌نویسد، زاده باران غم شد
دست هايت،بوی یاس و بوی گندم می دهد؛بوی نان گرم، بوی تفاهم می دهد؛بر سپهر بی کران روی تو،بادهای صبا برموی تو؛چشم هايت، یک غزال بی صدا،ابر و باران و شبی بی انتها؛لب به لب،چون می گذاری برصدا،نغمه ها، پیدا شود با‌ هر ندا؛تو نباشی شعر من عصیان کند؛این دلم، با حسرتت، طوفان کند.
شاعر: اکرم (قلمدون)
اکرم  
@author_aa
چه لذت بخش است احساس گرمای آغوش خدا .
درست لحظه ای که همه دانسته هايت، دوس داشتنی هايت، اصلا همه داشته هايت را کناری می گذاری و از عمق جان، ندای "الهی و ربی من لی غیرک" سر می دهی .

تبریک نوشت: عید دیروز و امروزتون خیلی خیلی مبارک
دعا نوشت: آغوش گرم خدا نصیب هممون
هی رفیقبه روز ها و ثانیه های عمرمان نمی ارزید آنهمه بی قراری آنهمه انتظارآنهمه پرخاشبرای هیچ.مادست در دست میخندیم میچرخیمهمان طور کهدنیاهمان طور کهروزها شب ها. چشم هايت را از من برندارمگذار آنچه از دنیادر پس‌زمینه‌ای درهم‌آمیختهمیگذردزندگی‌ات رابد.من برایت حرف ها دارمبا صدای بلندو قصه هایی دور را از برم برای زمزمه شب هايت چشم هايت را از من برندار.
 • منتظر:
 چهل سال هم بگذرد (چهل سال گذشته و من هنوز منتظرم)منتظرت می مانمتا نفست رالبخندت رااستخوان هايت رااز لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایمو در چشم هايت سوسن و یاس بکارمو پیشانی بند سرخ یا حسینت را دوباره گره بزنم.
 
 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
چگونه باید این را بفهمانم درختی که آب را از او دریغ کرده ای , بعد از خشکیدن با دریایی آب هم سبز نخواهد شد محبت وقتی به گاهش دریغ شود , دل مردگی به بار خواهد آورد . دیر شده و من خشکیده تر از آنم که با بهار دست هايت به زندگی باز گردم . #الهام_ملک_محمدی
امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشیاز محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش…امروز هر چقدر دلها را شاد کنی، کسی به تو خرده نمی‌گیره پس شادی بخش باش…امروز هر چقدر نفس بکشی، جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمیشه.پس از اعماق وجودت نفس بکش…امروز هر چقدر آرزو کنی، چشمه‌ی آرزوهات خشک نمیشه پس آرزو کن…امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمیشهپس صدایش کن…او منتظر توستمنتظر آرزوهايت،خنده‌هايت،گریه‌هايتستاره شمردن‌هايت…و…عاشق بودن
 
چشمهايت دو ابر باران زاست
روی گونه ات ترانه می بارد
چشم هايت دو کاسه ی صبر است
سال قحطی سراب می کارد
چشم هايت دو کاسه ی چینی ست
ترس های شکستنی دارد
 
آای بانوی معنی ممتد
مژه هايت رقیب مثنوی است
مژه هايت دو تیغ کافر کش
مثل چاقوی قتل کسروی است
مژه هايت دو لات چاقوکش
مثل شعبان عصر پهلوی است
 
| علی محمدی شوپی |
یک توپ بسکتبال توى دست من تقریبا ۱۹ دلار می ارزه اما توى دست مایکل جردن تقریبا ۳۳ میلیون دلار!بستگی داره توپ توى دست کی باشه!یک عصا توى دست من می تونه سگ ها رو دور کنه اما توى دست موسی(ع) دریای بزرگ رو می شکافه!بستگی داره عصا توى دست کی باشه!دو تا ماهی و یه تکه نان توى دست من یه ساندویچ می شه اما توى دست حضرت عیسی(ع) هزاران نفر رو سیر می کنه!بستگى داره روزى شما دست کى باشه!همانطور که می بینید ، بستگی داره هرچیزى ، توى دست کی باشه!پس ، دلواپسی هايت ،
نه معشوقه ای ی بودی 
نه پنجه در پنجه با سرطان 
نه با مین رفته بود
پاهايت 
نشسته بودی
در ایوانی سنتی 
گونه هايت گناه بود 
دست هايت گناه
چشم هايت گناه 
نمیتوانم در پارک های تهران آرام بگیرم 
دو نفر 
چند نفر 
چندین نفر 
یک دیگر را شکل مه و دره در آغوش کشیده اند
و ما سالهاست مرده ایم 
سالهاست
پشت پنجره ها
پشت سیم های رابط 
صداهایمان همدیگر را در آغوش می کشند 
بگذار لااقل فکر کنم
معشوقه ای ی هستی 
سرطان هم داری 
و پاهايت با مین رفته اند. 
سلام!امیدوارم که حال خال‌هايت خوب باشد. برایت می‌نویسم تا بگویم من هنوز فرم لب‌ها و چین‌های کنار چشمانت را فراموش نکرده‌ام. به خال روی سرشانه‌ات سلام برسان و مراقب انگشت‌های پاهايت باش.
 
 
پ.ن: سومین پست امشب. قبلی؛ برایم گام ماژور خنده‌هايت را بنواز
وابسته شدن می‌دانی چیست؟ من به تو، به حرف‌هايت، به نوشته‌هايت، به عکس‌هايت، حتا به سکوت‌هايت وابسته شده بودم. اعتیاد به همه‌ی آن محیط لعنتی و امکاناتش برای من تنها و تنها خلاصه می‌شد در تو. اگر مانده بودم، به خاطر تو مانده بودم. اگر حرفی می‌زدم، برای تو می‌زدم. انگار که مرا به تو سنجاق کرده بودند. مثل ناستنکا، دختر هفده ساله‌ی تنهای داستان عالیجناب داستایفسکی که با یک سنجاق قفلی بزرگ به مادربزرگ کورش وصل بود. اصلا همین "عالیجناب" گفتن ر
وابسته شدن می‌دانی چیست؟ من به تو، به حرف‌هايت، به نوشته‌هايت، به عکس‌هايت، حتا به سکوت‌هايت وابسته شده بودم. اعتیاد به همه‌ی آن محیط لعنتی و امکاناتش برای من تنها و تنها خلاصه می‌شد در تو. اگر مانده بودم، به خاطر تو مانده بودم. اگر حرفی می‌زدم، برای تو می‌زدم. انگار که مرا به تو سنجاق کرده بودند. مثل ناستنکا، دختر هفده ساله‌ی تنهای داستان عالیجناب داستایفسکی که با یک سنجاق قفلی بزرگ به مادربزرگ کورش وصل بود. اصلا همین "عالیجناب" گفتن ر
maryam rad:*نجوا ▪️ وضو گرفتم به اشکهايت تطهیر شدن مسلک من است تیمم می کنم به نگاهت مسح می کشم به چشم هایم به پهنای صورت لبخند می زنم به خنده هايت نجوا می کنند که اغوا شده است ▪️چشم ها را می بندم دریچه ی بسته سو سو نمی زند و از چشم هايت از خنده هايت از دستهای نوازشگرت گذشتم گذشتن سهم کوچکی از من بود هنگامی که ضرورت عبور بود مثل عابری ساده از رد پای خاطرات من عبور عبور عبور ▪️سجاده سجاده سجده کردم به رد پای تو انگار حک شده است عطر تنت در کوچه پس کوچه
دوباره بجه بشوم و سرم را بگذارم روی شانهء کلمه هايت و فکر کنم جایم امن است. خیالت را بیاورم کنار دلم و چای بنوشیم. بنویسم و رویا ببافم که چشم هايت چه شکلی شده اند وقت خواندنش. بروم دورهمی دوستانه و برای هیچکس تعریف نکنم تو را دارم. صدایم کنی شب تاب و بمیرم و زنده شوم. دوباره دنیا سفید که نه، بشود همان خاکستری که بود. می شود؟ این همه، این همه، این همه همه همه همه سیاه.
من در رگ هايت قدم میزدم و تو در مغزم رخنه میکردی،
زیر انبوه شوری ها و خزه هایی که به ما چسبیده بود،
ساحل موهايت را کویر کرده بود و آب،تنت را دریای آرام؛
لَم داده زیر آوار احساسی ناشناخته،موهايت را رج به رج میشکافتم 
و ستاره ها را از لای موج ها بیرون میکشیدم
از پشت شانه هايت،بر فراز چشم هايت،خورشید طلوع کرد
و من پری وار ترین معشوقه تاریخ را در میان بازوان خود،فتح کردم
ایستاده در روی سبزینه ابرها،لب های کبودت را بوسیدم
چشمان خمارت را بوسیدم،گو
یا رفیق
 
فوعزتک لو انتهرتنى ما برحت من بابک و لا کففت عن تملّقک .**
 
به خودت قسم اگر من را از در خانه ات برانی، جایی نخواهم رفت. پشت در خواهم نشست. فریاد خواهم زد با همه جانم. اشک خواهم ریخت با همه وجودم. صدایت خواهم زد با همه امیدم. مدام می خوانمت. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق.
 
مردم می گذر
از طریق جواب دادن تلفن در کنار همکار و مثلا پیگیری مسائل پزشکی خانواده، به صورت غیر مستقیم داری همکارت را در جریان گرفتاری هايت قرار می دهی مثل زمانی که برای آزمایش ها، دکتر و داروی حسنا هم با خانومت، هم با آزمایشگاه هم با مطب دکتر در اتاق صحبت می کردی.
جام جهانی فوتبال هر چهار سال یک بار است اما . جام جهانی چشم هايت هر لحظه و هر ثانیه.چشمانِ تو مثال توپ و من؟ فوتبالیست بیچاره ای که انقدر دنبال توپ دویده که دیگر نایی ندارد. یا اصلا من آن تماشاچی خسته ای که با تمام دارایی اش بلیط بازی ها را خریده به امید آن که بازیکنی توپ را به سمتش شوت کند و بالاخره چشم هايت را برای خود کند.
یا نه، چشم هايت مثال تیله های قهوه ای رنگ دوران کودکی ام و من؟ چشم به آن ها دوخته ام تا مبادا در تیله بازی کودکانِ سر به هوا
گاهی به‌تو فکر می‌کنم؛ به‌ صدایت، به خنده‌هايت، به نگاه‌هايت، به دیوانه‌بازی‌هايت، به شیطنت‌هايت. گاهی به‌تو فکر می‌کنم؛ به طرز ایستادنت، نشستنت، چای و قهوه خوردنت، سیگار کشیدنت. از یادم نمی‌روی حتی اگر نباشی؛ حتی اگر فاصله‌های تیره و تار بین ما از زمین تا آسمان باشد. مگر می‌شود تو را از یاد برد؟ ممکن نیست؛ ممکن نیست که تو در ازدحام دنیا گم شوی. تو همیشه هستی؛ جاری مثل یک رود، مثل رودی که زلالی آب و سنگ‌ها و لاشهٔ ماهیان مرده را باهم
گمان کردی نفهمیدم ؟ من همه چیز را می دانم . خونِ روی دیوار را دیدم . آخرین زوزه ی دردناکش را شنیدم و لرزیدم . تکان تکان خوردن مردمک های نمناکش را به خاطر سپردم ، من پنجه هایی که آخرین رمق را بر گلوگاه زمین ریختند و فشردند ، و فشردند ، و فشردند ؛ بر حنجره ی جهان حس کردم
و چشم های تو را ؛ ای محبوب ترین من !
و اشک هايت را . اشک هايت ؟ 
از آنها وام دار کدام ابر بودی ؟ کدام آسمان را بازیچه‌ی زنشِ آرام پلک هايت کردی که می باریدی و داشتی جهان را در بارانی غری
سلام جابرجان.
سلام داداش بامرامم.
ازوقتی که اومدی روی صحنه وخودتونشون دادی باهات یه انس عجیبی گرفتم.دست خودم هم نبود.
باخوشحالی هايت خوشحال میشدم وناراحتی هايت غمی تمام وجودم رامیگرفت.رفتارهايت دل رازیرورومیکردوهمچنان هم میکند.
ادامه مطلب
.رهبرم سلام
نمازت قبول.
چه کردند بادلت که اینگونه اشک هايت میریزد
چه کردند که مابین نمازت مکث میکنی و بغض هايت را میخوری
چه کردند با مولایمان که اینگونه بالای سر علمدارش اشک میریزد
 اینها شعار نیست.ماهمه جانمان رابرایت خواهیم داد
سردارم بلند شو بلند شو که رهبرم تنهاشد
سردارم بلندشو بااقتدار جلوی اقایمان بایست .بگذار هنوز هم دلش گرم نگاهت باشد
چه کرده ای سردار !
ملتی را داغدار کرده ای
برخیر و بادستهايت اشک های رهبرم راپاک کن
برخیز که
.رهبرم سلام
نمازت قبول.
چه کردند بادلت که اینگونه اشک هايت میریزد
چه کردند که مابین نمازت مکث میکنی و بغض هايت را میخوری
چه کردند با مولایمان که اینگونه بالای سر علمدارش اشک میریزد
 
 اینها شعار نیست.ماهمه جانمان رابرایت خواهیم داد
سردارم بلند شو بلند شو که رهبرم تنهاشد
سردارم بلندشو بااقتدار جلوی اقایمان بایست .بگذار هنوز هم دلش گرم نگاهت باشد
چه کرده ای سردار !
ملتی را داغدار کرده ای
برخیر و بادستهايت اشک های رهبرم راپاک کن
برخیز ک
دل گره زده ام به لحظه های بودنت ، به خنده های گوشه ی لب هايت ، به نگاهت که مرا در بند خود ساخته است.که کاش این اسارت دل هیچ گاه پایان نیابد . خود را گره کور زده ام به دلت، که هیچ گاه از خنده هايت دور نیفتم. اینک که در محاصره ی دوری و دوری و دلتنگی، به تو می اندیشم، دیگر بر زمین جای ندارم . به تو می اندیشم و شاکرم خدای احتمالات را که مهرت را دل کوچکم نهاد .
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است . برکت زندگی ام گندمزار طلایی ام به نام عشق ، روشن باش رحمت زندگی ام آسمان آبی ام به نام عشق ، ببار و جاری باش به نام چشم هايت همیشه سبز خواهم بود به نام دست هايت همیشه گرم خواهم بود و به نام تو جان ِ من همیشه عاشق خواهم ماند ❤ #شهربانو_جهان_تیغ
امشب بیشتر از همیشه دلتنگم.
حوصله ام برفی ست با یک عالمه قندیل دلتنگی از گوشه دلم آویزان.
دلتنگی من اندازه ندارد. درست مثل احساسم به تو.
آری
عادت کرده ام هر شب ؛ به تاریکی اتاقم و به نگاه کردن عکس های تو.
هیچ لالایی مرا نمی خواباند، باید خودت باشی . آنوقت بی آنکه دلم بفهمد در کنارت خوابش می گیرد. چه میدانی که حضورت در قلبم مثل نفس کشیدن است. آرام ؛ بی صدا ؛ اما همیشگی.
 
هر روز دلم تنگ تر می شود . برای خنده هايت ، برای چشم هايت ، برای حرف زدن های
مهم نیست که دو سال جهشی خوانده باشی و سر از پزشکی دانشگاه تهران در بیاوری. همین‌طور مهم نیست که تخصص را رها کنی و بروی سراغ معلمی. حتی مهم نیست که نسلی را شیفته‌ی نوشته‌هايت کنی. یا حتی مهم نیست که مشهورترین انتشارات کنکور را تعطیل کنی و بروی در پیله‌ی خودت. اما پایداری به حرف‌هايت مهم است، چون تنها تو بودی که پای حرفت ایستادی و حتی او را هم دوست داشتی.
ادامه مطلب
با تو جزئیات مهم شده اند مهم است که ملافه ی روی بالشی که دست هايت روی آن می گذاری صاف و چین نخورده باشد، وقتی که حتی یک خط کوچک آن، خودش را روی دست های سفید و پوست نازک شده ات نشان می دهد و جا می اندازد 
با تو جزئیات مهم شده اند مهم است که وقتی به پهلو خوابیده ای، هر بار چک کنم که گوش هايت، صاف روی بالش باشند و خم نشده باشند، مبادا اذیت شوی
ما همه ی سعی مان را کرده ایم که سالم نگه ات داریم تا به هوش بیایی دردناک است که نمی توانیم درد اصلی ات را
 ❆ عشق:و‍ عشقبُغضِ استفرزند دوری و دلتنگیکه هر نیمه شب گلو گرفتهو جان مرا. ❆ گوش نمی کردند چشم هايت:عمری با نگاهم گفتم: "دوستت دارم"ولی افسوس!گوش نمی کردند؛چشم هايت! ❆ اپرای زندگی ام:پشت پنجره ایستاده ام به انتظار!سمفونی باران،روی شیروانی ها،می نوازد به ضرب!دیگر بیااپرای زندگی ام را صحنه گردانی کنی. #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_کوتاه┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
 
چه کرده چشم تو این مرد زخم آلود دیرین را
که یادش رفته آن پیمان سنگین نخستین را
من آشوب زمان و کینه افروز جهان بودم
نشانده بر دهانم بوسه هايت مهر تسکین را
هر آنکس که به فتوای من از خود عشق را رانده
بگو باز آورد با احترام این جام زرین را
که من بعد از دو قرن رفته از کاوشگری هایم
ندیدم در خم صد ساله این تلخی شیرین را
دلیلش هیچ چیزی نیست الا عشق الا عشق
به لب هايت اگر می آورد این شعر تحسین را
محمد صادق امیری فر
خلاصه روز بیست و دوم با استفاده از قدرت معجزه آسای شکرگزاری ، میتوانی کاری کنی که خواسته هات  پیش رویت ظاهر شوند. فهرست ده خواسته ای ✈️ را که آماده کرده ای، بردار. تک تک جملات و خواسته های فهرستت را بخوان و به مدت یک دقیقه تصور کن که همین الان به خواسته ات رسیده ای و تا جایی که میتونی حال و هوای شکرگزاری را احساس کن.☺️اگر دلت میخواهد سریع تر به خواسته هايت برسی، از امروز به بعد فهرست خواسته هايت را در کیفت بگذار و هر جا میروی آن را با خودت ببر.
به کوتاهی یک روز کوتاه پاییز
میان شادی امواج گرم خورشید
سبک و چالاک
چه سرخوش من به سمت صدایی برگشتم
بالای سرم
توده های سپید ابر
مقابلم،
قامت ستبر هفت شاخ»
نکند،
شاید هم من انگار دوباره در خواب لمس می‌کنم گونه هايت را؟
و آن صدا،
/صدایی که می‌شناسمش من سالهای سال،
چیزی شبیه صدای خنیاگر باد 
یا نسیمی نوازشگر میان انبوه کاج های سید مرتضی»
و قامتی که به یاد دارم من از او»
شاید
سرو بلند کشمر»
و حواسی که بند به بندش به حواسی کسی بسته!
نکند،
شاید

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها